#غزلستان
همیشه و آنگاه که از متون عاشقانهی فارسی سخن به میان میآید و از ویژهگیهای عاشق و عشق و معشوق میگویند به بحث غنا و استغنا نیز می بپردازند و غالبن بینیازی را ویژهی معشوق میدانند:
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چهسود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
و حتا اگر میلی و خواستی در معشوق هست که او را خواهان عاشق میکند نام این میل نیاز نیست اشتیاق است:
حافظ:
سایهی معشوق اکر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
شهریار:
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
با این حال در و همین منظومه، ابیات و غزلیاتی داریم که باد استغنا را نه مختص معشوق بلکه ویژهگی عاشق نیز تلقی میکند که صد البته نحوهی گزارشش گوناگون است و غالبن توأم با رعایت ادب عاشقی:
مکن که کوکبهی دلبری شکسته شود
چو بندهگان بگریزند و چاکران بجهند..
با این حال گاه عاشق رند چنان به استغنا میرسد که توان گذشتن از جانان را دارد. در این غزل زیبای وحشی بارقهی استغنای عاشق چنان درخشان است که هر معشوقی را دلنگران میکند گرچه آن لعبت بینام و نشان نیز بهگاه چیزی به عاشق مستغنی خواهد گفت که تا ابد داغ دل عاشق را تازه نگاه خواهد داشت و این بده بستانها یکی از زیباترین دیالوگهای فرهنگ ایرانیان است..
به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند..
و اما غزل باشکوه وحشی بافقی:
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همیشه و آنگاه که از متون عاشقانهی فارسی سخن به میان میآید و از ویژهگیهای عاشق و عشق و معشوق میگویند به بحث غنا و استغنا نیز می بپردازند و غالبن بینیازی را ویژهی معشوق میدانند:
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چهسود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
و حتا اگر میلی و خواستی در معشوق هست که او را خواهان عاشق میکند نام این میل نیاز نیست اشتیاق است:
حافظ:
سایهی معشوق اکر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
شهریار:
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
با این حال در و همین منظومه، ابیات و غزلیاتی داریم که باد استغنا را نه مختص معشوق بلکه ویژهگی عاشق نیز تلقی میکند که صد البته نحوهی گزارشش گوناگون است و غالبن توأم با رعایت ادب عاشقی:
مکن که کوکبهی دلبری شکسته شود
چو بندهگان بگریزند و چاکران بجهند..
با این حال گاه عاشق رند چنان به استغنا میرسد که توان گذشتن از جانان را دارد. در این غزل زیبای وحشی بارقهی استغنای عاشق چنان درخشان است که هر معشوقی را دلنگران میکند گرچه آن لعبت بینام و نشان نیز بهگاه چیزی به عاشق مستغنی خواهد گفت که تا ابد داغ دل عاشق را تازه نگاه خواهد داشت و این بده بستانها یکی از زیباترین دیالوگهای فرهنگ ایرانیان است..
به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند..
و اما غزل باشکوه وحشی بافقی:
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
#بازهم_تاریخ_بازهم_اسطوره
برای کسیکه حتا اندکی نوشتههای مرا دنبال میکند، این دوگانهی تاریخ/اسطوره و اساسن اصل #دوگانه_پنداری ایرانی بسیار آشناست.
در کلاسها و نشستهای گوناگون از مدرسه تا دانشگاه و.. نیز گاه و بیگاه به این امر #فاجعهشده اشاره کردهام.
روزگاری قرار بود این مینو/گیتی، صورت/محتوا، معنا/لفظ، تاریخ/اسطوره و... توجیه (وجه دادن) جهان باشد برای زیستنی بهتر اما اندک اندک خودش شد بزرگترین عامل بدزیستی ایرانیان.
حال چرا مجبورم دائم اینها را تکرار کنم؟ یکی از اسبابش اینکه هرچه جلوتر آمدیم بچهها پرسشگرتر و شکاکتر شدهاند ممکن است حالا تعداد افراد کتابخوانها جدی نسبت به دو دهه پیش کمتر شده باشد (=فاجعه) اما تعداد کسانی که جهانشان به شکی ارجمند آمیخته بسیار زیادترند.
به سبب دریافت اطلاعات زیاد و قرار دادن این قطعات کنار هم، نخستین چیزی که نمود مییابد ناسازگاری و واگرایی مهیب همین داده هاست. چنان این تصویر متشکل قطعات از همگریزی دارد که جوان و نوجوان این مملکت راهی ندارد جز نفی وجود چنین تصویری از هم گسیخته.تصویری که محصولش جنون است.
بگذارید مصداقیش کنم: بچهها میپرسند در حکایت بزرگ عاشورا دادههای مکتوب و منقول تاریخی اینهاست؛
طیفهایی وسیعی از دادههای همسو یا بسیار متضاد
تحلیل ها و نظرات و برداشتهای کسانی هم اینهاست؛ شکل همان شکل قبلی است
رفتار عوام و خواص معتقد یا نامعتقد هم در عرصهی عمل، اینهاست؛ درباره همان 👆
اولن به این نوجوان یا جوان و حتا میانسال پرسشگر حق بدهید قاطی کند. بعد لطفن بگویید کار درست برای راهنمایی چیست؟
من بشخصه ضمن اشاره به قدمت عجیب این دیار (نمیگویم تاریخ چون صرفن تاریخ نداریم) توجه جویندهگان را به آن آفت بزرگ #دوگانهپنداری جلب میکنم. چیزی که به زعم من برای شناخت طرح شد تا «الاشیاء تعرف باضدادها» پدید آید بعد چنان بیراه شد که برای داشتن یکی مجبور شدیم دیگری را نفی کنیم این است که دنیامان بدتر از آخرت یزبد شده.
آنچه در مرئای انسان ایرانی قرار میگرفت او را راضی نمیکرد، زمان به او فهمانده بود همهچیز این نیست. دیروز هم هست چه من بوده باشم یا نه و فردا نیز. پس چیزی باید به نام غیب باشد و در پرده بازیهای پنهان.. چرا؟ تا انسان همیشه در معرض قتل و غارت ایرانی تابآوریاش را زیادتر کند.
آنچه در برابر دید ماست «نشانه» و «آیه» است برای چیزی دیگر. باید از این به آن رفت. که چه بشود؟ که معنای «این» معلوم شود. چون انسان بدون معنا نمیتواند «باشد».
و تاریخ اتفاق افتاده نیز او را راضی نمیکند. نخست به این دلیل ساده که ما همه چیز را ندیده ایم و از جوانب کار مطلع نیستیم پس حتمن کاسهای زیر نیمکاسه است. و دوم به سبب همان باور ذاتی شده که منظور نه اینها که چیز دیگر در عالم دیگر است.
بدین قرار هرکس از کدخدای ده و ملای دهات گرفته تا شیخ و حافظ و مفتی و محتسب و سرانجام نهاد حوزه و دانشگاه و... چیزی بر حکایت افزودند ، خلأها را پرکردند و دست به تاویل و تفسیر زدند که اساسن سنتی ایرانی است چنانکه نخستین و بزرگترین اشخاص و مکاتب تاویل به اتفاق ایرانی یا ایرانی تبارند.
و این افزودنها و پیراستنها و تفاسیر و... چنان زیاد شد و در هم تنیده شد که اصل موضوع فراموش شد.
این شد که من هم به سبک بزرگان و البته مد روز تاریخ ایران را #تاریخ_فراموشی نام دادم؛ #فراموشی_زمان
قرار بود زمان/مکان بیکران تنگای عالم امکان و زمان کرانهمند را جای بزرگتری برای بهزیستی کند اما سرکنگبین صفرا فزود.
و آن چنان آماس کرد که این را به تباهی کشاند.
قرار بود با خروج عاشورا بر تاریخ یزید، فردایی با ظلم و ستمی کمتر بسازیم اما تاریکی و بیعدالتی دامنگیرتر شد. قرار بود منش و روش علوی گسترش باید خلق و خوی اموی تعمیق یافت.
و این داستان چنان قدیم است که بهنظر میرسد دست کم در عرصهی عمومی نمیتوان به این زودیها سروسامانش داد بهویژه که غالبن تیغ بران در دست زنگی مست است نه تیغ جراحی در دست طبیب حکمتدان..
#محسن_یارمحمدی محرم ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#بازهم_تاریخ_بازهم_اسطوره
برای کسیکه حتا اندکی نوشتههای مرا دنبال میکند، این دوگانهی تاریخ/اسطوره و اساسن اصل #دوگانه_پنداری ایرانی بسیار آشناست.
در کلاسها و نشستهای گوناگون از مدرسه تا دانشگاه و.. نیز گاه و بیگاه به این امر #فاجعهشده اشاره کردهام.
روزگاری قرار بود این مینو/گیتی، صورت/محتوا، معنا/لفظ، تاریخ/اسطوره و... توجیه (وجه دادن) جهان باشد برای زیستنی بهتر اما اندک اندک خودش شد بزرگترین عامل بدزیستی ایرانیان.
حال چرا مجبورم دائم اینها را تکرار کنم؟ یکی از اسبابش اینکه هرچه جلوتر آمدیم بچهها پرسشگرتر و شکاکتر شدهاند ممکن است حالا تعداد افراد کتابخوانها جدی نسبت به دو دهه پیش کمتر شده باشد (=فاجعه) اما تعداد کسانی که جهانشان به شکی ارجمند آمیخته بسیار زیادترند.
به سبب دریافت اطلاعات زیاد و قرار دادن این قطعات کنار هم، نخستین چیزی که نمود مییابد ناسازگاری و واگرایی مهیب همین داده هاست. چنان این تصویر متشکل قطعات از همگریزی دارد که جوان و نوجوان این مملکت راهی ندارد جز نفی وجود چنین تصویری از هم گسیخته.تصویری که محصولش جنون است.
بگذارید مصداقیش کنم: بچهها میپرسند در حکایت بزرگ عاشورا دادههای مکتوب و منقول تاریخی اینهاست؛
طیفهایی وسیعی از دادههای همسو یا بسیار متضاد
تحلیل ها و نظرات و برداشتهای کسانی هم اینهاست؛ شکل همان شکل قبلی است
رفتار عوام و خواص معتقد یا نامعتقد هم در عرصهی عمل، اینهاست؛ درباره همان 👆
اولن به این نوجوان یا جوان و حتا میانسال پرسشگر حق بدهید قاطی کند. بعد لطفن بگویید کار درست برای راهنمایی چیست؟
من بشخصه ضمن اشاره به قدمت عجیب این دیار (نمیگویم تاریخ چون صرفن تاریخ نداریم) توجه جویندهگان را به آن آفت بزرگ #دوگانهپنداری جلب میکنم. چیزی که به زعم من برای شناخت طرح شد تا «الاشیاء تعرف باضدادها» پدید آید بعد چنان بیراه شد که برای داشتن یکی مجبور شدیم دیگری را نفی کنیم این است که دنیامان بدتر از آخرت یزبد شده.
آنچه در مرئای انسان ایرانی قرار میگرفت او را راضی نمیکرد، زمان به او فهمانده بود همهچیز این نیست. دیروز هم هست چه من بوده باشم یا نه و فردا نیز. پس چیزی باید به نام غیب باشد و در پرده بازیهای پنهان.. چرا؟ تا انسان همیشه در معرض قتل و غارت ایرانی تابآوریاش را زیادتر کند.
آنچه در برابر دید ماست «نشانه» و «آیه» است برای چیزی دیگر. باید از این به آن رفت. که چه بشود؟ که معنای «این» معلوم شود. چون انسان بدون معنا نمیتواند «باشد».
و تاریخ اتفاق افتاده نیز او را راضی نمیکند. نخست به این دلیل ساده که ما همه چیز را ندیده ایم و از جوانب کار مطلع نیستیم پس حتمن کاسهای زیر نیمکاسه است. و دوم به سبب همان باور ذاتی شده که منظور نه اینها که چیز دیگر در عالم دیگر است.
بدین قرار هرکس از کدخدای ده و ملای دهات گرفته تا شیخ و حافظ و مفتی و محتسب و سرانجام نهاد حوزه و دانشگاه و... چیزی بر حکایت افزودند ، خلأها را پرکردند و دست به تاویل و تفسیر زدند که اساسن سنتی ایرانی است چنانکه نخستین و بزرگترین اشخاص و مکاتب تاویل به اتفاق ایرانی یا ایرانی تبارند.
و این افزودنها و پیراستنها و تفاسیر و... چنان زیاد شد و در هم تنیده شد که اصل موضوع فراموش شد.
این شد که من هم به سبک بزرگان و البته مد روز تاریخ ایران را #تاریخ_فراموشی نام دادم؛ #فراموشی_زمان
قرار بود زمان/مکان بیکران تنگای عالم امکان و زمان کرانهمند را جای بزرگتری برای بهزیستی کند اما سرکنگبین صفرا فزود.
و آن چنان آماس کرد که این را به تباهی کشاند.
قرار بود با خروج عاشورا بر تاریخ یزید، فردایی با ظلم و ستمی کمتر بسازیم اما تاریکی و بیعدالتی دامنگیرتر شد. قرار بود منش و روش علوی گسترش باید خلق و خوی اموی تعمیق یافت.
و این داستان چنان قدیم است که بهنظر میرسد دست کم در عرصهی عمومی نمیتوان به این زودیها سروسامانش داد بهویژه که غالبن تیغ بران در دست زنگی مست است نه تیغ جراحی در دست طبیب حکمتدان..
#محسن_یارمحمدی محرم ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- به شیوخ ِ ابلیستبار
توانایی خویش را
در پستوی نمور فراموشی وانهادیم
و اعجاز بزرگ انسان را
در بویناک نای ِ نمدهای کهنهگی
کافر شدیم
بدینسان
دوزخی که شمایید
بر ما محیط گشت
و خدای سفرکرده از تن انسان
دگربار برنگشت
و هیچ گریزگاهی باقی نماند
آبروی خدا را
در بزم ابلیسهای اهل ذکر ریختیم
و در تمام زندهگی
از دُم عقرب جراره
به دهان مار غاشیه
گریختیم....
#محسن_یارمحمدی تاسوعای ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- به شیوخ ِ ابلیستبار
توانایی خویش را
در پستوی نمور فراموشی وانهادیم
و اعجاز بزرگ انسان را
در بویناک نای ِ نمدهای کهنهگی
کافر شدیم
بدینسان
دوزخی که شمایید
بر ما محیط گشت
و خدای سفرکرده از تن انسان
دگربار برنگشت
و هیچ گریزگاهی باقی نماند
آبروی خدا را
در بزم ابلیسهای اهل ذکر ریختیم
و در تمام زندهگی
از دُم عقرب جراره
به دهان مار غاشیه
گریختیم....
#محسن_یارمحمدی تاسوعای ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شأن_صعود*
شیراز حافظ، همین تهران روزگار ما بوده و ملک سلیمان (فارس) همین ایران امروز.
بگذارید برای اثبات این یکیبودن به بیتی شگفت اشاره کنم.
در روزگار حافظ فارس و طبعن شیراز منطقهای بسیار ثروتمند بوده و آز انگیز یعنی از وضیع تا شریف تلاش میکردهاند بر تخت سلیمان بنشینند و نگین پادشاهی فارس به دست کنند و...
در همان چنددهه عمر حافظ انواع و اقسام حاکمان بر شیراز غلبه کرده اند و چند صباحی به کامگیری و کامرانی پرداختهاند.
انسانهای بسیار متعصب و متعبدی که در ِ میخانه میبستند و دست سارق میبریدند و در میان ِ قرأت قرآن سر میبریدند و باز تجدید وضو کرده نماز شکر میخواندند و ادامه ی قرآن تا حاکمانی روادار و خدمتگزار و مراعی حال اهل دل و هنر. گاه حاکمی متشرع سرکار میآمد گاه میانه رو گاه مردی که زن پدرش را به حجلهی ملاعبه و معانقه و... میبرد.. گاه انسانهایی اصل و نسب دار وزیر و وکیل میشدند و گاه گروهی خرکدار... گاه نوکیسهگان نودولت بر خر مراد مینشستند و گاه انسانهایی که بیش وکم اهل فضل بودند و...همهی اینها طی شصت هفتاد سال ...
حال شما وضع جنون آمیز انسان بسیار حساس و هنرمند و دانشمند و فرهیخته و اهل روح قرآن و.. را در چنین جامعه ای تصور کنید.
حافظ جان ما با آن یگانهگی شگفت شاهد تک تک این وقایع بوده و در چنین دریای ظلمانی از شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل میگفته و...
او نیز حتمن وقتی میدیده پست ترین لایههای شیراز برکشیده میشوند و برصدر مینشینند و اسب سیه و زین مروق میرانند با خود میگفته: خب اینها دیگر آخر رذالت اند و..
اما چندی بعد کسانی میآمدهاند که حافظ متحیر میمانده که: نننننننننننننه مگه میشه مگه داریم؟
بعد هم به کما میرفته و وقتی از کما خارج میشده میگفته: عجب پس اینها را هم داشتهایم و نمیدانستیم ... چه خوب...خب اینها که بروند.. ته بکشند ارباب هنر خواهند آمد و اوضاع بهتر خواهد شدو...
اما گروه بعدی که میآمدهاند حافظ حسرتخور گروه قبلی میشده.. و سرانجام در غزلی تکلیف خودش را روشن کرده که بیت مورد نظر ما در همین غزل است:
تو عمر خواه وصبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد..
باری تجربهی زیسته به حافظ آموخته که چرخ در آستین چیزهایی دارد که ...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
پ.ن:
* #شأن_صعود هشتکی است برای بیان فرارفتن برخی ابیات حافظ و معلق شدنشان در فضای ذهن و دل ایرانیان. در این هشتک گهگاه به طنز با جد نظر خود را دربارهی شکل گیری برخی ابیات حافظ جان خواهم نوشت.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شیراز حافظ، همین تهران روزگار ما بوده و ملک سلیمان (فارس) همین ایران امروز.
بگذارید برای اثبات این یکیبودن به بیتی شگفت اشاره کنم.
در روزگار حافظ فارس و طبعن شیراز منطقهای بسیار ثروتمند بوده و آز انگیز یعنی از وضیع تا شریف تلاش میکردهاند بر تخت سلیمان بنشینند و نگین پادشاهی فارس به دست کنند و...
در همان چنددهه عمر حافظ انواع و اقسام حاکمان بر شیراز غلبه کرده اند و چند صباحی به کامگیری و کامرانی پرداختهاند.
انسانهای بسیار متعصب و متعبدی که در ِ میخانه میبستند و دست سارق میبریدند و در میان ِ قرأت قرآن سر میبریدند و باز تجدید وضو کرده نماز شکر میخواندند و ادامه ی قرآن تا حاکمانی روادار و خدمتگزار و مراعی حال اهل دل و هنر. گاه حاکمی متشرع سرکار میآمد گاه میانه رو گاه مردی که زن پدرش را به حجلهی ملاعبه و معانقه و... میبرد.. گاه انسانهایی اصل و نسب دار وزیر و وکیل میشدند و گاه گروهی خرکدار... گاه نوکیسهگان نودولت بر خر مراد مینشستند و گاه انسانهایی که بیش وکم اهل فضل بودند و...همهی اینها طی شصت هفتاد سال ...
حال شما وضع جنون آمیز انسان بسیار حساس و هنرمند و دانشمند و فرهیخته و اهل روح قرآن و.. را در چنین جامعه ای تصور کنید.
حافظ جان ما با آن یگانهگی شگفت شاهد تک تک این وقایع بوده و در چنین دریای ظلمانی از شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل میگفته و...
او نیز حتمن وقتی میدیده پست ترین لایههای شیراز برکشیده میشوند و برصدر مینشینند و اسب سیه و زین مروق میرانند با خود میگفته: خب اینها دیگر آخر رذالت اند و..
اما چندی بعد کسانی میآمدهاند که حافظ متحیر میمانده که: نننننننننننننه مگه میشه مگه داریم؟
بعد هم به کما میرفته و وقتی از کما خارج میشده میگفته: عجب پس اینها را هم داشتهایم و نمیدانستیم ... چه خوب...خب اینها که بروند.. ته بکشند ارباب هنر خواهند آمد و اوضاع بهتر خواهد شدو...
اما گروه بعدی که میآمدهاند حافظ حسرتخور گروه قبلی میشده.. و سرانجام در غزلی تکلیف خودش را روشن کرده که بیت مورد نظر ما در همین غزل است:
تو عمر خواه وصبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد..
باری تجربهی زیسته به حافظ آموخته که چرخ در آستین چیزهایی دارد که ...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
پ.ن:
* #شأن_صعود هشتکی است برای بیان فرارفتن برخی ابیات حافظ و معلق شدنشان در فضای ذهن و دل ایرانیان. در این هشتک گهگاه به طنز با جد نظر خود را دربارهی شکل گیری برخی ابیات حافظ جان خواهم نوشت.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
غزلستان سعدی (1).aac
2.4 MB
#غزلستان
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
---------------پ.ن
شعر: سعدی صدا: #محسن_یارمحمدی
موسیقی: wind(نفحه) اثر Brian crain
@niyazedtanvarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
---------------پ.ن
شعر: سعدی صدا: #محسن_یارمحمدی
موسیقی: wind(نفحه) اثر Brian crain
@niyazedtanvarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️ عاشقانهای_آرام
#نوسروده
خستهام
فراوان فراوان
ای دختر آبهای خروشان،
خسته از چهار فصل
بهار زمستان
پاییز تابستان
خسته از فصل پنجمی که منم
خسته تر از باد
از آمدشد میان دو موهوم
دو هیچ ِ بی بنیاد
خستهتر از آنکه بتوان
با تو
به نبردی تنبهتن ایستاد
نه نمیتوانم از تنم
جامه برکنم
و عریان
در پیچ و تاب آبهای پرتلاطم تو
درههای دیوانه و پیچان
پارو برکشم یا بادبان
تا برسیم به ساحلی آرام
از نفس افتاده اما شیرین کام
مدتهاست که از نفس افتادهام بانو
و تو اگر شوق نبرد داری
نه رودخانه که باید
ابری شوی سنگین
سنگینتر از دردهای انسان
و تا قیام قیامت بر من
بباری ...
#محسن_یارمحمدی مرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
خستهام
فراوان فراوان
ای دختر آبهای خروشان،
خسته از چهار فصل
بهار زمستان
پاییز تابستان
خسته از فصل پنجمی که منم
خسته تر از باد
از آمدشد میان دو موهوم
دو هیچ ِ بی بنیاد
خستهتر از آنکه بتوان
با تو
به نبردی تنبهتن ایستاد
نه نمیتوانم از تنم
جامه برکنم
و عریان
در پیچ و تاب آبهای پرتلاطم تو
درههای دیوانه و پیچان
پارو برکشم یا بادبان
تا برسیم به ساحلی آرام
از نفس افتاده اما شیرین کام
مدتهاست که از نفس افتادهام بانو
و تو اگر شوق نبرد داری
نه رودخانه که باید
ابری شوی سنگین
سنگینتر از دردهای انسان
و تا قیام قیامت بر من
بباری ...
#محسن_یارمحمدی مرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه_های_جنون
- علمستیزی برای بقا
من باور دارم اصل و اساس زندهگی «بقا» است. گویا وقتی هرچیزی «هستن» را در هر سطحی میچشد، ازآن پس فقط و فقط میخواهد بماند.
نشستهاست روی صندلی، در همان سالنی که ما نشستهایم و منتظر پایان کلاسهای کودکانمان هستیم.
چهل پنجاه ساله است. روسری سیاهش را با یک حلقه تا زیرگلو محکم کرده چادرش سیاهش هم به کمک روسری آمده تا تمام و کمال خاطرش را آسوده کند.
اصرار دارد بلند حرف بزند تا بقیه هم بشنوند.این اعلان حضور در ذات همهشان هست. خودنمایی و اظهار وجود آن هم از پلهای بالاتر در خونشان تزریق شده. مخاطبش سه چهارمتری آنطرف تر نشسته. جالب اینجاست که کنار هردو صندلی خالی هم هست اما نه این میرود نزدیک او نه آن میآید سمت این. پس ما باید سخنان استوار و محکم حاج خانم را بشنویم خیلی مهارت دارد سلیس و شمرده هم حرف میزند به غریزه و نیز زیستن کنار چنین افرادی دریافته مردم ما از قطعی حرف زدن خوششان میآید. به این سبب هرگز نمیگوید: به نظر من یا ممکن است یا شاید..انسان تهی ِ در فضای تهدید و تجاوز برآمده، خواهان قطعیت است. از قاطعان خوشش میآید از تردید بیزار است. او در هرچیزی دنبال نسخهای قطعی است برایش هزینه هم میدهد حتا اگر بداند این نسخه هیچ فایدهای برایش ندارد..
- بله ما در کارمان هر روز با دویست سیصد نوجوان پر انرژی سروکارداریم باید برای هر کدامشان برنامهای داشته باشیم. ساده نیست که باید به راهشان بیاوریم. وقتی من با تک تکشان حرف میزنم خیلی خوب حرفم را میفهمند و قبول میکنند.
این بچهها در سن رشدند من درباره تغذیهشان کلی حرف میزنم براساس طبعشان البته..
اینها باید حسابی میوه بخورند اما هیچ میوهای را نباید با میوهای دیگر خورد...
زن مخاطب غرق استحکام خانم معلم شده.
- بله طب سنتی میگوید خوردن میوهها با هم ثقل معده میآورد تازه باید به مزاج بلغمی و صفراوی و.. هرکس هم توجه کرد.
- شما طب سنتی هم کارکردهاید؟
- بعععلعععع دو سه دوره رفتم و در حد لیسانس مطلب یادگرفتم. الان مدتهاست نه به پزشک مراجعه میکنم نه دارو مصرف میکنم و میبینید چقدر هم سرحالم.
مخاطب که جوان تر است و احتمالن تحصیلات دانشگاهی هم دارد بلافاصله موبایلش را در می آورد و شمارهی خانم دکتر را میگیرد
- بله عرض میکردم آخرین بار حالم بد بود. پیش هر دکتری رفتم یک نسخه میداد باور کنید در دوهفته چهارده دکتر رفتم چه دکترهایی همه مثلن متخصص از فلان دانشگاه و شاغل در فلان بیمارستان.. تمام بدنم را با سوزن سوراخ سوراخ کردند. چهارده دکتر در دو هفته اما خوب نشدم که نشدم. تا اینکه یکی از استادان طب سنتیمان گفت: کدو بخور.
خانمی که شما باشی دوبار کدو درست کردم مثل آب روی آتش. خوب شدم مثل اینکه اصلن خبری از درد نبوده. از آن به بعد تصمیم گرفتم خودم خودم را مداوا کنم. باور نمیکنید طب سنتی درمان همهی دردهاست..
هفت هشت نفر دیگر که به اجبار صدای خانم معلم دکتر همه چیز دان را میشنوند کم کم بیقرار میشوند.
و من به تلاش تمام و کمال کسانی فکر میکنم که یا تمام قدرتشان زور میزنند که بمانند. در هر حوزهای کارشان در عبارت #علم_ستیزی خلاصه میشود. علم از جنس نور است برعکس خرافه که انسان را در تیرهگی خرف میکند. خَرِف یعنی کسی که عقلش فاسد است فاسد یعنی چیزی که فساد ایجاد میکند.
باید آمادهی رفتن بشوم. در حالی که مطمئنم این طبقه خواهند ماند اما نه به این پررنگی ناشی از پررویی دلیلش ساده است. هیچ دروازهای توان بسته بودن در برابر دانش را نخواهد داشت و هیچ مقبرهای نیست که با دستان علم گشوده نشود حتا اگر مانند مقابر فراعنهی مصر باستان از سنگ ساخته شده باشند و قرنها قرن درشان بر روی نور و هوای نو بسته مانده باشد...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- علمستیزی برای بقا
من باور دارم اصل و اساس زندهگی «بقا» است. گویا وقتی هرچیزی «هستن» را در هر سطحی میچشد، ازآن پس فقط و فقط میخواهد بماند.
نشستهاست روی صندلی، در همان سالنی که ما نشستهایم و منتظر پایان کلاسهای کودکانمان هستیم.
چهل پنجاه ساله است. روسری سیاهش را با یک حلقه تا زیرگلو محکم کرده چادرش سیاهش هم به کمک روسری آمده تا تمام و کمال خاطرش را آسوده کند.
اصرار دارد بلند حرف بزند تا بقیه هم بشنوند.این اعلان حضور در ذات همهشان هست. خودنمایی و اظهار وجود آن هم از پلهای بالاتر در خونشان تزریق شده. مخاطبش سه چهارمتری آنطرف تر نشسته. جالب اینجاست که کنار هردو صندلی خالی هم هست اما نه این میرود نزدیک او نه آن میآید سمت این. پس ما باید سخنان استوار و محکم حاج خانم را بشنویم خیلی مهارت دارد سلیس و شمرده هم حرف میزند به غریزه و نیز زیستن کنار چنین افرادی دریافته مردم ما از قطعی حرف زدن خوششان میآید. به این سبب هرگز نمیگوید: به نظر من یا ممکن است یا شاید..انسان تهی ِ در فضای تهدید و تجاوز برآمده، خواهان قطعیت است. از قاطعان خوشش میآید از تردید بیزار است. او در هرچیزی دنبال نسخهای قطعی است برایش هزینه هم میدهد حتا اگر بداند این نسخه هیچ فایدهای برایش ندارد..
- بله ما در کارمان هر روز با دویست سیصد نوجوان پر انرژی سروکارداریم باید برای هر کدامشان برنامهای داشته باشیم. ساده نیست که باید به راهشان بیاوریم. وقتی من با تک تکشان حرف میزنم خیلی خوب حرفم را میفهمند و قبول میکنند.
این بچهها در سن رشدند من درباره تغذیهشان کلی حرف میزنم براساس طبعشان البته..
اینها باید حسابی میوه بخورند اما هیچ میوهای را نباید با میوهای دیگر خورد...
زن مخاطب غرق استحکام خانم معلم شده.
- بله طب سنتی میگوید خوردن میوهها با هم ثقل معده میآورد تازه باید به مزاج بلغمی و صفراوی و.. هرکس هم توجه کرد.
- شما طب سنتی هم کارکردهاید؟
- بعععلعععع دو سه دوره رفتم و در حد لیسانس مطلب یادگرفتم. الان مدتهاست نه به پزشک مراجعه میکنم نه دارو مصرف میکنم و میبینید چقدر هم سرحالم.
مخاطب که جوان تر است و احتمالن تحصیلات دانشگاهی هم دارد بلافاصله موبایلش را در می آورد و شمارهی خانم دکتر را میگیرد
- بله عرض میکردم آخرین بار حالم بد بود. پیش هر دکتری رفتم یک نسخه میداد باور کنید در دوهفته چهارده دکتر رفتم چه دکترهایی همه مثلن متخصص از فلان دانشگاه و شاغل در فلان بیمارستان.. تمام بدنم را با سوزن سوراخ سوراخ کردند. چهارده دکتر در دو هفته اما خوب نشدم که نشدم. تا اینکه یکی از استادان طب سنتیمان گفت: کدو بخور.
خانمی که شما باشی دوبار کدو درست کردم مثل آب روی آتش. خوب شدم مثل اینکه اصلن خبری از درد نبوده. از آن به بعد تصمیم گرفتم خودم خودم را مداوا کنم. باور نمیکنید طب سنتی درمان همهی دردهاست..
هفت هشت نفر دیگر که به اجبار صدای خانم معلم دکتر همه چیز دان را میشنوند کم کم بیقرار میشوند.
و من به تلاش تمام و کمال کسانی فکر میکنم که یا تمام قدرتشان زور میزنند که بمانند. در هر حوزهای کارشان در عبارت #علم_ستیزی خلاصه میشود. علم از جنس نور است برعکس خرافه که انسان را در تیرهگی خرف میکند. خَرِف یعنی کسی که عقلش فاسد است فاسد یعنی چیزی که فساد ایجاد میکند.
باید آمادهی رفتن بشوم. در حالی که مطمئنم این طبقه خواهند ماند اما نه به این پررنگی ناشی از پررویی دلیلش ساده است. هیچ دروازهای توان بسته بودن در برابر دانش را نخواهد داشت و هیچ مقبرهای نیست که با دستان علم گشوده نشود حتا اگر مانند مقابر فراعنهی مصر باستان از سنگ ساخته شده باشند و قرنها قرن درشان بر روی نور و هوای نو بسته مانده باشد...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
⭕️⭕️⭕️عاشقانههای_پریشانی
برای این خسته
در آغاز
همه چیز راز بود
شب و ستاره و جیرجیرک
( که هیچ وقت نفهمیدم کجای کوچهی تاریک نشسته)
و نشئهگی خواب بر پشت بام کاهگلی نمدار
که بوی پیکر پاک تو را به جان میریخت
و ظرف آب سفالی کنار بستر شب
تلاش برای سرشماری ستارهها هم بود
طلوع ، غروب
گرمای گیج ظهر تابستان
افسون خلسه آور دستانت
وقتی که میرسید به دستهای داغ من
زیر کاسهی نذری
و پوستی که معبد فرشتهگان جهان بود
پرندهای که پرید
زلال آب که میرفت سمت تاکستان
که تا شراب شود
برای برفباد زمستان...
یک شب قرار بود بیایی
نیامدی و من از خلسههای بی سبب راز
به سنگ فرش عادی عادت
هبوط یا که سقوط ؟
چه فرق میکند اینها
جهان بدون راز شده
و تمام گرههای خدایان
برای این انسان
باز شده؛
«جهان و کار جهان» را چه خوب میدانم...
#محسن_یارمحمدی ۲۰مرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️عاشقانههای_پریشانی
برای این خسته
در آغاز
همه چیز راز بود
شب و ستاره و جیرجیرک
( که هیچ وقت نفهمیدم کجای کوچهی تاریک نشسته)
و نشئهگی خواب بر پشت بام کاهگلی نمدار
که بوی پیکر پاک تو را به جان میریخت
و ظرف آب سفالی کنار بستر شب
تلاش برای سرشماری ستارهها هم بود
طلوع ، غروب
گرمای گیج ظهر تابستان
افسون خلسه آور دستانت
وقتی که میرسید به دستهای داغ من
زیر کاسهی نذری
و پوستی که معبد فرشتهگان جهان بود
پرندهای که پرید
زلال آب که میرفت سمت تاکستان
که تا شراب شود
برای برفباد زمستان...
یک شب قرار بود بیایی
نیامدی و من از خلسههای بی سبب راز
به سنگ فرش عادی عادت
هبوط یا که سقوط ؟
چه فرق میکند اینها
جهان بدون راز شده
و تمام گرههای خدایان
برای این انسان
باز شده؛
«جهان و کار جهان» را چه خوب میدانم...
#محسن_یارمحمدی ۲۰مرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شأن_صعود
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه_های_جنون
...در همین شهر غبارآلود
زیر سقف آسمان همین کشور
زیر گنبد کبود
که روزی روزگاری راستی را
آفتاب عشق بود
پدرانم هر روز
خروس خوان سحر
با کولهبار سرد دلزدهگیها
از بستر کهن خویش، سنگهای اساطیر، برخاستهاند
در خلوت خیال خدای خود
ایستادهاند
و در آغاز روزی دگر
مهر را «یا علی» گفتهاند
در کوچهها و خیابانهای همین شهر
پدرانم
سالها سال
در دل و سر خویش
رنجهای مکرر تکراری را
هر غروب
با خویش
به خانه آوردند
فقط و فقط بهخاطر فردایی بهتر
در همین شهر مادرم مادر بزرگم مادرانم
هر روز صبح
پشت سر مردهاشان
یا کودکانشان
«آیت الکرسی» خواندند
تمام بچههای همین شهر را
تا بروند و برگردند
سورهی اخلاص دمیدند
تا زندهگی را
فردای بهتری باشد
در خندههای خداوند
تو اما
ای هیبت مخوف مقدس
قبله گاه هرچه قاضی ، داروغه، والی، شحنه، محتسب، گزمه، عسس
یک تنه چونان خدای یا ابلیس
در برابر تمامت انسان
ایستادی
و تمام محصول قرنها قرن
دلهرهها را و رنج را
به آنی
به باد دادی...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...در همین شهر غبارآلود
زیر سقف آسمان همین کشور
زیر گنبد کبود
که روزی روزگاری راستی را
آفتاب عشق بود
پدرانم هر روز
خروس خوان سحر
با کولهبار سرد دلزدهگیها
از بستر کهن خویش، سنگهای اساطیر، برخاستهاند
در خلوت خیال خدای خود
ایستادهاند
و در آغاز روزی دگر
مهر را «یا علی» گفتهاند
در کوچهها و خیابانهای همین شهر
پدرانم
سالها سال
در دل و سر خویش
رنجهای مکرر تکراری را
هر غروب
با خویش
به خانه آوردند
فقط و فقط بهخاطر فردایی بهتر
در همین شهر مادرم مادر بزرگم مادرانم
هر روز صبح
پشت سر مردهاشان
یا کودکانشان
«آیت الکرسی» خواندند
تمام بچههای همین شهر را
تا بروند و برگردند
سورهی اخلاص دمیدند
تا زندهگی را
فردای بهتری باشد
در خندههای خداوند
تو اما
ای هیبت مخوف مقدس
قبله گاه هرچه قاضی ، داروغه، والی، شحنه، محتسب، گزمه، عسس
یک تنه چونان خدای یا ابلیس
در برابر تمامت انسان
ایستادی
و تمام محصول قرنها قرن
دلهرهها را و رنج را
به آنی
به باد دادی...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹