نیازستان
1.57K subscribers
779 photos
106 videos
131 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادداشت_روز

#پدر

۱- این سرزمین به سبب مصائب تاریخی، اقلیمی و انسانی سالهای سیاه فراوان داشته است(مثلا همین سال گذشته) و یکی از مهیب ترین مصائب انسانی چند دهه ی اخیر #مصیبت_نامدیران_پرمدعا است که البته آیه ی شریفه ی (انالله وانا الیه راجعون) را پربسامدترین آیه ی به کار رفته در دهه های اخیر کرده است.
کأنّه ( إذا اصابتهم مصیبة) فاعلش به ایشان ارجاع تام دارد.

۲- سالهای دهه ی شصت یکی از سخت ترین و سیاه ترین سالهای زندگی ما ایرانیان بوده؛ جنگ، جداسریها، نفاقها، ترورها و...

یکی دوسال مانده به پایان جنگ ما نوجوانی بودیم که پس از سالها تازه داشتیم میچشیدیم #اهریمن_جنگ هیچ ربطی به فیلمهای پارتیزانی تله و زیان و سینما ندارد داشتیم میفهمیدیم که جنگ آنهم در آن شکلش به سبب ذات جهنمی اش، بسیار غیرقابل فهم است.

تهران زیر بمبارانها و موشک بارانهای صدام تابن دندان مسلح به پول اعراب و سلاحهای غرب بود و تعطیل.

مدتها بود کار نبود و #پدر بیکار بود... هیچوقت نفهمیدم چرا درآن غروب شوم باید مرا صدا میزد و میگفت:
این هفت تومن وپنجزار را بگیر ونان بخر

تااینجایش مشکلی نبود مصیبت ازین به بعد برسر یک نوجوان۱۵-۱۶ ساله آوار شد:

- این آخرین پولی است که داریم.

ما،همه ی هم سن و سالهای من،به سبب همان #نامدیران-پرادعا، بسیار بسیار عمر در صف نان گذاشته ایم. عمری که به بنا بود براساس حرف همان #نامدیران در صف ملکوت میگذاشتیم و...به خدا میرسیدیم.

باری دقیقه به دقیقه ی آن غروب و رفتن و برگشتن و... را به یاد دارم وهی از خود میپرسیدم: یعنی چه؟!

میدانستم #پدر آنقدر غرور دارد که از هیچکدام اقوام قرض نگیرد اما چرا باید به تنها پسر نوجوانش چنین چیزی را میگفت؟! یعنی چه؟!

آن شب #پدر هرگز چشم به چشم من ندوخت.و تمام شب نفسهایش مرتب نشد او تمام شب را بیدار بود و... تا اینکه ساعت شش و هفت در خانه را زدند که استاد بیا این کار ما مانده و....

چه کشیده بود #پدر در تمام آن ساعات سیاه و بی انتها؟! چه کشیده بود؟!

۳- سالها گذشت و #معجزه_هزاره_سوم چون سیل افتاد وسط زندگی مان، ما نوجوانان دهه ی شصت #پدر شده بودیم ؛ فرزند در راه داشتیم، نوزاد یا کودک داشتیم و... پول نیز کم داشتیم ناگهان شیر خشک یکشبه رفت در پستوها، نایاب، گران و...
کلی داروخانه ها رفتم و نبود تا اینکه یکیشان گفت:داریم.
چه باید میکردم؟! هرچه پول داشتم دادم و شش هفت جعبه شیر را به دوسه برابر قیمت شب قبل خریدم.
شب بود. سیاه بود. من شیر دو سه هفته ی کودکم را خریده بودم و به خانه برمیگشتم اما دیگر پولی نداشتم.
ناگهان مثل برق گرفته ها وسط خیابان ایستادم؛ یادِ #پدر آمده بود و...چند لحظه بعد من دیگر نایستاده بودم افتاده بودم مثل درختی در ضربه های تبر... نشستم و زارزار گریستم...

در میان بوقها کسی مرا بلند کرد و به پیاده رو رساند:

- آه #پدر چه کشیده بودی آن شب؟! چه کشیده بودی روزهای قبلش که گمان میکردی شاید با گفتن ِ درد بی نهایتت شریکی بجویی برای تحمل آن بار. باری که تمام شب نفسهایت را به شماره انداخته بود؟!؟

از پس سالیانی دراز باز داشتم چیزی را میچشیدم: مزه ی خون ریخته بود توی دهانم بعد از ضربه ای دردناک که بزنند تو دهان، طعم آهن زنگ خورده، مزه ی نا... میداد از دهانم را بیرون ریختم سرخ نبود اما مزه ی شوری طعم آهن زنگ زده نمیرفت.. پا شدم راه بیفتم که باز مصیبت دیگری آوار شد بر وجودم
همین حالا دهها #پدر هستند که دنبال شیر خشک میگردند، تازه اگر شیر خشک گیر بیارند پول خرید یک قوطی را ندارند ای خدااااااا، آنها چه میکشند این شبها؟!

برگشتم داروخانه، اعتراف میکنم آنقدر دریادل و متوکل نبودم که همه ی شیرها را بگذارم جلوی پیش خوان داروخانه، نصفش را برداشتم و نصف دیگر را پس دادم.
جوان خوش چهره ی آن پشت گفت: آقا کمیابه ها...
گفتم: دیگران هم نیاز دارند.
جوان لبخند زد اما نگاهش شبیه همان پرسش ازلی ِ ما بود:#یعنی_چی؟!؟

۴- حالا شما بگویید در سرزمینی با اینهمه مصائب تاریخی، اقلیمی و انسانی #پدرخوب_بودن چقدر سخت است چقدر؟!
بویژه برای ما که #پدرانمان #ژن_خوب نداشتند تا در رحم مادرانمان بکارند و ما نیز نداریم تا به فرزندانمان بدهیم...

الحمدلله اولا و آخرا

@niyazestanbarani