عشق و نور
1.21K subscribers
449 photos
1.35K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
شخصیتی که همه همدیگر را بظاهر باور به شناختنِ هم دارند و میگویند من این شخص را می‌شناسم از افکار ساخته شده که پر از دروغهای این دنیایست که با حس مالکیت با نامی که به کودک داده می‌شود و در بدنش در طولِ عمرش رشد میکند با نقابها و رلهایی که در ادامه رشدش از کودکی تا کهنسالیِ بدن است، می‌آموزد(بدن اقامتگاه موقتیِ روح الهیست). تو نه شخصیت ساختگی و نه بدنت هستی ولی شرطِ بازی در عالم خیال و رویا نخست در ورود به تاریکی ها ست که از قطبیتها و تضادها شکل و فرم یافته. قبل از اینکه صاحبِ شخصیتی شده باشی تو هستی. روح الهی که در نوزاد متولد میشود ورای شخصیتی ست که این دنیا به او داده و انسان تا بیدار به حقیقت وجودش نشود به بازی های نقابدار و هنرپیشگی هایش ناخواسته ادامه می‌دهد چون در ناهشیاری و ناآگاهی بسر می‌برد و خودش را ذهنِ تصویری اش که هر روز در آینه می‌بیند میپندارد☺️
وقتی در آینه به صورتِ شکل و فرم یافته ات مینگری به چشمانت خیره شو و در این لحظه هشیار باش که داری به ذاتِ بینهایت و بی شکل و فرمت مینگری😊
نرمین
کودکی که بدنیای ما زاده میشود، هیچ نمی‌داند و شعوری خام و طبیعتی معصوم دارد. کودک برای آموزشِ هر چیزی از زهدان کیهان که آنرا "هیچ" مینامیم، آگاهی بینهایت است که از آن میاییم و بشکل انسان که تجربه ایی موقتیست، مدتی بازی میکنیم و دوباره به همان "هیچ" که همه چیز است، بازمی‌گردیم. برخی آنرا خدا یا کیهان و ... مینامند که انرژی اش در اصل مادرانه و مؤنث است.
در دنیای کنونی همه سیستم‌های آموزشی تورا پر از دانش و معلومات و اطلاعات و دانسته ها می‌کنند که بتدریج شعوره پویا و بینهایتت پر از علومِ این دنیایست که در مقابل شعوره آگاهیِ بینهایتِ کیهان اندازه سرسوزنی بیش نیست.
کمی از این و آن بدانیم کافیست تا با ذخیره کردنِ اینهمه دانش‌ ها و دانشوری و چیزهای بیهوده محدود نمانیم. ذهنی که پر از معلومات باشد رفته رفته در مدیریتِ آنهمه داده ها سردرگم‌ میماند و مشکل ساز می‌شود چون شهودی در آن نیست همه اش پر شده از تئوری‌ها و فرضیات است که شک و تردید آفرینند.
چرا همه اصرار دارند که تو باید همه چیز بدانی !؟
در صورتیکه همه می‌دانیم نفیسترین ذهن خالی از دانسته هاست. هرچه میدانیم به آنها آشناییم‌ و در محدودیت شناخته هایمان تکرار میشویم ولی آنچه نمی‌دانیم نامحدود است که با اتصال با آگاهی نامحدود کیهان ما را به ناشناخته ها دعوت می‌کند☺️
نرمین‌
هرگاه الگوی ذهنی، احساسی یا واکنشی وجود دارد، آن را بپذیرید. شما به اندازه کافی آگاه نبوده‌اید که حق انتخابی داشته باشید. این قضاوت نیست فقط یک واقعیت است. اگر حق انتخاب داشتید یا این که می‌دانستید حق انتخایی دارید، آیا رنج را انتخاب می‌ کردید یا شادمانی را، قرار یا بی‌ قراری را و آرامش یا درگیری را؟ آیا فکر یا احساسی را بر می‌ گزیدید که شما را از حالت طبیعی خوب بودن و شادمانی درونتان جدا کند؟ من چنین احساسی را منفی و بد می‌خوانم ولی نه به این معنا که «نباید این کارها را می‌کردید.» بلکه تنها یک بدِ ساده واقعی، مانند یک دل به هم خوردگی و تهوع وقتی غذای فاسد بخورید!
چگونه است که فقط در قرن بیستم بشر بیش از صد میلیون نفر را به هلاکت رساند؟ دردی که بشر با این وسعت بر همنوع خود وارد کرده از حد تصور بیرون است. تازه اين آمار خشونت‌ های جسمانی، روانی و ذهنی، شکنجه، درد و سنگدلی‌ هایی را که بشر روزانه بر خودش و موجودات زنده دیگر روا می‌ دارد، در بر نمی‌ گیرد.
آیا بشر از این رو به چنین کار هایی دست می‌ زند که با حالت طبیعی و شادمانی درون در تماس است؟ البته که نه ! فقط کسانی که در حالت منفی عمیقی به سر می‌ برند، افرادی که به راستی حالشان بد است، چنین واقعیتی را به صورت بازتاب آن چه احساس می‌ کنند، می‌ آفرینند. این گونه افراد در حال حاضر در حالِ نابودی طبیعت و سیاره‌ ای که روی آن زندگی می‌ کنیم، هستند. باور نکردنی‌ است، اما حقیقت دارد. بشر، نوع بسیار خطرناک، بیمار و دیوانه‌ ای‌ است. این قضاوت نیست یک واقعیت است. واقعیت این است که در ورای این دیوانگی، سلامت عقل هم وجود دارد که هم اکنون درمان و بهبود آن در دسترس تک تک شماست.

اکهارت تله
نیروی حال
احساسات به افکار متصلند وقتی درد و رنج آفرین شده باشند یعنی نفست در حاکمیت است و از طبیعت فطری انسان بودنت که شادمانیست دور گشته ایی و در خواب و خیال‌های توهمیِ گذشته هایت بسر میبری و آینده چون ادامه لحظه هاست تکراره همان‌ تصورات، آینده ات را رقم می‌زنند. حسرتِ گذشته ها را خوردن برایت هیچ سودی نخواهد داشت چون برروی پایه و اساسِ باورها و تصورات غلط بنا شده اند.

خشت اول گر نهد معمار کج
تا ثریا می‌رود دیوار کج

باورهایی که هنوز مشاهده شان نکرده ایی. وقتی به تهی و بی روح بودنِ درونت پی ببری یعنی به هسته وجودت نزدیک شدی. وقتی تهیا یا خلأ درونت که درونِ همه انسانهاست را مشاهده اش کنی با تسلیمِ منیتهای نفسانی ات به حقیقت غایی میرسی که با مرگِ نفس مصادف است که با نیست شدن، خدا یا هستی وارده وجودت می‌شود. از این که نفس در این تهیا، وجودیتش را در تهدید احساس می‌کند نترس فقط تسلیمش کن بدونِ لحظه ایی فکر کردن در مورده خلأ☺️
اگر فکر ادامه یابد نفست دوباره داستانبافی خواهد کرد و دنبالِ خدا خواهد گشت یا مرگ را زیر سوال خواهد برد یا شروع به فرضیه بافی هایی در مورد خلأ خواهد کرد و و و ...
مراقب و هشیار باش تو هیچکدام از افکارت نیستی بلکه فراسوی آنهایی☺️
نرمین
سخنوری قهار بودن، نشانه خردمندی نیست
هیتلر هم برای طرفدارانش سخنوری کاریزماتیک بود ولی خردمند نبود.
خردمنده واقعی کسیست که در بی ذهنی و در صلح و آرامشِ وجودش مستقر است یعنی کاملا خالی از گذشته هاست.
فقط در این کیفیت وجود است که انسان عشق ورزه واقعیست چون از همه جنگهای درونش خالی گشته و نفرت نمی‌ورزد و از هیچ چیز و هیچکسی ترسی ندارد☺️
نرمین
کسیکه از خودش خالی شود، پرتالی برای ماوراست و با شعوره کیهانی در ارتباطِ بیواسطه است.
نرمین‌
#سوال_از_اشو

مرشد عزیز، ای مرد حقه‌باز! بگذار ببینیم چطور از این یکی فرار می‌کنی!
شما اغلب به ما می‌گویید که سانیاس به معنی ترک دنیا نیست، بلکه تَرکِ نفْس است.
ولی با این‌حال، وقتی تصمیم می‌گیریم که با شما بمانیم،
درنهایت وطن، شغل، پول و دارایی‌ها؛ فضای خصوصی خودمان را ترک می‌کنیم؛
و حتی گاهی خانواده و دوستان خودمان را نیز.
ما هیچوقت چیزی را بصورت تشریفاتی تَرک نمی‌کنیم،
ولی درهرصورت اتفاق می‌افتد و ما شکوفا می‌شویم و کاملاً خوشبخت هستیم.
شما خیلی شیطان هستید، این بسیار زیباست!

#پاسخ_بخش1

سانیاس می‌تواند دو امکان داشته باشد. یکی ترک‌ دنیای رسمی است
این یعنی سرکوب، یعنی فرار. این زشت است
در گذشته این رواج داشته است.
این برخلاف زندگی و نفیِ زندگی است. تمام خوشی‌ها را در بهشت وعده می‌دهد
درواقع، به سبب طمع است که دنیا را ترک می‌کنی
ترک دنیای تشریفاتی، چیزی قلابی است، پلاستیکی است. یک گلِ واقعی نیست، عطری ندارد
برعکس، در عمق خودش یک طمع بزرگ است:
طمع برای یک زندگی دیگر، زندگی جاودانه، برای لذات بهشتی.

فقط کتاب‌های مذهبی دنیا را نگاه کن و متعجب خواهی شد. طوری که بهشت را توصیف می‌کنند چیزی نیست بجز رویاهای یک ذهن مادّه‌گرای شهوت‌پرست و بسیار طمعکار
ابداً‌هیچ ربطی به دیانت ندارد

در بهشت زنان زیبا وجود دارند؛ همیشه جوان باقی می‌مانند. و نهرهایی از شراب نیازی نیست به میخانه بروی! نهرهای شراب جاری هستند. بنوش، شنا کن، عمیقاً در نهرهای شراب شیرجه بزن!
و درختانی از طلا و گل‌هایی که از الماس و زمرّد ساخته شده‌اند. این چه نوع رویایی است؟ خواب چه کسانی است؟ طمع است که فرافکن شده
این ترک دنیا نیست. به‌نظر ترکِ دنیا می‌رسد، ولی چنین نیست.
واژه‌ی مسیحی بهشت paradise از واژه‌ی عربی فردوس Firdaus می‌آید. فردوس به معنی باغ محصور لذت است، درست همانقدر باشکوه که پادشاهان باغ‌های محصور مخصوص لذات خودشان را داشتند
برای دسترسی به آن باید این دنیا را ترک کنی.

اگر این را در نور درست مشاهده کنی، آنگاه مردمان به‌اصطلاح “دنیایی” آنچنان هم دنیایی نیستند، آن‌قدرها هم مانند مردمان به‌اصطلاح “آن‌دنیایی” مادّه‌گرا نیستند
به همین دلیل است که این کشور، که خودش را بسیار مذهبی می‌داند، ‌ابداً بادیانت نیست؛ بسیار مادّه‌گرا است:
در سطح مذهبی است، ولی در عمق، خواسته‌ها برای لذّات وجود دارد.

نوع دوم سانیاس، نوعی که من به دنیا معرفی می‌کنم
یک ترک‌دنیای تشریفاتی نیست
درواقع، من ابداً از واژه‌ی “ترک دنیا” renunciation استفاده نمی‌کنم
من می‌گویم: سانیاس به‌معنی خوش‌بودن rejoicing است
از زندگی لذت ببر، از مراقبه، از زیبایی‌های دنیا، از شعف جهان‌هستی… از همه چیز لذت ببر!
چیزهای دنیایی و خاکی را به مقدس دگرگون کن
این ساحل را به ساحل دیگر تبدیل کن زمین را به بهشت تبدیل کن.
و سپس، بطور غیرمستقیم یک ترک‌دنیای خاص شروع به رخ‌دادن می‌کند. ولی چنین چیزی خودش اتفاق می‌افتد، تو آن را انجام نمی‌دهی
این یک عمل نیست، یک رخداد است شروع می‌کنی به ترکِ حماقت‌هایت؛ تمام آشغال‌هایت را ترک خواهی کرد. شروع می‌کنی به ترک‌کردن روابط بی‌معنی. شروع می‌کنی به ترک‌کردن شغل‌هایی که وجودت را ارضاء نمی‌کند. شروع می‌کنی به ترک کردن مکان‌هایی که رشدکردن در آنها ممکن نیست
ولی من این را ترک دنیا نمی‌خوانم
من آن را ادراک، هشیاری می‌خوانم.

اگر در دستانت سنگ‌هایی را حمل می‌کنی که می‌پنداری الماس هستند، به تو نخواهم گفت که آن سنگ‌ها را دور بریز. فقط خواهم گفت، “هشیار باش و نگاهی دیگر بینداز!” اگر خودت ببینی که اینها الماس نیستند، آیا هیچ نیازی هست که آنها را دور بیندازی؟
خودشان از دستت فرو می‌افتند
درواقع، اگر هنوز هم بخواهی آنها را حمل کنی، باید تلاش بسیار زیادی انجام بدهی، باید اراده‌ای بسیار بزرگی را وارد کنی تا بازهم آنها را حمل کنی
ولی نمی‌توانی برای مدت‌های طولانی آنها را حمل کنی؛ وقتی که دیده باشی که اینها بی‌مصرف و بی‌معنی هستند، باید که آنها را دور بریزی.

و زمانی که دستانت خالی باشند می توانی به جستجوی گنج‌های واقعی بپردازی
و گنجینه‌های واقعی در آینده نیستند چنانچه در مفهوم قدیمی از سانیاس چنین است
گنجینه‌ی واقعی در همین حالا و دراینجا هستند.

مردمان به‌ اصطلاح مذهبی طمع زندگی جاودانه را دارند
و تو فقط زمانی دیانت داری که طمع کاملاً در تو ازبین رفته باشد.

بهشت درجای دیگری نیست: یک روش زندگی است
جهنم نیز همین است
جهنم یعنی: زندگی‌کردن در ناهشیاری بهشت یعنی: زندگی در هشیاری
جهنم مخلوق خودت است، بهشت نیز چنین است.

ادامه دارد....

#اشو
#ادامه_پاسخ_بخش2

اگر به زندگی ناهشیارارنه ادامه بدهی، توسط خواسته‌ها، غرایز و انگیزه‌های ناهشیارانه‌(که تو فقط قربانی آن‌ها هستی و نه ارباب آنها) جهنم خودت را در اطراف خودت خلق می‌کنی
ولی اگر شروع کنی به یک زندگی هشیارانه، یک زندگی که نور بیشتر و بیشتری را به عمق زوایای تاریک وجودت بیاورد، اگر شروع کنی به یک زندگی پر از نور، زندگی تو لحظه‌به‌لحظه‌اش شعف و سرور است.

نیازی نیست که درختان از طلا باشند. درختان همینطور که هستند بسیار زیبا هستند. درواقع، درخت طلایی درختی مُرده است. و نیازی نیست که گل‌های سرخ از الماس ساخته شده باشند؛ گل‌هایی که از الماس ساخته شده باشند، گل‌های زنده نیستند،‌ مرده هستند. و فقط مردان احمق هستند که نیاز به نهرهای شراب دارند. انسانی که با هشیاری زندگی کند چنان با خوشیِ محضِ تنفس کردن و خوشی محضِ بودن و حضور پرندگان و طلوع خورشید در بامداد…. چنان از جهان‌هستی مست است که  نیاز به هیچ ماده مخدر دیگر ندارد. نیاز به هیچ چیز ندارد!
همیشه در شعفی سکرآور هستند و آن شعف چیزی است که:
وجود درونی‌اش از خود آزاد می‌کند؛ رایحه‌ی وجود خودش است. او نه‌ تنها مست است؛ بلکه هرآنچه نزد او بیاید، با او می‌ماند و از وجود او مست می‌گردد.

من یک مست هستم! اگر به خودت اجازه بدهی که اینجا و در دسترس من باشی، تو نیز باید که مست شوی.

این چیزی است که رخ رخداده است. من شیطنت نمی‌کنم، فقط مست هستم! من سعی ندارم از روش‌های شیطنت‌آمیز شما را به ترک‌ِ دنیا وادار کنم
فقط سعی دارم که شما را از دنیای واقعی هشیار سازم
وقتی واقعی شناخته شود، دروغین ناپدید می‌گردد. شناخت واقعی بعنوان واقعی کافی است: دروغین ناپدید می‌شود ــ غیرلازم و غیرضروری می‌شود

اگر در اینجا با من باشی، چنین نیست که باید خانواده‌ات را ترک کنی؛ برعکس، تو در اینجا با من هستی زیرا خانواده‌ات را در اینجا یافته‌ای. اگر شغلت را رها کرده‌ای، به دلیل بودنت در اینجا نیست؛ برعکس، خلاقیت خودت را در اینجا یافته‌ای، خوشی خودت را در اینجا پیدا کرده‌ای. کار اصیل و واقعی خودت را یافته‌ای؛ بنابراین دروغین ازبین رفته است. این یک روند تحولی و دگرگون کننده است.

ولی تاکید من هرگز بر ترک کردن هیچ چیز نیست؛ تاکید من بر خوش بودنِ بیشتر و بیشتر است. و این خوش‌بودن حتماً الگوی زندگی تو را تغییر خواهد داد
وقتی مراقبه می‌کنی، وقتی هشیار می‌شوی، دیگر نمی‌توانی همانطور که بودی باقی بمانی
چگونه می‌توانی یکسان باقی بمانی؟ چگونه می‌توانی همان کارهای احمقانه را ادامه بدهی؟
وقتی ناهشیار بودی ممکن بود؛ ولی وقتی هشیار شدی غیرممکن می‌شود

وقتی ناهشیارانه زندگی کنی، زندگیت متفاوت خواهد بود.
لحظه‌ای که از ذهن به مراقبه تغییر کنی، تمامی زندگیت تحت‌ تاثیر قرار خواهد گرفت. طبیعی است. اگر تحت‌تاثیر نباشد چیزی غیرطبیعی خواهد بود. تمام روابط تو باید که تغییر کند.
برای نمونه، شاید مردی باور داشته باشد که عاشق زنش است. لحظه‌ای که شروع به مراقبه کند برایش روشن و شفاف خواهد شد که آیا عاشق هست یا نیست. شاید هرگز عاشق زنش نبوده باشد. شاید فقط از او بعنوان ابزار جنسی استفاده کرده باشد و یا شاید از او بعنوان جایگزینی برای مادرش استفاده کرده باشد. شاید از آن زن برای این استفاده کرده باشد که قادر نبوده تنها باشد، ولی شاید هرگز عاشق او نبوده باشد. شاید به او وابسته باشد؛ شاید آن زن برایش کاربرد و منافع زیادی داشته...

ولی استفاده از یک انسان دیگر زشت و غیراخلاقی است ـــ و تظاهر به عاشق بودن….
و من نمی‌گویم که تو عمداً‌ چنین می‌کنی؛ شاید فقط ناآگاهانه باشد. شاید حتی آگاه نباشی که آن را دوست نداری؛ شاید فکر کنی که عاشق او هستی. شاید عمداً او را فریب ندهی؛ شاید او را فریب بدهی و حتی خودت را نیز فریب داده باشی.

ولی وقتی شروع به مراقبه می‌کنی، اوضاع روشن خواهد شد. نور بیشتری در زندگیت خواهی داشت؛ درست مانند اینکه شمعی را به اتاقی تاریک وارد کنی چیزها را به روشنی خواهی دید. در تاریکی پنجره شاید در به‌ نظر برسد؛ اینک دیگر در نیست. و شاید یک تابلوی نقاشی و قاب آن به‌نظر یک پنجره برسد، دیگر یک پنجره نیست. حالا که اشیاء را روشن می‌بینی دیگر مانند قبل رفتار نخواهی کرد: باید تغییر کنی؛ باید تمام زندگیت را دوباره از نو مرتب کنی

این چیزی است که برای هر سالک رخ می‌دهد
اگر عشق تو واقعی بوده،
عمیق بیشتری خواهد داشت؛
اگر دروغین بوده، ازبین خواهد رفت
اگر احترام تو به والدینت فقط تشریفاتی بوده، ازبین خواهد رفت
اگر حرمت پدرومادر برایت واقعی بوده، عمق بیشتر و بیشتری پیدا می‌کند. شغلی که به آن پرداخته بودی، اگر قلبت را راضی می‌کرده، عمیق‌تر واردش خواهی شد

ادامه دارد....

#اشو
#ادامه_پاسخ_بخش3

یک نقاش، نقاش بزرگتری خواهد شد، یک موسیقی‌دان بینش‌های نوینی خواهد داشت، یک شاعر نگرش‌های تازه‌ای خواهد داشت، اگر آن شاعر واقعاً یک شاعر بوده، ‌فقط آنوقت

ولی این ترک‌کردن هیچ چیز نیست
تو هیچ چیز را ترک نمی‌کنی!
چند چیز ازبین می‌روند؛
چند چیز پدیدار می‌شوند.

یک چیز قطعی است:
پس از مراقبه، پس از سانیاسِ من، هرآنچه که رخ بدهد به تو رضایت، بلوغ بیشتر، استقرارِ بیشتر، تمرکز بیشتر خواهد بخشید
یک زندگی خواهد شد که نه‌ تنها کهنه نمی‌شود بلکه به سمت قله‌ها و اعماق رشد می‌کند
نه‌ تنها یک زندگی افقی را شروع خواهی کرد، بلکه یک زندگی عمودی نیز خواهی داشت. تا جایی که نیاز باشد در زندگی افقی خواهی زیست، درغیراین‌صورت ۹۰٪ انرژی‌هایت در بُعد عمودی حرکت خواهد کرد، به سمت قلّه‌ها و اعماق...

آنگاه این زمین، این دنیا فقط فرصتی می‌شود برای رشد
و انسانی که از این دنیا، این زمین و این زندگی همچون فرصتی برای رشد استفاده می‌کند در مسیر درستی قرار دارد
اگر فقط در بدن و سنّ رشد کنی و همچنین بالغ و پخته نیز بشوی، آنگاه به درستی زیسته‌ای
و این یک ترک‌دنیا نیست:
شادی و لذت و شکرگزاری از خداوند است.

جامعه‌ی تو، والدینت، آموزگارهایت، کشیشان تو، سیاست‌پیشه‌گان، همگی سعی داشته‌اند چیزهایی را بر تو تحمیل کنند و تو تمام آنها را حمل می‌کنی
ولی هرآنچه که بر تو تحمیل شده باشد، همیشه یک بارگران خواهد ماند و تو در زیر وزن آن لِه می‌شوی؛ و وزن آن هر روز بیشتر رشد خواهد کرد.

عملکرد مرشد این است که هر کاری را که آموزگارها، کشیشان، والدین و سیاستپیشگان با شما کرده‌اند، از شما برگیرد undo
من در اینجا فقط چیزها را برایتان روشن می‌کنم. هیچ انضباطی را بر شما تحمیل نمی‌کنم. من هیچ شخصیتی به شما نمی‌دهم؛ فقط آگاهی بیشتر، نور بیشتر به شما می‌دهم
آنگاه خودتان باید شخصیت خود را پیدا کنید
آنگاه باید روش و الگوی ‌زندگی خودتان را بسازید.
من فقط شمع کوچکی به دست شما می‌دهم؛ آنگاه خودتان هستید که باید راه خود را در تاریکی زندگی پیدا کنید
و حتی یک شمع کوچک کافی است. اگر فضای مختصری در اطراف شما روشن گردد و بتوانید سه چهار قدم در روشنایی گام بردارید، کافی است؛ زیرا تا زمانی که چهار قدم بردارید، آن نور تا چهار گام فراتر از شما را روشن خواهد کرد. فرد با یک شمع کوچک می‌تواند از ده هزار مایل در تاریکی گذر کند.

و من ابداً با زندگی مخالف نیستم، آنگونه که سانیاسِ قدیم آنگونه بوده. سانیاسِ قدیم یک فکر بسیار عجیب داشت: که اگر بخواهی به خداوند دست پیدا کنی، باید ضدّ زندگی باشی
گویی که خداوند با زندگی مخالف است! اگر خدا با زندگی مخالف بود، زندگی حتی برای لحظه‌ای وجود نمی‌داشت
چه کسی زندگی را تغذیه می‌کند؟
چه کسی پیوسته انرژی به زندگی می‌ریزد؟

شاعر بزرگ هندوستان، ‌رابیندارنات گفته است:
“هرگاه نوزادی به دنیا می‌آید، من می‌رقصم، شاد می‌شوم. چرا؟ زیرا یک نوزاد این یقین قطعی را به من می‌دهد که خداوند هنوز ناامید نشده است، که هنوز امیدوار است. هر نوزاد این یقین را با خودش به دنیا می‌آورد که خداوند هنوز به بشریت علاقمند است، که این پروژه را ترک نکرده است، که هنوز امیدوار است که بوداها زاده خواهند شد، که او بازهم کودکانی تازه را خلق می‌کند، که خسته نشده است، که امید او بی‌نهایت است و صبر او نهایت ندارد.”

خداوند عاشق زندگی است:
مخلوق خودش است
انکار زندگی یعنی انکار خداوند
اگر نقاشی را نفی کنی، نقاش را نفی کرده‌ای
اگر شعر را محکوم کنی، شاعر را محکوم کرده‌ای
اگر رقص را مردود کنی، رقصنده را مردود کرده‌ای

و قرن‌ها است که این منطق احمقانه حاکم بوده است: خداوند را بپذیر، او را ستایش کن و زندگی را نفی کن!
و همین مردمان بارها و بارها تکرار کرده‌اند که خداوند خالق دنیا است
پس چرا او دنیا را خلق کرد؟ تا آن را ترک کنید؟! تا بتوانید آن را انکار کنید؟ تا بتوانید دنیا را سرزنش کنید و قدیسانی بزرگ شوید؟!

خداوند این دنیا را بعنوان فرصتی برای رشد انسان خلق کرده است
رشد نیاز به فرصت‌ها و چالش‌های بسیار بسیار زیادی دارد.

چالش سبب یکپارچگی می‌شود؛ وگرنه فرد توخالی و پوچ باقی می‌ماند
اگر هرگونه وسیله برایت مهیا باشد و هیچ خطری در زندگی تو وجود نداشته باشد، خالی و پوچ باقی خواهی ماند. خداوند زندگی را با تمام خطراتش به ما می‌بخشد

ادامه دارد....

#اشو
#ادامه_پاسخ_بخش_پایانی

سلوک sannyas من یعنی پذیرش این چالش
تمام سلوک من یعنی زندگی‌کردن با خطرات زندگی
هرچه بیشتر با خطرات زندگی کنی، هرچه بیشتر ریسک کنی؛ بیشتر رشد می‌کنی، بیشتر متبلور و یکپارچه می‌شوی؛ روحت بیشتر پدیده‌ای تعریف‌شده و شفاف می‌شود. وگرنه مبهم، ابرآلوده و پرتردید باقی خواهد ماند.

من کاملاً طرفدار زندگی هستم. اگر از من بپرسی، خداوند و خلقت او دو چیزِ از هم جدا نیستند
خالق است که همان مخلوق خودش گشته است
من عمیقاً عاشق زندگی هستم. و پیام من برای شما این است: تماماً عاشق زندگی باشید! با زندگی درگیر باشید. پس نکشید، زیرا هرچیز که پس بکشی، خالی باقی خواهد ماند. به زندگی متعهد باشید
یک تعهد چندین بُعدی مورد نیاز است.

دانشمندان می‌گویند که حتی بزرگترین انسان ها نیز فقط ۱۵٪ از توان بالقوه‌ی خود استفاده می‌کنند، حتی بزرگترین آنان!!!!
پس مردمان معمولی چه؟
آنان فقط پنج تا هفت درصد از این توان و ظرفیت خود استفاده می‌کنند

فقط فکر کن: اگر همه ۱۰۰٪ از توان بالقوه‌ی خود استفاده کنند
اگر هر فرد مشعل خودش را از هر دو سو مشتعل نگه بدارد، با شدت، با اشتیاق، با عشق؛ آنگاه زندگی یک شعفِ محض و خالص خواهد بود
و آنگاه مسیح‌ها و بوداهای بسیاری را خواهی دید که روی زمین راه می‌روند! ولی به سبب مفاهیم کهنه‌ی ترک دنیا، خیلی چیزها را از دست داده‌ایم.

من می‌خواهم یک مفهوم کاملاً جدید از سلوک معنوی به دنیا عرضه کنم: سلوکی همراه با عشق، سلوکی که می‌داند چگونه به زندگی متعهد شود، سلوکی که تا عمیق‌ترین هسته‌ی زندگی پیش می‌رود.

ولی هیچکس دیگر نمی‌تواند برای تو انتخاب کند
حتی من نیز نمی‌توانم بجای تو تصمیم بگیرم
فقط می‌توانم نکات را برایتان روشن کنم
می‌توانم نقشه را به تو بدهم، ولی رفتن با خودت است، تو باید سفر کنی، حرکت از تو است

و یک چیز را به یاد بسپار:
نقشه‌ی من واقعاً نقشه‌ی من خواهد بود و نمی‌تواند دقیقاً نقشه‌ی تو باشد. شاید اشاراتی و نشانه‌هایی به تو بدهد، ولی نمی‌تواند دقیقاً نقشه‌ی تو باشد زیرا تو موجودی کاملاً متفاوت هستی.
تو چنان منحصربه‌فرد هستی که نقشه‌ی هیچکس دیگر نمی‌تواند نقشه‌ی تو باشد. آری، تو با درکِ نقشه‌ی من، از خیلی از نکات در مورد خودت آگاه خواهی شد، ولی نباید کورکورانه آنها را دنبال کنی؛ وگرنه یک انسان تقلبی و غیرواقعی خواهی شد.

به من گوش بده، به کلام من، به سکوت من، به وجود من. سعی کن درک کنی در اینجا چه اتفاقی می‌افتد، چه تبادلاتی رخ می‌دهد و سپس خودت تصمیم بگیر. مسئولیت را بر دوش هیچکس دیگر نینداز
راه رشد همین است
راه رسیدن چنین است.

#اشو

اگر میخواهید دنیا را بیدار کنید،
خودتان بیدار شوید

اگر میخواهید درد و رنج را
از دنیا بزدایید، تاریکیهای درون خودتان را بزدایید

اگر طالبِ جهانی روشن هستید، خودتان را روشن و آگاه سازید
بزرگترین خدمتی که می‌توانید به بشریت هدیه کنید دگرگونی شخص خودتان است☺️
دلیل اینکه انسانها خودشان را برتر یا پست تر از دیگران میپندارند فقط در خودپنداری نفس آنان نهفته است و نفس بسیار حیلتگر است چون جدایی آفرین است که همان محتوای ذهن است که در کودکی نداشتیم.
وقتی دوباره کودک شویم، وحدت‌ و یکی بودن با همه موجوداتِ هستی ممکن می‌شود.
پرده های جدایی با همه ابهامات و فراموشی ها را نفس ایجاد می‌کند و در کیفیت بی ذهنی ست که یگانگی با هستی تجربه پذیر میشود.
نرمین
شب آیینه روز است

هنگامی که روزهایت از بند دغدغه ها می رهند ؛
شب هایت از اندوه وماتم تهی می شوند.
زیرا شب آیینه ای ست که روز تو؛
تصویر خویش را در آن می نگرد.
اگر در تمام روز مضطرب ونگران باشی؛
اگر در تمام روز در تب آرزو هایت بسوزی؛
شب هایت را به کابوس بدل خواهی کرد.
اما اگر هر لحظه را به طورکامل زندگی کنی؛
اگر تمام وجودت را در لحظه به لحظه زندگی
خود بگذاری و بگذاری ؛
آن گاه شب خویش را به آرامش آب ها
و شفافیت آیینه ها تبدیل خواهی کرد.
حتی یک رویای ناخوشایند نیز نمیتواند
به شب های آرام تو راه بیابد.
زیرا رویاها از چاه آرزو های سرکوب شده بیرون می آیند .
اگر تو بتوانی لحظه به لحظه ی زندگی خود را زندگی کنی،
دیگر آرزویی نخواهی داشت.

#اشو
#زبان_فرشتگان
عشق ملاقات مرگ و زندگی است ملاقاتی در نقطه اوج
فقط در صورت شناخت عشق است که میتوان به تجربه این ملاقات نایل آمد.
در غیر این صورت، به دنیا می آیی، زندگی می کنی ، و می میری
ولی در حقیقت مهمترین تجربه زندگی را از دست داده ای
تجربه ای که با هیچ چیز جایگزین نمی شود

تو تجربه حد فاصل مرگ و زندگی را از دست داده ای
تجربه این حدفاصل، نقطه اوج و حد نهایی تجربیات آدمی است.

#اشو
هنگامی که به درختی می نگری، نسبت به درخت هشیار هستی. هنگامی که فکر یا احساسی داری، در مورد آن فکر یا حس هشیار هستی. هنگامی که تجربه لذت بخش یا دردناکی داری، نسبت به آن تجربه هشیار هستی.
به نظر می رسد اینها عبارت هایی بدیهی باشند، اما اگر به دقت آنها را بررسی کنی، متوجه می شوی که به گونه ای ظریف توهمی بنیادی در ساختارشان نهادینه شده، توهمی که هنگام به کارگیری زبان گریزناپذیر است. فکر و زبان دوگانگی ظاهری و شخص جدایی را ایجاد می کنند، در حالی که در حقیقت چنین نیست. حقیقت ایـن اسـت: تو کسی نیستی که نسبت به درخت، فکر، احساس یا تجربه هشیار هستی. تو همان هشیاری یا آگاهی ای هستی که درون آن چیزها وجود دارد و به آنها شکل می دهد.
در حالی که به امور زندگی ات می پردازی، آیا می توانی خود را به صورت هشیاری ای بینی که تمامی محتوای زندگی تو در آن آشکار می شود؟

اکهارت تله
سکون سخن می گوید
فراینده رشده ذهنِ شرطی شده انسانی، دیر یا زود از کودکانی که در حقیقت، خداگونگی در فطرتشان نهادینه است، در ادامه رشدشان رو به بزرگسالی از انها بلا استثنا شخصیتی ظلم دیده و حقیر و قربانی می‌سازد. احساسِ تاسف و غمخواری که کودکان از بزرگانشان می‌آموزند برای تجاربی که مستلزمش آزمون و خطاست، انسانهایی پر از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات میافریند که طبیعت فطری انسانها را در بزرگسالی کاملا مختل ساخته و از آنها آدم‌های غیره طبیعی و مصنوعی و مکانیکی می‌سازد و با هویت یافتن از تجارب تلخِ آموزشی و با بازگویی مکرره ماجراهایی که در محور زمان برایشان رخ داده، برای خود و دیگران در چرخه تکرار، اسیر نگه می‌دارد.
هیچکسی قادر نیست ما را از این چرخه های تکراری نجات دهد جز خودمان. تک تک ما انساها با داستان‌های متفاوت ولی غمباره گذشته هایمان باید مسیری نوین پیش گیریم تا در گذشته هایمان نمانیم. زندگی عقبگرد ندارد و طبیعتش رو بجلوست که همان ناشناخته هاست که همه ما در قدمهای نخست در وحله اول میترسیم ولی الگوهای جدید با پا نهادن به ناشناخته ها خودبخود آفریده میشوند، وقتی آگاهانه با خرد، شهود، همسویی، خوشنودی و رضایتِ قلبمان حرکت کنیم.
نرمین‌
باره سنگینِ همه خطاهای بزرگان و پیران و گذشتگان و اجداد و نیاکانمان که به ما انسانها نسل به نسل انتقال داده می‌شوند و ما بالجبار و ناخودآگاه و ناخواسته بدوش میکشیم با تکرارشان، رهایی بخش نخواهند بود مگر اینکه از همه ساختارهای باورهای شعوره قدیم و پوسیده و باستانی، خارج شویم و شعوری کاملا نوین بسازیم. بله تولدی نوین، دردهای زایمانِ خودش را دارد که باید با ایثار و از خودگذشتگی، بجان بخریم☺️
نرمین