🌱#جسم_سرد
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888
#قسمت_نوزدهم
نمیتونستم آرام بگیرم باید داد میزدم باید از خواهرم دفاع میکردم درسته اشتباه کرده بود ولی
تاوان همون رو هم
داشت میداد . دردهایش اصلا کم نبودن .
-بله ؟
صدای قشنگی داشت این آقای دیوانه . باید داد میزدم .
-بله و مرض ،مرده شورتم ببرن که یه ذره شعور نداری . مگه غزاله چی کار کرده ؟ مگه اون
خواسته که این بلا رو
سرش بیارن ؟ دزدیدن غزاله رو میفهمییییی ؟؟؟خاک تو سرت با اون هم جنسات که هیچی
سرتون نمیشه . فک
کردی خیلی مردی ؟این دختر تازه خوب شده بود گند زدی به حالش . نامرد تر از اون آشغالا تویی
که درک نداری .
اگه خواهر خودتم میدرزدیدن و گولش میزدن میبردن هم همین طوری رفتار میکردی ؟ درسته که
اشتباه کرده . آره
خیلی هم اشتباه کرده ولی تاوانشو به بدترین شکل داده و هنوزم میده .میفهمی چه دردی داره ؟؟؟
خداروشکر کن اینجا
نیستی وگرنه خودم خفت میکردم .
از تند حرف زدن نفسم کم شده بود .هیچ صدایی از پشت خط نمیومد . سکته کرد لابد .
-ش... شما ؟
نه هنوز زندست ...
-پاک شوما ، تازه میگه شما . مرده شور ریختتم ببرن .
اجازه ی حرف زدن ندادم و قطع کردم .
-آخییییییییییش راحت شدم .
با صدای قهقهه ی غزاله از جا پریدم :
-چته ؟ روانی .
نگاهی به غزاله که از خنده کف اتاق دراز کشیده بود انداختم . آرزوم این خنده ها بود .
-چته ؟ گریه یادت رفت .
غزاله دلش رو گرفته بود و میخندید :
-واااااااااااای عاطی خیلی باحال بودی فک کنم خودشو خیس کرد . ماشالا به جذبت من گرخیدم
بیچاره اون .
وباز هم خندید . خودم هم خنده ام گرفت . حتی فرصت دفاع به بدبخت نداده بودم .
-تازه آخرشم عین پیره زنا فوشش میدادی . وای خیلی خوب بودی عاشقتم .
خودم هم میخندیدم . گند زده بودم به هیکل بهرام بیچاره .
-حقش بود دلم خنک شد .
**
با جیغ نه چندان خفه ی غزاله به خودم اومدم .
-چیه ؟
بدن غزاله رو لرز گرفته بود و دندان هاش به هم میخورد . چش شده بود ؟
-غزاله ،غزاله چته ؟
-او ... اونا .
رد نگاهش رو گرفتم . هه پس برگشتن . رامین سر کوچه بود .
-غزاله نترس من اینجام نمیتونن بهت آسیب برسونن باشه ؟ دست منو سفت بگیر محکم راه بیا
نگاهشون هم نکن .
دست غزاله رو گرفتم و بیتوجه از اون به سمت خانه رفتم .صدای خنده ی بلند رامین با لرز بیشتر
بدن غزاله بود .
دست غزاله رو محکم تر فشردم . : بخند که آخرین خنده هاته .
غزاله رو به خونه فرستادم. برگشته بودن و باید کم کم دست به کار میشدم . ولی به زمان
نیازداشتم نباید بی گدار
به آب میزدم ...
شلوار ورزشی مشکی با پیراهن راحتی که مدل مردانه بود وکلاهی که به سختی تمام موهام رو در
اون جا داده بودم
تا مانعم نباشن . باشگاه بودم و قرار بود با 4 پسر از فامیل های سعیده که تکواندو کار بودند
مبارزه کنم.
باید خودم رو قوی میکردم . باید حریف حداقل 4 مرد میشدم . نقشه ی جدی رو کشیده بودم و
احتمال هر خطری بود
از اتاق پرو بیرون آمدم .
-عاطفه آماده ای ؟ رفتن لباساشونو عوض کنن الان میان .
-آره آمادم .
با دیدن 4 پسر نمیتونستم بگم نترسیدم... هر کدوم 0 تای من بودند ولی باید میتونستم... باید .
سعیده معرفی کرد :
-محمد جواد نوه ی عمومه ،سعید پسر عمم ،محمد پسر خالم و آقا میلاد پسر داییم .
از علاقه ی سعیده به میلاد خبر داشتم و از نگاه های خاص میلاد همه چیز مشخص بود:
همون بهتر که اصلا دایی ندارم که پسر داشته باشه ، چه همه ی عاشق پسر داییشون میشن .
باید توضیح میدادم :
-سلام من عاطفه هستم و تقریبا تمام فنون رو بلدم ولی خوب تا حالا فقط حریف دو تا پسر بودم
. من باید حریف 4
پسر بشم اگه کمکم کنین ممنون میشم اصلا هم رحم نداشته باشین .
میدونستم با چه بی رحم هایی طرفم .
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888
#قسمت_نوزدهم
نمیتونستم آرام بگیرم باید داد میزدم باید از خواهرم دفاع میکردم درسته اشتباه کرده بود ولی
تاوان همون رو هم
داشت میداد . دردهایش اصلا کم نبودن .
-بله ؟
صدای قشنگی داشت این آقای دیوانه . باید داد میزدم .
-بله و مرض ،مرده شورتم ببرن که یه ذره شعور نداری . مگه غزاله چی کار کرده ؟ مگه اون
خواسته که این بلا رو
سرش بیارن ؟ دزدیدن غزاله رو میفهمییییی ؟؟؟خاک تو سرت با اون هم جنسات که هیچی
سرتون نمیشه . فک
کردی خیلی مردی ؟این دختر تازه خوب شده بود گند زدی به حالش . نامرد تر از اون آشغالا تویی
که درک نداری .
اگه خواهر خودتم میدرزدیدن و گولش میزدن میبردن هم همین طوری رفتار میکردی ؟ درسته که
اشتباه کرده . آره
خیلی هم اشتباه کرده ولی تاوانشو به بدترین شکل داده و هنوزم میده .میفهمی چه دردی داره ؟؟؟
خداروشکر کن اینجا
نیستی وگرنه خودم خفت میکردم .
از تند حرف زدن نفسم کم شده بود .هیچ صدایی از پشت خط نمیومد . سکته کرد لابد .
-ش... شما ؟
نه هنوز زندست ...
-پاک شوما ، تازه میگه شما . مرده شور ریختتم ببرن .
اجازه ی حرف زدن ندادم و قطع کردم .
-آخییییییییییش راحت شدم .
با صدای قهقهه ی غزاله از جا پریدم :
-چته ؟ روانی .
نگاهی به غزاله که از خنده کف اتاق دراز کشیده بود انداختم . آرزوم این خنده ها بود .
-چته ؟ گریه یادت رفت .
غزاله دلش رو گرفته بود و میخندید :
-واااااااااااای عاطی خیلی باحال بودی فک کنم خودشو خیس کرد . ماشالا به جذبت من گرخیدم
بیچاره اون .
وباز هم خندید . خودم هم خنده ام گرفت . حتی فرصت دفاع به بدبخت نداده بودم .
-تازه آخرشم عین پیره زنا فوشش میدادی . وای خیلی خوب بودی عاشقتم .
خودم هم میخندیدم . گند زده بودم به هیکل بهرام بیچاره .
-حقش بود دلم خنک شد .
**
با جیغ نه چندان خفه ی غزاله به خودم اومدم .
-چیه ؟
بدن غزاله رو لرز گرفته بود و دندان هاش به هم میخورد . چش شده بود ؟
-غزاله ،غزاله چته ؟
-او ... اونا .
رد نگاهش رو گرفتم . هه پس برگشتن . رامین سر کوچه بود .
-غزاله نترس من اینجام نمیتونن بهت آسیب برسونن باشه ؟ دست منو سفت بگیر محکم راه بیا
نگاهشون هم نکن .
دست غزاله رو گرفتم و بیتوجه از اون به سمت خانه رفتم .صدای خنده ی بلند رامین با لرز بیشتر
بدن غزاله بود .
دست غزاله رو محکم تر فشردم . : بخند که آخرین خنده هاته .
غزاله رو به خونه فرستادم. برگشته بودن و باید کم کم دست به کار میشدم . ولی به زمان
نیازداشتم نباید بی گدار
به آب میزدم ...
شلوار ورزشی مشکی با پیراهن راحتی که مدل مردانه بود وکلاهی که به سختی تمام موهام رو در
اون جا داده بودم
تا مانعم نباشن . باشگاه بودم و قرار بود با 4 پسر از فامیل های سعیده که تکواندو کار بودند
مبارزه کنم.
باید خودم رو قوی میکردم . باید حریف حداقل 4 مرد میشدم . نقشه ی جدی رو کشیده بودم و
احتمال هر خطری بود
از اتاق پرو بیرون آمدم .
-عاطفه آماده ای ؟ رفتن لباساشونو عوض کنن الان میان .
-آره آمادم .
با دیدن 4 پسر نمیتونستم بگم نترسیدم... هر کدوم 0 تای من بودند ولی باید میتونستم... باید .
سعیده معرفی کرد :
-محمد جواد نوه ی عمومه ،سعید پسر عمم ،محمد پسر خالم و آقا میلاد پسر داییم .
از علاقه ی سعیده به میلاد خبر داشتم و از نگاه های خاص میلاد همه چیز مشخص بود:
همون بهتر که اصلا دایی ندارم که پسر داشته باشه ، چه همه ی عاشق پسر داییشون میشن .
باید توضیح میدادم :
-سلام من عاطفه هستم و تقریبا تمام فنون رو بلدم ولی خوب تا حالا فقط حریف دو تا پسر بودم
. من باید حریف 4
پسر بشم اگه کمکم کنین ممنون میشم اصلا هم رحم نداشته باشین .
میدونستم با چه بی رحم هایی طرفم .
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_نوزدهم
صداشو پيايين تر اورد و گف ت
_از من نشنيده بگير هيلدا ولي اون روز به طور اتفاقي وقتي
ريس و دوستش داشتن تو اتاقش صحبت ميكردن شنيدم كه
دامون به اقاي صولتي گفت كه عذرتو بخواد و اخراجت كنه
دليلشو نفهميدم
باشنيدن حرفش از عصبانيت ازكلم داشت دود ميزد بيرون
بدون حرف دي گه ايي از ويلا زدم بيرون و به صدا زدناي نازي
هم توجهي نكردم موبايلمو در اوردم و بي معطلي شماره ي
دامون و گرفتم...
هرچي بوق خورد جواب نداد دوباره روي شمارش با حرص
فشار دادم كه بعد از دو بوق صداي خواب الود و گرفتش تو
گوشي پيچي د
_اين وقت صبح چيكار داري !؟وقتي يه بار جواب ندادم.. ديگه
بس كن...
بيشعور حتي يه سلامم نكرد منم مثل خودش بدون سلام
كردن با صداي نسبتا بلند و عصبي گفتم
_چرا اين كارو كردين...مگه چه هيزم تري به شما فروختم كه
از كار بي كارم كردين؟؟معني اين كارتون چيه؟
پوزخند روي لبشو حتي از پشت گوشي هم ميتونستم حس
كنم كه گف ت
_كار!؟ اون به نظرت كار بود كه بري تن و بدن مرداي غريبه
و گردن كلفت و ماساژ بدي و اونا لذت ببرن ؟!ازكجا معلوم
كارتون به جاهاي ديگه كشيده نشده باشه؟!
علنن داشت بهم توهين ميكرد اشكام اماده ي باريدن بودن با
صداي پر از بغض جيغي زدم و گفت م
_خفه شوو..اين فكرا از ذهن مريض خودته حتما خودت
همچين حسي داري كه ميگ ي!
وگرنه من كارامو دوست دارم و باشرافت كار ميكنم مثل يه
عده از اب گل الود ماهي نميگيرم..
فكر كردم الان مثل خودم فرياد ميزنه و جوابمو ميده ولي در
كمال تعجب اروم گفت
_عصر ساعت چهار به ادرسي كه برات ميفرستم بيا براي ماساژ
منتظرتم..
تا اومدم بگم تو خواب ببيني كه من پامو بزارم اونجا تق تلفن
و قطع كرد و صداي بوق ممتد توي گوشي پيچيد لعنتي بهش
فرستادم و با شونه هاي اويزون سمت خونه رفتم...
سر راه هيلا رو برداشتم باهم به خونه رفتيم لباسامو در اوردم
مشغول غذا درست كردن شدم و به بدبختيام فكر كردم حالا
بدون كار چجوري زندگيمونو بچرخونم!اجاره خونه بدم..خرج
مدرسه هيلا و دكترش بدم!
سرمو تكون دادم تا از شر فكراي مزاحم راحت بشم با لبخند
و مهربوني هيلا رو صدا زدم تا بياد ناهار بخوريم اين بچه
گناهي داشت كه چهره ي ماتم زده ي منو بايد تحمل ميكرد
بعد از ناهار خسته از همه ي اتفاقات اين چند روز دراز كشيدم
تا كمي استراحت كنم
تو خواب عميقي بودم كه با زنگ زدناي پي در پي و مشتايي
كه به در ميخورد هراسون بلند شدم و به سمت در رفتم
با ضرب درو باز كردم و گفت م
_هوي چته وحشي مگ...ه
ولي با ديدن شخص رو به روم بقيه ي حرفم توي دهنم ماسيد
با چشماي ترسيده تو چشماي به خون نشستش نگاه كردم
كه
گفت:
_ادمه بده..زبونتو موش خورد؟!
خودمو نباختم اخم غليظي كردم و گفت م
_ادرس اينجارو از كجا پيدا كردين؟!
پوزخندي گوشه ي لبش نشست و گفت:
_فكر كردي پيدا كردن ادرس خونت كار سختيه برام ؟
_بهتره از اينجا بري اصلا دوست ندارم كسي شمارو اينجا
ببينه..و برام حرف در بيا د
درو هل دادم كه پاشو لاي در گزاشت و مانع از بستنش شد
با دستش محكم در هل داد و وارد حياط شد در و پشتش
بست و بهم خيره شد
با عصبانيت رو بهش گفت م
_داري چيكار ميكني به چه حقي اومد ي داخل..همين الان
برو بيرون
به سمتم گام برداشت كه ترسيده عقب عقب رفتم...به ديوار
پشت سرم چسبيدم توي يك قدميم ايستاد و دستشو كنار
گوشم به ديوار زد و گف ت
_بهت چي گفتم؟نگفتم چهار خونه باش؟چرا جواب گوشيتو
نميدي..؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_نوزدهم
صداشو پيايين تر اورد و گف ت
_از من نشنيده بگير هيلدا ولي اون روز به طور اتفاقي وقتي
ريس و دوستش داشتن تو اتاقش صحبت ميكردن شنيدم كه
دامون به اقاي صولتي گفت كه عذرتو بخواد و اخراجت كنه
دليلشو نفهميدم
باشنيدن حرفش از عصبانيت ازكلم داشت دود ميزد بيرون
بدون حرف دي گه ايي از ويلا زدم بيرون و به صدا زدناي نازي
هم توجهي نكردم موبايلمو در اوردم و بي معطلي شماره ي
دامون و گرفتم...
هرچي بوق خورد جواب نداد دوباره روي شمارش با حرص
فشار دادم كه بعد از دو بوق صداي خواب الود و گرفتش تو
گوشي پيچي د
_اين وقت صبح چيكار داري !؟وقتي يه بار جواب ندادم.. ديگه
بس كن...
بيشعور حتي يه سلامم نكرد منم مثل خودش بدون سلام
كردن با صداي نسبتا بلند و عصبي گفتم
_چرا اين كارو كردين...مگه چه هيزم تري به شما فروختم كه
از كار بي كارم كردين؟؟معني اين كارتون چيه؟
پوزخند روي لبشو حتي از پشت گوشي هم ميتونستم حس
كنم كه گف ت
_كار!؟ اون به نظرت كار بود كه بري تن و بدن مرداي غريبه
و گردن كلفت و ماساژ بدي و اونا لذت ببرن ؟!ازكجا معلوم
كارتون به جاهاي ديگه كشيده نشده باشه؟!
علنن داشت بهم توهين ميكرد اشكام اماده ي باريدن بودن با
صداي پر از بغض جيغي زدم و گفت م
_خفه شوو..اين فكرا از ذهن مريض خودته حتما خودت
همچين حسي داري كه ميگ ي!
وگرنه من كارامو دوست دارم و باشرافت كار ميكنم مثل يه
عده از اب گل الود ماهي نميگيرم..
فكر كردم الان مثل خودم فرياد ميزنه و جوابمو ميده ولي در
كمال تعجب اروم گفت
_عصر ساعت چهار به ادرسي كه برات ميفرستم بيا براي ماساژ
منتظرتم..
تا اومدم بگم تو خواب ببيني كه من پامو بزارم اونجا تق تلفن
و قطع كرد و صداي بوق ممتد توي گوشي پيچيد لعنتي بهش
فرستادم و با شونه هاي اويزون سمت خونه رفتم...
سر راه هيلا رو برداشتم باهم به خونه رفتيم لباسامو در اوردم
مشغول غذا درست كردن شدم و به بدبختيام فكر كردم حالا
بدون كار چجوري زندگيمونو بچرخونم!اجاره خونه بدم..خرج
مدرسه هيلا و دكترش بدم!
سرمو تكون دادم تا از شر فكراي مزاحم راحت بشم با لبخند
و مهربوني هيلا رو صدا زدم تا بياد ناهار بخوريم اين بچه
گناهي داشت كه چهره ي ماتم زده ي منو بايد تحمل ميكرد
بعد از ناهار خسته از همه ي اتفاقات اين چند روز دراز كشيدم
تا كمي استراحت كنم
تو خواب عميقي بودم كه با زنگ زدناي پي در پي و مشتايي
كه به در ميخورد هراسون بلند شدم و به سمت در رفتم
با ضرب درو باز كردم و گفت م
_هوي چته وحشي مگ...ه
ولي با ديدن شخص رو به روم بقيه ي حرفم توي دهنم ماسيد
با چشماي ترسيده تو چشماي به خون نشستش نگاه كردم
كه
گفت:
_ادمه بده..زبونتو موش خورد؟!
خودمو نباختم اخم غليظي كردم و گفت م
_ادرس اينجارو از كجا پيدا كردين؟!
پوزخندي گوشه ي لبش نشست و گفت:
_فكر كردي پيدا كردن ادرس خونت كار سختيه برام ؟
_بهتره از اينجا بري اصلا دوست ندارم كسي شمارو اينجا
ببينه..و برام حرف در بيا د
درو هل دادم كه پاشو لاي در گزاشت و مانع از بستنش شد
با دستش محكم در هل داد و وارد حياط شد در و پشتش
بست و بهم خيره شد
با عصبانيت رو بهش گفت م
_داري چيكار ميكني به چه حقي اومد ي داخل..همين الان
برو بيرون
به سمتم گام برداشت كه ترسيده عقب عقب رفتم...به ديوار
پشت سرم چسبيدم توي يك قدميم ايستاد و دستشو كنار
گوشم به ديوار زد و گف ت
_بهت چي گفتم؟نگفتم چهار خونه باش؟چرا جواب گوشيتو
نميدي..؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#توهم
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_نوزدهم
حرصی و مستأصل خندید.
جوری در گِل گیر کرده بود که مگر خدا نجاتش
می داد.
هزار بار خودشرا لعن و نفرین کرد که چرا بعد ده
سال هوای برگشت به ایران به سرشزد.
ده سال دوام آورده بود!
نمی مرد اگه باز هم آنجا می ماند.
امیر کسری که از اتاق خارج شد، به سمت پدرش
رفت و پشت سرشایستاد.
با بحث و جدل به جایی نمی رسید.
راضی به ریختن آبروی پدرشهم نبود.
کم زحمت نکشیده بود برای کسب این جایگاه...
کم تلاش نکرده بود.
اشتباه کرده بود، اما تاوانشاینقدر سهمگین نبود!
تاوانشرفتن اش بود .
اصلا راضی بود که پدرششناسنامه اشرا باطل
کند و بگوید فوت کرده و تمام!
اما اینگونه تاوان ندهد.
آرام صدایشزد:
_ بابا؟
به سمتشچرخید و قاطع گفت:
_ زنگ بزن قرار خواستگاری رو بذار امیر کیا .
هرچی دست دست کنیم بدتره.
جلوتر رفت.
مشت هایشرا محکم فشرد تا خشم اشرا کنترل
کند.
از میان دندان های چفت شده اشغرید:
_ چرا حرف منو...
پدرشاجازه نداد جمله اش تمام شود.
خشمگین جلو آمد و فریاد زد:
_ تو چرا شرایط و نمی فهمی امیر کیا؟ من معاون
وزیر این مملکتم! بگم پسرم چه گلی به سرم زده؟
چرا وضعیت منو درک نمی کنی پسر؟
انگار هنوز باورت نشده چه فاجعه ای درست کردی!
کیمیا و خانوادشحرفی بزنن میتونیم به عنوان
شایعه رد کنیم.
اما اگه اون دختر بره پزشک قانونی چی؟اگه
شکایت کنه بگه تجاوز کردی چه جوابی داری بدی؟
دی ان ای تو روی بدن اونه!
سرشاز شدت عصبانیت و فشار های این مدت تیر
کشید.
دست هایشرا دو طرف شقیقه اشگذاشت و آرام
عقب گرد کرد و روی تخت نشست .
پدرش نیز جلو آمد و کنارش نشست.
دستشرا روی پای اشگذاشت و آرام تر از قبل
ادامه داد:
_ حالتو می فهمم بابا .ولی تو هم شرایط خانواده رو
بسنج .نه من، نه برادرت، نه حتی خودت!
شرایطمون جوری نیست که الان بگیم کاریه که
شده! تموم شد و رفت!
سری تکان داد و ایستاد.
نگاه دیگری به او که همچنان سرشرا بین
دست هایشگرفته بود انداخت و قبل از آن که اتاق
را ترک کند، مجدد ادامه داد:
_ شماره پدرشو پیدا میکنم زنگ میزنم بهش برای
امشب قرار خواستگاری می ذارم که آمادگی مراسم
عروسی و داشته باشن.
💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_نوزدهم
حرصی و مستأصل خندید.
جوری در گِل گیر کرده بود که مگر خدا نجاتش
می داد.
هزار بار خودشرا لعن و نفرین کرد که چرا بعد ده
سال هوای برگشت به ایران به سرشزد.
ده سال دوام آورده بود!
نمی مرد اگه باز هم آنجا می ماند.
امیر کسری که از اتاق خارج شد، به سمت پدرش
رفت و پشت سرشایستاد.
با بحث و جدل به جایی نمی رسید.
راضی به ریختن آبروی پدرشهم نبود.
کم زحمت نکشیده بود برای کسب این جایگاه...
کم تلاش نکرده بود.
اشتباه کرده بود، اما تاوانشاینقدر سهمگین نبود!
تاوانشرفتن اش بود .
اصلا راضی بود که پدرششناسنامه اشرا باطل
کند و بگوید فوت کرده و تمام!
اما اینگونه تاوان ندهد.
آرام صدایشزد:
_ بابا؟
به سمتشچرخید و قاطع گفت:
_ زنگ بزن قرار خواستگاری رو بذار امیر کیا .
هرچی دست دست کنیم بدتره.
جلوتر رفت.
مشت هایشرا محکم فشرد تا خشم اشرا کنترل
کند.
از میان دندان های چفت شده اشغرید:
_ چرا حرف منو...
پدرشاجازه نداد جمله اش تمام شود.
خشمگین جلو آمد و فریاد زد:
_ تو چرا شرایط و نمی فهمی امیر کیا؟ من معاون
وزیر این مملکتم! بگم پسرم چه گلی به سرم زده؟
چرا وضعیت منو درک نمی کنی پسر؟
انگار هنوز باورت نشده چه فاجعه ای درست کردی!
کیمیا و خانوادشحرفی بزنن میتونیم به عنوان
شایعه رد کنیم.
اما اگه اون دختر بره پزشک قانونی چی؟اگه
شکایت کنه بگه تجاوز کردی چه جوابی داری بدی؟
دی ان ای تو روی بدن اونه!
سرشاز شدت عصبانیت و فشار های این مدت تیر
کشید.
دست هایشرا دو طرف شقیقه اشگذاشت و آرام
عقب گرد کرد و روی تخت نشست .
پدرش نیز جلو آمد و کنارش نشست.
دستشرا روی پای اشگذاشت و آرام تر از قبل
ادامه داد:
_ حالتو می فهمم بابا .ولی تو هم شرایط خانواده رو
بسنج .نه من، نه برادرت، نه حتی خودت!
شرایطمون جوری نیست که الان بگیم کاریه که
شده! تموم شد و رفت!
سری تکان داد و ایستاد.
نگاه دیگری به او که همچنان سرشرا بین
دست هایشگرفته بود انداخت و قبل از آن که اتاق
را ترک کند، مجدد ادامه داد:
_ شماره پدرشو پیدا میکنم زنگ میزنم بهش برای
امشب قرار خواستگاری می ذارم که آمادگی مراسم
عروسی و داشته باشن.
💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
Telegram
Patooghe banovan
💢💢
جهت رزرو تبلیغات ؛
🆔
💢💢
جهت رزرو تبلیغات ؛
🆔
💢💢
🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_نوزدهم
طولی نکش ید که با صدای قد مهای شخصی به عقب برگشتم با د یدنِ شاهان اخ مهام توهم فرو
رفتُ مریدا نگاهش کرد و با عصبا نیت بهش گفت:
-تو از جونِ این پرورشگاه چی م یخوای که هر دق یقه اینجایی؟!
پوزخندی گوش هی لبش جا خشک کرد و درحالی که موهاش رو مرتب م یکرد غری د:
-کارای ن یم هتموم رو تموم م یکنم تو مشک لی داری دختر کوچولو؟!
متوجه عصبا نیت مریدا شده بودم که قبل از این که چیزی بگه رو به شاهان گفتم:
-هم یشه انقدر زود احساس صمیمت م یکنی؟!
پوزخندی زد و درحالی که به سمت بیرون م یرفت گفت:
-هم یشه انقدر زیاد حرف م یزنی ؟
عصبی نگاهش کردم که به سرعت برق و باد از پرورشگاه بیرون زد.
نفس عم یقی کشیدم و با صدای م ریدا به خودم اومدم.
-هرچی ب یشتر م یگذره بیشتر کنجکاو م یشم راجبش.
ابرویی به نشون هی بیخیال بالا انداختم که با د یدنِ نگهبان که با گُل رز قرمز بزرگی به سمتِ ما
میاد متعج بنگاهش کردم .
طولی نکش ید دست هگل رو بهم دادُ لب زد:
-برای تو اومده.
متعج بتر نگاهش کردم کی برای من همچین گُل بزرگی م یفرستاد؟!
خیره نگاهش کردم و لب زدم:
-مطمئنی اشتباهی نشده ؟
سری به نشون هی نه تکون داد و از حضورم دور ش د.
ب یتوجه به قیافه مات و متعجب مریدا راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم و داخل شد م.
با بسته شدن در نگاهم رو از م ریدا گرفتم و با دیدنِ کارت کوچیکی بین گلها سریع بازش کردم و
با دیدن جمل هی "چطوره، دوسشون داری؟!" متعجب بهشون خیره شدم.
سرم رو پایین آوردم و ع میق بو کش یدم، چه بوی خوبی م یداد.
مریدا مات گفت:
-خبر یه و م ننم یدونم پرنسس ؟!
رو بهش گو هنخور زمزمه کردم که پ یشم نشست و لب زدم:
-من اصلا نم یدونم اینُ کی فرستاده اصلا کی هست و شَکم فقط به یک نفرِ همون شخصی که تو
پرورشگاه د یدمشُ دنبال آیگل م یگشت.
ولی اون ک یم یتونه باشه اصلا برای چی باید گل بفرسته واسم ؟
مریدا کلافه سرش رو بین دس تهاش گرفتُ نالید:
-فق ط م یدونم زندگی داره هرروز ع جیبتر م یشه.
کلافه لبخند تل خی زدم و نا لید م:
-م یدونی من تو زند گیم تا حالا از کسی گُل به این بزرگی نگرفتم م یشه گفت حتی یه شاخه
کوچیک هم کسی بهم نداده، ن م یدونم ولی اگه ای ن دست هگل رز قرمز به غلط و اشتبا هی هم به
من رسیده باشه برام قشنگِ..
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
-مر ید اسیا ح-
درحا لی که پل ههای پرورشگاه رو پایین میومدم کلافه به سمتِ بیرون قدم برداشتم اما با صدای
داد و بیداد بر دیا به خودم اومدم .
متوجه شدم تو اتاقش مشغول حرف زدن با ک سیِ انگار پشت تلفن کسی بود که به ساد گی تونسته
بود عص ب یایش کنه.
آروم نزدیک دَر شدم و فالگوش وایسادم که با عصبا نیت م یگفت:
-من چ یکار کنم وقتی راضی ن م یشه؟!
برای به سرپرستی گرفتن چیکار دیگه با ید انجام بدم که انجام ندادم ؟
مقصر تویی شاهان نه من برای گوهکار یهات یه راهکار بهم بده.
چند ثا نیه بعد صداش رو آروم تر کردُ گفت:
-او کی امروز م یام اونجا.
متعجب گوش م یدادم که با نشن یدن صدایی سریع توی حیا ط رفتم.
منظورش از سرپرس تی و گو هکاریهای شاهان چی بود؟!
کلافه نفس عم یقی کش یدم و ب اید الان که م یخواد بره پیشِ شاهان تع قیبش کنم تا بفهمم جر یان
از چه قراره و این آد مهایی که روز به روز به زندگیمو ن اضافه م یشن کیان؟!
با بیرون اومدن بر دیا از اتاقش که عصبی به سمتِ بیرون پرورشگاه م یرفت به خودم اومد م .
سریع دنبالش رفتمُ سوار ماشین ش د.
دستم رو برای تاک س یای تکون دادم که از شانسِ خوبم سریع ی کی وا یساد.
رو به راننده تاک سی گفتم:
-لطفا ما شین سف ید رو دنبال کن ید.
متعجب نگاهم کرد و بی هی چحرفی دنبال فَرد مورد نظر رفت.
بعد از ن یم ساعت به یه خیابون رس یدم که اصلا مس یرم این اطراف نیوفتاده بود.
کرایه تاک سی رو دادم و از ما شین پیاده شدم و خیره به بردیا بودم که داخل یه ویلای خی لی ش یک
و بزرگ شد.
اون مرتیکه اینجا چیکار داشت نکنه خون هی شاهان بود ؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_نوزدهم
طولی نکش ید که با صدای قد مهای شخصی به عقب برگشتم با د یدنِ شاهان اخ مهام توهم فرو
رفتُ مریدا نگاهش کرد و با عصبا نیت بهش گفت:
-تو از جونِ این پرورشگاه چی م یخوای که هر دق یقه اینجایی؟!
پوزخندی گوش هی لبش جا خشک کرد و درحالی که موهاش رو مرتب م یکرد غری د:
-کارای ن یم هتموم رو تموم م یکنم تو مشک لی داری دختر کوچولو؟!
متوجه عصبا نیت مریدا شده بودم که قبل از این که چیزی بگه رو به شاهان گفتم:
-هم یشه انقدر زود احساس صمیمت م یکنی؟!
پوزخندی زد و درحالی که به سمت بیرون م یرفت گفت:
-هم یشه انقدر زیاد حرف م یزنی ؟
عصبی نگاهش کردم که به سرعت برق و باد از پرورشگاه بیرون زد.
نفس عم یقی کشیدم و با صدای م ریدا به خودم اومدم.
-هرچی ب یشتر م یگذره بیشتر کنجکاو م یشم راجبش.
ابرویی به نشون هی بیخیال بالا انداختم که با د یدنِ نگهبان که با گُل رز قرمز بزرگی به سمتِ ما
میاد متعج بنگاهش کردم .
طولی نکش ید دست هگل رو بهم دادُ لب زد:
-برای تو اومده.
متعج بتر نگاهش کردم کی برای من همچین گُل بزرگی م یفرستاد؟!
خیره نگاهش کردم و لب زدم:
-مطمئنی اشتباهی نشده ؟
سری به نشون هی نه تکون داد و از حضورم دور ش د.
ب یتوجه به قیافه مات و متعجب مریدا راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم و داخل شد م.
با بسته شدن در نگاهم رو از م ریدا گرفتم و با دیدنِ کارت کوچیکی بین گلها سریع بازش کردم و
با دیدن جمل هی "چطوره، دوسشون داری؟!" متعجب بهشون خیره شدم.
سرم رو پایین آوردم و ع میق بو کش یدم، چه بوی خوبی م یداد.
مریدا مات گفت:
-خبر یه و م ننم یدونم پرنسس ؟!
رو بهش گو هنخور زمزمه کردم که پ یشم نشست و لب زدم:
-من اصلا نم یدونم اینُ کی فرستاده اصلا کی هست و شَکم فقط به یک نفرِ همون شخصی که تو
پرورشگاه د یدمشُ دنبال آیگل م یگشت.
ولی اون ک یم یتونه باشه اصلا برای چی باید گل بفرسته واسم ؟
مریدا کلافه سرش رو بین دس تهاش گرفتُ نالید:
-فق ط م یدونم زندگی داره هرروز ع جیبتر م یشه.
کلافه لبخند تل خی زدم و نا لید م:
-م یدونی من تو زند گیم تا حالا از کسی گُل به این بزرگی نگرفتم م یشه گفت حتی یه شاخه
کوچیک هم کسی بهم نداده، ن م یدونم ولی اگه ای ن دست هگل رز قرمز به غلط و اشتبا هی هم به
من رسیده باشه برام قشنگِ..
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
-مر ید اسیا ح-
درحا لی که پل ههای پرورشگاه رو پایین میومدم کلافه به سمتِ بیرون قدم برداشتم اما با صدای
داد و بیداد بر دیا به خودم اومدم .
متوجه شدم تو اتاقش مشغول حرف زدن با ک سیِ انگار پشت تلفن کسی بود که به ساد گی تونسته
بود عص ب یایش کنه.
آروم نزدیک دَر شدم و فالگوش وایسادم که با عصبا نیت م یگفت:
-من چ یکار کنم وقتی راضی ن م یشه؟!
برای به سرپرستی گرفتن چیکار دیگه با ید انجام بدم که انجام ندادم ؟
مقصر تویی شاهان نه من برای گوهکار یهات یه راهکار بهم بده.
چند ثا نیه بعد صداش رو آروم تر کردُ گفت:
-او کی امروز م یام اونجا.
متعجب گوش م یدادم که با نشن یدن صدایی سریع توی حیا ط رفتم.
منظورش از سرپرس تی و گو هکاریهای شاهان چی بود؟!
کلافه نفس عم یقی کش یدم و ب اید الان که م یخواد بره پیشِ شاهان تع قیبش کنم تا بفهمم جر یان
از چه قراره و این آد مهایی که روز به روز به زندگیمو ن اضافه م یشن کیان؟!
با بیرون اومدن بر دیا از اتاقش که عصبی به سمتِ بیرون پرورشگاه م یرفت به خودم اومد م .
سریع دنبالش رفتمُ سوار ماشین ش د.
دستم رو برای تاک س یای تکون دادم که از شانسِ خوبم سریع ی کی وا یساد.
رو به راننده تاک سی گفتم:
-لطفا ما شین سف ید رو دنبال کن ید.
متعجب نگاهم کرد و بی هی چحرفی دنبال فَرد مورد نظر رفت.
بعد از ن یم ساعت به یه خیابون رس یدم که اصلا مس یرم این اطراف نیوفتاده بود.
کرایه تاک سی رو دادم و از ما شین پیاده شدم و خیره به بردیا بودم که داخل یه ویلای خی لی ش یک
و بزرگ شد.
اون مرتیکه اینجا چیکار داشت نکنه خون هی شاهان بود ؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚