کاری که «ذهن» انجام می دهد این است که دائما در حال جـدا کـردن و تقسیم کردن است و اما کاری که «دل» انجام می دهد این است که به همبستگی ها و یکی شدن ها توجه میکند؛ همبستگی هایی که ذهن از دیدن آنها قاصر است. ذهن چیزی فراتر از کلمات را درک نمی کند. ذهن تنها کلمات و مواردی که به طور منطقی درست به نظر می رسند را درک می کند. ذهن هیچ کاری به هستی، زندگی و حقیقت ندارد و به خودی خود تنها از خیالات و افکار مختلف تشکیل شده است.
زندگی بدون «ذهن» امکان پذیر است ولی زندگی بدون «دل» غیر ممکن است و هر چه بیشتر انسان وارد عمق زندگی شود به مقدار بیشتری از دلش استفاده می کند.
اشو
عشق، رقص زندگی
زندگی بدون «ذهن» امکان پذیر است ولی زندگی بدون «دل» غیر ممکن است و هر چه بیشتر انسان وارد عمق زندگی شود به مقدار بیشتری از دلش استفاده می کند.
اشو
عشق، رقص زندگی
ناخشنودی
همه ناخشنودی ها از تندیس درد ایجاد نمی شوند. برخی از آن ها ناخشنودی جدیدی هستند که هر گاه از همسویی با لحظه حال بیرون می روید و وقتی اکنون به گونه ای نادیده گرفته شده باشد، پدید می آیند. وقتی متوجه شوید لحظه حال، حالتی همیشگی بوده و به ناچار اجتناب ناپذیر است، می توانید یک «آری» درونی قطعی را وارد لحظه حال کنید. آنگاه نه تنها ناخشنودی بیشتری نمی آفرینیـد، بلکـه حـالا کـه مقاومت درونی از میان رفته است، می بینید خود هستی به شما نیرو می بخشد.
دلیل ناخشنودی تندیس درد، همیشه به نسبت علت برانگیختگی آن بیش از اندازه لازم است. به سخنی دیگر، ناخشنودی تندیس درد، یک واکنش افراطـی اسـت و به این شکل می توان آن را تشخیص داد. البته کسی که در تصـرف تندیس درد است و رنج می برد، معمولاً توان چنین تشخیصی را ندارد. شخصی با تندیس درد سنگین به آسانی می تواند دلایلی برای ناراحتی، خشم، رنجش، ناخشنودی و ترس
خود بیاورد. رویداد های نسبتاً ناچیزی که کسی دیگر شاید به آن ها اهمیت نمی دهد، با لبخند از کنارشان می گذرد یا حتی متوجه آن ها نمی شود، برای کسانی که تندیس درد سنگینی دارند، به دلیلی موجه و ناخشنودی شدید تبدیل می گردد. البتـه ايـن رویداد ها علت واقعی نیستند، بلکه فقط به صورت انگیزه عمل می کنند. آن هـا بـار دیگر به آن احساس اندوخته دیرین زندگی می بخشند. احساسی که سپس به درون سر می رود و به ساختار ذهنی «من درون» نیرو می رساند و تقویتش می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
همه ناخشنودی ها از تندیس درد ایجاد نمی شوند. برخی از آن ها ناخشنودی جدیدی هستند که هر گاه از همسویی با لحظه حال بیرون می روید و وقتی اکنون به گونه ای نادیده گرفته شده باشد، پدید می آیند. وقتی متوجه شوید لحظه حال، حالتی همیشگی بوده و به ناچار اجتناب ناپذیر است، می توانید یک «آری» درونی قطعی را وارد لحظه حال کنید. آنگاه نه تنها ناخشنودی بیشتری نمی آفرینیـد، بلکـه حـالا کـه مقاومت درونی از میان رفته است، می بینید خود هستی به شما نیرو می بخشد.
دلیل ناخشنودی تندیس درد، همیشه به نسبت علت برانگیختگی آن بیش از اندازه لازم است. به سخنی دیگر، ناخشنودی تندیس درد، یک واکنش افراطـی اسـت و به این شکل می توان آن را تشخیص داد. البته کسی که در تصـرف تندیس درد است و رنج می برد، معمولاً توان چنین تشخیصی را ندارد. شخصی با تندیس درد سنگین به آسانی می تواند دلایلی برای ناراحتی، خشم، رنجش، ناخشنودی و ترس
خود بیاورد. رویداد های نسبتاً ناچیزی که کسی دیگر شاید به آن ها اهمیت نمی دهد، با لبخند از کنارشان می گذرد یا حتی متوجه آن ها نمی شود، برای کسانی که تندیس درد سنگینی دارند، به دلیلی موجه و ناخشنودی شدید تبدیل می گردد. البتـه ايـن رویداد ها علت واقعی نیستند، بلکه فقط به صورت انگیزه عمل می کنند. آن هـا بـار دیگر به آن احساس اندوخته دیرین زندگی می بخشند. احساسی که سپس به درون سر می رود و به ساختار ذهنی «من درون» نیرو می رساند و تقویتش می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
خدمتگزاری
جانسپاری سریعترین راه برای رسیدن به آن هـدف غایی متعالی است. اما شیوه ای که امروزه مردم انتخاب کرده اند این است که می خواهند با عقل به این سطح برسند و ایـن بـرای دیوتی شـدن (خـادمی مخلص) امری غیر ممکن است. یک خادم به خودی خود، هیچ برنامه ای ندارد. تنها هدف او ذوب شدن در موضوع مورد خدمتش است. تصور کنید کسی سر سپرده و خدمتگزار شیوا است. این بدان معناست که او فقط می خواهد که در شیوا ذوب شود و در او بمیرد. این تمام چیزی است که می داند. او به داشتن زندگی بهتر یا ثروتمند شدن و یا رفتن به بهشت فکر نمی کند. آیا شما چنین هستید؟ نه! بـرای شـما، شیوه زندگی سرسپردگی و خدمتگزاری، مثل یک واحد پولی است که برای راحت تر کردن زندگی به دنبال آن هستید. به دعاها در دنیا نگاه کنید، نود و نه درصد از آن ها فقط می گویند: "این را به من بده، آن را به من بده، مرا نجات بده، از مـن حمایت کن." اینطور نیست؟
این خدمتگزاری نیست، این یک معامله است. سعی در انجام معامله ای احمقانه دارید. اگر می خواهید یک خادم واقعی شوید و از آن طریق به هدف غایی متعالی برسید، نباید به دنبال هدفی برای خود باشید. نباید از زندگی بخواهید به شیوه مورد نظر شما عمل کند. فقط بایـد اشتياق ذوب شدن در بی نهایت را داشته باشید، فقط همین و بس. اگر چنین بودید، دیوتی سریع ترین راه برای ادراک است. راهی بسیار سریع.
اما امروزه، با تمام آموزشی که کسب کرده اید و این ذهن پرسش گرتان، راه خدمت و سرسپردگی، در دسترس شما نیست. لطفاً به این پرسش توجه کنید: آیا قادرید خالصانه خادم کسی باشید؟ نه. پس حرفش را هـم نـزنیـد.
نمی گویم هیچ نشانه ای از خدمت و سرسپردگی در شما وجود ندارد. حتماً هست. شما را تا جاهایی می آورد ولی راه نیل به بی نهایت نیست. می توانید سواری کوچکی با آن داشته باشید، برای ده دقیقه در معبد بنشینید و از شیوا بخواهید تا شما را نجات دهد و بدین ترتیب برای بیست و چهار ساعت بعد اطمینان خاطر کسب کنید. تا این حد کار می کند. اما نمی تواند سفری به بی نهایت باشد زیرا عقل تان تمایلی به سرخم کردن در مقابـل کسی را ندارد مگر اینکه با بدست آوردن تجربه مشخصی، بطور طبیعی به سمت خادم شدن کشیده شوید.
سادگورو
ذهن، بدن، سرطان
جانسپاری سریعترین راه برای رسیدن به آن هـدف غایی متعالی است. اما شیوه ای که امروزه مردم انتخاب کرده اند این است که می خواهند با عقل به این سطح برسند و ایـن بـرای دیوتی شـدن (خـادمی مخلص) امری غیر ممکن است. یک خادم به خودی خود، هیچ برنامه ای ندارد. تنها هدف او ذوب شدن در موضوع مورد خدمتش است. تصور کنید کسی سر سپرده و خدمتگزار شیوا است. این بدان معناست که او فقط می خواهد که در شیوا ذوب شود و در او بمیرد. این تمام چیزی است که می داند. او به داشتن زندگی بهتر یا ثروتمند شدن و یا رفتن به بهشت فکر نمی کند. آیا شما چنین هستید؟ نه! بـرای شـما، شیوه زندگی سرسپردگی و خدمتگزاری، مثل یک واحد پولی است که برای راحت تر کردن زندگی به دنبال آن هستید. به دعاها در دنیا نگاه کنید، نود و نه درصد از آن ها فقط می گویند: "این را به من بده، آن را به من بده، مرا نجات بده، از مـن حمایت کن." اینطور نیست؟
این خدمتگزاری نیست، این یک معامله است. سعی در انجام معامله ای احمقانه دارید. اگر می خواهید یک خادم واقعی شوید و از آن طریق به هدف غایی متعالی برسید، نباید به دنبال هدفی برای خود باشید. نباید از زندگی بخواهید به شیوه مورد نظر شما عمل کند. فقط بایـد اشتياق ذوب شدن در بی نهایت را داشته باشید، فقط همین و بس. اگر چنین بودید، دیوتی سریع ترین راه برای ادراک است. راهی بسیار سریع.
اما امروزه، با تمام آموزشی که کسب کرده اید و این ذهن پرسش گرتان، راه خدمت و سرسپردگی، در دسترس شما نیست. لطفاً به این پرسش توجه کنید: آیا قادرید خالصانه خادم کسی باشید؟ نه. پس حرفش را هـم نـزنیـد.
نمی گویم هیچ نشانه ای از خدمت و سرسپردگی در شما وجود ندارد. حتماً هست. شما را تا جاهایی می آورد ولی راه نیل به بی نهایت نیست. می توانید سواری کوچکی با آن داشته باشید، برای ده دقیقه در معبد بنشینید و از شیوا بخواهید تا شما را نجات دهد و بدین ترتیب برای بیست و چهار ساعت بعد اطمینان خاطر کسب کنید. تا این حد کار می کند. اما نمی تواند سفری به بی نهایت باشد زیرا عقل تان تمایلی به سرخم کردن در مقابـل کسی را ندارد مگر اینکه با بدست آوردن تجربه مشخصی، بطور طبیعی به سمت خادم شدن کشیده شوید.
سادگورو
ذهن، بدن، سرطان
کاشتن نهال خدمت به جهان هستی و طبیعت است
از بین بردن نفرت در بین مردم و جامعه خدمت به جهان هستی و نشاط در جامعه است
هدیه دادن کتاب خدمت به جهان هستی و آگاهی عمومی هست
و ...
خدمت کردن را از کارهای کوچک شروع کنیم☺️
🌎🌍🌏
از بین بردن نفرت در بین مردم و جامعه خدمت به جهان هستی و نشاط در جامعه است
هدیه دادن کتاب خدمت به جهان هستی و آگاهی عمومی هست
و ...
خدمت کردن را از کارهای کوچک شروع کنیم☺️
🌎🌍🌏
ما در اینجا هستیم تا از تمامی جنبه های وجودمان یاد بگیریم و با آنها آشتی کنیم. برای آن که حقیقتاً افراد اصیلی باشیم، باید بگذاریم آن جنبه ای که دوست داریم و می پذیریم با تمامی جنبه هایی که محکوم می کنیم و اشتباه می پنداریم، کـنـار هـم در وجودمان زندگی کنند. هنگامی که بتوانیم عاشقانه به تمامی این خصایل به یک چشم نگاه کنیم و هیچ گونه پیش داوری درباره آنها نداشته باشیم، آنگاه وجـود مـا خـود به خود یکپارچه می شود. در این حالت می توانیم نقابهای خود را برداریم و اطمینان داشته باشیم که یکایک ما در هستی با طرحی الهی آفریده شده ایم. در ایـن صـورت می توانیم سربلند باشیم و جهان درون را در آغوش بگیریم.
دبی فورد
نیمه تاریک وجود
دبی فورد
نیمه تاریک وجود
ما می توانیـم بـرای رنجش آنانـی کـه سـبب آزردگی مان می شوند نیـز بـه مـراقبـه بپردازیم. هـر کـس که ما را می آزارد، بی شک خود نیز در رنج است. فقط کافی ست تنفس مان را دنبال كـنـيــم و عميق تـر بـه جست و جو بپردازیم. آن گاه بـه يقيـن متوجه رنجش او خواهیـم شـد. مـمـكـن اسـت بخشی از دشواری ها و اندوهی که او با آنها رویاروست، از بی تجربگی والدینش هنگامی که هنوز کودک بوده، سرچشمه گرفته باشد. همچنیـن مـمـكـن اسـت پـدر و مادرش نیـز قربانی والدیـن خـود بوده باشند؛ آزردگی از نسـلی بـه نسـل دیگر انتقال یافته و دوباره در وجـود او جان گرفته است.
اگر این موضوع را درک کنیم، دیگر او را برای آزرده ساختنمان سرزنش نخواهیـم کرد، زیرا می دانیم خـود او نیز قربانی ست. نگاه عمیق تر، درک کردن را در پی دارد. وقتـی دلـيـل رفتار بد دیگری را درک می کنیم، خشممان فروکش می کند و می خواهیم او کم تر رنج بکشد. احساس آرامش و لطافت خواهیم کرد و می توانیم لبخند بزنیم.
دیگـر نیـازی نمی بینیم دیگری از در دوستی وارد شـود. هنگامی که ما با نگاهی ژرف بـه جهـان می نگریم، با خودمان از در دوستی در می آییم و در نتیجه دیگر مشکلی برايـمـان وجـود نـدارد. دیگـری دیـر یـا زود متوجـه رفـتـار ما خواهد شد و به بخشی از طراوت جریـان عشقی که به شکل طبیعی از قلبمـان می تراود، تبدیل خواهد شد.
تیک نات هان
هر گام آرامش
اگر این موضوع را درک کنیم، دیگر او را برای آزرده ساختنمان سرزنش نخواهیـم کرد، زیرا می دانیم خـود او نیز قربانی ست. نگاه عمیق تر، درک کردن را در پی دارد. وقتـی دلـيـل رفتار بد دیگری را درک می کنیم، خشممان فروکش می کند و می خواهیم او کم تر رنج بکشد. احساس آرامش و لطافت خواهیم کرد و می توانیم لبخند بزنیم.
دیگـر نیـازی نمی بینیم دیگری از در دوستی وارد شـود. هنگامی که ما با نگاهی ژرف بـه جهـان می نگریم، با خودمان از در دوستی در می آییم و در نتیجه دیگر مشکلی برايـمـان وجـود نـدارد. دیگـری دیـر یـا زود متوجـه رفـتـار ما خواهد شد و به بخشی از طراوت جریـان عشقی که به شکل طبیعی از قلبمـان می تراود، تبدیل خواهد شد.
تیک نات هان
هر گام آرامش
#سوال_از_اشو
اشو ﻋﺰﻳﺰ، به نظر می رسد که مفهوم خدا از این احساس برمیخیزد که چیزی عظیم تر از ما وجود دارد
آیا این عظیم تر همان بی ذهنی است و یا چیزی دیگر است؟
#ﭘﺎﺳﺦ
هیچ چیز عظیم تر از تو وجود ندارد
هیچ چیز بزرگتر از خودت وجود ندارد
زیرا تو همان کاینات هستی.
تو جهان هستی هستی، هیچ چیز بزرگتر از تو وجود ندارد
این فکر نیز در تو کاشته شده است که قدیسان از تو مقدس تر هستند. من مطابق معرفت خودم زندگی می کنم و ادراک من این است که تمام مردم بزرگ دنیا سقراط یا بودا مطابق با نور خودشان زندگی کرده اند. این چیزی است که آنان را انسان هایی بزرگ ساخته و شکوهی را به زندگی آنان آورده است. انسان های معاصر آنان همانقدر با آنان مخالف بوده اند که انسان های معاصر با من مخالف هستند. آنان نمی توانند مردی را تحمل کنند که مطابق بینش خودش زندگی می کند بر اساس هشیاری خودش زندگی می کند کسی که از هیچکس پیروی نمی کند کسی که کتاب مقدسی ندارد و مذهبی ندارد. چنین مردی در میلیون ها نفر تولید عقده ی حقارت می کند و گرنه من به چه کسی آسیب میرسانم.
هیچ چیز از تو عظیم تر نیست مذاهب بشما می آموزند که شما همگی گناهکارید. قدیسان مقدس تر هستند و خدا بزرگتر است و شما فقط موجوداتی کوچک هستید که روی زمین می خزید. مذاهب به شما عقده ی حقارت داده اند. این عقده ی حقارت همیشه به دنبال کسی می گردد که باید بزرگتر باشد ولی این چیزی طبیعی نیست بلکه در شما برنامه ریزی شده است. کار گذاشته شده و کاشته شده است. شما به موجودات فرو انسانی تنزل داده شده اید. تمامی عزت نفس شما شرافت شما افتخار شما از شما گرفته شده است شما بدون افتخار بدون احترام به خود، بدون شرافت رها شده اید. این طبیعی است که فکر کنید کسی از شما بزرگتر است.
آیا هرگز فکر کرده اید که زمین گرد است؟
خدا در بالا قرار دارد ولی زمین گرد است، پس بالا چیست و پایین چیست؟
خدای کسانی که در سمت دیگر زمین زندگی می کنند زیر پاهای شما قرار دارد. بنابر این وقتی که دست هایتان را در دعا بلند می کنید فقط فکر کنید روی زمینی گرد زندگی می کنید. احمق نباشید هیچکس بالاتر نیست هیچکس پایین تر نیست این فقط یک جهان هستی است
ما تجلیات متفاوتی از یک حیات هستیم و این خوب است که تجلیات بسیار متفاوتی وجود دارند این زندگی را زیبا میسازد به آن تنوع می بخشد. به آن رنگ می دهد آنرا یک رنگین کمان میسازد یکنواخت و خسته کننده نیست بطور عظیمی جالب است
تمام مفاهیم شما از بالا و پایین نسبی تخیلی هستند زیرا پیوسته در حال مقایسه کردن هستید
هر انسان موجودی منحصر بفرد است بنابراین تمام مقایسات خطا هستند.
#اشو
اشو ﻋﺰﻳﺰ، به نظر می رسد که مفهوم خدا از این احساس برمیخیزد که چیزی عظیم تر از ما وجود دارد
آیا این عظیم تر همان بی ذهنی است و یا چیزی دیگر است؟
#ﭘﺎﺳﺦ
هیچ چیز عظیم تر از تو وجود ندارد
هیچ چیز بزرگتر از خودت وجود ندارد
زیرا تو همان کاینات هستی.
تو جهان هستی هستی، هیچ چیز بزرگتر از تو وجود ندارد
این فکر نیز در تو کاشته شده است که قدیسان از تو مقدس تر هستند. من مطابق معرفت خودم زندگی می کنم و ادراک من این است که تمام مردم بزرگ دنیا سقراط یا بودا مطابق با نور خودشان زندگی کرده اند. این چیزی است که آنان را انسان هایی بزرگ ساخته و شکوهی را به زندگی آنان آورده است. انسان های معاصر آنان همانقدر با آنان مخالف بوده اند که انسان های معاصر با من مخالف هستند. آنان نمی توانند مردی را تحمل کنند که مطابق بینش خودش زندگی می کند بر اساس هشیاری خودش زندگی می کند کسی که از هیچکس پیروی نمی کند کسی که کتاب مقدسی ندارد و مذهبی ندارد. چنین مردی در میلیون ها نفر تولید عقده ی حقارت می کند و گرنه من به چه کسی آسیب میرسانم.
هیچ چیز از تو عظیم تر نیست مذاهب بشما می آموزند که شما همگی گناهکارید. قدیسان مقدس تر هستند و خدا بزرگتر است و شما فقط موجوداتی کوچک هستید که روی زمین می خزید. مذاهب به شما عقده ی حقارت داده اند. این عقده ی حقارت همیشه به دنبال کسی می گردد که باید بزرگتر باشد ولی این چیزی طبیعی نیست بلکه در شما برنامه ریزی شده است. کار گذاشته شده و کاشته شده است. شما به موجودات فرو انسانی تنزل داده شده اید. تمامی عزت نفس شما شرافت شما افتخار شما از شما گرفته شده است شما بدون افتخار بدون احترام به خود، بدون شرافت رها شده اید. این طبیعی است که فکر کنید کسی از شما بزرگتر است.
آیا هرگز فکر کرده اید که زمین گرد است؟
خدا در بالا قرار دارد ولی زمین گرد است، پس بالا چیست و پایین چیست؟
خدای کسانی که در سمت دیگر زمین زندگی می کنند زیر پاهای شما قرار دارد. بنابر این وقتی که دست هایتان را در دعا بلند می کنید فقط فکر کنید روی زمینی گرد زندگی می کنید. احمق نباشید هیچکس بالاتر نیست هیچکس پایین تر نیست این فقط یک جهان هستی است
ما تجلیات متفاوتی از یک حیات هستیم و این خوب است که تجلیات بسیار متفاوتی وجود دارند این زندگی را زیبا میسازد به آن تنوع می بخشد. به آن رنگ می دهد آنرا یک رنگین کمان میسازد یکنواخت و خسته کننده نیست بطور عظیمی جالب است
تمام مفاهیم شما از بالا و پایین نسبی تخیلی هستند زیرا پیوسته در حال مقایسه کردن هستید
هر انسان موجودی منحصر بفرد است بنابراین تمام مقایسات خطا هستند.
#اشو
سرمست باش، با نشاط باش؛ در حال جشن و پایکوبی، در حال آواز خوانی، در حال رقص. بگذار کاینات از طریق تو مجال بازیگوشی بیابد
بگذار بازیگوشی تنها عبادت تو باشد
بگذار نشاط و شادمانی تنها نیایش تو باشد.
یکی از اساسی ترین تو همات آدمی،
این است که:
گمان می کند عشق را می شناسد؛
به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
هرکسی می پندارد که می دا ند عشق چیست؛ بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است
ما با عاشقانی روبرو هستیم که از عشق تهی اند
والدین ما تظاهر می کنند که
فرزندانشان را دوست دارند،
شوهران تظاهر می کنند
تظاهر و تظاهر، البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند،
بسیاری از آنها نمی دا نند که چنین می کنند
ای کاش از همان ابتدا آ دمها می آموختتند که:
عشق بر ترین هنر زندگی ست،
به جادو می ماند و معجزه می کند.
ای کاش می آموختتند که:
عشق را باید کشف کرد،
باید برای کشف آن زحمت کشید،
باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت،
عشق، هنر است
عشق ورزیدن، مهارت نیست،
بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
به همین سبب امید آن هست که
روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
در واقع تنها در چنان روزی ست که
انسانیت حقیقی زاده می شود
ما هنوز پیش از آن واقعه عظیم زندگی می کنیم.
آن واقعه ی بزرگ و با شکو ه هنوز رخ نداده است
اشو
عشق_پرنده_آزاد_و_رها
سرمست باش، با نشاط باش؛ در حال جشن و پایکوبی، در حال آواز خوانی، در حال رقص. بگذار کاینات از طریق تو مجال بازیگوشی بیابد
بگذار بازیگوشی تنها عبادت تو باشد
بگذار نشاط و شادمانی تنها نیایش تو باشد.
یکی از اساسی ترین تو همات آدمی،
این است که:
گمان می کند عشق را می شناسد؛
به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
هرکسی می پندارد که می دا ند عشق چیست؛ بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است
ما با عاشقانی روبرو هستیم که از عشق تهی اند
والدین ما تظاهر می کنند که
فرزندانشان را دوست دارند،
شوهران تظاهر می کنند
تظاهر و تظاهر، البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند،
بسیاری از آنها نمی دا نند که چنین می کنند
ای کاش از همان ابتدا آ دمها می آموختتند که:
عشق بر ترین هنر زندگی ست،
به جادو می ماند و معجزه می کند.
ای کاش می آموختتند که:
عشق را باید کشف کرد،
باید برای کشف آن زحمت کشید،
باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت،
عشق، هنر است
عشق ورزیدن، مهارت نیست،
بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
به همین سبب امید آن هست که
روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
در واقع تنها در چنان روزی ست که
انسانیت حقیقی زاده می شود
ما هنوز پیش از آن واقعه عظیم زندگی می کنیم.
آن واقعه ی بزرگ و با شکو ه هنوز رخ نداده است
اشو
عشق_پرنده_آزاد_و_رها
احساسی در درونم هست که میخواهد بیرون بیاید، احساسی که میخواهد زنان را به چنگ آورد و لذت جنسی ببرد.
پاسخ:
عشق سازنده است؛ جنسیت ویرانگر است؛ و تفاوت بسیاری بین این دو هست. گاهی فکر میکنی که جنسیتِ تو عشقِ تو است. آنوقت فریب خوردهای. جنسیت میتواند بازی عشق را بازی کند، ولی یک بازی تقلبی است.
من با سکس مخالف نیستم، ولی بهیقین با سکسگرایی مخالف هستم. و تفاوت در این است که سکس چیزی طبیعی است و سکسگرایی چیزی ذهنی است.
عشقورزیدن به یک زن، به یک مرد طبیعی است. تولید مثل طبیعی است، هیچ اشکالی در آن نیست. ولی فکر کردن به زن، دیدن تصاویر برهنه، هر شب خوابیدن و فکرکردن در مورد زنان ـــ زنان و زنان و زنان ـــ این سکسگرایی است........
عاشق زنی شدن هیچ اشکالی ندارد، ولی چنگزدن به یک زن زشت است. قدری جوانمرد باش و هنرمندانه رفتار کن!
«بهچنگ آوردن!» خود این واژه تهاجمی و خشن است: گویی که هیچ حرمتی برای زنان نداری: “چنگ آوردن؟” آیا او یک شئ است؟ آیا میخواهی تجاوز کنی؟
این چیزی است که در ذهن معمولی رخ میدهد: از سکس سقوط کرده و به سکسگرایی تبدیل شده.
سکس طبیعی و عادی است؛ مردی را دوست داری، زنی را دوست داری ــ خوب است. ولی سپس کار تمام است؛ اگر حقیقتاً عاشق زنی باشی دیگر توجهی به زنان دیگر نداری. آنگاه آن یک زن، نمایندهی تمام زنان است؛ آنگاه آن یک مرد، یعنی تمام مردان در همان مرد. آنگاه تمام بشریت در آنجاست.
وقتی عاشق زنی باشی، آن زن اساسی را که دنبالش میگشتی پیدا کردهای. حالا دیگر به هیچ رهگذری نگاه نمیکنی و ذهنت در پی چنگزدن به این و آن نیست.
میخواهد زنان را بهچنگ بیاورد و لذت جنسی ببرد.
نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشی این است: اگر زنی را به چنگ بیاوری، هرگز لذت نخواهی برد. زیرا لذتبردن نمیتواند تحمیلی و با زور باشد. این یک آهنگ ظریف است. وقتی زن هم عاشق تو باشد، فقط آنوقت است که این موسیقی بین دو نفر ایجاد میشود که سبب خوشی و لذت است.
میتوانی زنی را بهچنگ آوری، این کاری است که مردم میکنند: کسی فقط با زورِ جسمانی چنین میکند، دیگری با قدرت پول…. چون پول دارد میتواند زنان را بخرد….. دیگری با وسایل دیگر چنین میکند... آنطور که من میبینم از هر صد نفر، ۹۹ نفر زن یا مردی را به چنگ آوردهاند. عاشقبودن بسیار به ندرت رخ میدهد.
وقتی عاشق باشی، زن یا مردی را بهچنگ نمیآوری. وقتی عاشق باشی، این عشق است که هر دو را تسخیر میکند. وقتی عاشق باشید هرگز همدیگر را تصاحب نمیکنید. ابداً احساس مالکیت بر دیگری ندارید.
و وقتی عاشق باشید، بهفکر لذتبردن نیستید؛ [زیرا لذت در هر لحظه بین شما] وجود دارد. تمام فکرکردنها در مورد لذتبردن بهاین سبب است که وجود ندارد؛ کسر است.
میخواهد زنان را بهچنگ بیاورد و لذت جنسی ببرد.
اگر زنی را بهچنگ بیاوری، یک جسد در دستهایت داری، نه یک بدن انسان. آیا میتوانی با جسد عشقبازی کنی؟
مردمانی هستند که….. گفته شده که وقتی کلئوپاترا مُرد، مردان احمقی جسد او را از گور بیرون آوردند و به او تجاوز کردند… با یک بدن مرده! آری کلئوپاترا بسیار زیبا بود و چند احمق به جسد آن زن تجاوز کردند. ولی این خیلی عجیب نیست. آنگونه که من میبینم، مردم چنین کاری میکنند. خیلی عجیب نیست.
چنین چیزی در مقیاس بسیار بزرگ هر روز رخ میدهد. اگر زن تو برای عشقبازی آماده نباشد، تو در همان موقعیت [تجاوز] هستی… شاید همسرت باشد؛ این تفاوتی ندارد…. اگر او در قلب خودش آماده نباشد، اگر تمایلی در قلبش نباشد، تو با یک بدن مرده عشقبازی میکنی. اگر مرد تو آماده نباشد و کاملاً در آن غرق نباشد و در آن گم نشود، تو با یک بدن مرده عشقبازی میکنی.
میتوانی زنی را به چنگ بیاوری ولی هرگز به آن زن دسترسی نداری. زن یا مرد هرگز نمیتوانند بهچنگ آورده شوند. و میتوانی سعی کنی که لذت ببری ولی فقط ناکام خواهی شد، زیرا هیچکس هرگز اینگونه لذت نبرده است. تمام تلاش تو مسخره و بیهوده است.
هرگز به این فکر نکن که زنی یا مردی را بقاپی. عشق بورز. عشق زیباست. ولی عشق نیازمند یک دگرگونی عظیم در تو است، زیرا عشق یک تسلیم است. باید تسلیم شوی، باید احترام بگذاری. باید حرمت دیگری را حفظ کنی، به وجود او احترام بگذاری. عشق یک نیایش است. و اگر سکس بخشی از آن باشد، آن سکس هم عملی روحانی است. آنگاه دیگر عملی شهوانی نیست، بلکه شعفی روحانی است؛ مراقبهگون و نیایشگونه است.
اشو
«آموزش فراسو»
پاسخ:
عشق سازنده است؛ جنسیت ویرانگر است؛ و تفاوت بسیاری بین این دو هست. گاهی فکر میکنی که جنسیتِ تو عشقِ تو است. آنوقت فریب خوردهای. جنسیت میتواند بازی عشق را بازی کند، ولی یک بازی تقلبی است.
من با سکس مخالف نیستم، ولی بهیقین با سکسگرایی مخالف هستم. و تفاوت در این است که سکس چیزی طبیعی است و سکسگرایی چیزی ذهنی است.
عشقورزیدن به یک زن، به یک مرد طبیعی است. تولید مثل طبیعی است، هیچ اشکالی در آن نیست. ولی فکر کردن به زن، دیدن تصاویر برهنه، هر شب خوابیدن و فکرکردن در مورد زنان ـــ زنان و زنان و زنان ـــ این سکسگرایی است........
عاشق زنی شدن هیچ اشکالی ندارد، ولی چنگزدن به یک زن زشت است. قدری جوانمرد باش و هنرمندانه رفتار کن!
«بهچنگ آوردن!» خود این واژه تهاجمی و خشن است: گویی که هیچ حرمتی برای زنان نداری: “چنگ آوردن؟” آیا او یک شئ است؟ آیا میخواهی تجاوز کنی؟
این چیزی است که در ذهن معمولی رخ میدهد: از سکس سقوط کرده و به سکسگرایی تبدیل شده.
سکس طبیعی و عادی است؛ مردی را دوست داری، زنی را دوست داری ــ خوب است. ولی سپس کار تمام است؛ اگر حقیقتاً عاشق زنی باشی دیگر توجهی به زنان دیگر نداری. آنگاه آن یک زن، نمایندهی تمام زنان است؛ آنگاه آن یک مرد، یعنی تمام مردان در همان مرد. آنگاه تمام بشریت در آنجاست.
وقتی عاشق زنی باشی، آن زن اساسی را که دنبالش میگشتی پیدا کردهای. حالا دیگر به هیچ رهگذری نگاه نمیکنی و ذهنت در پی چنگزدن به این و آن نیست.
میخواهد زنان را بهچنگ بیاورد و لذت جنسی ببرد.
نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشی این است: اگر زنی را به چنگ بیاوری، هرگز لذت نخواهی برد. زیرا لذتبردن نمیتواند تحمیلی و با زور باشد. این یک آهنگ ظریف است. وقتی زن هم عاشق تو باشد، فقط آنوقت است که این موسیقی بین دو نفر ایجاد میشود که سبب خوشی و لذت است.
میتوانی زنی را بهچنگ آوری، این کاری است که مردم میکنند: کسی فقط با زورِ جسمانی چنین میکند، دیگری با قدرت پول…. چون پول دارد میتواند زنان را بخرد….. دیگری با وسایل دیگر چنین میکند... آنطور که من میبینم از هر صد نفر، ۹۹ نفر زن یا مردی را به چنگ آوردهاند. عاشقبودن بسیار به ندرت رخ میدهد.
وقتی عاشق باشی، زن یا مردی را بهچنگ نمیآوری. وقتی عاشق باشی، این عشق است که هر دو را تسخیر میکند. وقتی عاشق باشید هرگز همدیگر را تصاحب نمیکنید. ابداً احساس مالکیت بر دیگری ندارید.
و وقتی عاشق باشید، بهفکر لذتبردن نیستید؛ [زیرا لذت در هر لحظه بین شما] وجود دارد. تمام فکرکردنها در مورد لذتبردن بهاین سبب است که وجود ندارد؛ کسر است.
میخواهد زنان را بهچنگ بیاورد و لذت جنسی ببرد.
اگر زنی را بهچنگ بیاوری، یک جسد در دستهایت داری، نه یک بدن انسان. آیا میتوانی با جسد عشقبازی کنی؟
مردمانی هستند که….. گفته شده که وقتی کلئوپاترا مُرد، مردان احمقی جسد او را از گور بیرون آوردند و به او تجاوز کردند… با یک بدن مرده! آری کلئوپاترا بسیار زیبا بود و چند احمق به جسد آن زن تجاوز کردند. ولی این خیلی عجیب نیست. آنگونه که من میبینم، مردم چنین کاری میکنند. خیلی عجیب نیست.
چنین چیزی در مقیاس بسیار بزرگ هر روز رخ میدهد. اگر زن تو برای عشقبازی آماده نباشد، تو در همان موقعیت [تجاوز] هستی… شاید همسرت باشد؛ این تفاوتی ندارد…. اگر او در قلب خودش آماده نباشد، اگر تمایلی در قلبش نباشد، تو با یک بدن مرده عشقبازی میکنی. اگر مرد تو آماده نباشد و کاملاً در آن غرق نباشد و در آن گم نشود، تو با یک بدن مرده عشقبازی میکنی.
میتوانی زنی را به چنگ بیاوری ولی هرگز به آن زن دسترسی نداری. زن یا مرد هرگز نمیتوانند بهچنگ آورده شوند. و میتوانی سعی کنی که لذت ببری ولی فقط ناکام خواهی شد، زیرا هیچکس هرگز اینگونه لذت نبرده است. تمام تلاش تو مسخره و بیهوده است.
هرگز به این فکر نکن که زنی یا مردی را بقاپی. عشق بورز. عشق زیباست. ولی عشق نیازمند یک دگرگونی عظیم در تو است، زیرا عشق یک تسلیم است. باید تسلیم شوی، باید احترام بگذاری. باید حرمت دیگری را حفظ کنی، به وجود او احترام بگذاری. عشق یک نیایش است. و اگر سکس بخشی از آن باشد، آن سکس هم عملی روحانی است. آنگاه دیگر عملی شهوانی نیست، بلکه شعفی روحانی است؛ مراقبهگون و نیایشگونه است.
اشو
«آموزش فراسو»
آن کسی که میفهمد موعظه نمیکند ;
آن کسی که موعظه میکند نمیفهمد .
...
قضاوتها و کلامت را حفظ کن ;
تفاوتها را ملایم کن و ناموافقت ها را فراموش کن ,
بذله گویی هایت را کند کن و هدف خود را ساده کن ;
جهان را بپذیر.
آنگاه ,
دوستی و دشمنی ,
سود و زیان ,
تمجید و رسوایی ,
تو را متأثر نخواهند ساخت ;
جهان تو را خواهد پذیرفت.
تائو ته چینگ
آن کسی که موعظه میکند نمیفهمد .
...
قضاوتها و کلامت را حفظ کن ;
تفاوتها را ملایم کن و ناموافقت ها را فراموش کن ,
بذله گویی هایت را کند کن و هدف خود را ساده کن ;
جهان را بپذیر.
آنگاه ,
دوستی و دشمنی ,
سود و زیان ,
تمجید و رسوایی ,
تو را متأثر نخواهند ساخت ;
جهان تو را خواهد پذیرفت.
تائو ته چینگ