نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#جلوه‌_های_جنون

باران‌ها یک‌ریز
سرد، غم‌انگیز
فصل‌ها، همه
پاییز
عصرها، همه
غروب جمعه‌
جمعه‌ی سیزده‌به‌در
ابرها خیمه‌ی اندوه
درخت‌ها انجماد ساکت و انبوه
آرزوها باریک باریک
به نازکای مو...
«کوچه‌ها تاریک و
دوکونا بستس... »

#محسن_بارانی ۶خرداد ۱۴۰۴

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

آه ناصری،
زمین من چه ربطی به آسمان تو داشت
که باید سرخ می‌شد
تا انسان به ملکوت درآید؟
هم با خون تو

پدرم، چونان تو،
از آسمان نیامده بود
تبار از گیاه داشت
و من زمین را
سبز می‌خواستم
و همچون پدرم
هرجا که می‌رسیدم
درخت می‌کاشتم

تو آمدی و از آسمان گفتی
درختهای من دار شد
دارها بسیار
تا قرن‌ها قرن
دوستان و دشمنانت
در فلسطین وجود
از شرق تا به غرب
کودکان را شبانه روز
راهی ملکوت آسمان کنند ...

#محسن_بارانی خرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون


با چلیپای تن خویش
جلجتای سنگ‌لاخ زنده‌گی را
در زخم‌دردی‌های ناتمام
بالا رفتم.

این صلیب از آغاز شکسته بود

این بود اسباب لنگیدن روح من، در تمامی راه

به بلندای قله رسیدم
آونگ پیکر خویش
من نیز فریاد برکشیدم:
«ایلی ایلی لما شبقتنی»

با این فرق که من
فرزند خدایگان نبودم
و در تمامی عمر
به‌جای ملکوت آسمان
از درخت و آب و زمین
بوسه و انگور و نان
ترانه سرودم ....

#محسن_یارمحمدی آغاز تیرماه ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

در پیاده‌رو رنج‌های تکراری
تهی از هر ننگ یا اعتباری
کولی ِ غم‌گین من
لبخند می‌زند.

بادی نیست
دامنش با دستهایی خسته
هی باد می‌خورد
و ترانه‌ی شادش
با صدای حزن
شوقی را
احیا نمی‌کند

اشتیاق در گور سرد دل‌های یخ‌زده مرده‌است
سقراط
دوباره
جام شوکران خورده‌است
و «ابلیس پیروزمست» بر بلندای قله‌های وقاحت
به قاه‌قاه می‌خندد

کولی گیسو می برد
و رشته به سازهای ناکوک رهگذران
می‌بندد..

#محسن_یارمحمدی ۱۰تیرماه۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون


کودکی من
پر از صدای گلوله و بمب است
و نوجوانی‌ام از غرش خمسه خمسه‌های همیشه؛
«مدام پر میشه»
خواب‌های جوانی‌ام از فریادهای «مرگ ...»
آماس کرده است
و کابوس گورهای بی نشانه و تن‌های ناکجا
و تیرهای غیب
که نمیدانم
از کمان کدام خدا
به سینه‌ی انسان
تقدیم...

راستی
تقویم من پر است از طناب و خنجر و چاقو
و هزار جهنم سوال دارم من ؛
- چه‌گونه می‌توان بر یک تن
تن پروانه‌ای که آخ
بیست و چند ضربه‌ی چاقو کاشت؟
یا به جمجمه‌ی جمعه‌ها که «روز بدی بود»
دشنه‌های پیاپی، میله‌های آهن کاشت؟

- آی شمایان که به راست یا به دروغ
نام نسل شما زد گذاشتند
(یا ضد گذاشتند؟!) ،
ما از آ
شروع کرده‌ایم و با شما
به آخر این الفبا
رسیده‌ایم

سخت نگیرید
خوب بنگرید و
الفبایی بهتر بسازید
مبادا
دوباره بر سر آ
نقطه از سر خط ....


                   #محسن_بارانی تیر ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون
- در حال و هوای میان‌سالی

اندوه بی‌سبب ده دوازده ساله‌گی
در غروب تابستان
هنگام گذر از کوچه‌های آشتی‌‌کنان
در جنوب شرقی تهران
جایی نزدیک میدان خراسان...

کافی بود شب می‌رسید و ما
زیر چشمک ستاره‌های فراوان
به آرزوهامان
فکر می‌کردیم
و با نخ نامریی امید
حریر رنگی رویای خویش را
تا صبحی سپید
می‌بافتیم

حالا
       اما
سال‌های سال گذشته
هیچ سفر کرده‌ای نیز
- واقعی یا که خیالی ـ
به شهری که شهر نیست باز نگشته
اندوه بی‌سببی به میان‌سالی
افتاده بر دلی که چهل سال
بی‌قرارتر از خیابان‌های تهران تپیده
کسی در پشت بام‌های خنک
جای خواب نمی‌اندازد
شب ستاره ندارد
حریری نیست
و هیچ چشمی
رد پای از سپیده
ندیده .....

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

-به #سرگلزایی‌ها و همه‌ی عزیزان سفرکرده‌ام
، پاره‌های تن ایرانم ،

مادربزرگ
عجیب
صداش می‌لرزید
وقتی که می‌رسید
به ؛
«رُدّ کل الغریب»
و کمی بلندتر می‌خواند.

نوه‌‌ی دُردانه‌اش رفته بود شهر غریب

مادر بزرگ
هیچ وقت ندانست که
« غربت در من بود
من در من غربت می‌افزود
به عبارتی:
غربت
نام دیگر من بود »

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

- علم‌ستیزی برای بقا

من باور دارم اصل و اساس زنده‌گی «بقا» است. گویا وقتی هرچیزی «هستن» را در هر سطحی می‌چشد، ازآن پس فقط و فقط می‌خواهد بماند.
نشسته‌است روی صندلی، در همان سالنی که ما نشسته‌ایم و منتظر پایان کلاس‌های کودکان‌مان هستیم.
چهل پنجاه ساله است. روسری سیاهش را با یک حلقه تا زیرگلو محکم کرده چادرش سیاهش هم به کمک روسری آمده تا تمام و کمال خاطرش را آسوده کند.
اصرار دارد بلند حرف بزند تا بقیه هم بشنوند.این اعلان حضور در ذات همه‌شان هست. خودنمایی و اظهار وجود آن هم از پله‌ای بالاتر در خونشان تزریق شده. مخاطبش سه چهارمتری آنطرف تر نشسته. جالب اینجاست که کنار هردو صندلی خالی هم هست اما نه این می‌رود نزدیک او نه آن می‌آید سمت این. پس ما باید سخنان استوار و محکم حاج خانم را بشنویم خیلی مهارت دارد سلیس و شمرده هم حرف می‌زند به غریزه و نیز زیستن کنار چنین افرادی دریافته مردم ما از قطعی حرف زدن خوششان می‌آید. به این سبب هرگز نمیگوید: به نظر من یا ممکن است یا شاید..انسان تهی ِ در فضای تهدید و تجاوز برآمده، خواهان قطعیت است. از قاطعان خوشش می‌آید از تردید بیزار است. او در هرچیزی دنبال نسخه‌ای قطعی است برایش هزینه هم می‌دهد حتا اگر بداند این نسخه هیچ فایده‌ای برایش ندارد..
- بله ما در کارمان هر روز با دویست سیصد نوجوان پر انرژی سروکارداریم باید برای هر کدامشان برنامه‌ای داشته باشیم. ساده نیست که باید به راهشان بیاوریم‌. وقتی من با تک تکشان حرف میزنم خیلی خوب حرفم را میفهمند و قبول می‌کنند.
این بچه‌ها در سن رشدند من درباره تغذیه‌شان کلی حرف میزنم براساس طبعشان البته..
اینها باید حسابی میوه بخورند اما هیچ میوه‌ای را نباید با میوه‌ای دیگر خورد...
زن مخاطب غرق استحکام خانم معلم شده.
- بله طب سنتی می‌گوید خوردن میوه‌ها با هم ثقل معده می‌آورد تازه باید به مزاج بلغمی و صفراوی و.. هرکس هم توجه کرد.
- شما طب سنتی هم کارکرده‌اید؟
- بعععلعععع دو سه دوره رفتم و در حد لیسانس مطلب یادگرفتم. الان مدت‌هاست نه به پزشک مراجعه میکنم نه دارو مصرف می‌کنم و می‌بینید چقدر هم سرحالم.
مخاطب که جوان تر است و احتمالن تحصیلات دانشگاهی هم دارد بلافاصله موبایلش را در می آورد و شماره‌‌ی خانم دکتر را می‌گیرد
- بله عرض می‌کردم آخرین بار حالم بد بود. پیش هر دکتری رفتم یک نسخه می‌داد باور کنید در دوهفته چهارده دکتر رفتم چه دکترهایی همه مثلن متخصص از فلان دانشگاه و شاغل در فلان بیمارستان.. تمام بدنم را با سوزن سوراخ سوراخ کردند. چهارده دکتر در دو هفته اما خوب نشدم که نشدم. تا اینکه یکی از استادان طب سنتی‌مان گفت: کدو بخور.
خانمی که شما باشی دوبار کدو درست کردم مثل آب روی آتش. خوب شدم مثل اینکه اصلن خبری از درد نبوده. از آن به بعد تصمیم گرفتم خودم خودم را مداوا کنم. باور نمی‌کنید طب سنتی درمان همه‌ی دردهاست..
هفت هشت نفر دیگر که به اجبار صدای خانم معلم دکتر همه چیز دان را می‌شنوند کم کم بی‌قرار می‌شوند.
و من به تلاش تمام و کمال کسانی فکر میکنم که یا تمام قدرتشان زور می‌زنند که بمانند. در هر حوزه‌ای کارشان در عبارت #علم_ستیزی خلاصه می‌شود. علم از جنس نور است برعکس خرافه که انسان را در تیره‌گی خرف می‌کند. خَرِف یعنی کسی که عقلش فاسد است فاسد یعنی چیزی که فساد ایجاد می‌کند.
باید آماده‌ی رفتن بشوم. در حالی که مطمئنم این طبقه خواهند ماند اما نه به این پررنگی ناشی از پررویی دلیلش ساده است. هیچ دروازه‌ای توان بسته بودن در برابر دانش را نخواهد داشت و هیچ مقبره‌ای نیست که با دستان علم گشوده نشود حتا اگر مانند مقابر فراعنه‌ی مصر باستان از سنگ ساخته شده باشند و قرن‌ها قرن درشان بر روی نور و هوای نو بسته مانده باشد...
                     #محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

...در همین شهر غبارآلود
زیر سقف آسمان همین کشور
زیر گنبد کبود
که روزی روزگاری راستی را
آفتاب عشق بود
پدرانم هر روز
خروس خوان سحر
با کوله‌بار سرد دل‌زده‌گی‌ها
از بستر کهن خویش، سنگ‌های اساطیر، برخاسته‌اند
در خلوت خیال خدای خود
ایستاده‌اند
و در آغاز روزی دگر
مهر را «یا علی» گفته‌اند

در کوچه‌ها و خیابان‌های همین شهر
پدرانم
سال‌ها سال
در دل و سر خویش
رنج‌های مکرر تکراری را
هر غروب
با خویش
به خانه آوردند
فقط و فقط به‌خاطر فردایی بهتر

در همین شهر مادرم مادر بزرگم مادرانم
هر روز صبح
پشت سر مردهاشان
یا کودکانشان
«آیت الکرسی» خواندند
تمام بچه‌های همین شهر را
تا بروند و برگردند
سوره‌ی اخلاص دمیدند
تا زنده‌گی را
فردای بهتری باشد
در خنده‌های خداوند

تو اما
ای هیبت مخوف مقدس
قبله گاه هرچه قاضی ، داروغه، والی، شحنه، محتسب، گزمه، عسس
یک تنه چونان خدای یا ابلیس
در برابر تمامت انسان
ایستادی
و تمام محصول قرن‌ها قرن
دلهره‌ها را و رنج‌ را
به آنی
به باد دادی...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹