#شعرستان
#شرح_یک_خواب
در بستر سنگین رودخانه ی مه
که از گذشته های خدا می آمد
و فقط
برای ما می آمد
تا سایه سار بی لک گلتپه های زرد
دویدیم
و تا سرخ حادثه ای سبز رسیدیم
بر شفافیت تیره ترین سنگ
-که عطر جاری بود
همیشه دوشیزه ی تن تو
ملس تر از زلال آفتاب بهاری بود
جهنم بودن را به قیمت جان خریدیم
و در درخشش آغاز
شعر تنانگی مان را
در آغوشهای تشنه تنیدیم
در سکوتهای میان زمزمه ی درد
چشمه های خواهش
لب پر زد
و شطی از بلورماهیان ستاره
در انعکاس نیلی این سقف جاودان
روان شد
بادهانی از ترانه و آواز
در باله های ترد نوازش
آبهای اساطیر جوان شد
و ما
در پروازی میان خاک
خدا_خدا نیلوفر
گره خوردیم
و در آغوش رودخانه های باد
طولانی تر از همیشه
مردیم...
#محسن_بارانی ۱۹اردیبهشت ۱۳۹۵
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#شرح_یک_خواب
در بستر سنگین رودخانه ی مه
که از گذشته های خدا می آمد
و فقط
برای ما می آمد
تا سایه سار بی لک گلتپه های زرد
دویدیم
و تا سرخ حادثه ای سبز رسیدیم
بر شفافیت تیره ترین سنگ
-که عطر جاری بود
همیشه دوشیزه ی تن تو
ملس تر از زلال آفتاب بهاری بود
جهنم بودن را به قیمت جان خریدیم
و در درخشش آغاز
شعر تنانگی مان را
در آغوشهای تشنه تنیدیم
در سکوتهای میان زمزمه ی درد
چشمه های خواهش
لب پر زد
و شطی از بلورماهیان ستاره
در انعکاس نیلی این سقف جاودان
روان شد
بادهانی از ترانه و آواز
در باله های ترد نوازش
آبهای اساطیر جوان شد
و ما
در پروازی میان خاک
خدا_خدا نیلوفر
گره خوردیم
و در آغوش رودخانه های باد
طولانی تر از همیشه
مردیم...
#محسن_بارانی ۱۹اردیبهشت ۱۳۹۵
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Audio
#شعرستان
#کبیسه_های_درد
در حسرتی شگرف
خورشید،
سینه خیز
پیکر خونین خویش را
به خانه ی صفر دیگری میرساند
- چه خوشبخت بوده اند مردمان هزارسال
که در تمام زمستانها
دلتنگ بی نوا
چون بط کنار آب
می نشسته اند کران تا کران برف
کامیاب زیسته اند
که هرگز
جنازه بر سرشان نباریده
و پا انداز دروغ
به ریش خلق نخندیده
+ما در کجای راه
به اشتباه
پیچیدیم
که جز کبیسه های پیاپی دردهای نامتقارن
هیچ ندیدیم؟
و از باغهای سبز جهان
جز داغهای سرخ مسلسل هیچ میوه نچیدیم؟
ما در کدام ساعت صفر
گرد مدار هیچ نشستیم
و در سر سیاه کدام زمستان
بی صداتر از بغض پدری مغرور شکستیم
در مدار صفر
نشسته ایم به شب
مواج تلواسه های تب
و سرگیجه های همیشه
در رقص تیشه و ریشه
دست می افشانیم و پای میکوبیم
به ساز باد به ساز برف
به ساز زلزله به ساز طوفان
به ساز این همه حرف
به ساز ساکت شیطان
و با اینهمه
هنوز هم خوبیم
چرا که خسته، دلشکسته
مرا ببوس بر لب
سرود ای ایران میخوانیم
شک نکنید
ما مرغ سحریم
و تا تمام سپیده های همیشه میمانیم
#محسن-بارانی
۲۹/ اسفندماه/۱۳۹۸
@niyazestanbaranj
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کبیسه_های_درد
در حسرتی شگرف
خورشید،
سینه خیز
پیکر خونین خویش را
به خانه ی صفر دیگری میرساند
- چه خوشبخت بوده اند مردمان هزارسال
که در تمام زمستانها
دلتنگ بی نوا
چون بط کنار آب
می نشسته اند کران تا کران برف
کامیاب زیسته اند
که هرگز
جنازه بر سرشان نباریده
و پا انداز دروغ
به ریش خلق نخندیده
+ما در کجای راه
به اشتباه
پیچیدیم
که جز کبیسه های پیاپی دردهای نامتقارن
هیچ ندیدیم؟
و از باغهای سبز جهان
جز داغهای سرخ مسلسل هیچ میوه نچیدیم؟
ما در کدام ساعت صفر
گرد مدار هیچ نشستیم
و در سر سیاه کدام زمستان
بی صداتر از بغض پدری مغرور شکستیم
در مدار صفر
نشسته ایم به شب
مواج تلواسه های تب
و سرگیجه های همیشه
در رقص تیشه و ریشه
دست می افشانیم و پای میکوبیم
به ساز باد به ساز برف
به ساز زلزله به ساز طوفان
به ساز این همه حرف
به ساز ساکت شیطان
و با اینهمه
هنوز هم خوبیم
چرا که خسته، دلشکسته
مرا ببوس بر لب
سرود ای ایران میخوانیم
شک نکنید
ما مرغ سحریم
و تا تمام سپیده های همیشه میمانیم
#محسن-بارانی
۲۹/ اسفندماه/۱۳۹۸
@niyazestanbaranj
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرستان
#صائب_تبریزی
... و من همچنان برآنم که شعریت و ادبیت شعر را باید در سرودههای شاعران سبک هندی به ویژه مولانا صائب و بیدل بیابیم. شگفتآوری سرودهی زیر بسیار مایهی التذاذ روحی و روانی اهل شعر است.
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتاده ایم
عکس خورشیدیم در آب روان افتاده ایم
ناامید از جذبه خورشید تابان نیستیم
گرچه چون پرتو به خاک از آسمان افتاده ایم
تا نظر واکرده ای از یکدگر پاشیده ایم
پیش پای ماه چون فرش کتان افتاده ایم
رفته است از دست ما بیرون عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان افتاده ایم
نه سرانجام اقامت، نه امید بازگشت
مرغ بی بال و پریم از آشیان افتاده ایم
از زمین گیران بود چون سبزهی خوابیده خضر
در بیابانی که ما سرگشتگان افتاده ایم
دل بود زاد ره مردان و ما تن پروران
در تنور آتشین از فکر نان افتاده ایم
سخت جانی بر دل ما کار مشکل کرده است
همچو پیکان در طلسم استخوان افتاده ایم
در خطرگاهی که با کبک است همپرواز کوه
ما گرانجانان به فکر خانمان افتاده ایم
برنمی دارد عمارت این زمین شوره زار
ما عبث در فکر تعمیر جهان افتاده ایم
از کشاکش یک نفس چون موج فارغ نیستیم
گرچه در آغوش بحر بیکران افتاده ایم
سیر و دور ما نه از پرگار گردون برترست
گر به ظاهر همچو مرکز در میان افتادهایم
آرزوی خام افکنده است نان ما به خون
از فضولیها ز چشم میزبان افتاده ایم
میشود آسوده از نشو و نما تخمی که سوخت
ما ز دوزخ در بهشت جاودان افتاده ایم
میکند جوش ثمر بردیدهبانان خواب تلخ
از برومندی ز چشم باغبان افتاده ایم
چهرهی آشفته حالان نامه واکردهای است
گرچه ما در عرض مطلب بی زبان افتادهایم
کجروی در کیش ما کفرست صائب چون خدنگ
از چه دایم در کشاکش چون کمان افتادهایم؟
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#صائب_تبریزی
... و من همچنان برآنم که شعریت و ادبیت شعر را باید در سرودههای شاعران سبک هندی به ویژه مولانا صائب و بیدل بیابیم. شگفتآوری سرودهی زیر بسیار مایهی التذاذ روحی و روانی اهل شعر است.
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتاده ایم
عکس خورشیدیم در آب روان افتاده ایم
ناامید از جذبه خورشید تابان نیستیم
گرچه چون پرتو به خاک از آسمان افتاده ایم
تا نظر واکرده ای از یکدگر پاشیده ایم
پیش پای ماه چون فرش کتان افتاده ایم
رفته است از دست ما بیرون عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان افتاده ایم
نه سرانجام اقامت، نه امید بازگشت
مرغ بی بال و پریم از آشیان افتاده ایم
از زمین گیران بود چون سبزهی خوابیده خضر
در بیابانی که ما سرگشتگان افتاده ایم
دل بود زاد ره مردان و ما تن پروران
در تنور آتشین از فکر نان افتاده ایم
سخت جانی بر دل ما کار مشکل کرده است
همچو پیکان در طلسم استخوان افتاده ایم
در خطرگاهی که با کبک است همپرواز کوه
ما گرانجانان به فکر خانمان افتاده ایم
برنمی دارد عمارت این زمین شوره زار
ما عبث در فکر تعمیر جهان افتاده ایم
از کشاکش یک نفس چون موج فارغ نیستیم
گرچه در آغوش بحر بیکران افتاده ایم
سیر و دور ما نه از پرگار گردون برترست
گر به ظاهر همچو مرکز در میان افتادهایم
آرزوی خام افکنده است نان ما به خون
از فضولیها ز چشم میزبان افتاده ایم
میشود آسوده از نشو و نما تخمی که سوخت
ما ز دوزخ در بهشت جاودان افتاده ایم
میکند جوش ثمر بردیدهبانان خواب تلخ
از برومندی ز چشم باغبان افتاده ایم
چهرهی آشفته حالان نامه واکردهای است
گرچه ما در عرض مطلب بی زبان افتادهایم
کجروی در کیش ما کفرست صائب چون خدنگ
از چه دایم در کشاکش چون کمان افتادهایم؟
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرستان
#صائب_تبریزی
درنمود نقشها بي اختيار افتاده ام
مهرهی مومم بهدست روزگار افتاده ام
ز انقلاب چرخ ميلرزم به آبروي خويش
جام لبريزم به دست رعشهدار افتاده ام
نيست دستی بر عنان عمر پيچيدن مرا
سايه سروم به روي جويبار افتاده ام
چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
ازمحيط بيکران درچشمه سارافتاده ام
ديده ام در نقطهی آغاز انجام فنا
چون شرر درجانفشاني بيقرار افتاده ام
هرکه بردارد مرا ازخاک اندازد به خاک
ميوهی خامم به سنگ از شاخسار افتاده ام
برلب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده ام
دست موج از زخم دندان گهر نيلي شدهاست
تا من از درياي هستي برکنار افتاده ام
هيچکس حق نمک چون من نميدارد نگاه
داده ام حاصل اگر در شوره زار افتاده ام
خندهی گل در رکاب چشم خونبار منست
گريهرو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
تارو پود هستي من جامه فانوس نيست
من همان نورم که بيرون زين حصار افتادهام
خواري وبيقدري گوهر گناه جوهريست
نيست جرم من اگر در رهگذار افتاده ام
نيست غير ازساده لوحي خط پاکي درجهان
من چوطفلان درپي نقش و نگار افتاده ام
نيست صائب بي سرانجامی مرا مانع زعشق
گر چه بدنقشم ولی عاشققمار افتادهام
@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#صائب_تبریزی
درنمود نقشها بي اختيار افتاده ام
مهرهی مومم بهدست روزگار افتاده ام
ز انقلاب چرخ ميلرزم به آبروي خويش
جام لبريزم به دست رعشهدار افتاده ام
نيست دستی بر عنان عمر پيچيدن مرا
سايه سروم به روي جويبار افتاده ام
چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
ازمحيط بيکران درچشمه سارافتاده ام
ديده ام در نقطهی آغاز انجام فنا
چون شرر درجانفشاني بيقرار افتاده ام
هرکه بردارد مرا ازخاک اندازد به خاک
ميوهی خامم به سنگ از شاخسار افتاده ام
برلب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده ام
دست موج از زخم دندان گهر نيلي شدهاست
تا من از درياي هستي برکنار افتاده ام
هيچکس حق نمک چون من نميدارد نگاه
داده ام حاصل اگر در شوره زار افتاده ام
خندهی گل در رکاب چشم خونبار منست
گريهرو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
تارو پود هستي من جامه فانوس نيست
من همان نورم که بيرون زين حصار افتادهام
خواري وبيقدري گوهر گناه جوهريست
نيست جرم من اگر در رهگذار افتاده ام
نيست غير ازساده لوحي خط پاکي درجهان
من چوطفلان درپي نقش و نگار افتاده ام
نيست صائب بي سرانجامی مرا مانع زعشق
گر چه بدنقشم ولی عاشققمار افتادهام
@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرستان
- شعر همسایهگان
آنچه امروزه جمهوری آذربایجان مینامند، قرنها قرن #آران ( شکل دیگر ایران ) بوده است. گنجه، شروان ، دربند ، بادکوبه ، لنکران و... شهرهایی که هرکدام به نامی پرآوازه بوده اند در همین گنجه حکیم کم نظیر نظامی جان میسرود:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل...
پیوندهای تاریخی و فرهنگی ما با فراسوی ارس قرنها قرن است وگرنه حافظ در نامه ای به امیر محبوبش نمیسرود:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک ان وادی و مشکین کن نفس..
باری روسها و انگلیسیها و بعدا هیولایی به نام استالین کاری با این دیار کردند که ...
با این حال هنوز پیوندها باقی است و شعر این دیار همچنان خواندنی.. سرودهی زیر از رامیز_روشن* است و ترجمه ی صالح سجادی
« چه کسی یادش هست
سال قتلعام آوازها را!؟
نغمهها را میکشتند
ترانهها درِ خانهی شاعرها را با وحشت میکوبیدند
:"باز کنید، ما را مخفی کنید"
هر کسی در باز میکرد
او را هم با ترانهاش دم در میکشتند
بعضی هم محکم در خانهیشان را بسته-
گوشهی اتاقشان کز کردند و قایم شدند
در حالیکه ترانهاش را دم در خانهاش کشتند
و از آن ترانه تنها رد پنجهای خونین بر درِ خانههایشان باقی ماند
آوازها را دفن نکردند
وکلاغها آوازهای مرده را نُک زدند
و...
بلبلها زیاد شدند
اما نه صدایی بود
نه همهمهای گنگ
گیتارهای حلق آویز شده
در باد تکان میخوردند
بعد پیرمردی در چشمهای باز ماندهی دنیا میگشت...
چه کسی یادش هست
سال قتلعام نغمهها را!؟
وقتی زخمهای کهنهی ترانهها
اوراق تازهی دفترها را در برگرفتند.
حالا گیتارهای شکسته را درآغوش کشیدهایم
عطر خاک را بو میکشیم
و آهنگهایی را که در قتلعام ترانهها کشته شدند
میخوانیم....
★"رامیز محمدعلیاوغلو علیاف" (به ترکی آذربایجانی: Ramiz Məmmədəli oğlu Əliyev) با نام هنری روشن ( Rövşən) (زادهی ۱۵ دسامبر ۱۹۴۶ )
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- شعر همسایهگان
آنچه امروزه جمهوری آذربایجان مینامند، قرنها قرن #آران ( شکل دیگر ایران ) بوده است. گنجه، شروان ، دربند ، بادکوبه ، لنکران و... شهرهایی که هرکدام به نامی پرآوازه بوده اند در همین گنجه حکیم کم نظیر نظامی جان میسرود:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل...
پیوندهای تاریخی و فرهنگی ما با فراسوی ارس قرنها قرن است وگرنه حافظ در نامه ای به امیر محبوبش نمیسرود:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک ان وادی و مشکین کن نفس..
باری روسها و انگلیسیها و بعدا هیولایی به نام استالین کاری با این دیار کردند که ...
با این حال هنوز پیوندها باقی است و شعر این دیار همچنان خواندنی.. سرودهی زیر از رامیز_روشن* است و ترجمه ی صالح سجادی
« چه کسی یادش هست
سال قتلعام آوازها را!؟
نغمهها را میکشتند
ترانهها درِ خانهی شاعرها را با وحشت میکوبیدند
:"باز کنید، ما را مخفی کنید"
هر کسی در باز میکرد
او را هم با ترانهاش دم در میکشتند
بعضی هم محکم در خانهیشان را بسته-
گوشهی اتاقشان کز کردند و قایم شدند
در حالیکه ترانهاش را دم در خانهاش کشتند
و از آن ترانه تنها رد پنجهای خونین بر درِ خانههایشان باقی ماند
آوازها را دفن نکردند
وکلاغها آوازهای مرده را نُک زدند
و...
بلبلها زیاد شدند
اما نه صدایی بود
نه همهمهای گنگ
گیتارهای حلق آویز شده
در باد تکان میخوردند
بعد پیرمردی در چشمهای باز ماندهی دنیا میگشت...
چه کسی یادش هست
سال قتلعام نغمهها را!؟
وقتی زخمهای کهنهی ترانهها
اوراق تازهی دفترها را در برگرفتند.
حالا گیتارهای شکسته را درآغوش کشیدهایم
عطر خاک را بو میکشیم
و آهنگهایی را که در قتلعام ترانهها کشته شدند
میخوانیم....
★"رامیز محمدعلیاوغلو علیاف" (به ترکی آذربایجانی: Ramiz Məmmədəli oğlu Əliyev) با نام هنری روشن ( Rövşən) (زادهی ۱۵ دسامبر ۱۹۴۶ )
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرستان
همهی اقوام و ملل دیرسال برای هر حس و حال یا دست آورد انسانی اسطوره ، افسانهای ، روایتی و... حکایتی دارند.
چیستی شعر و کیستی نخستین شاعر در هر زبان و در فرهنگ کهنسال پاسخی زیبا و پر مفهوم دارد.
تازیان نخستین شعر را سرودهی «آدم»
،نخستین انسان مختار انتخابگر مسئولیت پذیر گناهجوی و..، میدانند و سبب و انگیزه و باعث شعر را اندوه .. اندوه دور افتادن از آنچه دلخواه است و مرگ فرزندی به دست فرزندی دیگر... محصول این موقع و موضع بینهایت الیم شعر است. بنابر این در نگاهی شعر محصول دیار فراق و فقدان و از کف دادن است...
تغیّرت البلاد و من علیها
فوجه الْأَرْض مغبرّ قبیح
تغیر کل ذی طعم و لون
و قَلَّ بشاشة الوجه الملیح
أری طول الحیاة علیَّ غمّاً
و هل أنا من حیاتی مستریح
و مالی لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمنه الضریح
قتل قابیلُ هابیلاً اخاه
فواحُزنی لَقَد فقد الملیح
----------------- ترجمه: محسن یارمحمدی
دگر گشته سرزمینها و هرآنچه برآنهاست
زمین را رخساره غبارآلوده است و زشت
هر رنگی و طعمی دگرگون شده
و شادمانی ِآن رخسار بانمک کاستی گرفته
طول عمرم مرا جز غم نیفزاید
و از زندهگیام آسایشی برنمیآید
چِم اوفتاده که با اشک سیراب نکنم زمینرا
درحالیکه خاک هابیل در برگرفته
قابیل برادرش هابیل را به قتل رسانده
و مرا از آن زیباچهرهی ازدستداده جز ماتم نمانده...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همهی اقوام و ملل دیرسال برای هر حس و حال یا دست آورد انسانی اسطوره ، افسانهای ، روایتی و... حکایتی دارند.
چیستی شعر و کیستی نخستین شاعر در هر زبان و در فرهنگ کهنسال پاسخی زیبا و پر مفهوم دارد.
تازیان نخستین شعر را سرودهی «آدم»
،نخستین انسان مختار انتخابگر مسئولیت پذیر گناهجوی و..، میدانند و سبب و انگیزه و باعث شعر را اندوه .. اندوه دور افتادن از آنچه دلخواه است و مرگ فرزندی به دست فرزندی دیگر... محصول این موقع و موضع بینهایت الیم شعر است. بنابر این در نگاهی شعر محصول دیار فراق و فقدان و از کف دادن است...
تغیّرت البلاد و من علیها
فوجه الْأَرْض مغبرّ قبیح
تغیر کل ذی طعم و لون
و قَلَّ بشاشة الوجه الملیح
أری طول الحیاة علیَّ غمّاً
و هل أنا من حیاتی مستریح
و مالی لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمنه الضریح
قتل قابیلُ هابیلاً اخاه
فواحُزنی لَقَد فقد الملیح
----------------- ترجمه: محسن یارمحمدی
دگر گشته سرزمینها و هرآنچه برآنهاست
زمین را رخساره غبارآلوده است و زشت
هر رنگی و طعمی دگرگون شده
و شادمانی ِآن رخسار بانمک کاستی گرفته
طول عمرم مرا جز غم نیفزاید
و از زندهگیام آسایشی برنمیآید
چِم اوفتاده که با اشک سیراب نکنم زمینرا
درحالیکه خاک هابیل در برگرفته
قابیل برادرش هابیل را به قتل رسانده
و مرا از آن زیباچهرهی ازدستداده جز ماتم نمانده...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرستان
- هومبرتو آکابال متولد ۱۹۵۲ است او از بومیان سرخپوست گواتمالا است و گهگاه سرودههایش به زبان فارسی برگردانده شده است. رد عمیق #دردمشترک را در آثار این شاعر معترض میتوان دید.
---------یک؛
چون زاده شدم
در چشمانم
قطره اشکی چکاندند
تا گنجایش دیدهگانم
هماندازهی رنجهای ملتم بشود
---------دو؛
در کلیسا
هیچ صدایی به گوش نمیرسد
جز صدای درخت
درختی که اکنون صندلیست
------سه؛
برگها
صداها را رنگ میزنند...
آواز گنجشکها
سبز است.
------ چهار؛
سنگ
لال نیست
ساکت است.
-------- پنج ؛
امروز، جدایی میشود آغاز
فردا، اشک میآید و آه
همراه نام..
سپس
آه و نام
و سرانجام
فقط بهجا میماند
نام.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- هومبرتو آکابال متولد ۱۹۵۲ است او از بومیان سرخپوست گواتمالا است و گهگاه سرودههایش به زبان فارسی برگردانده شده است. رد عمیق #دردمشترک را در آثار این شاعر معترض میتوان دید.
---------یک؛
چون زاده شدم
در چشمانم
قطره اشکی چکاندند
تا گنجایش دیدهگانم
هماندازهی رنجهای ملتم بشود
---------دو؛
در کلیسا
هیچ صدایی به گوش نمیرسد
جز صدای درخت
درختی که اکنون صندلیست
------سه؛
برگها
صداها را رنگ میزنند...
آواز گنجشکها
سبز است.
------ چهار؛
سنگ
لال نیست
ساکت است.
-------- پنج ؛
امروز، جدایی میشود آغاز
فردا، اشک میآید و آه
همراه نام..
سپس
آه و نام
و سرانجام
فقط بهجا میماند
نام.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Audio
#شعرستان
#کبیسه_های_درد
در حسرتی شگرف
خورشید،
سینه خیز
پیکر خونین خویش را
به خانه ی صفر دیگری میرساند
- چه خوشبخت بوده اند مردمان هزارسال
که در تمام زمستانها
دلتنگ بی نوا
چون بط کنار آب
می نشسته اند کران تا کران برف
کامیاب زیسته اند
که هرگز
جنازه بر سرشان نباریده
و پا انداز دروغ
به ریش خلق نخندیده
+ما در کجای راه
به اشتباه
پیچیدیم
که جز کبیسه های پیاپی دردهای نامتقارن
هیچ ندیدیم؟
و از باغهای سبز جهان
جز داغهای سرخ مسلسل هیچ میوه نچیدیم؟
ما در کدام ساعت صفر
گرد مدار هیچ نشستیم
و در سر سیاه کدام زمستان
بی صداتر از بغض پدری مغرور شکستیم
در مدار صفر
نشسته ایم به شب
مواج تلواسه های تب
و سرگیجه های همیشه
در رقص تیشه و ریشه
دست می افشانیم و پای میکوبیم
به ساز باد به ساز برف
به ساز زلزله به ساز طوفان
به ساز این همه حرف
به ساز ساکت شیطان
و با اینهمه
هنوز هم خوبیم
چرا که خسته، دلشکسته
مرا ببوس بر لب
سرود ای ایران میخوانیم
شک نکنید
ما مرغ سحریم
و تا تمام سپیده های همیشه میمانیم
#محسن-بارانی
۲۹/ اسفندماه/۱۳۹۸
@niyazestanbaranj
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کبیسه_های_درد
در حسرتی شگرف
خورشید،
سینه خیز
پیکر خونین خویش را
به خانه ی صفر دیگری میرساند
- چه خوشبخت بوده اند مردمان هزارسال
که در تمام زمستانها
دلتنگ بی نوا
چون بط کنار آب
می نشسته اند کران تا کران برف
کامیاب زیسته اند
که هرگز
جنازه بر سرشان نباریده
و پا انداز دروغ
به ریش خلق نخندیده
+ما در کجای راه
به اشتباه
پیچیدیم
که جز کبیسه های پیاپی دردهای نامتقارن
هیچ ندیدیم؟
و از باغهای سبز جهان
جز داغهای سرخ مسلسل هیچ میوه نچیدیم؟
ما در کدام ساعت صفر
گرد مدار هیچ نشستیم
و در سر سیاه کدام زمستان
بی صداتر از بغض پدری مغرور شکستیم
در مدار صفر
نشسته ایم به شب
مواج تلواسه های تب
و سرگیجه های همیشه
در رقص تیشه و ریشه
دست می افشانیم و پای میکوبیم
به ساز باد به ساز برف
به ساز زلزله به ساز طوفان
به ساز این همه حرف
به ساز ساکت شیطان
و با اینهمه
هنوز هم خوبیم
چرا که خسته، دلشکسته
مرا ببوس بر لب
سرود ای ایران میخوانیم
شک نکنید
ما مرغ سحریم
و تا تمام سپیده های همیشه میمانیم
#محسن-بارانی
۲۹/ اسفندماه/۱۳۹۸
@niyazestanbaranj
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعرستان
#بامداد_شعر_معاصر
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست.
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درخت،
جهلِ معصیتبارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسهییست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید.
چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهی نغز
بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.
عشق
رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.
آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتراناند.
خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
۲۳ مردادِ ۱۳۵۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#بامداد_شعر_معاصر
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست.
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درخت،
جهلِ معصیتبارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسهییست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید.
چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهی نغز
بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.
عشق
رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.
آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتراناند.
خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
۲۳ مردادِ ۱۳۵۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#شعرستان
#بامداد(احمد_شاملو)
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهندگان رانمی خواستم و
خفّت چشندگان را.
می خواستم نام تو را بدانم
وتنها نامی را که می خواستم بدانم
ندانستم.
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#بامداد(احمد_شاملو)
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهندگان رانمی خواستم و
خفّت چشندگان را.
می خواستم نام تو را بدانم
وتنها نامی را که می خواستم بدانم
ندانستم.
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#شعرستان
شعر #ربوهی ایرانیان است در مواجهه با جهان هستی. ربوهی شعر البته خاص ایرانیان نیست اما ایرانیان در زبان/جهان فارسی بر ربوهای روییدهاند که بیشک اخص است.
بی هیچشکی در هیچ زبان/جهانی شما با چنین گشودهگی شگفتی بر جهان روبهرو نخواهید شد. بخوانید و ببینید خداوندسخن و یکی از یگانهترین سرآمدان شعر جهان، نظامی فرزند آران چهگونه از عشق و احوال عاشق سخن میگوید. اگر در تمام ادبیات جهان چنین قطعهای یافتید که حتا به نزدیکی این قله رسید تمام سخنان بالا را پسمیگیرم.
سلطان سریر صبح خیزان
سر خیل سپاه اشک ریزان
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی عشقبازی
قانون مغنینان بغداد
بیاع معاملان فریاد
طبال نفیر آهنین کوس
رهبان کلیسیای افسوس
جادوی نهفته دیو پیدا
هاروت مشوشان شیدا
کیخسرو بی کلاه و بیتخت
دل خوش کن صدهزار بی رخت
اقطاع ده سپاه موران
اورنگ نشین پشت گوران
دراجه قلعههای وسواس
دارندهٔ پاس دیر بیپاس
مجنون غریب دل شکسته
دریای ز جوش نانشسته
یاری دو سه داشت دل رمیده
چون او همه واقعه رسیده
با آن دو سه یار هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی
هرکس که جز این سخن گشادی
نشنودی و پاسخش ندادی
آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر بر آن کوه
بر کوه شدی و میزدی دست
افتان خیزان چو مردم مست
آواز نشید برکشیدی
بیخود شده سو به سو دویدی
وانگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی:
- کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز
گو «آنکه به باد دادهٔ تست
بر خاک ره اوفتاده تست
از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید
بادی بفرستش از دیارت
خاکیش بده به یادگارت
هر کو نه چو باد بر تو لرزد
نه باد که خاک هم نیرزد
وانکس که نه جان به تو سپارد
آن به که ز غصه جان برآرد
گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
ور آب دو دیده نیستی یار
دل سوختی آتش غمت زار
خورشید که او جهان فروز است
از آه پرآتشم بسوز است
ای شمع نهان خانهٔ جان
پروانهٔ خویش را مرنجان
جادو چشم تو بست خوابم
تا گشت چنین جگر کبابم
ای درد و غم تو راحت دل
هم مرهم و هم جراحت دل
قند است لب تو گر توانی
از وی قدری به من رسانی
کاشفته گی مرا دراین بند
معجون مفرح آمد آن قند...
#نظامی_گنجهای
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شعر #ربوهی ایرانیان است در مواجهه با جهان هستی. ربوهی شعر البته خاص ایرانیان نیست اما ایرانیان در زبان/جهان فارسی بر ربوهای روییدهاند که بیشک اخص است.
بی هیچشکی در هیچ زبان/جهانی شما با چنین گشودهگی شگفتی بر جهان روبهرو نخواهید شد. بخوانید و ببینید خداوندسخن و یکی از یگانهترین سرآمدان شعر جهان، نظامی فرزند آران چهگونه از عشق و احوال عاشق سخن میگوید. اگر در تمام ادبیات جهان چنین قطعهای یافتید که حتا به نزدیکی این قله رسید تمام سخنان بالا را پسمیگیرم.
سلطان سریر صبح خیزان
سر خیل سپاه اشک ریزان
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی عشقبازی
قانون مغنینان بغداد
بیاع معاملان فریاد
طبال نفیر آهنین کوس
رهبان کلیسیای افسوس
جادوی نهفته دیو پیدا
هاروت مشوشان شیدا
کیخسرو بی کلاه و بیتخت
دل خوش کن صدهزار بی رخت
اقطاع ده سپاه موران
اورنگ نشین پشت گوران
دراجه قلعههای وسواس
دارندهٔ پاس دیر بیپاس
مجنون غریب دل شکسته
دریای ز جوش نانشسته
یاری دو سه داشت دل رمیده
چون او همه واقعه رسیده
با آن دو سه یار هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی
هرکس که جز این سخن گشادی
نشنودی و پاسخش ندادی
آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر بر آن کوه
بر کوه شدی و میزدی دست
افتان خیزان چو مردم مست
آواز نشید برکشیدی
بیخود شده سو به سو دویدی
وانگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی:
- کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز
گو «آنکه به باد دادهٔ تست
بر خاک ره اوفتاده تست
از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید
بادی بفرستش از دیارت
خاکیش بده به یادگارت
هر کو نه چو باد بر تو لرزد
نه باد که خاک هم نیرزد
وانکس که نه جان به تو سپارد
آن به که ز غصه جان برآرد
گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
ور آب دو دیده نیستی یار
دل سوختی آتش غمت زار
خورشید که او جهان فروز است
از آه پرآتشم بسوز است
ای شمع نهان خانهٔ جان
پروانهٔ خویش را مرنجان
جادو چشم تو بست خوابم
تا گشت چنین جگر کبابم
ای درد و غم تو راحت دل
هم مرهم و هم جراحت دل
قند است لب تو گر توانی
از وی قدری به من رسانی
کاشفته گی مرا دراین بند
معجون مفرح آمد آن قند...
#نظامی_گنجهای
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹