نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادستان
باور دارم دیدن و در حضور برخی انسانها نشستن لطف خاصی است از خدا،چه برسد نشستن وگپ زدن و شنیدن و..
آن روز شهریوری چه لطفی کرد میزبان #فریدون_مشیری که ماراهم دعوت کرد به خانه ی زیبایش در #مهرشهر که حتما بیایید #استاد تنهاست همکلام ندارد
و ما رفتیم ومن باز توانستم صورتی دلخواه را ببوسم و آن پیکر کوچک را درآغوش بگیرم و مست شوم
نیم ساعتی حرف زدن بود واحوال پرسیدن ورسیدن به #شعر
و آی شعر خواندم واستاد گوش میداد و در آن میانه تایید بود وتصحیح وتوصیه
میزبان صدایم زد چشمهایش پر بود:خیلی ممنون آمدید حال استاد خوب نبود نگران بودیم اما حالا،هم صحبت دارد،چقدر سرحال است چقدر فرق دارد با دوسه ساعت پیشتر
گفتم:من سپاسگزار مهرتان هستم عزیزدل، کاری نکردم این جادوی ادبیات است این هوای تازه ی شعر است امثال استاد در این هوا جان دوباره میگیرند و..
تا غروب شعر بود وخاطره وترجیع بندی که؛
فلانی بچه هایت را مجبور کن شعر حفظ کنند چه در دبیرستان چه دانشگاه
ومن میگفتم همیشه همین کار را میکنم اما به سفارش شما بیشتر ازشان خواهم خواست
غروب بودبا کلی قول وقرار برگشتم و نمیدانستم کمتر ازدوماه دیگر..
آبان ۷۹ است..

@Niyazestanbarani
#انواع_ادبی_و_راه_نجات (۳)
#ادبیات_نمایشی_بخوانیم..
ادب #غنایی بسیار شخصی بود. فردیت مطلقی که هرچه غلیظ تر باشد عمومیت بیشتری میگیرد.ادب غنایی سفر به اعماق و نهانخانه های وجود انسان است و کمتر کسی جرات و توان رفتن و بازگشتن به چنین سفری را دارد اما چون رفت و آمد، چیزهایی میگوید که اکثر انسانها خویش را درآن میبینند.
ادب حماسی مربوط به #ملت است آنچه امروزه nation مینامند و با کشور و قوم و... فرق دارد و تعداد ملت های جهان در این تعریف بسیار اندک اند. باری ادب حماسی روی به بیرون دارد. بیرونی که در نهایتش میرسد به ساخت درون.
در آنچه غزل مینامیم و غنا فرد از فرد روایت میکند. تا ما در فردیت او خویش را بازشناسیم و در ادب حماسی فرد از جمع میگوید تا در آیینه ی بیرون علاوه بر جمع به فردیت برسیم.
این است که فردوسی بی همانند در پایان داستان پرشکوه #فریدون، پس از آنهمه روایت های گوناگون و شرح ماوقع بیرون میگوید:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز عود و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش،کن فریدون تویی..
و اما در نظر من ادب #نمایشی محصول جامعه ای است که به امنیت نسبی بالایی رسیده فردانیت و جمعانیتش سروسامانی یافته و تکلیف اینها برای بسیاری ( آگاهانه یا خودکار) روشن شده است. ادب نمایشی محصول مرحله ای است که بشر فهمیده فرد در جمع معنا دارد و جمع از فرد ساخته میشود. یک تعامل مبتنی بر فرزانه گی..
کار را همه باید با همدیگر انجام بدهیم نوشتن برای نمایش با نوشتن برای خواندن ( خود برای خود -غنایی- یا دیگری برای تو-حماسی-) فرق دارد. اینجا جزییات مهمتر میشود چون پای تصویر عینی و چشم نیز در میان است..
از زاویه ی تابش نور، تا چگونگی و چرایی قرار گرفتن #تفنگ_چخوف بر دیوار و... مهم است خب صدا هم که هست.
می بینید نمایش محصول جمعیت است برای حماسه از #ملت استفاده کردم و برای #نمایش از #مدنیت استفاده میکنم از #پلیس یا مثلا #شهریت. نگاه کنید که نخستین نمایشها کجاها اجرا میشد؟
نمایش جادوی حضور است. حضوری فقط یکبار.. #وحدت در نمایش است که حضرتش را اینقدر جذاب میکند از یک بازیگر درست حسابی تئاتر بپرسید تفاوت #صحنه و #دوربین را تا بعد از کلی گفتن #فرق_دارد #فرق_دارد بگوید: ببین باید بچشی داستانو... هیچ نمایش بزرگی از منظر بازیگر بزرگ دوبار اجرا نمیشود و این جادوی درک نشدنی همان است که بازیگران و البته تماشاگران اصیل را برآن میدارد که بگویند #تئاتر چیز دیگری است. یا #تئاتر کجا و #سینما کجا؟
این است که ملت و کشور ما هنوز #نمایش ندارد و نمایش نمایش را اجرا میکند نه خودش را.. چون هنوز آن جمع مبتنی بر فرد در ایران شکل نگرفته و چون آن فرد هنوز نمی داند بود و نمودش فقط و به ناچار از پنجره ی جمع است که متجلی میشود.( که این سخنان البته مقامی میخواهد و مقالی که دارم بداهه مینویسم)
سخن دیگر اینکه اینها را انسان مینویسد همان انسان غنایی،حماسی، نمایشی پس هیچ استبعادی ندارد که ما رد پای تمامی انواع ادبی را نبینیم و البته با توجه به #نویسنده گه گاه یکی غالب آید بر دیگری بویژه با توجه به سرزمین و تاریخ نویسنده و تجربه ی زیسته اش..
اما خواندن چند نمایش را همیشه سفارش کرده ام دست کم #فاوست_گوته و #پرنده_آبی_مترلینگ را از داخلیها هم که حتما بلدید.. من نسل اول را میپسندم (رضا کمال شهرزاد و آن دو ناکام دیگر را) بعد ساعدی و بیضایی را و سری هم به نعلبندیان میزنم اما خواندن و بررسی دست کم پنج اثر را ضرورت زندگی یک انسان شهری میشمارم..
الحمدلله اولا و آخرا
دکترمحسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Fereydon Foroughi
[Parva Music.IR]
#محبوبهای_من
#فریدون_فروغی #خاک

بزرگان هنر و ادب و موسیقی و سینما و... دهه های چهل و پنجاه و شصت اینگونه به ایستادن در برابر سیاهی قیام کردند‌.
اینگونه #تاب_آوری کردند در دهه های رنج کاری که بسیاری از جوانان و نوجوانان دهه های بعد بلد نیستند به قول عزیزی دنده #خلاص_رفتن مد است این دهه ها ..
حیف است نوجوانان و جوانان متولد هفتاد به بعد با شکوه بی همانند این نوابغ موسیقی مردمی آشنا نشوند .
اینها #زندگی ما بوده است یک زندگی پرشکوه و سربلند در اعماق تاریکی ..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
www.gavazn.com
#بوی_باران

استاد‌ شجریان اگر بزرگ است بدان سبب است که آیین بزرگی آموخته .
قطعا بیش از شش دهه تلاشی مدام و طاقت فرسا داشته و در فرهنگ و ادب و تاریخ ایران جستجو کرده تا #سیاوش شده است.
انتخاب شعرهایش برای اجرا تقریبا بی نقص است . واین شعر سروده ی #فریدون_مشیری است و اجرای پیانو #حریر_شریعت_زاده و آهنگ از #حسین_یوسف_زمانی که یادآور ساز بی همتای #مرتضی_محجوبی است ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Audio
#کارستان
#فریدون_فروغی

قرن چهاردهم خورشیدی دارد به پایان می رسد . قرنی شگفت برای ایرانیان درتمامی حوزه ها. باید نشست و حسابی واکاوی اش کرد .
اما انواع موسیقی نیز در این قرن عجیب بود و به گمان من مثل سایر هنرها در دهه های چهل و پنجاه به اوجی رسید که کم بتوان دوباره به آن دست یافت مگر آنکه ایرانیان کاری کنند کارستان...
یکی از قله های آن دو دهه #فریدون_فروغی است .
#حقه را بشنوید. یا #مشدی_مشاللا را ..

#niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
[sakhamusic.ir]
[sakhamusic.ir]
#تنهاترین_عاشق

#فریدون_فروغی نیز از سوختگان روزگار ماست . همچون صدها و هزاران استعدادی که در کوره ی جهل وآدم سوزی افراطیون چند دهه ی اخیر سوختند و ... دودی کو؟!
آهنگساز : فریدون فروغی
ترانه‌ سرا : منصور تهرانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
VID-20211007-WA0007.mp4
1.7 MB
#یادستان

#فریدون_فروغی از چهره های همیشه ماندگار موسیقی پاپ ایرانی است یادش گرامی باد و روانش شاد ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
[sakhamusic.ir]
[sakhamusic.ir]
#تنهاترین_عاشق

#فریدون_فروغی نیز از سوختگان روزگار ماست . همچون صدها و هزاران استعدادی که در کوره ی جهل وآدم سوزی افراطیون چند دهه ی اخیر سوختند و ... دودی کو؟!
آهنگساز : فریدون فروغی
ترانه‌ سرا : منصور تهرانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شنبه_های_شاهنامه_۱۲_۲۰۲۱_۱۲_۱۲_۱۰_۴۲_۲۲_۶۰۱.aac
38 MB
#شنبه_های_شاهنامه
#دربندکردن_ضحاک
بر تخت نشستم #فریدون
سخنی کوتاه در باره ی #عرب_ستیزی #ترک_ستیزی و #زن_ستیزی در شاهنامه
خوانش و توضیحات از ؛
#دکترمحسن_یارمحمدی
دانش‌آموخته ی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@nitazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادستان
#فریدون_مشیری

- نسیمی از دیار آشتی

باری اگر روزی کسی از من بپرسد

"چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟"

من می گشایم...پیش رویش دفترم را

گریان و خندان بر می افرازم سرم را

آنگاه می گویم:که بذری نو فشانده است.

تا بشکفد....تا بر دهد بسیار مانده است.

در زیر این نیلی سپهر بی کرانه

چندان که یارا داشتم...در هر ترانه

نام بلند عشق را تکرار کردم

با این صدای خسته...شاید خفته ای را

در چارسوی این جهان بیدار کردم

من مهربانی را ستودم

من با بدی پیکار کردم

"پژمردن یک شاخه گل"را رنج بردم

"مرگ قناری در قفس"را غصه خوردم

وز غصه مردم....شبی صد بار مردم.

شرمنده از خود نیستم گر مسیحا

آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن

من با صبوری بر جگر دندان فشردم!!

اما اگر پیکار با نابخردان را

شمشیر باید میگرفتم

بر من نگیری.....من به راه مهر رفتم.

در چشم من شمشیر در مشت...

یعنی کسی را می توان کشت!!

در راه باریکی که از آن می گذشتیم

تاریکی بی دانشی بیداد میکرد!!

ابمان به انسان شب چراغ راه من بود!

شمشیر دست اهرمن بود!

تنها سلاح من در این میدان سخن بود!

شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت

اما دلم چون چوب تر از هر دو سر سوخت

برگی از این دفتر بخوان شاید بگویی

آیا از این می تواند بیشتر سوخت؟!

شب هایی بی پایان نخفتم

پیغام انسان را به انسان باز گفتم

حرفم نسیمی از دیار آشتی بود

در خارزار دشمنی ها

شاید که توفانی گران بایست می بود

تا بر کند بنیان این اهریمنی ها

پیران پیش از من نصیحت وار گفتند:

".........دیرست.....دیرست.

تاریکی روح زمین را

نیروی صد چون ما....ندایی در کویر است!

نوحی دیگر می باید و توفان دیگر"

"دنیای دیگر ساخت باید

وز نو در آن انسان دیگر"!!!

اما هنوز این مرد تنهای شکیبا

با کوله بار شوق خود ره میسپارد

تا از دل تیرگی نوری بر آرد

در هر کناری شمع شعری می گذارد

اعجاز انسان را هنوز امید دارد!!!!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
[sakhamusic.ir]
[sakhamusic.ir]
#تنهاترین_عاشق

#فریدون_فروغی نیز از سوختگان روزگار ماست . همچون صدها و هزاران استعدادی که در کوره ی جهل وآدم سوزی افراطیون چند دهه ی اخیر سوختند و ... دودی کو؟!
آهنگساز : فریدون فروغی
ترانه‌ سرا : منصور تهرانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فریدون_فروغی

کی بود که گفته بود: چرا همه رفتن‌هاشنو میگذارند برای پاییز ؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مدارصفردرجه
اشکی در گذرگاه تاریخ #فریدون_مشیری


از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی درخون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه‌ی دنیا ز خوبی ها تهیست
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در
زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیسم
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
درمیان مردمی بااین مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ
عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است.....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر_همیشه
#فریدون_مشیری

نسیمی از دیار آشتی
 
باری اگر روزی کسی از من بپرسد
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان بر می افرازم سرم را
آنگاه می گویم که: بذری نو فشانده است
تا بشکفد تا بردهد بسیار مانده است

در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته شاید خفته ای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم

من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم

«پژمردن یک شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصه مردم شبی صدبار مردم.

شرمنده از خود نیستم گرچون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن؛
من، با صبوری بر جگر دندان فشردم!

اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید می گرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم.
در چشم من، شمشیر در مشت،
یعنی کسی را می توان کشت!

در راه باریکی که از آن می گذشتیم،
تاریکی بی دانشی بیداد می کرد!
ایمان به انسان، شب چراغ راه من بود!
شمشیر دست اهرمن بود!
تنها سلاح من در این میدان، سخن بود!

شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر، از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان، شاید بگویی:
آیا که از این می تواند بیشتر سوخت!؟

شبهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان، باز گفتم

حرفم نسیمی از دیار آشتی بود
در خارزار دشمنی ها
شاید که توفانی گران بایست می بود
تا بَرکَنَد بنیان این اهریمنی ها.

پیران پیش از ما نصیحت وار گفتند:
- ... دیر است ... دیراست
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندایی در کویرست!
«نوحی دیگر می باید و توفان دیگر»(مصرع از نیمتاج سلماسی است)
«دنیای دیگر ساخت باید
وزنو در آن انسان دیگر»!(از حافظ)

اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره می سپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد،
در هر کناری شمع شعری می گذارد.

اعجاز انسان را هنوز امید دارد....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#بهارستان

... با همین دیده‌گان اشک آلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود ...

#فریدون_مشیری

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تو نیستی که ببینی

#سوگستان_همیشه
- به همه‌ی رفته‌گان #سال_بد

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.

هنوز
پنجره باز است
تو، از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.

تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
تورا به نام صدا می کنند
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه، زیر درخت‌ها، لب حوض
درون آینه پاک آب
می نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو درترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را چنانکه دلم خواسته است
ساخته ام
چه نیمه شب‌ها
وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت تورا شناخته ام.

به خواب می‌ماند
تنها، به خواب می ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگین اند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه است
غبار سربی اندوه
بال گسترده است
تو نیستی که ببینی
دل رمیده من
بجز تو،
یاد همه چیز را رهاکرده است

غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی..

همیشه نامدار #فریدون_مشیری

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Tolooe Khoonin
Fereydoon Foroughi ماهان موزیک
#نوای_همیشه

#فریدون_فروغی براساس آهنگ جانی گیتار ساخته ی ویکتور یانگ طلوع خونین را ساخت.
قطعه ای که در ذهن مردم ایران ماندگار است و همیشه‌گی ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تو نیستی که ببینی

#سوگستان_همیشه
- به همه‌ی رفته‌گان #سالهای_بد

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.

هنوز
پنجره باز است
تو، از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.

تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
تورا به نام صدا می کنند
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه، زیر درخت‌ها، لب حوض
درون آینه پاک آب
می نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو درترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را چنانکه دلم خواسته است
ساخته ام
چه نیمه شب‌ها
وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت تورا شناخته ام.

به خواب می‌ماند
تنها، به خواب می ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگین اند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه است
غبار سربی اندوه
                      بال گسترده است
تو نیستی که ببینی
                      دل رمیده من
بجز تو،
         یاد همه چیز را رهاکرده است

غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی..

             همیشه نامدار #فریدون_مشیری

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Fereydon Foroughi
[Parva Music.IR]
#محبوبهای_من
#فریدون_فروغی #خاک

بزرگان هنر و ادب و موسیقی و سینما و... دهه های چهل و پنجاه و شصت اینگونه به ایستادن در برابر سیاهی قیام کردند‌.
اینگونه #تاب_آوری کردند در دهه های رنج کاری که بسیاری از جوانان و نوجوانان دهه های بعد بلد نیستند به قول عزیزی دنده #خلاص_رفتن مد است این دهه ها ..
حیف است نوجوانان و جوانان متولد هفتاد به بعد با شکوه بی همانند این نوابغ موسیقی مردمی آشنا نشوند .
اینها #زندگی ما بوده است یک زندگی پرشکوه و سربلند در اعماق تاریکی ..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#شعر_همیشه
#فریدون_مشیری

نسیمی از دیار آشتی
 
باری اگر روزی کسی از من بپرسد
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان بر می افرازم سرم را
آنگاه می گویم که: بذری نو فشانده است
تا بشکفد تا بردهد بسیار مانده است

در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته شاید خفته ای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم

من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم

«پژمردن یک شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصه مردم شبی صدبار مردم.

شرمنده از خود نیستم گرچون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن؛
من، با صبوری بر جگر دندان فشردم!

اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید می گرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم.
در چشم من، شمشیر در مشت،
یعنی کسی را می توان کشت!

در راه باریکی که از آن می گذشتیم،
تاریکی بی دانشی بیداد می کرد!
ایمان به انسان، شب چراغ راه من بود!
شمشیر دست اهرمن بود!
تنها سلاح من در این میدان، سخن بود!

شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر، از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان، شاید بگویی:
آیا که از این می تواند بیشتر سوخت!؟

شبهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان، باز گفتم

حرفم نسیمی از دیار آشتی بود
در خارزار دشمنی ها
شاید که توفانی گران بایست می بود
تا بَرکَنَد بنیان این اهریمنی ها.

پیران پیش از ما نصیحت وار گفتند:
- ... دیر است ... دیراست
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندایی در کویرست!
«نوحی دیگر می باید و توفان دیگر»(مصرع از نیمتاج سلماسی است)
«دنیای دیگر ساخت باید
وزنو در آن انسان دیگر»!(از حافظ)

اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره می سپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد،
در هر کناری شمع شعری می گذارد.

اعجاز انسان را هنوز امید دارد....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹