#حقیقت_و_واقعیت
حقيقت جاودان است.
چيزي كه جاودان نيست، يك واقعيت است نه يك حقيقت.
و تفاوت بين واقعيت و افسانه چندان زياد نيست. آنچه يك واقعيت است شايد تا چند لحظه پيش يك افسانه بوده
و آنچه اينك يك افسانه است شايد لحظه اي بعد به واقعيت تبديل شود.
نه افسانه ها حقيقت اند و نه واقعيتها، به همين دليل است كه ما در شرق هيچگاه چندان به تاريخ توجه نشان نداده ايم،
زيرا تاريخ بيانگر واقعيتهاست.
غرب بسيار واقعيت گراست.
اذهان غربي در خودآگاهي وابسته به زمان به سر مي برند.
اما رويكرد شرقي ها به بي زماني و ابديت است.
ازاين رو از نگاه شرقي ها حقيقت چيزي فراتر از زمان است.
تو تا وقتیکه از زمان فراتر نروي چيزي از حقيقت نخواهي دانست.
در بعد زمان، تو فقط فيلمي را روي پرده مي بيني، اين فيلم ممكن است زيبا باشد و درآن لحظه مجذوب آن شوي اما در اعماق وجودت مي داني كه آن افسانه اي بيش نيست.
سپس پايان فيلم فرا مي رسد.
پرده خالي مي شود و ناگهان متوجه مي شوي كه تمام آن مدت فقط پرده واقعيت داشت و آن فيلم تصويري بيش نبود.
دنياي واقعيتها فقط يك تصوير است.
و پرده حقيقي است. اما پرده در پشت تصوير پنهان است.
#پرده_همان_خداست،
و دنيا فيلمي است كه روي آن پرده نمايش داده مي شود.
چگونه مي توان به آن چيز حقيقي يعني آنچه كه هست، خواهد بود و هميشه بوده است رخنه كرد؟
روشي كه ما در شرق كشف كرده ايم #مراقبه است.
مراقبه يعني دست شستن از افسانه ها و واقعيتها، يعني زدودن ذهن از تمام افسانه و واقعيتها تا اينكه فقط پرده باقي بماند.
پرده خودآگاهي، خالي، پاك و سفيد است و هيچ چيزي در آن به نمايش در نمي آيد. تمام حركتها ناپديد شده اند، زيرا تمام حركتها متعلق به زمان اند.
زمان متوقف شده، ساعت از حركت افتاده است.
ناگهان تو به دنيايي ديگر منتقل مي شوي، دنياي فراز،
آن دنيا، همان دنياي حقيقت است. شناختن آن شناختن همه چيز و تبديل شدن به آن است،
زيرا آنگاه:
شناسنده شناخته مي شود.
بيننده ديده مي شود.
مشاهده كننده مشاهده مي شود.
اين، نهايت تجربه زندگي است كه رهايي بخش است.
تو را از تمام اوهام ذهن و از تمام واقعيتهاي مادي دنيا مي رهاند.
#اﺷﻮ
حقيقت جاودان است.
چيزي كه جاودان نيست، يك واقعيت است نه يك حقيقت.
و تفاوت بين واقعيت و افسانه چندان زياد نيست. آنچه يك واقعيت است شايد تا چند لحظه پيش يك افسانه بوده
و آنچه اينك يك افسانه است شايد لحظه اي بعد به واقعيت تبديل شود.
نه افسانه ها حقيقت اند و نه واقعيتها، به همين دليل است كه ما در شرق هيچگاه چندان به تاريخ توجه نشان نداده ايم،
زيرا تاريخ بيانگر واقعيتهاست.
غرب بسيار واقعيت گراست.
اذهان غربي در خودآگاهي وابسته به زمان به سر مي برند.
اما رويكرد شرقي ها به بي زماني و ابديت است.
ازاين رو از نگاه شرقي ها حقيقت چيزي فراتر از زمان است.
تو تا وقتیکه از زمان فراتر نروي چيزي از حقيقت نخواهي دانست.
در بعد زمان، تو فقط فيلمي را روي پرده مي بيني، اين فيلم ممكن است زيبا باشد و درآن لحظه مجذوب آن شوي اما در اعماق وجودت مي داني كه آن افسانه اي بيش نيست.
سپس پايان فيلم فرا مي رسد.
پرده خالي مي شود و ناگهان متوجه مي شوي كه تمام آن مدت فقط پرده واقعيت داشت و آن فيلم تصويري بيش نبود.
دنياي واقعيتها فقط يك تصوير است.
و پرده حقيقي است. اما پرده در پشت تصوير پنهان است.
#پرده_همان_خداست،
و دنيا فيلمي است كه روي آن پرده نمايش داده مي شود.
چگونه مي توان به آن چيز حقيقي يعني آنچه كه هست، خواهد بود و هميشه بوده است رخنه كرد؟
روشي كه ما در شرق كشف كرده ايم #مراقبه است.
مراقبه يعني دست شستن از افسانه ها و واقعيتها، يعني زدودن ذهن از تمام افسانه و واقعيتها تا اينكه فقط پرده باقي بماند.
پرده خودآگاهي، خالي، پاك و سفيد است و هيچ چيزي در آن به نمايش در نمي آيد. تمام حركتها ناپديد شده اند، زيرا تمام حركتها متعلق به زمان اند.
زمان متوقف شده، ساعت از حركت افتاده است.
ناگهان تو به دنيايي ديگر منتقل مي شوي، دنياي فراز،
آن دنيا، همان دنياي حقيقت است. شناختن آن شناختن همه چيز و تبديل شدن به آن است،
زيرا آنگاه:
شناسنده شناخته مي شود.
بيننده ديده مي شود.
مشاهده كننده مشاهده مي شود.
اين، نهايت تجربه زندگي است كه رهايي بخش است.
تو را از تمام اوهام ذهن و از تمام واقعيتهاي مادي دنيا مي رهاند.
#اﺷﻮ