همزمان با صداقت و ایثار، بصیرتِ عقل بازگشته و روشن بینی ادراک باز میشود و درهای قلبت را برایت باز میگشاید☺️
خودبرتر 11:
به خودبرترتان اعتماد کنید هیچ معلمی
بهتر ازاون نیست بهش اعتماد کنید بهش
اقتدا کنید تا بتوانید عبور کنید
تمام چالش ها اتفاقات برای این است که
من به خودم نزدیکتر بشم تا بتوانم به
خودبرترم اعتماد کنم هراتفاقی درس هایی
دارد باید درون ش روید تا بتوانید اگاهی را
استخراج کنید
تا نتوانید خانه گذشته تان خراب نکنید
هستی هم خانه جدید برای شما درست
نخواهد کرد وشمارا بغل نمیگیرد
درلجن زار باش ولی با خودت روراست باش
انوقت چنان هستی بغلت میگیرد که دوست
داری همیشه در لجن زار باشی شکلات فروش
دوبار بخوان
هرچه جلوتر میایم دروغ هارو بیشتر
می بینم خرافات جعل نادانی
دراین جهان هیچ خطایی وجود ندارد انچه
اشتباه ست سراست
هرمحدودیتی ممنوعیتی دیواری خطاست
به گفته هستی
اونهایی که انسانها را محدود می کنند
ممنوع می کنند بد وخوب می کنند
درشعور گذشته هستند هنوز خیلی از بیدار
شدگان هنوز خوابن ودرگذشته با تقلید گری
جلو میروند انکه با سرش میرود میداند وانکه
میداند مقلد است یعنی هزاران سال قدمت دارد
وهنوز شهامت گذشتن از سرش را ندارد برای
هستی هیچ گناهی وجود ندارد تنها شکستن سر
برایش مهم است تا سر نشکند درخواب وخیال
هستیم هنوز درچرخه هستیم دایما درحال چرخیدن هستیم اغاز وپایان ولی بیرون نمیزنیم
ودایما ازاین جهان به جهان دیگر
جز کلمات والفاظ وکلی اطلاعات وجود نخواهد
داشت
از شرطی شدگی به شرطی شدگی نرو
از عادات به عادات دیگر
ازباور به باور دیگر
ازاعتقاد به اعتقاد دیگر
ازتقلید به تقلید دیگر
ازچاه به چاه دیگر
ازخواب به خواب دیگر
از دیوار به دیوار دیگر
اززندانی به زندان دیگر
ازنااگاهی به نااگاهی دیگر
ازدروغ به دروغ دیگر
از سر به سر دیگر
ازهویتی به هویت دیگر
همه رو دور بریز
به خودبرترتان اعتماد کنید هیچ معلمی
بهتر ازاون نیست بهش اعتماد کنید بهش
اقتدا کنید تا بتوانید عبور کنید
تمام چالش ها اتفاقات برای این است که
من به خودم نزدیکتر بشم تا بتوانم به
خودبرترم اعتماد کنم هراتفاقی درس هایی
دارد باید درون ش روید تا بتوانید اگاهی را
استخراج کنید
تا نتوانید خانه گذشته تان خراب نکنید
هستی هم خانه جدید برای شما درست
نخواهد کرد وشمارا بغل نمیگیرد
درلجن زار باش ولی با خودت روراست باش
انوقت چنان هستی بغلت میگیرد که دوست
داری همیشه در لجن زار باشی شکلات فروش
دوبار بخوان
هرچه جلوتر میایم دروغ هارو بیشتر
می بینم خرافات جعل نادانی
دراین جهان هیچ خطایی وجود ندارد انچه
اشتباه ست سراست
هرمحدودیتی ممنوعیتی دیواری خطاست
به گفته هستی
اونهایی که انسانها را محدود می کنند
ممنوع می کنند بد وخوب می کنند
درشعور گذشته هستند هنوز خیلی از بیدار
شدگان هنوز خوابن ودرگذشته با تقلید گری
جلو میروند انکه با سرش میرود میداند وانکه
میداند مقلد است یعنی هزاران سال قدمت دارد
وهنوز شهامت گذشتن از سرش را ندارد برای
هستی هیچ گناهی وجود ندارد تنها شکستن سر
برایش مهم است تا سر نشکند درخواب وخیال
هستیم هنوز درچرخه هستیم دایما درحال چرخیدن هستیم اغاز وپایان ولی بیرون نمیزنیم
ودایما ازاین جهان به جهان دیگر
جز کلمات والفاظ وکلی اطلاعات وجود نخواهد
داشت
از شرطی شدگی به شرطی شدگی نرو
از عادات به عادات دیگر
ازباور به باور دیگر
ازاعتقاد به اعتقاد دیگر
ازتقلید به تقلید دیگر
ازچاه به چاه دیگر
ازخواب به خواب دیگر
از دیوار به دیوار دیگر
اززندانی به زندان دیگر
ازنااگاهی به نااگاهی دیگر
ازدروغ به دروغ دیگر
از سر به سر دیگر
ازهویتی به هویت دیگر
همه رو دور بریز
به درون بچرخ، صد و هشتاد درجه چرخش، و به درون نگاه کن
در آغاز فقط ابرها را خواهی دید. نگرانشان نباش؛ آن ابرها توسط سرکوبهای خودت ایجاد شده اند.
تو با خشم و نفرت و طمع و انواع سیاه چاله ها روبرو خواهی شد.
تو آنها را سرکوب کرده ای، به همین دلیل آنها آنجا هستند.
و این به اصطلاح مذاهب به شما یاد داده اند که آنها را سرکوب کنید، به همین دلیل آنها همچون زخم آنجا هستند،
تو آنها را پنهان کرده ای.
به همین دلیل تاکید من نخست بر #پاکسازی است.
برای گذشتن از این ابرها به پاکسازی عظیمی نیاز داری. خسته کننده خواهد بود و ممکن است تا آن حد صبور نباشی و دوباره به دنیا باز گردی و بگویی:
چیزی وجود نداشت، نه نیلوفری و نه رایحه ای ، فقط زباله بود و بوی تعفن، تو این را می شناسی،
وقتی چشمانت را میبندی و به درون می روی با چه چیزی مواجه میشوی؟
با آن سرزمین زیبایی که بوداها در موردش حرف زده اند مواجه نمیشوی، با رنج و جهنم و سرکوبهایی که در انتظار تو هستند مواجه می شوی، خشمی که در زندگی های بسیار انباشته شده است. آنجا فقط رنج و عذاب است، به همین خاطر می خواهی بیرون بمانی،
می خواهی فیلم ببینی به کلوب بروی و با مردم چرت و پرت بگویی.
می خواهی #مشغول بمانی تا وقتی که خسته شوی و به خواب بروی.
این روش زندگی توست ،
این سبک زندگی ات است.
بنابراین وقتی شروع به نگاه کردن به درون می کنی طبیعتاً بسیار گیج و آشفته می شوی.
بوداها میگویند که برکت و رایحه عظیمی وجود دارد. و تو با شکوفایی گلهای نیلوفر مواجه خواهی شد، رایحه ای که ابدی است و رنگ گلها یکسان میماند و هرگز تغییر نمی کند
آنها درباره بهشت حرف می زنند.
آنها درباره پادشاهی خداوند که در درون توست حرف می زنند.
و وقتی به درون می روی با جهنم مواجه می شوی.
تو سرزمین بوداها را نمی بینی، بلکه اردوگاههای هیتلر را می بینی، يا طبیعتا فکر می کنی که اینها همه چرند است، بهتر است بیرون بمانم .
#اشو
#کتاب_سخت_نگیر
در آغاز فقط ابرها را خواهی دید. نگرانشان نباش؛ آن ابرها توسط سرکوبهای خودت ایجاد شده اند.
تو با خشم و نفرت و طمع و انواع سیاه چاله ها روبرو خواهی شد.
تو آنها را سرکوب کرده ای، به همین دلیل آنها آنجا هستند.
و این به اصطلاح مذاهب به شما یاد داده اند که آنها را سرکوب کنید، به همین دلیل آنها همچون زخم آنجا هستند،
تو آنها را پنهان کرده ای.
به همین دلیل تاکید من نخست بر #پاکسازی است.
برای گذشتن از این ابرها به پاکسازی عظیمی نیاز داری. خسته کننده خواهد بود و ممکن است تا آن حد صبور نباشی و دوباره به دنیا باز گردی و بگویی:
چیزی وجود نداشت، نه نیلوفری و نه رایحه ای ، فقط زباله بود و بوی تعفن، تو این را می شناسی،
وقتی چشمانت را میبندی و به درون می روی با چه چیزی مواجه میشوی؟
با آن سرزمین زیبایی که بوداها در موردش حرف زده اند مواجه نمیشوی، با رنج و جهنم و سرکوبهایی که در انتظار تو هستند مواجه می شوی، خشمی که در زندگی های بسیار انباشته شده است. آنجا فقط رنج و عذاب است، به همین خاطر می خواهی بیرون بمانی،
می خواهی فیلم ببینی به کلوب بروی و با مردم چرت و پرت بگویی.
می خواهی #مشغول بمانی تا وقتی که خسته شوی و به خواب بروی.
این روش زندگی توست ،
این سبک زندگی ات است.
بنابراین وقتی شروع به نگاه کردن به درون می کنی طبیعتاً بسیار گیج و آشفته می شوی.
بوداها میگویند که برکت و رایحه عظیمی وجود دارد. و تو با شکوفایی گلهای نیلوفر مواجه خواهی شد، رایحه ای که ابدی است و رنگ گلها یکسان میماند و هرگز تغییر نمی کند
آنها درباره بهشت حرف می زنند.
آنها درباره پادشاهی خداوند که در درون توست حرف می زنند.
و وقتی به درون می روی با جهنم مواجه می شوی.
تو سرزمین بوداها را نمی بینی، بلکه اردوگاههای هیتلر را می بینی، يا طبیعتا فکر می کنی که اینها همه چرند است، بهتر است بیرون بمانم .
#اشو
#کتاب_سخت_نگیر
مدیتیشن چیزی نیست جز خو گرفتن با #تهیای_درون_تان،
تشخیص دادن آن، نه فرار کردن.
زندگی کردن از طریق آن، نه گریختن.
آنگاه ناگهان آن تهیا، سرشاری و فراوانیِ زندگی خواهد شد. هنگامی که از آن فرار نکنید، زیباترین چیز است.
خالص ترین چیز است.
چونکه تنها تهیا میتواند خالص باشد. اگر چیزی وجود داشته باشد، گرد و غبار وارد شده است.
اگر چیزی وجود داشته باشد، مرگ وارد شده است.
اگر چیزی وجود داشته باشد، محدودیت وارد شده است.
اگر چیزی وجود داشته باشد، خدا نمیتواند آنجا باشد.
خدا به معنای مغاکی عظیم است.
مغاک غایی، آن آنجاست، اما شما هرگز یاد نگرفته اید به آن نگاه کنید.
درست مانند این است که به تپه ها بروید و به دره ها نگاه کنید. سرتان گیج میرود. آنگاه نمیخواهید نگاه کنید, چونکه یک ترس شما را فرا میگیرد. ممکن است بیفتید.
اما هیچ تپه ای مرتفع تر و هیچ دره ای عمیقتر از دره ای نیست که در درون شماست.
و هرگاه به درون نگاه میکنید، احساس گیجی و تهوع میکنید.
بالافاصله فرار میکنید. چشمانتان را میبندید و فرار میکنید.
شما میلیونها زندگی، فرار کرده اید، اما به هیچ جایی نرسیده اید، چونکه نمیتوانید به جایی برسید.
شخص باید با تهیای درون، خو بگیرد.
و همینکه با آن خو بگیرید، ناگهان تهیا تغییر ماهیت میدهد، #کل_میشود.
آنگاه آن تهیا نیست، منفی نیست، بلکه مثبت ترین چیز در هستی است.
اما #پذیرش، دربِ آن است.
#اشو
#کتاب_دانه_خردل
تشخیص دادن آن، نه فرار کردن.
زندگی کردن از طریق آن، نه گریختن.
آنگاه ناگهان آن تهیا، سرشاری و فراوانیِ زندگی خواهد شد. هنگامی که از آن فرار نکنید، زیباترین چیز است.
خالص ترین چیز است.
چونکه تنها تهیا میتواند خالص باشد. اگر چیزی وجود داشته باشد، گرد و غبار وارد شده است.
اگر چیزی وجود داشته باشد، مرگ وارد شده است.
اگر چیزی وجود داشته باشد، محدودیت وارد شده است.
اگر چیزی وجود داشته باشد، خدا نمیتواند آنجا باشد.
خدا به معنای مغاکی عظیم است.
مغاک غایی، آن آنجاست، اما شما هرگز یاد نگرفته اید به آن نگاه کنید.
درست مانند این است که به تپه ها بروید و به دره ها نگاه کنید. سرتان گیج میرود. آنگاه نمیخواهید نگاه کنید, چونکه یک ترس شما را فرا میگیرد. ممکن است بیفتید.
اما هیچ تپه ای مرتفع تر و هیچ دره ای عمیقتر از دره ای نیست که در درون شماست.
و هرگاه به درون نگاه میکنید، احساس گیجی و تهوع میکنید.
بالافاصله فرار میکنید. چشمانتان را میبندید و فرار میکنید.
شما میلیونها زندگی، فرار کرده اید، اما به هیچ جایی نرسیده اید، چونکه نمیتوانید به جایی برسید.
شخص باید با تهیای درون، خو بگیرد.
و همینکه با آن خو بگیرید، ناگهان تهیا تغییر ماهیت میدهد، #کل_میشود.
آنگاه آن تهیا نیست، منفی نیست، بلکه مثبت ترین چیز در هستی است.
اما #پذیرش، دربِ آن است.
#اشو
#کتاب_دانه_خردل
ذهنِ نامگذار و زمانبند(گذشته و آینده) ابزاری خلاقانه است که از کودکی برنامه ریزی میشود و مثل فیلم زندگی مان که بی وقفه در حافظه دور و نزدیک ذهنمان، تجربیاتمان را با خاطراتِ رنگارنگمان، بطور سمعی و بصری، ذخیره کرده و تبدیل به سینمای سرمان میکند.
بخشی از ذهن، فهمانیست و با کلمات و زبانهایی که در طول رشدمان از کودکی تا بزرگسالی، میآموزیم، کار میکند. با افزايشِ برداشت های ادراکات حسی از پیرامونمان که در بدنِ احساسی مان میکنیم، نفسمان را در دنیای سوری(از پیش تعریف شده) بسط و گسترش میدهیم و با نفسِ رویاگرمان در بدنی که رو به فناست، در دنیای وهمی و خیالی شروع به بازی های دلخواهمان میکنیم. دنیای خیالی، پر از وسوسه های شگفت انگيز است و همه ما در نهایتِ معصومیت و سادگی و خوش باورهایمان، مثل "پینوکیو" که از قبل هیچی نمیدانستیم، فریبش را میخوریم و با انواع و اقسام خواسته ها و آرزوهایمان با خیالبافی های شخصی، داستانها و قصه های پر فراز نشیبی در تجربیاتِ تلخ و شیرینِ دنیوی میکنیم با هویتی کاملا خیالی و ساختگی که در کودکی نداشتیم. همه ما "بینام" زاده میشویم. نامها، دنیوی و موقتی اند که آنها را شرط بازی های دنیوی کرده ایم که طبیعتا قابل تغییرند.
تا زمانی که رویاهای خیالی مان، خوش و شیرینند، به آنها ادامه میدهیم وقتی تبدیل به کابوسهای وحشتناک میشوند که آنها را واقعی پنداشته و به آنها چسبیده ایم. بیداریِ معنوی به معنای ژرف یعنی تماشای رویاهایی که خود ساخته ایم و اکنون داریم در سینمای سرمان و در پرتو آینه تمام قده جهانمان، تماشایشان میکنیم.
همه انسانها قادرند، با مراقبه و مشاهده، محتویاتِ جمع شده در ذهنشان را، همه برنامه ریزی ها و صحنه ها و سناریوهایی که در ذهنشان مببینند، دگرگونشان سازند که البته نیاز به کاویدنِ ساختاره افکار و باورها و اعتقاداتِ پر شده در ذهن دارد.
دگرگونیهای عمیق که با باورهای بنیادینِ داستانهای خلقت و آفرینش(آدم و حوا) چیدمان شده است، با پذیرشِ بی قید و شرط محتویات ذهن همراه است که تا هیچ یا تهیای درون میرود و ذهن را کاملا خالی میکند. نفیسترین ذهن، ذهن باکره است که هیچ گذشته ایی در آن موج نزند☺️
بخشی از ذهن، فهمانیست و با کلمات و زبانهایی که در طول رشدمان از کودکی تا بزرگسالی، میآموزیم، کار میکند. با افزايشِ برداشت های ادراکات حسی از پیرامونمان که در بدنِ احساسی مان میکنیم، نفسمان را در دنیای سوری(از پیش تعریف شده) بسط و گسترش میدهیم و با نفسِ رویاگرمان در بدنی که رو به فناست، در دنیای وهمی و خیالی شروع به بازی های دلخواهمان میکنیم. دنیای خیالی، پر از وسوسه های شگفت انگيز است و همه ما در نهایتِ معصومیت و سادگی و خوش باورهایمان، مثل "پینوکیو" که از قبل هیچی نمیدانستیم، فریبش را میخوریم و با انواع و اقسام خواسته ها و آرزوهایمان با خیالبافی های شخصی، داستانها و قصه های پر فراز نشیبی در تجربیاتِ تلخ و شیرینِ دنیوی میکنیم با هویتی کاملا خیالی و ساختگی که در کودکی نداشتیم. همه ما "بینام" زاده میشویم. نامها، دنیوی و موقتی اند که آنها را شرط بازی های دنیوی کرده ایم که طبیعتا قابل تغییرند.
تا زمانی که رویاهای خیالی مان، خوش و شیرینند، به آنها ادامه میدهیم وقتی تبدیل به کابوسهای وحشتناک میشوند که آنها را واقعی پنداشته و به آنها چسبیده ایم. بیداریِ معنوی به معنای ژرف یعنی تماشای رویاهایی که خود ساخته ایم و اکنون داریم در سینمای سرمان و در پرتو آینه تمام قده جهانمان، تماشایشان میکنیم.
همه انسانها قادرند، با مراقبه و مشاهده، محتویاتِ جمع شده در ذهنشان را، همه برنامه ریزی ها و صحنه ها و سناریوهایی که در ذهنشان مببینند، دگرگونشان سازند که البته نیاز به کاویدنِ ساختاره افکار و باورها و اعتقاداتِ پر شده در ذهن دارد.
دگرگونیهای عمیق که با باورهای بنیادینِ داستانهای خلقت و آفرینش(آدم و حوا) چیدمان شده است، با پذیرشِ بی قید و شرط محتویات ذهن همراه است که تا هیچ یا تهیای درون میرود و ذهن را کاملا خالی میکند. نفیسترین ذهن، ذهن باکره است که هیچ گذشته ایی در آن موج نزند☺️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
اکثریتِ ما هرگز به وجودمان نزدیک نشده ایم. حقيقتاً علاقه ایی هم نداریم که بدانیم چه کسی هستیم و چرا این گونه رفتار می کنیم. ما به احساسات، افکار و یا رویاهای خودمان اعتماد نداریم. میترسیم اگر خود را از نزدیک ببینیم و بشناسیم، به بسته ای پر از ترس و وحشت برسیم.
فقط زمانی که بتوانیم با اهریمنان مظنونِ وجود خود آشنا شویم، قادریم با آنها کنار بیاییم. هرچند فریاد دائم فیلسوفان و روان شناسان را که میگویند: «خودت را بشناس» را مرتب شنیده ایم، باز هم چنین ندایی مبهم به نظر می رسد. بنابراین ما به زندگی با یک بیگانه در درونمان ادامه می دهیم. پس چگونه می توان انتظار داشت که مسئولیت دیگران را به عهده بگیریم و به آنان خدمت کنيم، در حالی که حتی مسئولیتِ زندگی خودمان را واقعا نیاموختیم که بعهده بگیریم و این خود و فراآگاهی، تا خودمان را نشناخته ایم، ممکن نخواهد بود.
ما نمی توانیم خودمان را پنهان کنیم و از دیگران، که آنان نیز خودشان را پنهان میکنند، بخواهیم ما را دوست بدارند و منتظر خوشبخت شدنِ همدیگر باشیم!
هیچکسی با اینهمه پنهانکاری ها که بدنبالِ خوشبختی میگردد، هرگز خوشبخت نشده و نمیشود. خوشبختی امری درونیست که با دنیای خیالی بیرونی کاری ندارد.
اولین گام به سوی آگاهی این است که بدانیم نادانیم و هیچ نمیدانیم ☺️
فقط زمانی که بتوانیم با اهریمنان مظنونِ وجود خود آشنا شویم، قادریم با آنها کنار بیاییم. هرچند فریاد دائم فیلسوفان و روان شناسان را که میگویند: «خودت را بشناس» را مرتب شنیده ایم، باز هم چنین ندایی مبهم به نظر می رسد. بنابراین ما به زندگی با یک بیگانه در درونمان ادامه می دهیم. پس چگونه می توان انتظار داشت که مسئولیت دیگران را به عهده بگیریم و به آنان خدمت کنيم، در حالی که حتی مسئولیتِ زندگی خودمان را واقعا نیاموختیم که بعهده بگیریم و این خود و فراآگاهی، تا خودمان را نشناخته ایم، ممکن نخواهد بود.
ما نمی توانیم خودمان را پنهان کنیم و از دیگران، که آنان نیز خودشان را پنهان میکنند، بخواهیم ما را دوست بدارند و منتظر خوشبخت شدنِ همدیگر باشیم!
هیچکسی با اینهمه پنهانکاری ها که بدنبالِ خوشبختی میگردد، هرگز خوشبخت نشده و نمیشود. خوشبختی امری درونیست که با دنیای خیالی بیرونی کاری ندارد.
اولین گام به سوی آگاهی این است که بدانیم نادانیم و هیچ نمیدانیم ☺️
اشـoshoـو:
ترفندهای تعداد
در یک جامعه، انتظار عمیقی وجود دارد که دقیقا مثل دیگران رفتار کنید.
لحظه ای که شما کمی متفاوت از دیگران عمل می کنید، غریبه می شوید، و مردم از افراد غریبه خیلی می ترسند.
به همین خاطر است که هر جا دو نفر در اتوبوس، قطار، و یا حتی ایستگاه اتوبوس می نشینند. نمی توانند ساکت باشند زیرا در سکوت هر دوی آنها غریبه هستند.
آنها فوراً شروع به آشنان شدن با هم می کنند
و شما کی هستید؟ کجا می روید؟ شغل تان چیست؟ و چیزهای از این قبیل...
و بعدا آرام می گیرند و شما انسان دیگری هستید درست مثل آنها.
مردم دائماً میخواهند در جمعی قرار بگیرند که متناسب آنها باشد. لحظه ای که شما متفاوت رفتار می کنید، تمام جمع مشکوک میشوند؛ یک جای کار ایراد دارد.
آنها شما را می شناسند و می توانند تغییر را ببینند. آنها از زمانی که هرگز خودتان را قبول نداشتید شما را می شناخته اند، و حال یکباره می بینند که خودتان را قبول دارید...
در این جامعه هیچ کس خودش را قبول ندارد؛ همه خودشان را محکوم می کنند. این روش زندگی جامعه است:
محکوم کردن خود و اگر خودتان را محکوم نکنید، و خودتان را قبول داشته باشید، از جامعه طردتان می کنند. جامعه تحمل کسی را که بخواهد خارج از این حیطه باشد را قبول ندارد.
چرا که جامعه با تعدادش زندگی می کند؛ این ترفند تعداد است، وقتی تعداد زیاد باشد، مردم حس خوبی دارند. تعداد زیاد باعث میشود مردم احساس کنند که باید درست باشند، و ممکن نیست اشتباه کنند، میلیون ها نفر از مردم با آنها هستند
و موقعی که تنها میشوند شک های بزرگ پدیدار می شوند. کسی با من نیست چه تضمینی وجود دارد که حق با من باشد؟
به همین خاطر است که من میگویم در این جهان منفرد بودن بزرگترین شهامت است.
لازمه نترسی بودن منفرد بودن است: مهم نیست که تمام دنیا علیه من باشد، آنچه اهمیت دارد این است که تجربه من ارزشمند و معتبر باشد. من به تعداد نگاه نمی کنم، و اینکه چند نفر با من هستند، من به اعتبار تجربه خودم نگاه می کنم. به اینکه آیا من صرفا حرفهای دیگران را مثل طوطی تکرار میکنم. و یا منبع حرفهایم در تجربه خودم می باشد.
اگر حاصل تجربه خودم باشد، اگر قسمتی از خون. استخوان، و مغز استخوانم باشد، اونوقت تمام دنیا می تواند در یک طرف باشد و هنوز، حق با من باشد و آنها در اشتباه باشند. مهم نیست، من نیازی به راَی آنها ندارم تا احساس کنم حق با من است.
تنها افرادی که حامل عقاید دیگران هستند، نیاز به حمایت آنان دارند.
اما این روشی است که جامعه بشری تا به امروز به آن عمل کرده است. این گونه است که آنها شما را در گروه پیروان خود نگه می دارند. اگر آنها غمگین باشند، شما هم باید غمگین باشید؛ اگر بدبخت باشند، شما هم باید اینطور باشید. هر آنچه که آنها باشند، شما هم مجبورید که باشید. تفاوت مجاز نیست،
چرا که تفاوت نهایتا به منفرد بودن و یگانه بودن منجر میشود، و جامعه خیلی زیاد از این مسئله می ترسد.
این بدین معنی است که بعضی ها مستقل از جمع شده، و ذره ای به جمع اهمیت نمی دهند. خدایان شما، معابدتان، کشیشهایتان، کتاب های مذهبی تان، همه آنها برایش بی معنی شده است.
حالا او وجود خود و راه خودش را دارد - برای اینکه زندگی کند، بمیرد، جشن بگیرد، آواز بخواند، برقصد. او به خانه آمده است.
هیچکس با جمع نمی تواند به خانه بیاید. هر کس فقط می تواند به تنهایی به خانه بیاید
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
جامعه تاکنون در نفرتی عميق وجود داشته است:
نفرت از ديگر کشورها، ديگر اديان ، نفرت از مردمانی با رنگهای ديگر و نفرت به هر طريق ممکن.
بنابراين ظرفيت عشق بايد نابود شود.
و ما از همان کودکی شروع به نابود کردن ظرفيت عشق می کنيم
ما به بچه ها می آموزيم:
تو يک هندو، مسيحی يا مسلمان هستی. از ديگران متنفر باش.
اما اين را مستقيماً نمی گوييم.
اين يک مانور بسيار غير مستقيم است.
ما هر بچه ای را جاه طلب می کنيم و جاه طلب بدين معناست که تو نمی توانی عشق بورزی.
جاه طلبی ضد عشق است و به جنگيدن و تنازع نياز دارد. به اين نياز دارد که شما از ديگران به عنوان يک وسيله استفاده کنيد.
عشق، چشم انداز کاملاً متفاوتی است.
عشق ميگويد به ديگری به عنوان غايتی برای خودش احترام بگذار.
هرگز از کسی به عنوان وسيله استفاده نکن. هيچکس وسيله ای برای شما نيست.
هرکسی يک غايت است.
اما در اين صورت جاه طلبی به زمين خواهد افتاد. و کل سيستم آموزش ما بر جاه طلبی تکيه دارد. سياستهای ما و اديان ما بر جاه طلبی متکی هستند. سياست، دينِ اين دنياست و دين، سياستِ دنيای ديگر است.
ادامه 👇👇👇
ترفندهای تعداد
در یک جامعه، انتظار عمیقی وجود دارد که دقیقا مثل دیگران رفتار کنید.
لحظه ای که شما کمی متفاوت از دیگران عمل می کنید، غریبه می شوید، و مردم از افراد غریبه خیلی می ترسند.
به همین خاطر است که هر جا دو نفر در اتوبوس، قطار، و یا حتی ایستگاه اتوبوس می نشینند. نمی توانند ساکت باشند زیرا در سکوت هر دوی آنها غریبه هستند.
آنها فوراً شروع به آشنان شدن با هم می کنند
و شما کی هستید؟ کجا می روید؟ شغل تان چیست؟ و چیزهای از این قبیل...
و بعدا آرام می گیرند و شما انسان دیگری هستید درست مثل آنها.
مردم دائماً میخواهند در جمعی قرار بگیرند که متناسب آنها باشد. لحظه ای که شما متفاوت رفتار می کنید، تمام جمع مشکوک میشوند؛ یک جای کار ایراد دارد.
آنها شما را می شناسند و می توانند تغییر را ببینند. آنها از زمانی که هرگز خودتان را قبول نداشتید شما را می شناخته اند، و حال یکباره می بینند که خودتان را قبول دارید...
در این جامعه هیچ کس خودش را قبول ندارد؛ همه خودشان را محکوم می کنند. این روش زندگی جامعه است:
محکوم کردن خود و اگر خودتان را محکوم نکنید، و خودتان را قبول داشته باشید، از جامعه طردتان می کنند. جامعه تحمل کسی را که بخواهد خارج از این حیطه باشد را قبول ندارد.
چرا که جامعه با تعدادش زندگی می کند؛ این ترفند تعداد است، وقتی تعداد زیاد باشد، مردم حس خوبی دارند. تعداد زیاد باعث میشود مردم احساس کنند که باید درست باشند، و ممکن نیست اشتباه کنند، میلیون ها نفر از مردم با آنها هستند
و موقعی که تنها میشوند شک های بزرگ پدیدار می شوند. کسی با من نیست چه تضمینی وجود دارد که حق با من باشد؟
به همین خاطر است که من میگویم در این جهان منفرد بودن بزرگترین شهامت است.
لازمه نترسی بودن منفرد بودن است: مهم نیست که تمام دنیا علیه من باشد، آنچه اهمیت دارد این است که تجربه من ارزشمند و معتبر باشد. من به تعداد نگاه نمی کنم، و اینکه چند نفر با من هستند، من به اعتبار تجربه خودم نگاه می کنم. به اینکه آیا من صرفا حرفهای دیگران را مثل طوطی تکرار میکنم. و یا منبع حرفهایم در تجربه خودم می باشد.
اگر حاصل تجربه خودم باشد، اگر قسمتی از خون. استخوان، و مغز استخوانم باشد، اونوقت تمام دنیا می تواند در یک طرف باشد و هنوز، حق با من باشد و آنها در اشتباه باشند. مهم نیست، من نیازی به راَی آنها ندارم تا احساس کنم حق با من است.
تنها افرادی که حامل عقاید دیگران هستند، نیاز به حمایت آنان دارند.
اما این روشی است که جامعه بشری تا به امروز به آن عمل کرده است. این گونه است که آنها شما را در گروه پیروان خود نگه می دارند. اگر آنها غمگین باشند، شما هم باید غمگین باشید؛ اگر بدبخت باشند، شما هم باید اینطور باشید. هر آنچه که آنها باشند، شما هم مجبورید که باشید. تفاوت مجاز نیست،
چرا که تفاوت نهایتا به منفرد بودن و یگانه بودن منجر میشود، و جامعه خیلی زیاد از این مسئله می ترسد.
این بدین معنی است که بعضی ها مستقل از جمع شده، و ذره ای به جمع اهمیت نمی دهند. خدایان شما، معابدتان، کشیشهایتان، کتاب های مذهبی تان، همه آنها برایش بی معنی شده است.
حالا او وجود خود و راه خودش را دارد - برای اینکه زندگی کند، بمیرد، جشن بگیرد، آواز بخواند، برقصد. او به خانه آمده است.
هیچکس با جمع نمی تواند به خانه بیاید. هر کس فقط می تواند به تنهایی به خانه بیاید
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
جامعه تاکنون در نفرتی عميق وجود داشته است:
نفرت از ديگر کشورها، ديگر اديان ، نفرت از مردمانی با رنگهای ديگر و نفرت به هر طريق ممکن.
بنابراين ظرفيت عشق بايد نابود شود.
و ما از همان کودکی شروع به نابود کردن ظرفيت عشق می کنيم
ما به بچه ها می آموزيم:
تو يک هندو، مسيحی يا مسلمان هستی. از ديگران متنفر باش.
اما اين را مستقيماً نمی گوييم.
اين يک مانور بسيار غير مستقيم است.
ما هر بچه ای را جاه طلب می کنيم و جاه طلب بدين معناست که تو نمی توانی عشق بورزی.
جاه طلبی ضد عشق است و به جنگيدن و تنازع نياز دارد. به اين نياز دارد که شما از ديگران به عنوان يک وسيله استفاده کنيد.
عشق، چشم انداز کاملاً متفاوتی است.
عشق ميگويد به ديگری به عنوان غايتی برای خودش احترام بگذار.
هرگز از کسی به عنوان وسيله استفاده نکن. هيچکس وسيله ای برای شما نيست.
هرکسی يک غايت است.
اما در اين صورت جاه طلبی به زمين خواهد افتاد. و کل سيستم آموزش ما بر جاه طلبی تکيه دارد. سياستهای ما و اديان ما بر جاه طلبی متکی هستند. سياست، دينِ اين دنياست و دين، سياستِ دنيای ديگر است.
ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆
تنها تفاوت ايندو همين است.
و سياستمدار و روحانی، قرنها در توطئه ای عميق بوده اند. آنها همه چيز را بين خود تقسيم کرده اند:
تو اينجا حکم می کنی، ما آنجا حکم خواهيم کرد. تو قبل از مرگ را حکمراني ميکني و ما بعد از مرگ را، پنجاه، پنجاه!
اما هر دو بايد يک کار را انجام دهند و آن نابود کردن هرگونه امکان عشق است.
جامعه به شدت از عشق ميترسد،
آنرا محکوم ميکند و کور مينامد.
حقيقت اين است که عشق تنها پديده ای است که کور نيست. هر چيز ديگر کور است.
منطق کور است، نه عشق.
اما به شما گفته شده است که عشق کور است، عشق ديوانه است.
در همهِ زبانها چنين بيانی برای عشق وجود دارد، (در عشق افتادن)
چنانکه گويی شخص می افتد!
من دوست دارم آنرا تغيير دهم.
هرگاه در عشق هستيد، نگوئيد:
در عشق افتاده ام
بلکه بگوييد: در عشق برخاسته ام.
عشق به بالاتر از جايی که قبلاً بوده ايد، ميرسد.
آن افتادن نيست، بلکه رشد است.
#اشو
#کتاب_رابطه_و_تنهایی
تنها تفاوت ايندو همين است.
و سياستمدار و روحانی، قرنها در توطئه ای عميق بوده اند. آنها همه چيز را بين خود تقسيم کرده اند:
تو اينجا حکم می کنی، ما آنجا حکم خواهيم کرد. تو قبل از مرگ را حکمراني ميکني و ما بعد از مرگ را، پنجاه، پنجاه!
اما هر دو بايد يک کار را انجام دهند و آن نابود کردن هرگونه امکان عشق است.
جامعه به شدت از عشق ميترسد،
آنرا محکوم ميکند و کور مينامد.
حقيقت اين است که عشق تنها پديده ای است که کور نيست. هر چيز ديگر کور است.
منطق کور است، نه عشق.
اما به شما گفته شده است که عشق کور است، عشق ديوانه است.
در همهِ زبانها چنين بيانی برای عشق وجود دارد، (در عشق افتادن)
چنانکه گويی شخص می افتد!
من دوست دارم آنرا تغيير دهم.
هرگاه در عشق هستيد، نگوئيد:
در عشق افتاده ام
بلکه بگوييد: در عشق برخاسته ام.
عشق به بالاتر از جايی که قبلاً بوده ايد، ميرسد.
آن افتادن نيست، بلکه رشد است.
#اشو
#کتاب_رابطه_و_تنهایی
خدا در درون و در بطن این دنیاست.
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.
خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.
💜اشو
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.
خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.
💜اشو
هرگز در انتظاره امری غیره ممکن مباش و آن "غیره ممکن" اینست که کسی بتواند درکت کند. تجربه موقتی انسان بودن، امکان و فرصتی برای رشد بسوی یگانگی ست همچو سفری بی بازگشت بسوی اقیانوس هستی ست که نه آغاز و نه پایانی دارد☺️
تو قطره ایی بنظر جدا شده از اقیانوسِ بینهایت آگاهی هستی. اقیانوس به تو واقف و آگاه هست و تو خودت را همچو قطره ایی جدا و گم گشته میپنداری ولی در اعماق وجودت در پسِ فهم مه آلودت میدانی که هرگز تنها نیستی. وقتی قطره در اقیانوس حل شود اقیانوس در قطره تجلی میابد☺️
تو قطره ایی بنظر جدا شده از اقیانوسِ بینهایت آگاهی هستی. اقیانوس به تو واقف و آگاه هست و تو خودت را همچو قطره ایی جدا و گم گشته میپنداری ولی در اعماق وجودت در پسِ فهم مه آلودت میدانی که هرگز تنها نیستی. وقتی قطره در اقیانوس حل شود اقیانوس در قطره تجلی میابد☺️
هیچ دارو و درمانی که بتواند جلو مرگ بدنت را بگیرد، وجود ندارد. بدن، تنپوشی فانی برای روح الهی توست که فرافکنی ذهن توست☺️
این به آن معنی نیست که بدنت را ارزشمند ندانی و به بدنت عشق ورزی نکنی☺️
این به آن معنی نیست که بدنت را ارزشمند ندانی و به بدنت عشق ورزی نکنی☺️