#سرزنشگری
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من غالباٌ این احساس را دارم که کاری را که باید انجام دهم انجام نمی دهم و یا کاری را که نباید انجام بدهم انجام می دهم؛ یا که چیزی باید تغییر کند و سریع مثل نگرانی های روزهای مدرسه؛ که شاید نمره نیاورم و از مدرسه اخراج شوم.
#پاسخ (قسمت اول)
کریشنا پرابوKrishna Prabhu ،
این روشی است که همه ی ما بزرگ شده ایم. تمام تعلیمات ما در خانواده، در جامعه، در مدرسه، در کالج، در دانشگاه، در ما تولید تنش می کند
و تنش اساسی این است که تو آنچه را که باید انجام بدهی انجام نمی دهی.
آنوقت این تنش در تمام زندگی پابرجا می ماند، مانند یک کابوس تو را تعقیب می کند و گریبانگیرت می شود. هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت، هرگز اجازه ی آسوده بودن به تو نخواهد داد
اگر آسوده باشی، خواهند گفت:
"چه می کنی؟نباید آسوده باشی، باید کاری بکنی."
اگر مشغول کاری باشی خواهد گفت: "چه می کنی؟ نیاز به قدری استراحت داری؟ لازم است، وگرنه خودت را دیوانه خواهی کرد تقریباٌ نزدیکش هستی!"
اگر کار خوبی انجام دهی، خواهد گفت: "احمق شده ای. خوب بودن پاداشی ندارد، مردم سرت را کلاه خواهند گذاشت."
اگر کار بدی انجام دهی خواهد گفت: "چه می کنی؟ داری راهت را به جهنم آماده می کنی، برای اینکار مجازات خواهی شد."
این تنش هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت. هرعملی که انجام بدهی، تو را سرزنش خواهد کرد.
این سرزنشگر در شما کاشتهimplanted شده است. این بزرگترین فاجعه ای است که برای بشریت رخ داده
و تا زمانی که ما از این سرزنشگر درونی خلاص نشویم نمی توانیم واقعاٌ انسان باشیم، نمی توانیم واقعاٌ مسرور باشیم و نمی توانیم در این ضیافت که جهان هستی نام دارد مشارکت کنیم.
و حالا، هیچکس دیگر جز تو نمی تواند این سرزنشگر را رها کند
و این تنها مشکل تو نیست کریشنا پرابو، این تقریباٌ مشکل هر انسان است. در هر کشوری که زاده شده باشی، به هر مذهبی که تعلق داشته باشی، مهم نیست کاتولیک، کمونیست، هندو، محمدی، جین، بودایی.... مهم نیست به کدام آرمان و ایدئولوژی وابسته باشی، جوهر آن یکی است
اصل این روند این است که در تو شکافی ایجاد کند، تا که یک بخش همواره بخش دیگر را سرزنش کند
اگر بخش اول را پیروی کنی، آنگاه بخش دوم شروع می کند به سرزنش کردن تو. دریک نزاع و یک جنگ خانگی قرار گرفته ای.
این جنگ داخلی را باید رها کرد، وگرنه تمام زیبایی و سعادت زندگی را ازکف خواهی داد. هرگز قادر نخواهی بود از ته دل بخندی، هرگز قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود، هرگز نمی توانی در هیچ کاری تمامیت داشته باشی
و تنها با داشتن تمامیت است که فرد به شکوفایی می رسد، که بهار فرا می رسد و زندگیت شروع می کند به رنگ گرفتن و داشتن شعر و موسیقی.
با داشتن تمامیت در زندگی است که ناگهان شروع می کنی حضور خداوند را در اطرافت حس کردن. ولی نکته ی عجیب اینجاست که این شکاف توسط به اصطلاح قدیسان، کشیشان و کلیساها خلق شده است. درواقع کشیش بزرگترین دشمن خدا روی زمین بوده است.
ما باید از تمام کشیشان خلاص شویم؛ آنان ریشه ی اصلی بشریت بیمارگونه هستند. آنان به سادگی همه را بیمار کرده اند، آنان عصبیت را شیوع داده اند. و این عصبیت چنان رواج یافته و شایع شده که ما آن را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. ما فکر می کنیم تمام زندگی همین است، می پنداریم که زندگی چنین است:
یک مصیبت، یک رنج کشیدن طولانی و دردناک، یک بودش دردآلوده،
یک هیاهوی بسیار برای هیچ.
و اگر به این به اصطلاح زندگی خود نگاه کنیم، چنین هم به نظر می آید، زیرا حتی یک گل هم وجود ندارد، حتی یک ترانه هم در دل خوانده نمی شود و هرگز اشعه ای از سرور الهی وجود ندارد.
تعجبی ندارد اگر تمام روشنفکران در سراسر جهان می پرسند که:
معنی زندگی چیست. "چرا ما باید به زندگی کردن ادامه بدهیم؟ چرا اینهمه ترسو هستیم که به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نمی توانیم شهامتی پیدا کنیم و نقطه ی پایانی بر تمام این زندگی بی معنی بگذاریم؟ چرا نمی توانیم خودکشی کنیم؟"
هرگز در دنیا این تعداد زیاد از مردم چنین فکر نکرده اند که زندگی بسیار بی معنی است. چرا این موقعیت در این عصر پیدا شده؟
ربطی به این عصر ندارد. قرن هاست، دست کم پنج هزار سال است که کشیشان سرگرم این کار مخرب بوده اند. اینک به نقطه ی اوج رسیده است.
این کارما نیست، ما قربانی هستیم
ما قربانیان تاریخ هستیم
اگر انسان قدری هشیارتر شود، نخستین کاری که باید بکند سوزاندن تمام کتاب های تاریخ است. گذشته را فراموش کنیم، یک کابوس بوده است
دوباره از الف ب پ شروع کنیم:
گویی که آدم دوباره متولد شده. طوری شروع کنیم که گویی باردیگر در باغ بهشت به سر می بریم: معصوم، آلوده نشده توسط کشیشان بی رحم.
پایان قسمت اول پاسخ
ادامه در پست بعد
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من غالباٌ این احساس را دارم که کاری را که باید انجام دهم انجام نمی دهم و یا کاری را که نباید انجام بدهم انجام می دهم؛ یا که چیزی باید تغییر کند و سریع مثل نگرانی های روزهای مدرسه؛ که شاید نمره نیاورم و از مدرسه اخراج شوم.
#پاسخ (قسمت اول)
کریشنا پرابوKrishna Prabhu ،
این روشی است که همه ی ما بزرگ شده ایم. تمام تعلیمات ما در خانواده، در جامعه، در مدرسه، در کالج، در دانشگاه، در ما تولید تنش می کند
و تنش اساسی این است که تو آنچه را که باید انجام بدهی انجام نمی دهی.
آنوقت این تنش در تمام زندگی پابرجا می ماند، مانند یک کابوس تو را تعقیب می کند و گریبانگیرت می شود. هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت، هرگز اجازه ی آسوده بودن به تو نخواهد داد
اگر آسوده باشی، خواهند گفت:
"چه می کنی؟نباید آسوده باشی، باید کاری بکنی."
اگر مشغول کاری باشی خواهد گفت: "چه می کنی؟ نیاز به قدری استراحت داری؟ لازم است، وگرنه خودت را دیوانه خواهی کرد تقریباٌ نزدیکش هستی!"
اگر کار خوبی انجام دهی، خواهد گفت: "احمق شده ای. خوب بودن پاداشی ندارد، مردم سرت را کلاه خواهند گذاشت."
اگر کار بدی انجام دهی خواهد گفت: "چه می کنی؟ داری راهت را به جهنم آماده می کنی، برای اینکار مجازات خواهی شد."
این تنش هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت. هرعملی که انجام بدهی، تو را سرزنش خواهد کرد.
این سرزنشگر در شما کاشتهimplanted شده است. این بزرگترین فاجعه ای است که برای بشریت رخ داده
و تا زمانی که ما از این سرزنشگر درونی خلاص نشویم نمی توانیم واقعاٌ انسان باشیم، نمی توانیم واقعاٌ مسرور باشیم و نمی توانیم در این ضیافت که جهان هستی نام دارد مشارکت کنیم.
و حالا، هیچکس دیگر جز تو نمی تواند این سرزنشگر را رها کند
و این تنها مشکل تو نیست کریشنا پرابو، این تقریباٌ مشکل هر انسان است. در هر کشوری که زاده شده باشی، به هر مذهبی که تعلق داشته باشی، مهم نیست کاتولیک، کمونیست، هندو، محمدی، جین، بودایی.... مهم نیست به کدام آرمان و ایدئولوژی وابسته باشی، جوهر آن یکی است
اصل این روند این است که در تو شکافی ایجاد کند، تا که یک بخش همواره بخش دیگر را سرزنش کند
اگر بخش اول را پیروی کنی، آنگاه بخش دوم شروع می کند به سرزنش کردن تو. دریک نزاع و یک جنگ خانگی قرار گرفته ای.
این جنگ داخلی را باید رها کرد، وگرنه تمام زیبایی و سعادت زندگی را ازکف خواهی داد. هرگز قادر نخواهی بود از ته دل بخندی، هرگز قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود، هرگز نمی توانی در هیچ کاری تمامیت داشته باشی
و تنها با داشتن تمامیت است که فرد به شکوفایی می رسد، که بهار فرا می رسد و زندگیت شروع می کند به رنگ گرفتن و داشتن شعر و موسیقی.
با داشتن تمامیت در زندگی است که ناگهان شروع می کنی حضور خداوند را در اطرافت حس کردن. ولی نکته ی عجیب اینجاست که این شکاف توسط به اصطلاح قدیسان، کشیشان و کلیساها خلق شده است. درواقع کشیش بزرگترین دشمن خدا روی زمین بوده است.
ما باید از تمام کشیشان خلاص شویم؛ آنان ریشه ی اصلی بشریت بیمارگونه هستند. آنان به سادگی همه را بیمار کرده اند، آنان عصبیت را شیوع داده اند. و این عصبیت چنان رواج یافته و شایع شده که ما آن را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. ما فکر می کنیم تمام زندگی همین است، می پنداریم که زندگی چنین است:
یک مصیبت، یک رنج کشیدن طولانی و دردناک، یک بودش دردآلوده،
یک هیاهوی بسیار برای هیچ.
و اگر به این به اصطلاح زندگی خود نگاه کنیم، چنین هم به نظر می آید، زیرا حتی یک گل هم وجود ندارد، حتی یک ترانه هم در دل خوانده نمی شود و هرگز اشعه ای از سرور الهی وجود ندارد.
تعجبی ندارد اگر تمام روشنفکران در سراسر جهان می پرسند که:
معنی زندگی چیست. "چرا ما باید به زندگی کردن ادامه بدهیم؟ چرا اینهمه ترسو هستیم که به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نمی توانیم شهامتی پیدا کنیم و نقطه ی پایانی بر تمام این زندگی بی معنی بگذاریم؟ چرا نمی توانیم خودکشی کنیم؟"
هرگز در دنیا این تعداد زیاد از مردم چنین فکر نکرده اند که زندگی بسیار بی معنی است. چرا این موقعیت در این عصر پیدا شده؟
ربطی به این عصر ندارد. قرن هاست، دست کم پنج هزار سال است که کشیشان سرگرم این کار مخرب بوده اند. اینک به نقطه ی اوج رسیده است.
این کارما نیست، ما قربانی هستیم
ما قربانیان تاریخ هستیم
اگر انسان قدری هشیارتر شود، نخستین کاری که باید بکند سوزاندن تمام کتاب های تاریخ است. گذشته را فراموش کنیم، یک کابوس بوده است
دوباره از الف ب پ شروع کنیم:
گویی که آدم دوباره متولد شده. طوری شروع کنیم که گویی باردیگر در باغ بهشت به سر می بریم: معصوم، آلوده نشده توسط کشیشان بی رحم.
پایان قسمت اول پاسخ
ادامه در پست بعد
اشـoshoـو:
#سرزنشگری
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من غالباٌ این احساس را دارم که کاری را که باید انجام دهم انجام نمی دهم و یا کاری را که نباید انجام بدهم انجام می دهم؛ یا که چیزی باید تغییر کند و سریع مثل نگرانی های روزهای مدرسه؛ که شاید نمره نیاورم و از مدرسه اخراج شوم.
#پاسخ (قسمت اول)
کریشنا پرابوKrishna Prabhu ،
این روشی است که همه ی ما بزرگ شده ایم. تمام تعلیمات ما در خانواده، در جامعه، در مدرسه، در کالج، در دانشگاه، در ما تولید تنش می کند
و تنش اساسی این است که تو آنچه را که باید انجام بدهی انجام نمی دهی.
آنوقت این تنش در تمام زندگی پابرجا می ماند، مانند یک کابوس تو را تعقیب می کند و گریبانگیرت می شود. هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت، هرگز اجازه ی آسوده بودن به تو نخواهد داد
اگر آسوده باشی، خواهند گفت:
"چه می کنی؟نباید آسوده باشی، باید کاری بکنی."
اگر مشغول کاری باشی خواهد گفت: "چه می کنی؟ نیاز به قدری استراحت داری؟ لازم است، وگرنه خودت را دیوانه خواهی کرد تقریباٌ نزدیکش هستی!"
اگر کار خوبی انجام دهی، خواهد گفت: "احمق شده ای. خوب بودن پاداشی ندارد، مردم سرت را کلاه خواهند گذاشت."
اگر کار بدی انجام دهی خواهد گفت: "چه می کنی؟ داری راهت را به جهنم آماده می کنی، برای اینکار مجازات خواهی شد."
این تنش هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت. هرعملی که انجام بدهی، تو را سرزنش خواهد کرد.
این سرزنشگر در شما کاشتهimplanted شده است. این بزرگترین فاجعه ای است که برای بشریت رخ داده
و تا زمانی که ما از این سرزنشگر درونی خلاص نشویم نمی توانیم واقعاٌ انسان باشیم، نمی توانیم واقعاٌ مسرور باشیم و نمی توانیم در این ضیافت که جهان هستی نام دارد مشارکت کنیم.
و حالا، هیچکس دیگر جز تو نمی تواند این سرزنشگر را رها کند
و این تنها مشکل تو نیست کریشنا پرابو، این تقریباٌ مشکل هر انسان است. در هر کشوری که زاده شده باشی، به هر مذهبی که تعلق داشته باشی، مهم نیست کاتولیک، کمونیست، هندو، محمدی، جین، بودایی.... مهم نیست به کدام آرمان و ایدئولوژی وابسته باشی، جوهر آن یکی است
اصل این روند این است که در تو شکافی ایجاد کند، تا که یک بخش همواره بخش دیگر را سرزنش کند
اگر بخش اول را پیروی کنی، آنگاه بخش دوم شروع می کند به سرزنش کردن تو. دریک نزاع و یک جنگ خانگی قرار گرفته ای.
این جنگ داخلی را باید رها کرد، وگرنه تمام زیبایی و سعادت زندگی را ازکف خواهی داد. هرگز قادر نخواهی بود از ته دل بخندی، هرگز قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود، هرگز نمی توانی در هیچ کاری تمامیت داشته باشی
و تنها با داشتن تمامیت است که فرد به شکوفایی می رسد، که بهار فرا می رسد و زندگیت شروع می کند به رنگ گرفتن و داشتن شعر و موسیقی.
با داشتن تمامیت در زندگی است که ناگهان شروع می کنی حضور خداوند را در اطرافت حس کردن. ولی نکته ی عجیب اینجاست که این شکاف توسط به اصطلاح قدیسان، کشیشان و کلیساها خلق شده است. درواقع کشیش بزرگترین دشمن خدا روی زمین بوده است.
ما باید از تمام کشیشان خلاص شویم؛ آنان ریشه ی اصلی بشریت بیمارگونه هستند. آنان به سادگی همه را بیمار کرده اند، آنان عصبیت را شیوع داده اند. و این عصبیت چنان رواج یافته و شایع شده که ما آن را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. ما فکر می کنیم تمام زندگی همین است، می پنداریم که زندگی چنین است:
یک مصیبت، یک رنج کشیدن طولانی و دردناک، یک بودش دردآلوده،
یک هیاهوی بسیار برای هیچ.
و اگر به این به اصطلاح زندگی خود نگاه کنیم، چنین هم به نظر می آید، زیرا حتی یک گل هم وجود ندارد، حتی یک ترانه هم در دل خوانده نمی شود و هرگز اشعه ای از سرور الهی وجود ندارد.
تعجبی ندارد اگر تمام روشنفکران در سراسر جهان می پرسند که:
معنی زندگی چیست. "چرا ما باید به زندگی کردن ادامه بدهیم؟ چرا اینهمه ترسو هستیم که به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نمی توانیم شهامتی پیدا کنیم و نقطه ی پایانی بر تمام این زندگی بی معنی بگذاریم؟ چرا نمی توانیم خودکشی کنیم؟"
هرگز در دنیا این تعداد زیاد از مردم چنین فکر نکرده اند که زندگی بسیار بی معنی است. چرا این موقعیت در این عصر پیدا شده؟
ربطی به این عصر ندارد. قرن هاست، دست کم پنج هزار سال است که کشیشان سرگرم این کار مخرب بوده اند. اینک به نقطه ی اوج رسیده است.
این کارما نیست، ما قربانی هستیم
ما قربانیان تاریخ هستیم
اگر انسان قدری هشیارتر شود، نخستین کاری که باید بکند سوزاندن تمام کتاب های تاریخ است. گذشته را فراموش کنیم، یک کابوس بوده است
دوباره از الف ب پ شروع کنیم:
گویی که آدم دوباره متولد شده. طوری شروع کنیم که گویی باردیگر در باغ بهشت به سر می بریم: معصوم، آلوده نشده توسط کشیشان بی رحم.
#سرزنشگری
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من غالباٌ این احساس را دارم که کاری را که باید انجام دهم انجام نمی دهم و یا کاری را که نباید انجام بدهم انجام می دهم؛ یا که چیزی باید تغییر کند و سریع مثل نگرانی های روزهای مدرسه؛ که شاید نمره نیاورم و از مدرسه اخراج شوم.
#پاسخ (قسمت اول)
کریشنا پرابوKrishna Prabhu ،
این روشی است که همه ی ما بزرگ شده ایم. تمام تعلیمات ما در خانواده، در جامعه، در مدرسه، در کالج، در دانشگاه، در ما تولید تنش می کند
و تنش اساسی این است که تو آنچه را که باید انجام بدهی انجام نمی دهی.
آنوقت این تنش در تمام زندگی پابرجا می ماند، مانند یک کابوس تو را تعقیب می کند و گریبانگیرت می شود. هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت، هرگز اجازه ی آسوده بودن به تو نخواهد داد
اگر آسوده باشی، خواهند گفت:
"چه می کنی؟نباید آسوده باشی، باید کاری بکنی."
اگر مشغول کاری باشی خواهد گفت: "چه می کنی؟ نیاز به قدری استراحت داری؟ لازم است، وگرنه خودت را دیوانه خواهی کرد تقریباٌ نزدیکش هستی!"
اگر کار خوبی انجام دهی، خواهد گفت: "احمق شده ای. خوب بودن پاداشی ندارد، مردم سرت را کلاه خواهند گذاشت."
اگر کار بدی انجام دهی خواهد گفت: "چه می کنی؟ داری راهت را به جهنم آماده می کنی، برای اینکار مجازات خواهی شد."
این تنش هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت. هرعملی که انجام بدهی، تو را سرزنش خواهد کرد.
این سرزنشگر در شما کاشتهimplanted شده است. این بزرگترین فاجعه ای است که برای بشریت رخ داده
و تا زمانی که ما از این سرزنشگر درونی خلاص نشویم نمی توانیم واقعاٌ انسان باشیم، نمی توانیم واقعاٌ مسرور باشیم و نمی توانیم در این ضیافت که جهان هستی نام دارد مشارکت کنیم.
و حالا، هیچکس دیگر جز تو نمی تواند این سرزنشگر را رها کند
و این تنها مشکل تو نیست کریشنا پرابو، این تقریباٌ مشکل هر انسان است. در هر کشوری که زاده شده باشی، به هر مذهبی که تعلق داشته باشی، مهم نیست کاتولیک، کمونیست، هندو، محمدی، جین، بودایی.... مهم نیست به کدام آرمان و ایدئولوژی وابسته باشی، جوهر آن یکی است
اصل این روند این است که در تو شکافی ایجاد کند، تا که یک بخش همواره بخش دیگر را سرزنش کند
اگر بخش اول را پیروی کنی، آنگاه بخش دوم شروع می کند به سرزنش کردن تو. دریک نزاع و یک جنگ خانگی قرار گرفته ای.
این جنگ داخلی را باید رها کرد، وگرنه تمام زیبایی و سعادت زندگی را ازکف خواهی داد. هرگز قادر نخواهی بود از ته دل بخندی، هرگز قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود، هرگز نمی توانی در هیچ کاری تمامیت داشته باشی
و تنها با داشتن تمامیت است که فرد به شکوفایی می رسد، که بهار فرا می رسد و زندگیت شروع می کند به رنگ گرفتن و داشتن شعر و موسیقی.
با داشتن تمامیت در زندگی است که ناگهان شروع می کنی حضور خداوند را در اطرافت حس کردن. ولی نکته ی عجیب اینجاست که این شکاف توسط به اصطلاح قدیسان، کشیشان و کلیساها خلق شده است. درواقع کشیش بزرگترین دشمن خدا روی زمین بوده است.
ما باید از تمام کشیشان خلاص شویم؛ آنان ریشه ی اصلی بشریت بیمارگونه هستند. آنان به سادگی همه را بیمار کرده اند، آنان عصبیت را شیوع داده اند. و این عصبیت چنان رواج یافته و شایع شده که ما آن را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. ما فکر می کنیم تمام زندگی همین است، می پنداریم که زندگی چنین است:
یک مصیبت، یک رنج کشیدن طولانی و دردناک، یک بودش دردآلوده،
یک هیاهوی بسیار برای هیچ.
و اگر به این به اصطلاح زندگی خود نگاه کنیم، چنین هم به نظر می آید، زیرا حتی یک گل هم وجود ندارد، حتی یک ترانه هم در دل خوانده نمی شود و هرگز اشعه ای از سرور الهی وجود ندارد.
تعجبی ندارد اگر تمام روشنفکران در سراسر جهان می پرسند که:
معنی زندگی چیست. "چرا ما باید به زندگی کردن ادامه بدهیم؟ چرا اینهمه ترسو هستیم که به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نمی توانیم شهامتی پیدا کنیم و نقطه ی پایانی بر تمام این زندگی بی معنی بگذاریم؟ چرا نمی توانیم خودکشی کنیم؟"
هرگز در دنیا این تعداد زیاد از مردم چنین فکر نکرده اند که زندگی بسیار بی معنی است. چرا این موقعیت در این عصر پیدا شده؟
ربطی به این عصر ندارد. قرن هاست، دست کم پنج هزار سال است که کشیشان سرگرم این کار مخرب بوده اند. اینک به نقطه ی اوج رسیده است.
این کارما نیست، ما قربانی هستیم
ما قربانیان تاریخ هستیم
اگر انسان قدری هشیارتر شود، نخستین کاری که باید بکند سوزاندن تمام کتاب های تاریخ است. گذشته را فراموش کنیم، یک کابوس بوده است
دوباره از الف ب پ شروع کنیم:
گویی که آدم دوباره متولد شده. طوری شروع کنیم که گویی باردیگر در باغ بهشت به سر می بریم: معصوم، آلوده نشده توسط کشیشان بی رحم.
#سرزنشگری
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من غالباٌ این احساس را دارم که کاری را که باید انجام دهم انجام نمی دهم و یا کاری را که نباید انجام بدهم انجام می دهم؛ یا که چیزی باید تغییر کند و سریع مثل نگرانی های روزهای مدرسه؛ که شاید نمره نیاورم و از مدرسه اخراج شوم.
#پاسخ (قسمت اول)
کریشنا پرابوKrishna Prabhu ،
این روشی است که همه ی ما بزرگ شده ایم. تمام تعلیمات ما در خانواده، در جامعه، در مدرسه، در کالج، در دانشگاه، در ما تولید تنش می کند
و تنش اساسی این است که تو آنچه را که باید انجام بدهی انجام نمی دهی.
آنوقت این تنش در تمام زندگی پابرجا می ماند، مانند یک کابوس تو را تعقیب می کند و گریبانگیرت می شود. هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت، هرگز اجازه ی آسوده بودن به تو نخواهد داد
اگر آسوده باشی، خواهند گفت:
"چه می کنی؟نباید آسوده باشی، باید کاری بکنی."
اگر مشغول کاری باشی خواهد گفت: "چه می کنی؟ نیاز به قدری استراحت داری؟ لازم است، وگرنه خودت را دیوانه خواهی کرد تقریباٌ نزدیکش هستی!"
اگر کار خوبی انجام دهی، خواهد گفت: "احمق شده ای. خوب بودن پاداشی ندارد، مردم سرت را کلاه خواهند گذاشت."
اگر کار بدی انجام دهی خواهد گفت: "چه می کنی؟ داری راهت را به جهنم آماده می کنی، برای اینکار مجازات خواهی شد."
این تنش هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت. هرعملی که انجام بدهی، تو را سرزنش خواهد کرد.
این سرزنشگر در شما کاشتهimplanted شده است. این بزرگترین فاجعه ای است که برای بشریت رخ داده
و تا زمانی که ما از این سرزنشگر درونی خلاص نشویم نمی توانیم واقعاٌ انسان باشیم، نمی توانیم واقعاٌ مسرور باشیم و نمی توانیم در این ضیافت که جهان هستی نام دارد مشارکت کنیم.
و حالا، هیچکس دیگر جز تو نمی تواند این سرزنشگر را رها کند
و این تنها مشکل تو نیست کریشنا پرابو، این تقریباٌ مشکل هر انسان است. در هر کشوری که زاده شده باشی، به هر مذهبی که تعلق داشته باشی، مهم نیست کاتولیک، کمونیست، هندو، محمدی، جین، بودایی.... مهم نیست به کدام آرمان و ایدئولوژی وابسته باشی، جوهر آن یکی است
اصل این روند این است که در تو شکافی ایجاد کند، تا که یک بخش همواره بخش دیگر را سرزنش کند
اگر بخش اول را پیروی کنی، آنگاه بخش دوم شروع می کند به سرزنش کردن تو. دریک نزاع و یک جنگ خانگی قرار گرفته ای.
این جنگ داخلی را باید رها کرد، وگرنه تمام زیبایی و سعادت زندگی را ازکف خواهی داد. هرگز قادر نخواهی بود از ته دل بخندی، هرگز قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود، هرگز نمی توانی در هیچ کاری تمامیت داشته باشی
و تنها با داشتن تمامیت است که فرد به شکوفایی می رسد، که بهار فرا می رسد و زندگیت شروع می کند به رنگ گرفتن و داشتن شعر و موسیقی.
با داشتن تمامیت در زندگی است که ناگهان شروع می کنی حضور خداوند را در اطرافت حس کردن. ولی نکته ی عجیب اینجاست که این شکاف توسط به اصطلاح قدیسان، کشیشان و کلیساها خلق شده است. درواقع کشیش بزرگترین دشمن خدا روی زمین بوده است.
ما باید از تمام کشیشان خلاص شویم؛ آنان ریشه ی اصلی بشریت بیمارگونه هستند. آنان به سادگی همه را بیمار کرده اند، آنان عصبیت را شیوع داده اند. و این عصبیت چنان رواج یافته و شایع شده که ما آن را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. ما فکر می کنیم تمام زندگی همین است، می پنداریم که زندگی چنین است:
یک مصیبت، یک رنج کشیدن طولانی و دردناک، یک بودش دردآلوده،
یک هیاهوی بسیار برای هیچ.
و اگر به این به اصطلاح زندگی خود نگاه کنیم، چنین هم به نظر می آید، زیرا حتی یک گل هم وجود ندارد، حتی یک ترانه هم در دل خوانده نمی شود و هرگز اشعه ای از سرور الهی وجود ندارد.
تعجبی ندارد اگر تمام روشنفکران در سراسر جهان می پرسند که:
معنی زندگی چیست. "چرا ما باید به زندگی کردن ادامه بدهیم؟ چرا اینهمه ترسو هستیم که به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نمی توانیم شهامتی پیدا کنیم و نقطه ی پایانی بر تمام این زندگی بی معنی بگذاریم؟ چرا نمی توانیم خودکشی کنیم؟"
هرگز در دنیا این تعداد زیاد از مردم چنین فکر نکرده اند که زندگی بسیار بی معنی است. چرا این موقعیت در این عصر پیدا شده؟
ربطی به این عصر ندارد. قرن هاست، دست کم پنج هزار سال است که کشیشان سرگرم این کار مخرب بوده اند. اینک به نقطه ی اوج رسیده است.
این کارما نیست، ما قربانی هستیم
ما قربانیان تاریخ هستیم
اگر انسان قدری هشیارتر شود، نخستین کاری که باید بکند سوزاندن تمام کتاب های تاریخ است. گذشته را فراموش کنیم، یک کابوس بوده است
دوباره از الف ب پ شروع کنیم:
گویی که آدم دوباره متولد شده. طوری شروع کنیم که گویی باردیگر در باغ بهشت به سر می بریم: معصوم، آلوده نشده توسط کشیشان بی رحم.
پایان قسمت اول پاسخ
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، من غالباٌ این احساس را دارم که کاری را که باید انجام دهم انجام نمی دهم و یا کاری را که نباید انجام بدهم انجام می دهم؛ یا که چیزی باید تغییر کند و سریع مثل نگرانی های روزهای مدرسه؛ که شاید نمره نیاورم و از مدرسه اخراج شوم.
#پاسخ (قسمت اول)
کریشنا پرابوKrishna Prabhu ،
این روشی است که همه ی ما بزرگ شده ایم. تمام تعلیمات ما در خانواده، در جامعه، در مدرسه، در کالج، در دانشگاه، در ما تولید تنش می کند
و تنش اساسی این است که تو آنچه را که باید انجام بدهی انجام نمی دهی.
آنوقت این تنش در تمام زندگی پابرجا می ماند، مانند یک کابوس تو را تعقیب می کند و گریبانگیرت می شود. هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت، هرگز اجازه ی آسوده بودن به تو نخواهد داد
اگر آسوده باشی، خواهند گفت:
"چه می کنی؟نباید آسوده باشی، باید کاری بکنی."
اگر مشغول کاری باشی خواهد گفت: "چه می کنی؟ نیاز به قدری استراحت داری؟ لازم است، وگرنه خودت را دیوانه خواهی کرد تقریباٌ نزدیکش هستی!"
اگر کار خوبی انجام دهی، خواهد گفت: "احمق شده ای. خوب بودن پاداشی ندارد، مردم سرت را کلاه خواهند گذاشت."
اگر کار بدی انجام دهی خواهد گفت: "چه می کنی؟ داری راهت را به جهنم آماده می کنی، برای اینکار مجازات خواهی شد."
این تنش هرگز تو را راحت نخواهد گذاشت. هرعملی که انجام بدهی، تو را سرزنش خواهد کرد.
این سرزنشگر در شما کاشتهimplanted شده است. این بزرگترین فاجعه ای است که برای بشریت رخ داده
و تا زمانی که ما از این سرزنشگر درونی خلاص نشویم نمی توانیم واقعاٌ انسان باشیم، نمی توانیم واقعاٌ مسرور باشیم و نمی توانیم در این ضیافت که جهان هستی نام دارد مشارکت کنیم.
و حالا، هیچکس دیگر جز تو نمی تواند این سرزنشگر را رها کند
و این تنها مشکل تو نیست کریشنا پرابو، این تقریباٌ مشکل هر انسان است. در هر کشوری که زاده شده باشی، به هر مذهبی که تعلق داشته باشی، مهم نیست کاتولیک، کمونیست، هندو، محمدی، جین، بودایی.... مهم نیست به کدام آرمان و ایدئولوژی وابسته باشی، جوهر آن یکی است
اصل این روند این است که در تو شکافی ایجاد کند، تا که یک بخش همواره بخش دیگر را سرزنش کند
اگر بخش اول را پیروی کنی، آنگاه بخش دوم شروع می کند به سرزنش کردن تو. دریک نزاع و یک جنگ خانگی قرار گرفته ای.
این جنگ داخلی را باید رها کرد، وگرنه تمام زیبایی و سعادت زندگی را ازکف خواهی داد. هرگز قادر نخواهی بود از ته دل بخندی، هرگز قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود، هرگز نمی توانی در هیچ کاری تمامیت داشته باشی
و تنها با داشتن تمامیت است که فرد به شکوفایی می رسد، که بهار فرا می رسد و زندگیت شروع می کند به رنگ گرفتن و داشتن شعر و موسیقی.
با داشتن تمامیت در زندگی است که ناگهان شروع می کنی حضور خداوند را در اطرافت حس کردن. ولی نکته ی عجیب اینجاست که این شکاف توسط به اصطلاح قدیسان، کشیشان و کلیساها خلق شده است. درواقع کشیش بزرگترین دشمن خدا روی زمین بوده است.
ما باید از تمام کشیشان خلاص شویم؛ آنان ریشه ی اصلی بشریت بیمارگونه هستند. آنان به سادگی همه را بیمار کرده اند، آنان عصبیت را شیوع داده اند. و این عصبیت چنان رواج یافته و شایع شده که ما آن را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. ما فکر می کنیم تمام زندگی همین است، می پنداریم که زندگی چنین است:
یک مصیبت، یک رنج کشیدن طولانی و دردناک، یک بودش دردآلوده،
یک هیاهوی بسیار برای هیچ.
و اگر به این به اصطلاح زندگی خود نگاه کنیم، چنین هم به نظر می آید، زیرا حتی یک گل هم وجود ندارد، حتی یک ترانه هم در دل خوانده نمی شود و هرگز اشعه ای از سرور الهی وجود ندارد.
تعجبی ندارد اگر تمام روشنفکران در سراسر جهان می پرسند که:
معنی زندگی چیست. "چرا ما باید به زندگی کردن ادامه بدهیم؟ چرا اینهمه ترسو هستیم که به زندگی ادامه دهیم؟ چرا نمی توانیم شهامتی پیدا کنیم و نقطه ی پایانی بر تمام این زندگی بی معنی بگذاریم؟ چرا نمی توانیم خودکشی کنیم؟"
هرگز در دنیا این تعداد زیاد از مردم چنین فکر نکرده اند که زندگی بسیار بی معنی است. چرا این موقعیت در این عصر پیدا شده؟
ربطی به این عصر ندارد. قرن هاست، دست کم پنج هزار سال است که کشیشان سرگرم این کار مخرب بوده اند. اینک به نقطه ی اوج رسیده است.
این کارما نیست، ما قربانی هستیم
ما قربانیان تاریخ هستیم
اگر انسان قدری هشیارتر شود، نخستین کاری که باید بکند سوزاندن تمام کتاب های تاریخ است. گذشته را فراموش کنیم، یک کابوس بوده است
دوباره از الف ب پ شروع کنیم:
گویی که آدم دوباره متولد شده. طوری شروع کنیم که گویی باردیگر در باغ بهشت به سر می بریم: معصوم، آلوده نشده توسط کشیشان بی رحم.
پایان قسمت اول پاسخ
#سرزنشگری
ادامه پاسخ قسمت سوم:
یک بودا، یک بودا است؛ یک کریشنا، یک کریشنا است و تو، تو هستی
و تو به هیچ وجه کمتر از هیچکس دیگر نیستی. به خودت احترام بگذار، به ندای درونت احترام بگذار و از آن پیروی کن.
و به یاد داشته باش: من تضمین نمی کنم که این کار همیشه تو را درست هدایت کند. بارها به خطا خواهی رفت، زیرا برای رسیدن به در door درست، نخست باید درهای غلط زیادی را زده باشی، اگر یکباره به در درست برخورد کنی، قادر نخواهی بود که تشخیص بدهی این در درست است.
مردمان زیادی هستند که مستقیم به اینجا می آیند و هرگز نزد دیگری نرفته اند. تقریباٌ غیرممکن است که بتوان با آنان هیچ تماسی داشت. آنان نمی توانند بفهمند که در اینجا چه خبر است، هیچ زمینه ای ندارند، هیچ فضای ذهنی برای اینجا ندارند. آنان یادنگرفته اند که چه چیزی نادرست است، پس چگونه می توانند درک کنند که چه چیز درست است؟
ولی وقتی مردمی به اینجا می آیند که با مرشدان بسیار زیادی بوده اند و با سالکین بسیار زیادی بوده اند و بخشی از مکتب های بسیار دیگری بوده اند، وقتی به اینجا می آیند، چیزی بی درنگ در قلبشان اتفاق می افتد.
آنان آنقدر زیاد دیده اند که اینک می توانند تشخیص بدهند که چه چیز درست است.
پس به یاد داشته باش: در محاسبه ی غایی هیچ تلاشی هرگز هدر نمی رود، هر تلاش به اوج غایی رشد تو کمک می کند
پس تردید نکن، از اینکه گمراه شوی زیاد نگران نباش
این یکی از مشکلات است: مردم آموزش دیده اند که هرگز مرتکب خطا نشوند. آنگاه مردد می شوند، بسیار ترسو؛ و از ارتکاب هر اشتباهی بسیار وحشتزده می شوند. آنان گیر کرده اند؛ فلج شده اند، نمی توانند حرکت کنند، زیرا ممکن است خطایی صورت بگیرد. بنابراین مانند سنگ می شوند، هرگونه حرکتی را از دست می دهند.
آموزش من به شما این است:
تا حد ممکن اشتباه کنید؛ فقط یک چیز را به خاطر داشته باشید: یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید؛ و رشد خواهید کرد. گمراه شدن بخشی از آزادی شما است. برخلاف خداوند رفتن نیز بخشی از شرافت انسان است. و حتی مخالفت با خداوند نیز گاهی زیباست. اینگونه است که ستون فقراتspine خواهید داشت؛ وگرنه میلیون ها انسان هستند، بدون ستون فقرات.
چون من اینگونه حرف می زنم مردمان بسیاری به خشم می آیند. چند روز پیش یک خبرنگار به اینجا آمده بود. او آمده بود تا گزارش کند که در این آشرام چه اتفاقاتی رخ می دهد، و او می خواست که هردو طرف داستان را داشته باشد کسانی که موافق آن هستند و کسانی که با آن مخالف هستند. پس او به اطراف شهر رفت. با ماموران پلیس مصاحبه کرد، به دیدار شهردار پونا رفت. و آنچه که شهردار گفت واقعاٌ قشنگ بود، من عاشق آن شدم.
او گفت: "این مرد چنان خطرناک است که باید از پونا اخراج شود نه تنها از پونا، بلکه باید از هندوستان اخراج شود؛ نه تنها از هندوستان، باید از دنیا اخراج شود!"
خیلی خوشم آمد. و شروع کردم به فکر کردن در این مورد:
مرا از دنیا به کجا اخراج خواهند کرد؟ این فکری واقعاٌ خارق العاده است!
اگر بتوانند ترتیبش را بدهند، من آماده ام بروم.
چرا اینهمه خشم وجود دارد. این خشم دلیلی دارد، منطقی پشت سر آن هست. دلیلش این است که من سعی دارم یک زندگی مذهبی کاملاٌ تازه را به شما بدهم
و اگر این نگرش جدید توفیق پیدا کند، آنگاه تمام آن نگرش های کهنه باید بمیرند.
کریشناپرابو، هرآنچه را که به تو گفته اند فراموش کن: "این درست است و این غلط است."
زندگی چنین تثبیت شده نیست. چیزی که امروز درست است شاید فردا غلط باشد. چیزی که این لحظه غلط است شاید لحظه ای بعد درست باشد. زندگی یک قفسه بندی نیست، نمی توانی به این آسانی به آن برچسب بزنی:
" این درست است و آن غلط است." زندگی یک داروخانه نیست که هر شیشه ای برچسب خورده باشد و بدانی که چی به چی است
زندگی یک راز است:
یک لحظه چیزی جور است و آنگاه درست است. لحظه ای دیگر همان چیز مناسب نیست و خطا است.
تعریف من از درستright چیست؟ هرآنچه که با جهان هستی در هماهنگی باشد درست است و هرآنچه با جهان هستی ناهماهنگ باشد غلط است
باید هرلحظه بسیار هشیار باشی، زیرا این باید هرلحظه و در تازگی آن تصمیم گرفته شود. نمی توانی به پاسخ های پیش ساخته که چه درست است و چه خطا است متکی باشی. فقط مردمان احمق به پاسخ های پیش ساخته تکیه می کنند، زیرا آنگاه دیگر نیازی به هوشمندی نیست
نیازی نیست: از قبل می دانی که چه درست است و چه غلط است، می توانی فوری آن فهرست را یاد بگیری و از بر کنی، فهرست زیاد بلند بالایی نیست.
یهودیان ده فرمان را دارند، خیلی آسان است: می دانی که چه صواب است و چه ناصواب
ولی زندگی پیوسته در تغییر است. اگر موسی بازگردد، گمان نمی کنم که همان ده فرمان را به شما بدهد نمی تواند. پس از سه هزار سال چگونه می تواند همان ده فرمان را بدهد؟
باید چیزی تازه ابداع کند.
پایان قسمت سوم
ادامه پاسخ قسمت سوم:
یک بودا، یک بودا است؛ یک کریشنا، یک کریشنا است و تو، تو هستی
و تو به هیچ وجه کمتر از هیچکس دیگر نیستی. به خودت احترام بگذار، به ندای درونت احترام بگذار و از آن پیروی کن.
و به یاد داشته باش: من تضمین نمی کنم که این کار همیشه تو را درست هدایت کند. بارها به خطا خواهی رفت، زیرا برای رسیدن به در door درست، نخست باید درهای غلط زیادی را زده باشی، اگر یکباره به در درست برخورد کنی، قادر نخواهی بود که تشخیص بدهی این در درست است.
مردمان زیادی هستند که مستقیم به اینجا می آیند و هرگز نزد دیگری نرفته اند. تقریباٌ غیرممکن است که بتوان با آنان هیچ تماسی داشت. آنان نمی توانند بفهمند که در اینجا چه خبر است، هیچ زمینه ای ندارند، هیچ فضای ذهنی برای اینجا ندارند. آنان یادنگرفته اند که چه چیزی نادرست است، پس چگونه می توانند درک کنند که چه چیز درست است؟
ولی وقتی مردمی به اینجا می آیند که با مرشدان بسیار زیادی بوده اند و با سالکین بسیار زیادی بوده اند و بخشی از مکتب های بسیار دیگری بوده اند، وقتی به اینجا می آیند، چیزی بی درنگ در قلبشان اتفاق می افتد.
آنان آنقدر زیاد دیده اند که اینک می توانند تشخیص بدهند که چه چیز درست است.
پس به یاد داشته باش: در محاسبه ی غایی هیچ تلاشی هرگز هدر نمی رود، هر تلاش به اوج غایی رشد تو کمک می کند
پس تردید نکن، از اینکه گمراه شوی زیاد نگران نباش
این یکی از مشکلات است: مردم آموزش دیده اند که هرگز مرتکب خطا نشوند. آنگاه مردد می شوند، بسیار ترسو؛ و از ارتکاب هر اشتباهی بسیار وحشتزده می شوند. آنان گیر کرده اند؛ فلج شده اند، نمی توانند حرکت کنند، زیرا ممکن است خطایی صورت بگیرد. بنابراین مانند سنگ می شوند، هرگونه حرکتی را از دست می دهند.
آموزش من به شما این است:
تا حد ممکن اشتباه کنید؛ فقط یک چیز را به خاطر داشته باشید: یک اشتباه را دوبار تکرار نکنید؛ و رشد خواهید کرد. گمراه شدن بخشی از آزادی شما است. برخلاف خداوند رفتن نیز بخشی از شرافت انسان است. و حتی مخالفت با خداوند نیز گاهی زیباست. اینگونه است که ستون فقراتspine خواهید داشت؛ وگرنه میلیون ها انسان هستند، بدون ستون فقرات.
چون من اینگونه حرف می زنم مردمان بسیاری به خشم می آیند. چند روز پیش یک خبرنگار به اینجا آمده بود. او آمده بود تا گزارش کند که در این آشرام چه اتفاقاتی رخ می دهد، و او می خواست که هردو طرف داستان را داشته باشد کسانی که موافق آن هستند و کسانی که با آن مخالف هستند. پس او به اطراف شهر رفت. با ماموران پلیس مصاحبه کرد، به دیدار شهردار پونا رفت. و آنچه که شهردار گفت واقعاٌ قشنگ بود، من عاشق آن شدم.
او گفت: "این مرد چنان خطرناک است که باید از پونا اخراج شود نه تنها از پونا، بلکه باید از هندوستان اخراج شود؛ نه تنها از هندوستان، باید از دنیا اخراج شود!"
خیلی خوشم آمد. و شروع کردم به فکر کردن در این مورد:
مرا از دنیا به کجا اخراج خواهند کرد؟ این فکری واقعاٌ خارق العاده است!
اگر بتوانند ترتیبش را بدهند، من آماده ام بروم.
چرا اینهمه خشم وجود دارد. این خشم دلیلی دارد، منطقی پشت سر آن هست. دلیلش این است که من سعی دارم یک زندگی مذهبی کاملاٌ تازه را به شما بدهم
و اگر این نگرش جدید توفیق پیدا کند، آنگاه تمام آن نگرش های کهنه باید بمیرند.
کریشناپرابو، هرآنچه را که به تو گفته اند فراموش کن: "این درست است و این غلط است."
زندگی چنین تثبیت شده نیست. چیزی که امروز درست است شاید فردا غلط باشد. چیزی که این لحظه غلط است شاید لحظه ای بعد درست باشد. زندگی یک قفسه بندی نیست، نمی توانی به این آسانی به آن برچسب بزنی:
" این درست است و آن غلط است." زندگی یک داروخانه نیست که هر شیشه ای برچسب خورده باشد و بدانی که چی به چی است
زندگی یک راز است:
یک لحظه چیزی جور است و آنگاه درست است. لحظه ای دیگر همان چیز مناسب نیست و خطا است.
تعریف من از درستright چیست؟ هرآنچه که با جهان هستی در هماهنگی باشد درست است و هرآنچه با جهان هستی ناهماهنگ باشد غلط است
باید هرلحظه بسیار هشیار باشی، زیرا این باید هرلحظه و در تازگی آن تصمیم گرفته شود. نمی توانی به پاسخ های پیش ساخته که چه درست است و چه خطا است متکی باشی. فقط مردمان احمق به پاسخ های پیش ساخته تکیه می کنند، زیرا آنگاه دیگر نیازی به هوشمندی نیست
نیازی نیست: از قبل می دانی که چه درست است و چه غلط است، می توانی فوری آن فهرست را یاد بگیری و از بر کنی، فهرست زیاد بلند بالایی نیست.
یهودیان ده فرمان را دارند، خیلی آسان است: می دانی که چه صواب است و چه ناصواب
ولی زندگی پیوسته در تغییر است. اگر موسی بازگردد، گمان نمی کنم که همان ده فرمان را به شما بدهد نمی تواند. پس از سه هزار سال چگونه می تواند همان ده فرمان را بدهد؟
باید چیزی تازه ابداع کند.
پایان قسمت سوم
#سرزنشگری
ادامه پاسخ قسمت چهارم(پایانی)
ولی ادراک خود من این است که هرگاه فرمان هایی داده شود، برای مردم تولید مشکل می کند، زیرا تا زمانی که داده شوند، منسوخ شده اند. زندگی بسیار سریع و بسیار پویاست و ایستا نیست. زندگی یک استخر راکد نیست؛
رودخانه ی گنگ است، به جاری شدن ادامه می دهد، حتی برای دو لحظه ی پیاپی هم یکسان نمی ماند. پس یک چیز ممکن است در این لحظه درست باشد و در لحظه ی بعد درست نباشد.
پس چه میتوان کرد؟
تنها راه ممکن این است که مردم را چنان آگاه و هشیار کنیم که خودشان بتوانند تصمیم بگیرند که چگونه به نیازهای یک زندگی درحال تغییر پاسخ بدهند.
چه وقت می خواهی از معرفت خودت استفاده کنی؟
چه وقت؟
تا کی می خواهی در قید گذشته ی مرده باقی بمانی؟
گیتا پنج هزار سال پیش متولد شده؛ از آن زمان زندگی تغییر کرده است. اگر می خواهی گیتا را بخوانی، همچون یک قطعه ی ادبی زیبا آن را بخوان ولی به همین مقدار، نه بیش از این. گیتا ادبیات زیبایی است، شعر زیبایی است ولی دستورات و فرامینی برای پیروی کردن ندارد. همچون هدیه ای از گذشته از آن لذت ببر، همچون هدیه ای از یک شاعر بزرگ، واسایاVasaya . ولی از آن یک انضباط برای زندگی خودت نساز؛ این کاملاٌ بی ربط است.
و همه چیز بی ربط می شود، زیرا زندگی هرگز در قید باقی نمی ماند. ادامه دارد و جاری است، از تمام مرزها و محدودیت ها عبور می کند؛ زندگی یک روند بی پایان است. گیتا در جایی به نقطه ی پایان می رسد، انجیل در جایی به نقطه ی پایانی می رسد، ولی زندگی هرگز به نقطه ی پایان نمی رسد
یادت باشد، این را به خودت یادآوری کن:
و تنها راه برای درتماس بودن با زندگی، تنها راه برای عقب نماندن از زندگی، داشتن قلبی بدون احساس گناه است، قلبی که معصوم است. تمام چیزهایی را که به تو گفته شده ازیاد ببر(چه باید انجام شود و چه نباید انجام شود) هیچکس دیگر نمی تواند برای تو تعیین کند.
از آن متظاهرانی که برای تو تصمیم می گیرند دوری کن، اختیار را به دست خودت بگیر
این تو هستی که باید تعیین کنی. درواقع، در همین تصمیم گرفتن و تعیین کردن است که روح تو زاده می شود. وقتی دیگران برای تو تصمیم بگیرند، روح تو خفته و گنگ باقی خواهد ماند. وقتی برای خودت تصمیمی می گیری، نوعی تیزبودن برمی خیزد
تصمیم گرفتن یعنی مخاطره کردن، تصمیم گرفتن یعنی که شاید اشتباه کنی کسی چه می داند، خطر در همین است. کسی چه می داند که چه روی خواهد داد؟ ریسک در همین است، تضمینی وجود ندارد.
با کهنه ها همیشه تضمین وجود دارد. میلیون ها میلیون انسان از آن پیروی کرده اند، چگونه اینهمه انسان می توانند اشتباه کنند؟ تضمین در این است. اگر مردمان بسیاری بگویند که درست است، باید که درست باشد!
درواقع، منطق زندگی درست مخالف این است
اگر مردمان بسیاری از یک چیز خاص پیروی کنند، یقین داشته باش که اشتباه است، زیرا این همه انسان چنان روشن ضمیر نیستند و نمی توانند روشن ضمیر باشند. اکثریت از احمق ها تشکیل شده است، احمق های به تمام معنی
مراقب اکثریت باش. اگر مردمان بسیار زیادی از یک چیز پیروی کنند، همین یک سند کافی است که آن چیز اشتباه است.
حقیقت برای فردها رخ می دهد، نه برای جمعیت ها
آیا هرگز شنیده اید که یک جمعیت به اشراق رسیده باشد؟
حقیقت برای فرد رخ می دهد
برای یک تیلوپاTilopa، یک آتیشا، یک نانکNanak ، یک کبیرKabir ، یک فریدFarid .
حقیقت برای فرد individual رخ می دهد. اگر واقعاٌ مایلی که حقیقت برای تو نیز اتفاق بیفتد، یک فرد باش
هرگونه مخاطره ای را برای فردبودن قبول کن و این چالش را بپذیر تا بتوانی تیز sharpبشوی و این بتواند به تو هوشمندی و روشنی ببخشد.
حقیقت یک باور نیست،
هوشمندی تمام است
حقیقت، آتش گرفتن ناگهانی منابع نهانی در زندگی تو است، یک تجربه ی روشن شدگی در ضمیر و معرفت تو است
ولی برای رخ دادنش باید فضای مناسب آن را ایجاد کنی. و آن فضای مناسب این است که باید خود را همانگونه که هستی بپذیری
هیچ چیز را انکار نکن،
شکاف برندار،
احساس گناه نکن
مسرور باش!
و باردیگر به تو می گویم،
همانطور که هستی مسرور باش.
اشو
کتاب_خرد
ادامه پاسخ قسمت چهارم(پایانی)
ولی ادراک خود من این است که هرگاه فرمان هایی داده شود، برای مردم تولید مشکل می کند، زیرا تا زمانی که داده شوند، منسوخ شده اند. زندگی بسیار سریع و بسیار پویاست و ایستا نیست. زندگی یک استخر راکد نیست؛
رودخانه ی گنگ است، به جاری شدن ادامه می دهد، حتی برای دو لحظه ی پیاپی هم یکسان نمی ماند. پس یک چیز ممکن است در این لحظه درست باشد و در لحظه ی بعد درست نباشد.
پس چه میتوان کرد؟
تنها راه ممکن این است که مردم را چنان آگاه و هشیار کنیم که خودشان بتوانند تصمیم بگیرند که چگونه به نیازهای یک زندگی درحال تغییر پاسخ بدهند.
چه وقت می خواهی از معرفت خودت استفاده کنی؟
چه وقت؟
تا کی می خواهی در قید گذشته ی مرده باقی بمانی؟
گیتا پنج هزار سال پیش متولد شده؛ از آن زمان زندگی تغییر کرده است. اگر می خواهی گیتا را بخوانی، همچون یک قطعه ی ادبی زیبا آن را بخوان ولی به همین مقدار، نه بیش از این. گیتا ادبیات زیبایی است، شعر زیبایی است ولی دستورات و فرامینی برای پیروی کردن ندارد. همچون هدیه ای از گذشته از آن لذت ببر، همچون هدیه ای از یک شاعر بزرگ، واسایاVasaya . ولی از آن یک انضباط برای زندگی خودت نساز؛ این کاملاٌ بی ربط است.
و همه چیز بی ربط می شود، زیرا زندگی هرگز در قید باقی نمی ماند. ادامه دارد و جاری است، از تمام مرزها و محدودیت ها عبور می کند؛ زندگی یک روند بی پایان است. گیتا در جایی به نقطه ی پایان می رسد، انجیل در جایی به نقطه ی پایانی می رسد، ولی زندگی هرگز به نقطه ی پایان نمی رسد
یادت باشد، این را به خودت یادآوری کن:
و تنها راه برای درتماس بودن با زندگی، تنها راه برای عقب نماندن از زندگی، داشتن قلبی بدون احساس گناه است، قلبی که معصوم است. تمام چیزهایی را که به تو گفته شده ازیاد ببر(چه باید انجام شود و چه نباید انجام شود) هیچکس دیگر نمی تواند برای تو تعیین کند.
از آن متظاهرانی که برای تو تصمیم می گیرند دوری کن، اختیار را به دست خودت بگیر
این تو هستی که باید تعیین کنی. درواقع، در همین تصمیم گرفتن و تعیین کردن است که روح تو زاده می شود. وقتی دیگران برای تو تصمیم بگیرند، روح تو خفته و گنگ باقی خواهد ماند. وقتی برای خودت تصمیمی می گیری، نوعی تیزبودن برمی خیزد
تصمیم گرفتن یعنی مخاطره کردن، تصمیم گرفتن یعنی که شاید اشتباه کنی کسی چه می داند، خطر در همین است. کسی چه می داند که چه روی خواهد داد؟ ریسک در همین است، تضمینی وجود ندارد.
با کهنه ها همیشه تضمین وجود دارد. میلیون ها میلیون انسان از آن پیروی کرده اند، چگونه اینهمه انسان می توانند اشتباه کنند؟ تضمین در این است. اگر مردمان بسیاری بگویند که درست است، باید که درست باشد!
درواقع، منطق زندگی درست مخالف این است
اگر مردمان بسیاری از یک چیز خاص پیروی کنند، یقین داشته باش که اشتباه است، زیرا این همه انسان چنان روشن ضمیر نیستند و نمی توانند روشن ضمیر باشند. اکثریت از احمق ها تشکیل شده است، احمق های به تمام معنی
مراقب اکثریت باش. اگر مردمان بسیار زیادی از یک چیز پیروی کنند، همین یک سند کافی است که آن چیز اشتباه است.
حقیقت برای فردها رخ می دهد، نه برای جمعیت ها
آیا هرگز شنیده اید که یک جمعیت به اشراق رسیده باشد؟
حقیقت برای فرد رخ می دهد
برای یک تیلوپاTilopa، یک آتیشا، یک نانکNanak ، یک کبیرKabir ، یک فریدFarid .
حقیقت برای فرد individual رخ می دهد. اگر واقعاٌ مایلی که حقیقت برای تو نیز اتفاق بیفتد، یک فرد باش
هرگونه مخاطره ای را برای فردبودن قبول کن و این چالش را بپذیر تا بتوانی تیز sharpبشوی و این بتواند به تو هوشمندی و روشنی ببخشد.
حقیقت یک باور نیست،
هوشمندی تمام است
حقیقت، آتش گرفتن ناگهانی منابع نهانی در زندگی تو است، یک تجربه ی روشن شدگی در ضمیر و معرفت تو است
ولی برای رخ دادنش باید فضای مناسب آن را ایجاد کنی. و آن فضای مناسب این است که باید خود را همانگونه که هستی بپذیری
هیچ چیز را انکار نکن،
شکاف برندار،
احساس گناه نکن
مسرور باش!
و باردیگر به تو می گویم،
همانطور که هستی مسرور باش.
اشو
کتاب_خرد