🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصدونوزده
با راحت شدن خيالش نفسشو بيرون داد گفت:
_هوووف باشه عزيزم هواسم هست..
با با شوخي گفت:
_ولي خوب از طرفي برا ي بچمون اين ورزشا خوبه
تو ي شكمت قشنگ ورزشكار م يشه با اين تكونا و ضربها..
خنده ي كوتا هي كردم و چ ي ز ي نگفتم
اين بار سعي كرد ضربه هايي كه داخلم م يزن ه ارومتر باشه
ولي زيادم موفق نبود و گاهي ز ياد ي اوج ميگرفت تقريبا با هر
ضربش چند سانت به جلو پرت ميشدم
دستامو محكم به ديوار گرفته بودم و سعي داشتم زياد تكون
نخور م
دامون انگار كلا ديونه شده بود كه يك دقيقه هم دست از
تلمبه زدن بر نميداشت…
صدا ي اه و ناله ي دوتامون تموم اتاقو پر كرده بود
ميتونستم بو ي شهوت و خواستنو مه تو ي اتاق پ يچده بودو
حس كن م…
بلاخره دامون خسته شد و ازم كشيد ب يرون گفت:
_خسته شد ي ؟!
با اينكه پاهام داشت از خستگ ي دولا ميشد با پرويي گفتم:
_نه اصلا..
بعد پا ي ديگمو رو ي زمين گزاشتم به سمت تخت رفتم و دمر
رو ي تخت ولو شدم…
دامون پايين تخت ايستاد و شروع به دست كشيدن رو ي كمر
و باسنم كر د…
كمكم پاهامو جمع كردم و به صورت داگي ر و ي تخت شدم
دامون دستاشو دو طرف كمرم گزاشت و منو به سمت لب
تخت ك شيد و خودش پشت سرم سرپا ايستا د…
دستاشو زير باسنم گزاشت و كمي به سمت بالا كشيدش بعد
اروم دوباره التشو داخلم جا داد و شروع به تلمبه زدن داخلم
كرد
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
تو اين حالت با هر ضربه ايي كه بهم پارد م يكزد احساس
ميكرد م چ يز ي زي ر دلم تكون ميخوره و بدجور ي مور مورم
ميشد..
چند بار خواستم خودمو از زيرش بكشم بيرو ن كه با چسبيد ن
پهلوهام مانعم شد
و شروع به زدن رو ي باسنم كرد..
ديگه هر لحظه احساس ميكرد م كمرم داره از شدت ضربهاش
به دو قسمت تقسيم ميشه..
باز انگار وضع يت منو يادش رفته بود اون رگ ديونه بودنش
زده بود بالا با چند اه بلند مرونه ايي كه كشي د منو به جلو هل
داد و خودش دوتا پاشو رو ي تخت گزاشت و با فشار داخلم
ارضا ش د…
شدت پرش ابش داخلمو به خوبي حس كردم مايع غلي ظ و
داغي كه وجودمو به اتيش ك ش يد..
بي حال ت وهمون حالت خودمو رو ي تخت دراز كردمو نفسمو
بيرون دادم..
هر رحظه احساس ميكردم كمرم اران نصف ميشه..
و بدتر از همه دامون با اون هيكل گندش افتاده بود روم و
قصد بلند شدنم نداشت…
ديگ داشتم نفس كم مياورد م كه اروم گفتم:
_دامون ميايي پايين له شد م
انگار كه تازه متوجه ي وضع يتمون شده بود فور ي چندتا
دستمال كاغ ذ ي برداشت و بعد از ب يرون كشيدن خود
دستمالارو گزاشت بين پامو گفت:
_اخ ببخش يد عزيزم
اصلا هواسم نبود
بعد خودشم ت ميز كرد و كنارم دراز كشي د و منو تو ي بغلش
كشيد و كنار گوشم زمزمه كرد:
_خوبي خانمم؟!
ببخشي د باز من ديونه شدم نفهميدم دارم چيكار ميكنم
جاييت درد نم يكنه؟
چشمامو با خستگي بستم و گفتم:
_كمرم يكم درد گرفت..
با لحن پشيمو ني گفت:
_ببخش يد عز يزم
بعد با يك دستش اروم اروم شروع به ماليدن كمرم كرد
نميدونم چقدر گزشته بود كه با حس كردن ا ينكه كمرم بهتر
شده از جام بلند شدم و به سمت سروي س رفتم
بعد از تميز كردن خودم با خستگي و كوفتگي دوباره به تخت
برگشتم و تقريبا تو بغل دامون بيهوش شدم..
“هفت ماه بعد”
با تابش نور خورشيد كه از لا ي پنجره ي نيمه باز اتاق با
سماجت هر چه تمام تر در حال تابيدن بود چشمامو باز كردم
و فوش زير لب ي به دامون دادم..
💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصدونوزده
با راحت شدن خيالش نفسشو بيرون داد گفت:
_هوووف باشه عزيزم هواسم هست..
با با شوخي گفت:
_ولي خوب از طرفي برا ي بچمون اين ورزشا خوبه
تو ي شكمت قشنگ ورزشكار م يشه با اين تكونا و ضربها..
خنده ي كوتا هي كردم و چ ي ز ي نگفتم
اين بار سعي كرد ضربه هايي كه داخلم م يزن ه ارومتر باشه
ولي زيادم موفق نبود و گاهي ز ياد ي اوج ميگرفت تقريبا با هر
ضربش چند سانت به جلو پرت ميشدم
دستامو محكم به ديوار گرفته بودم و سعي داشتم زياد تكون
نخور م
دامون انگار كلا ديونه شده بود كه يك دقيقه هم دست از
تلمبه زدن بر نميداشت…
صدا ي اه و ناله ي دوتامون تموم اتاقو پر كرده بود
ميتونستم بو ي شهوت و خواستنو مه تو ي اتاق پ يچده بودو
حس كن م…
بلاخره دامون خسته شد و ازم كشيد ب يرون گفت:
_خسته شد ي ؟!
با اينكه پاهام داشت از خستگ ي دولا ميشد با پرويي گفتم:
_نه اصلا..
بعد پا ي ديگمو رو ي زمين گزاشتم به سمت تخت رفتم و دمر
رو ي تخت ولو شدم…
دامون پايين تخت ايستاد و شروع به دست كشيدن رو ي كمر
و باسنم كر د…
كمكم پاهامو جمع كردم و به صورت داگي ر و ي تخت شدم
دامون دستاشو دو طرف كمرم گزاشت و منو به سمت لب
تخت ك شيد و خودش پشت سرم سرپا ايستا د…
دستاشو زير باسنم گزاشت و كمي به سمت بالا كشيدش بعد
اروم دوباره التشو داخلم جا داد و شروع به تلمبه زدن داخلم
كرد
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
تو اين حالت با هر ضربه ايي كه بهم پارد م يكزد احساس
ميكرد م چ يز ي زي ر دلم تكون ميخوره و بدجور ي مور مورم
ميشد..
چند بار خواستم خودمو از زيرش بكشم بيرو ن كه با چسبيد ن
پهلوهام مانعم شد
و شروع به زدن رو ي باسنم كرد..
ديگه هر لحظه احساس ميكرد م كمرم داره از شدت ضربهاش
به دو قسمت تقسيم ميشه..
باز انگار وضع يت منو يادش رفته بود اون رگ ديونه بودنش
زده بود بالا با چند اه بلند مرونه ايي كه كشي د منو به جلو هل
داد و خودش دوتا پاشو رو ي تخت گزاشت و با فشار داخلم
ارضا ش د…
شدت پرش ابش داخلمو به خوبي حس كردم مايع غلي ظ و
داغي كه وجودمو به اتيش ك ش يد..
بي حال ت وهمون حالت خودمو رو ي تخت دراز كردمو نفسمو
بيرون دادم..
هر رحظه احساس ميكردم كمرم اران نصف ميشه..
و بدتر از همه دامون با اون هيكل گندش افتاده بود روم و
قصد بلند شدنم نداشت…
ديگ داشتم نفس كم مياورد م كه اروم گفتم:
_دامون ميايي پايين له شد م
انگار كه تازه متوجه ي وضع يتمون شده بود فور ي چندتا
دستمال كاغ ذ ي برداشت و بعد از ب يرون كشيدن خود
دستمالارو گزاشت بين پامو گفت:
_اخ ببخش يد عزيزم
اصلا هواسم نبود
بعد خودشم ت ميز كرد و كنارم دراز كشي د و منو تو ي بغلش
كشيد و كنار گوشم زمزمه كرد:
_خوبي خانمم؟!
ببخشي د باز من ديونه شدم نفهميدم دارم چيكار ميكنم
جاييت درد نم يكنه؟
چشمامو با خستگي بستم و گفتم:
_كمرم يكم درد گرفت..
با لحن پشيمو ني گفت:
_ببخش يد عز يزم
بعد با يك دستش اروم اروم شروع به ماليدن كمرم كرد
نميدونم چقدر گزشته بود كه با حس كردن ا ينكه كمرم بهتر
شده از جام بلند شدم و به سمت سروي س رفتم
بعد از تميز كردن خودم با خستگي و كوفتگي دوباره به تخت
برگشتم و تقريبا تو بغل دامون بيهوش شدم..
“هفت ماه بعد”
با تابش نور خورشيد كه از لا ي پنجره ي نيمه باز اتاق با
سماجت هر چه تمام تر در حال تابيدن بود چشمامو باز كردم
و فوش زير لب ي به دامون دادم..
💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
Telegram
Patooghe banovan
💢💢
جهت رزرو تبلیغات ؛
🆔
💢💢
جهت رزرو تبلیغات ؛
🆔
💢💢