اشـoshoـو:
سخنرانی اُشو در مورد #رنج و #سرور
#سوال_از_اشو
لطفاً سرور و رنج را توصیف کنید، زیرا هرگاه با عشق یا زیبایی برخورد می کنم، فقط دردی بزرگ را احساس می کنم و نه سرور را. و این را درک نمی کنم.
#پاسخ
سوپارنا Suparna، بارها و بارها به تو گفته شده، بارها و بارها به تو آموزش دادهاند که سرخوش بودن اشتباه است و رنجور بودن درست است. شاید چنین مستقیم به تو گفته نشده باشد، ولی بطور غیرمستقیم برای رنجبردن شرطی و هیپنوتیزم شدهای. شروع به این باور کردهای که رنج بردن طبیعی است:
در همه جا رنج می بینی همه در رنج هستند! به نظر می رسد که رنج، خودِ طبیعتِ امور است!
وقتی که زاده شدی، کودکی شادمان بودی ــ درست مانند هر کودک دیگر
غیر از این اتفاق نمی افتد، هرگز
هرگاه نوزادی به دنیا می آید، شادمان است، کاملاً خوشحال است. و برای همین است که کودکان بسیار خودخواه به نظر می رسند. فقط به خودشان فکر می کنند و نگران دنیا نیستند. و آنان از چیزهای جزیی خوشحال می شوند پروانه ای در باغچه می بینند و بسیار شگفتزده و شادمان می شوند… چیزهای بسیار کوچک و جزیی؛ ولی آنان خوشحال هستند و بطور طبیعی شادمان هستند.
ولی آهسته آهسته ما شادمانی آنان را فلج می کنم، آن را نابود می کنیم
نمی توانیم اینهمه خوشحالی را تحمل کنیم. دنیا بسیار رنجور است و ما باید آنان را برای دنیا آماده سازیم!
بنابراین بطور غیرمستقیم در آنان این فکر را پرورش می دهیم که:
”دنیا یک رنج است“، که ”نمیتوانی از عهدهی شادمانی بربیایی“، که ”شادمانی فقط یک امید است، چطور می توانی شاد باشی؟ خودخواه نباش! در همه جا رنج بسیار وجود دارد ــ دیگران را احساس کن! ملاحظه ی دیگران را بکن!“
کودک آهسته آهسته این احساس را می گیرد که شاد بودن نوعی گناه است. وقتی دنیا اینهمه در رنج است، تو چگونه می توانی شاد باشی؟!
مردم به من نامه می نویسند و می گویند: ”وقتی که دنیا چنین در رنج است تو چگونه می توانی به مردم مراقبه را بیاموزی؟ وقتی که مردم گرسنه هستند، انسان چگونه می تواند شاد باشد؟“ گویی که اگر ناشاد باشی می توانی به مردم کمک کنی! گویی که با مراقبهگون نبودن به نوعی به مردم خدمت میکنی! گویی که اگر مراقبه نکنی جنگ ها متوقف می شوند و اگر شاد نباشی گرسنگی ازبین خواهد رفت!
ولی رنج را ستوده اند و رنج بردن را پرستش کرده اند. من همیشه به این مظنون بودهام که مسیحیت به سبب آن صلیب است که بزرگترین مذهب دنیا شده است! صلیب نماد رنج و درد است. کریشنا نمی توانست بزرگترین مذهب دنیا باشد، به سبب فلوتش و به علت رقص هایش! حتی آنان که کریشنا را پرستش می کنند قدری در موردش احساس گناه می کنند. تو چگونه می توانی این همه شادمان باشی و با دوستدخترهایت برقصی؟ و نه تنها یک دوست دختر، بلکه هزاران! و آواز خواندن و فلوت نواختن! و مردم درحال مرگ هستند و گرسنگی و فقر و مرگ و جنگ و خشونت و انواع زشتی ها در دنیا حاکم است. دنیا جهنم است و تو فلوتت را می نوازی؟!
این به نظر سنگدلی و بیرحمی می آید! مسیح بهنظرمناسبتر است: او بر روی صلیب می میرد. به چهرهی مسیح نگاه کن! طوری که مسیحیان صورت او را نقاشی کردهاند بسیار عبوس و غمگین است. او تمامی بار زمین را بر دوش دارد. او آمده است تا تمام گناهان همهی انسان ها را به خودش بگیرد. به نظر میرسد که او یک خادم بزرگ است بسیار ایثارگر و فداکار.
ولی احساس من این است که مسیحیان صورت او را اشتباه به تصویر کشیدهاند. این مسیح یک اسطوره است، مسیح واقعی بیشتر شبیه کریشنا بود. درواقع، اگر به عمق نام او کرایست christ بروی تعجب خواهی کرد: از ”کریشنا“ Krishna می آید: ریشهی آن کریشنا است. او می باید مردی بسیار سرخوش بوده باشد، وگرنه چگونه می توانی فکر کنی که او میخورده و مینوشیده و شاد بوده؟ صحنه های بسیاری هست که در آنها او مشغول خوردن و نوشیدن و غیبت کردن با دیگران است!
تو میباید از همان کودکی آموزش دیده باشی که دنیا مکانی اشتباه است. چگونه در چنین مکانی می توانی شاد باشی؟ که ما در اینجا به نوعی تنبیه می شویم! خداوند به آدم و حوا دستور داد که بهشت را ترک کنند، زیرا نافرمانی کرده بودند، و بشریت نفرین شده است! چگونه می توانی شادمان باشی؟ مسیحی بودن و شادمان بودن یک تضاد در عبارت است.
ادامه پاسخ 👇
بنابراین، سوپارنا، تو می باید آموزش دیده باشی که دنیا مکانی پررنج است: رنج در آن کاملاً درست است، با آن عجین شده است. و همه در رنج هستند بسیار دشوار و بیرحمانه است که تو برای خودت شاد و مسرور باشی
سخنرانی اُشو در مورد #رنج و #سرور
#سوال_از_اشو
لطفاً سرور و رنج را توصیف کنید، زیرا هرگاه با عشق یا زیبایی برخورد می کنم، فقط دردی بزرگ را احساس می کنم و نه سرور را. و این را درک نمی کنم.
#پاسخ
سوپارنا Suparna، بارها و بارها به تو گفته شده، بارها و بارها به تو آموزش دادهاند که سرخوش بودن اشتباه است و رنجور بودن درست است. شاید چنین مستقیم به تو گفته نشده باشد، ولی بطور غیرمستقیم برای رنجبردن شرطی و هیپنوتیزم شدهای. شروع به این باور کردهای که رنج بردن طبیعی است:
در همه جا رنج می بینی همه در رنج هستند! به نظر می رسد که رنج، خودِ طبیعتِ امور است!
وقتی که زاده شدی، کودکی شادمان بودی ــ درست مانند هر کودک دیگر
غیر از این اتفاق نمی افتد، هرگز
هرگاه نوزادی به دنیا می آید، شادمان است، کاملاً خوشحال است. و برای همین است که کودکان بسیار خودخواه به نظر می رسند. فقط به خودشان فکر می کنند و نگران دنیا نیستند. و آنان از چیزهای جزیی خوشحال می شوند پروانه ای در باغچه می بینند و بسیار شگفتزده و شادمان می شوند… چیزهای بسیار کوچک و جزیی؛ ولی آنان خوشحال هستند و بطور طبیعی شادمان هستند.
ولی آهسته آهسته ما شادمانی آنان را فلج می کنم، آن را نابود می کنیم
نمی توانیم اینهمه خوشحالی را تحمل کنیم. دنیا بسیار رنجور است و ما باید آنان را برای دنیا آماده سازیم!
بنابراین بطور غیرمستقیم در آنان این فکر را پرورش می دهیم که:
”دنیا یک رنج است“، که ”نمیتوانی از عهدهی شادمانی بربیایی“، که ”شادمانی فقط یک امید است، چطور می توانی شاد باشی؟ خودخواه نباش! در همه جا رنج بسیار وجود دارد ــ دیگران را احساس کن! ملاحظه ی دیگران را بکن!“
کودک آهسته آهسته این احساس را می گیرد که شاد بودن نوعی گناه است. وقتی دنیا اینهمه در رنج است، تو چگونه می توانی شاد باشی؟!
مردم به من نامه می نویسند و می گویند: ”وقتی که دنیا چنین در رنج است تو چگونه می توانی به مردم مراقبه را بیاموزی؟ وقتی که مردم گرسنه هستند، انسان چگونه می تواند شاد باشد؟“ گویی که اگر ناشاد باشی می توانی به مردم کمک کنی! گویی که با مراقبهگون نبودن به نوعی به مردم خدمت میکنی! گویی که اگر مراقبه نکنی جنگ ها متوقف می شوند و اگر شاد نباشی گرسنگی ازبین خواهد رفت!
ولی رنج را ستوده اند و رنج بردن را پرستش کرده اند. من همیشه به این مظنون بودهام که مسیحیت به سبب آن صلیب است که بزرگترین مذهب دنیا شده است! صلیب نماد رنج و درد است. کریشنا نمی توانست بزرگترین مذهب دنیا باشد، به سبب فلوتش و به علت رقص هایش! حتی آنان که کریشنا را پرستش می کنند قدری در موردش احساس گناه می کنند. تو چگونه می توانی این همه شادمان باشی و با دوستدخترهایت برقصی؟ و نه تنها یک دوست دختر، بلکه هزاران! و آواز خواندن و فلوت نواختن! و مردم درحال مرگ هستند و گرسنگی و فقر و مرگ و جنگ و خشونت و انواع زشتی ها در دنیا حاکم است. دنیا جهنم است و تو فلوتت را می نوازی؟!
این به نظر سنگدلی و بیرحمی می آید! مسیح بهنظرمناسبتر است: او بر روی صلیب می میرد. به چهرهی مسیح نگاه کن! طوری که مسیحیان صورت او را نقاشی کردهاند بسیار عبوس و غمگین است. او تمامی بار زمین را بر دوش دارد. او آمده است تا تمام گناهان همهی انسان ها را به خودش بگیرد. به نظر میرسد که او یک خادم بزرگ است بسیار ایثارگر و فداکار.
ولی احساس من این است که مسیحیان صورت او را اشتباه به تصویر کشیدهاند. این مسیح یک اسطوره است، مسیح واقعی بیشتر شبیه کریشنا بود. درواقع، اگر به عمق نام او کرایست christ بروی تعجب خواهی کرد: از ”کریشنا“ Krishna می آید: ریشهی آن کریشنا است. او می باید مردی بسیار سرخوش بوده باشد، وگرنه چگونه می توانی فکر کنی که او میخورده و مینوشیده و شاد بوده؟ صحنه های بسیاری هست که در آنها او مشغول خوردن و نوشیدن و غیبت کردن با دیگران است!
تو میباید از همان کودکی آموزش دیده باشی که دنیا مکانی اشتباه است. چگونه در چنین مکانی می توانی شاد باشی؟ که ما در اینجا به نوعی تنبیه می شویم! خداوند به آدم و حوا دستور داد که بهشت را ترک کنند، زیرا نافرمانی کرده بودند، و بشریت نفرین شده است! چگونه می توانی شادمان باشی؟ مسیحی بودن و شادمان بودن یک تضاد در عبارت است.
ادامه پاسخ 👇
بنابراین، سوپارنا، تو می باید آموزش دیده باشی که دنیا مکانی پررنج است: رنج در آن کاملاً درست است، با آن عجین شده است. و همه در رنج هستند بسیار دشوار و بیرحمانه است که تو برای خودت شاد و مسرور باشی
#سوال_از_اشو
چرا پدر و مادرها آنقدر نسبت به فرزندانشان ستمکارند؟
آیا مکلف ساختن آنها منطقی است؟
و چطور میتوان مانع از تکرار همان اشتباه شد؟
#پاسخ
پدر و مادرها نسبت به فرزندانشان سنگدل و بیرحم اند چون روی آنها سرمایه گذاری کرده اند.
پدر و مادرها آرزوها و زیادت طلبی هایی دارند که میخواهند آن را از طریق فرزندانشان محقق سازند – دلیل ظالم
بودنشان هم همین است!
آنها می خواهند از کودکان استفاده کنند. لحظه یی که می خواهی از کسی استفاده کنی مجبوری ستمکار باشی.
در خود ایدة سودجویی و آلت دست قرار دادن دیگران به خودی خود بیرحمی
و خشونت حضور دارد.
هرگز با دیگری به عنوان یک وسیله رفتار نکن،
والدین ظالم اند چون اندیشه هایی در سر دارند میخواهند فرزندانشان این یا آن باشند.
دوست دارند فرزندانشان ثروتمند مشهور و قابل احترام باشند.
دوست دارند فرزندانشان جاه طلبی های تحقق نیافتة آنانرا برآورده سازند.
فرزندان قرار است مسافر سفر رؤیای آنان به سرزمین آرزوها باشند.
پدر میخواسته ثروتمند باشد اما نتوانسته موفق شود و حالا مرگ نزدیک است، او هنوز به جایی نرسیده است او تا این لحظه هنوز در حال کند و کاو و جستجو بوده است ...
و اکنون مرگ از راه میرسد– این
خیلی غیر منصفانه به نظر می آید.
او دوست دارد پسرش بار را به منزل برساند چون پسر او شبیه خود اوست
از گوشت و خون او تصویر خود او و پارة تن خود اوست – جاودانگی و بقای روح خود اوست،
چه کسی میداند روح چیست؟
نظر هیچکس دربارة روح نمیتواند صریح و قطعی باشد، مردم روح را باور دارند اما این از روی ترس است و در اعماق وجود تردید همچنان باقی است.
هر ایمانی تردید را بر دوش میکشد، بدون تردید وجود ایمان ممکن نیست. برای فرونشاندن تردید ما ایمان را خلق میکنیم، اما تردید همچنان به قوت خود باقی است و درون تو را می فرساید،
تو را از درون می پوساند،
چه کسی از خدا میداند؟
چه کسی از روح میداند؟
شاید تصور شخص تو از خدا یا روح سراپا اشتباه بوده و حقیقت روح و خدا به گونه ای دیگر باشد!
ایمان برای مردم عادی چنین
است: با آمیزه یی از تردید!
تنها جاودانگی آشکار برای انسان از طریق فرزندان است – این یکی عملی است!
پدر می داند که من در پسرم به زندگی ادامه خواهم داد، من خواهم مرد و به زودی در زیر خروارها خاک مدفون خواهم بود اما پسرم اینجاست و منم و این همه آرزوی تحقق نایافته...
او آن رؤیاها و آرزوها را بر خودآگاهی پسرش تحمیل میکند،در ضمیر پسرش میکارد که تو باید آن ها را برآورده کنی، اگر آنها را برآورده کردی من شاد خواهم بود، در آن صورت تو دین خود را به پدر ادا کرده ای وگرنه به من خیانت کرده ای.
این همان دری است که ستم از آن وارد میشود، اکنون پدر شروع میکند فرزند را به قالب آرزوی خود بریزد،
او فراموش میکند که کودک روح خود را دارد،
فردیت خود را دارد،
و رشد فطری خود را طی میکند.
پدر ایده های خود را تحمیل میکند، او دست به نابودی کودک میزند و فکر میکند که عشق ورزی یعنی این، او فقط به جاه طلبی خویش عشق میورزد، به پسرش هم همین طور او به پسرش عشق میورزد، چون قرار است عصای دست او باشد، آلت دست او باشد، او وسیله خواهد بود و این همان ظلم است.
از من می پرسید:
چرا والدین نسبت به فرزندانشان آنقدر بیرحم اند؟
در این مورد کاری از دستشان ساخته نیست، چون آنها ایده ها جاه طلبی ها و آرزوهایی دارند تحقق نیافته را میخواهند آنها را محقق کنند. میخواهند از طریق فرزندانشان به زندگی ادامه دهند،
طبعاً فرزندانشان را هرس میکنند، قیچی میکنند، در قالب میریزند و به آنها الگو میدهند و فرزندان به ابتذال کشیده میشوند نابود می گردند.
این تخریب ناگزیر اتفاق می افتد،
مگر انسان نوینی در این کرة خاکی سر برآورد انسانی که به خاطر عشق،عشق میورزد. مگر پدر و مادر نوینی به اذهان راه یابد: تو فقط محض خاطر لذت عشق به فرزند به او عشق میورزی،
تو به فرزندت به عنوان هدیه یی از جانب خداوند عشق میورزی،
تو فرزندان را دوست داری چون خداوند نسبت به تو چنین بوده است...
فرزند برای تو رحمت بوده است،
تو به فرزندت عشق میورزی، چون فرزند زندگی است، میهمانی که از دیار ناشناخته است که در خانه تو در وجود تو منزل کرده، میهمانی که تو را به عنوان لانه ای برگزیده است، تو از این بابت شاکری و به فرزندت عشق میورزی، اگر تو واقعاً به فرزندت عشق بورزی ایده ها و افکارت را به خورد فرزندت نخواهی داد.
عشق هرگز هیچ ایده یی هیچ ایدئولوژی یی در کاسه ات نمیگذارد، عشق به تو آزادی میبخشد تو در قالب ریخته نخواهی شد.
#اشو
#کتاب_کودک_نوین
چرا پدر و مادرها آنقدر نسبت به فرزندانشان ستمکارند؟
آیا مکلف ساختن آنها منطقی است؟
و چطور میتوان مانع از تکرار همان اشتباه شد؟
#پاسخ
پدر و مادرها نسبت به فرزندانشان سنگدل و بیرحم اند چون روی آنها سرمایه گذاری کرده اند.
پدر و مادرها آرزوها و زیادت طلبی هایی دارند که میخواهند آن را از طریق فرزندانشان محقق سازند – دلیل ظالم
بودنشان هم همین است!
آنها می خواهند از کودکان استفاده کنند. لحظه یی که می خواهی از کسی استفاده کنی مجبوری ستمکار باشی.
در خود ایدة سودجویی و آلت دست قرار دادن دیگران به خودی خود بیرحمی
و خشونت حضور دارد.
هرگز با دیگری به عنوان یک وسیله رفتار نکن،
والدین ظالم اند چون اندیشه هایی در سر دارند میخواهند فرزندانشان این یا آن باشند.
دوست دارند فرزندانشان ثروتمند مشهور و قابل احترام باشند.
دوست دارند فرزندانشان جاه طلبی های تحقق نیافتة آنانرا برآورده سازند.
فرزندان قرار است مسافر سفر رؤیای آنان به سرزمین آرزوها باشند.
پدر میخواسته ثروتمند باشد اما نتوانسته موفق شود و حالا مرگ نزدیک است، او هنوز به جایی نرسیده است او تا این لحظه هنوز در حال کند و کاو و جستجو بوده است ...
و اکنون مرگ از راه میرسد– این
خیلی غیر منصفانه به نظر می آید.
او دوست دارد پسرش بار را به منزل برساند چون پسر او شبیه خود اوست
از گوشت و خون او تصویر خود او و پارة تن خود اوست – جاودانگی و بقای روح خود اوست،
چه کسی میداند روح چیست؟
نظر هیچکس دربارة روح نمیتواند صریح و قطعی باشد، مردم روح را باور دارند اما این از روی ترس است و در اعماق وجود تردید همچنان باقی است.
هر ایمانی تردید را بر دوش میکشد، بدون تردید وجود ایمان ممکن نیست. برای فرونشاندن تردید ما ایمان را خلق میکنیم، اما تردید همچنان به قوت خود باقی است و درون تو را می فرساید،
تو را از درون می پوساند،
چه کسی از خدا میداند؟
چه کسی از روح میداند؟
شاید تصور شخص تو از خدا یا روح سراپا اشتباه بوده و حقیقت روح و خدا به گونه ای دیگر باشد!
ایمان برای مردم عادی چنین
است: با آمیزه یی از تردید!
تنها جاودانگی آشکار برای انسان از طریق فرزندان است – این یکی عملی است!
پدر می داند که من در پسرم به زندگی ادامه خواهم داد، من خواهم مرد و به زودی در زیر خروارها خاک مدفون خواهم بود اما پسرم اینجاست و منم و این همه آرزوی تحقق نایافته...
او آن رؤیاها و آرزوها را بر خودآگاهی پسرش تحمیل میکند،در ضمیر پسرش میکارد که تو باید آن ها را برآورده کنی، اگر آنها را برآورده کردی من شاد خواهم بود، در آن صورت تو دین خود را به پدر ادا کرده ای وگرنه به من خیانت کرده ای.
این همان دری است که ستم از آن وارد میشود، اکنون پدر شروع میکند فرزند را به قالب آرزوی خود بریزد،
او فراموش میکند که کودک روح خود را دارد،
فردیت خود را دارد،
و رشد فطری خود را طی میکند.
پدر ایده های خود را تحمیل میکند، او دست به نابودی کودک میزند و فکر میکند که عشق ورزی یعنی این، او فقط به جاه طلبی خویش عشق میورزد، به پسرش هم همین طور او به پسرش عشق میورزد، چون قرار است عصای دست او باشد، آلت دست او باشد، او وسیله خواهد بود و این همان ظلم است.
از من می پرسید:
چرا والدین نسبت به فرزندانشان آنقدر بیرحم اند؟
در این مورد کاری از دستشان ساخته نیست، چون آنها ایده ها جاه طلبی ها و آرزوهایی دارند تحقق نیافته را میخواهند آنها را محقق کنند. میخواهند از طریق فرزندانشان به زندگی ادامه دهند،
طبعاً فرزندانشان را هرس میکنند، قیچی میکنند، در قالب میریزند و به آنها الگو میدهند و فرزندان به ابتذال کشیده میشوند نابود می گردند.
این تخریب ناگزیر اتفاق می افتد،
مگر انسان نوینی در این کرة خاکی سر برآورد انسانی که به خاطر عشق،عشق میورزد. مگر پدر و مادر نوینی به اذهان راه یابد: تو فقط محض خاطر لذت عشق به فرزند به او عشق میورزی،
تو به فرزندت به عنوان هدیه یی از جانب خداوند عشق میورزی،
تو فرزندان را دوست داری چون خداوند نسبت به تو چنین بوده است...
فرزند برای تو رحمت بوده است،
تو به فرزندت عشق میورزی، چون فرزند زندگی است، میهمانی که از دیار ناشناخته است که در خانه تو در وجود تو منزل کرده، میهمانی که تو را به عنوان لانه ای برگزیده است، تو از این بابت شاکری و به فرزندت عشق میورزی، اگر تو واقعاً به فرزندت عشق بورزی ایده ها و افکارت را به خورد فرزندت نخواهی داد.
عشق هرگز هیچ ایده یی هیچ ایدئولوژی یی در کاسه ات نمیگذارد، عشق به تو آزادی میبخشد تو در قالب ریخته نخواهی شد.
#اشو
#کتاب_کودک_نوین
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا در دنیا اینقدر با شما و تعليمات شما دشمنی میکنند.
#پاسخ
به یاد بسپار که: صحبت کردن از حق و حقیقت برای کسانی که با دروغ هایشان خوش اند تاوانی سنگین دارد
حقیقت دردسرهای بسیار دارد. باید هم چنین باشد، زیرا مردم در دروغ و فریب زندگی میکنند و هرگاه تو حقیقت را به دنیا عرضه کنی، آنگاه آنان در برابر دروغها
و زندگیهای غرقه در دروغ شان واکنش نشان میدهند
ضدیت بزرگی روی میدهد.
مردم اینگونه که اینک هستند، نمیتوانند در ناآگاهی شان بدون دروغ زندگی کنند.
فریدریش نیچه درست میگوید که:
«لطفاً دروغهای مردم را نابود نکنید، توهماتشان را از بین نبرید. اگر این کار را بکنید آنان اصلاً نمیتوانند زندگی کنند و از پای درخواهند آمد.»
آری، مردم نمیتوانندچیزی بیابند که لمحاتی از حقیقت در آن باشد تا برایش زندگی کنند
آنان به خاطر توهمات شان زندگی میکنند
توهمات مردم است که به آنان امید زندگی میدهد. آنان برای فردایی زندگی میکنند که هرگز نخواهد آمد، آنان در اشتیاقی زندگی می کنند که هرگز ارضا نخواهد شد و توسط همین اشتیاقها، همین خواسته ها و همین انتظارات و توهمات و امیدهاست که آنان زندگی خود را تا لب گور همراه خود میکشند
اگر توهمات آنان را نابود کنی ممکن است همین حالا و هم اکنون بیفتند و بمیرند، زیرا که دیگر زندگی برایشان معنایی نخواهد داشت.
ولی مسئله این است که چاره ای جز این کار نیست
من برای بیدار کردن خفتگان حقیقت را میگویم
حقیقت از زبان مرشد همیشه برهنه و عریان است، چه خوشت بیاید و چه نیاید، مهم نیست. مرشد نمیتواند با خوش آمدنهای تو سازش کند، اگر این کار را بکند، نمی تواند کمکی به تو بکند.
سازش با خواسته ها و توهمات تو یعنی سازش با خواب تو، با ناهشیاری تو با
بی ارادگی تو، سازش با خواسته های تو یعنی باز ایستادن از بیدار کردن تو، و این برای مرشد ممکن نیست، پس من نمیتوانم سیاست باز و سازش کار باشم.
#اشو
حقیقی بودن یعنی:
اصالت داشتن، صادق بودن، مصنوعی نبودن، نقاب نزدن و به هر قیمتی چهره واقعی خود را هرچه هست نشان دادن
اصیل بودن یعنی با خودتان رو راست باشید
اما چگونه روراست باشیم؟
سه نکته را به یاد داشته باشید.
اولین نکته: هرگز به هر آنچه که دیگران میگویند باید باشید، گوش ندهید
پیوسته به ندای درون خود گوش دهید تا دریابید دوست دارید چه چیزی باشید. در غیر این صورت تمام عمرتان بر باد رفته است.
دومین نکته: هرگز نقاب نزنید، اگر خشمگین هستید و لبخند بزنید، در آن صورت لبخندتان دروغین خواهد بود. یک نقاب است و فقط جنباندن لبهاست و نه هیچ چیز دیگر، قلب پر از خشم است و لبخند بر لبهاست
به این ترتیب موجودی دروغین میشوید
سومین نکته: پیوسته در زمان حال باشید. زیرا تمام دروغها از گذشته یا آینده وارد میشوند
گذشته را مثل یک بار بر دوش خود نکشید و بیهوده نگران آینده نباشید
با لحظه حال روراست باشید، آنگاه اصیل خواهید شد. حضور داشتن در زمان و مکان حاضر اصیل بودن است. نه گذشته و نه آینده، فقط این لحظه کل ابدیت است.
با رعایت این سه نکته به صداقت دست مییابید
آنگاه هر چه بگویید حقیقت خواهد بود.
معمولاً تصور میشود برای گفتن حقیقت باید مراقب بود، اما من چنین چیزی را نمیگویم. بلکه معتقدم اصالت را ایجاد کنید، آنگاه هرچه بگویید حقیقت خواهد بود.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا در دنیا اینقدر با شما و تعليمات شما دشمنی میکنند.
#پاسخ
به یاد بسپار که: صحبت کردن از حق و حقیقت برای کسانی که با دروغ هایشان خوش اند تاوانی سنگین دارد
حقیقت دردسرهای بسیار دارد. باید هم چنین باشد، زیرا مردم در دروغ و فریب زندگی میکنند و هرگاه تو حقیقت را به دنیا عرضه کنی، آنگاه آنان در برابر دروغها
و زندگیهای غرقه در دروغ شان واکنش نشان میدهند
ضدیت بزرگی روی میدهد.
مردم اینگونه که اینک هستند، نمیتوانند در ناآگاهی شان بدون دروغ زندگی کنند.
فریدریش نیچه درست میگوید که:
«لطفاً دروغهای مردم را نابود نکنید، توهماتشان را از بین نبرید. اگر این کار را بکنید آنان اصلاً نمیتوانند زندگی کنند و از پای درخواهند آمد.»
آری، مردم نمیتوانندچیزی بیابند که لمحاتی از حقیقت در آن باشد تا برایش زندگی کنند
آنان به خاطر توهمات شان زندگی میکنند
توهمات مردم است که به آنان امید زندگی میدهد. آنان برای فردایی زندگی میکنند که هرگز نخواهد آمد، آنان در اشتیاقی زندگی می کنند که هرگز ارضا نخواهد شد و توسط همین اشتیاقها، همین خواسته ها و همین انتظارات و توهمات و امیدهاست که آنان زندگی خود را تا لب گور همراه خود میکشند
اگر توهمات آنان را نابود کنی ممکن است همین حالا و هم اکنون بیفتند و بمیرند، زیرا که دیگر زندگی برایشان معنایی نخواهد داشت.
ولی مسئله این است که چاره ای جز این کار نیست
من برای بیدار کردن خفتگان حقیقت را میگویم
حقیقت از زبان مرشد همیشه برهنه و عریان است، چه خوشت بیاید و چه نیاید، مهم نیست. مرشد نمیتواند با خوش آمدنهای تو سازش کند، اگر این کار را بکند، نمی تواند کمکی به تو بکند.
سازش با خواسته ها و توهمات تو یعنی سازش با خواب تو، با ناهشیاری تو با
بی ارادگی تو، سازش با خواسته های تو یعنی باز ایستادن از بیدار کردن تو، و این برای مرشد ممکن نیست، پس من نمیتوانم سیاست باز و سازش کار باشم.
#اشو
حقیقی بودن یعنی:
اصالت داشتن، صادق بودن، مصنوعی نبودن، نقاب نزدن و به هر قیمتی چهره واقعی خود را هرچه هست نشان دادن
اصیل بودن یعنی با خودتان رو راست باشید
اما چگونه روراست باشیم؟
سه نکته را به یاد داشته باشید.
اولین نکته: هرگز به هر آنچه که دیگران میگویند باید باشید، گوش ندهید
پیوسته به ندای درون خود گوش دهید تا دریابید دوست دارید چه چیزی باشید. در غیر این صورت تمام عمرتان بر باد رفته است.
دومین نکته: هرگز نقاب نزنید، اگر خشمگین هستید و لبخند بزنید، در آن صورت لبخندتان دروغین خواهد بود. یک نقاب است و فقط جنباندن لبهاست و نه هیچ چیز دیگر، قلب پر از خشم است و لبخند بر لبهاست
به این ترتیب موجودی دروغین میشوید
سومین نکته: پیوسته در زمان حال باشید. زیرا تمام دروغها از گذشته یا آینده وارد میشوند
گذشته را مثل یک بار بر دوش خود نکشید و بیهوده نگران آینده نباشید
با لحظه حال روراست باشید، آنگاه اصیل خواهید شد. حضور داشتن در زمان و مکان حاضر اصیل بودن است. نه گذشته و نه آینده، فقط این لحظه کل ابدیت است.
با رعایت این سه نکته به صداقت دست مییابید
آنگاه هر چه بگویید حقیقت خواهد بود.
معمولاً تصور میشود برای گفتن حقیقت باید مراقب بود، اما من چنین چیزی را نمیگویم. بلکه معتقدم اصالت را ایجاد کنید، آنگاه هرچه بگویید حقیقت خواهد بود.
#اشو
#سوال_از_اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
#سوال_از_اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟
#پاسخ
نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی:
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.
پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است.
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد
تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است
#اشو
اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟
#پاسخ
نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی:
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.
پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است.
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد
تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟
#پاسخ
دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است
بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇
#اشو
#روح_عصیانگر
اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟
#پاسخ
دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است
بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇
#اشو
#روح_عصیانگر
#سوال_از_اشو
چرا هیچ اشتیاقی برای عشق معمولی راضی کننده نیست؟
#پاسخ
هرچه شخص هوشمندتر باشد،
زودتر خواهد فهميد که رابطه نميتواند ارضاکننده باشد.
چرا؟
چونکه هر رابطه اي فقط يک پيکاني است به سوي رابطه ی #غائي؛
آن، يک فرسخ شمار است
يک مقصد و هدف نيست
هر امر عاشقانه اي فقط يک اشاره است به امر عاشقانه ی بزرگتري در پيشِ رو فقط يک مزه کوچک،
اما این مزه ی کوچک،
تشنگي شما را فرونخواهد نشاند و گرسنگي شما را مرتفع نخواهد نمود. برعکس، این مزه کوچک، شما را تشنه تر و گرسنه تر خواهد ساخت.
این چيزي است که در هر رابطه اي روي ميدهد.
به جاي اينکه به شما رضايت بدهد، نارضايتي عظيمی ایجاد میکند.
هر رابطه اي در اين جهان شکست ميخورد و اين خوب است که شکست ميخورد؛
اگر اينگونه نبود، يک مصيبت مي بود، اين که آن شکست ميخورد، يک برکت است.
از آنجا که هر رابطه اي شکست ميخورد، شما به جستجوي رابطه ی غائي
#با_خدا، #با_هستي و
#با_نظام کيهاني برمي آييد.
شما بيهوده بودن رابطه را بارها و بارها مي بينيد
مي بينيد که با هيچ مرد يا زني ارضا نخواهيد شد
مي بينيد که هر تجربه اي به ناکامي عظيمي مي انجامد
با اميدي بزرگ شروع ميشود
و شما را در نوميدي بزرگي رها ميکند. همواره اينگونه است.
آن به صورت رمانتيک و شاعرانه آغاز ميشود و با مزه اي تلخ پايان مي گيرد. وقتي که بارها و بارها اتفاق مي افتد، شخص بايد چيزي را بياموزد:
که هر رابطه اي فقط يک #تجربه است که شما را براي رابطه ی غائي و عشقبازي غائي آماده ميکند.
کل دين همين است.
کاویتا(سوال کننده)اين خوب است که هيچ اشتياقي براي عشق معمولي هرگز راضي کننده نخواهد بود.
اشتياق شديدتر خواهد شد.
هيچ رابطه اي تو را راضي نخواهد کرد. روابط، تو را ناکامتر خواهند ساخت.
و اشکها تو را آسوده نمي کنند.
نمي توانند آسوده ات کنند.
آنها ممکن است براي چند لحظه کمک کنند، اما دوباره تو پر از درد و رنج خواهي بود.
هيچ چيز از طريق روياها و ماجراجويي هاي بسيار و زيبا تغيير نمي کند،
اما باز هم من مي گويم به ميان آنها برو هيچ چيز تغيير نمي کند،
#اما_تو_تغيير_مي_کني.
هيچ چيز در دنيا تغيير نمي کند،
اما با افتادن دوباره و دوباره
چيزي در #تو تغيير مي کند.
و آن انقلاب و دگرگوني است.
تو در لبه ی يک دگرگوني قرار داري.
آنگاه يک ماجراجويي تازه نياز است. ماجراجويي هاي قديمي شکست
خورده اند
و نوعی جديد – نه اينکه تو بايد به جستجوي مرد يا زني جديد بگردي
به اين معنا که تو بايد در #بعدي_جديد جستجو کني...
بعد الوهيت. من به تو مي گويم:
من ارضا شده و راضي هستم.
نه با هيچ رابطه اي از جهان،
نه با هيچ عشقبازي متعلق به دنيا،
بلکه داشتن يک عشقبازي با کل هستي، مطلقاً راضي کننده است.
و وقتي که شخص ارضا شود،
شروع به گل دادن ميکند.
او برکت يافته است
و برکتش آنقدر زياد است
که شروع به برکت دادن
به ديگران ميکند.
او چنان برکت يافته است
که برکتي براي جهان ميشود.
#اشو
#کتاب_خرد
چرا هیچ اشتیاقی برای عشق معمولی راضی کننده نیست؟
#پاسخ
هرچه شخص هوشمندتر باشد،
زودتر خواهد فهميد که رابطه نميتواند ارضاکننده باشد.
چرا؟
چونکه هر رابطه اي فقط يک پيکاني است به سوي رابطه ی #غائي؛
آن، يک فرسخ شمار است
يک مقصد و هدف نيست
هر امر عاشقانه اي فقط يک اشاره است به امر عاشقانه ی بزرگتري در پيشِ رو فقط يک مزه کوچک،
اما این مزه ی کوچک،
تشنگي شما را فرونخواهد نشاند و گرسنگي شما را مرتفع نخواهد نمود. برعکس، این مزه کوچک، شما را تشنه تر و گرسنه تر خواهد ساخت.
این چيزي است که در هر رابطه اي روي ميدهد.
به جاي اينکه به شما رضايت بدهد، نارضايتي عظيمی ایجاد میکند.
هر رابطه اي در اين جهان شکست ميخورد و اين خوب است که شکست ميخورد؛
اگر اينگونه نبود، يک مصيبت مي بود، اين که آن شکست ميخورد، يک برکت است.
از آنجا که هر رابطه اي شکست ميخورد، شما به جستجوي رابطه ی غائي
#با_خدا، #با_هستي و
#با_نظام کيهاني برمي آييد.
شما بيهوده بودن رابطه را بارها و بارها مي بينيد
مي بينيد که با هيچ مرد يا زني ارضا نخواهيد شد
مي بينيد که هر تجربه اي به ناکامي عظيمي مي انجامد
با اميدي بزرگ شروع ميشود
و شما را در نوميدي بزرگي رها ميکند. همواره اينگونه است.
آن به صورت رمانتيک و شاعرانه آغاز ميشود و با مزه اي تلخ پايان مي گيرد. وقتي که بارها و بارها اتفاق مي افتد، شخص بايد چيزي را بياموزد:
که هر رابطه اي فقط يک #تجربه است که شما را براي رابطه ی غائي و عشقبازي غائي آماده ميکند.
کل دين همين است.
کاویتا(سوال کننده)اين خوب است که هيچ اشتياقي براي عشق معمولي هرگز راضي کننده نخواهد بود.
اشتياق شديدتر خواهد شد.
هيچ رابطه اي تو را راضي نخواهد کرد. روابط، تو را ناکامتر خواهند ساخت.
و اشکها تو را آسوده نمي کنند.
نمي توانند آسوده ات کنند.
آنها ممکن است براي چند لحظه کمک کنند، اما دوباره تو پر از درد و رنج خواهي بود.
هيچ چيز از طريق روياها و ماجراجويي هاي بسيار و زيبا تغيير نمي کند،
اما باز هم من مي گويم به ميان آنها برو هيچ چيز تغيير نمي کند،
#اما_تو_تغيير_مي_کني.
هيچ چيز در دنيا تغيير نمي کند،
اما با افتادن دوباره و دوباره
چيزي در #تو تغيير مي کند.
و آن انقلاب و دگرگوني است.
تو در لبه ی يک دگرگوني قرار داري.
آنگاه يک ماجراجويي تازه نياز است. ماجراجويي هاي قديمي شکست
خورده اند
و نوعی جديد – نه اينکه تو بايد به جستجوي مرد يا زني جديد بگردي
به اين معنا که تو بايد در #بعدي_جديد جستجو کني...
بعد الوهيت. من به تو مي گويم:
من ارضا شده و راضي هستم.
نه با هيچ رابطه اي از جهان،
نه با هيچ عشقبازي متعلق به دنيا،
بلکه داشتن يک عشقبازي با کل هستي، مطلقاً راضي کننده است.
و وقتي که شخص ارضا شود،
شروع به گل دادن ميکند.
او برکت يافته است
و برکتش آنقدر زياد است
که شروع به برکت دادن
به ديگران ميکند.
او چنان برکت يافته است
که برکتي براي جهان ميشود.
#اشو
#کتاب_خرد
#سوال_از_اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
#سوال_از_اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو