روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.09K photos
913 videos
9 files
1.74K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهشتادوچهار

می دانستم. شادابم اسطوره صبر و گذشتم، لایق بیش از این ها بود.
- باشه.
لبخند زد. از آن لبخندهاي دلگرم کننده و مختص خودش.
- منم هستم. تا ابد اولویت زندگی من تویی. هر جا بخواي، هر وقت بخواي. می دونی که؟
سفیدي موهاي شقیقه اش ناشی از نزدیک شدن به چهل سالگی نبود. برادر من را روزگار پیر کرده بود. برادر من را برادرش
پیر کرده بود.
- می دونم.
ظرف حلیم را توي دست گرفتم و پیاده شدم. بوق کوتاهی زد و دست تکان داد. جلویش را گرفتم. شیشه را پایین زد.
- جانم؟
دیر بود؟ نه! دایی می گفت دیر براي مرده هاست.
- مرسی.
ابروهایش بالا رفت.
- بابت؟
می پرسید بابت؟ بابت جوانی اش که به پاي من سوخت. بابت رنجی که این همه سال به خاطر من تحمل کرد. بابت کارگري
هایی که با پاي برهنه به خاطر من کرد. بابت گرسنگی هایی که به خاطر من کشید. بابت کلیه اي که سخاوتمندانه به من
بخشید. بابت هزینه هاي تحصیلم. بابت حضور مداوم و بی دریغش. بابت چیزي که امروز بودم. بابت زندگی اي که امروز
داشتم.
- بابت همه چی.
برق توي چشمش ناشی از اشک بود.
- تشکر لازم نیست. تو جون منی داداش.
لبه پنجره را فشردم.
- تو هم!
خندید. حس کردم سفیدي موهایش کمتر شد.
کلید انداختم و در را باز کردم. چراغ ها روشن بود و صداي آب می آمد. شاداب توي آشپزخانه بود. پشت به من و در حال ظرف
شستن. پاورچین نزدیکش شدم و دستم را دورش حلقه کردم. تمام تنش تکان خورد و جیغ کشید. فشارش دادم و موهایش را
بو کشیدم.
- نترس منم.
قلبش مثل یک نوزاد تازه متولد شده زیر دستم می زد.
- کُشتی منو دانیار.
گونه ام را به گونه اش چسباندم.
- دلم می خواد.
چرخید و کمرش را به سینک تکیه داد. هنوز نفس هایش تند بود.
- چرا بیداري؟
دستکشش را در آورد و دست هایش را روي سینه ام گذاشت.
- تموم شد؟
گردنم تیر کشید. چشمم را باز و بسته کردم.
- خوبی؟
نگرانی در نگاهش بیداد می کرد. نمی دانست صحنه جان دادن آدم ها چقدر براي من تکراري شده.
- خوبم کوچولو.
دست بردم و گیر موهایش را باز کردم.
- می خواي یه دوش بگیري؟ لباس آماده کنم واست؟
پشت دستم را روي پوست صورتش کشیدم.
- نه.
- پس بشین یه چیزي بیارم بخوري.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سیصدوهشتادوچهار

ديگه بيشتر موندن رو جايز ندونستم بايد يكمم به كاراي
خودم ميرسيدم و از دنيا ميخواستم هيلارو بياره..
چون قرار بود اين چند روزي كه براي كاراي دكترم ايران
هستيم رو بريم خونه ي خودمون
اينجوري هم من راحت تر بودم همم مزاحم ارامش اين پير
مرد و پيرزن نميشدي م
بعد از رفتن به اتاقم به دامون پيام دادم كه عسل اومده اونم
گوشزد كرد كه تموم وسايلمو جمع كنم كه امشب ميريم خونه
ي خودمون...
عسل همون بعد ظهر بعد از جمع و جور كردن وسايل دانيال
خداحافظي كرد و رفت بعد از رفتنش دنيا همراه بچه ها اوم د
خانم بزرگ داستان خراب كاريه دانيال رو تعريف كرد كه دنيا
ريسه رفت از خنده و كلي قربون صدقش رف ت
و در اخر گفت:
_خوبش كرد دختره ي انتر بچمو چهار روز ول كرده رفته
خوش گزروني
بعد از صرف شام و برداشتن وسايلمون از بقيه خداحافظي
كرديم و به سمت خونه ي خودمون حركت كردي م
هيلا به محض سوار شدن توي ماشين خوابش برد و تقريبا
بيهوش شد
نميدونستم تا چه مدت ايران موندي هستيم از طرفي نگران
كار دامون هم بودم همينجوري روي هوا بود لابد متحمل
ضررهايي ميش د...
از وقتي سوار ماشين شده بوديم ساكت بود كامل سمتش
برگشتم و به ويم رخ خسته اما جذابش خيره شدم گفتم:
_خسته ايي عزيزم ؟
لبخند كم جوني زد گفت:
_نه دورت بگردم اينا خستگي نيست عاديه برا م
دستمو روي دستش گزاشتم گفتم:
_به نظر نارحت ميايي
فكرت درگير چيزي هس ت!
نگران پروژه ي اونور ي!
قبل از اينكه جوابي بده خودم پيش دستي كردم گفتم:
_خوب ببين
اگه خيلي توي دردسر ميفتي ميتونيم برگرديم بعد از اوكي
كردن كارهات بيام
فوقش يكم برنامه عقب ميفته نظرت چي ه
نميخوام بخاطر من دچار مشكل بشي
اخم ريزي بين ابروهاش جا خوش كرد گفت:
_باز دوباره با اون مغز فندوقيت بجاي من فكر كرد ي
جواب خودتم دادي؟
دستمو توي دستاي مردونش گرفت ادامه داد:
_من تموم كارامو اوكي كردم.(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

#هوس 💦🔥
اون دختره هم به نظر ریزه
و لاغر می اومد.. ولی انگار اندام های
تو پر تر و شایدم ورزیده تری داشت نسبت به سنش
با چسبیدن لبای گرم و مرطوبی به لبام سر جام خشک شدم و
هرچی فکر و خیال تو سرم داشتم پر
کشید.. مات و مبهوت زل زدم به دختر هجده ساله ای که تو
بغلم بود و به خودش جرات بوسیدنم و
داده بود . چطور همچین چیزی ممکنه؟ من چقدر به این دختر
رو داده بودم که به خودش اجازه داد
تا اینجا پیش بره؟

ادامه داستان رو از کانال زیر دنبال کنید👇👇

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M