نیازستان
1.58K subscribers
774 photos
106 videos
131 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#دردستان

ما، در زمین
- مادر زمین
چه کاشتیم
که سال‌ها
این‌همه
چرای بی جواب
داشتیم؟! ...

پ.ن: عکس از ژاک پالوفسکی ( سرباز ایرانی خفته در آغوش زمین.دو روز مانده به نوروز نزدیکی بصره)

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

این‌همه راه
(تا این طرف سرزمین آه)
از دل هیچ
به این میانه درآمدیم
تا زنده‌گی کنیم..

عابدان معبد نیستی
با چشم‌خانه‌هایی تهی از جنگل و دریا
- سیاه‌تر از هیچ -
در ردایی تارش نفرت
پودش کینه
به استقبال‌مان آمدند..

زنده‌گی را مزه مزه نکرده
طعم خون در دهانمان چرخید
و مستی وجود
برای همیشه از سرمان پرید..

#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان ...
... وحیران فکر می‌کنم انسانی چنین تیزبین و حساس و عاشق زنده‌گی، چه شر مهیب و مهلکی را در زنده‌گی دیده که شر هول‌ناکی چون مرگ را برگزیده...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

- به مادران جهان به‌ویژه تن‌وجان شرحه‌شرحه‌ی مادران ایران

گفته بودم ؛ شبهای چهار فصل ، فرقی نمی‌کرد ، دیر که می‌رسیدم خانه ، مادر سرکوچه زیر نور ضعیف لامپ زرد رنگ صد وات ایستاده بود و به خیابان خلوت چشم دوخته تا کی مرا ببیند و هرچه می‌گفتم : مادر این چه‌کاری‌ست آخر ؟ آمدن نیامدنت سرکوچه چیزی را عوض میکند؟ می‌گفت: نه ولی من نمی‌توانم ، نمی‌شود ، دل‌دِهولِم ، دلشوره دارم... مادر نشده‌ای بدانی چه می‌گویم ...
و من هرگز مادر نخواهم شد تا بدانم مادران چشم به‌راه فرزند چه می‌کشند همانطور که هرگز نخواهم فهمید عده‌ای شیطان‌تبار از کجا آمده‌اند که می‌توانند کسانی را که فرزند مادری و پدری هستند... بزنند و بکشند و...
به گمانم نخستین و آخرین چیزی که این جماعت نمی‌فهمند همین معنای مادری است. معنایی که یحتمل فقط یک مادر میفهمد درست مثل مادرم یا مادر مادرم..
ننه شیرزنی بود مدیر ، خانواده ای بزرگ داشت و همه سربه فرمانش ... و بسیار داغ دیده بود. داغ پدر و مادر در نوجوانی، داغ فرزندان قد و نیم قد، داغ سر و همسر اما یک داغ برایش همیشه تازه بود و فراموش ناشدنی ...
او به عشق عباسِ وفادار، نام نخست پسرش را گذاشته بود غلام‌عباس و بسیار بسیارش دوست می‌داشت. عباس جوان‌ افتاد و داغی بر دل ننه گذاشت که .... دم به دم یادش می‌کرد و آه می‌کشید و باران می‌شد..
- عباسم عباسم کجاست که نیامد ؟
و سال‌ها این داغ کهنه را تازه نگاه داشت تا شبی که همه می‌دانستیم می‌رود اما نمی‌رفت. جان رها نمی‌کرد آن تن بسیار بسیار خسته را و چرا هیچکس نمی‌فهمید. گهگاه حرکتی می‌کرد عامدانه. گویا تمام نیروهاش را جمع می‌کرد تا چیزی بگوید و نمی‌شد و نمی‌شد و نمی‌شد...
ناگهان مادرم عکس کوچک عباس را برداشت گذاشت توی دست ننه و دست را گذاشت روی سینه...
- مادر بیا این عباس توست...
پیرزن نفسی عمیق کشید و آرام شد ...

غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه‌ی شیرین و به خوابش کردم..

و.... همین.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
#یاران_موافق همه از دست شدند
- حسین زمان درگذشت..

در این بهار مرده ی بی عشق بی انسان
سر را مقیم شانه ی من کن برادر جان

سر را مقیم شانه ی من کن که مدتهاست
ابری نمی بارد بر این بیغوله ی بی نان

سر را به روی شانه ام بگذار و هق هق کن
سر را به بغض شانه ام بسپار و غم بنشان

ما گریه کردیم و قفسهامان قفس تر شد
تو گریه کن شاید دری وا شد برادر جان

تو گریه کن شاید خدای تو دری وا کرد
حتی به آنسوی عدم آنسوی گورستان

اشکی بریز و خنده بر این خشکسالی کن
اشکی بریز و خنده کن بر درد بی درمان

آه ای برادر جان برادر جان برادرجان
با سگ نکردند آنچه با ما کرده اند اینان

چاووش خوان سفره ی بی نانمان کردند
با نام آبادی چنین ویرانمان کردند

با نام آزادی صدامان را وجب کردند
ما را دچار رعشه های نیمه شب کردند

گفتند نورند و رگ مهتاب را کشتند
نا رستمان ناپدر سهراب را کشتند

زاغان غفلت برده با کبکان خرامیدند
هر کورسوی مرده را خورشید نامیدند

من در عزای خنده و لبخند می گریم
چون مادران در ماتم فرزند می گریم

من هم دلم خون است از این کابوس بی پایان
من را حریم هق هق خود کن برادر جان

آه ای برادر جان برادرجان برادر جان
با سگ نکردند آنچه با ما کرده اند اینان

ما هر دو از یک خاک و یک دنیای بن بستیم
ما هر دو بن بستیم از این رو دل به هم بستیم

این بید ها را باد و ما را درد خواهد برد
ما هر دومان آزادسروان تهی دستیم

بر سفره ی ما تهمت بی قاتقی بستند
با مرده خوراران مدیحت خوان نپیوستیم

گفتند هرگز نیستید اما ندانستند
دیوارشان اثبات خواهد کرد ما هستیم

هستیم و داد خویش از بیداد می گیریم
هستیم و می میریم و با مردن نمی میریم

در این بهار مرده ی بی برگ بی باران
من را حریم گریه ی خود کن برادرجان

سر را به خشم شانه ام بسپار و ایمن باش
دنیا پر از تاریکی است اما تو روشن باش

این کودکان آیین عیاری نمی دانند
دل دل نکن لوطی خودت داش آکل من باش

این باغ نازا را به آفت زادگان بسپار
تو جنگلی و ریشه داری ناسترون باش

با این ملیجک های دست افشان امیدی نیست
تو وارث ایل و تبار یاغی من باش

ای سنگ تیپاخورده ای دیوار پاییزی
وقت است از خواب هزاران ساله برخیزی

این روسپی در خورد نام کهنه مردان نیست
باید به مهر مادری دیگر بیاویزی

من هم دلم خون است از این کاشانه ی ویران
حالا تو دوش هق هق من شو برادرجان‌‌...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
- شعری که پنجاه سال پیش گفته شده و...

شبانه
 ابراهیم در آتش

در نیست
          راه نیست
شب نیست
              ماه نیست
نه روز و
         نه آفتاب،
ما
  بیرونِ زمان
              ایستاده‌ایم
با دشنه‌ی تلخی
در گُرده‌هایِمان.
 
هیچ‌کس
          با هیچ‌کس
                      سخن نمی‌گوید
که خاموشی
               به هزار زبان
                             در سخن است.
 
در مردگانِ خویش
                     نظر می‌بندیم
                                     با طرحِ خنده‌یی،
و نوبتِ خود را انتظار می‌کشیم
بی‌هیچ
خنده‌یی!
 
۱۵ فروردینِ ۱۳۵۱
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

میان ما و شما
هزاران دست،
                    بسته
هزاران چشم،
                    خسته
هزاران انگشت نیایش
شکسته
هزاران آه،
             بر لبان تمنا پژمرده
هزاران آرزو،
                  مرده
هزاران زن
دل به یاس‌های سرد سپرده
هزاران قلب
‌ خنجر خیانت خورده...
فاصله هست
نه،
میان ما و شما نه دیو و نه انسان
نه خدا و نه شیطان
نه راه و نه بی‌راه
هیچ چیز پل نمی‌شود...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

این چندمین پاییز است
که این‌گونه هول‌ناک
به جای عطر هم‌آغوشی باران و خاک
بوی خون و دود
در تمامت مغزت
هی چرخ می‌خورد؟

(یادت که هست
در کودکی
با آغاز مهرماه
مثل همین مرگ‌سالی‌ها
در اثر برخورد با شئی مدور خیالی‌ها
تو خون دماغ می‌شدی
و دیگران حالی به حالی‌ها)

این خون‌_دودِ درد
محصول تعفن این‌همه بی‌فایده نبرد
نه در هوای بیرون
که در ملاج تو هی می‌چرخد
و از ناکجای گشوده‌ی ابلیس
می‌ریزد
در دهان تو
و تو در طعم خون و جنون
در دودی با بوی گوشت کباب‌شده ی انسان
هی چرخ میزنی....

این چندمین پاییز است ؟!

#محسن_بارانی مهر هزاروچهارصدودرد

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

- فصل دیگر (الف-بامداد)

بی‌آنکه دیده بیند،
در باغ
احساس می‌توان کرد
در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد
یأسِ موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
بر خاک می‌نشیند

بر شیشه‌های پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.

این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند.

یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند!

هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی‌سال:

خاموش
خود
منم!

مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی‌سوزد
امسال
در سینه
در تنم!

@niyazestanbarabi
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان

- مرگ هرکس ای پسر هم‌رنگ اوست (مولانا)

#داریوش_مهرجویی؛
                          مردی که هرگز متوقف نشد*

داریوش مهرجویی یک زنده‌گی پرتلاطم و طوفانی داشت، در نتیجه مرگش نیز پرتلاطم و طوفانی شد.
داریوش مهرجویی -که نامش یادآور یک داریوش دیگر در بیست و پنج سال پیش است- با زندگی‌اش در بسیاری جان‌ها آشوب افکند و بسیاری اذهان را به آتش کشید. در مرگش نیز بسیاری جان‌ها و روان‌ها را در آشوب انداخته و به آتش کشیده..
در #عصرانسداد، داریوش مهرجویی هر منفذی و روزنی یافت بستر #کار کرد. تمام تلاش‌ها آن بود که او متوقف شود،وا بدهد، مهاجرت کند و.. ولی او ایستاد و #کارکرد چنان‌که مرگش نیز به هیات یک #کار درآمد.
از این منظر این قتل ِبسیار بسیار ددمنشانه، این سلاخی بسیاربسیار هول‌ناک، این شرحه شرحه کردن برآمده از سرشتی اهریمنی، این ترادژدی مهیب و... یک_مرگ_باشکوه است. چیزی که به حق در وجه اساطیری‌اش #شهادت می‌نامند.
واما حکایت من(ما) و مهرجویی در دهه‌ی شصت آغاز شد وقتی که در طوفان نوجوانی سینما پناه‌گاهمان بود، همان‌طور که امجدیه ، همان‌طور بازی فوتبال در زمین خاکی وسط ظهر تابستان..
ان ایام فیلم ها را با بازیگران می شناختیم نه کارگردان‌ها #گاو را تلویزیون دیده بودیم و حیران تبدیل یا مسخ انسان. بچه‌های محل گفتند فیلمی آمده باحال و کرکرِ خنده #اکبرعبدی هم هست و ما در سینماهای جنوب شهر غرق فیلم می‌شدیم. مدتی بعد با خواندن تمام کارهای جلال و شریعتی و علوی و فروغ و... خیلی افق‌ها بر روی‌مان گشوده شده بود که #هامون آمد.
فکر کنم در #عصرجدید حمید و مهشید را دیدیم و بارها دیدیم.
چند میلیون بار هامون دیده شد؟! شماره از دست بیرون است..
سینما دیگر فیلم نبود.آیینه شده بود.
آیینه‌ی همه‌ی آویخته‌گان ِ یک سده‌ی ایران،از نیما تا اخوان تا تک تک ما، معَلقان در شبی تیره و هول‌ناک با «قبایی ژنده و کپک زده» که «یادگارانی مانده میراث از نیاکان‌مان» بود و نمی‌دانستیم این مرده‌ریگ را چه کنیم؟
همین بود که من ِ هفده هجده ساله حمید هامون بودم و #براهنی پنجاه ساله حمید هامون بود و معترض داریوش مهرجویی و البته که مهرجویی خودش را به تصویر کشیده بود.خودی که بخش عظیمی از ایرانیان بودند از تبریز تا زاهدان و از اهواز تا سرخس.‌
هامون #دماوند سینمای ایران شد.خسروجان شکیبایی ِ جوان مرگ، در حمید هامون ماند و از آن بیرون نیامد که نیامد، حتا در سالاد فصل یا اتوبوس شب (ای خدااااااا خدا خدا می‌بینی پای #کیومرث هم باز شد به نوشته)
و ما حالا لقبی داشتیم؛ #هامون_بازها
بانو توقیف شد،مثل «مدرسه ای که می‌رفتیم» اما ما در تاکسی #پری نشستیم و زار زار گریستیم.
سارا و لیلا هم آمدند. ما خوره‌های سینما که کارهایش را دنبال می‌کردیم، می‌دیدیم چقدر برخوردها با او و آثارش گوناگون است و این نشان از عظمت #مهرجویی داشت.حتا برخی طرفدارانش گه‌گاه به او می‌تاختند، آخر بی‌چاره‌ها معیارشان شده بود #هامون و انسان را نمی‌شناختند که فراز و فروددارد و این معنای «کاملن انسان» است چراکه «انسان کامل» دست‌کم تحققش فریبی بیش نیست
دراین تاختن‌ها البته حسادت و تنگ‌نظری این ژن فعال بسیاری از ایرانیان که در سالهای اخیر بسیار هم فعال شده بی‌تاثیر نبود.اما مهرجویی خود (خودآگاه یا ناخودآگاه) خود را خوب می‌شناخت و به تصویر می‌کشید همین است که نویسنده‌ی نازا به «درخت گلابی» نازا پناه برد تا با #میمچه بسیاری‌مان در سالن سینما هق‌هق بگریم و حتا غش‌کنیم.
باز هم طوفان مهرجویی ما را تکانده‌بود تا درخت بودنمان نمیرد.
#نارنجی_پوش باز غرغر برانگیخت اما #علی_سنتوری با تنها بازی موفق رادان باز غوغا کرده‌بود از توقیفش تا لودادن عامدانه‌ی فیلم و اندک پول‌هایی که به حساب تهیه کننده ی مظلوم ریخته شد که بماند و کارکند اما سکته نگذاشت
باز هم ما بودیم اشک.
گلشیفته سالها بعد کاری کرد که قبلن در سنتوری انجام داده بود
و حدس می‌زنم داریوش با تغییر سکانس پایانی شعله‌ی امید را روشن نگه‌داشت تا سال‌ها بعد سنتوری دو را بسازد که نگذاشتند.
باری ما که ساد‌‌گی آقای هالو را پیده بودیم و خون‌مان در شیشه رفته بود و زین « دایره‌ی مینا» خونین جگر شدیم و سال‌ها بعد در آشوب فقر و درمانده‌گی مهمان مامان، با همسایه‌گانی متنوع، درست مثل اجاره‌نشین‌ها در خانه‌ای اگر آنجا آپارتمان بود اینجا حیاطی قدیمی بود و در هر دوصورت ایران بود و.. در نت ششم «لا» ناتمام بمانیم دوباره به «سل»  نرسیم سلی که کلید آغاز مرداست که هرگز متوقف نخواهد شد چرا که همیشه در آستانه‌ی #سل است همان که فروغ و تجلی «مهر» است #میترا.. آخر دارم در باره‌ی #داریوش می‌نویسم «داریوش_مهرجویی..»

* سخنی‌ست از خود استاد
** در نام فیلم‌ها ترتیب زمانی‌ مدنظر نبود

                  #محسن_یارمحمدی
      همیشه وام‌دار بزرگانی چون مهرجویی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹