نیازستان
1.59K subscribers
771 photos
103 videos
130 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادداشتهای_پریشانی #محسن_بارانی #دل_گلایه_های_میانسالی(۱)

وقتی در نوجوانی رسیدیم به ان دوبیت پرآوازه ی مهیج که معلوم است چرا در کتابهای نوجوانی جا داده بودند. هم‌ شاگردی بغل دستیم در تمام راه بازگشت به خانه با شور و هیجان از من می خواست هی دو بیت رت بخوانم تا او حفظ کند.
دست تکان می داد ( که شمشیر می زند ) با چهره ای سرخ و برافروخته فریاد می کشید ( که در میدان نبرد است) و می چرخید ( که رقص پیروزی است ) و من با بی میلی می خواندم:
مهتری گر به کام شیر در است
شو‌ خطر کن ز‌ کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو‌ مردانت مرگ روی آ روی
شاید من هرگز شجاع نبوده ام. هنوز هم کسری از آن چه را مردم شجاعت می شمارند حماقت می بینم.
شاید من نسبت به سنم بیشتر کتاب خوانده بودم چرا که محصول زنده گی مهتران سروری طلب را دیده بودم. نهر نهر خون بی گناهان ، کوه کوه استخوان شکسته ی بی پناهان ، مناره مناره چشم هایی که در همه ی تاریخ درد بی درمانشان دوخته شده بودند به آسمان ، افق تا افق آه های سوزان... من سرنمون تمام کسانی را که سروری می جستند در افراسیاب دیده بودم و فرعون ، خاکستری ترش را در کاووس که اتفاقا این خاکستری چقدر خاک برسری تر بود..
به این قرار راهم از همه جدا بود بویژه آنان که ( تحت هر نام و پشت تابلو ) برای وضع بهتر #دیگران (؟!) بهترین ابزار را کسب قدرت می دانستند و تکیه زدن بر مساند مهتری و سروری .. چرا که دیده بودم ایشان چنان خواهند شد که آن #دیگران از بن جان، خواهان بازگشت به ایام پیشین می شدند. زیرا هرگز نمی توان با یک چیز ذاتا فاسد فساد را مرتفع کرد.
از نوجوانی پیر بودم مثلا فوق اعتراضم این بود در زمین فوتبال..
در تیم نوجوانی مان کسی اندازه ی من نه تمرین می کرد نه هوش فوتبالی داشت و نه در زمین هنر نمایی می کرد مقررات تیمی و شخصی هم همه بیست ... وقتی مربی مرا فیکس نمی گذاشت و کسانی دیگر را به دلایلی همیشه مرسوم می فرستاد توی زمین، هرگز معترض نبودم مربی بود صاحب تشخیص. اگر در نیمه تعویضی نمی شد.من یک ربع آخر لباس می پوشیدم و می آمدم بیرون . یک روز مربی کمین کرد تا حالم را بگیرد.
- کی گفته لباس بپوشی؟! شاید یک ربع ده دقیقه ی آخر قراره تعویض بشی
- آره آقا شما درست می گی اما من بازیکن یه ربع ده دقیقه ی آخر نیستم و...
می زدم بیرون. اهل #کام_شیر نبودم اما خطوط و مرزهای خودم را همیشه داشته ام.. از مرگ هم خوشم نمی آمد و نمی آید به استقبالش بروم چون باور داشتم مرگ خود در زمانش خواهد آمد وگرنه عرب اجل اش نمی خواند و ایرانی #زمان. مرگ یک شدن بود و هست در سیری که زنده گی است خودش یه جایی یک زمانی #میشود..
بزرگی و عز و نعمت و جاه هم اساسا برایم تعریف دیگری داشت هنوز هم معتقدم: هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند..
این را ماشین مدل بالایی که زیر پایم بود به‌من آموخت وقتی هر روز برای گرفتن روزنامه میرفتم و خوش و بشی احترام آمیز با صاحب دکه و... آن روز همین که ایستادم طرف سرش را خم کرد ببیند این ماشین خفن چه می خواهد؟ مرا که دید صاحب چهره ای شده که هنوز پس از پانزده بیست سال فراموشش نمی کنم و ... آن لحظه ی بزرگ کشف به من گفت: آن همه حرمت و تعظیم نه برای من که برای آن حجم خوش ترکیب بوده و مگر من راضی می شوم که به خاطر خردک چیزی( که گیرم محصول زنده گی من نیز هست) محترم داشته شوم.. اگر کسی مرا به خاطر من می خواست کلید نهان خانه ی جان به رایگان داشت. آری علم و هنر هم محصول من است اما مشخص است جنسش به جان نزدیک تر است سبب محبوب تر بودنش نیز همین‌ هم رنگی با جان است.
راستی چرا عشق مادر و پدر پاک ترین است؟ معلوم است که پدر و مادر سالم با محصولات زنده گی فرزند خوش حال تر می شوند اما سبب محبوبیت فرزند نزد پدر و مادر این نیست. که پدرم گفت: تو بزرگترین دانشمند یا هنرمند جهان هم که بشوی، هزار سال دیگر هم #پسر_منی چیزی که من به دخترم می گویم : تو هرچه هرچه که بشوی پاره ی تن منی..
آری بزرگی و عزت در نظر من همان بود که حافظ می گفت: مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/ که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست..
یا آنکه سعدی می گفت:
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آن که دلی را ز خود بیازاری‌..
آری از آن روز که آن دوبیت را می خواندیم سی/ سی و پنج سال می گذرد و در تمامی این سالها من نیز زمین را سبز خواسته ام و عشق را شایسته ی زیباترین زنان و زیباترین زنان را در تمام جهان و زمان دیده ام از سیندخت و رودابه تا کتایون و گردویه بگیر و بیا تا مادر و مادر بزرگ هایم و...