روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.09K photos
913 videos
9 files
1.74K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_ششصدوچهارده

بعد با حرص درحال ي كه دندوناشو رو ي هم فشار ميدا د بهم
نگاه كرد گفت:
_عزيزم بهتر ن يست بريم من لباسامو عوض كنم…؟
ميدونستم م يخواد سرم غر بزنه
اين غر خريدنو به جون خريده بودم
لبخند ي زدم در جواب حرفش گفتم:
_بله حتما عزيزم بري م
بعد رو بچها كردم ادامه دادم:
_شما بچها ي خوبي باشين تا ما برگزدي م
همزمان با شوق جيغ زدن ؛
_چشممم باب ا
به محض تموم شدن حرف بچها هيلدا دستمو گرفت و محكم
دنبال خودش كشيد دكمه ي اسانسور رو زد و بعد پارد شدن
بسته شدن در با توپ پر رو بهم گفت:
_معلومه تو ي اوم مغزت چي م يگزره ؟
چرا به بچها گف تي؟
فكر نكرد ي اگه سقطش ك نيم چي ميش ه
چقدر روشون تاثير منفي ميزاره؟
به ديواره ي اسانسور تكيه دادم گفتم:
_مگه قراره سقط بشه؟
اين بار ديگه نتونست جلو ي خودشو بگيره و همزمان با باز
شدن در اسانسور جيغ بنفشي كشيد گفت:
_داموووووون دار ي ديونم ميك ني..
بعد با عصبا ني ت به سمت اتاق حركت كرد خودمو با چند گام
بلند بهش رسوندمو دستشو از پشت گرفتم گفتم:
_هيلدا من نم يزارم اين بچه رو بنداز ي…
_پس اين نقشه رو ك شيد ي كه منو تو عمل انجام شده بزار ي..
تا به واسطه ي بچها از تصم يمم صرف نظر كنم؟
صادقانه و با لحن ارومي گفتم ؛
_اره..
دستشو از دستم بيرون كش يد و گفت:
_خوب بايد بهت بگم موفق شد ي..
از سقط كردنش گذشتم..
ولي فكر نكنم بتونم مثل بقيه ي بچها دوسش داشته باش م
بعد وارد اتاق شد و درو محكم پشت سرش بست
و من درحالي كه از شن يدن حرفش شكه شده بودم سر جام
ميخ كوب شدم و به در بسته ي اتاق خيره شدم..
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
“ه يلدا”
انقدر از دست دامون عصبي بودم كه دوست داشتم تموم
موها ي سرشو دونه دونه بكنم..
اصلا فكرشم ن ميكردم بخواد از راه بچها وارد بشه و منو از
تصميمم برگردونه
اه عميقي كش يدم و با سردرگمي رو ي تخت نشستم..
با ياد اور ي قيافه ي بچها كه از هيجان و ذوق سر از پا
نميشناخت ن قلبم مچاله شد
مطمعن ب ودم از بين رفتن اين ب چه خيلي روشون تاثير ميزاره..
از اين رو به دامون گفتم كه از خير سقط بچه گذشتم ول ي
حرف بعد ي كه ناخواسته به زبون اورده بودم خيلي باعث.
رنجش دامون شد..
از جام بلند شدم و لباسامو عوض كردم هر لحظه منتظر بودم
دامون وارد اتاق بشه و بخواد حرفي بزنه
ولي ا نتظارم وم ر ي ن داد و بعد از اماده شدن ناام يد ا ز اتاق بيرو ن
رفتم و يك راست به طبقه ي پايين رفتم تا از وجود دامون
خيالم راحت بشه..
با قيافه ايي كه نارحتي توش موج ميزد مشغول حرف زدن با
بچها بود
سعي كردم خودمو خوشحال نشون بدم تا امشب به بچها
حسابي خوش بگذر ه
نفسمو بيرون داد و پر انرژ ي گفتم:
_خووب من اماده شدم حالا چيكار كنيم؟!
هيلا گفت:
_اول شمع هارو فوت كني د بعدم م يريم سراغ باز كردم
كادوتون
بعدم هكس مي گيري م
بعدم كيك ميخوريم
بعدم شا م
بعدم خواب…
با شنيدن اسم كادو با زيركي گفتم:
_اووووم چه كادويي،؟

💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M