روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.9K photos
863 videos
9 files
1.71K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهشتادوشش

با دست هایش صورتم را قاب گرفت.
- تو نفس منی. مگه میشه آدم با نفسش خوشبخت نباشه؟
جان دیاکو بودم و نفس شاداب! خوشبختی از این بیشتر؟
فرورفتگی گلویش را بوسیدم.
- تو این یه سال خیلی اذیت شدي. خیلی ازت غافل بودم. می دونم این زندگی اون چیزي نبود که می خواستم واست بسازم.
موهایم را نوازش کرد.
- ممنون که تحمل کردي.
صورتش را بوسیدم.
- ممنون که موندي.
دست کوچکش را بالا بردم و به لبم رساندم.
- ممنون که تنهام نگذاشتی.
سرم را به سینه گرفت و شقیقه ام را بوسید.
- این جوري نگو. تو رو خدا این جوري حرف نزن.
عطر تنش را قورت دادم.
- منو می بخشی؟
کف دستم را روي قلبش گذاشت.
- ببخشم؟ مگه چی کار کردي که ببخشمت؟ این قلب رو ببین. هنوز بعد از یک سال، وقتی می بینمت، وقتی پیشتم هیجان
زده میشه. طپشش رو ببین.
انگشتم را روي قطره هاي اشکش کشیدم. چقدر گریه کردن برایش راحت بود.
- من آدم جا زدن نیستم دانیار. آدم تنها گذاشتن نیستم. مثل مادرم، مثل پدرم! اونا هم سال ها با مشکلات همدیگه کنار
اومدن ولی جا نزدن. بعدشم، تو که گناهی نداشتی. با اون اتفاق وحشتناکی که افتاد هر کی به جاي تو بود ...
با انگشت خط بین دو ابرویم را صاف کرد.
- من درکت می کنم عزیزم.
دایی معتقد بود شاداب پاداش سختی هاي گذشته من است. اگر می دانستم شب هاي سیاهم به شاداب ختم می شوند بی
شک تحمل همه چیز راحت تر بود.
- حالا چرا گریه می کنی خوشحال خانوم؟
لبخند زد.
- دست خودم نیست. اشکام همیشه آماده به خدمتن.
بوسه اي به لب هاي لرزانش زدم.
- دوست داري کجا بریم؟
اشک هایش را پاك کرد.
- هر جا تو بگی. فرقی نمی کنه.
دلم از این همه مظلومیت آتش می گرفت. کاش کمی گستاخی می کرد. کمی لجبازي، کمی قهر، کمی مخالفت.
- نمی شه. ماه عسله، تو باید تصمیم بگیري.
غنچه لب هایش شکفت.
- دلم یه جاي گرم می خواد. از این سرما خسته شدم.
سرم را به علامت تایید تکان دادم.
- باشه، ولی قبلش یه چند ساعتی بخوابیم. ها؟
از روي پایم بلند شد.
- آره. دیشب نخوابیدي. خسته اي.
دستش را کشیدم و کنار خودم نشاندمش.
- بدون تو که نمی شه.
و چقدر قشنگ بود که هنوز هم شیطنت نگاه من سرخ و سفیدش می کرد و این شرم قشنگ و خواستنی اش اختیار از کف دل
و عقلم می ربود.
شاداب خوابید، اما من علی رغم خستگی زیاد پلک روي هم نگذاشتم. دلم دایی را می خواست. سر شاداب روي سینه ام بود.
زیاد قدرت مانور نداشتم. دستم را دراز کردم و دفتر خاطراتش را برداشتم. تنها یک صفحه تا پایان مانده بود. به تاریخ یک شب
قبل از مرگش!

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سیصدوهشتادوشش

دستاشو دورم محكم كرد و شروع به ماليدن كمرم كرد گفت:
_الان دردت كمتر و كمتر ميشه
چشماتو ببند و اصلا بهش فكر نكن
كاريو كه گفت و كردم چشمامو بستم و فقط به خودش و
اغوشش فكر كرد م
رفته رفته از شدت دردم كاسته شد و به كلي اون درد لعنتيو
از ياد بردم
چشمام سنگين شده بود و دوست داشتم همون لحظه زمان
از حركت بايسته و من روزها و شايد ماها تو بغلش اروم بخوابم
"به راستي چي بود اين معجزه ي بغل"!
دو روز از وقتي پريود شده بودم گزشته بود و امروز روز شروع
زدن امپولاي جديد بود
صبح بعد از خوردن صبحانه طرفاي ساعت ده بود كه به همراه
دامون به درمانگاه نزديك خونه رفتيم
بعد از پر اخت هزينه وارد اتاق تزريقات شدم پرستار با ديدن
امپولم نگاهي بهم كرد گفت:
_ميخوايي باردار بشي
لبخند ي زدم گفتم:
_بله..
شرو ع به باز كردنش شد و گفت:
_زير پوستيه يكم درد داره
استينتو بده با لا..
استين لباسمو تا اخرين حد دادم بالا روي بازوم الكل زد براي
اين فرو كردن سوزنشو نبينم چشمامو بستم
با احساس سوزش كمي چشمامو باز كردم با تزريق كردن مواد
سرنگ تازه درد اصلي رو حس كرد اخ ريزي گفتم ناخودگاه
كه همون وقت تموم شد و سوزنو در اورد گف ت:
_جاشو ماساژ نده كبود ميشه
بعد برام چسب زد و ازم دور شد با لب و لوچه ي اويزون
استينمو پايين دادم و بعد از تشكر كردن ازش از اتاق خارج
شدم
اووف لعنتي چقدر درد داشت
دامون پشت در منتظرم بود با ديدن قيافم سمتم اومد دستمو
توي دستش گرفت گفت:
_خوبي عزيزم ؟
خودمو لوس كردم گفتم:
_اره خوبم
فقط خيلي درد داشت تازه عصر هم بايد بيام دوتا بزن م
دامون نگاهي بهم كرد گفت:
_دورت بگردم خانمم
ببخشي د اين همه درد و بايد تحمل كني تموم سختيش براي
تو هست
لبخند ي زدم گفتم:
_خوب يه روزي ميشينيم با هم به اين روزا و سختيا حرف
ميزنيم و غرق لذت ميشم با وجود بچه ها و نوه هامون
دامون كه اين حرف من خيلي به مزاجش سازگار اومده بود
گفت:
_آي گل گفت ي
حالا بيا بريم بهت يه ابميوه بدم بشوره ببره غمار و
پشت چشمي براش نازك كردم با خنده گفتم:
_نه تروخدا زياد ولخرجي نكن شما
با خارج شدنمون از درمانگاه دامون با صداي بدند خنديد و
گفت:
_تو جون بخواه عزيزم م
كافيه لب تر كني
ديگه حرفي نزدم و به زدن لبخندي اكتفا كردم دامون هم بعد
از روشن كردن ماشين به سمت ابميوه فروشيه مورد نظرش
حركت كر د
پار ت سوپرا يز براتون توچنل زاداس زدم بري ن بخونيد براتون
اونجا ت وايام ع يد هي پارت سوپرايز ميزارم حتما همه عضو
بشين
تو اين مدت كه درگير زدن امپولا و مراجعه به مطب بودم
اتفاق خاصي نيفتاد
هفته ايي دو سه بار به عمارت ميرفتيم و به اقاجون و خانم
بزرگ سر ميزديم
ديگه بعد از اون روز عسلو نديدم انگاري باز سرش گرم بود كه
اين طرفا افتابي نميشد دلم براي دانيال واقعا تنگ شده بود
ولي به زبون نمياوردم
ميدونستم حتي اگه بخوام برم ببينمشم با رفتار خوبي از جانب
عسل مواجه نميشم پس بيخيال حس دلتنگيم شدم
عص ر بعد از زدن اخرين امپول به مطب كتابون مراجعه كردم
قرار بود سونو واژينال يا همون داخلي برام انجام بد ه
و وضعيت تخمكاي ازاد كردمو ببينه اگه امروز نتيجه خوب
ميبود ميرفتم براي مرحله ي بعد ي..
توي دلم كلي صلوات فرستادم و خدارو صدا زدم تا اين بار
كمكم كنه و نتيجه موفق اميز باشه
از درداي شديدي كه زير دلم داشتم ميتونستم حدث بزنم يه
اتفاقايي داخل رحمم درحال رخ دادنه
تازگيا متوجه بزرگ شدن شكمم شده بودم كه خيلي باعث
تعجبمم بود و گزاشتمش پاي عوارض امپو لا
بعد از حدود نيم ساعت معطلي نوبت من شد و وارد اتاق
كتايون شدم بعد از سلام و احوال وارد اتاق سونو شدم شلوار
و شورتمو در اوردم و روي تخت درازشيد م
بعد از اماده شدنم كتايون و دستيارش وارد شدن و مانند دفعه
ي قبلي همون چيز دراز و بعد از كشيدن كاندوم سرش واردم
كر د(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

#هوس 💦🔥
اون دختره هم به نظر ریزه
و لاغر می اومد.. ولی انگار اندام های
تو پر تر و شایدم ورزیده تری داشت نسبت به سنش
با چسبیدن لبای گرم و مرطوبی به لبام سر جام خشک شدم و
هرچی فکر و خیال تو سرم داشتم پر
کشید.. مات و مبهوت زل زدم به دختر هجده ساله ای که تو
بغلم بود و به خودش جرات بوسیدنم و
داده بود . چطور همچین چیزی ممکنه؟ من چقدر به این دختر
رو داده بودم که به خودش اجازه داد
تا اینجا پیش بره؟

ادامه داستان رو از کانال زیر دنبال کنید👇👇

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M