ذهن یک بچه، یک چیز است.
ذهن یک جوان، چیز دیگری است.
ذهن یک میانسال، یک چیز است.
ذهن یک پیر، چیز دیگری است.
ذهن بطور پیوسته دارد جمع آوری میکند. دیدگاه ها ، ایدئولوژی ها، و دین خود را تغییر می دهد.
ذهن خیلی قابل اعتماد نیست.
نمیتوان بر آن تکیه کرد.
امروز ممکن است یک کمونیست باشد و فردا علیه کمونیست باشد.
امروز ممکن است یک ملحد باشد و فردا یک #خدا باور باشد.
ذهن فقط یک هوای داغ است.
بی ذهنی طبیعت دست نخورده شماست.
از ابتدا تا انتها،
از تولد تا مرگ، همانطور است که هست.
چه شما گوش دهید، چه گوش ندهید.
#موسیقی اش هست،
چه شما بشنوید ، چه نشنوید.
#رقص اش هست، اگرچه چشمان شما نمی تواند آنرا ببیند.
آن یک رقص جاودانه است.
اگر میخواهید بدانید که:
حقیقتا شما کیستید،
باید چگونگی آرام کردن و متوقف کردن ذهن را بیاموزید.
باید یاد بگیرید که چگونه فکر کردن و وراجی افکار را متوقف کنید.
کل #مراقبه همین است.
مراقبه به معنای خارج شدن از ذهن است.
مراقبه، رها کردن ذهن و حرکت به فضایی که بی ذهنی نامیده میشود.
و در بی ذهنی، حقیقت غایی و داما را خواهید شناخت.
#اشو
ذهن یک جوان، چیز دیگری است.
ذهن یک میانسال، یک چیز است.
ذهن یک پیر، چیز دیگری است.
ذهن بطور پیوسته دارد جمع آوری میکند. دیدگاه ها ، ایدئولوژی ها، و دین خود را تغییر می دهد.
ذهن خیلی قابل اعتماد نیست.
نمیتوان بر آن تکیه کرد.
امروز ممکن است یک کمونیست باشد و فردا علیه کمونیست باشد.
امروز ممکن است یک ملحد باشد و فردا یک #خدا باور باشد.
ذهن فقط یک هوای داغ است.
بی ذهنی طبیعت دست نخورده شماست.
از ابتدا تا انتها،
از تولد تا مرگ، همانطور است که هست.
چه شما گوش دهید، چه گوش ندهید.
#موسیقی اش هست،
چه شما بشنوید ، چه نشنوید.
#رقص اش هست، اگرچه چشمان شما نمی تواند آنرا ببیند.
آن یک رقص جاودانه است.
اگر میخواهید بدانید که:
حقیقتا شما کیستید،
باید چگونگی آرام کردن و متوقف کردن ذهن را بیاموزید.
باید یاد بگیرید که چگونه فکر کردن و وراجی افکار را متوقف کنید.
کل #مراقبه همین است.
مراقبه به معنای خارج شدن از ذهن است.
مراقبه، رها کردن ذهن و حرکت به فضایی که بی ذهنی نامیده میشود.
و در بی ذهنی، حقیقت غایی و داما را خواهید شناخت.
#اشو
ذهن یک بچه، یک چیز است.
ذهن یک جوان، چیز دیگری است.
ذهن یک میانسال، یک چیز است.
ذهن یک پیر، چیز دیگری است.
ذهن بطور پیوسته دارد جمع آوری میکند. دیدگاه ها ، ایدئولوژی ها، و دین خود را تغییر می دهد.
ذهن خیلی قابل اعتماد نیست.
نمیتوان بر آن تکیه کرد.
امروز ممکن است یک کمونیست باشد و فردا علیه کمونیست باشد.
امروز ممکن است یک ملحد باشد و فردا یک #خدا باور باشد.
ذهن فقط یک هوای داغ است.
بی ذهنی طبیعت دست نخورده شماست.
از ابتدا تا انتها،
از تولد تا مرگ، همانطور است که هست.
چه شما گوش دهید، چه گوش ندهید.
#موسیقی اش هست،
چه شما بشنوید ، چه نشنوید.
#رقص اش هست، اگرچه چشمان شما نمی تواند آنرا ببیند.
آن یک رقص جاودانه است.
اگر میخواهید بدانید که:
حقیقتا شما کیستید،
باید چگونگی آرام کردن و متوقف کردن ذهن را بیاموزید.
باید یاد بگیرید که چگونه فکر کردن و وراجی افکار را متوقف کنید.
کل #مراقبه همین است.
مراقبه به معنای خارج شدن از ذهن است.
مراقبه، رها کردن ذهن و حرکت به فضایی که بی ذهنی نامیده میشود.
و در بی ذهنی، حقیقت غایی و داما را خواهید شناخت.
#اشو
ذهن یک جوان، چیز دیگری است.
ذهن یک میانسال، یک چیز است.
ذهن یک پیر، چیز دیگری است.
ذهن بطور پیوسته دارد جمع آوری میکند. دیدگاه ها ، ایدئولوژی ها، و دین خود را تغییر می دهد.
ذهن خیلی قابل اعتماد نیست.
نمیتوان بر آن تکیه کرد.
امروز ممکن است یک کمونیست باشد و فردا علیه کمونیست باشد.
امروز ممکن است یک ملحد باشد و فردا یک #خدا باور باشد.
ذهن فقط یک هوای داغ است.
بی ذهنی طبیعت دست نخورده شماست.
از ابتدا تا انتها،
از تولد تا مرگ، همانطور است که هست.
چه شما گوش دهید، چه گوش ندهید.
#موسیقی اش هست،
چه شما بشنوید ، چه نشنوید.
#رقص اش هست، اگرچه چشمان شما نمی تواند آنرا ببیند.
آن یک رقص جاودانه است.
اگر میخواهید بدانید که:
حقیقتا شما کیستید،
باید چگونگی آرام کردن و متوقف کردن ذهن را بیاموزید.
باید یاد بگیرید که چگونه فکر کردن و وراجی افکار را متوقف کنید.
کل #مراقبه همین است.
مراقبه به معنای خارج شدن از ذهن است.
مراقبه، رها کردن ذهن و حرکت به فضایی که بی ذهنی نامیده میشود.
و در بی ذهنی، حقیقت غایی و داما را خواهید شناخت.
#اشو
#موسیقی_دلنشین_معابد_خدا...
داستانی شنیدهام:
هزاران سال پیش، یک شهر همراه با معابدی که برای خدایان ساخته شده بودند، به زیر آب دریا رفت.
زنگهای آن معابد، هنوز هم به صدا
در می آیند.
ممکن است که ضرباتِ آبِ دریا آنها را به صدا درآورد، یا ماهیها در حالی که
به این طرف و آن طرف میدوند، به آنها اصابت کنند و آنها را به صدا درآورند.
آنها حتی امروز هم زنگ زنند و میتوان موسیقی شیرین آنها را در ساحل دریا شنید.
من هم میخواستم آن موسیقی را بشنوم. بنابراین، به ساحل آن دریا رفتم. بعد از چندین سال سرگردانی، سرانجام به ساحل آن دریا رسیدم. اما سروصدای زیادی در آنجا بود. موجهای خروشان، پس از ضربه زدن به صخرهها، هیاهوی بسیاری در آن مکان منزوی راه میانداختند
نه هیچ موسیقیای وجود داشت و نه صدای زنگ آن معابد
من به دقت گوش دادم، اما هیچ چیز نبود. فقط صدای شکستن امواج به گوش میرسید.
با این حال در آنجا منتظر ماندم. در واقع، من راه برگشت را فراموش کرده بودم.
حال، خودِ همان ساحلِ ناشناخته و خالی از سکونت، داشت قبر من میشد.
و سپس، حتی فکر شنیدن صدای آن زنگها به تدریج ناپدید شد.
من در ساحل آن دریا ساکن شدم.
آنگاه یک شب، ناگهان دریافتنم که زنگهای معابدِ غرق شده، به صدا درآمدهاند و موسیقی دلنشین آنها شروع کرد زندگی مرا با سرور لبریز کند.
با شنیدن آن موسیقی من از خواب بیدار شدم و از آن به بعد، دیگر قادر به خوابیدن نبوده ام.
حال، کسی همواره در درون من بیدار است.
خواب، برای همیشه ناپدید شده است
و زندگی سرشار از نور شده است.
چون جایی که هیچ خوابی وجود ندارد، هیچ تاریکیای وجود ندارد.
و من خوشحالم. نه!
من خودم تجسم خوشحالی شده ام. چونکه چگونه درجایی که موسیقیِ معبد خدا وجود دارد، غم و اندوه میتواند تاب بیاورد؟
آیا تو نیز میخواهی به ساحل آن دریا بروی؟
آیا تو نیز میخواهی موسیقیِ معابدِ
غرق شدۀ خدا را بشنوی؟
پس بگذار برویم.
بگذار به درون خویشتن حرکت کنیم. قلب تو همانا آن دریاست
و در عمق آن، همان شهرِ غرق شدۀ معابد خدا قرار دارد.
اما فقط کسانی که از هر جهت آرام و متمرکزند، قادر به شنیدن موسیقی آن معابد هستند.
چگونه میتوان این موسیقی را در جایی که نزاعِ پرهیاهوی افکار و امیال وجود
دارد، شنید؟
حتی آرزوی پیدا کردن آن، مانعی برای یافتن است.
#اشو
#فانوسهای_گلی
داستانی شنیدهام:
هزاران سال پیش، یک شهر همراه با معابدی که برای خدایان ساخته شده بودند، به زیر آب دریا رفت.
زنگهای آن معابد، هنوز هم به صدا
در می آیند.
ممکن است که ضرباتِ آبِ دریا آنها را به صدا درآورد، یا ماهیها در حالی که
به این طرف و آن طرف میدوند، به آنها اصابت کنند و آنها را به صدا درآورند.
آنها حتی امروز هم زنگ زنند و میتوان موسیقی شیرین آنها را در ساحل دریا شنید.
من هم میخواستم آن موسیقی را بشنوم. بنابراین، به ساحل آن دریا رفتم. بعد از چندین سال سرگردانی، سرانجام به ساحل آن دریا رسیدم. اما سروصدای زیادی در آنجا بود. موجهای خروشان، پس از ضربه زدن به صخرهها، هیاهوی بسیاری در آن مکان منزوی راه میانداختند
نه هیچ موسیقیای وجود داشت و نه صدای زنگ آن معابد
من به دقت گوش دادم، اما هیچ چیز نبود. فقط صدای شکستن امواج به گوش میرسید.
با این حال در آنجا منتظر ماندم. در واقع، من راه برگشت را فراموش کرده بودم.
حال، خودِ همان ساحلِ ناشناخته و خالی از سکونت، داشت قبر من میشد.
و سپس، حتی فکر شنیدن صدای آن زنگها به تدریج ناپدید شد.
من در ساحل آن دریا ساکن شدم.
آنگاه یک شب، ناگهان دریافتنم که زنگهای معابدِ غرق شده، به صدا درآمدهاند و موسیقی دلنشین آنها شروع کرد زندگی مرا با سرور لبریز کند.
با شنیدن آن موسیقی من از خواب بیدار شدم و از آن به بعد، دیگر قادر به خوابیدن نبوده ام.
حال، کسی همواره در درون من بیدار است.
خواب، برای همیشه ناپدید شده است
و زندگی سرشار از نور شده است.
چون جایی که هیچ خوابی وجود ندارد، هیچ تاریکیای وجود ندارد.
و من خوشحالم. نه!
من خودم تجسم خوشحالی شده ام. چونکه چگونه درجایی که موسیقیِ معبد خدا وجود دارد، غم و اندوه میتواند تاب بیاورد؟
آیا تو نیز میخواهی به ساحل آن دریا بروی؟
آیا تو نیز میخواهی موسیقیِ معابدِ
غرق شدۀ خدا را بشنوی؟
پس بگذار برویم.
بگذار به درون خویشتن حرکت کنیم. قلب تو همانا آن دریاست
و در عمق آن، همان شهرِ غرق شدۀ معابد خدا قرار دارد.
اما فقط کسانی که از هر جهت آرام و متمرکزند، قادر به شنیدن موسیقی آن معابد هستند.
چگونه میتوان این موسیقی را در جایی که نزاعِ پرهیاهوی افکار و امیال وجود
دارد، شنید؟
حتی آرزوی پیدا کردن آن، مانعی برای یافتن است.
#اشو
#فانوسهای_گلی
ازدواج بدون عشق ، آن #ﻋﻼﻗﻪ_روحانی را ایجاد نمیکند ، ﻋﻼﻗﻪای که فقط با حضور عشـق ممکـن اسـت . آن #هماهنگی ، #همنوایی و #موسیقی که برای ایجاد #یک_روح_بزرگ لازم است بین زن و مرد وجود ندارد . عشق میان این دو فقط نتیجهی مصـاحبت و همنشینی آنان است . در عشق آنان ، روحها با هم ملاقات نمیکنند ، هیچ حرکتی که دو روح را یگانـه سـازد وجـود نـدارد . مردم نمیتوانند تنها زندگی کنند ، به همنشین نیاز دارند . حتی نمیتوانند با کسی زندگی کنند ، زیرا وقتی نتوانند تنها زنـدگی کننـد ، چگونـه میتوانند با دیگری زندگی کنند ؟! وقتی دو نفر که هر دو قادر به تنها زندگیکردن نیستند با هم ملاقات میکنند ، آنوقت رنجهایشـان فقـط دو برابر نمیشود ، بلکه چندین برابر میشود و چیزی روی میدهد به نام ازدواج دو نفر که حتی نمیدانند چگونه تنها زندگی کنند !#بیاموز_که_با_خودت_تنها_باشی . باید در تنهایی چنان خوش باشی که اگر دیگری وجود ندارد ، خوشی تو مختل نباشد . خوشـی تـو نبایـد بـه دیگـری وابسته باشد . وقتی چنین دو نفری با هم دیدار کنند ، کسانی که خوشیشان به دیگری وابسته نیست آنوقت ازدواج واقعی اتفاق میافتد .
#موسیقی_و_سکوت
موسیقی، مدیتیشن ظریف است.
کسانی که به موسیقی علاقمند می شوند واقعاً نادانسته وارد همان مسیری می شوند که مراقبه گر می شود.
کشش و جذبه یکسان است.
فرد تشنه وحدت و هارمونی است،
فرد تشنه سکوت است اما نه
#سکوت_مرده...
سکوتی که در خود آهنگی دارد.
#سکوت_واقعی همیشه سکوتی آهنگین است، قلبه آهنگ واقعی همیشه چیزی جز سکوت نیست.
موسیقی راهی برای وارد شدن به آن سکوت از طریق صداست.
این متناقض است اما کار زندگی متناقض است.
اگر می خواهی وارد سکوت شوی باید از طریق صدا وارد شوی.
کم کم صدا بیشتر شبیه بی صدایی می شود. و این کل هنر موسیقی است:
چرخش صدا به بی صدایی و سپس چرخش بی صدایی به سکوت ابدی...
اشو
تجربه_صفر
موسیقی، مدیتیشن ظریف است.
کسانی که به موسیقی علاقمند می شوند واقعاً نادانسته وارد همان مسیری می شوند که مراقبه گر می شود.
کشش و جذبه یکسان است.
فرد تشنه وحدت و هارمونی است،
فرد تشنه سکوت است اما نه
#سکوت_مرده...
سکوتی که در خود آهنگی دارد.
#سکوت_واقعی همیشه سکوتی آهنگین است، قلبه آهنگ واقعی همیشه چیزی جز سکوت نیست.
موسیقی راهی برای وارد شدن به آن سکوت از طریق صداست.
این متناقض است اما کار زندگی متناقض است.
اگر می خواهی وارد سکوت شوی باید از طریق صدا وارد شوی.
کم کم صدا بیشتر شبیه بی صدایی می شود. و این کل هنر موسیقی است:
چرخش صدا به بی صدایی و سپس چرخش بی صدایی به سکوت ابدی...
اشو
تجربه_صفر