نشر مرکز
2.9K subscribers
5.76K photos
86 videos
7 files
1K links
نشانی : تهران، خیابان فاطمی، خیابان باباطاهر، شماره ۶

تلفن : ۳ - ۸۸۹۷۰۴۶۲ فکس : ۸۸۹۶۵۱۶۹

سایت : www.nashremarkaz.com

پست الکترونیک : info@nashr-e-markaz.com

ارتباط با تلگرام : @contactnashremarkaz
Download Telegram
نشر مرکز

#رویای_تبت
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ بیست و پنجم، آذر ۱۳۹۹
جلد نرم
قطع رقعی
۱۸۴ صفحه
قیمت : ۳۳,۵۰۰ تومان

امشب همـان شب بود شیوا. حالا می‌فهمم آن روز از آمدن چنین شبی واهمـه داشتی و من آن را به خونسردی و بی‌اعتنـایی‌ات نسبت می‌دادم. همیشـه فکر می‌کردم آمادگی روبه‌رو شدن با واقعیت را داری. می‌گفتی اگر نادیده‌اش بگیری باید تاوان بدهی. روی حرفت با من بود. نمی‌توانستم واقع‌بین باشم. خیالاتی بودم.
هنوز به دروغ بودن چیزی که پیش آمده بود امید داشتم. هر لحظه ممکن بود مهـرداد پیدایـش بشـود و بگـوید همه‌چیز یک شوخی بود. یک شوخی بامزه.

منتشر شد

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#پرنده‌ی_من
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ سی و چهارم، اسفند ۱۳۹۹
جلد نرم
قطع رقعی
۱۴۴ صفحه
قیمت : ۲۹,۰۰۰ تومان

سکوت من گذشته دارد. به خاطر آن بارها تشویق شده‌ام. هفت هشت ساله بودم که دانستم هر بچه‌ای آن را ندارد. سکوت من اولین دارایی‌ام به حساب می‌آمد. ... در طول سال‌هایی که بعد از آن آمد بارها مورد تحسین زن‌های خانواده‌مان قرار گرفتم به خاطر توداری‌ام. به خاطر رازداری‌ام. خیلی زود فهمیدم که به یک صندوقچه می‌مانم با دری کیپ و پر از راز.

امیر از سکـوت‌های‌ من کلافه می‌شـد. سکوت من او را می‌تـرساند. کم‌کم عادت به پرحرفی پیدا کردم حتی در مواقعی که لازم نبود. سال‌ها بعد یاد گرفتم که حـرف می‌تواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد.

منتشر شد

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#ترلان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان#ایرانی
چاپ اول، اسفند ۱۳۸۲
چاپ بیست و نهم، فروردین ۱۴۰۰
جلد نرم
قطع رقعی
۲۰۰ صفحه

ترلان سرش را تکان می‌دهـد. به همیـن سادگی کلمات محکم و آشنای زندگی‌اش بی‌مصـرف شده بودند. به درد نوشتـن انشـای سـوزنـاک می‌خوردند ولـی بـه کـار توضیـح زندگی جـدیـدش نمـی‌آمدند. زندگـی‌اش عـوض شـده بود و کلمـاتش نه. کلمات عـاریه‌ی جدیدی را در اختیـارش گذاشتـه بودند امـا آن‌ها مثل مورچه‌های سیاه از سر و رویش بالا می‌رفتند، گوشت تنش را گاز می‌گرفتند و عذابـش مـی‌دادنـد. بـایـد به رعنا بگوید که کلمات خودش را می‌خواهد، کلماتـی که مثـل گیاهـانـی ترد و نازک با دست‌های خودش پرورده باشد. مال خودش باشد.

برنده #جایزه‌ی #ادبی #لیتپرم ( Litprom# ) #سال_۲۰۱۷ #آلمان

از میان ده #نویسنده‌ی #آسیا، #آفریقا و #امریکای_لاتین #فریبا_وفی به خاطر #رمان #ترلان که به #زبان_آلمانی در این کشور منتشر شده است به عنوان #نویسنده‌ی_سال انتخاب شد.

منتشر شد

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#رویای_تبت
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان
چاپ بیست و ششم، مرداد ۱۴۰۰


امشب همـان شب بود شیوا. حالا می‌فهمم آن روز از آمدن چنین شبی واهمـه داشتی و من آن را به خونسردی و بی‌اعتنـایی‌ات نسبت می‌دادم. همیشـه فکر می‌کردم آمادگی روبه‌رو شدن با واقعیت را داری. می‌گفتی اگر نادیده‌اش بگیری باید تاوان بدهی. روی حرفت با من بود. نمی‌توانستم واقع‌بین باشم. خیالاتی بودم.
هنوز به دروغ بودن چیزی که پیش آمده بود امید داشتم. هر لحظه ممکن بود مهـرداد پیدایـش بشـود و بگـوید همه‌چیز یک شوخی بود. یک شوخی بامزه.

منتشر شد

خرید از کتابفروشی ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/fa/book/the-dream-of-tibet

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#رازی_در_کوچه‌ها
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰

درخت مثل خود آذر است، شوخ و شنگ و دیوانه. از مدت‌ها پیش پیله کرده‌ام به درخت. شاید هم درخت پیله کرده است به من. بعضی وقت‌ها می‌آید و مثل ولگردی می‌چسبد به دیوار مغزم و همان جا از نو سبز می‌شود. آفتاب از هر طرف به آن می‌تابد و درخت انگار یک هوا بلندتر می‌شود. از همه‌ی خانه‌های محله می‌شود آن را دید. بعد آرام و بی‌صدا دود از آن بلند می‌شود. مثل این است که ذره‌بین گنده‌ای رویش بگیری و آتشش بزنی یا انگار صاعقه آن را زده باشد. صاعقه‌ای بدون باران، آن هم در هوای آفتابی. اریب، ناگهانی و بی‌صدا. درخت سیاه می‌شود.

منتشر شد

خرید از کتابفروشی‌ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/book/a-secret-in-the-alleys

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#ماه_کامل_می‌شود
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰

در مثل درهای معمولی باز نشد. شبح عبوسی بازش کرد. آرام اما کامل. انگار می‌خواست فضای تاریک و خالی زندگی را نشانم بدهد. جوری نگاهم کرد که آنجا بودنم بی‌معنی‌ترین کار دنیا به نظر می‌آمد. از فرزانه گفتم و این که برای کار آمده‌ام، و کمی عقب رفتم. شبح از در جدا شد و رفت داخل. راهرو تاریک و باریکی بود. فکر کردم اگر پایم را بگذارم تو، چند خفاش بالای سرم جیغ می‌کشند می‌پرند این طرف آن طرف و کله‌ام به یکی از تار عنکبوت‌های غول‌آسا گیر می‌کند. به سرم زد در را ببندم و برگردم. اما این کار را نکردم. آدمش نبودم. کاری را که شروع می‌کردم تا ته می‌رفتم ...

منتشر شد

خرید از کتابفروشی‌ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/book/the-moon-becomes-full

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#بعد_از_پایان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰

ناگهان مثل دیوانه‌ها بلند شد پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار این‌جوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیک‌تر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمی‌آید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی می‌گفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسی‌ام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمول‌ذمه‌اید اگر بگذارید فاطمه من یک ذره غصـه بخورد. پتـو تکان نخورد. به فـارسی گفتـم بلند شـو دیگر. این‌جوری روحش را عذاب می‌دهی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه می‌کرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمی‌شد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم.

منتشر شد

خرید از کتابفروشی‌ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/book/after-the-end

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#پرنده‌ی_من
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰

سکوت من گذشته دارد. به خاطر آن بارها تشویق شده‌ام. هفت هشت ساله بودم که دانستم هر بچه‌ای آن را ندارد. سکوت من اولین دارایی‌ام به حساب می‌آمد. ... در طول سال‌هایی که بعد از آن آمد بارها مورد تحسین زن‌های خانواده‌مان قرار گرفتم به خاطر توداری‌ام. به خاطر رازداری‌ام. خیلی زود فهمیدم که به یک صندوقچه می‌مانم با دری کیپ و پر از راز.

امیر از سکـوت‌های‌ من کلافه می‌شـد. سکوت من او را می‌تـرساند. کم‌کم عادت به پرحرفی پیدا کردم حتی در مواقعی که لازم نبود. سال‌ها بعد یاد گرفتم که حـرف می‌تواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد.

منتشر شد

خرید از کتابفروشی‌ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/book/my-bird

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#ترلان
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #رمان #ایرانی
چاپ اول، اسفند ۱۳۸۲
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰

ترلان سرش را تکان می‌دهـد. به همیـن سادگی کلمات محکم و آشنای زندگی‌اش بی‌مصـرف شده بودند. به درد نوشتـن انشـای سـوزنـاک می‌خوردند ولـی بـه کـار توضیـح زندگی جـدیـدش نمـی‌آمدند. زندگـی‌اش عـوض شـده بود و کلمـاتش نه. کلمات عـاریه‌ی جدیدی را در اختیـارش گذاشتـه بودند امـا آن‌ها مثل مورچه‌های سیاه از سر و رویش بالا می‌رفتند، گوشت تنش را گاز می‌گرفتند و عذابـش مـی‌دادنـد. بـایـد به رعنا بگوید که کلمات خودش را می‌خواهد، کلماتـی که مثـل گیاهـانـی ترد و نازک با دست‌های خودش پرورده باشد. مال خودش باشد.

برنده #جایزه‌ی #ادبی #لیتپرم ( Litprom# ) #سال_۲۰۱۷ #آلمان

از میان ده #نویسنده‌ی #آسیا، #آفریقا و #امریکای_لاتین #فریبا_وفی به خاطر #رمان #ترلان که به #زبان_آلمانی در این کشور منتشر شده است به عنوان #نویسنده‌ی_سال انتخاب شد.

منتشر شد

خرید از کتابفروشی‌ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/book/Tarlan

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz
نشر مرکز

#حتی_وقتی_می‌خندیم
نویسنده : #فریبا_وفی
موضوع : #داستان_کوتاه #ایرانی
چاپ جدید، بهمن ۱۴۰۰

همين‌جاست که بايد مثل يک سرباز کارکشته شليک کنی ولی نه شليک تير که شليک خنده. بايـد بتوانی بخندی. خنـده‌ی بلند آدم بی‌غل‌وغش. بـايد آن‌قدر خوش‌دلانه بخندی که به‌راحتی او را هم به خنده بياوری. بـايد به خودتان نگاه کنيد و بخنديد با صدای بلند. درسـت در اين لحظه است که خنده می‌تواند يک فشفشه باشد توی آسمان تاريک و فقط بعد از اين خنده است که ...

منتشر شد

خرید از کتابفروشی‌ها و سایت نشرمرکز

https://nashremarkaz.com/book/even-while-we-are-laughing

#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب

@nashremarkaz