روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.73K photos
827 videos
10 files
1.69K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_دویستوشصتودو

غزاله :
گفته بود میاد و نیومد ... بهرام گفت میاد ... سه روزه که منتظرشم .. از سرو صداهای دو شب پیش
فهمیدم بالاخره
پدرش برگشته ... ممکن نبود من عاطفه رو سه هفته نه دیده باشم و نه باهاش حرف زده باشم ...
کلافه شدم ... این سه هفته یا بهرام کوتاه میرفت مطب یا سعیده میومد پیشم و یا مامان نمیرفت
شرکت ...
با صدای زنگ آیفن بی حال به سمتش رفتم چیزی معلوم نبود :
-بله ؟
-اومدم ماچ بگیرم .
وااااااا ... این صدا رو تا به حال نشنیده بودم ... اون منگل ها هم که زندانن پس این کیه ؟
-شما غلط میکنی ، بیا برو مزاحم نشو ..
صدای خندونش اومد :
-چه بخوای چه نخوای من ماچو میگیرم اونم نه از لپ و این حرفا فقط اصل کاری ..
این صدا رو میشناختم ... حتی از پشت آیفن هم آرامش خالص بود ... در رو باز کردم .. کاش
زودتر بیاد بالا ...
با زنگ زد به سمتش پرواز کردم... نگاه کردم از نوک پاش تا فرق سرش ... دلم براش تنگ شده
بود ..خیلی ...
اومد تو و در رو بست خودم رو تو بغلش انداختم ... من چجوری سه هفته تحمل کرده بودم
نبینمش ؟؟
گونم رو بوسید .. گونش رو بوسیدم ..
-چرا انقدر دیر اومدی من دق کردم که ..
با خنده گفت :
-اینا رو ول کن ماچو بده ببینم .
صورتش رو نزدیک کرد که چشمام درشت شد .. بعد از سه هفته این کارا چیه ؟؟؟
-عاطی چی زدی ؟ هم جنس باز شدی رفت ؟؟؟
-به به چه رژ قرمزی هم زدی ..
صورتش رو نزدیک تر کرد که هولش دادم عقب :
-گمشو هیز ..
از خنده روی زمین نشست :
-قیافت خیلی باحال بود خخخخخخ چی تو رو ماچ میکنه حالا اعتماد به سقف ..
دلم برای خندیدنش تنگ شده بود برای چرت وپرت هاش و کارای یهوییش ... کنارش نشستم و
خندیدم اینبار از ته ته
دلم خندیدم :
-از این به بعد نباید جلوت رژ بزنم اونم قرمز عین گاومیش میمونی که رفته تو مسابقه .
زد پس کلم :
-گمشو بابا خواستم از این حال و هوا درت بیارم اون هالک که ماچو نمیگیره بذار بقیه حال کنن ..
به سرم دست کشیدم :
-تو از کجا میدونی نمیگیره ؟؟
به ابروهای بالا رفته ی عاطفه نگاه کردم و تازه فهمیدم چی گفتم ... لبم رو گاز گرفتم ..
عاطفه :
-خوب دیگه چی ؟ بعد از ماچ چیکار کرد ؟؟
زدم تو سرش :
-بمیر حالا من یه چیزی گفتم تو چرا جدی میگیری .
-نهههه میبینم که راه افتادین ببین غزاله خواهر مهرادی گفت فعلا از اون کارا ممنوعه براتا
حواست هست ؟؟

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوشصتودو

لباشو با زبونش خيس كرد
طبق عادتي كه داشت با صداي عشوه مانند و وسوسه انگيزي
گفت:
_ميدوني كه نميتونم با اقاجون مخالفت كنم..
و تابع تصميمات ايشونم...
_هه از كي تا حالا انقدر حرفاي اقاجون برات مهم شدن...!؟
دستشو دراز كرد روي يقه ي پيراهنم گزاشت گفت:
_وقتي كه پاي توي وسط باشه...
با شدت دستشو كنار زدم گفت م:
_خجالت بكش عسل
اين عشوه اومدناتو و مسخره بازيات براي كسي انجام بده كه
نشناستت...
بعد استارت ز دم با تحديد گفتم:
_من الان ديگه زن دارم
زنمم خيلي دوست دار م
نميزارم تو و اقاجون با تصميماي الكيتون زندگيمو خراب كني د
با حالت مسخره ايي شونه ايي بالا انداخت گفت:
_باشه من كه چيزي نگفت م
فقط وقتي به اقاجون گفتم قصد دارم به خواستگارم جواب
مثبت بدم غيرتي شد و پاي تورو كشيد وسط
با شنيدن حرفش دود از كلم بلند ش د
با داد گفتم:
_چييي خواستگار؟ ؟
از داد بلندي كه زدم دانيال از خواب پريد شروع به گريه كر د
عسل پستونكشو توي دهنش گزاشت مشغول ساكت كردنش
شد..
كلافه دستمو توي موهام فرو كردم گفتم:
_خدايا عسل تو داري چه غلطي ميكني
دانيال هنوز چند ماه نيست فوت كرده
بعد تو به خواستگارت فكر ميكني كه جواب مثبت بد ي?
اين زن انگار اصلا يه ذره از عشقي كه نسبت به دانيال ادعاشو
داشت تو دلش نبوده!
بي خيال شونه ايي بالا انداخت گفت:
_بلاخره براي زن جوان بيوه خواستگاراقا جون هم نميخواد
نوش زير دست ناپدري بزرگ بشه
وا ي واي چقدر اين زن وقيح بود با اعصبانيت چند بار روي
فرمون ضربه زدم گفتم:
همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_باورم نميشه دانيال با همچين جونوري ازدواج كرده و انقدر
عاشقش بود ه
بيچاره برادر من عمرشو پاي كي گزاشت...
_هه تو ديگه براي من دم از اين حرفا نزن
من جونورم؟
مثل اينكه يادت رفته براي بدست اوردن همين جونور تا سر
حد مرگ رفتي...
با ياد اوري انچه در گذشته اتفاق افتاده بود احساس حالت
تهوع بهم دست دا د
رومو ازش گرفتم گفتم:
_غلط كردنو براي همين موقع ها گزاشتن..
بحث كردن بيشتر باهاش بي فايده بود
اين دن چيزي از يه شيطان كم نداشت
و هربار چيز جديدي براي رو كرذن داشت..
تا رسيدن به مقصد نه من حرف زدم نه اون
با رسيدن جلوي خونه ي خاله زدم رو ترمز كه در ماشين باز
كرد پياده ش د..(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

لباس .سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوشصتودو

دستشو دراز كرد روي يقه ي پيراهنم گزاشت گفت:
_وقتي كه پاي توي وسط باشه...
با شدت دستشو كنار زدم گفت م:
_خجالت بكش عسل
اين عشوه اومدناتو و مسخره بازيات براي كسي انجام بده كه
نشناستت...
بعد استارت ز دم با تحديد گفتم:
_من الان ديگه زن دارم
زنمم خيلي دوست دار م
نميزارم تو و اقاجون با تصميماي الكيتون زندگيمو خراب كني د
با حالت مسخره ايي شونه ايي بالا انداخت گفت:
_باشه من كه چيزي نگفت م
فقط وقتي به اقاجون گفتم قصد دارم به خواستگارم جواب
مثبت بدم غيرتي شد و پاي تورو كشيد وسط
با شنيدن حرفش دود از كلم بلند ش د
با داد گفتم:
_چييي خواستگار؟ ؟
از داد بلندي كه زدم دانيال از خواب پريد شروع به گريه كر د
عسل پستونكشو توي دهنش گزاشت مشغول ساكت كردنش
شد..
كلافه دستمو توي موهام فرو كردم گفتم:
_خدايا عسل تو داري چه غلطي ميكني
دانيال هنوز چند ماه نيست فوت كرده
بعد تو به خواستگارت فكر ميكني كه جواب مثبت بد ي?
اين زن انگار اصلا يه ذره از عشقي كه نسبت به دانيال ادعاشو
داشت تو دلش نبوده!
بي خيال شونه ايي بالا انداخت گفت:
_بلاخره براي زن جوان بيوه خواستگاراقا جون هم نميخواد
نوش زير دست ناپدري بزرگ بشه
وا ي واي چقدر اين زن وقيح بود با اعصبانيت چند بار روي
فرمون ضربه زدم گفتم:
_باورم نميشه دانيال با همچين جونوري ازدواج كرده و انقدر
عاشقش بود ه
بيچاره برادر من عمرشو پاي كي گزاشت...
_هه تو ديگه براي من دم از اين حرفا نزن
من جونورم؟
مثل اينكه يادت رفته براي بدست اوردن همين جونور تا سر
حد مرگ رفتي...
با ياد اوري انچه در گذشته اتفاق افتاده بود احساس حالت
تهوع بهم دست دا د
همراهان گرامی رمان انتهای صفحه رو از دست ندید 💦
رومو ازش گرفتم گفتم:
_غلط كردنو براي همين موقع ها گزاشتن..
بحث كردن بيشتر باهاش بي فايده بود
اين دن چيزي از يه شيطان كم نداشت
و هربار چيز جديدي براي رو كرذن داشت..
تا رسيدن به مقصد نه من حرف زدم نه اون
با رسيدن جلوي خونه ي خاله زدم رو ترمز كه در ماشين باز
كرد پياده ش د(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg