#وقتی_عشق_در_قلبتان_بیدار_شود
فقط انسانی که در یگانگی و بینیازی به سر میبرد، میتواند عاشق شود. او خود به تنهایی، کامل و کافی شده است. و به قدری احساس غنا و بینیازی میکند، که میتواند آن را با تمام عالم هستی سهیم شود.
او مانند یک امپراتور است. انسانی که نیازمندیهای بسیار به دیگران دارد، نمیتواند عاشق شود. او چون گدایی است که قلبش نیازمند دیگران است تا آن را غنی سازد.
او به دیگران وابسته و متکی است و همیشه سعی دارد دیگران را به تملک خود درآورد، زیرا در ترس دائمی به سر میبرد. او با خود میگوید: "اگر او برود چه خواهد شد؟ ممکن است دوباره تنها بمانم." به همین دلیل است که مردم دنیا تا این حد نسبت به یکدیگر احساس مالکیت میکنند.
آنها میترسند، زیرا اگر دیگری را از دست بدهند تنها میمانند. تنهای تنها. بنابراین به طوری دیگری را به تملک خود در میآورند که امکان هرگونه فراری را از او سلب میکنند. دیگری نیز به نوبهی خود از همین روش استفاده میکند.
از این رو عشق باعث تیرهروزی میگردد و تبدیل به تسلط و بهرهگیری از دیگری شده و رنگ سیاست و مصلحت اندیشی به خود میگیرد، در حالی که عشق حقیقی آزادی مطلق است و در آن احساس مالکیت وجود ندارد.
کسانی که خود احساس تنهایی میکنند چیزی ندارند که به دیگری ارائه دهند.همه میخواهند هرچه کمتر از خود مایه بگذارند و هرچه بیشتر دریافت کنند. روابط عاشقانهی شما، نوعی داد و ستد و معاملهای است که همیشه در برخورد و کشمکشی دائمی است.
انسان تعجب میکند که چرا وقتی زن و شوهرها در کنار هم شاد نیستند و دائماً در جنگند، یکدیگر را ترک نمیکنند ! آنها نه میتوانند با هم زندگی کنند و نه از هم جدا میشوند.
آنها چنان یکدیگر را تضعیف میکنند، که حتی اگر هم بخواهند نمیتوانند از یکدیگر دست بشویند و با تحمیل اصول اخلاقی و مسئولیتهای گوناگون، طوری یکدیگر را تحت فشار قرار میدهند که حتی اگر موفق به ترک یکدیگر نیز شوند، چون فکر میکنند که کار خطایی انجام دادهاند، احساس گناه میکنند.
آن چیزی که شما عشق مینامید، بازار فروش کالاست، عشق نیست. عشق یک نیاز نیست، عشق وفور و نعمت است و از احساس یگانگی و آزادیِ کامل نشأت میگیرد. در آن لحظه شما به هیچکس نیاز ندارید. و انرژی شما به حدی است که مایلید آن را با دیگران تقسیم کنید.
وقتی عشق در قلبتان بیدار شود، آن را بیدریغ چون باران بر دیگران فرو میریزید. ابری که انباشته از باران است لاجرم میبارد و گلی که معطر است، بی اختیار عطر خود را در فضا میپراکند، این عشق است. بنابراین افراد معدودی به این مرحله نائل میشوند.
اشو
#وقتی_عشق_در_قلبتان_بیدار_شود
فقط انسانی که در یگانگی و بینیازی به سر میبرد، میتواند عاشق شود. او خود به تنهایی، کامل و کافی شده است. و به قدری احساس غنا و بینیازی میکند، که میتواند آن را با تمام عالم هستی سهیم شود.
او مانند یک امپراتور است. انسانی که نیازمندیهای بسیار به دیگران دارد، نمیتواند عاشق شود. او چون گدایی است که قلبش نیازمند دیگران است تا آن را غنی سازد.
او به دیگران وابسته و متکی است و همیشه سعی دارد دیگران را به تملک خود درآورد، زیرا در ترس دائمی به سر میبرد. او با خود میگوید: "اگر او برود چه خواهد شد؟ ممکن است دوباره تنها بمانم." به همین دلیل است که مردم دنیا تا این حد نسبت به یکدیگر احساس مالکیت میکنند.
آنها میترسند، زیرا اگر دیگری را از دست بدهند تنها میمانند. تنهای تنها. بنابراین به طوری دیگری را به تملک خود در میآورند که امکان هرگونه فراری را از او سلب میکنند. دیگری نیز به نوبهی خود از همین روش استفاده میکند.
از این رو عشق باعث تیرهروزی میگردد و تبدیل به تسلط و بهرهگیری از دیگری شده و رنگ سیاست و مصلحت اندیشی به خود میگیرد، در حالی که عشق حقیقی آزادی مطلق است و در آن احساس مالکیت وجود ندارد.
کسانی که خود احساس تنهایی میکنند چیزی ندارند که به دیگری ارائه دهند.همه میخواهند هرچه کمتر از خود مایه بگذارند و هرچه بیشتر دریافت کنند. روابط عاشقانهی شما، نوعی داد و ستد و معاملهای است که همیشه در برخورد و کشمکشی دائمی است.
انسان تعجب میکند که چرا وقتی زن و شوهرها در کنار هم شاد نیستند و دائماً در جنگند، یکدیگر را ترک نمیکنند ! آنها نه میتوانند با هم زندگی کنند و نه از هم جدا میشوند.
آنها چنان یکدیگر را تضعیف میکنند، که حتی اگر هم بخواهند نمیتوانند از یکدیگر دست بشویند و با تحمیل اصول اخلاقی و مسئولیتهای گوناگون، طوری یکدیگر را تحت فشار قرار میدهند که حتی اگر موفق به ترک یکدیگر نیز شوند، چون فکر میکنند که کار خطایی انجام دادهاند، احساس گناه میکنند.
آن چیزی که شما عشق مینامید، بازار فروش کالاست، عشق نیست. عشق یک نیاز نیست، عشق وفور و نعمت است و از احساس یگانگی و آزادیِ کامل نشأت میگیرد. در آن لحظه شما به هیچکس نیاز ندارید. و انرژی شما به حدی است که مایلید آن را با دیگران تقسیم کنید.
وقتی عشق در قلبتان بیدار شود، آن را بیدریغ چون باران بر دیگران فرو میریزید. ابری که انباشته از باران است لاجرم میبارد و گلی که معطر است، بی اختیار عطر خود را در فضا میپراکند، این عشق است. بنابراین افراد معدودی به این مرحله نائل میشوند.
اشو
#وقتی_عشق_در_قلبتان_بیدار_شود🔻🔻🔻
فقط انسانی که در یگانگی و بینیازی به سر میبرد، میتواند عاشق شود. او خود به تنهایی، کامل و کافی شده است. و به قدری احساس غنا و بینیازی میکند، که میتواند آن را با تمام عالم هستی سهیم شود.
او مانند یک امپراتور است. انسانی که نیازمندیهای بسیار به دیگران دارد، نمیتواند عاشق شود. او چون گدایی است که قلبش نیازمند دیگران است تا آن را غنی سازد.
او به دیگران وابسته و متکی است و همیشه سعی دارد دیگران را به تملک خود درآورد، زیرا در ترس دائمی به سر میبرد. او با خود میگوید: "اگر او برود چه خواهد شد؟ ممکن است دوباره تنها بمانم." به همین دلیل است که مردم دنیا تا این حد نسبت به یکدیگر احساس مالکیت میکنند.
آنها میترسند، زیرا اگر دیگری را از دست بدهند تنها میمانند. تنهای تنها. بنابراین به طوری دیگری را به تملک خود در میآورند که امکان هرگونه فراری را از او سلب میکنند. دیگری نیز به نوبهی خود از همین روش استفاده میکند.
از این رو عشق باعث تیرهروزی میگردد و تبدیل به تسلط و بهرهگیری از دیگری شده و رنگ سیاست و مصلحت اندیشی به خود میگیرد، در حالی که عشق حقیقی آزادی مطلق است و در آن احساس مالکیت وجود ندارد.
کسانی که خود احساس تنهایی میکنند چیزی ندارند که به دیگری ارائه دهند.همه میخواهند هرچه کمتر از خود مایه بگذارند و هرچه بیشتر دریافت کنند. روابط عاشقانهی شما، نوعی داد و ستد و معاملهای است که همیشه در برخورد و کشمکشی دائمی است.
انسان تعجب میکند که چرا وقتی زن و شوهرها در کنار هم شاد نیستند و دائماً در جنگند، یکدیگر را ترک نمیکنند ! آنها نه میتوانند با هم زندگی کنند و نه از هم جدا میشوند.
آنها چنان یکدیگر را تضعیف میکنند، که حتی اگر هم بخواهند نمیتوانند از یکدیگر دست بشویند و با تحمیل اصول اخلاقی و مسئولیتهای گوناگون، طوری یکدیگر را تحت فشار قرار میدهند که حتی اگر موفق به ترک یکدیگر نیز شوند، چون فکر میکنند که کار خطایی انجام دادهاند، احساس گناه میکنند.
آن چیزی که شما عشق مینامید، بازار فروش کالاست، عشق نیست. عشق یک نیاز نیست، عشق وفور و نعمت است و از احساس یگانگی و آزادیِ کامل نشأت میگیرد. در آن لحظه شما به هیچکس نیاز ندارید. و انرژی شما به حدی است که مایلید آن را با دیگران تقسیم کنید.
وقتی عشق در قلبتان بیدار شود، آن را بیدریغ چون باران بر دیگران فرو میریزید. ابری که انباشته از باران است لاجرم میبارد و گلی که معطر است، بی اختیار عطر خود را در فضا میپراکند، این عشق است. بنابراین افراد معدودی به این مرحله نائل میشوند.
#اشو
فقط انسانی که در یگانگی و بینیازی به سر میبرد، میتواند عاشق شود. او خود به تنهایی، کامل و کافی شده است. و به قدری احساس غنا و بینیازی میکند، که میتواند آن را با تمام عالم هستی سهیم شود.
او مانند یک امپراتور است. انسانی که نیازمندیهای بسیار به دیگران دارد، نمیتواند عاشق شود. او چون گدایی است که قلبش نیازمند دیگران است تا آن را غنی سازد.
او به دیگران وابسته و متکی است و همیشه سعی دارد دیگران را به تملک خود درآورد، زیرا در ترس دائمی به سر میبرد. او با خود میگوید: "اگر او برود چه خواهد شد؟ ممکن است دوباره تنها بمانم." به همین دلیل است که مردم دنیا تا این حد نسبت به یکدیگر احساس مالکیت میکنند.
آنها میترسند، زیرا اگر دیگری را از دست بدهند تنها میمانند. تنهای تنها. بنابراین به طوری دیگری را به تملک خود در میآورند که امکان هرگونه فراری را از او سلب میکنند. دیگری نیز به نوبهی خود از همین روش استفاده میکند.
از این رو عشق باعث تیرهروزی میگردد و تبدیل به تسلط و بهرهگیری از دیگری شده و رنگ سیاست و مصلحت اندیشی به خود میگیرد، در حالی که عشق حقیقی آزادی مطلق است و در آن احساس مالکیت وجود ندارد.
کسانی که خود احساس تنهایی میکنند چیزی ندارند که به دیگری ارائه دهند.همه میخواهند هرچه کمتر از خود مایه بگذارند و هرچه بیشتر دریافت کنند. روابط عاشقانهی شما، نوعی داد و ستد و معاملهای است که همیشه در برخورد و کشمکشی دائمی است.
انسان تعجب میکند که چرا وقتی زن و شوهرها در کنار هم شاد نیستند و دائماً در جنگند، یکدیگر را ترک نمیکنند ! آنها نه میتوانند با هم زندگی کنند و نه از هم جدا میشوند.
آنها چنان یکدیگر را تضعیف میکنند، که حتی اگر هم بخواهند نمیتوانند از یکدیگر دست بشویند و با تحمیل اصول اخلاقی و مسئولیتهای گوناگون، طوری یکدیگر را تحت فشار قرار میدهند که حتی اگر موفق به ترک یکدیگر نیز شوند، چون فکر میکنند که کار خطایی انجام دادهاند، احساس گناه میکنند.
آن چیزی که شما عشق مینامید، بازار فروش کالاست، عشق نیست. عشق یک نیاز نیست، عشق وفور و نعمت است و از احساس یگانگی و آزادیِ کامل نشأت میگیرد. در آن لحظه شما به هیچکس نیاز ندارید. و انرژی شما به حدی است که مایلید آن را با دیگران تقسیم کنید.
وقتی عشق در قلبتان بیدار شود، آن را بیدریغ چون باران بر دیگران فرو میریزید. ابری که انباشته از باران است لاجرم میبارد و گلی که معطر است، بی اختیار عطر خود را در فضا میپراکند، این عشق است. بنابراین افراد معدودی به این مرحله نائل میشوند.
#اشو
اشـoshoـو:
سکس، عشق و نیایش:
سه گام بهسوی الوهیت
۱۴ فوریه ۱۹۷۱
#سوال_از_اشو
لطفاً اهمیت معنویِ انرژی جنسی را برای ما توصیف کنید.
چگونه میتوانیم سکس را متعالی و معنوی سازیم؟
آیا ممکن است از عمل جنسی و آمیزش عاشقانه بعنوان مراقبه استفاده کنیم
و از آن بعنوان تختهپرشی به سوی سطوح والاتر معرفت بهره ببریم؟
#پاسخ_قسمت_اول
چیزی به اسم انرژی جنسی sex energy وجود ندارد
انرژی یکی و یگانه است
سکس یک خروجی برای آن است؛ یک جهت برای آن؛ سکس یکی از کاربردهای آن انرژی واحد است
انرژی حیاتی یکی است ولی میتواند در جهات بسیار متجلی شود
و سکس یکی از آنهاست
وقتی انرژی حیاتی به بدن و جسم مربوط شود، به انرژی جنسی تبدیل میشود.
سکس فقط یک کاربرد از انرژی حیاتی است. پس موضوع متعالی کردن sublimation آن در میان نیست
اگر انرژی حیاتی در جهتی دیگر جاری شود، سکس وجود ندارد
ولی این متعالی کردن نیست؛
یک دگرگونی و تحول است.
سکس جریان طبیعی و زیستشناختی از انرژی حیاتی است و پایینترین کاربرد آن است. طبیعی است زیرا زندگی نمیتواند بدون سکس وجود داشته باشد و پایینترین است زیرا که شالوده، پِی و بنیادین است و نه اوج و قلّه.
وقتی سکس تمامیت زندگی را تشکیل دهد، تمامی زندگی فقط یک اتلاف است. مانند این است که پایه و شالودهای را پِیریزی کنی و به پِیکنی و پِیریزی ادامه بدهی، بدون اینکه هرگز ساختمان یا خانهای روی آن پایه و شالوده بنا کنی.
سکس فقط یک فرصت است برای دگرگونسازی انرژی حیاتی به سمت مراحل والاتر
تاجایی که سکس جای خودش را داشته باشد، اشکالی ندارد.
ولی وقتی سکس به تمامیت زندگی تبدیل شود و تنها خروجی برای آن انرژی حیاتی شود، آنگاه ویرانگر خواهد شد
سکس فقط میتواند یک وسیله باشد و نه هدف. و وسیله فقط وقتی میتواند معنا داشته باشد که هدف به دست آید. وقتی انسان از وسیله سوءاستفاده کند، تمام هدف نابود میشود
اگر سکس مرکز زندگی بشود(چنانکه شده است) آنگاه وسیلهها به هدفها تبدیل میشوند!
سکس پایهی زیستشناختی برای توالی و ادامهداشتن زندگی است.
سکس یک وسیله است و نباید به هدف تبدیل شود.
زمانی که سکس به هدف تبدیل شود، بُعد معنوی گم میشود
ولی اگر سکس بتواند مراقبهگون شود، آنگاه به سمت بُعد معنوی جهت میگیرد. به یک تختهپرش تبدیل میشود. نیازی به متعالیکردن آن نیست، زیرا انرژی بعنوان انرژی نه جنسی است و نه معنوی
انرژی همیشه خنثی است
انرژی در خودش بینام است
نام توسط دری که از آن جاری میشود به آن تعلق میگیرد
این نامها نام خودِ انرژی نیست؛ بلکه نام شکلی است که انرژی به خودش میگیرد.
وقتی میگویی “انرژی جنسی” یعنی که آن انرژی که توسط خروجی سکس و خروجی بیولوژیک جاری میشود.
همان انرژی وقتی که به سمت الوهیت جاری شود، انرژی معنویت خوانده میشود.
خودِ انرژی خنثی است
#وقتی بیانی زیستشناختی داشته باشد، سکس است
#وقتی بیان عاطفی داشته باشد، شاید عشق بشود، شاید نفرت بشود و یا بصورت خشم بیان شود
#وقتی بصورت عقلانی بیان شود، شاید بصورت آثار ادبی و یا آثار علمی بیان شود
#وقتی در بدن حرکت کند، انرژی فیزیکی میشود
#وقتی در ذهن حرکت کند، انرژی ذهنی میشود.
تفاوت این تجلیات در خودِ انرژی نیست، بلکه در کاربردها و تجلیات انرژی است.
بنابراین درست نیست بگوییم:
“متعالی کردن انرژی جنسی.”
اگر از خروجی سکس استفاده نشود، انرژی دوباره خالص میشود
انرژی همیشه خالص است. وقتی توسط دروازهی الوهیت متجلی شود، معنوی میشود، ولی شکل انرژی فقط نوع تجلی انرژی است.
واژهی تعالیسازی sublimation تداعی بسیار بدی دارد. تمام نظریههای در مورد تصعید و تعالی، نظریات سرکوبگر هستند. هرگاه بگویی “تصعید انرژی جنسی” با آن به مخالف برخاستهای.
محکومیت و سرزنش تو از سکس در همان واژه نهفته است.
میپرسی که فرد در مورد سکس چه میتواند بکند. هرکاری بطور مستقیم با سکس انجام شود یک سرکوب است.
فقط روشهای غیرمستقیم وجوددارند که در آنها تو ابداً توجهی به انرژی جنسی نداری، بلکه سعی میکنی که دروازهی الوهیت را بگشایی. وقتی که دروازهی الوهیت باز شد، تمام انرژیهای درون تو شروع میکند به جایشدن به سوی این گشایش. سکس جذب میشود. هرگاه یک شعف والاتر ممکن باشد، شکلهای پایینترِ آن بیربط میشوند.
تو نباید آنها را سرکوب کنی و یا با آنها بجنگی. آنها فقط پژمرده میشوند و میروند.
در اینجا سکس را متعالی نکردهای، بلکه به ورای آن رفتهای.
هرکاری که بصورت منفی با سکس انجام شود انرژی را متحول نخواهد کرد. برعکس، در درون انسان تولید تضاد خواهد کرد و ویرانگر خواهد بود. وقتی با یک انرژی بجنگی، با خودت میجنگی. هیچکس در این نبرد پیروز نیست.
ادامه پاسخ_قسمت_اول👇👇👇
سکس، عشق و نیایش:
سه گام بهسوی الوهیت
۱۴ فوریه ۱۹۷۱
#سوال_از_اشو
لطفاً اهمیت معنویِ انرژی جنسی را برای ما توصیف کنید.
چگونه میتوانیم سکس را متعالی و معنوی سازیم؟
آیا ممکن است از عمل جنسی و آمیزش عاشقانه بعنوان مراقبه استفاده کنیم
و از آن بعنوان تختهپرشی به سوی سطوح والاتر معرفت بهره ببریم؟
#پاسخ_قسمت_اول
چیزی به اسم انرژی جنسی sex energy وجود ندارد
انرژی یکی و یگانه است
سکس یک خروجی برای آن است؛ یک جهت برای آن؛ سکس یکی از کاربردهای آن انرژی واحد است
انرژی حیاتی یکی است ولی میتواند در جهات بسیار متجلی شود
و سکس یکی از آنهاست
وقتی انرژی حیاتی به بدن و جسم مربوط شود، به انرژی جنسی تبدیل میشود.
سکس فقط یک کاربرد از انرژی حیاتی است. پس موضوع متعالی کردن sublimation آن در میان نیست
اگر انرژی حیاتی در جهتی دیگر جاری شود، سکس وجود ندارد
ولی این متعالی کردن نیست؛
یک دگرگونی و تحول است.
سکس جریان طبیعی و زیستشناختی از انرژی حیاتی است و پایینترین کاربرد آن است. طبیعی است زیرا زندگی نمیتواند بدون سکس وجود داشته باشد و پایینترین است زیرا که شالوده، پِی و بنیادین است و نه اوج و قلّه.
وقتی سکس تمامیت زندگی را تشکیل دهد، تمامی زندگی فقط یک اتلاف است. مانند این است که پایه و شالودهای را پِیریزی کنی و به پِیکنی و پِیریزی ادامه بدهی، بدون اینکه هرگز ساختمان یا خانهای روی آن پایه و شالوده بنا کنی.
سکس فقط یک فرصت است برای دگرگونسازی انرژی حیاتی به سمت مراحل والاتر
تاجایی که سکس جای خودش را داشته باشد، اشکالی ندارد.
ولی وقتی سکس به تمامیت زندگی تبدیل شود و تنها خروجی برای آن انرژی حیاتی شود، آنگاه ویرانگر خواهد شد
سکس فقط میتواند یک وسیله باشد و نه هدف. و وسیله فقط وقتی میتواند معنا داشته باشد که هدف به دست آید. وقتی انسان از وسیله سوءاستفاده کند، تمام هدف نابود میشود
اگر سکس مرکز زندگی بشود(چنانکه شده است) آنگاه وسیلهها به هدفها تبدیل میشوند!
سکس پایهی زیستشناختی برای توالی و ادامهداشتن زندگی است.
سکس یک وسیله است و نباید به هدف تبدیل شود.
زمانی که سکس به هدف تبدیل شود، بُعد معنوی گم میشود
ولی اگر سکس بتواند مراقبهگون شود، آنگاه به سمت بُعد معنوی جهت میگیرد. به یک تختهپرش تبدیل میشود. نیازی به متعالیکردن آن نیست، زیرا انرژی بعنوان انرژی نه جنسی است و نه معنوی
انرژی همیشه خنثی است
انرژی در خودش بینام است
نام توسط دری که از آن جاری میشود به آن تعلق میگیرد
این نامها نام خودِ انرژی نیست؛ بلکه نام شکلی است که انرژی به خودش میگیرد.
وقتی میگویی “انرژی جنسی” یعنی که آن انرژی که توسط خروجی سکس و خروجی بیولوژیک جاری میشود.
همان انرژی وقتی که به سمت الوهیت جاری شود، انرژی معنویت خوانده میشود.
خودِ انرژی خنثی است
#وقتی بیانی زیستشناختی داشته باشد، سکس است
#وقتی بیان عاطفی داشته باشد، شاید عشق بشود، شاید نفرت بشود و یا بصورت خشم بیان شود
#وقتی بصورت عقلانی بیان شود، شاید بصورت آثار ادبی و یا آثار علمی بیان شود
#وقتی در بدن حرکت کند، انرژی فیزیکی میشود
#وقتی در ذهن حرکت کند، انرژی ذهنی میشود.
تفاوت این تجلیات در خودِ انرژی نیست، بلکه در کاربردها و تجلیات انرژی است.
بنابراین درست نیست بگوییم:
“متعالی کردن انرژی جنسی.”
اگر از خروجی سکس استفاده نشود، انرژی دوباره خالص میشود
انرژی همیشه خالص است. وقتی توسط دروازهی الوهیت متجلی شود، معنوی میشود، ولی شکل انرژی فقط نوع تجلی انرژی است.
واژهی تعالیسازی sublimation تداعی بسیار بدی دارد. تمام نظریههای در مورد تصعید و تعالی، نظریات سرکوبگر هستند. هرگاه بگویی “تصعید انرژی جنسی” با آن به مخالف برخاستهای.
محکومیت و سرزنش تو از سکس در همان واژه نهفته است.
میپرسی که فرد در مورد سکس چه میتواند بکند. هرکاری بطور مستقیم با سکس انجام شود یک سرکوب است.
فقط روشهای غیرمستقیم وجوددارند که در آنها تو ابداً توجهی به انرژی جنسی نداری، بلکه سعی میکنی که دروازهی الوهیت را بگشایی. وقتی که دروازهی الوهیت باز شد، تمام انرژیهای درون تو شروع میکند به جایشدن به سوی این گشایش. سکس جذب میشود. هرگاه یک شعف والاتر ممکن باشد، شکلهای پایینترِ آن بیربط میشوند.
تو نباید آنها را سرکوب کنی و یا با آنها بجنگی. آنها فقط پژمرده میشوند و میروند.
در اینجا سکس را متعالی نکردهای، بلکه به ورای آن رفتهای.
هرکاری که بصورت منفی با سکس انجام شود انرژی را متحول نخواهد کرد. برعکس، در درون انسان تولید تضاد خواهد کرد و ویرانگر خواهد بود. وقتی با یک انرژی بجنگی، با خودت میجنگی. هیچکس در این نبرد پیروز نیست.
ادامه پاسخ_قسمت_اول👇👇👇
اشـoshoـو:
#به_کودکان_احترام_بگذارید
هر كودك يك معجزه است.
به كودكان احترام بگذاريد.
به آنها بی توجهی نكنيد.
هر كودكی ملاقات ميان آسمان و زمين است.
در كودكان، ماده و آگاهی با هم ملاقات مي كنند؛ دنياي مرئی و نامرئی.
به كودكان احترام بگذاريد و به آنها توجه كنيد. هرگاه به كودكي بی توجهي كنيد، درست مثل اين است كه او را كشته ايد. سالهای سال است كه در سرتاسر دنيا، كودكان به قتل مي رسند.
هر روز كودكان در سرتاسر دنيا قتل عام مي شوند.
لحظه اي كه به كودك خود احترام نمی گذاريد و او را به ديده دارايی خود می نگريد، روح و روان كودك شما می ميرد. كودكان روحانی هستند.
وجود كودكان، يعني اينكه:
خداوند هنوز به نجات و رستگاري انسانها اميد دارد.
هر کودکی معصوم به دنیا می آید،
و هر کودکی زرنگ و ریا کار و دروغ گو میشود.
به نظر میرسد تنها ماندن و بقا در این دنیای زرنگ، زرنگی بیشتر باشد.
وقتی همه از یکدیگر بهره برداری میکنند، به نظر میرسد که:
زرنگ بودن یک اسلحه است.
هر کودکی قدیس به دنیا می آید و در نهایت تبدیل به موجودی رزل میشود.
هر کودکی معنوی متولد میشود و سیاستمدار میشود.
آگاه باش که:
نباید هدفت فقط زنده ماندن در دنیا باشد.
زیرا حتی اگر زنده هم بمانی مرگ خواهد آمد.
حتی اگر تمام پولها را هم داشته باشی ، مرگ می آید.
اگر تمام قدرتها و پرستیژها را داشته باشی ساختگی خواهد بود.
زیرا در درون فقیر و خالی هستی.
فرد هوشمند واقعی کسی است که: گنج درونی اش را کشف می کند،
ابدیت را کشف می کند،
خدا را کشف می کند.
این تعریف من از شخص باهوش است.
کسی که خدا را کشف می کند. تا وقتی خدا را کشف نکرده ای فکر نکن که باهوشی.
شاید عاقل باشی اما باهوش نیستی.
عاقل بودن آسان است. می توانی به دانشگاه بروی و درجه بگیری.
می توانی کتاب بخوانی و کلمات بزرگ را یاد بگیری.
می توانی سخنران خوبی بشوی، نویسنده و فیلسوف خوب اما همچنان باهوش نیستی،
به یاد بسپار:
هوشمندی فقط با #مراقبه ممکن است.
#وقتی ذهن در مراقبه حل می شود ، #وقتی افکار دیگر مشغله ای دائمی نیستند،
#وقتی هر وقت خواستی می توانی افکار را کنار بگذاری و به خواست خودت به درون خالیا بروی،
#وقتی قربانی ذهن نیستی بلکه اربابی
#آنگاه_هوشمندی.
در آن لحظات
کشف می کنی که کیستی.
کشف می کنی زندگی چیست.
کشف می کنی معنای خدا چیست.
نمی توانی معنا را در فرهنگ لغت پیدا کنی، باید در وجود خودت آن را کشف کنی.
#اشو
#به_کودکان_احترام_بگذارید
هر كودك يك معجزه است.
به كودكان احترام بگذاريد.
به آنها بی توجهی نكنيد.
هر كودكی ملاقات ميان آسمان و زمين است.
در كودكان، ماده و آگاهی با هم ملاقات مي كنند؛ دنياي مرئی و نامرئی.
به كودكان احترام بگذاريد و به آنها توجه كنيد. هرگاه به كودكي بی توجهي كنيد، درست مثل اين است كه او را كشته ايد. سالهای سال است كه در سرتاسر دنيا، كودكان به قتل مي رسند.
هر روز كودكان در سرتاسر دنيا قتل عام مي شوند.
لحظه اي كه به كودك خود احترام نمی گذاريد و او را به ديده دارايی خود می نگريد، روح و روان كودك شما می ميرد. كودكان روحانی هستند.
وجود كودكان، يعني اينكه:
خداوند هنوز به نجات و رستگاري انسانها اميد دارد.
هر کودکی معصوم به دنیا می آید،
و هر کودکی زرنگ و ریا کار و دروغ گو میشود.
به نظر میرسد تنها ماندن و بقا در این دنیای زرنگ، زرنگی بیشتر باشد.
وقتی همه از یکدیگر بهره برداری میکنند، به نظر میرسد که:
زرنگ بودن یک اسلحه است.
هر کودکی قدیس به دنیا می آید و در نهایت تبدیل به موجودی رزل میشود.
هر کودکی معنوی متولد میشود و سیاستمدار میشود.
آگاه باش که:
نباید هدفت فقط زنده ماندن در دنیا باشد.
زیرا حتی اگر زنده هم بمانی مرگ خواهد آمد.
حتی اگر تمام پولها را هم داشته باشی ، مرگ می آید.
اگر تمام قدرتها و پرستیژها را داشته باشی ساختگی خواهد بود.
زیرا در درون فقیر و خالی هستی.
فرد هوشمند واقعی کسی است که: گنج درونی اش را کشف می کند،
ابدیت را کشف می کند،
خدا را کشف می کند.
این تعریف من از شخص باهوش است.
کسی که خدا را کشف می کند. تا وقتی خدا را کشف نکرده ای فکر نکن که باهوشی.
شاید عاقل باشی اما باهوش نیستی.
عاقل بودن آسان است. می توانی به دانشگاه بروی و درجه بگیری.
می توانی کتاب بخوانی و کلمات بزرگ را یاد بگیری.
می توانی سخنران خوبی بشوی، نویسنده و فیلسوف خوب اما همچنان باهوش نیستی،
به یاد بسپار:
هوشمندی فقط با #مراقبه ممکن است.
#وقتی ذهن در مراقبه حل می شود ، #وقتی افکار دیگر مشغله ای دائمی نیستند،
#وقتی هر وقت خواستی می توانی افکار را کنار بگذاری و به خواست خودت به درون خالیا بروی،
#وقتی قربانی ذهن نیستی بلکه اربابی
#آنگاه_هوشمندی.
در آن لحظات
کشف می کنی که کیستی.
کشف می کنی زندگی چیست.
کشف می کنی معنای خدا چیست.
نمی توانی معنا را در فرهنگ لغت پیدا کنی، باید در وجود خودت آن را کشف کنی.
#اشو