نشر مرکز
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ نهم، آذر ۱۳۹۷
جلد نرم
قطع رقعی
۲۳۲ صفحه
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ نهم، آذر ۱۳۹۷
جلد نرم
قطع رقعی
۲۳۲ صفحه
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
نشر مرکز
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ دهم، فروردین ۱۳۹۸
جلد نرم
قطع رقعی
۲۳۲ صفحه
منتشر شد
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ دهم، فروردین ۱۳۹۸
جلد نرم
قطع رقعی
۲۳۲ صفحه
منتشر شد
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
نشر مرکز
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ یازدهم، آذر ۱۳۹۹
جلد نرم
قطع رقعی
۲۳۲ صفحه
قیمت : ۴۲,۵۰۰ تومان
ناگهان مثل دیوانهها بلند شد پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمیآید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی میگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسیام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمولذمهاید اگر بگذارید فاطمه من یک ذره غصـه بخورد. پتـو تکان نخورد. به فـارسی گفتـم بلند شـو دیگر. اینجوری روحش را عذاب میدهی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه میکرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمیشد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم.
منتشر شد
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ یازدهم، آذر ۱۳۹۹
جلد نرم
قطع رقعی
۲۳۲ صفحه
قیمت : ۴۲,۵۰۰ تومان
ناگهان مثل دیوانهها بلند شد پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمیآید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی میگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسیام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمولذمهاید اگر بگذارید فاطمه من یک ذره غصـه بخورد. پتـو تکان نخورد. به فـارسی گفتـم بلند شـو دیگر. اینجوری روحش را عذاب میدهی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه میکرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمیشد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم.
منتشر شد
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
نشر مرکز
#کتابهای #فریبا_وفی
#روز_دیگر_شورا
#بعد_از_پایان
#ماه_کامل_میشود
#رازی_در_کوچهها
#رویای_تبت
#ترلان
#پرندهی_من
#حتی_وقتی_میخندیم
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#کتابهای #فریبا_وفی
#روز_دیگر_شورا
#بعد_از_پایان
#ماه_کامل_میشود
#رازی_در_کوچهها
#رویای_تبت
#ترلان
#پرندهی_من
#حتی_وقتی_میخندیم
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
نشر مرکز
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰
ناگهان مثل دیوانهها بلند شد پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمیآید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی میگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسیام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمولذمهاید اگر بگذارید فاطمه من یک ذره غصـه بخورد. پتـو تکان نخورد. به فـارسی گفتـم بلند شـو دیگر. اینجوری روحش را عذاب میدهی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه میکرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمیشد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم.
منتشر شد
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
https://nashremarkaz.com/book/after-the-end
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰
ناگهان مثل دیوانهها بلند شد پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمیآید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی میگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسیام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمولذمهاید اگر بگذارید فاطمه من یک ذره غصـه بخورد. پتـو تکان نخورد. به فـارسی گفتـم بلند شـو دیگر. اینجوری روحش را عذاب میدهی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه میکرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمیشد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم.
منتشر شد
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
https://nashremarkaz.com/book/after-the-end
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
نشر مرکز
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ مجدد، اسفند ۱۴۰۲
منتشر شد
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
https://nashremarkaz.com/book/after-the-end/
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ مجدد، اسفند ۱۴۰۲
منتشر شد
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
https://nashremarkaz.com/book/after-the-end/
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz