#سوال_از_اشو
چگونه از درگیری با مسائل و مشکلات دوری کنیم ؟؟؟
#پاسخ
من به شما کلیدی میدهم که همه قفلها با آن گشوده می شود .....
با این کلید هیچ دری بسته نمی ماند و آن این است :
خود را با هیچ چیز یکی ندان
تو خویشتنی هستی جدا از تمام مسائل
هرگز به خود نگویید
من خشمگین هستم ...
من غمگین هستم ...
من متعصب هستم
به یاد داشته باشید خشم مانند ابریست که از بالای سر شما عبور میکند غم و اندوه ، حرص ، شهوت ، وابستگی و تمام چیزهایی که میل رها شدن از آنرا دارید کافیست برای خودت یادآوری کنی که این من نیستم و آن ابریست بالای سرم
با این کلید شما به درون هر موضوعی میتوانید آگاهانه وارد شوید چرا که خود را با هیچکدام یکی نمیبینی
نه تنها در مورد مشکلات
بلکه در مورد لذات و هیجانات و وابستگی های عاطفی نیز چنین است
این همان است که
گورجیف نیز آنرا #یادآوری_خویشتن می خواند
و مولانا به عنوان #هم_هویت_نشدگی از آن یاد میکند.
اشو
چگونه از درگیری با مسائل و مشکلات دوری کنیم ؟؟؟
#پاسخ
من به شما کلیدی میدهم که همه قفلها با آن گشوده می شود .....
با این کلید هیچ دری بسته نمی ماند و آن این است :
خود را با هیچ چیز یکی ندان
تو خویشتنی هستی جدا از تمام مسائل
هرگز به خود نگویید
من خشمگین هستم ...
من غمگین هستم ...
من متعصب هستم
به یاد داشته باشید خشم مانند ابریست که از بالای سر شما عبور میکند غم و اندوه ، حرص ، شهوت ، وابستگی و تمام چیزهایی که میل رها شدن از آنرا دارید کافیست برای خودت یادآوری کنی که این من نیستم و آن ابریست بالای سرم
با این کلید شما به درون هر موضوعی میتوانید آگاهانه وارد شوید چرا که خود را با هیچکدام یکی نمیبینی
نه تنها در مورد مشکلات
بلکه در مورد لذات و هیجانات و وابستگی های عاطفی نیز چنین است
این همان است که
گورجیف نیز آنرا #یادآوری_خویشتن می خواند
و مولانا به عنوان #هم_هویت_نشدگی از آن یاد میکند.
اشو
شما قرن هاست که در خواب هستید
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.
سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.
دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست،
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست، هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست،
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع دوم #ارتباط.
و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟
اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.
#اشو
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.
سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.
دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست،
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست، هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست،
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع دوم #ارتباط.
و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟
اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.
#اشو