انقلاب در آموزشوپرورش
فصل نهم
در این دنیا ثروت مادّی افزایش مییابد زیرا هر نسل جدید آن را به افقی دورتر از نسل گذشته میبرد
ولی ثروت معنوی افزایش پیدا نمیکند زیرا ذهنهای ما توسط گذشته بهزنجیر کشیده شده
پسر اکراهی ندارد که خانهای جدید در مکانی که پدرش برایش گذاشته بسازد. ولی یک ترس عمیق مانع ما میشود تا میراثی را که از زرتشت، کریشنا، بودا،یا مسیح برجا مانده #توسعه_دهیم
در بعد معنوی، هرنسل باید نسل جدید را طوری آماده کند تا نسل قبلی در هر زمینه عقب بماند
خواسته برای گرهزدن نسل جدید به نسل قدیم و محدودکردن حرکات آنها در محدودهی گذشته، یک خواست بیمارگونه است و هیچ اثری از سلامت و عقلانیت در آن نیست
ضرورت دارد که روی این واقعیت تامل کنیم که نظام فعلی تعلیموتربیت در کشیدن این خطوط و مرزبندیها همکاری داشته است.
من قادر به درک این دیوانگی نیستم عشق من فقط این را میگوید که تمام کسانی که پس از من به دنیا میآیند در تمام زمینهها باید از من پیشی بگیرند؛ که آنان باید چنان دنیای جدیدی بنا کنند که ما نتوانیم تصورش را هم بکنیم
که روح آنان باید درخشانتر و تفکر آنان خالصتر باشد؛ که چشمان آنان با چنان حقایقی برخورد کند که ما قادر به دیدن آنها نبودیم؛ و پاهای آنان باید در چنان راههایی گام بزند که ما حتی در خواب هم نشناختهایم. عشق فقط میتواند اینگونه آرزو و دعا کند. من دوست ندارم که فرزندانم با دانش و تجربهی من مقیّد باشند؛ دوست دارم که آنان را آزاد بگذارم.
نظام فعلی آموزش ما ترس را تدریس میکند، و طمع را آموزش میدهد؛ حسادت و رقابت را تدریس میکند
نظام آموزشی ما تبِ جاهطلبی را در شاگردان تولید میکند
چنین آموزشی چگونه میتواند اشاعهدهندهی دانش باشد؟
چنین نظامی چگونه میتواند رهاییبخش باشد؟
نظام آموزشی ما اشاعهدهندهی بیماریهای کشنده است
دوستان، این اشاعهی دانش نیست، بلکه اشاعهی جهل است.
وقتی نگاه میکنم، درمییابم که هیچ بیماری مهلکی مانند ترس وجود ندارد
در زندگی چه چیز است که بیشتر از خودِ ترس ترسناک باشد؟
ترس خودِ وجود انسان را فلج میکند. ترس تمام ظرفیت برای عصیانگری را نابود میکند
ترس هرگونه تغییری را غیرممکن میسازد
ترس انسان را به شناختهها مقید میسازد و سفر به سوی ناشناخته کاملاً متوقف میشود، بااینکه هرآنچه در زندگی ارزش دانستن و دستیابی دارد در ناشناخته قرار دارد.
خداوند ناشناخته است
حقیقت ناشناخته است
زیبایی ناشناخته است
عشق ناشناخته است
ولی ذهنِ ترسو همیشه به شناخته میچسبد؛ به ورای خط ترسیم شده نمیرود
ذهن ترسو همیشه در راهی که همیشه پیموده شده گام میزند؛ هرگز راههای پیمودهشده را ترک نمیکند
شخص ترسو موجودی مکانیکی میشود
مذهب ترس را آموزش میدهد ترس از جهنم، ترس از گناهان و ترس از تنبیهشدن
جامعه ترس را آموزش میدهد ــ ترس از بیآبرویی. نظام تربیتی ترس را آموزش میدهد ــ ترس از شکست.
همزمان، طمع نیز همراه ترس وجود دارد طمع برای بهشت، طمع برای دریافت پاداش فضایل؛ طمع برای احترام، مقام، خوشنامی، موفقیت و تشویق و پاداش. طمع دقیقاً طرف دیگر سکّهی ترس است
در سیستم فعلی، آگاهی انسان سرشار از ترس و طمع میشود. آتش حسادت و رقابت شعلهور میشود. تب جاهطلبی خلق میشود. جای تعجب نیست اگر در این حرکات دایرهوار، زندگی بههدر برود.
چنین نظام آموزشی بسیار خطرناک است
چنین مذاهبی خطرناک هستند.
آموزش چیزی است که شهامت را آموزش بدهد، فرد را در بیطمعی و وارستگی تثبیت کند، انرژی عصیانگری بدهد، به افراد شجاعتی بدهد تا چالشهای ناشناخته را بپذیرند
آموزش نباید حسادت و رقابت را تدریس کند، بلکه باید عشق را آموزش بدهد
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل نهم
در این دنیا ثروت مادّی افزایش مییابد زیرا هر نسل جدید آن را به افقی دورتر از نسل گذشته میبرد
ولی ثروت معنوی افزایش پیدا نمیکند زیرا ذهنهای ما توسط گذشته بهزنجیر کشیده شده
پسر اکراهی ندارد که خانهای جدید در مکانی که پدرش برایش گذاشته بسازد. ولی یک ترس عمیق مانع ما میشود تا میراثی را که از زرتشت، کریشنا، بودا،یا مسیح برجا مانده #توسعه_دهیم
در بعد معنوی، هرنسل باید نسل جدید را طوری آماده کند تا نسل قبلی در هر زمینه عقب بماند
خواسته برای گرهزدن نسل جدید به نسل قدیم و محدودکردن حرکات آنها در محدودهی گذشته، یک خواست بیمارگونه است و هیچ اثری از سلامت و عقلانیت در آن نیست
ضرورت دارد که روی این واقعیت تامل کنیم که نظام فعلی تعلیموتربیت در کشیدن این خطوط و مرزبندیها همکاری داشته است.
من قادر به درک این دیوانگی نیستم عشق من فقط این را میگوید که تمام کسانی که پس از من به دنیا میآیند در تمام زمینهها باید از من پیشی بگیرند؛ که آنان باید چنان دنیای جدیدی بنا کنند که ما نتوانیم تصورش را هم بکنیم
که روح آنان باید درخشانتر و تفکر آنان خالصتر باشد؛ که چشمان آنان با چنان حقایقی برخورد کند که ما قادر به دیدن آنها نبودیم؛ و پاهای آنان باید در چنان راههایی گام بزند که ما حتی در خواب هم نشناختهایم. عشق فقط میتواند اینگونه آرزو و دعا کند. من دوست ندارم که فرزندانم با دانش و تجربهی من مقیّد باشند؛ دوست دارم که آنان را آزاد بگذارم.
نظام فعلی آموزش ما ترس را تدریس میکند، و طمع را آموزش میدهد؛ حسادت و رقابت را تدریس میکند
نظام آموزشی ما تبِ جاهطلبی را در شاگردان تولید میکند
چنین آموزشی چگونه میتواند اشاعهدهندهی دانش باشد؟
چنین نظامی چگونه میتواند رهاییبخش باشد؟
نظام آموزشی ما اشاعهدهندهی بیماریهای کشنده است
دوستان، این اشاعهی دانش نیست، بلکه اشاعهی جهل است.
وقتی نگاه میکنم، درمییابم که هیچ بیماری مهلکی مانند ترس وجود ندارد
در زندگی چه چیز است که بیشتر از خودِ ترس ترسناک باشد؟
ترس خودِ وجود انسان را فلج میکند. ترس تمام ظرفیت برای عصیانگری را نابود میکند
ترس هرگونه تغییری را غیرممکن میسازد
ترس انسان را به شناختهها مقید میسازد و سفر به سوی ناشناخته کاملاً متوقف میشود، بااینکه هرآنچه در زندگی ارزش دانستن و دستیابی دارد در ناشناخته قرار دارد.
خداوند ناشناخته است
حقیقت ناشناخته است
زیبایی ناشناخته است
عشق ناشناخته است
ولی ذهنِ ترسو همیشه به شناخته میچسبد؛ به ورای خط ترسیم شده نمیرود
ذهن ترسو همیشه در راهی که همیشه پیموده شده گام میزند؛ هرگز راههای پیمودهشده را ترک نمیکند
شخص ترسو موجودی مکانیکی میشود
مذهب ترس را آموزش میدهد ترس از جهنم، ترس از گناهان و ترس از تنبیهشدن
جامعه ترس را آموزش میدهد ــ ترس از بیآبرویی. نظام تربیتی ترس را آموزش میدهد ــ ترس از شکست.
همزمان، طمع نیز همراه ترس وجود دارد طمع برای بهشت، طمع برای دریافت پاداش فضایل؛ طمع برای احترام، مقام، خوشنامی، موفقیت و تشویق و پاداش. طمع دقیقاً طرف دیگر سکّهی ترس است
در سیستم فعلی، آگاهی انسان سرشار از ترس و طمع میشود. آتش حسادت و رقابت شعلهور میشود. تب جاهطلبی خلق میشود. جای تعجب نیست اگر در این حرکات دایرهوار، زندگی بههدر برود.
چنین نظام آموزشی بسیار خطرناک است
چنین مذاهبی خطرناک هستند.
آموزش چیزی است که شهامت را آموزش بدهد، فرد را در بیطمعی و وارستگی تثبیت کند، انرژی عصیانگری بدهد، به افراد شجاعتی بدهد تا چالشهای ناشناخته را بپذیرند
آموزش نباید حسادت و رقابت را تدریس کند، بلکه باید عشق را آموزش بدهد
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
#هسته_درونی
چهره های شما متفاوت است، استعدادهای شما متفاوت است،
ذهنهای شما و شرطی شدگی های شما متفاوت است
ولی این تنها لایه های پیرامون شما هستند. اینها رشته های درونی شما را نمی سازند.
#هسته_درونی ، چهره اصیل شماست که توسط جامعه شرطی نشده.
و وقتی که چهره اصیل خودت را
بشناسی:
چهره ای که قبل از تولد داشتی و
چهره ای که پس از مرگ دوباره خواهی داشت،
چهره ای که توسط خداوند به تو داده شده، آن چهره بزرگترین تجربه است.
شناخت آن، یعنی شناخت همه چیز
بدون شناخت این، تو می توانی دانش زیاد داشته باشی ولی تنها جهلت را پنهان می کنی.
#اشو
#راز
چهره های شما متفاوت است، استعدادهای شما متفاوت است،
ذهنهای شما و شرطی شدگی های شما متفاوت است
ولی این تنها لایه های پیرامون شما هستند. اینها رشته های درونی شما را نمی سازند.
#هسته_درونی ، چهره اصیل شماست که توسط جامعه شرطی نشده.
و وقتی که چهره اصیل خودت را
بشناسی:
چهره ای که قبل از تولد داشتی و
چهره ای که پس از مرگ دوباره خواهی داشت،
چهره ای که توسط خداوند به تو داده شده، آن چهره بزرگترین تجربه است.
شناخت آن، یعنی شناخت همه چیز
بدون شناخت این، تو می توانی دانش زیاد داشته باشی ولی تنها جهلت را پنهان می کنی.
#اشو
#راز
اشـoshoـو:
زندگی، تغییر است.
حتی هیمالیا نیز تغییر می کند
پس بدبختی تو نمی تواند بدون تغییر باشد. به شیوه ی خود تغییر می کند ،
و تو خواهی دید که تغییر می کند
و ناپدید می شود و کنار می رود ،
و تو احساس سبکی می کنی و تو کاری نکرده ای
یکبار که راز را بدانی می توانی هر چیزی را توسط خودش از بین ببری
امّا آن راز:
"بودن در سکوت بدون انجام هیچ کاری است ."
خشم آنجاست، پس باش، فقط باش . هیچ کاری نکن
اگر بتوانی این را زیاد انجام دهی،
این بی عملی، اگر فقط بتوانی آنجا باشی
– حاضر، مشاهده گر، اما بدون هیچ تلاشی برای تغییر هیچ چیزی –
با اجازه دادن به چیزها تا راه خودشان را داشته باشند، خواهی توانست هر چیزی را از بین ببری
#اشو
کتاب اسرار تانترا
حقیقت چیست؟
آیا نمادها و متون مقدس بیانگر حقیقت هستند؟
#پاسخ
خیر، هیچ کلامی نمایانگر حقیقت نیست،
واژه "خدا" خدا نیست
همانطور که واژه "آتش" آتش نیست
تو نمیتوانی فهرست نام غذاها را بخوری و سیر شوی
فهرست غذا خود غذا نیست
همه نمادها همچون فهرست غذا هستند و مردمان بسیاری هستند که این فهرست را می خورند و رنج می برند گرسنگی میکشند و درعجب اند که چرا رنج می کشند
تصاویر، تندیس ها، متون مقدس، و جملات همگی نماد هستند و بی فایده
حقیقت ربطی به کلام ندارد
حقیقت بی واژه است
حقیقت فراسوی کلام است
حقیقت را نمیتوان به سطح یک نظریه تقلیل داد
حقیقت پهناور است و کلام محدود.
به هیچ چیز جز تجربه خودت گوش نده. تنها تجربه وجودین است که میتواند حقیقت را برایت آشکار کند
کمال، خیر، حقیقت، همگی باید توسط خودت تجربه شوند
شاید بودا یا مسیح آن را تجربه کرده باشند
ولی تجربه آنها ربطی به تو ندارد
تجربه آنها تجربه تو نیست
من حقیقت را دیده ام، شناخته ام،و مایلم آن را با شما سهیم شوم و آن را به شما بدهم، ولی این ممکن نیست نمیتوانید با چشمان من نگاه کنید و با قلب من احساس کنید.
هرچه را که من بگویم برایت نماد می شود
تا زمانی که گفتن من تو را تشنه تر نکند نه برای کلام بیشتر، بلکه برای تجربه کردن خودت
تا زمانی که خودت بدنبال تجربه کردن نروی به وطن یا همان حقیقت نخواهی رسید
وطن تو نزدیکترین نقطه به خودت است. باید هم چنین باشد
حقیقت دقیقا در وجود خودت است.
#اشو
زندگی، تغییر است.
حتی هیمالیا نیز تغییر می کند
پس بدبختی تو نمی تواند بدون تغییر باشد. به شیوه ی خود تغییر می کند ،
و تو خواهی دید که تغییر می کند
و ناپدید می شود و کنار می رود ،
و تو احساس سبکی می کنی و تو کاری نکرده ای
یکبار که راز را بدانی می توانی هر چیزی را توسط خودش از بین ببری
امّا آن راز:
"بودن در سکوت بدون انجام هیچ کاری است ."
خشم آنجاست، پس باش، فقط باش . هیچ کاری نکن
اگر بتوانی این را زیاد انجام دهی،
این بی عملی، اگر فقط بتوانی آنجا باشی
– حاضر، مشاهده گر، اما بدون هیچ تلاشی برای تغییر هیچ چیزی –
با اجازه دادن به چیزها تا راه خودشان را داشته باشند، خواهی توانست هر چیزی را از بین ببری
#اشو
کتاب اسرار تانترا
حقیقت چیست؟
آیا نمادها و متون مقدس بیانگر حقیقت هستند؟
#پاسخ
خیر، هیچ کلامی نمایانگر حقیقت نیست،
واژه "خدا" خدا نیست
همانطور که واژه "آتش" آتش نیست
تو نمیتوانی فهرست نام غذاها را بخوری و سیر شوی
فهرست غذا خود غذا نیست
همه نمادها همچون فهرست غذا هستند و مردمان بسیاری هستند که این فهرست را می خورند و رنج می برند گرسنگی میکشند و درعجب اند که چرا رنج می کشند
تصاویر، تندیس ها، متون مقدس، و جملات همگی نماد هستند و بی فایده
حقیقت ربطی به کلام ندارد
حقیقت بی واژه است
حقیقت فراسوی کلام است
حقیقت را نمیتوان به سطح یک نظریه تقلیل داد
حقیقت پهناور است و کلام محدود.
به هیچ چیز جز تجربه خودت گوش نده. تنها تجربه وجودین است که میتواند حقیقت را برایت آشکار کند
کمال، خیر، حقیقت، همگی باید توسط خودت تجربه شوند
شاید بودا یا مسیح آن را تجربه کرده باشند
ولی تجربه آنها ربطی به تو ندارد
تجربه آنها تجربه تو نیست
من حقیقت را دیده ام، شناخته ام،و مایلم آن را با شما سهیم شوم و آن را به شما بدهم، ولی این ممکن نیست نمیتوانید با چشمان من نگاه کنید و با قلب من احساس کنید.
هرچه را که من بگویم برایت نماد می شود
تا زمانی که گفتن من تو را تشنه تر نکند نه برای کلام بیشتر، بلکه برای تجربه کردن خودت
تا زمانی که خودت بدنبال تجربه کردن نروی به وطن یا همان حقیقت نخواهی رسید
وطن تو نزدیکترین نقطه به خودت است. باید هم چنین باشد
حقیقت دقیقا در وجود خودت است.
#اشو
در عشق بمیر، آن بسيار زيباتر از زیستن در نفس است
آن بسيار درست تر از زيستن در نفس است
زندگی درنفس؛ مرگ در عشق است
مرگ در نفس؛ زندگی در عشق است
به یاد داشته باش:
وقتی که نفس را بر می گزینی؛
مرگ واقعی را برگزیده ای
زیرا آن مرگ در عشق است.
و
هنگامی که عشق رابرمی گزینی،
تو فقط مرگ غیر واقعی را برگزیده ای زیرا با مردن در نفس تو هیچ چیز را از دست نمی دهی.
تو از ازل هیچ بوده ای...تو نیستی ..
پس چرا می ترسی؟
چه کسی میمیرد؟
کسی وجود ندارد تا بمیرد!
به که چسبیده ای؟
برای که امنیت می سازی؟
از که می خواهی محافظت کنی؟
هیچ کس وجود ندارد. فقط خلاء وجود دارد. خلاء محض.این خلاء را بپذیر و ترس ناپدید خواهد شد
پروانه باش وقتی که شعله ی روشن عشق میسوزد، پروانه باش! به درونش ببر، و تو کاذب را از دست خواهی داد و واقعی آن را به دست خواهی آورد. و تو رویا ها را از دست خواهی داد و بی نهایت را به دست خواهی آورد
تو چیزی را از دست خواهی داد که وجود ندارد و تو چیزی را به دست خواهی آورد که همیشه آنجا بوده است.
#اشو
آن بسيار درست تر از زيستن در نفس است
زندگی درنفس؛ مرگ در عشق است
مرگ در نفس؛ زندگی در عشق است
به یاد داشته باش:
وقتی که نفس را بر می گزینی؛
مرگ واقعی را برگزیده ای
زیرا آن مرگ در عشق است.
و
هنگامی که عشق رابرمی گزینی،
تو فقط مرگ غیر واقعی را برگزیده ای زیرا با مردن در نفس تو هیچ چیز را از دست نمی دهی.
تو از ازل هیچ بوده ای...تو نیستی ..
پس چرا می ترسی؟
چه کسی میمیرد؟
کسی وجود ندارد تا بمیرد!
به که چسبیده ای؟
برای که امنیت می سازی؟
از که می خواهی محافظت کنی؟
هیچ کس وجود ندارد. فقط خلاء وجود دارد. خلاء محض.این خلاء را بپذیر و ترس ناپدید خواهد شد
پروانه باش وقتی که شعله ی روشن عشق میسوزد، پروانه باش! به درونش ببر، و تو کاذب را از دست خواهی داد و واقعی آن را به دست خواهی آورد. و تو رویا ها را از دست خواهی داد و بی نهایت را به دست خواهی آورد
تو چیزی را از دست خواهی داد که وجود ندارد و تو چیزی را به دست خواهی آورد که همیشه آنجا بوده است.
#اشو
اگر دیدگانی برای دیدن داشته باشی، میبینی که زندگی پی در پی به سویت می آید.
حیات چون رگباری بر تو می بارد
ولی تو زندانی گذشتهها هستی، تقریبا در نوعی گور گیر کرده ای و بی احساس شده ای، بخاطر بزدلی، حساسیتات را از دست داده ای
حساس بودن به معنی درک تازگی است.
و آنگاه که نور و هیجان تازه،
بخشش تازه و ماجراجویی تازه بر میخیزد و تو به سمت ناشناخته قدم بر میداری بدون آنکه بدانی به کجا می روی،
ذهن تصور می کند این کار دیوانگی است.
ذهن می اندیشد: ترک قدیمی منطقی نیست.
اما هستی همیشه تازه است.
به خاطر بسپار :
هر چیز تازه ای که به زندگی وارد می شود پیامی از طرف هستی است.
اگر تو آن را بپذیری، مذهبی هستی و اگر آنرا رد کنی، غیر مذهبی
انسان به کمی استراحت نیاز دارد تا تازه را بپذیرد. کمی پذیرش و آغوش بازتر برای دادن اجازه ورود به تازه، این كل معنی نماز یا مراقبه است؛
اجازه دهید تمام هستی به درونتان بیاید،
تو آماده پذیرش میشوی و میگویی: «بیا»
میگویی:
«منتظرت بودم، منتظر و اکنون خوشحالم که بالاخره آمدی.»
همیشه تازه را با شادی بسیار پذیرا باش.
حتی اگر گاهی تازه تو را متقاعد نمیکند، هنوز ارزشمند است.
حتی اگر ماهی تازه تو را بسوی چاله هدایت کند، هنوز قابل توجه است.
چون که از طریق اشتباهات، شخص یاد میگیرد و از طریق مشکلات رشد کرده و تکامل مییابد.
تازه ممکن است مشکلاتی در پی داشته باشد. شاید به این دلیل کهنه را انتخاب می کنیم، چون مشکلاتی به دنبال ندارد. کهنه، تسلی بخش و پناهگاه است
و در صورتیکه تازه کاملا و عيمقا پذیرفته شود، تو را تغییر خواهد داد.
تو نمی توانی تازه را به زندگیات بیاوری، بلکه خود خواهد آمد.
تو نمی توانی آن را قبول یا رد کنی.
اگر ردش کنی چون سنگ بی جان و خرد، باقی میمانی،
و اگر آن را بپذیری، گل می شوی،
شکوفا میشوی، و این شکوفایی جشن است.
تنها ورود تازه می تواند تو را تغییر دهد. راه دیگری برای تغییر نیست.
به خاطر بسپار :
تازه کاری با تو و تلاشت ندارد اما این عمل به معنی توقف فعالیت نیست، بلکه به معنای عمل بدون خواسته بدون راهنمایی و بدون تمایل به گذشته است.
#اشو
حیات چون رگباری بر تو می بارد
ولی تو زندانی گذشتهها هستی، تقریبا در نوعی گور گیر کرده ای و بی احساس شده ای، بخاطر بزدلی، حساسیتات را از دست داده ای
حساس بودن به معنی درک تازگی است.
و آنگاه که نور و هیجان تازه،
بخشش تازه و ماجراجویی تازه بر میخیزد و تو به سمت ناشناخته قدم بر میداری بدون آنکه بدانی به کجا می روی،
ذهن تصور می کند این کار دیوانگی است.
ذهن می اندیشد: ترک قدیمی منطقی نیست.
اما هستی همیشه تازه است.
به خاطر بسپار :
هر چیز تازه ای که به زندگی وارد می شود پیامی از طرف هستی است.
اگر تو آن را بپذیری، مذهبی هستی و اگر آنرا رد کنی، غیر مذهبی
انسان به کمی استراحت نیاز دارد تا تازه را بپذیرد. کمی پذیرش و آغوش بازتر برای دادن اجازه ورود به تازه، این كل معنی نماز یا مراقبه است؛
اجازه دهید تمام هستی به درونتان بیاید،
تو آماده پذیرش میشوی و میگویی: «بیا»
میگویی:
«منتظرت بودم، منتظر و اکنون خوشحالم که بالاخره آمدی.»
همیشه تازه را با شادی بسیار پذیرا باش.
حتی اگر گاهی تازه تو را متقاعد نمیکند، هنوز ارزشمند است.
حتی اگر ماهی تازه تو را بسوی چاله هدایت کند، هنوز قابل توجه است.
چون که از طریق اشتباهات، شخص یاد میگیرد و از طریق مشکلات رشد کرده و تکامل مییابد.
تازه ممکن است مشکلاتی در پی داشته باشد. شاید به این دلیل کهنه را انتخاب می کنیم، چون مشکلاتی به دنبال ندارد. کهنه، تسلی بخش و پناهگاه است
و در صورتیکه تازه کاملا و عيمقا پذیرفته شود، تو را تغییر خواهد داد.
تو نمی توانی تازه را به زندگیات بیاوری، بلکه خود خواهد آمد.
تو نمی توانی آن را قبول یا رد کنی.
اگر ردش کنی چون سنگ بی جان و خرد، باقی میمانی،
و اگر آن را بپذیری، گل می شوی،
شکوفا میشوی، و این شکوفایی جشن است.
تنها ورود تازه می تواند تو را تغییر دهد. راه دیگری برای تغییر نیست.
به خاطر بسپار :
تازه کاری با تو و تلاشت ندارد اما این عمل به معنی توقف فعالیت نیست، بلکه به معنای عمل بدون خواسته بدون راهنمایی و بدون تمایل به گذشته است.
#اشو
در عشق بمیر، آن بسيار زيباتر از زیستن در نفس است
آن بسيار درست تر از زيستن در نفس است
زندگی درنفس؛ مرگ در عشق است
مرگ در نفس؛ زندگی در عشق است
به یاد داشته باش:
وقتی که نفس را بر می گزینی؛
مرگ واقعی را برگزیده ای
زیرا آن مرگ در عشق است.
و
هنگامی که عشق رابرمی گزینی،
تو فقط مرگ غیر واقعی را برگزیده ای زیرا با مردن در نفس تو هیچ چیز را از دست نمی دهی.
تو از ازل هیچ بوده ای...تو نیستی ..
پس چرا می ترسی؟
چه کسی میمیرد؟
کسی وجود ندارد تا بمیرد!
به که چسبیده ای؟
برای که امنیت می سازی؟
از که می خواهی محافظت کنی؟
هیچ کس وجود ندارد. فقط خلاء وجود دارد. خلاء محض.این خلاء را بپذیر و ترس ناپدید خواهد شد
پروانه باش وقتی که شعله ی روشن عشق میسوزد، پروانه باش! به درونش ببر، و تو کاذب را از دست خواهی داد و واقعی آن را به دست خواهی آورد. و تو رویا ها را از دست خواهی داد و بی نهایت را به دست خواهی آورد
تو چیزی را از دست خواهی داد که وجود ندارد و تو چیزی را به دست خواهی آورد که همیشه آنجا بوده است.
#اشو
آن بسيار درست تر از زيستن در نفس است
زندگی درنفس؛ مرگ در عشق است
مرگ در نفس؛ زندگی در عشق است
به یاد داشته باش:
وقتی که نفس را بر می گزینی؛
مرگ واقعی را برگزیده ای
زیرا آن مرگ در عشق است.
و
هنگامی که عشق رابرمی گزینی،
تو فقط مرگ غیر واقعی را برگزیده ای زیرا با مردن در نفس تو هیچ چیز را از دست نمی دهی.
تو از ازل هیچ بوده ای...تو نیستی ..
پس چرا می ترسی؟
چه کسی میمیرد؟
کسی وجود ندارد تا بمیرد!
به که چسبیده ای؟
برای که امنیت می سازی؟
از که می خواهی محافظت کنی؟
هیچ کس وجود ندارد. فقط خلاء وجود دارد. خلاء محض.این خلاء را بپذیر و ترس ناپدید خواهد شد
پروانه باش وقتی که شعله ی روشن عشق میسوزد، پروانه باش! به درونش ببر، و تو کاذب را از دست خواهی داد و واقعی آن را به دست خواهی آورد. و تو رویا ها را از دست خواهی داد و بی نهایت را به دست خواهی آورد
تو چیزی را از دست خواهی داد که وجود ندارد و تو چیزی را به دست خواهی آورد که همیشه آنجا بوده است.
#اشو
طریقت عشق به راهی ظریف منتهی میشود.
این لطیفترین راه است؛ مانند یک گل است؛ راهی زنانه است ـــ دریافتکنندگی، حساسیت و بیعملی است؛ فقط بودن.
درست همانطور که غنچه در برابر خورشید باز میشود، سالک در برابر الوهیت باز میشود. در واقع گفتن همین هم درست نیست ــــ بلکه او اجازه میدهد تا الوهیت او را باز کند؛ مانع نمیشود؛ فقط همین.
در بامداد وقتی که خورشید طلوع میکند غنچه به خورشید اجازه میدهد تا او را باز کند. او هیچ مقاومتی ندارد. او فقط هست: آسوده و آماده ــ اشعههای آفتاب وارد میشوند و در سکوت او را باز میکنند.
سالک نیز به الوهیت اجازه میدهد تا او را باز کند. او یک گل آفتابگردان است ـــ همیشه رو به خورشید دارد: همیشه آمادهی چرخیدن است، آماده متحولشدن است. او هیچ فکری ندارد که امور باید چگونه باشد.
دریافتکننده بشو، یک زهدان بشو. طریقت عشق، زنانه است. هر کسی که آن را دنبال کند، مرد یا زن، باید زنانه شود. طریقتِ عشق تهاجمی نیست، یک جستار فعال نیست؛ طریقت عشق یک دریافتکنندگیِ منفعلانه است. سالک مانند یک زن صبر میکند؛ منتظر معشوق میماند. او زهدانی است که از الوهیت باردار میشود.
#اشو
این لطیفترین راه است؛ مانند یک گل است؛ راهی زنانه است ـــ دریافتکنندگی، حساسیت و بیعملی است؛ فقط بودن.
درست همانطور که غنچه در برابر خورشید باز میشود، سالک در برابر الوهیت باز میشود. در واقع گفتن همین هم درست نیست ــــ بلکه او اجازه میدهد تا الوهیت او را باز کند؛ مانع نمیشود؛ فقط همین.
در بامداد وقتی که خورشید طلوع میکند غنچه به خورشید اجازه میدهد تا او را باز کند. او هیچ مقاومتی ندارد. او فقط هست: آسوده و آماده ــ اشعههای آفتاب وارد میشوند و در سکوت او را باز میکنند.
سالک نیز به الوهیت اجازه میدهد تا او را باز کند. او یک گل آفتابگردان است ـــ همیشه رو به خورشید دارد: همیشه آمادهی چرخیدن است، آماده متحولشدن است. او هیچ فکری ندارد که امور باید چگونه باشد.
دریافتکننده بشو، یک زهدان بشو. طریقت عشق، زنانه است. هر کسی که آن را دنبال کند، مرد یا زن، باید زنانه شود. طریقتِ عشق تهاجمی نیست، یک جستار فعال نیست؛ طریقت عشق یک دریافتکنندگیِ منفعلانه است. سالک مانند یک زن صبر میکند؛ منتظر معشوق میماند. او زهدانی است که از الوهیت باردار میشود.
#اشو
#غیر_مشروط_عشق_بورز
بـه مـردم عشق بورز...
بــدون چشم داشتى،
#غيـر_مشروط!
اگر در ذهنت شـروطى داشته باشى،
هــرگز قادر به عشق ورزى نخـواهى بود
اين شـروط مانع خـواهد بود!
مـردم عادى در صورتى عشق مى ورزند كه شــرايط شان فـراهم باشد..!
آنها معتقدند:
"تـو بايد اينطورى باشى،تنها در آن صورت به تـو عشق خـواهم ورزيد!!"
مادر به بچه مى گويد:
وقتى تورا دوست دارم كه مؤدب باشى...
زن به همسرش مى گويد:
اگر اينطورى باشى، دوستت دارم..!
هـركسى شرايطى مى آفريند و اينطورى عشق نابود مى شود!
عـشق مثل آسمان بى انتهاست...
نمى توانى آن را به فضاهاى تنگ، مشـروط و محدود بكشانى و خفه كنى!!
اگر تو هواى تازه را به خانه ات بياورى و بعد آن را در جايى مبحوس كنى،
بزودى اين هوا راكد مى شود، مى گندد!
هـروقت كه عشق رخ مى دهد.
آزادى وجود دارد...
ولى بلافاصله اين هواى تازه را به داخل خانه ات مى برى و همه چيـز راكد و كثيف مى شود!!
ايـن مشـكل كـل بـشـريـت است..!
دو نفر بدون شـرط به هم نزديك مى شوند، ابتدا در كنار هم قرار ميگيرند!
بعد همديگر را محدود مى كنند،
تـصاحـب مى كنند و آنگاه شـرايط تحميل مى شود..!!
"تو بايد اينطورى باشى،
تو بايد آنطورى باشى،
تنها در اين صورت عاشقت خـواهم بود"
انگار عـشق معامله ست!
هـروقت با تمام وجود عشق نمى ورزى، در حال معامله اى
به كسى فشار مى آورى كه كارى برايت انجام دهد.
تنها در اين صورت عشق مى ورزى.....
در غيـر اينصورت در عشق هم
خيـانت مى كنـى..!!!
#اشو
بـه مـردم عشق بورز...
بــدون چشم داشتى،
#غيـر_مشروط!
اگر در ذهنت شـروطى داشته باشى،
هــرگز قادر به عشق ورزى نخـواهى بود
اين شـروط مانع خـواهد بود!
مـردم عادى در صورتى عشق مى ورزند كه شــرايط شان فـراهم باشد..!
آنها معتقدند:
"تـو بايد اينطورى باشى،تنها در آن صورت به تـو عشق خـواهم ورزيد!!"
مادر به بچه مى گويد:
وقتى تورا دوست دارم كه مؤدب باشى...
زن به همسرش مى گويد:
اگر اينطورى باشى، دوستت دارم..!
هـركسى شرايطى مى آفريند و اينطورى عشق نابود مى شود!
عـشق مثل آسمان بى انتهاست...
نمى توانى آن را به فضاهاى تنگ، مشـروط و محدود بكشانى و خفه كنى!!
اگر تو هواى تازه را به خانه ات بياورى و بعد آن را در جايى مبحوس كنى،
بزودى اين هوا راكد مى شود، مى گندد!
هـروقت كه عشق رخ مى دهد.
آزادى وجود دارد...
ولى بلافاصله اين هواى تازه را به داخل خانه ات مى برى و همه چيـز راكد و كثيف مى شود!!
ايـن مشـكل كـل بـشـريـت است..!
دو نفر بدون شـرط به هم نزديك مى شوند، ابتدا در كنار هم قرار ميگيرند!
بعد همديگر را محدود مى كنند،
تـصاحـب مى كنند و آنگاه شـرايط تحميل مى شود..!!
"تو بايد اينطورى باشى،
تو بايد آنطورى باشى،
تنها در اين صورت عاشقت خـواهم بود"
انگار عـشق معامله ست!
هـروقت با تمام وجود عشق نمى ورزى، در حال معامله اى
به كسى فشار مى آورى كه كارى برايت انجام دهد.
تنها در اين صورت عشق مى ورزى.....
در غيـر اينصورت در عشق هم
خيـانت مى كنـى..!!!
#اشو
سخنرانی دهم جولای ۱۹۷۹
اگر به نظرات دیگران متکی باشی بیچاره میشوی زیرا یک نفر ممکن است تو را یک قدیس بخواند و دیگری تو را یک گناهکار بخواند.
در دنیا ارزشها و معیارهای متفاوتی وجود دارد، اخلاقیات متنوعی در دنیا وجود دارد.
شاید همسایهات یک مسیحی باشد و تو یک جین باشی. حالا یک مسیحی با شراب خوردن هیچ مشکلی ندارد؛ در واقع، خودِ مسیح دوست داشت شراب بنوشد. ولی یک جین نمیتواند متصور شود، حتی در خواب هم نمیتواند ببیند که ماهاویرا شراب بنوشد. این غیرممکن است، حتی تصورش ناممکن است. ولی برای یک مسیحی بزرگترین معجزهی مسیح این بود که آب را به شراب تبدیل کرد. اگر ماهاویرا در آن حوالی بود بیدرنگ آن معجزه را برعکس میکرد و شراب را به آب تبدیل میکرد!
حالا اگر گاهگاهی قدری شراب بنوشی، آیا یک گناهکار هستی یا یک قدیس؟!
مردمان مختلف، چیزهای مختلفی میگویند.
در آشرام ماهاتما گاندی حتی نوشیدن چای ممنوع بود؛ چه رسد به شراب! چای، چای بیچاره، چای معصوم، ممنوع بود! و تمام راهبان بودایی در طول قرنها همگی چای مینوشیدند. در واقع آنان فکر میکنند که نوشیدن چای به مراقبه کمک میکند و شاید ذرهای حقیقت در آن باشد زیرا چای تو را بیدار نگه میدارد.
و مراقبهی بوداییان چنان است که میل به خوابیدن پیدا میکنی: ساعتها نشستن در یک وضعیت!…. فقط آزمایش کن! پس از ده دقیقه شروع میکنی به چُرتزدن. پس از یک ساعت بیدارماندن غیرممکن است!
بنابراین چای کمک میکرد. در واقع، چای کشف بوداییان بود. یکی از بزرگترین مرشدان ذن، 'بودیدارما' چای را کشف کرد. این نام از یک صومعه گرفته شده: “تا” Ta، نام صومعهای بود که بودیدارما در چین در آنجا زندگی میکرد.
آن صومعه بالای یک تپه قرار داشت که نام آن تپه “تا” بود. در زبان چینی “تا” را میتوان به دو صورت تلفظ کرد: یا آن را “تا Ta” تلفظ میکنند و یا “چا Cha” ـــ برای همین در زبان هندی “چای Chai” خوانده میشود و در زبان ماراتی “چا Cha” و در زبان انگلیسی “تی Tea”. ولی بهرحال بودیدارما مرشد بزرگِ ذن چای را کشف کرد.
و در طول قرون در صومعههای کاتولیک شراب تولید میشد. شاید تعجب کنید که بهترین شرابها توسط راهبان و راهبههای کاتولیک درست میشد. کهنهترین شرابها فقط در سردابهای صومعههای باستانی در اروپا وجود دارند: کهنهترین و بهترین. تولید شراب در صومعه؟ اینها چه نوع صومعههایی هستند؟! چه کسی تصمیم میگیرد؟
و مراقبهی بودایی یعنی هشیار ماندن و چای موادی شیمیایی دارد که به بیدارماندن کمک میکند: نوعی محرک است.
حالا، یک روز شاید یک بودیدارمای دیگر بیاید و بگوید ”سیگارکشیدن خوب است،” زیرا تنباکو هم دارای نیکوتین است که یک محرک شیمیایی است. اگر چای بتواند به مراقبه کمک کند، تنباکو هم میتواند.
بنابراین سیگارکشیدن هنوز منتظر بودیدارما است تا ظاهر شود! آنوقت بیشتر قادر خواهید بود تا سیگار بکشید و احساس زهد و تقوا کنید! هرچه بیشتر سیگار بکشید، مقدستر خواهید بود...!
و تصادفی نیست که شراب بخشی از خلاقیت در صومعهها شد. زیرا مسیح میگوید، نیایش یعنی غرق شدن در خداوند.
طریقت مسیح عشق است؛
طریقت بودا مراقبه است؛
بنابراین بودا هرگز با شراب موافق نخواهد بود ولی با چای موافق خواهد بود. مسیح با شراب موافق بود زیرا شراب طعمی از گمشدنِ تمام میدهد، از غرق شدن، از نفْس بیرون آمدن و فراموش کردن نفس و تمام نگرانیهای آن. بنابراین شراب یک مزه و یک لمحه از ناشناخته به تو میدهد.
ولی چه کسی تصمیم میگیرد که کدام درست میگوید و کدام اشتباه؟ تمام اینها فقط نظرات و معیارهای دیگران هستند و تو در نبود آگاهی دائما با این نظریات و با این مسائل درگیر هستی.....
[هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسینهای دیگران علاقمند نباش.]
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
اگر به نظرات دیگران متکی باشی بیچاره میشوی زیرا یک نفر ممکن است تو را یک قدیس بخواند و دیگری تو را یک گناهکار بخواند.
در دنیا ارزشها و معیارهای متفاوتی وجود دارد، اخلاقیات متنوعی در دنیا وجود دارد.
شاید همسایهات یک مسیحی باشد و تو یک جین باشی. حالا یک مسیحی با شراب خوردن هیچ مشکلی ندارد؛ در واقع، خودِ مسیح دوست داشت شراب بنوشد. ولی یک جین نمیتواند متصور شود، حتی در خواب هم نمیتواند ببیند که ماهاویرا شراب بنوشد. این غیرممکن است، حتی تصورش ناممکن است. ولی برای یک مسیحی بزرگترین معجزهی مسیح این بود که آب را به شراب تبدیل کرد. اگر ماهاویرا در آن حوالی بود بیدرنگ آن معجزه را برعکس میکرد و شراب را به آب تبدیل میکرد!
حالا اگر گاهگاهی قدری شراب بنوشی، آیا یک گناهکار هستی یا یک قدیس؟!
مردمان مختلف، چیزهای مختلفی میگویند.
در آشرام ماهاتما گاندی حتی نوشیدن چای ممنوع بود؛ چه رسد به شراب! چای، چای بیچاره، چای معصوم، ممنوع بود! و تمام راهبان بودایی در طول قرنها همگی چای مینوشیدند. در واقع آنان فکر میکنند که نوشیدن چای به مراقبه کمک میکند و شاید ذرهای حقیقت در آن باشد زیرا چای تو را بیدار نگه میدارد.
و مراقبهی بوداییان چنان است که میل به خوابیدن پیدا میکنی: ساعتها نشستن در یک وضعیت!…. فقط آزمایش کن! پس از ده دقیقه شروع میکنی به چُرتزدن. پس از یک ساعت بیدارماندن غیرممکن است!
بنابراین چای کمک میکرد. در واقع، چای کشف بوداییان بود. یکی از بزرگترین مرشدان ذن، 'بودیدارما' چای را کشف کرد. این نام از یک صومعه گرفته شده: “تا” Ta، نام صومعهای بود که بودیدارما در چین در آنجا زندگی میکرد.
آن صومعه بالای یک تپه قرار داشت که نام آن تپه “تا” بود. در زبان چینی “تا” را میتوان به دو صورت تلفظ کرد: یا آن را “تا Ta” تلفظ میکنند و یا “چا Cha” ـــ برای همین در زبان هندی “چای Chai” خوانده میشود و در زبان ماراتی “چا Cha” و در زبان انگلیسی “تی Tea”. ولی بهرحال بودیدارما مرشد بزرگِ ذن چای را کشف کرد.
و در طول قرون در صومعههای کاتولیک شراب تولید میشد. شاید تعجب کنید که بهترین شرابها توسط راهبان و راهبههای کاتولیک درست میشد. کهنهترین شرابها فقط در سردابهای صومعههای باستانی در اروپا وجود دارند: کهنهترین و بهترین. تولید شراب در صومعه؟ اینها چه نوع صومعههایی هستند؟! چه کسی تصمیم میگیرد؟
و مراقبهی بودایی یعنی هشیار ماندن و چای موادی شیمیایی دارد که به بیدارماندن کمک میکند: نوعی محرک است.
حالا، یک روز شاید یک بودیدارمای دیگر بیاید و بگوید ”سیگارکشیدن خوب است،” زیرا تنباکو هم دارای نیکوتین است که یک محرک شیمیایی است. اگر چای بتواند به مراقبه کمک کند، تنباکو هم میتواند.
بنابراین سیگارکشیدن هنوز منتظر بودیدارما است تا ظاهر شود! آنوقت بیشتر قادر خواهید بود تا سیگار بکشید و احساس زهد و تقوا کنید! هرچه بیشتر سیگار بکشید، مقدستر خواهید بود...!
و تصادفی نیست که شراب بخشی از خلاقیت در صومعهها شد. زیرا مسیح میگوید، نیایش یعنی غرق شدن در خداوند.
طریقت مسیح عشق است؛
طریقت بودا مراقبه است؛
بنابراین بودا هرگز با شراب موافق نخواهد بود ولی با چای موافق خواهد بود. مسیح با شراب موافق بود زیرا شراب طعمی از گمشدنِ تمام میدهد، از غرق شدن، از نفْس بیرون آمدن و فراموش کردن نفس و تمام نگرانیهای آن. بنابراین شراب یک مزه و یک لمحه از ناشناخته به تو میدهد.
ولی چه کسی تصمیم میگیرد که کدام درست میگوید و کدام اشتباه؟ تمام اینها فقط نظرات و معیارهای دیگران هستند و تو در نبود آگاهی دائما با این نظریات و با این مسائل درگیر هستی.....
[هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسینهای دیگران علاقمند نباش.]
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
اشـoshoـو:
#عشق_بدون_انتظار
پیش نیاز این است که یک عاشق بزرگ همیشه آماده است تا عشق را بدهد،
و توجهی به این ندارد که آیا عشق به او باز میگردد یا نه....
عشق همیشه باز خواهد گشت
این طبیعت امور است.
درست مانند اینست که به کوهستان بروی و ترانه ای بخوانی و دره ها پاسخ میدهند
آیا نقاط پژواک در کوهستان را
دیده ای؟
تو فریاد میزنی و آن دره ها فریاد میزنند؛ تو آواز میخوانی و آن دره ها آواز میخوانند
هر دل یک دره است. اگر عشق را به درونش بریزی، پاسخ خواهد داد.
نخستین درس عشق اینست که درخواست عشق نکنی،
بلکه فقط عشق بدهی،
#یک_دهنده_شو،
و مردم درست عکس این عمل میکنند؛
حتی وقتی عشق میدهند، فقط با این فکر میدهند که به آنان بازگردد.
عشق آنان یک #معامله است؛
سهیم نمیکنند، آزادانه سهیم نمیکنند. سهیم کردن آنان #مشروط است؛
با گوشه ی چشم میپایند که آیا عشقی که داده اند باز میگردد یا نه!
مردمانی بسیار فقیر، آنان عملکرد طبیعی عشق را نمیشناسند.
تو فقط عشق را نثار میکنی،
و آن عشق باز خواهد گشت.
حتی اگر هم باز نگشت، موردی برای نگرانی وجود ندارد، زیرا یک عاشق میداند که عشق ورزیدن یعنی خوشبخت بودن. اگر باز گردد خوب است؛ آنگاه خوشبختی چند برابر میگردد. ولی حتی اگر باز نگردد، در خود عمل عشق ورزی تو بسیار خوشبخت و بسیار مشعوف هستی که اهمیتی نمیدهی که آیا بازگردد و یا نه
عشق خوشبختی ذاتی خودش را دارد. وقتی رخ میدهد که تو عاشق باشی، نیازی نیست منتظر نتیجه بمانی،
فقط شروع کن به عشق ورزیدن
رفته رفته خواهی دید که عشق بیشتری به تو باز میگردد.
#اشو
#راز
نخستین درس عشق این است که:
درخواست عشق نکنی،
بلکه فقط عشق بدهی
یک دهنده شو
اما مردم درست عکس این عمل میکنند.
حتی وقتی عشق میدهند، فقط به این فکر میدهند که عشق باید به آنان بازگردد
#اشو
#کتاب_زن
#عشق_بدون_انتظار
پیش نیاز این است که یک عاشق بزرگ همیشه آماده است تا عشق را بدهد،
و توجهی به این ندارد که آیا عشق به او باز میگردد یا نه....
عشق همیشه باز خواهد گشت
این طبیعت امور است.
درست مانند اینست که به کوهستان بروی و ترانه ای بخوانی و دره ها پاسخ میدهند
آیا نقاط پژواک در کوهستان را
دیده ای؟
تو فریاد میزنی و آن دره ها فریاد میزنند؛ تو آواز میخوانی و آن دره ها آواز میخوانند
هر دل یک دره است. اگر عشق را به درونش بریزی، پاسخ خواهد داد.
نخستین درس عشق اینست که درخواست عشق نکنی،
بلکه فقط عشق بدهی،
#یک_دهنده_شو،
و مردم درست عکس این عمل میکنند؛
حتی وقتی عشق میدهند، فقط با این فکر میدهند که به آنان بازگردد.
عشق آنان یک #معامله است؛
سهیم نمیکنند، آزادانه سهیم نمیکنند. سهیم کردن آنان #مشروط است؛
با گوشه ی چشم میپایند که آیا عشقی که داده اند باز میگردد یا نه!
مردمانی بسیار فقیر، آنان عملکرد طبیعی عشق را نمیشناسند.
تو فقط عشق را نثار میکنی،
و آن عشق باز خواهد گشت.
حتی اگر هم باز نگشت، موردی برای نگرانی وجود ندارد، زیرا یک عاشق میداند که عشق ورزیدن یعنی خوشبخت بودن. اگر باز گردد خوب است؛ آنگاه خوشبختی چند برابر میگردد. ولی حتی اگر باز نگردد، در خود عمل عشق ورزی تو بسیار خوشبخت و بسیار مشعوف هستی که اهمیتی نمیدهی که آیا بازگردد و یا نه
عشق خوشبختی ذاتی خودش را دارد. وقتی رخ میدهد که تو عاشق باشی، نیازی نیست منتظر نتیجه بمانی،
فقط شروع کن به عشق ورزیدن
رفته رفته خواهی دید که عشق بیشتری به تو باز میگردد.
#اشو
#راز
نخستین درس عشق این است که:
درخواست عشق نکنی،
بلکه فقط عشق بدهی
یک دهنده شو
اما مردم درست عکس این عمل میکنند.
حتی وقتی عشق میدهند، فقط به این فکر میدهند که عشق باید به آنان بازگردد
#اشو
#کتاب_زن
✳️ تلاش و تقلا
تمام تلاشها و تقّلاهای انسان برای شدن(پول دار شدن_ مومن شدن_ موفق شدن_ بهتر شدن_ آرام شدن و....) را میتوان همانقدر غیر ضروری خواند که رنگ زدن گلسرخ را با رنگ قرمز...!
تلاش برای معنوی شدن به هر وسیلهای(یوگا_ نماز_ عبادت_ سفرهای زیارتی و معنوی و....) یعنی گذاشتن پا برای یک مار...!
ابداً نیازی نیست، غیرضروری است. سعی نکن برای مار پا بگذاری. فکر میکنی بسیار مهربان هستی، ولی آن مار را نابود میکنی، آن را خواهی کُشت. مار نیازی به پا ندارد.
انسان نمیتواند تلاش کند تا طبیعی باشد، زیرا همین تلاش کردن غیر طبیعی است.
در طریق عشق، تلاش و تقلّا و تمرین برای چیزی وجود ندارد. نیاز به هیچ وضعیت یوگا، هیچ مراسم مذهبی نیست؛ بلکه فقط نیاز به یک قلب معصوم است که از تمام دانشها (باورها و عقاید مورثی) و تمام مراسم وام گرفته شده سبکبار باشد.
دیدن این، یعنی توقفِ تلاش.
وقتی از هرگونه آرزو برای بودنِ فردی غیر از اینکه هستیم خالی شویم، پیشاپیش همانی هستیم که آرزو داشتیم. هرآنچه که مذاهب به دنبال آن بودهاند، پیشاپیش در فیض داده شده است.
فقط یک چیز مورد نیاز است، فیضی برای دیدن آن فیض. در طریق عشق، فرد فقط آسوده میشود. فیض دریافت میکند. از این تلاش نکردن یک شرافت عظیم برمیخیزد.
آرامش عظیم باکتا(طبیعی) جوینده و عاشق مخلص را فرامی گیرد. فرد تماماً زیبا میشود و چیزی از فراسو به درون او رسوخ میکند.
#اشو
تمام تلاشها و تقّلاهای انسان برای شدن(پول دار شدن_ مومن شدن_ موفق شدن_ بهتر شدن_ آرام شدن و....) را میتوان همانقدر غیر ضروری خواند که رنگ زدن گلسرخ را با رنگ قرمز...!
تلاش برای معنوی شدن به هر وسیلهای(یوگا_ نماز_ عبادت_ سفرهای زیارتی و معنوی و....) یعنی گذاشتن پا برای یک مار...!
ابداً نیازی نیست، غیرضروری است. سعی نکن برای مار پا بگذاری. فکر میکنی بسیار مهربان هستی، ولی آن مار را نابود میکنی، آن را خواهی کُشت. مار نیازی به پا ندارد.
انسان نمیتواند تلاش کند تا طبیعی باشد، زیرا همین تلاش کردن غیر طبیعی است.
در طریق عشق، تلاش و تقلّا و تمرین برای چیزی وجود ندارد. نیاز به هیچ وضعیت یوگا، هیچ مراسم مذهبی نیست؛ بلکه فقط نیاز به یک قلب معصوم است که از تمام دانشها (باورها و عقاید مورثی) و تمام مراسم وام گرفته شده سبکبار باشد.
دیدن این، یعنی توقفِ تلاش.
وقتی از هرگونه آرزو برای بودنِ فردی غیر از اینکه هستیم خالی شویم، پیشاپیش همانی هستیم که آرزو داشتیم. هرآنچه که مذاهب به دنبال آن بودهاند، پیشاپیش در فیض داده شده است.
فقط یک چیز مورد نیاز است، فیضی برای دیدن آن فیض. در طریق عشق، فرد فقط آسوده میشود. فیض دریافت میکند. از این تلاش نکردن یک شرافت عظیم برمیخیزد.
آرامش عظیم باکتا(طبیعی) جوینده و عاشق مخلص را فرامی گیرد. فرد تماماً زیبا میشود و چیزی از فراسو به درون او رسوخ میکند.
#اشو
برای رسیدن به عشق چهار مرحله وجود دارد.
که بایستی همیشه به خاطر داشت..
مرحله اول
حضور در لحظه است ،
زیرا عشق تنها در حال ممکن است.
عشق ورزیدن در گذشته ممکن نیست.
اگر کسی بخواهد از عشق اجتناب کند دو راه برایش وجود دارد:
زندگی در گذشته یا آینده
ولی عشق تنها در زمان حال ممکن است.
زیرا ملاقات مرگ و زندگی فقط در
لحظەی حال به وقوع می پیوندد.
دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که:
یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به شهد تبدیل کنی.
بسیاری از مردم عشق می ورزند،
ولی عشق آنها با سمومی همچون،
نفرت،حسادت، خشم و احساس مالکیت آلوده شده است.
عشق بسیار ظریف و شکننده است.
عشق به مثابه یک نردبام ما بین بهشت و جهنم است.
نردبام وسیله ای دو طرفه است،
هم میتوانید از آن بالا روی هم پایین بیایی.
اگر عشق تو مسموم باشد نردبام تو را به قعر هدایت میکند و تو وارد جهنم می شوی
دومین اصلی که باید به خاطر بسپاری: تبدیل سموم وجودت به شهد است.
مرحله سوم
تقسیم کردن و بخشیدن است.
چیزهای منفی را برای خودت نگه دار،
ولی خوبی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم کن
معمولا مردم عکس آنرا انجام می دهند.
سومین قدم در نیل به عشق:
تقسیم کردن خوبی ها و زیبایی ها است.
این کار باعث جاری شدن عشق همچون رودخانه می شود،
رودخانه ای که سر چشمه آن قلب توست.
شریک شدن، باعث بر طرف شدن
تنگناها و معضلات نهفته در دل تو میگردد.
چهارمین گام در راه رسیدن به عشق
هیچ بودن است.
بمحض اینکه فکر کنی که کسی هستی،
عشق از جاری شدن باز می ایستد.
عشق از درون کسی به بیرون جاری می شود که :
کسی نباشد
عشق در نیستی خانه دارد.
هنگامی که خالی باشی
عشق نیز در تو جای خواهد گرفت.
#اشو
عشق رقص زندگی
که بایستی همیشه به خاطر داشت..
مرحله اول
حضور در لحظه است ،
زیرا عشق تنها در حال ممکن است.
عشق ورزیدن در گذشته ممکن نیست.
اگر کسی بخواهد از عشق اجتناب کند دو راه برایش وجود دارد:
زندگی در گذشته یا آینده
ولی عشق تنها در زمان حال ممکن است.
زیرا ملاقات مرگ و زندگی فقط در
لحظەی حال به وقوع می پیوندد.
دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که:
یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به شهد تبدیل کنی.
بسیاری از مردم عشق می ورزند،
ولی عشق آنها با سمومی همچون،
نفرت،حسادت، خشم و احساس مالکیت آلوده شده است.
عشق بسیار ظریف و شکننده است.
عشق به مثابه یک نردبام ما بین بهشت و جهنم است.
نردبام وسیله ای دو طرفه است،
هم میتوانید از آن بالا روی هم پایین بیایی.
اگر عشق تو مسموم باشد نردبام تو را به قعر هدایت میکند و تو وارد جهنم می شوی
دومین اصلی که باید به خاطر بسپاری: تبدیل سموم وجودت به شهد است.
مرحله سوم
تقسیم کردن و بخشیدن است.
چیزهای منفی را برای خودت نگه دار،
ولی خوبی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم کن
معمولا مردم عکس آنرا انجام می دهند.
سومین قدم در نیل به عشق:
تقسیم کردن خوبی ها و زیبایی ها است.
این کار باعث جاری شدن عشق همچون رودخانه می شود،
رودخانه ای که سر چشمه آن قلب توست.
شریک شدن، باعث بر طرف شدن
تنگناها و معضلات نهفته در دل تو میگردد.
چهارمین گام در راه رسیدن به عشق
هیچ بودن است.
بمحض اینکه فکر کنی که کسی هستی،
عشق از جاری شدن باز می ایستد.
عشق از درون کسی به بیرون جاری می شود که :
کسی نباشد
عشق در نیستی خانه دارد.
هنگامی که خالی باشی
عشق نیز در تو جای خواهد گرفت.
#اشو
عشق رقص زندگی
زندگی را مستقیم ببین
نیازی نیست کسی را به میان آوری
هیچکس مساوی یا نامساوی نیست هرکسی به سادگی شبیه خودش است
و من دوست دارم همه فقط خودشان باشند
همه باید شبیه خودشان باشند، این آن چیزی است که من به عنوان قانون اساسی زندگی دیده ام، اما تا به حال قادر به پذیرش آن نبوده ایم
تا به حال نوع انسان، آماده ی پذیرش هر فرد، همانطور ی که هست، نبوده است
ما سعی کرده ایم او را شبیه کسی دیگر کنیم
او باید شبیه ماهاویرا، شبیه بودا، شبیه گاندی بشود
این ظلم مستقیم به فردیت هرشخص است
وقتی به شخصی می گوییم که مثلا "شبیه گاندی شو" ، ما ظلم عظیمی در حق او مرتکب شده ایم زیرا او متولد نشده است كه گاندي شود
يك گاندي قبلا متولد شده است، يك گاندي ديگر به چه دردي مي خورد؟
گفتن این مطلب به این انسان که باید گاندی بشوی به این معنی است که تو حق نداری خودت باشی
او فقط حق دارد کپی کسی دیگر باشد، از کسی دیگر تقلید کند. او فقط می تواند کپی کاربنی باشد، او نمی تواند یک اصل باشد
این ظلم به آن انسان است.
هرکسی فقط باید خودش باشد.
سپس این جهان می تواند جهانی زیبا و شگفت انگیز بشود.
تا به حال ما سعی کرده ایم چیزها را اینگونه سامان دهیم که هرکسی شبیه کسی دیگر شود
به همین دلیل است که مقایسه می کنیم، فکر می کنیم ، جستجو می کنیم
نیازی به انجام این کار نیست. اینگونه فکر کردن كاملا غير طبیعی ست.
اشو عزیز، زندگی را چگونه باید زیست؟
#پاسخ
زندگی طوری باید زندگی شود که گویی یک آیینه است
به هرکس و هر چیز خوش آمد بگو، اما به هیچ کدام نچسب و وابسته نشو
زندگی پاک و خالص آن است که در آن، ذهن بـه تأثیرات، احساسات و عقاید نمی چسبد
گذشته ها گذشته، و نگران چیزی که هنوز نیامده هم نباش، این راه مراقبه است. که در آن فرد خودش را با لحظه حال پیوند میزند. این راه "سادنا" است که در آن ریشه ها در وجود حقیقی شان، محکم لنگر انداخته اند.
گذشته و آینده قلمروهای ذهن هستند، کسی که مجذوب گذشته و آینده است یا در گذشته و آینده فرو رفته است، نمیتواند زندگی را بشناسد
زندگی "اینک و اینجاست" نه "آنجا و آن موقع"
کسی که در اینک، اینجا به دنبال زندگی نیست. فقط وقتش را هدر میدهد.
همچون درختان، در یک جا ریشه کن، ثابت باش، اما همچون پرنده ها در لحظه خالص حال زندگی کن، درهای حقیقت با زندگی طبیعی و معصومانه به روی انسان باز میشوند.
این دنیا، این بدن، این ذهن، همگی شبیه یک رنگین کمان هستند، زیبا ولی غیر واقعی
زیبایی آنها را بشناس، اما کیفیت زودگذر و بی دوام آنها را نیز بشناس، و سپس این سه (دنیا، بدن و ذهن) تو را به اسارت نخواهند کشید.
متأسفانه ما ماندنی را از موقت و واقعیت را از رؤیا جدا نمیکنیم
ما رؤیا میبینیم در حالی که احسـاس مـی کنـیـم کـه رؤیاها واقعی اند و این ریشه تمام رنجها و بدبختی های ماست.
#اشو
نیازی نیست کسی را به میان آوری
هیچکس مساوی یا نامساوی نیست هرکسی به سادگی شبیه خودش است
و من دوست دارم همه فقط خودشان باشند
همه باید شبیه خودشان باشند، این آن چیزی است که من به عنوان قانون اساسی زندگی دیده ام، اما تا به حال قادر به پذیرش آن نبوده ایم
تا به حال نوع انسان، آماده ی پذیرش هر فرد، همانطور ی که هست، نبوده است
ما سعی کرده ایم او را شبیه کسی دیگر کنیم
او باید شبیه ماهاویرا، شبیه بودا، شبیه گاندی بشود
این ظلم مستقیم به فردیت هرشخص است
وقتی به شخصی می گوییم که مثلا "شبیه گاندی شو" ، ما ظلم عظیمی در حق او مرتکب شده ایم زیرا او متولد نشده است كه گاندي شود
يك گاندي قبلا متولد شده است، يك گاندي ديگر به چه دردي مي خورد؟
گفتن این مطلب به این انسان که باید گاندی بشوی به این معنی است که تو حق نداری خودت باشی
او فقط حق دارد کپی کسی دیگر باشد، از کسی دیگر تقلید کند. او فقط می تواند کپی کاربنی باشد، او نمی تواند یک اصل باشد
این ظلم به آن انسان است.
هرکسی فقط باید خودش باشد.
سپس این جهان می تواند جهانی زیبا و شگفت انگیز بشود.
تا به حال ما سعی کرده ایم چیزها را اینگونه سامان دهیم که هرکسی شبیه کسی دیگر شود
به همین دلیل است که مقایسه می کنیم، فکر می کنیم ، جستجو می کنیم
نیازی به انجام این کار نیست. اینگونه فکر کردن كاملا غير طبیعی ست.
اشو عزیز، زندگی را چگونه باید زیست؟
#پاسخ
زندگی طوری باید زندگی شود که گویی یک آیینه است
به هرکس و هر چیز خوش آمد بگو، اما به هیچ کدام نچسب و وابسته نشو
زندگی پاک و خالص آن است که در آن، ذهن بـه تأثیرات، احساسات و عقاید نمی چسبد
گذشته ها گذشته، و نگران چیزی که هنوز نیامده هم نباش، این راه مراقبه است. که در آن فرد خودش را با لحظه حال پیوند میزند. این راه "سادنا" است که در آن ریشه ها در وجود حقیقی شان، محکم لنگر انداخته اند.
گذشته و آینده قلمروهای ذهن هستند، کسی که مجذوب گذشته و آینده است یا در گذشته و آینده فرو رفته است، نمیتواند زندگی را بشناسد
زندگی "اینک و اینجاست" نه "آنجا و آن موقع"
کسی که در اینک، اینجا به دنبال زندگی نیست. فقط وقتش را هدر میدهد.
همچون درختان، در یک جا ریشه کن، ثابت باش، اما همچون پرنده ها در لحظه خالص حال زندگی کن، درهای حقیقت با زندگی طبیعی و معصومانه به روی انسان باز میشوند.
این دنیا، این بدن، این ذهن، همگی شبیه یک رنگین کمان هستند، زیبا ولی غیر واقعی
زیبایی آنها را بشناس، اما کیفیت زودگذر و بی دوام آنها را نیز بشناس، و سپس این سه (دنیا، بدن و ذهن) تو را به اسارت نخواهند کشید.
متأسفانه ما ماندنی را از موقت و واقعیت را از رؤیا جدا نمیکنیم
ما رؤیا میبینیم در حالی که احسـاس مـی کنـیـم کـه رؤیاها واقعی اند و این ریشه تمام رنجها و بدبختی های ماست.
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار Poddar College
در میان بدبختیهایی که برای بشر نازل شده، بزرگترین آنها بدبختیهایی هستند که بعنوان برکت شناخته شدهاند!
چون آنها همچون سعادت و برکات شناخته شدهاند، پرهیز از آنها، یا تغییر دادنشان ممکن نبوده است؛ و هیچ کاری برای رهاشدن از آنها انجام نگرفته؛ درعوض، برعکس ما ریشههایشان را آبیاری کردهایم! در نتیجه، انسانی که در برابر ما قرار گرفته، زاده شده و از این زایش، جامعهای خلق شده که در اطراف ما وجود دارد.
آنچه که به نام آموزش و تعلیموتربیت خوانده میشود را من بزرگترینِ این بدبختیها میخوانم. البته از شنیدن این تعجب خواهید کرد، زیرا چنین فکر شده که آموزش یک برکت است
ولی آیا آگاه هستید که این نظام آموزشی انسان متعادل و سالم تولید نکرده است؟
برعکس، تمام تعادلها را از زندگی انسان گرفته است. و باید هم چنین باشد، زیرا در آنچه که ما تاکنون آموزش فرض کردهایم، چندین اشتباه اساسی وجود دارد.
نخستین اشتباه اساسی این است که انسان را فقط قوای عقلانی intellect او تصور کردهایم. هیچ چیزی بیش از این نمیتواند دروغ و اشتباه باشد
انسان فقط قوای عقلانی نیست و آموزشی که به او داده شده فقط برای پرورش این توانایی او است
باقی وجود و تواناییهای انسان پرورش نیافته باقی مانده و فقط توان عقلانی او توسعه یافته است
درست مانند این است که تمام بدن فردی کوچک و منقبض شده و فقط سر او به رشدکردن و بزرگشدن ادامه دهد! چنین انسانی فقط یک زشتی است و این فرد قادر به راه رفتن نیست. زندگی کردن برای او دشوار خواهد بود، زیرا سرِ بزرگ او با بقیه بدنش در تعادل نیست. و این دقیقاً چیزی است که به نام آموزش در دنیا رخ داده است
ما تصمیم گرفتهایم که انسان فقط قوای عقلانیاش است و سپس در طول سیصد سال گذشته همه کار برای پرورش و توسعهی این توان او انجام دادهایم. قوای عقلانی او توسعه یافته ولی باقی انسان بسیار در عقبسر جا مانده است؛ باقی وجود انسان سیصدسال عقب مانده و قوای عقلانی او سیصد سال پیش رفته است
این تنش، این فاصله که بین این دو ایجاد شده، چیزی است که ما را نابود میکند. چنین فاصلهای سبب ایجاد یک افلیج بودن معکوس شده است
آموزشهای ما انسانی سالم خلق نکرده، او را فلج کرده است. فقط عقل او رشد کرده و باقی قسمتهای بدنش، رشد نیافته باقی مانده است. عقل انسان بزرگتر و بزرگتر شده، و ارتباط او با تمام منابع زندگیش قطع شده است
کلمات زندگی نیستند. کلمات در زندگی کاربردهای خودشان را دارند، ولی فقط آموختن کلمات، آموزشِ زندگی نیست
آموزش کلمات، فقط انباشتن کلمات، فقط ثروتی از کلمات، بهیقین باری روی مغز میگذارد ولی نه مغز را آزاد میسازد و نه آن را زنده میکند و نه متفکر و نه اصالتی در نگاه به زندگی به آن میدهد و نه هنر زندگی و نه راههای زندگیکردن را به انسان میدهد. تابهامروز ما این انباشتگی کلمات را آموزش خواندهایم! انسان بیمار، دیوانه و مریضی که امروزه میبینیم، حاصل این نظام آموزشی است.
آیا میدانید که با رشد اینگونه آموزش انسان بیشتر و بیشتر منحرف میگردد؟ انسان تحصیلنکرده نوعی تعادل دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد. قبایل ابتدایی در جنگلها نوعی زیبایی، نوعی موسیقی و سرور دارند.
در زندگیشان معنا و هدفی وجود دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد.
این واقعاً شگفتانگیز است
آیا ما به هزینهی از دست دادن سرور و خوشی در زندگی، تحصیلکرده میشویم؟
آیا ظرفیت و شایستگی ما برای تجربهی سرور رو به افول است؟
آیا ما رابطهی خود را با ریشههای زندگیمان قطع میکنیم؟
اگر با چشمانی بدون تعصب به انسان تحصیلکرده نگاه کنیم ـــ کاری دشوار است زیرا ما خود نیز تحصیلکرده هستیم، پس بسیار دشوار است تا بتوانیم بیماریهای انسان تحصیلکرده را ببینیم
وقتی یک بیماری در سراسر دنیا شایع باشد، تشخیص آن بسیار دشوار است.
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار Poddar College
در میان بدبختیهایی که برای بشر نازل شده، بزرگترین آنها بدبختیهایی هستند که بعنوان برکت شناخته شدهاند!
چون آنها همچون سعادت و برکات شناخته شدهاند، پرهیز از آنها، یا تغییر دادنشان ممکن نبوده است؛ و هیچ کاری برای رهاشدن از آنها انجام نگرفته؛ درعوض، برعکس ما ریشههایشان را آبیاری کردهایم! در نتیجه، انسانی که در برابر ما قرار گرفته، زاده شده و از این زایش، جامعهای خلق شده که در اطراف ما وجود دارد.
آنچه که به نام آموزش و تعلیموتربیت خوانده میشود را من بزرگترینِ این بدبختیها میخوانم. البته از شنیدن این تعجب خواهید کرد، زیرا چنین فکر شده که آموزش یک برکت است
ولی آیا آگاه هستید که این نظام آموزشی انسان متعادل و سالم تولید نکرده است؟
برعکس، تمام تعادلها را از زندگی انسان گرفته است. و باید هم چنین باشد، زیرا در آنچه که ما تاکنون آموزش فرض کردهایم، چندین اشتباه اساسی وجود دارد.
نخستین اشتباه اساسی این است که انسان را فقط قوای عقلانی intellect او تصور کردهایم. هیچ چیزی بیش از این نمیتواند دروغ و اشتباه باشد
انسان فقط قوای عقلانی نیست و آموزشی که به او داده شده فقط برای پرورش این توانایی او است
باقی وجود و تواناییهای انسان پرورش نیافته باقی مانده و فقط توان عقلانی او توسعه یافته است
درست مانند این است که تمام بدن فردی کوچک و منقبض شده و فقط سر او به رشدکردن و بزرگشدن ادامه دهد! چنین انسانی فقط یک زشتی است و این فرد قادر به راه رفتن نیست. زندگی کردن برای او دشوار خواهد بود، زیرا سرِ بزرگ او با بقیه بدنش در تعادل نیست. و این دقیقاً چیزی است که به نام آموزش در دنیا رخ داده است
ما تصمیم گرفتهایم که انسان فقط قوای عقلانیاش است و سپس در طول سیصد سال گذشته همه کار برای پرورش و توسعهی این توان او انجام دادهایم. قوای عقلانی او توسعه یافته ولی باقی انسان بسیار در عقبسر جا مانده است؛ باقی وجود انسان سیصدسال عقب مانده و قوای عقلانی او سیصد سال پیش رفته است
این تنش، این فاصله که بین این دو ایجاد شده، چیزی است که ما را نابود میکند. چنین فاصلهای سبب ایجاد یک افلیج بودن معکوس شده است
آموزشهای ما انسانی سالم خلق نکرده، او را فلج کرده است. فقط عقل او رشد کرده و باقی قسمتهای بدنش، رشد نیافته باقی مانده است. عقل انسان بزرگتر و بزرگتر شده، و ارتباط او با تمام منابع زندگیش قطع شده است
کلمات زندگی نیستند. کلمات در زندگی کاربردهای خودشان را دارند، ولی فقط آموختن کلمات، آموزشِ زندگی نیست
آموزش کلمات، فقط انباشتن کلمات، فقط ثروتی از کلمات، بهیقین باری روی مغز میگذارد ولی نه مغز را آزاد میسازد و نه آن را زنده میکند و نه متفکر و نه اصالتی در نگاه به زندگی به آن میدهد و نه هنر زندگی و نه راههای زندگیکردن را به انسان میدهد. تابهامروز ما این انباشتگی کلمات را آموزش خواندهایم! انسان بیمار، دیوانه و مریضی که امروزه میبینیم، حاصل این نظام آموزشی است.
آیا میدانید که با رشد اینگونه آموزش انسان بیشتر و بیشتر منحرف میگردد؟ انسان تحصیلنکرده نوعی تعادل دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد. قبایل ابتدایی در جنگلها نوعی زیبایی، نوعی موسیقی و سرور دارند.
در زندگیشان معنا و هدفی وجود دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد.
این واقعاً شگفتانگیز است
آیا ما به هزینهی از دست دادن سرور و خوشی در زندگی، تحصیلکرده میشویم؟
آیا ظرفیت و شایستگی ما برای تجربهی سرور رو به افول است؟
آیا ما رابطهی خود را با ریشههای زندگیمان قطع میکنیم؟
اگر با چشمانی بدون تعصب به انسان تحصیلکرده نگاه کنیم ـــ کاری دشوار است زیرا ما خود نیز تحصیلکرده هستیم، پس بسیار دشوار است تا بتوانیم بیماریهای انسان تحصیلکرده را ببینیم
وقتی یک بیماری در سراسر دنیا شایع باشد، تشخیص آن بسیار دشوار است.
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
Forwarded from Narmin BG
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
انسان تحصیلنکرده نوعی تعادل دارد که در انسان تحصیل کرده وجود ندارد قبایل ابتدایی در جنگلها نوعی زیبایی، نوعی موسیقی و سرور دارند، در زندگیشان معنا و هدفی وجود دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد
این واقعاً شگفتانگیز است
آیا ما به هزینهی از دستدادن سرور و خوشی در زندگی، تحصیلکرده میشویم؟
آیا ظرفیت و شایستگی ما برای تجربهی سرور رو به افول است؟
آیا ما رابطهی خود را با ریشههای زندگیمان قطع میکنیم؟
اگر با چشمانی بدون تعصب به انسان تحصیلکرده نگاه کنیم ـــ کاری دشوار است زیرا ما خود نیز تحصیلکرده هستیم، پس بسیار دشوار است تا بتوانیم بیماریهای انسان تحصیلکرده را ببینیم
وقتی یک بیماری در سراسر دنیا شایع باشد، تشخیص آن بسیار دشوار است
همگی ما تحصیلکرده هستیم، و برای ما بسیار مشکل است تا ببینیم…
بسیار دشوار است که فکر کنیم که آنچه را که منتشر میکنیم انسان را سالم نمیکند
ولی آنان که چشم دارند و با گذر از این نظام آموزشی، تمام هوشمندی خودشان را از دست ندادهاند
آنان شاید قادر به دیدن چند چیز باشند
آمریکا دانشآموختهترین کشور در دنیا است، ولی بیشترین تعداد بیماران روانی هم در آمریکا هستند
آیا رابطهای بین این دو هست، یا که فقط تصادفی است؟
در کشورهایی که تعداد بیشتر و بیشتری انسانهای تحصیلکرده وجود دارند، به همان نسبت تنشهای روانی در مردم نیز بیشتر است
آیا از این آمار باخبر هستیم یا نه؟
یک کشور هرچه بیشتر در آموزش پیشرفت کند، آمار خودکشی در آن کشور بیشتر است
سایهی تاریک تنشهای روانی و بیقراری بر غرب نازل شده است
دلیل آن چیست؟
کسانیکه در سیصد سال گذشته سعی کردهاند تا غرب را دانشاموخته کنند، مردمان خوب با نیّتهای خوب بودهاند شاید آنان در مورد تمامی طبیعت زندگی چیزی نمیدانستند؛ شاید آنان چنین میپنداشتهاند که اگر انسان تنها در عقلانیت رشد کند، خوشبخت خواهد شد
البته که عقل و روشنفکری باید رشد کند، ولی باید در رابطه با سایر توانهای انسانی و در تعادل با آنها باشد
باید دستدردست سلامت، همراه با قلب، همراه با وجود انسان رشد کند
اگر بهتنهایی رشد کند، حتماًخطرآفرین خواهد شد
عقل هیچ قلب و احساسی ندارد
آن زندگی و آن دنیایی که توسط عقل خلق شود، دنیایی بدون احساس خواهد بود
عقل ریاضیات را دارد، نه عشق
عقل محاسبات و آمار را دارد، نه احساسات
عقل براساس منطق و اعداد کار میکند و زندگی به ورای منطق و اعداد و ریاضیات میرود
زندگی بسیار اسرارآمیز است؛ هیچ ریاضیاتی نمیتواند آن را توصیف کند
هیچ آمار و ارقامی قادر نیست زندگی را حل کند
ولی عقل وجود هیچگونه راز را نمیپذیرد
عقل میپندارد که همهچیز ساده و مستقیم است: مانند دو بعلاوه دو که میشود چهار!
همین راهکار بدون قلب و غیر اسرارآمیزبودن نسبت به زندگی است که زندگی را پدیدهای مکانیکی ساخته است
انسان هر روز بیشتر و بیشتر مانند یک ماشین میشود. ولی وقتی انسان یک ماشین میشود، ما او را کارآمد و ماهر میخوانیم
یک ماشین همیشه از انسان کارآمدتر است
و اگر تاکید ما روی کارآمدی انسان باقی بماند، یک روز انسان همچون ماشین کارآمد میشود ولی روح خودش را از دست خواهد داد
انسان اشتباه میکند، ماشینها اشتباه نمیکنند. ما سعی داریم که انسانی بسازیم که اشتباه نکند، انسانی که مطلقاً کارآمد باشد، کسی که روی خط بیاشتباه ریاضیات حرکت کند!
حرکت روی چنین خطی مانند قطاری است که روی یک ریل راهآهن حرکت میکند
ولی رودخانههای زندگی روی ریلها حرکت نمیکنند، آنها در مسیرهای ناشناخته و ناآشنا جاری هستند
پس نخستین چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که آموزش عقلانیت به تنهایی نه هوشمندانه است و نه خردمندانه
زندگی جنبههای دیگری نیز دارد، و اهمیت آنها بیشتر از عقل است، زیرا انسان با عقل زنده نیست. منابع زندگی انسان بسیار عمیقتر از قوای عقلانی اوست
ما نه توسط عقل عاشق میشویم و نه توسط عقل خشمگین شده و یا متنفر میشویم. ما نه با عقلمان زیبایی را تشخیص می دهمی و نه با عقل ترانه و شعر میخوانیم
هیچیک از تجارب عمیق زندگی توسط عقل ممکن نمیشوند
تعجبی نیست که آموزش عقل انسان را از تمام تجربههای عمیق زندگی محروم کرده است
ولی ما تنها عقلانیت را در آموزش و پرورش رشد دادهایم
چنین آموزشی سبب خلق انسانی نامتعادل شده است
این انسان نامتعادل دست به هرکار و هرعملی میزند، هر دردسری توسط این انسان ایجاد میشود. آنگاه هیچ حرکتی، هیچ هدف روشنی، هیچ موسیقی و نظمی در زندگی او وجود ندارد
این نخستین بدبختی انسان است که ما آموزش را فقط آموختن عقلانیت پنداشتهایم و نه تمامی زندگی!
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
انسان تحصیلنکرده نوعی تعادل دارد که در انسان تحصیل کرده وجود ندارد قبایل ابتدایی در جنگلها نوعی زیبایی، نوعی موسیقی و سرور دارند، در زندگیشان معنا و هدفی وجود دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد
این واقعاً شگفتانگیز است
آیا ما به هزینهی از دستدادن سرور و خوشی در زندگی، تحصیلکرده میشویم؟
آیا ظرفیت و شایستگی ما برای تجربهی سرور رو به افول است؟
آیا ما رابطهی خود را با ریشههای زندگیمان قطع میکنیم؟
اگر با چشمانی بدون تعصب به انسان تحصیلکرده نگاه کنیم ـــ کاری دشوار است زیرا ما خود نیز تحصیلکرده هستیم، پس بسیار دشوار است تا بتوانیم بیماریهای انسان تحصیلکرده را ببینیم
وقتی یک بیماری در سراسر دنیا شایع باشد، تشخیص آن بسیار دشوار است
همگی ما تحصیلکرده هستیم، و برای ما بسیار مشکل است تا ببینیم…
بسیار دشوار است که فکر کنیم که آنچه را که منتشر میکنیم انسان را سالم نمیکند
ولی آنان که چشم دارند و با گذر از این نظام آموزشی، تمام هوشمندی خودشان را از دست ندادهاند
آنان شاید قادر به دیدن چند چیز باشند
آمریکا دانشآموختهترین کشور در دنیا است، ولی بیشترین تعداد بیماران روانی هم در آمریکا هستند
آیا رابطهای بین این دو هست، یا که فقط تصادفی است؟
در کشورهایی که تعداد بیشتر و بیشتری انسانهای تحصیلکرده وجود دارند، به همان نسبت تنشهای روانی در مردم نیز بیشتر است
آیا از این آمار باخبر هستیم یا نه؟
یک کشور هرچه بیشتر در آموزش پیشرفت کند، آمار خودکشی در آن کشور بیشتر است
سایهی تاریک تنشهای روانی و بیقراری بر غرب نازل شده است
دلیل آن چیست؟
کسانیکه در سیصد سال گذشته سعی کردهاند تا غرب را دانشاموخته کنند، مردمان خوب با نیّتهای خوب بودهاند شاید آنان در مورد تمامی طبیعت زندگی چیزی نمیدانستند؛ شاید آنان چنین میپنداشتهاند که اگر انسان تنها در عقلانیت رشد کند، خوشبخت خواهد شد
البته که عقل و روشنفکری باید رشد کند، ولی باید در رابطه با سایر توانهای انسانی و در تعادل با آنها باشد
باید دستدردست سلامت، همراه با قلب، همراه با وجود انسان رشد کند
اگر بهتنهایی رشد کند، حتماًخطرآفرین خواهد شد
عقل هیچ قلب و احساسی ندارد
آن زندگی و آن دنیایی که توسط عقل خلق شود، دنیایی بدون احساس خواهد بود
عقل ریاضیات را دارد، نه عشق
عقل محاسبات و آمار را دارد، نه احساسات
عقل براساس منطق و اعداد کار میکند و زندگی به ورای منطق و اعداد و ریاضیات میرود
زندگی بسیار اسرارآمیز است؛ هیچ ریاضیاتی نمیتواند آن را توصیف کند
هیچ آمار و ارقامی قادر نیست زندگی را حل کند
ولی عقل وجود هیچگونه راز را نمیپذیرد
عقل میپندارد که همهچیز ساده و مستقیم است: مانند دو بعلاوه دو که میشود چهار!
همین راهکار بدون قلب و غیر اسرارآمیزبودن نسبت به زندگی است که زندگی را پدیدهای مکانیکی ساخته است
انسان هر روز بیشتر و بیشتر مانند یک ماشین میشود. ولی وقتی انسان یک ماشین میشود، ما او را کارآمد و ماهر میخوانیم
یک ماشین همیشه از انسان کارآمدتر است
و اگر تاکید ما روی کارآمدی انسان باقی بماند، یک روز انسان همچون ماشین کارآمد میشود ولی روح خودش را از دست خواهد داد
انسان اشتباه میکند، ماشینها اشتباه نمیکنند. ما سعی داریم که انسانی بسازیم که اشتباه نکند، انسانی که مطلقاً کارآمد باشد، کسی که روی خط بیاشتباه ریاضیات حرکت کند!
حرکت روی چنین خطی مانند قطاری است که روی یک ریل راهآهن حرکت میکند
ولی رودخانههای زندگی روی ریلها حرکت نمیکنند، آنها در مسیرهای ناشناخته و ناآشنا جاری هستند
پس نخستین چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که آموزش عقلانیت به تنهایی نه هوشمندانه است و نه خردمندانه
زندگی جنبههای دیگری نیز دارد، و اهمیت آنها بیشتر از عقل است، زیرا انسان با عقل زنده نیست. منابع زندگی انسان بسیار عمیقتر از قوای عقلانی اوست
ما نه توسط عقل عاشق میشویم و نه توسط عقل خشمگین شده و یا متنفر میشویم. ما نه با عقلمان زیبایی را تشخیص می دهمی و نه با عقل ترانه و شعر میخوانیم
هیچیک از تجارب عمیق زندگی توسط عقل ممکن نمیشوند
تعجبی نیست که آموزش عقل انسان را از تمام تجربههای عمیق زندگی محروم کرده است
ولی ما تنها عقلانیت را در آموزش و پرورش رشد دادهایم
چنین آموزشی سبب خلق انسانی نامتعادل شده است
این انسان نامتعادل دست به هرکار و هرعملی میزند، هر دردسری توسط این انسان ایجاد میشود. آنگاه هیچ حرکتی، هیچ هدف روشنی، هیچ موسیقی و نظمی در زندگی او وجود ندارد
این نخستین بدبختی انسان است که ما آموزش را فقط آموختن عقلانیت پنداشتهایم و نه تمامی زندگی!
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
بهنظر من ـــ این برای شما بسیار عجیب خواهد بود که:
تا سن دوازده یا چهارده سالگی، هیچگونه وزنهای روی توان عقلانی کودک نباید اضافه شود
این وزنه فقط پس از چهارده سالگی باید اضافه شود
تا چهارده سالگی تمام تلاشها باید برای رشد و پرورش بدن و احساسات مصرف شود.
چهارده سال اول زندگی انسان مهمترین سالهای زندگی برای شکلگیری تمام وجود او هستند
وقتی کودک به بلوغ جنسی میرسد، فقط پس از این دوره است که پرورش عقلانیت او آسان و مناسب خواهد بود. قبل از آن، سایر بخشهای باارزش وجود او هستند که باید پرورش پیدا کنند. سلامت بدن او باید تقویت شود، احساسات کودک باید رشد و تقویت شود، ظرفیت او برای عشق باید پرورده شود، زیرا وقتی در کودکی ظرفیت انسان برای عشق رشد نکند، حتی اگر به کهنسالی هم برسد هیچ رشدی در عشق برای او وجود نخواهد داشت
کودکی دلپذیرترین و بهترین فرصت است برای رشد و پرورش عشق در کودکان
ولی ما این زمان باارزش را با تدریس ریاضیات و جغرافی و حماقتهای تاریخی هدر میدهیم
هدف تمام این آموزشها چیست؟!
اگر کودک چیز زیادی از جغرافی نداند، ضرر و آسیبی متوجه او نیست؛ و اگر کودک نام انسانهای دیوانهای چون اکبرشاه و ناپلئون و اسکندر را نشنود، هیچ اثر منفی در زندگی او ندارد
اگر کودک آمار اینکه چه کسانی چه تعداد آدم را کشتهاند نداند، هیچ اشکالی پیش نمیآید. و تدریس بیمعنی اینکه کدام امپراطور در چه سالی به دنیا آمد و در چه سالی از دنیا رفته، هیچ معنا و اهمیتی در زندگی او نخواهد داشت
ولی تمام آن لحظاتی در زندگی کودک که برای پرورش عشق میتوانست مورد استفاده قرار گیرد، با آموزش این حماقتها بههدر خواهد رفت.
آیا هشیار هستید که تمام عشقهای پس از کودکی شما دروغین و توخالی و فریبنده از کار درمیآیند؟
یک تفاوت اساسی وجود دارد بین عشقی که در کودکی به کسی داشتهاید و عشقی که پس از بلوغ داشتهاید
آن مقدسبودن عشق کودکی، وقتی که گم شود ـــ وقتی آن معصومیت ازبین برود ـــ بازپسگیری آن بسیار طاقتفرسا و تقریباً غیرممکن خواهد بود.
تمام ظرفیتهای کودکی باید وقف پرورش عشق شود، نه پرورش عقل
زیرا فقط آن کاخ زندگی که بر پایههای عشق کودکی بنا میشود، میتواند به سرور دست بیابد. سرور هیچگونه ربطی بههیچوجه با عقل و منطق ندارد
ولی ما عقل را خودِ پایه قرار میدهیم و آنگاه ساختمانی که بر پایهی آن بنا میشود، یک معبد نیست، بلکه یک کارخانه است
اگر قرار باشد زندگی انسان یک کارخانه باشد، ساختمان آن باید براساس تعقل بنا شود
و اگر زندگی انسان بخواهد یک پرستشگاه گردد، پایههای آن باید روی عشق مستقر شوند.
تمام اوقات کودکی باید صرف پرورش عشق شود، تمام تلاشها باید برای تقویت و توسعهی قلب مصرف شوند
و برای پرورش قلب فرصتهای کاملاً متفاوتی باید مورد استفاده قرار بگیرند، نه فرصتهایی که ما در مدارس و کالجها به دنبال آن هستیم
برای پرورش قلب ضرورت دارد که کودک زیر آسمان باز، نزدیک درختان، زیر پناهگاه ستارگان و ماه قرار بگیرد؛ باید در ساحل رودخانهها و دریاها باشد؛ با زمین و خاک در تماس باشد. هرچه کودک به طبیعت پهناور نزدیکتر باشد، عشق بیشتری در او پرورش مییابد؛ و حس و معنای زیبایی بیشتر در او شکل خواهد گرفت و پایدار خواهد ماند.
این جنایتی در حق کودکان خردسال است که ما آنان را در درون دیوارها و روبروی تختهسیاه مینشانیم
ما به نام آموزش، قبل از اینکه هیچگونه معرفت و آگاهی در کودکان شکل بگیرد، آنان را در اتاقهای دربسته به نام “کلاس درس” زندانی میکنیم
و در آنجا چه به آنان تدریس میکنیم؟ چه ارزشهایی در زندگی را به آنان میآموزیم؟
اینگونه لحظات شگفتانگیز کودکی، وقتی که تماس با زندگی میتوانست برقرار شود، همه از دست میرود.
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
بهنظر من ـــ این برای شما بسیار عجیب خواهد بود که:
تا سن دوازده یا چهارده سالگی، هیچگونه وزنهای روی توان عقلانی کودک نباید اضافه شود
این وزنه فقط پس از چهارده سالگی باید اضافه شود
تا چهارده سالگی تمام تلاشها باید برای رشد و پرورش بدن و احساسات مصرف شود.
چهارده سال اول زندگی انسان مهمترین سالهای زندگی برای شکلگیری تمام وجود او هستند
وقتی کودک به بلوغ جنسی میرسد، فقط پس از این دوره است که پرورش عقلانیت او آسان و مناسب خواهد بود. قبل از آن، سایر بخشهای باارزش وجود او هستند که باید پرورش پیدا کنند. سلامت بدن او باید تقویت شود، احساسات کودک باید رشد و تقویت شود، ظرفیت او برای عشق باید پرورده شود، زیرا وقتی در کودکی ظرفیت انسان برای عشق رشد نکند، حتی اگر به کهنسالی هم برسد هیچ رشدی در عشق برای او وجود نخواهد داشت
کودکی دلپذیرترین و بهترین فرصت است برای رشد و پرورش عشق در کودکان
ولی ما این زمان باارزش را با تدریس ریاضیات و جغرافی و حماقتهای تاریخی هدر میدهیم
هدف تمام این آموزشها چیست؟!
اگر کودک چیز زیادی از جغرافی نداند، ضرر و آسیبی متوجه او نیست؛ و اگر کودک نام انسانهای دیوانهای چون اکبرشاه و ناپلئون و اسکندر را نشنود، هیچ اثر منفی در زندگی او ندارد
اگر کودک آمار اینکه چه کسانی چه تعداد آدم را کشتهاند نداند، هیچ اشکالی پیش نمیآید. و تدریس بیمعنی اینکه کدام امپراطور در چه سالی به دنیا آمد و در چه سالی از دنیا رفته، هیچ معنا و اهمیتی در زندگی او نخواهد داشت
ولی تمام آن لحظاتی در زندگی کودک که برای پرورش عشق میتوانست مورد استفاده قرار گیرد، با آموزش این حماقتها بههدر خواهد رفت.
آیا هشیار هستید که تمام عشقهای پس از کودکی شما دروغین و توخالی و فریبنده از کار درمیآیند؟
یک تفاوت اساسی وجود دارد بین عشقی که در کودکی به کسی داشتهاید و عشقی که پس از بلوغ داشتهاید
آن مقدسبودن عشق کودکی، وقتی که گم شود ـــ وقتی آن معصومیت ازبین برود ـــ بازپسگیری آن بسیار طاقتفرسا و تقریباً غیرممکن خواهد بود.
تمام ظرفیتهای کودکی باید وقف پرورش عشق شود، نه پرورش عقل
زیرا فقط آن کاخ زندگی که بر پایههای عشق کودکی بنا میشود، میتواند به سرور دست بیابد. سرور هیچگونه ربطی بههیچوجه با عقل و منطق ندارد
ولی ما عقل را خودِ پایه قرار میدهیم و آنگاه ساختمانی که بر پایهی آن بنا میشود، یک معبد نیست، بلکه یک کارخانه است
اگر قرار باشد زندگی انسان یک کارخانه باشد، ساختمان آن باید براساس تعقل بنا شود
و اگر زندگی انسان بخواهد یک پرستشگاه گردد، پایههای آن باید روی عشق مستقر شوند.
تمام اوقات کودکی باید صرف پرورش عشق شود، تمام تلاشها باید برای تقویت و توسعهی قلب مصرف شوند
و برای پرورش قلب فرصتهای کاملاً متفاوتی باید مورد استفاده قرار بگیرند، نه فرصتهایی که ما در مدارس و کالجها به دنبال آن هستیم
برای پرورش قلب ضرورت دارد که کودک زیر آسمان باز، نزدیک درختان، زیر پناهگاه ستارگان و ماه قرار بگیرد؛ باید در ساحل رودخانهها و دریاها باشد؛ با زمین و خاک در تماس باشد. هرچه کودک به طبیعت پهناور نزدیکتر باشد، عشق بیشتری در او پرورش مییابد؛ و حس و معنای زیبایی بیشتر در او شکل خواهد گرفت و پایدار خواهد ماند.
این جنایتی در حق کودکان خردسال است که ما آنان را در درون دیوارها و روبروی تختهسیاه مینشانیم
ما به نام آموزش، قبل از اینکه هیچگونه معرفت و آگاهی در کودکان شکل بگیرد، آنان را در اتاقهای دربسته به نام “کلاس درس” زندانی میکنیم
و در آنجا چه به آنان تدریس میکنیم؟ چه ارزشهایی در زندگی را به آنان میآموزیم؟
اینگونه لحظات شگفتانگیز کودکی، وقتی که تماس با زندگی میتوانست برقرار شود، همه از دست میرود.
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
کودکانی که به طبیعت نزدیک نمیشوند، قادر نیستند که به خداوند نزدیک شوند
ـــ این را باید درک کنیم ـــ
زیرا طبیعت دروازهی خداوند است. کودکانی که در سنین پایین حضور خداوند را در طبیعت تجربه نکنند
ــزیر آسمان، در آفتاب، روی شنهای ساحل، نزدیک درختان ـــ
میتوانند تا سالخوردگی خود، در معابد دعا و نیایش کنند و در برابر مجسمههای سنگی تعظیم کنند؛ گیتا و تورات و انجیل را از حفظ بخوانند؛ ولی هیچگونه رابطهای با خداوند نخواهند داشت
آنان پیشاپیش این دروازه را ازدست دادهاند؛
آنان پیشاپیش از این دروازه دور شدهاند.
نخستین نکته ضروری برای شناخت آموزش درست این است که:
باید قادر باشیم نزدیکی کودکان با طبیعت را تامین کنیم،
نه اینکه آنها را به ساختمانهای ساخت انسان نزدیک سازیم، بلکه با هرآنچه که توسط انرژی طبیعت خلق شده
زیرا توسط این نزدیکی و مجاورت است که آنان قادر میشوند به خداوند نزدیک شوند
اینگونه است که آنان قادر میشوند با عشق آشنا شوند
و اینگونه است که قادر خواهند شد اسرار نیایش را درک کنند و سپس زندگی آنان از این ادراک شکل خواهد گرفت
نخست عشق باید به آنان تدریس شود، ریاضیات میتواند بعدها بیاید
زیرا هیچ ریاضیاتی قادر نیست انسانی که عشق را آموخته فریب بدهد.
کسی از آگوستین مقدس Saint Augustine سوال کرد:
“چه کنیم تا هیچ عمل اهریمنی از ما سرنزند؟”
او پاسخ داد:
“این را نپرس. من فقط یک چیز میدانم، اگر عشق را بشناسی، آنگاه هرکاری که انجام دهی نمیتواند اهریمنی باشد.”
آگوستین میگوید که نگران این نباش که کار خطایی انجام ندهی؛ موضوع این نیست. اگر درونت عشق وجود نداشته باشد، آنوقت هرکاری که بکنی اهریمنی خواهد بود
و اگر در درونت عشق باشد، آنگاه هر کاری که بکنی نمیتواند اهریمنی باشد.
ولی ما چه آموزش و چه تعلیماتی در عشق به کودکان دادهایم؟
چه گواهینامههایی در عشق صادر کردهایم؟!
و آنوقت در سه هزار سال، انسان کاملاً بیعشق شده است؛ میل به کشتار و خشونت دارد!
چه کسی مسئول این وضعیت است؟ هیچ چیز بجز نظام آموزشی ما نمیتواند مسئول باشد.
ولی آموزگاران نباید از این موضوع ناراحت باشند، زیرا با قراردادن مسئولیت روی آموزش، من افتخار زیادی به امر آموزش میدهم؛ میگویم که آموزش مرکز زندگی است. پس آموزگار باید آماده باشد تا بار مسئولیت اصلی را طاقت بیاورد؛ فردا افتخار اصلی هم نصیب او خواهد بود. فردا، اگر زندگی متحول گردد، این آموزش است که شرافت و افتخار آن را دریافت میکند
و امروز، اگر زندگی آلوده و مسموم شده، آنوقت آموزگاران هستند که باید آماده باشند تا بار مسئولیت آن را هم به دوش بگیرند
این نشان میدهد که آموزش نقش مرکزی دارد
آنچه میگویم بسیار محترمانه است ـــ
که آموزش نقش مرکزی دارد
هیچ سیاستمدار و هیچ رهبر مذهبی همانند آموزگار مسئولیت ندارد.
اگر آموزگار قادر باشد تا اصولی را برای تغییر زندگی انسان بدهد، دنیای آینده افتخار و شرافت آن را نصیب آموزگار خواهد کرد
اگر شما قادر نباشید که این تغییر را سبب شوید، فردا، کودکان خودشان شروع به تغییر آن خواهند کرد
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
کودکانی که به طبیعت نزدیک نمیشوند، قادر نیستند که به خداوند نزدیک شوند
ـــ این را باید درک کنیم ـــ
زیرا طبیعت دروازهی خداوند است. کودکانی که در سنین پایین حضور خداوند را در طبیعت تجربه نکنند
ــزیر آسمان، در آفتاب، روی شنهای ساحل، نزدیک درختان ـــ
میتوانند تا سالخوردگی خود، در معابد دعا و نیایش کنند و در برابر مجسمههای سنگی تعظیم کنند؛ گیتا و تورات و انجیل را از حفظ بخوانند؛ ولی هیچگونه رابطهای با خداوند نخواهند داشت
آنان پیشاپیش این دروازه را ازدست دادهاند؛
آنان پیشاپیش از این دروازه دور شدهاند.
نخستین نکته ضروری برای شناخت آموزش درست این است که:
باید قادر باشیم نزدیکی کودکان با طبیعت را تامین کنیم،
نه اینکه آنها را به ساختمانهای ساخت انسان نزدیک سازیم، بلکه با هرآنچه که توسط انرژی طبیعت خلق شده
زیرا توسط این نزدیکی و مجاورت است که آنان قادر میشوند به خداوند نزدیک شوند
اینگونه است که آنان قادر میشوند با عشق آشنا شوند
و اینگونه است که قادر خواهند شد اسرار نیایش را درک کنند و سپس زندگی آنان از این ادراک شکل خواهد گرفت
نخست عشق باید به آنان تدریس شود، ریاضیات میتواند بعدها بیاید
زیرا هیچ ریاضیاتی قادر نیست انسانی که عشق را آموخته فریب بدهد.
کسی از آگوستین مقدس Saint Augustine سوال کرد:
“چه کنیم تا هیچ عمل اهریمنی از ما سرنزند؟”
او پاسخ داد:
“این را نپرس. من فقط یک چیز میدانم، اگر عشق را بشناسی، آنگاه هرکاری که انجام دهی نمیتواند اهریمنی باشد.”
آگوستین میگوید که نگران این نباش که کار خطایی انجام ندهی؛ موضوع این نیست. اگر درونت عشق وجود نداشته باشد، آنوقت هرکاری که بکنی اهریمنی خواهد بود
و اگر در درونت عشق باشد، آنگاه هر کاری که بکنی نمیتواند اهریمنی باشد.
ولی ما چه آموزش و چه تعلیماتی در عشق به کودکان دادهایم؟
چه گواهینامههایی در عشق صادر کردهایم؟!
و آنوقت در سه هزار سال، انسان کاملاً بیعشق شده است؛ میل به کشتار و خشونت دارد!
چه کسی مسئول این وضعیت است؟ هیچ چیز بجز نظام آموزشی ما نمیتواند مسئول باشد.
ولی آموزگاران نباید از این موضوع ناراحت باشند، زیرا با قراردادن مسئولیت روی آموزش، من افتخار زیادی به امر آموزش میدهم؛ میگویم که آموزش مرکز زندگی است. پس آموزگار باید آماده باشد تا بار مسئولیت اصلی را طاقت بیاورد؛ فردا افتخار اصلی هم نصیب او خواهد بود. فردا، اگر زندگی متحول گردد، این آموزش است که شرافت و افتخار آن را دریافت میکند
و امروز، اگر زندگی آلوده و مسموم شده، آنوقت آموزگاران هستند که باید آماده باشند تا بار مسئولیت آن را هم به دوش بگیرند
این نشان میدهد که آموزش نقش مرکزی دارد
آنچه میگویم بسیار محترمانه است ـــ
که آموزش نقش مرکزی دارد
هیچ سیاستمدار و هیچ رهبر مذهبی همانند آموزگار مسئولیت ندارد.
اگر آموزگار قادر باشد تا اصولی را برای تغییر زندگی انسان بدهد، دنیای آینده افتخار و شرافت آن را نصیب آموزگار خواهد کرد
اگر شما قادر نباشید که این تغییر را سبب شوید، فردا، کودکان خودشان شروع به تغییر آن خواهند کرد
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
تا سن بلوغ جنسی، تا وقتی که کودک( چه دختر و چه پسر) از نظر جنسی پخته میشود؛ تا آن زمان آموزش مرکزی کودک باید در مورد عشق و قلب باشد
زیرا بعدها تمامی زندگی حاصل اینها خواهد بود
آن کودک یک همسر یا شوهر میشود؛ او یک پدر یا مادر میشود ـــ آنگاه تمامی روابط عاطفی آنان، روابطی براساس عشق و احساسات هستند؛ نه براساس ریاضیات یا تاریخ و جغرافی.
هیچ مادری با مطالعهی تاریخ مادرِ بهتری نخواهد شد؛ و نه هیچ پدری میتواند با خواندن جغرافی پدری بهتر شود
چیزی دیگر مورد نیاز است تا بتواند مادری بهتر و پدری بهتر، زنی بهتر و شوهری بهتر را در آنان پرورش دهد.
امروزه در دنیا نه پدری وجود دارد و نه مادری؛ نه شوهری وجود دارد و نه زنی؛ فقط روابطی کاذب با این نامها وجود دارند
آیا به شخصی که او را همسر خود میخوانید نگاه کردهاید؟
ممکن است عاشق زنی شده باشید که همسر شما نیست، ولی هرگز عاشق کسی که او را همسر خود میخوانید نیستید!
آن شخصی که زنی او را “شوهر” میخواند ـــ آیا هرگز او را دوست داشته و به او احترام گذاشته است؟
آیا وجود او هرگز عاشق این مرد بوده و برای او دعا کرده است؟
آیا هرگز قدمی برداشته تا زندگی این مرد را غنی و پر از نوای موسیقی کند؟ ابداً نه!!!
درعوض، زن تا حد ممکن سر راه او خار پاشیده است؛ یا تا حد ممکن برای او مانع تراشیده است. و شوهر نیز همین کار را میکند؛ والدین هم همین کار را میکنند. آنان میگویند که فرزندانشان را دوست دارند؛
ولی ما عشق را نشناختهایم
چگونه میتوانیم عاشق فرزندان باشیم؟
اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم، اینهمه جنگ در دنیا نمیتوانست وجود داشته باشد
کدام پدر یا مادر است که فرزندانش را به جنگ میفرستد؟
اگر ما عاشق فرندانمان بودیم دنیا اینگونه زشت نمیبود….
من تا آنجا پیش میروم که بگویم اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم آنان را به دنیا نمیآوردیم! زیرا کدام پدر یا مادر است که آماده باشد که فرزندانش در این دنیای زشت و کثیف به دنیا بیاید؟ آنان خودشان را معذور میدارند و میگویند، “چگونه در چنین دنیایی فرزند بیاوریم؟ فردا وقتی با آنها روبهرو شویم، در برابرشان بسیار شرمنده خواهیم شد که آنان را به اینجا آوردهایم. چگونه آنان را به این دنیای زشت و پر از فساد و تاریکی بفرستیم؟”
اگر والدین عاشق فرزندانشان بودند، از آوردنشان به این دنیا امتناع میکردند.
ولی نه، آنان پیوسته مشغول فرزندآوری هستند! آنان ابداً هیچ توجهی به فرزندان ندارند
آنان مشغول آماده سازی فرزندانشان هستند گویی که گوشت دَمِ توپ و تفنگ آماده میکنند. آنان فرزندانشان را به سلاخخانه میفرستند تا برای نامها و حقههای متغیر و همیشگی بجنگند ـــ
به نام هندوستان، به نام پاکستان، به نام کمونیسم، به نام دموکراسی!
والدین همیشه آمادهاند تا فرزندانشان را برای هر شعار بزرگی قربانی کنند. این نامها و شعارها برای آنان بسیار بزرگ هستند ـــ کودکان بسیار کوچک هستند.
اگر در این دنیا در قلبهای والدین عشقی نسبت به فرزندانشان وجود داشت، دنیایی متفاوت زاده میشد که در آن هیچ جنگی نمیتوانست رخ بدهد
زیرا هر کودک فرزند مادری است و فرزند پدری هست. چه کسی موافق است تا فرزندانش را به جنگ بفرستد؟
ما میگفتیم، “بگذارید پاکستان نابود شود،بگذارید هندوستان نابود شود، ولی فرزندان ما نباید به جنگ بروند!
چه روسیه نجات پیدا کند یا نه،
چه چین نجات پیدا کند یا نه،
چه آمریکا نجات پیدا کند یا نکند؛
هیچ مادر نباید حاضر باشد که پسرش به جنگ برود. آنوقت جنگها در دنیا ازبین میرفتند، به همراه آن، سیاستها و سیاستمداران و ملیتها.
ولی والدین عاشق پسرهایشان نیستند، ما به سادگی عشق را نمیشناسیم؛ هیچ آشنایی با عشق نداریم. ما فقط هیچگونه برخوردی با عشق نداشتهایم.
آن لحظاتی را که میتوانست دوران دیدار با عشق باشد، ما آن اوقات باارزش را به یادگیری بسیاری از چیزهای بیفایده گذرانده و عمرشان را هدر دادهایم.
پس بهنظر من، اساس آموزش
باید عشق باشد و نه عقل
عقل فقط یک وسیله است
اگر در درون عشق وجود داشته باشد، آنوقت عقل فقط وسیلهای میشود برای انتشار و گسترش عشق
و اگر عشقی در درون نباشد،
آنگاه عقل وسیلهای میشود برای انتشار بیعشقی ـــ خشونت و نفرت و جنگ
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
فصل ششم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
تا سن بلوغ جنسی، تا وقتی که کودک( چه دختر و چه پسر) از نظر جنسی پخته میشود؛ تا آن زمان آموزش مرکزی کودک باید در مورد عشق و قلب باشد
زیرا بعدها تمامی زندگی حاصل اینها خواهد بود
آن کودک یک همسر یا شوهر میشود؛ او یک پدر یا مادر میشود ـــ آنگاه تمامی روابط عاطفی آنان، روابطی براساس عشق و احساسات هستند؛ نه براساس ریاضیات یا تاریخ و جغرافی.
هیچ مادری با مطالعهی تاریخ مادرِ بهتری نخواهد شد؛ و نه هیچ پدری میتواند با خواندن جغرافی پدری بهتر شود
چیزی دیگر مورد نیاز است تا بتواند مادری بهتر و پدری بهتر، زنی بهتر و شوهری بهتر را در آنان پرورش دهد.
امروزه در دنیا نه پدری وجود دارد و نه مادری؛ نه شوهری وجود دارد و نه زنی؛ فقط روابطی کاذب با این نامها وجود دارند
آیا به شخصی که او را همسر خود میخوانید نگاه کردهاید؟
ممکن است عاشق زنی شده باشید که همسر شما نیست، ولی هرگز عاشق کسی که او را همسر خود میخوانید نیستید!
آن شخصی که زنی او را “شوهر” میخواند ـــ آیا هرگز او را دوست داشته و به او احترام گذاشته است؟
آیا وجود او هرگز عاشق این مرد بوده و برای او دعا کرده است؟
آیا هرگز قدمی برداشته تا زندگی این مرد را غنی و پر از نوای موسیقی کند؟ ابداً نه!!!
درعوض، زن تا حد ممکن سر راه او خار پاشیده است؛ یا تا حد ممکن برای او مانع تراشیده است. و شوهر نیز همین کار را میکند؛ والدین هم همین کار را میکنند. آنان میگویند که فرزندانشان را دوست دارند؛
ولی ما عشق را نشناختهایم
چگونه میتوانیم عاشق فرزندان باشیم؟
اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم، اینهمه جنگ در دنیا نمیتوانست وجود داشته باشد
کدام پدر یا مادر است که فرزندانش را به جنگ میفرستد؟
اگر ما عاشق فرندانمان بودیم دنیا اینگونه زشت نمیبود….
من تا آنجا پیش میروم که بگویم اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم آنان را به دنیا نمیآوردیم! زیرا کدام پدر یا مادر است که آماده باشد که فرزندانش در این دنیای زشت و کثیف به دنیا بیاید؟ آنان خودشان را معذور میدارند و میگویند، “چگونه در چنین دنیایی فرزند بیاوریم؟ فردا وقتی با آنها روبهرو شویم، در برابرشان بسیار شرمنده خواهیم شد که آنان را به اینجا آوردهایم. چگونه آنان را به این دنیای زشت و پر از فساد و تاریکی بفرستیم؟”
اگر والدین عاشق فرزندانشان بودند، از آوردنشان به این دنیا امتناع میکردند.
ولی نه، آنان پیوسته مشغول فرزندآوری هستند! آنان ابداً هیچ توجهی به فرزندان ندارند
آنان مشغول آماده سازی فرزندانشان هستند گویی که گوشت دَمِ توپ و تفنگ آماده میکنند. آنان فرزندانشان را به سلاخخانه میفرستند تا برای نامها و حقههای متغیر و همیشگی بجنگند ـــ
به نام هندوستان، به نام پاکستان، به نام کمونیسم، به نام دموکراسی!
والدین همیشه آمادهاند تا فرزندانشان را برای هر شعار بزرگی قربانی کنند. این نامها و شعارها برای آنان بسیار بزرگ هستند ـــ کودکان بسیار کوچک هستند.
اگر در این دنیا در قلبهای والدین عشقی نسبت به فرزندانشان وجود داشت، دنیایی متفاوت زاده میشد که در آن هیچ جنگی نمیتوانست رخ بدهد
زیرا هر کودک فرزند مادری است و فرزند پدری هست. چه کسی موافق است تا فرزندانش را به جنگ بفرستد؟
ما میگفتیم، “بگذارید پاکستان نابود شود،بگذارید هندوستان نابود شود، ولی فرزندان ما نباید به جنگ بروند!
چه روسیه نجات پیدا کند یا نه،
چه چین نجات پیدا کند یا نه،
چه آمریکا نجات پیدا کند یا نکند؛
هیچ مادر نباید حاضر باشد که پسرش به جنگ برود. آنوقت جنگها در دنیا ازبین میرفتند، به همراه آن، سیاستها و سیاستمداران و ملیتها.
ولی والدین عاشق پسرهایشان نیستند، ما به سادگی عشق را نمیشناسیم؛ هیچ آشنایی با عشق نداریم. ما فقط هیچگونه برخوردی با عشق نداشتهایم.
آن لحظاتی را که میتوانست دوران دیدار با عشق باشد، ما آن اوقات باارزش را به یادگیری بسیاری از چیزهای بیفایده گذرانده و عمرشان را هدر دادهایم.
پس بهنظر من، اساس آموزش
باید عشق باشد و نه عقل
عقل فقط یک وسیله است
اگر در درون عشق وجود داشته باشد، آنوقت عقل فقط وسیلهای میشود برای انتشار و گسترش عشق
و اگر عشقی در درون نباشد،
آنگاه عقل وسیلهای میشود برای انتشار بیعشقی ـــ خشونت و نفرت و جنگ
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: محسن خاتمی
ادامه
و یک 'پراتیاکبودا' کیست؟
'آرهات' کسی است که یک بودا [یک فرد بیدار] را دنبال کرده و به وطن رسیده است. اما پراتیاکبودا کسی است که هرگز مرید هیچکس نبوده، کسی که به تنهایی جستجو کرده ـــ سفر او مطلقاً تنها بوده است؛ راه او مطلقاً به تنهایی طی شده.
یک پراتیاکبودا پدیدهای کمیاب است. در طول قرون میلیونها آرهات وجود داشتهاند، ولی تعداد پراتیاکبوداها بسیاربسیار اندک و پراکنده بوده؛ آنان مطلقاً بهتنهایی تلاش کردهاند. و البته، آنها مورد نیاز هستند وگرنه آرهاتها ممکن نمیشدند.
پراتیاکبوداها مورد نیاز هستند تا دیگران بتوانند آنها را دنبال کنند؛ آنان پیشگام هستند؛ آنان طریقت را خلق میکنند.
بهیاد بسپارید: پراتیاکبودا کسی است که برای نخستین بار در جنگلِ زندگی حرکت کرده و با هر حرکتش راه را خلق میسازد. آنوقت دیگران میتوانند به دنبالش بیایند. آن دیگران به همان نقطه و به همان هدف میرسند، ولی آنان آرهات خواهند بود؛ آنان راه را نساختهاند، طریقت را نیافتهاند، راهساز نبودهاند.
پس نیاز است که احترام بیشتری به پراتیاکبودا داد زیرا قبلاً هیچ راهی وجود نداشت: او راه را ساخته است.
و تفاوتی بین یک پراتیاکبودا و یک بودا وجود دارد!
یک پراتیاکبودا کسی است که راه را میسازد و هرگز اهمیت نمیدهد که کسی او را دنبال کند یا نه. او یک مسافر تنهاست و فکر میکند که چون خودش توانسته به تنهایی راه را پیدا کند، دیگران هم میتوانند. پس چه فایده اگر او به مردم بگوید؟
او یک مرشد نیست.
بهیاد بسپارید:
یک پراتیاکبودا راه را میسازد ــ البته نه برای دیگران. او فقط حرکت میکند و آن راه توسط حرکات او ساخته میشود: یک کوره راه کوچک در میان جنگل... و چون او حرکت کرده، دیگران دنبالش میکنند. ولی او هیچ منظوری از این کار ندارد. او یک مسافر تنها است و فکر میکند آنچه برای او رخ داده برای دیگران هم میتواند رخ بدهد.
وقتی خودِ بودا به اشراق رسید این دو راه پیش روی او بودند: آیا یک بودا شود و یا یک پراتیاکبودا؟ او به مدت هفت روز ساکت ماند: هرگونه امکانی وجود داشت که او یک پراتیاکبودا شود. آنوقت تمام بشریت چیزی بسیار ارزشمند را از دست میداد.
گفته شده که براهما با تمام خدایانش از آسمان فرود آمدند ـــ این تمثیلی زیباست. آنان نزد بودا تعظیم کردند و گفتند: “چشمانت را باز کن و هرآنچه را که یافتی آموزش بده.” بودا گفت “چه فایده دارد؟ اگر من بتوانم پیدا کنم، دیگران نیز میتوانند راه را پیدا کنند.”
او تمایل داشت که یک پراتیاکبودا شود. منطق او کامل بود: اگر من بتوانم بیابم، چرا دیگران نتوانند؟” سپس گفت “حتی اگر من آموزش بدهم، فقط کسانی مرا خواهند شنید که بخواهند بشنوند. آنان که آمادهی رفتن هستند؛ فقط آنان با من خواهند آمد. پس آنان بدون من هم میتوانند بروند. و آنان که آمادهی رفتن نباشند، آنان گوش نمیدهند و حتی اگر از بالای بام هم فریاد بزنم بامن نخواهند آمد. پس این چه زحمتی است؟”
خدایان بین خودشان مشورت کردند که چطور او را متقاعد سازند؛ یک فرصت بزرگ در دنیا پدید آمده و اگر او یک پراتیاکبودا شود، آنوقت بازهم آن پیام گم خواهد شد. البته تعداد اندکی راه را پیدا میکنند، ولی یک کوره راه بزودی ازبین میرود. اما اگر او یک بودا شود این امکان هست که یک شاهراه ساخته شود. این راه باید چنان آماده شود که مردم تا قرنها بتوانند آن را دنبال کنند و جنگل نتواند آن را از بین ببرد. آنان در میان خود گفتگو کردند و عاقبت به یک استدلال رسیدند.
آنان به بودا گفتند “تو باید آموزش بدهی، زیرا ما سراسر دنیا را گشته و نگاه کردهایم. آری، حق با تو است، تعداد اندکی هستند که تو را بیدرنگ دنبال کنند. و ما میدانیم آنان کسانی هستند که حتی اگر تو هم چیزی نگویی، راه را خواهند یافت ـــ قدری دیرتر، شاید با چند گام بیشتر راه را پیدا میکنند؛ آنان پیشاپیش در جستجو هستند. پس شاید با آموزشهای تو زودتر به هدف برسند. و حق با تو است، ما دیدهایم ـــ به قلبهای بشریت نگاه کردهایم ـــ و میلیونها انسان هم وجود دارند که نسبت به فردی مانند تو کَر هستند. پس صحبت با آنان هیچ معنایی ندارد. ولی ما تعدادی از مردم را هم دیدهایم که بین این دو دسته قرار دارند. اگر تو صحبت نکنی آنان راه نخواهند افتاد. و اگر صحبت کنی خواهند شنید و شهامت پیدا میکنند. پس لطفاً بخاطر این مردم هم که شده، صحبت کن.”
و بودا قبول کرد و یک بودا شد و فکر پراتیاکبودا شدن را رها کرد.
بودا کسی است که راه را یافته است؛ نه تنها این ـــ او راه را طوری ساخته که تعداد بیشتری بتوانند او را دنبال کنند؛ کسی که مهر عظیمی برای دیگران دارد؛ برای انسانهایی که در تاریکی دستوپا میزنند و در پی یافتن راهی به سوی نور هستند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
و یک 'پراتیاکبودا' کیست؟
'آرهات' کسی است که یک بودا [یک فرد بیدار] را دنبال کرده و به وطن رسیده است. اما پراتیاکبودا کسی است که هرگز مرید هیچکس نبوده، کسی که به تنهایی جستجو کرده ـــ سفر او مطلقاً تنها بوده است؛ راه او مطلقاً به تنهایی طی شده.
یک پراتیاکبودا پدیدهای کمیاب است. در طول قرون میلیونها آرهات وجود داشتهاند، ولی تعداد پراتیاکبوداها بسیاربسیار اندک و پراکنده بوده؛ آنان مطلقاً بهتنهایی تلاش کردهاند. و البته، آنها مورد نیاز هستند وگرنه آرهاتها ممکن نمیشدند.
پراتیاکبوداها مورد نیاز هستند تا دیگران بتوانند آنها را دنبال کنند؛ آنان پیشگام هستند؛ آنان طریقت را خلق میکنند.
بهیاد بسپارید: پراتیاکبودا کسی است که برای نخستین بار در جنگلِ زندگی حرکت کرده و با هر حرکتش راه را خلق میسازد. آنوقت دیگران میتوانند به دنبالش بیایند. آن دیگران به همان نقطه و به همان هدف میرسند، ولی آنان آرهات خواهند بود؛ آنان راه را نساختهاند، طریقت را نیافتهاند، راهساز نبودهاند.
پس نیاز است که احترام بیشتری به پراتیاکبودا داد زیرا قبلاً هیچ راهی وجود نداشت: او راه را ساخته است.
و تفاوتی بین یک پراتیاکبودا و یک بودا وجود دارد!
یک پراتیاکبودا کسی است که راه را میسازد و هرگز اهمیت نمیدهد که کسی او را دنبال کند یا نه. او یک مسافر تنهاست و فکر میکند که چون خودش توانسته به تنهایی راه را پیدا کند، دیگران هم میتوانند. پس چه فایده اگر او به مردم بگوید؟
او یک مرشد نیست.
بهیاد بسپارید:
یک پراتیاکبودا راه را میسازد ــ البته نه برای دیگران. او فقط حرکت میکند و آن راه توسط حرکات او ساخته میشود: یک کوره راه کوچک در میان جنگل... و چون او حرکت کرده، دیگران دنبالش میکنند. ولی او هیچ منظوری از این کار ندارد. او یک مسافر تنها است و فکر میکند آنچه برای او رخ داده برای دیگران هم میتواند رخ بدهد.
وقتی خودِ بودا به اشراق رسید این دو راه پیش روی او بودند: آیا یک بودا شود و یا یک پراتیاکبودا؟ او به مدت هفت روز ساکت ماند: هرگونه امکانی وجود داشت که او یک پراتیاکبودا شود. آنوقت تمام بشریت چیزی بسیار ارزشمند را از دست میداد.
گفته شده که براهما با تمام خدایانش از آسمان فرود آمدند ـــ این تمثیلی زیباست. آنان نزد بودا تعظیم کردند و گفتند: “چشمانت را باز کن و هرآنچه را که یافتی آموزش بده.” بودا گفت “چه فایده دارد؟ اگر من بتوانم پیدا کنم، دیگران نیز میتوانند راه را پیدا کنند.”
او تمایل داشت که یک پراتیاکبودا شود. منطق او کامل بود: اگر من بتوانم بیابم، چرا دیگران نتوانند؟” سپس گفت “حتی اگر من آموزش بدهم، فقط کسانی مرا خواهند شنید که بخواهند بشنوند. آنان که آمادهی رفتن هستند؛ فقط آنان با من خواهند آمد. پس آنان بدون من هم میتوانند بروند. و آنان که آمادهی رفتن نباشند، آنان گوش نمیدهند و حتی اگر از بالای بام هم فریاد بزنم بامن نخواهند آمد. پس این چه زحمتی است؟”
خدایان بین خودشان مشورت کردند که چطور او را متقاعد سازند؛ یک فرصت بزرگ در دنیا پدید آمده و اگر او یک پراتیاکبودا شود، آنوقت بازهم آن پیام گم خواهد شد. البته تعداد اندکی راه را پیدا میکنند، ولی یک کوره راه بزودی ازبین میرود. اما اگر او یک بودا شود این امکان هست که یک شاهراه ساخته شود. این راه باید چنان آماده شود که مردم تا قرنها بتوانند آن را دنبال کنند و جنگل نتواند آن را از بین ببرد. آنان در میان خود گفتگو کردند و عاقبت به یک استدلال رسیدند.
آنان به بودا گفتند “تو باید آموزش بدهی، زیرا ما سراسر دنیا را گشته و نگاه کردهایم. آری، حق با تو است، تعداد اندکی هستند که تو را بیدرنگ دنبال کنند. و ما میدانیم آنان کسانی هستند که حتی اگر تو هم چیزی نگویی، راه را خواهند یافت ـــ قدری دیرتر، شاید با چند گام بیشتر راه را پیدا میکنند؛ آنان پیشاپیش در جستجو هستند. پس شاید با آموزشهای تو زودتر به هدف برسند. و حق با تو است، ما دیدهایم ـــ به قلبهای بشریت نگاه کردهایم ـــ و میلیونها انسان هم وجود دارند که نسبت به فردی مانند تو کَر هستند. پس صحبت با آنان هیچ معنایی ندارد. ولی ما تعدادی از مردم را هم دیدهایم که بین این دو دسته قرار دارند. اگر تو صحبت نکنی آنان راه نخواهند افتاد. و اگر صحبت کنی خواهند شنید و شهامت پیدا میکنند. پس لطفاً بخاطر این مردم هم که شده، صحبت کن.”
و بودا قبول کرد و یک بودا شد و فکر پراتیاکبودا شدن را رها کرد.
بودا کسی است که راه را یافته است؛ نه تنها این ـــ او راه را طوری ساخته که تعداد بیشتری بتوانند او را دنبال کنند؛ کسی که مهر عظیمی برای دیگران دارد؛ برای انسانهایی که در تاریکی دستوپا میزنند و در پی یافتن راهی به سوی نور هستند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲