انسانی که به شناخت خويش نرسيده باشد، بی سواد حقيقی است،
هر چند تمام کتاب های دنيا را خوانده باشد...!
اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور، حسادت و زبالههای ديگر است، بدان که هيچگاه چيزی را نياموختهای و هنوز رشد نکردهای ...
📕 رهايی از دانستگی
✍🏻 #کريشنا_مورتی
هر چند تمام کتاب های دنيا را خوانده باشد...!
اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور، حسادت و زبالههای ديگر است، بدان که هيچگاه چيزی را نياموختهای و هنوز رشد نکردهای ...
📕 رهايی از دانستگی
✍🏻 #کريشنا_مورتی
تو_مهم_ترین_ثروت_زندگی_هستی
برای دل خودت زندگی کن
نه برای دیگران
مهم خودتی ....
یه زندگی بساز که ازدرون ،
حال دلت خوب باشه.
نه اینکه فقط ازبیرون خوب به نظر بیاد.
خودتو دوست داشته باش تا مجبور نباشی از خودت فرار کنی 🍃🍃🍃🍃
برای دل خودت زندگی کن
نه برای دیگران
مهم خودتی ....
یه زندگی بساز که ازدرون ،
حال دلت خوب باشه.
نه اینکه فقط ازبیرون خوب به نظر بیاد.
خودتو دوست داشته باش تا مجبور نباشی از خودت فرار کنی 🍃🍃🍃🍃
تمام قفسهای دلت را بگشا 🕊🤍
گاهی باید شهامتِ آزاد شدن را داشت. گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و وابستگی هایی که از آنها رنج برده ایی، آزاد و رها شود...
ترسِ از دست دادنها را رها کن همين ترسهای خودساخته است که آدم را به مرز تحقیر و حقارت و حس قربانی بودن وامیدارد. ترسهایت را بغل کن همان دوستان قدیمی ات را، تا از شکل و فرمِ توهمات، بیرون بيايند و تبدیل به ذاتِ حقیقی وجودشان شوند😊
تن دادن به چیزهایی که با قلبت همسویی و هماهنگی ندارند، ناخشنود و پریشانت میکنند. به حد و مرزهای کارهایی که دوست نداری، برو و نگاهشان کن به مرز نابود شدن، دیده نشدن، تنها شدن ...
وقتی تمام دیوارهایی که دور قلبت کشیدی را شکستی، از قفس آزاد میشوی، آنچه که فقط سهم تو از زندگی و عشق.. باشد، میماند و هر چه رفتنیست، میرود.
گاهی باید شهامتِ آزاد شدن را داشت. گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و وابستگی هایی که از آنها رنج برده ایی، آزاد و رها شود...
ترسِ از دست دادنها را رها کن همين ترسهای خودساخته است که آدم را به مرز تحقیر و حقارت و حس قربانی بودن وامیدارد. ترسهایت را بغل کن همان دوستان قدیمی ات را، تا از شکل و فرمِ توهمات، بیرون بيايند و تبدیل به ذاتِ حقیقی وجودشان شوند😊
تن دادن به چیزهایی که با قلبت همسویی و هماهنگی ندارند، ناخشنود و پریشانت میکنند. به حد و مرزهای کارهایی که دوست نداری، برو و نگاهشان کن به مرز نابود شدن، دیده نشدن، تنها شدن ...
وقتی تمام دیوارهایی که دور قلبت کشیدی را شکستی، از قفس آزاد میشوی، آنچه که فقط سهم تو از زندگی و عشق.. باشد، میماند و هر چه رفتنیست، میرود.
انسان بودن، یک امکان و فرصت است
یکی از ویژگیهای اصلی انسان این است که هرگز به بن بست نمیرسد. همیشه "ضمنِ دیده واقع بینانه اش"، باز هم راهها و راهکارهای بیشماری وجود دارند.
سرسپرده و تسلیم هستی که باشی درهای بینهایت ها، برایت گشوده میشوند.
کافیست لحظه را همانطور که هست پذیرا باشی تا هستی فضای درونت را اندک اندک پر کند☺️
یکی از ویژگیهای اصلی انسان این است که هرگز به بن بست نمیرسد. همیشه "ضمنِ دیده واقع بینانه اش"، باز هم راهها و راهکارهای بیشماری وجود دارند.
سرسپرده و تسلیم هستی که باشی درهای بینهایت ها، برایت گشوده میشوند.
کافیست لحظه را همانطور که هست پذیرا باشی تا هستی فضای درونت را اندک اندک پر کند☺️
Karami:
با همه چیزهایی که با چشم سر میبینیم جمله سازی نکنیم
تفسیر نکنیم
هرچی با حسهای پنجگانه دریافت میکنیم بدون قضاوت از کنارشون رد بشیم
هم اونهایی که نا خوشایند هستن و هم اونهایی که خوشایند هستن
هر وقت هم وارد کنش واکنش شدیم جلو خودمونو نگیریم واقف باشیم بهش
بازم بدون قضاوت و بدون سرکوبگری
با این تمرین اجازه میدیم فضا برای گشودگی باز بشه
جزء تمریناتمون باشه تا بیشتر و بیشتر قلقش دستمون بیاد
ی روزی میشه ضربان قلبمون برای فرزند خودمون و یه بچه در دورترین نقطه دنیا ریتمش یکسان میشه
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
با همه چیزهایی که با چشم سر میبینیم جمله سازی نکنیم
تفسیر نکنیم
هرچی با حسهای پنجگانه دریافت میکنیم بدون قضاوت از کنارشون رد بشیم
هم اونهایی که نا خوشایند هستن و هم اونهایی که خوشایند هستن
هر وقت هم وارد کنش واکنش شدیم جلو خودمونو نگیریم واقف باشیم بهش
بازم بدون قضاوت و بدون سرکوبگری
با این تمرین اجازه میدیم فضا برای گشودگی باز بشه
جزء تمریناتمون باشه تا بیشتر و بیشتر قلقش دستمون بیاد
ی روزی میشه ضربان قلبمون برای فرزند خودمون و یه بچه در دورترین نقطه دنیا ریتمش یکسان میشه
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زن و مرد درونت را یکی کن ☺️
بخاطر بسپارید وقتی در نفستان بمیرید، زندگی به روالِ طبیعیِ خودش ادامه میدهد☺️
بمیر و ناپدید شو تا خداوند در تو زاده شود😊
بمیر و ناپدید شو تا خداوند در تو زاده شود😊
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موزیک ویدئوی جالب و دیدنی...
ما همه با هم مرتبط هستیم
با حضور فیزیک دان های بزرگ
ما همه با هم مرتبط هستیم
با حضور فیزیک دان های بزرگ
ما تنها بدنیا میآییم و هرچقدر هم که دور و برمان پر از انسانها باشد، همواره تنها هستیم و تنها زندگی میکنیم. کسانیکه از تنها بودنشان ناخشنودند، ابتدایی ترین، اصلِ زندگی را نمیپذیرند و ناخشنود میمانند.
انسان، در تنها بودن و خلوت کردن با خودش، بارگاه الهی را در درونش میابد☺️
وصال، امری درونیست که مراحلش بتنهایی پیموده میشود.
شک نکن، اعتماد کن☺️
🌞💖
انسان، در تنها بودن و خلوت کردن با خودش، بارگاه الهی را در درونش میابد☺️
وصال، امری درونیست که مراحلش بتنهایی پیموده میشود.
شک نکن، اعتماد کن☺️
🌞💖
تناقضاتِ زمان
لحظه حال، در ظاهر، «هر آن چه که روی می دهـد» است. زیرا آن چه روی می دهد، همواره تغییر می کند و به نظر می رسد که هر روز از زندگی شما هزاران لحظه را در بر می گیرد که در آن رویداد های گوناگونی رخ می دهند. زمـان بـه صورت توالی لحظات، بی پایان است که برخی از این لحظات، «خوب» و برخی «بد» هستند. با این حال اگر دقیق تر بنگرید، یعنی به تجربه های شخصی خود نگاهی بیندازید، خواهید دید که لحظات چندان زیادی نبـوده اند. آن گاه پی خواهید برد که همیشه تنها همین لحظه بوده است. زندگی همیشه در اکنون است. سراسر زندگی شما در این اکنون همیشگی آشکار می شود. حتى لحظـات گذشته یا آینده فقط زمانی وجود دارند که آن ها را به یاد آورید یا انتظارشان را بکشید که این کار را توسط فکر کردن به آن ها، تنها در لحظه ای که هست، یعنی این لحظه انجام می دهید.
پس چرا این گونه به نظر می رسد که گویی این همـه تـوالى لحظـه هـا وجـود داشته است؟ زیرا لحظه حال را با آن چه که روی می دهـد، یعنی با محتـوا اشتباه می گیرید. فضای اکنون با آنچه که در این فضا روی می دهد، اشتباه گرفته می شود. اشتباه گرفتن لحظه حال با محتوا، نه تنها توهم زمان، بلکه توهم «من درون» را نیز به وجود می آورد.
اکهارت تله
جهانی نو
لحظه حال، در ظاهر، «هر آن چه که روی می دهـد» است. زیرا آن چه روی می دهد، همواره تغییر می کند و به نظر می رسد که هر روز از زندگی شما هزاران لحظه را در بر می گیرد که در آن رویداد های گوناگونی رخ می دهند. زمـان بـه صورت توالی لحظات، بی پایان است که برخی از این لحظات، «خوب» و برخی «بد» هستند. با این حال اگر دقیق تر بنگرید، یعنی به تجربه های شخصی خود نگاهی بیندازید، خواهید دید که لحظات چندان زیادی نبـوده اند. آن گاه پی خواهید برد که همیشه تنها همین لحظه بوده است. زندگی همیشه در اکنون است. سراسر زندگی شما در این اکنون همیشگی آشکار می شود. حتى لحظـات گذشته یا آینده فقط زمانی وجود دارند که آن ها را به یاد آورید یا انتظارشان را بکشید که این کار را توسط فکر کردن به آن ها، تنها در لحظه ای که هست، یعنی این لحظه انجام می دهید.
پس چرا این گونه به نظر می رسد که گویی این همـه تـوالى لحظـه هـا وجـود داشته است؟ زیرا لحظه حال را با آن چه که روی می دهـد، یعنی با محتـوا اشتباه می گیرید. فضای اکنون با آنچه که در این فضا روی می دهد، اشتباه گرفته می شود. اشتباه گرفتن لحظه حال با محتوا، نه تنها توهم زمان، بلکه توهم «من درون» را نیز به وجود می آورد.
اکهارت تله
جهانی نو
تو به باورهایت
بیشتر اهمیت می دهی
تا شناخت خداوند.
به نظر می رسد
خدا خیلی برایت مهم نیست،
محافظت از باورهایت مهم تر است.
من به تو می گویم
اگر باورهایت را رها کنی
می توانی خدا را ببینی.
اشو
🕊️💫🕊️💫🕊️
بیشتر اهمیت می دهی
تا شناخت خداوند.
به نظر می رسد
خدا خیلی برایت مهم نیست،
محافظت از باورهایت مهم تر است.
من به تو می گویم
اگر باورهایت را رها کنی
می توانی خدا را ببینی.
اشو
🕊️💫🕊️💫🕊️
"توقف نمایشی به نام دنیا"
کاری که سالک میتواند و باید در بیداریِ معمولش موفق به انجام آن شود اینست که نمایشی به نام دنیا را در ذهنش متوقف ، و از اعتبار ساقط نماید.
وقتی در خواب عمیقی، هر شب این نمایش بطور خودکار متوقف میشود. پس کاری ناشدنی نیست. اما نکته اینست که این توقف باید در بیداری تو رخ دهد. برای این کار ، کافیست کیفیت خوابِ عمیق را به بیداری معمولت بکشانی!
هنر مراقبه ، یعنی "سکوتِ همه جانبه" چنین دستاوردی دارد!
و آنگاه نمایشی به نام دنیا برای تو متوقف، و برای دیگرانی که جدیاش انگاشته و هر روزه با ذهنشان پر و بالش میدهند ، همچنان جریان خواهد داشت.
توقف دنیا ، به معنای توقف زندگی نیست. تو باز در دنیایی، اما اینبار خارج از بازیهای احمقانهاش.
زندگی خارج از بازی یک زندگی است ، زندگی داخل بازی زندگی دیگریست. کیفیت این دو کاملاً با هم متفاوتاند. این یعنی با تغییر نگاه ، زندگی تغییر کرده است.
کاری که سالک میتواند و باید در بیداریِ معمولش موفق به انجام آن شود اینست که نمایشی به نام دنیا را در ذهنش متوقف ، و از اعتبار ساقط نماید.
وقتی در خواب عمیقی، هر شب این نمایش بطور خودکار متوقف میشود. پس کاری ناشدنی نیست. اما نکته اینست که این توقف باید در بیداری تو رخ دهد. برای این کار ، کافیست کیفیت خوابِ عمیق را به بیداری معمولت بکشانی!
هنر مراقبه ، یعنی "سکوتِ همه جانبه" چنین دستاوردی دارد!
و آنگاه نمایشی به نام دنیا برای تو متوقف، و برای دیگرانی که جدیاش انگاشته و هر روزه با ذهنشان پر و بالش میدهند ، همچنان جریان خواهد داشت.
توقف دنیا ، به معنای توقف زندگی نیست. تو باز در دنیایی، اما اینبار خارج از بازیهای احمقانهاش.
زندگی خارج از بازی یک زندگی است ، زندگی داخل بازی زندگی دیگریست. کیفیت این دو کاملاً با هم متفاوتاند. این یعنی با تغییر نگاه ، زندگی تغییر کرده است.
میگویی:
“من تسلیم میشوم تا آزادی را برنده شوم”
آنوقت از تسلیم بعنوان یک وسیله استفاده میکنی و تسلیم یک هدف برای خودش است. وقتی میگویم تسلیم یک هدف است، به این معنی نیست که باید تسلیم را در جایی در آینده به دست آورد
میگویم که تسلیم یک وسیله نیست، برای خودش یک هدف و پایان است. چنین نیست که تسلیم آزادی میآورد؛ تسلیم خودِ آزادی است. این دو مترادف هم هستند، یک معنی دارند
تو از دو زاویهی متفاوت به یک چیز نگاه میکنی
میگویی:
“پس ابداً یک تسلیم واقعی نیست.”
این نه واقعی است و نه غیرواقعی. ابداً تسلیم نیست. حتی تسلیم غیرواقعی هم نیست
میگویی:“…من این را تماشا میکنم،
ولی مشکل این است: همیشه “من” است که تماشا میکند. پس هرگونه ادراکی که از این تماشاگری بیرون بیاید تقویتی است برای نفْس
میگویی: احساس میکنم نفْسِ من به من حقّّه میزند!
این “من” که در موردش صحبت میکنی کیست که احساس میکند حقهّ خورده است؟
این خودِ نفْس است. نفس چنان است که میتواند خودش را به تکّهها و بخشهایی تقسیم کند، و سپس بازی شروع میشود. تو دنبال میکنی و دنبال میشوی. مانند سگی که سعی میکند دُمِ خودش را گار بگیرد و به بالاوپایین جهیدن ادامه میدهد. و تو این را میبینی و میگویی که چقدر مسخره است
ولی سگ این را نمیبیند که مسخره است؛ نمیتواند ببیند. هرچه بیشتر تلاش کند تا دُم خودش را گاز بگیرد و آن را دشوار میبیند، بیشتر میجهد. و سگ نمیتواند تصور کند که چه خبر است: او فقط همهچیز را گاز میگیرد و آنوقت این دُمِ معمولی خودش،
و نمیتواند آن را گاز بگیرد؟!
این چیزی است که برای تو اتفاق افتاده. این “من” است که سعی دارد گاز بگیرد: و خودش هم گاز گیرنده است و هم گاز زده شده، هردو! مسخره بودن این را ببین و در همان دیدنش، از آن آزاد باش.
هیچ کاری نباید انجام شود ـــ میگویم هیچ کار! زیرا تو پیشاپیش همانی هستی که میخواهی بشوی. تو بودا هستی، هرگز غیر از این نبوده
فقط دیدن کافیست.
و وقتی که میگویی، “من مشاهده میکنم،” باردیگر آن “من” هست
با تماشاکردن، باردیگر آن “من” خلق میشود زیرا مشاهدهگری تو بازهم یک عمل است، برای آن تلاش کردهای
تو مشغول مشاهدهکردن هستی ـــ پس چه کسی مشاهده میکند؟!
آسوده باشد. در آسودگی
ـــ وقتی چیزی برای مشاهده نباشد و کسی همچون مشاهده کننده نباشد، وقتی به دو بخش تقسیم نشدهای ـــ
یک کیفیت دیگر از مشاهدهگری برمیخیزد. یک مشاهدهکردن نیست، فقط یک تماشای منفعل است؛ یادت باشد: میگویم “منفعل” passive ـــ هیچ چیز تهاجمی در آن نیست. مشاهده کردن بسیار تهاجمی است: نیاز به تلاش دارد، باید تنش داشته باشی. ولی باید آسوده باشی، بدون تنش. فقط حضور داشته باش. در آن آگاهی:
وقتی فقط حضور داری؛ نشستهای و کاری نمیکنی: بهار میآید و چمنها خودشان رشد میکنند.
تمام رویکرد بودیسم همین است: که هرکاری انجام بدهی فقط عملکننده را تقویت میکند ـــ شامل تماشاکردن، فکرکردن و حتی تسلیمشدن. هرکاری که تو انجام دهی، یک تَله و دام خواهد بود. از جانب تو نیازی نیست هیچ کاری انجام شود. فقط باش…. و بگذار اتفاقات رخ بدهند. سعی نکن مدیریت کنی، سعی نکن دستکاری کنی. بگذار نسیم بیاید و بگذرد، بگذار آفتاب بتابد، بگذار زندگی به رقص خودش ادامه دهد و بگذار مرگ هم بیاید و رقص خودش را در تو داشته باشد
این معنی من از سانیاس است: سانیاس چیزی نیست که تو انجامش بدهی، بلکه وقتی اتفاق میافتد که تو تمام انجامدادنها را رها کرده و مسخره بودن آنها را دیده باشی. تو کیستی که کاری بکنی؟ تو فقط یک موج در این اقیانوس هستی. یک روز هستی و روز دیگر ناپدید میشوی؛ اقیانوس ادامه دارد. چرا باید نگران باشی؟ تو میآیی و ناپدید میشوی. در این میان، در این فاصلهی کوتاه، تو بسیار نگران و پرتنش هستی و تمام بارها را بر دوش خودت میگیری و سنگهایی را در قلبت حمل میکنی، ابداً بدون هیچ دلیلی
تو در همین لحظه آزاد هستی!
من شما را در همین لحظه روشنضمیر اعلام میکنم. ولی شما به من اعتماد ندارید؛ میگویید:این درست است اشو؛ ولی به ما بگو چگونه روشنضمیر شویم؟!
همین شدن، همین بهدستآوردن، همین خواستن در تمام موضوعات زندگی شما جریان دارد:
گاهی پول است، گاهی خداوند است. گاهی قدرت است، گاهی مراقبه است هر موضوعی میتواند باشد و شروع میکنید به چنگزدن به آن
راه زندگیِ واقعی، چنگنزدن است؛ نچسبیدن و عدم تصاحبگری.
ادامه👇
بگذار اتفاقات رخ بدهند، بگذار زندگی اتفاق بیفتد: و آنوقت شادی و سرور وجود دارد ـــ زیرا دیگر ناکامی وجود نخواهد داشت، هرگز؛
“من تسلیم میشوم تا آزادی را برنده شوم”
آنوقت از تسلیم بعنوان یک وسیله استفاده میکنی و تسلیم یک هدف برای خودش است. وقتی میگویم تسلیم یک هدف است، به این معنی نیست که باید تسلیم را در جایی در آینده به دست آورد
میگویم که تسلیم یک وسیله نیست، برای خودش یک هدف و پایان است. چنین نیست که تسلیم آزادی میآورد؛ تسلیم خودِ آزادی است. این دو مترادف هم هستند، یک معنی دارند
تو از دو زاویهی متفاوت به یک چیز نگاه میکنی
میگویی:
“پس ابداً یک تسلیم واقعی نیست.”
این نه واقعی است و نه غیرواقعی. ابداً تسلیم نیست. حتی تسلیم غیرواقعی هم نیست
میگویی:“…من این را تماشا میکنم،
ولی مشکل این است: همیشه “من” است که تماشا میکند. پس هرگونه ادراکی که از این تماشاگری بیرون بیاید تقویتی است برای نفْس
میگویی: احساس میکنم نفْسِ من به من حقّّه میزند!
این “من” که در موردش صحبت میکنی کیست که احساس میکند حقهّ خورده است؟
این خودِ نفْس است. نفس چنان است که میتواند خودش را به تکّهها و بخشهایی تقسیم کند، و سپس بازی شروع میشود. تو دنبال میکنی و دنبال میشوی. مانند سگی که سعی میکند دُمِ خودش را گار بگیرد و به بالاوپایین جهیدن ادامه میدهد. و تو این را میبینی و میگویی که چقدر مسخره است
ولی سگ این را نمیبیند که مسخره است؛ نمیتواند ببیند. هرچه بیشتر تلاش کند تا دُم خودش را گاز بگیرد و آن را دشوار میبیند، بیشتر میجهد. و سگ نمیتواند تصور کند که چه خبر است: او فقط همهچیز را گاز میگیرد و آنوقت این دُمِ معمولی خودش،
و نمیتواند آن را گاز بگیرد؟!
این چیزی است که برای تو اتفاق افتاده. این “من” است که سعی دارد گاز بگیرد: و خودش هم گاز گیرنده است و هم گاز زده شده، هردو! مسخره بودن این را ببین و در همان دیدنش، از آن آزاد باش.
هیچ کاری نباید انجام شود ـــ میگویم هیچ کار! زیرا تو پیشاپیش همانی هستی که میخواهی بشوی. تو بودا هستی، هرگز غیر از این نبوده
فقط دیدن کافیست.
و وقتی که میگویی، “من مشاهده میکنم،” باردیگر آن “من” هست
با تماشاکردن، باردیگر آن “من” خلق میشود زیرا مشاهدهگری تو بازهم یک عمل است، برای آن تلاش کردهای
تو مشغول مشاهدهکردن هستی ـــ پس چه کسی مشاهده میکند؟!
آسوده باشد. در آسودگی
ـــ وقتی چیزی برای مشاهده نباشد و کسی همچون مشاهده کننده نباشد، وقتی به دو بخش تقسیم نشدهای ـــ
یک کیفیت دیگر از مشاهدهگری برمیخیزد. یک مشاهدهکردن نیست، فقط یک تماشای منفعل است؛ یادت باشد: میگویم “منفعل” passive ـــ هیچ چیز تهاجمی در آن نیست. مشاهده کردن بسیار تهاجمی است: نیاز به تلاش دارد، باید تنش داشته باشی. ولی باید آسوده باشی، بدون تنش. فقط حضور داشته باش. در آن آگاهی:
وقتی فقط حضور داری؛ نشستهای و کاری نمیکنی: بهار میآید و چمنها خودشان رشد میکنند.
تمام رویکرد بودیسم همین است: که هرکاری انجام بدهی فقط عملکننده را تقویت میکند ـــ شامل تماشاکردن، فکرکردن و حتی تسلیمشدن. هرکاری که تو انجام دهی، یک تَله و دام خواهد بود. از جانب تو نیازی نیست هیچ کاری انجام شود. فقط باش…. و بگذار اتفاقات رخ بدهند. سعی نکن مدیریت کنی، سعی نکن دستکاری کنی. بگذار نسیم بیاید و بگذرد، بگذار آفتاب بتابد، بگذار زندگی به رقص خودش ادامه دهد و بگذار مرگ هم بیاید و رقص خودش را در تو داشته باشد
این معنی من از سانیاس است: سانیاس چیزی نیست که تو انجامش بدهی، بلکه وقتی اتفاق میافتد که تو تمام انجامدادنها را رها کرده و مسخره بودن آنها را دیده باشی. تو کیستی که کاری بکنی؟ تو فقط یک موج در این اقیانوس هستی. یک روز هستی و روز دیگر ناپدید میشوی؛ اقیانوس ادامه دارد. چرا باید نگران باشی؟ تو میآیی و ناپدید میشوی. در این میان، در این فاصلهی کوتاه، تو بسیار نگران و پرتنش هستی و تمام بارها را بر دوش خودت میگیری و سنگهایی را در قلبت حمل میکنی، ابداً بدون هیچ دلیلی
تو در همین لحظه آزاد هستی!
من شما را در همین لحظه روشنضمیر اعلام میکنم. ولی شما به من اعتماد ندارید؛ میگویید:این درست است اشو؛ ولی به ما بگو چگونه روشنضمیر شویم؟!
همین شدن، همین بهدستآوردن، همین خواستن در تمام موضوعات زندگی شما جریان دارد:
گاهی پول است، گاهی خداوند است. گاهی قدرت است، گاهی مراقبه است هر موضوعی میتواند باشد و شروع میکنید به چنگزدن به آن
راه زندگیِ واقعی، چنگنزدن است؛ نچسبیدن و عدم تصاحبگری.
ادامه👇
بگذار اتفاقات رخ بدهند، بگذار زندگی اتفاق بیفتد: و آنوقت شادی و سرور وجود دارد ـــ زیرا دیگر ناکامی وجود نخواهد داشت، هرگز؛
زیرا تو از همان ابتدا توقع و انتظاری نداشتهای. هرچه بیاید خوب است و خوش آمده است. شکستی وجود ندارد، موفقیتی وجود ندارد. این بازی شکست و موفقیت رها شده است. خورشید در بامداد میآید و تو را بیدار میکند؛ ماه در شب میآید و برایت لالایی میخواند و تو به خواب میروی. گرسنگی میآید و غذا میخوری و همینطور….
این همان چیزی است که مرشدان ذن میگویند: وقتی گرسنه هستم غذا میخورم، وقتی خوابم بگیرد، میخوابم، و کار دیگری نیست که انجام بدهم!
من بیکارگی را به شما آموزش نمیدهم: نمیگویم که نروید و کار نکنید، نمیگویم که نان خود را کسب نکنید، نمیگویم که دنیا را رها کنید و به دیگران وابسته شوید و آنان را استثمار کنید؛ نه، ابداً چنین چیزی نمیگویم. بلکه میگویم یک کننده نباشید. آری، وقتی گرسنه هستی، مجبوری که بخوری و وقتی مجبوری که خوراک بخوری، باید که روزی خودت را کسب کنی ــ ولی کسی نیست که اینها را انجام بدهد. این خودِ گرسنگی است که کار میکند، هیچکس دیگر کار نمیکند. این خودِ تشنگی است که تو را به سمت چاه آب یا رودخانه میکشاند. این خودِ تشنگی است که حرکت میکند؛ کسی وجود ندارد که تشنه باشد. اسمها و ضمیرها را از زندگی خود حذف کنید و بگذارید فعلها زندگی کنند.
وقتی یک رودخانه را میبینی، رودخانه river وجود ندارد، جریان آب در حرکت rivering وجود دارد. وقتی یک درخت را میبینی، درخت وجود ندارد، درختبودن وجود دارد. وقتی لبخندی را میبینی، کسی نیست که لبخند بزند، فقط لبخند و لبخندزدن وجود دارد. وقتی عشق را میبینی، عاشقی وجود ندارد، فقط عشقورزی وجود دارد. زندگی یک روند process است.
ولی ما به فکرکردن براساس اسمهای ثابت عادت کردهایم. این تولید مشکل میکند. و هیچ چیز ثابت وجود ندارد ــ همهچیز در گردش و در جریان است. با این جریان، با این رودخانه جاری باشد و هرگز یک کننده نباش. حتی وقتی عملی انجام میدهی، یک کننده نباش. عمل وجود دارد ولی عملکننده وجود ندارد. وقتی این بینش در تو جا افتاد، هیچ چیز وجود ندارد.
اشراق چیزی مانند یک هدف نیست که باید به آن رسید؛ یک زندگی بسیار معمولی است. همین زندگی ساده که تو را احاطه کرده. ولی وقتی که تلاش نکنی، همین زندگی معمولی بطور فوقالعادهای زیبا میشود. آنگاه درختان سبزتر میشوند، ترانهی پرندگان غنیتر میشود، آنگاه هراتفاقی که در اطراف بیفتد، باارزش است…. آنگاه سنگهای معمولی الماس هستند.
این زندگی ساده و معمولی را بپذیر. فقط آن کننده را رها کن. و وقتی میگویم کننده را رها کن، منظورم این نیست که زندگی را رها کنی! با دیدن واقعیت آن، خودش ناپدید میشود.
اشو
سوترای دل❣
این همان چیزی است که مرشدان ذن میگویند: وقتی گرسنه هستم غذا میخورم، وقتی خوابم بگیرد، میخوابم، و کار دیگری نیست که انجام بدهم!
من بیکارگی را به شما آموزش نمیدهم: نمیگویم که نروید و کار نکنید، نمیگویم که نان خود را کسب نکنید، نمیگویم که دنیا را رها کنید و به دیگران وابسته شوید و آنان را استثمار کنید؛ نه، ابداً چنین چیزی نمیگویم. بلکه میگویم یک کننده نباشید. آری، وقتی گرسنه هستی، مجبوری که بخوری و وقتی مجبوری که خوراک بخوری، باید که روزی خودت را کسب کنی ــ ولی کسی نیست که اینها را انجام بدهد. این خودِ گرسنگی است که کار میکند، هیچکس دیگر کار نمیکند. این خودِ تشنگی است که تو را به سمت چاه آب یا رودخانه میکشاند. این خودِ تشنگی است که حرکت میکند؛ کسی وجود ندارد که تشنه باشد. اسمها و ضمیرها را از زندگی خود حذف کنید و بگذارید فعلها زندگی کنند.
وقتی یک رودخانه را میبینی، رودخانه river وجود ندارد، جریان آب در حرکت rivering وجود دارد. وقتی یک درخت را میبینی، درخت وجود ندارد، درختبودن وجود دارد. وقتی لبخندی را میبینی، کسی نیست که لبخند بزند، فقط لبخند و لبخندزدن وجود دارد. وقتی عشق را میبینی، عاشقی وجود ندارد، فقط عشقورزی وجود دارد. زندگی یک روند process است.
ولی ما به فکرکردن براساس اسمهای ثابت عادت کردهایم. این تولید مشکل میکند. و هیچ چیز ثابت وجود ندارد ــ همهچیز در گردش و در جریان است. با این جریان، با این رودخانه جاری باشد و هرگز یک کننده نباش. حتی وقتی عملی انجام میدهی، یک کننده نباش. عمل وجود دارد ولی عملکننده وجود ندارد. وقتی این بینش در تو جا افتاد، هیچ چیز وجود ندارد.
اشراق چیزی مانند یک هدف نیست که باید به آن رسید؛ یک زندگی بسیار معمولی است. همین زندگی ساده که تو را احاطه کرده. ولی وقتی که تلاش نکنی، همین زندگی معمولی بطور فوقالعادهای زیبا میشود. آنگاه درختان سبزتر میشوند، ترانهی پرندگان غنیتر میشود، آنگاه هراتفاقی که در اطراف بیفتد، باارزش است…. آنگاه سنگهای معمولی الماس هستند.
این زندگی ساده و معمولی را بپذیر. فقط آن کننده را رها کن. و وقتی میگویم کننده را رها کن، منظورم این نیست که زندگی را رها کنی! با دیدن واقعیت آن، خودش ناپدید میشود.
اشو
سوترای دل❣
از همانجا که رسد درد ، همانجاست دوا
درد برامده از ذهن است و دوا هم در مشاهده همان درد است اساسا باید همه درد هایتان را ببینید ، مشاهده کنید و اجازه بدهید تا باشند تا هر زمان که هستند آنها را تجربه کنید پذیرا باشید در برابر درد مقاومت نکنید هر مقاومتی اوضاع را وخیم تر خواهد کرد در پذیرش است که درد می رود و پذیرش یعنی مشاهده کردن و اجازه دادن ......🌹
🙏🌹🌹
درد برامده از ذهن است و دوا هم در مشاهده همان درد است اساسا باید همه درد هایتان را ببینید ، مشاهده کنید و اجازه بدهید تا باشند تا هر زمان که هستند آنها را تجربه کنید پذیرا باشید در برابر درد مقاومت نکنید هر مقاومتی اوضاع را وخیم تر خواهد کرد در پذیرش است که درد می رود و پذیرش یعنی مشاهده کردن و اجازه دادن ......🌹
🙏🌹🌹
رویا ها نیز حقیقت اند..
زیرا آنچه که ما حقیقتش میخوانیم رویایی بیش نیست.
حقیقت، تفاوتیست بین باز بودن و بسته بودن چشم ها. اگر این را خوب درک کنی به فرا سوی هر دو میروی.
راه در فرا سوی این دو کشیده شده است. این دو مشهودند
فرا سوی این دو، بیننده است.
زیر بستر تمام این اراجیف و افکار،
حضورِ هر لحظه ناشناخته ای خاموش که همه چیز را بکامش میکشد
پیداست!
.
هر وقت توانستی قدمهایت را
نه برای خاطرِ خدا
نه برای رهایی و آزادی
نه برای خالی شدن
نه برای بیرون رفتنِ دیو و آمدنِ فرشته
نه برای رسیدن به وضوح و شفافیت
نه برای خوبی و زیبایی
نه برای خوشبختی و سکون و آرامش
و نه برای حق و جوانمردی
که فقط برای خاطرِ هیچ،
و در بیمعنایی،
و فقط برای خاطرِ قدمی که میخواهد برداشته شود
برداری،
میتوانی احتمال بدهی که از طمعت گذر کردهای...
آنگاه پیشاپیش تو تسلیم هستی
و هر عملی جز در حالت تسلیم، در بهترین حالت!! ، پوچ است.
.
سکوت آگاهی است.
سکوت، حقیقت است. یاد بگیر که به سکوت عشق بورزی. با سکوت به عنوان موجودی زیبا برخورد کن. به منزله مادر الهی، به منزله انرژی. سکوت فرا قدرت است. هرگز سکوت را به عنوان موهبتی اعطا شده در نظر نگیر.
باید شروع کنی که سکوت را به منزله خدا احساس کنی. احساس خوب کن وقتی که در سکوت هستی. بسیاری از شما تا به حال بر این باور بودهاید که سکوت اصلاً چیزی نیست. او یک نیستی الهی است.
به خاطر داشته باش که از این پیامد سکوت است که همه چیز میآید. وقتی که به سکوت بر میگردی این در واقع یک تسلیم خود است. تو نفس خود را، شیوه زندگی خود را، سرنوشت خود را تسلیم میکنی، همه چیز به آن سکوت تسلیم میشود.
به خاطر داشته باش هرگز باور نکن که سکوت اتلاف وقت است. درست همانگونه که اکنون درک میکنیم فضا در واقع آگاهی است. اصلاً چنین چیزی به عنوان فضا وجود ندارد. او به نظر میرسد که فضا باشد اما آگاهی بینام و شکل است. به همان صورت سکوت نیز زبان آگاهی است. وجودی زنده است. سرشار از حیات و حقیقت زنده است.
مراقبه گر راستین در مدیتیشن به دنبال کسب نتیجه و دریافت چیزی نیست؛ او حتی در جستجوی آرامش هم نیست. بلکه اشتیاق عمیق شیرجه زدن به اقیانوس درونش آنچنان زیاد است. که چشیدن طعم لمحه ای از این عشق؛ برای شخص مراقبه گر کفایت می کند. او به زیبایی تمام فقط هست؛ ناظر به فوران تمام احساساتی که برخواسته می شوند. همچون برکه ای زلال که موجها از آن بر میخیزند و سپس فرو می افتند. بدون هیچ تلاشی برای جلوگیری از ورود و خروج موجهای احساسات، تنها ساکن خویشتن است. آن گاه مراقبه ی راستین خود به خود، در تمام ابعاد وجودش و در زندگیش رخ خواهد داد.
زندگی در برابر کلمه ها یی که ادا میکنی
آزمون سختی را زیرکانه ازتو
در 〖 هر 〗 واژه میستاند
کاش بیشتر سکوت کنی...
زیرا آنچه که ما حقیقتش میخوانیم رویایی بیش نیست.
حقیقت، تفاوتیست بین باز بودن و بسته بودن چشم ها. اگر این را خوب درک کنی به فرا سوی هر دو میروی.
راه در فرا سوی این دو کشیده شده است. این دو مشهودند
فرا سوی این دو، بیننده است.
زیر بستر تمام این اراجیف و افکار،
حضورِ هر لحظه ناشناخته ای خاموش که همه چیز را بکامش میکشد
پیداست!
.
هر وقت توانستی قدمهایت را
نه برای خاطرِ خدا
نه برای رهایی و آزادی
نه برای خالی شدن
نه برای بیرون رفتنِ دیو و آمدنِ فرشته
نه برای رسیدن به وضوح و شفافیت
نه برای خوبی و زیبایی
نه برای خوشبختی و سکون و آرامش
و نه برای حق و جوانمردی
که فقط برای خاطرِ هیچ،
و در بیمعنایی،
و فقط برای خاطرِ قدمی که میخواهد برداشته شود
برداری،
میتوانی احتمال بدهی که از طمعت گذر کردهای...
آنگاه پیشاپیش تو تسلیم هستی
و هر عملی جز در حالت تسلیم، در بهترین حالت!! ، پوچ است.
.
سکوت آگاهی است.
سکوت، حقیقت است. یاد بگیر که به سکوت عشق بورزی. با سکوت به عنوان موجودی زیبا برخورد کن. به منزله مادر الهی، به منزله انرژی. سکوت فرا قدرت است. هرگز سکوت را به عنوان موهبتی اعطا شده در نظر نگیر.
باید شروع کنی که سکوت را به منزله خدا احساس کنی. احساس خوب کن وقتی که در سکوت هستی. بسیاری از شما تا به حال بر این باور بودهاید که سکوت اصلاً چیزی نیست. او یک نیستی الهی است.
به خاطر داشته باش که از این پیامد سکوت است که همه چیز میآید. وقتی که به سکوت بر میگردی این در واقع یک تسلیم خود است. تو نفس خود را، شیوه زندگی خود را، سرنوشت خود را تسلیم میکنی، همه چیز به آن سکوت تسلیم میشود.
به خاطر داشته باش هرگز باور نکن که سکوت اتلاف وقت است. درست همانگونه که اکنون درک میکنیم فضا در واقع آگاهی است. اصلاً چنین چیزی به عنوان فضا وجود ندارد. او به نظر میرسد که فضا باشد اما آگاهی بینام و شکل است. به همان صورت سکوت نیز زبان آگاهی است. وجودی زنده است. سرشار از حیات و حقیقت زنده است.
مراقبه گر راستین در مدیتیشن به دنبال کسب نتیجه و دریافت چیزی نیست؛ او حتی در جستجوی آرامش هم نیست. بلکه اشتیاق عمیق شیرجه زدن به اقیانوس درونش آنچنان زیاد است. که چشیدن طعم لمحه ای از این عشق؛ برای شخص مراقبه گر کفایت می کند. او به زیبایی تمام فقط هست؛ ناظر به فوران تمام احساساتی که برخواسته می شوند. همچون برکه ای زلال که موجها از آن بر میخیزند و سپس فرو می افتند. بدون هیچ تلاشی برای جلوگیری از ورود و خروج موجهای احساسات، تنها ساکن خویشتن است. آن گاه مراقبه ی راستین خود به خود، در تمام ابعاد وجودش و در زندگیش رخ خواهد داد.
زندگی در برابر کلمه ها یی که ادا میکنی
آزمون سختی را زیرکانه ازتو
در 〖 هر 〗 واژه میستاند
کاش بیشتر سکوت کنی...
فضا داشتن برای گوش دادن با مهر و شفقت، برای آنکه دوستی واقعی، همکاری واقعی، مادر پدری واقعی، یار واقعی باشید، جوهری است. برای خوب گوش دادن لازم نیست کارشناس سلامت ذهنی بود.
در واقع، بسیاری از درمانگران نمیتوانند این کار را بکنند، زیرا سرشار از رنج اند. سال ها روان شناسی میخوانند و دانسته های زیادی دربارۀ تکنیک ها دارند، اما در دل خود رنج میبرند که نتوانسته اند شفا یابند و دگرگون شوند، یا نتوانسته اند شادی کافی برای خود به بار آورند و برای متوازن کردن تمام دردی که از مراجعه کنندگان خود می گیرند، به اندازۀ کافی شادی و بازی به خود پیشکش کنند و برای همین فضایی برای کمک کارساز ندارند.
مردمان پول زیادی به این درمانگران میدهند و به قصد درمان هفته به هفته به دیدن شان باز می گردند. اما مشاوران اگر نتوانسته باشند به خودشان با مهربانی گوش دهند، نمیتوانند کمکی به آنها کنند.
درمان گران و مشاوران هم مانند بقیه مردمان رنج می برند. توانایی شان برای گوش دادن به دیگران پیش از هر چیز وابسته به توانایی شان برای گوش دادن مهربانانه به خودشان است.
تیک نات هان
سکوت
در واقع، بسیاری از درمانگران نمیتوانند این کار را بکنند، زیرا سرشار از رنج اند. سال ها روان شناسی میخوانند و دانسته های زیادی دربارۀ تکنیک ها دارند، اما در دل خود رنج میبرند که نتوانسته اند شفا یابند و دگرگون شوند، یا نتوانسته اند شادی کافی برای خود به بار آورند و برای متوازن کردن تمام دردی که از مراجعه کنندگان خود می گیرند، به اندازۀ کافی شادی و بازی به خود پیشکش کنند و برای همین فضایی برای کمک کارساز ندارند.
مردمان پول زیادی به این درمانگران میدهند و به قصد درمان هفته به هفته به دیدن شان باز می گردند. اما مشاوران اگر نتوانسته باشند به خودشان با مهربانی گوش دهند، نمیتوانند کمکی به آنها کنند.
درمان گران و مشاوران هم مانند بقیه مردمان رنج می برند. توانایی شان برای گوش دادن به دیگران پیش از هر چیز وابسته به توانایی شان برای گوش دادن مهربانانه به خودشان است.
تیک نات هان
سکوت
#خواب_عمیق
در خواب عمیق ذهن ناپدید می شود، زیرا حتی رویا دیدن هم وجود ندارد، محتوایی وجود ندارد
در خوابِ عمیق تو دوباره به طبیعت خودت بازگشتهای. برای همین است که خواب عمیق تازهات میکند. در بامداد احساس سرزندگی می کنی، بازجوان شدهای، جوان و سرحال، زیرا در خوابِ عمیق تو بار دیگر به منبع اصلی خودت فرو رفتهای
دیگر یک منیت نبودهای،
دیگر یک ذهن نبودهای ــ
فقط بخشی از طبیعت بودهای
وقتی در خوابِ عمیق هستی، درست مانند یک درخت یا صخره هستی، دیگر یک فرد نیستی. بخشی از آن اقیانوس گشتهای ـــ البته ندانسته، ناهشیارانه.
اگر این بتواند هشیارانه و آگاهانه رخ بدهد، سوشوپتی sushupti، خوابِ عمیق به سامادی samadhi تبدیل می شود، شعف ecstacy میگردد
در خواب عمیق، تو همان نقطه را لمس میکنی که بودا لمس میکند، که راماکریشنا، رامانا، اکهارت یا مسیح لمس میکند.
ولی آنان هشیار به این نقطه میروند،
تو ناهشیار به آن نقطه میروی
تو به طبیعت خودت رجوع میکنی ولی آگاه نیستی که چه اتفاقی میافتد.
آنان به همان طبیعت رجوع میکنند، ولی آگاه هستند
این تنها تفاوت بین خواب و سامادی است؛ وگرنه یکی هستند.
#اﺷﻮ
در خواب عمیق ذهن ناپدید می شود، زیرا حتی رویا دیدن هم وجود ندارد، محتوایی وجود ندارد
در خوابِ عمیق تو دوباره به طبیعت خودت بازگشتهای. برای همین است که خواب عمیق تازهات میکند. در بامداد احساس سرزندگی می کنی، بازجوان شدهای، جوان و سرحال، زیرا در خوابِ عمیق تو بار دیگر به منبع اصلی خودت فرو رفتهای
دیگر یک منیت نبودهای،
دیگر یک ذهن نبودهای ــ
فقط بخشی از طبیعت بودهای
وقتی در خوابِ عمیق هستی، درست مانند یک درخت یا صخره هستی، دیگر یک فرد نیستی. بخشی از آن اقیانوس گشتهای ـــ البته ندانسته، ناهشیارانه.
اگر این بتواند هشیارانه و آگاهانه رخ بدهد، سوشوپتی sushupti، خوابِ عمیق به سامادی samadhi تبدیل می شود، شعف ecstacy میگردد
در خواب عمیق، تو همان نقطه را لمس میکنی که بودا لمس میکند، که راماکریشنا، رامانا، اکهارت یا مسیح لمس میکند.
ولی آنان هشیار به این نقطه میروند،
تو ناهشیار به آن نقطه میروی
تو به طبیعت خودت رجوع میکنی ولی آگاه نیستی که چه اتفاقی میافتد.
آنان به همان طبیعت رجوع میکنند، ولی آگاه هستند
این تنها تفاوت بین خواب و سامادی است؛ وگرنه یکی هستند.
#اﺷﻮ