توهم مالکیت
به راستی معنا صاحب «چیزی بودن چیست؟» چیزی را مال خود کردن یعنی چه؟ اگر در خیابانی در نیویورک بایستید و به یک آسمان خراش اشاره کنید و بگویید آن ساختمان مال من است، من مالک آن هستم یا خیلی پولدار هستید یا خیالاتی شده اید، یا این که یک دروغ گو به شمار می آیید. در هر صورت داستانی را تعریف می کنید که در آن فکر به «من» شکل می بخشد و «من» را به فکر ساختمان» پیوند می دهد. مفهوم ذهنی مالکیت به این شکل عمل می کند. اگر همه با داستان شما موافق باشند موافقت خود را روی برگه های کاغذ امضا شده گواهی می کنند، آن گاه شما پولدار هستید. اگر کسی داستان شما را نپذیرد شما را نزد روان شناس می فرستند، آن گاه شما یا خیالاتی شده اید یا یک دروغ گوی اجباری هستید.
در این جا شناخت داستان و اشکال فکری که داستان را می سازد، دارای اهمیت است و این که مردم آن را بپذیرند یا نپذیرند هیچ ارتباطی به این که شما کیستید ندارد. حتی اگر مردم داستان شما را هم باور کنند در نهایت این داستانی ساختگی است. بسیاری از مردم فقط در زمان نزدیک به مرگ به این موضوع پی می برند و همه چیزهای بیرونی برایشان بی رنگ می شود، زیرا هرگز هیچ چیز به آن کسی که هستند وابسته نیست.
هنگام مرگ کل مفهوم مالکیت برای آن ها به صورت چیزی در نهایت بی معنا آشکار می شود. در آخرین لحظات عمر به این موضوع هم پی می برند که در سراسر زندگی شان هنگامی که به دنبال احساس کاملی از خود بودند در حقیقت همیشه «بودن» آن جا بوده است. اما هویت سازی با چیز ها که در نهایت به معنی هویت سازی با ذهن است، بخش اعظمی از «بودن» یا "من هستم" واقعی را پوشانده بود.
اکهارت تله
جهانی نو
به راستی معنا صاحب «چیزی بودن چیست؟» چیزی را مال خود کردن یعنی چه؟ اگر در خیابانی در نیویورک بایستید و به یک آسمان خراش اشاره کنید و بگویید آن ساختمان مال من است، من مالک آن هستم یا خیلی پولدار هستید یا خیالاتی شده اید، یا این که یک دروغ گو به شمار می آیید. در هر صورت داستانی را تعریف می کنید که در آن فکر به «من» شکل می بخشد و «من» را به فکر ساختمان» پیوند می دهد. مفهوم ذهنی مالکیت به این شکل عمل می کند. اگر همه با داستان شما موافق باشند موافقت خود را روی برگه های کاغذ امضا شده گواهی می کنند، آن گاه شما پولدار هستید. اگر کسی داستان شما را نپذیرد شما را نزد روان شناس می فرستند، آن گاه شما یا خیالاتی شده اید یا یک دروغ گوی اجباری هستید.
در این جا شناخت داستان و اشکال فکری که داستان را می سازد، دارای اهمیت است و این که مردم آن را بپذیرند یا نپذیرند هیچ ارتباطی به این که شما کیستید ندارد. حتی اگر مردم داستان شما را هم باور کنند در نهایت این داستانی ساختگی است. بسیاری از مردم فقط در زمان نزدیک به مرگ به این موضوع پی می برند و همه چیزهای بیرونی برایشان بی رنگ می شود، زیرا هرگز هیچ چیز به آن کسی که هستند وابسته نیست.
هنگام مرگ کل مفهوم مالکیت برای آن ها به صورت چیزی در نهایت بی معنا آشکار می شود. در آخرین لحظات عمر به این موضوع هم پی می برند که در سراسر زندگی شان هنگامی که به دنبال احساس کاملی از خود بودند در حقیقت همیشه «بودن» آن جا بوده است. اما هویت سازی با چیز ها که در نهایت به معنی هویت سازی با ذهن است، بخش اعظمی از «بودن» یا "من هستم" واقعی را پوشانده بود.
اکهارت تله
جهانی نو
بهبود روابط
هر رابطه ای میان یک زوج، والدین و فرزندان، خواهر و برادر، دوستان یا همکاران از دو شخص تشکیل شده است؛ دو موجود بشری که هیچ یک کامل نیستند. همان گونه که همۀ ما میدانیم، بشر جایز الخطاست. ما کوتاهی هایی در انجام وظایف و تکالیف خود کرده ایم که از طریق آنها همدیگر را می رنجانیم. فقط به همۀ کارهایی بیندیشید که به یک رابطه آسیب می رسانند؛ دروغ گفتن، فریب دادن، سهل انگاری، بی عاطفگی، شانه از زیر مسؤولیت خالی کردن، تقصیر را به گردن کسی دیگر انداختن، دشنام دادن، خشونت و خیانت کردن، افسوس! حقیقت تلخ این است که همۀ اینها نه بین غریبه ها، بلکه میان دو نفری روی میدهد که بسیار به هم نزدیک هستند. چنین کارهایی موجب آسیب هایی عاطفی میشوند که به سادگی بهبود نمی یابند و رابطه ها را به خطر می اندازند.
اگر خواهان بهبود روابطمان هستیم، باید هنر بخشایش را تمرین کنیم. هیچ آزردگی عاطفی ای غیر قابل بخشایش نیست. با اندکی تلاش میتوانیم آنها را پشت سر بگذاریم تا میان ما و عزیزان و دوستانمان آشتی برقرار شود و در نتیجه آرامش به قلبها و ذهن های ما بازگردد.
بخشایش در مقایسه با مقابله به مثل، انگیزه ای غریزی یا خود به خودی نیست. اگر آزرده شویم، تقریباً به شکل غیر ارادی شرطی شده ایم تا فکر کنیم: «من تلافی میکنم! همان بلایی را بر سرت میآورم که بر سرم آوردی» از سویی دیگر، بخشایش باید پرورانده شود. این یک گزینه عاطفی به طور کامل بررسی و سنجیده شده است که انتخاب میکنیم کسانی را که ما را آزرده اند، آزادانه ببخشیم. همان گونه که همه میدانیم، بخشایش فقط گفتن «من، تو را می بخشم» نیست. بخشایش، رها کردن خشم، رنجش، آزردگی و ناخشنودی ست. بخشایش، اجازه التیام دادن دیگران را به ما می دهد و در این فرایند، خودمان نیز بهبود می یابیم.
خوشبختانه بسیاری از ما هرگز با موقعیت بخشیدن یک فرد متجاوز یا قاتل رویارو نمیشویم. با این حال، هر روز نیاز داریم همسر، پدر و مادر، فرزند، همکار، دوست، همسایه یا حتی یک فرد کاملاً بیگانه را ببخشیم و این تکلیف، ساده و آسان نیست.
آدم ها بخشیدن یک غریبه یا آشنای دور را راحت تر از بخشیدن یک دوست یا خویشاوند که او را میشناسند و به او اعتماد دارند، میدانند. در چنین اوقاتی فقط میتوانیم به خودمان بگوییم که در نهایت، مسؤول کارهایی که دیگران در قبال ما انجام می دهند نیستیم، بلکه مسؤول کارهایی هستیم که خودمان نسبت به آنها انجام می دهیم.
واقعیت مهم دیگر که اغلب در مشاجره عاطفی با کسانی که به ما نزدیک هستند، نادیده میگیریم این است که به ندرت یک مشاجره یک سویه است. ما در جایی و به شکلی در آنچه اهانت به خود میدانیم، سهیم هستیم. هر چند در اندوه و آزردگی مان در حالی که اشتباهات دیگران را بزرگ میکنیم، نسبت به اشتباهات خودمان نابینا میشویم. اندکی تفکر، یک دوره خودکاوی آرام و کمی فروتنی، تعادل را برقرار میکند.
جی. پی. وسوانی
باران بخشایش
هر رابطه ای میان یک زوج، والدین و فرزندان، خواهر و برادر، دوستان یا همکاران از دو شخص تشکیل شده است؛ دو موجود بشری که هیچ یک کامل نیستند. همان گونه که همۀ ما میدانیم، بشر جایز الخطاست. ما کوتاهی هایی در انجام وظایف و تکالیف خود کرده ایم که از طریق آنها همدیگر را می رنجانیم. فقط به همۀ کارهایی بیندیشید که به یک رابطه آسیب می رسانند؛ دروغ گفتن، فریب دادن، سهل انگاری، بی عاطفگی، شانه از زیر مسؤولیت خالی کردن، تقصیر را به گردن کسی دیگر انداختن، دشنام دادن، خشونت و خیانت کردن، افسوس! حقیقت تلخ این است که همۀ اینها نه بین غریبه ها، بلکه میان دو نفری روی میدهد که بسیار به هم نزدیک هستند. چنین کارهایی موجب آسیب هایی عاطفی میشوند که به سادگی بهبود نمی یابند و رابطه ها را به خطر می اندازند.
اگر خواهان بهبود روابطمان هستیم، باید هنر بخشایش را تمرین کنیم. هیچ آزردگی عاطفی ای غیر قابل بخشایش نیست. با اندکی تلاش میتوانیم آنها را پشت سر بگذاریم تا میان ما و عزیزان و دوستانمان آشتی برقرار شود و در نتیجه آرامش به قلبها و ذهن های ما بازگردد.
بخشایش در مقایسه با مقابله به مثل، انگیزه ای غریزی یا خود به خودی نیست. اگر آزرده شویم، تقریباً به شکل غیر ارادی شرطی شده ایم تا فکر کنیم: «من تلافی میکنم! همان بلایی را بر سرت میآورم که بر سرم آوردی» از سویی دیگر، بخشایش باید پرورانده شود. این یک گزینه عاطفی به طور کامل بررسی و سنجیده شده است که انتخاب میکنیم کسانی را که ما را آزرده اند، آزادانه ببخشیم. همان گونه که همه میدانیم، بخشایش فقط گفتن «من، تو را می بخشم» نیست. بخشایش، رها کردن خشم، رنجش، آزردگی و ناخشنودی ست. بخشایش، اجازه التیام دادن دیگران را به ما می دهد و در این فرایند، خودمان نیز بهبود می یابیم.
خوشبختانه بسیاری از ما هرگز با موقعیت بخشیدن یک فرد متجاوز یا قاتل رویارو نمیشویم. با این حال، هر روز نیاز داریم همسر، پدر و مادر، فرزند، همکار، دوست، همسایه یا حتی یک فرد کاملاً بیگانه را ببخشیم و این تکلیف، ساده و آسان نیست.
آدم ها بخشیدن یک غریبه یا آشنای دور را راحت تر از بخشیدن یک دوست یا خویشاوند که او را میشناسند و به او اعتماد دارند، میدانند. در چنین اوقاتی فقط میتوانیم به خودمان بگوییم که در نهایت، مسؤول کارهایی که دیگران در قبال ما انجام می دهند نیستیم، بلکه مسؤول کارهایی هستیم که خودمان نسبت به آنها انجام می دهیم.
واقعیت مهم دیگر که اغلب در مشاجره عاطفی با کسانی که به ما نزدیک هستند، نادیده میگیریم این است که به ندرت یک مشاجره یک سویه است. ما در جایی و به شکلی در آنچه اهانت به خود میدانیم، سهیم هستیم. هر چند در اندوه و آزردگی مان در حالی که اشتباهات دیگران را بزرگ میکنیم، نسبت به اشتباهات خودمان نابینا میشویم. اندکی تفکر، یک دوره خودکاوی آرام و کمی فروتنی، تعادل را برقرار میکند.
جی. پی. وسوانی
باران بخشایش
نفس، با همه قوایش برای تداوم بقایش، میجنگد و مقاومت میکند ولی هشیاری شما بسیار قویتر از نفستان است.
در کودکی، نفسی در میان نبود.
کودکان، "بینام" بدنیا میآیند و با برنامهریزی های پی در پی، در ذهنِ ناخودآگاه و خودآگاهشان و رشد در بدنِ حیوانی، رفته رفته شبیه انسانهای پیرامونشان میشوند.
محتوای ذهن، با نامگذاری ها و اسامی ها و ... مثل یک کامپیوتر زنده از کودکی تا بزرگسالی برنامهریزی میشود که آنرا خودم یا داستانهای زندگیِ من مفهومی و شخصیِ خودم مینامیم و چون واقعی بنظر میرسد، بیوقفه آن داستان ها را هم برای خودمان و هم برای دیگران بازتعریف و تفسیر میکنیم که در کودکی، هنوز طراحی و برنامهریزی شده نبود تا داستانی در ذهن انباشته شده باشد. خالی گشتن از محتوای ذهن، تولدی دوباره در هستی یا همان خداوند است که با مراقبه و مشاهده "خود" امکانپذیر میگردد.
🌞💖
در کودکی، نفسی در میان نبود.
کودکان، "بینام" بدنیا میآیند و با برنامهریزی های پی در پی، در ذهنِ ناخودآگاه و خودآگاهشان و رشد در بدنِ حیوانی، رفته رفته شبیه انسانهای پیرامونشان میشوند.
محتوای ذهن، با نامگذاری ها و اسامی ها و ... مثل یک کامپیوتر زنده از کودکی تا بزرگسالی برنامهریزی میشود که آنرا خودم یا داستانهای زندگیِ من مفهومی و شخصیِ خودم مینامیم و چون واقعی بنظر میرسد، بیوقفه آن داستان ها را هم برای خودمان و هم برای دیگران بازتعریف و تفسیر میکنیم که در کودکی، هنوز طراحی و برنامهریزی شده نبود تا داستانی در ذهن انباشته شده باشد. خالی گشتن از محتوای ذهن، تولدی دوباره در هستی یا همان خداوند است که با مراقبه و مشاهده "خود" امکانپذیر میگردد.
🌞💖
آنچه تورا میسوزاند و رنجت میدهد نفس توست. نفست را با کتابش، بسوزانی الهی میشوی.
خداوند، لفظی نیست. درک و فهم ذاتِ الهی، با الفاظِ بشری به هر زبانی هم که باشد، ممکن نیست. با لفظی کردنِ هزاران ساله موعظه گرانش، خداوندی دروغین و شخصی و انحصاری به بشریت القا شده است که ريشه های عمیق در باورهای بنیادینِ ناخودآگاهشان دارد. انسانهای ناآگاه در وضعیتی هیپنوتیزم شده، از طریقِ ساختار های باورمندی به دین و مذهب و اعتقادات شان، در اسارت و زندانهای باورهایشان بسر میبرند. فراتر از باورها رفتن، رهایی از زندانهای باورهای خودساخته بشریست که زندانبانانشان هم خودشانند و کلیده زندان هم در قلبشان است بیآنکه بدانند. با قلبی بسته، انسان تبدیل به کامپیوتری برنامه ریزی شده از این دنیا میشود که نیست. قلبتان را بگشایید تا فطرت پاک و زیبای انسانی را در وجودتان حس و احساس کنید☺️
🌞💖
خداوند، لفظی نیست. درک و فهم ذاتِ الهی، با الفاظِ بشری به هر زبانی هم که باشد، ممکن نیست. با لفظی کردنِ هزاران ساله موعظه گرانش، خداوندی دروغین و شخصی و انحصاری به بشریت القا شده است که ريشه های عمیق در باورهای بنیادینِ ناخودآگاهشان دارد. انسانهای ناآگاه در وضعیتی هیپنوتیزم شده، از طریقِ ساختار های باورمندی به دین و مذهب و اعتقادات شان، در اسارت و زندانهای باورهایشان بسر میبرند. فراتر از باورها رفتن، رهایی از زندانهای باورهای خودساخته بشریست که زندانبانانشان هم خودشانند و کلیده زندان هم در قلبشان است بیآنکه بدانند. با قلبی بسته، انسان تبدیل به کامپیوتری برنامه ریزی شده از این دنیا میشود که نیست. قلبتان را بگشایید تا فطرت پاک و زیبای انسانی را در وجودتان حس و احساس کنید☺️
🌞💖
به خلا درونت که فاقده عشق است، هشیار شو و با چیزهای فانی که همه و حتی جانت، بدنت، روزی از تو ستانده میشود دل نبند و بیشتر از این با جیزهای بی ارزش، پرش نکن تا در اجباره خالی کردنشان نمانی.
در پسِ آن خلائی که با خواسته های نفسانی ات، پر و انباشته و ذخیره کرده ایی، خداوند در انتظاره توست.
زندگیِ ذخیره شده بدردت نخواهد خورد پس نفی و انکار و سرکوبش هم بیهوده خواهد بود. آنها را پذیرا باش و زندگی کن.
وقتی آماده باشی تا نفست را بسوزانی، اندک اندک با خداوند یکی میشوی ☺️
🌞💖
در پسِ آن خلائی که با خواسته های نفسانی ات، پر و انباشته و ذخیره کرده ایی، خداوند در انتظاره توست.
زندگیِ ذخیره شده بدردت نخواهد خورد پس نفی و انکار و سرکوبش هم بیهوده خواهد بود. آنها را پذیرا باش و زندگی کن.
وقتی آماده باشی تا نفست را بسوزانی، اندک اندک با خداوند یکی میشوی ☺️
🌞💖
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از اینترنت آگاهانه استفاده کن چون سیاه چاله های بسیاری دارد و اگر بقدره کافی هشیار نباشی کنجکاوانه، جذبشان شده و بدرونشان مکیده می شوی. مراقبِ روحت باش تا آلوده به انرژی هایی که به هیچوجه با قلبت همسویی ندارند، کشانده نشوی.
به دنبال لایک کردن و لایک شدن نباش
گوشی یا کامپیوترت را که خاموش کنی تنها هستی. تنها بودنت، نعمتی الهی ست آنرا پذیرا باش و قدرش بدان. در "تنها بودن" با خداوند یکی میشوی☺️
به دنبال لایک کردن و لایک شدن نباش
گوشی یا کامپیوترت را که خاموش کنی تنها هستی. تنها بودنت، نعمتی الهی ست آنرا پذیرا باش و قدرش بدان. در "تنها بودن" با خداوند یکی میشوی☺️
دیگران به شما رحم نخواهند کرد چون در بازی های نفسِ خودشان اسیر و گرفتارند پس بهتر است خودتان به خودتان رحم کنید و از سر به قلبتان بازگردید تا طعمه فریبکاری های این و آن و حیلتگری های دنیای خیالی نشوید.
دل به چیزهایی که مرگ از شما خواهد ستاند، نبندید، وگرنه اسیره بند های دلبستگی های عالم و عالمیانش میشوید. بندها را رها کنید و رهانیده از بندها زندگی کنید. نَفَسهای عمیق و آگاهانه شکمی بکشید تا با نَفَسِ الهی، همدم و هماهنگ و یکی شوید. در هر دم و بازدمی نفس در خداوند میمیرد و در خداوند زنده میشوید. میان دم و بازم مکثی کوتاه هست. آگاهی در میان آن دم و بازدم است به فضای لایتناهی بین دو فکر هشیار و شاهد باشید، آن فضای آگاهیست که همه چیزهای عینی و پیدا از آنجا وارده دنیای مادی گشته و پس از مدتی به همان هیچ یا آگاهی ناب، بازمیگردند. "هیچ" فضای سرشار از سرور و آگاهی ست که میان دم و بازدم و مابینِ افکار است. باید بسیار هشیار باشید تا از دستش ندهید.
نفس های آگاهانه و عمیقِ شکمی، شمارا به آن فضای سرشار از آگاهی نزدیکتر و هشیارتر و بیدارتر میسازند که هستید.
شما آگاهی هستید☺️
🌞💖
دل به چیزهایی که مرگ از شما خواهد ستاند، نبندید، وگرنه اسیره بند های دلبستگی های عالم و عالمیانش میشوید. بندها را رها کنید و رهانیده از بندها زندگی کنید. نَفَسهای عمیق و آگاهانه شکمی بکشید تا با نَفَسِ الهی، همدم و هماهنگ و یکی شوید. در هر دم و بازدمی نفس در خداوند میمیرد و در خداوند زنده میشوید. میان دم و بازم مکثی کوتاه هست. آگاهی در میان آن دم و بازدم است به فضای لایتناهی بین دو فکر هشیار و شاهد باشید، آن فضای آگاهیست که همه چیزهای عینی و پیدا از آنجا وارده دنیای مادی گشته و پس از مدتی به همان هیچ یا آگاهی ناب، بازمیگردند. "هیچ" فضای سرشار از سرور و آگاهی ست که میان دم و بازدم و مابینِ افکار است. باید بسیار هشیار باشید تا از دستش ندهید.
نفس های آگاهانه و عمیقِ شکمی، شمارا به آن فضای سرشار از آگاهی نزدیکتر و هشیارتر و بیدارتر میسازند که هستید.
شما آگاهی هستید☺️
🌞💖
در اکثره کانال ها و گروهای مجازی، مثل تلگرام، روزانه خروار خروار شعر و پستهای تکراری به همدیگر انتقال داده میشوند. از سرعت و ضعفِ اینترنت ایراد نگیرید آگاهانه از تکنولوژی ها استفاده کنید. این شما هستید که باید درسهای زندگی را بیاموزید و تا اعمال خودتان را بازنگری و تصحیح نکنید همان درسهای نیاموخته برایتان تکرار خواهند شد. زندگی، تجربه ایی فردیست که درسهای متفاوتی برای انسانها دارد چشم و گوشهای روحتان را باز کنید تا در این دنیای آشفتگی ها، از الهامات قلبتان هدایت شوید تا نظم و وضوح یابید. هرچه شفافتر شوید، جاری تر هستید و در رودخانه هستی بطوره شناور بسوی اقیانوس در جریان هستید. رودخانه ها، راه پیوستن به دریا ها و اقیانوس ها را میشناسند و سوال نمیکنند چطور جاری و روان باشند.
🌞💖
🌞💖
کودک وقتی که هفت ساله است،
نخستین تغییر را می کند.
کودکی او تمام است. تغییری بزرگ
در چهارده سالگی، جنسیت وارد مى شود بازهم تغییری بزرگ.
اینک او نگرشی متفاوت و خواسته هایی متفاوت دارد.
در بیست ویک سالگی، جاه طلبی وارد زندگیش مى شود.
او بیشتر سّیاس، عصیانگر و جنگجو مى شود آماده است تا با هرکسی بجنگد
یک انقلابی مى شود.
در بیست و هشت سالگی شروع به سروسامان گرفتن می کند، بیشتر به رفاه علاقه دارد، حساب بانکی، حقوق خوب، خانه ای خوب، زن،فرزند، تلویزیون، اتومبيل و چیزهایی از این قبیل، و بیشتر محافظه کار مى شود.
پس هیپی ها درست می گویند که به شخص بیش از سی سال اعتماد نکن!
زیرا پس از سی سالگی، همه سّنتی می شوند.
این یک روند طبیعی است.
انسان خانه دار مى شود.
برای همین است که هیپی های مسّن وجود ندارند.
هیپی ها در بیست وهشت سالگی در دنیای بزرگی که با آن مى جنگیدند، ناپدید می شوند.
در این سّن، روزهای انقلابی بودن آنان گذشته است.
اینک آنان باید سروسامان بگیرند، باید آشیانه ای روی درختی برای خود بسازند و شروع می کنند به تفکر درباره ی ازدواج و کودکان و...
و طبیعتًا وقتی که همسر و کودکانی باشند، تو نمی توانی دیگر انقلابی باشی.
در سى و پنج سالگی، انسان تقریبًا جا افتاده است.
هرچه روی داده، او در آن جا افتاده
اگرموفق بوده در توفیقش جاافتاده و اگر شکست خورده، در شکستش جاافتاده است.
اینک او می داند که دیگر کاری نمی توان انجام داد، هرآنچه که روی داده، رخ داده است.
اینک او بسیار تقدیر گراfatalistic مى گردد.
می گوید که اینک دیگر کاری نمى شود کرد، هرچه در پیشانی اش نوشته شده، اتفاق افتاده است.
اینک او دیگر آماده ی جنگیدن نیست، آرام مى گیرد.
در چهل و دو سالگی، او شروع می کند به قدری هشیار شدن:
او در اینجا چه می کند؟
به دست آوردن پول، قدرت، اعتبار؟
مرگ می آید. مرگ برای نخستین بار در چهل ودو سالگی در می زند.
در این سّن معمولا سکته ی قلبی، فشارخون و سرطان و امثال آن به سراغ انسان می آید.
این نخستین برخورد با مرگ است.
مراقب چهل ودو سالگی باش:
خطرناک ترین سّن است
آنوقت شروع می کنی به لرزیدن در درون، دیگر آنطور که قبلا مطمئن بودی، نیستی.
اطمینان ات را از دست مى دهی.
تو زندگی کرده ای، پول را شناخته ای، همسر و فرزندان را تجربه کرده ای، سکس و عشق را شناخته ای، این و آن را دیده ای، به سراسر دنیا سفر کرده ای، ولی هیچ چیز تو را راضی نکرده است.
احساس می کنی که گم شده ای داری.
این، لحظه ای است که مذهب وارد زندگیت می شود.
به یاد بسپار:
مرگ و مذهب باهم وارد می شوند.
در زدن مرگ، در زدن مذهب نیز هست
اینک بستگی به خودت دارد.
اگر خیلی ضد مذهبی باشی،
فرصت را برای سالك شدن از دست مى دهی.
#اشو
#ذن_جاده_اضداد
نخستین تغییر را می کند.
کودکی او تمام است. تغییری بزرگ
در چهارده سالگی، جنسیت وارد مى شود بازهم تغییری بزرگ.
اینک او نگرشی متفاوت و خواسته هایی متفاوت دارد.
در بیست ویک سالگی، جاه طلبی وارد زندگیش مى شود.
او بیشتر سّیاس، عصیانگر و جنگجو مى شود آماده است تا با هرکسی بجنگد
یک انقلابی مى شود.
در بیست و هشت سالگی شروع به سروسامان گرفتن می کند، بیشتر به رفاه علاقه دارد، حساب بانکی، حقوق خوب، خانه ای خوب، زن،فرزند، تلویزیون، اتومبيل و چیزهایی از این قبیل، و بیشتر محافظه کار مى شود.
پس هیپی ها درست می گویند که به شخص بیش از سی سال اعتماد نکن!
زیرا پس از سی سالگی، همه سّنتی می شوند.
این یک روند طبیعی است.
انسان خانه دار مى شود.
برای همین است که هیپی های مسّن وجود ندارند.
هیپی ها در بیست وهشت سالگی در دنیای بزرگی که با آن مى جنگیدند، ناپدید می شوند.
در این سّن، روزهای انقلابی بودن آنان گذشته است.
اینک آنان باید سروسامان بگیرند، باید آشیانه ای روی درختی برای خود بسازند و شروع می کنند به تفکر درباره ی ازدواج و کودکان و...
و طبیعتًا وقتی که همسر و کودکانی باشند، تو نمی توانی دیگر انقلابی باشی.
در سى و پنج سالگی، انسان تقریبًا جا افتاده است.
هرچه روی داده، او در آن جا افتاده
اگرموفق بوده در توفیقش جاافتاده و اگر شکست خورده، در شکستش جاافتاده است.
اینک او می داند که دیگر کاری نمی توان انجام داد، هرآنچه که روی داده، رخ داده است.
اینک او بسیار تقدیر گراfatalistic مى گردد.
می گوید که اینک دیگر کاری نمى شود کرد، هرچه در پیشانی اش نوشته شده، اتفاق افتاده است.
اینک او دیگر آماده ی جنگیدن نیست، آرام مى گیرد.
در چهل و دو سالگی، او شروع می کند به قدری هشیار شدن:
او در اینجا چه می کند؟
به دست آوردن پول، قدرت، اعتبار؟
مرگ می آید. مرگ برای نخستین بار در چهل ودو سالگی در می زند.
در این سّن معمولا سکته ی قلبی، فشارخون و سرطان و امثال آن به سراغ انسان می آید.
این نخستین برخورد با مرگ است.
مراقب چهل ودو سالگی باش:
خطرناک ترین سّن است
آنوقت شروع می کنی به لرزیدن در درون، دیگر آنطور که قبلا مطمئن بودی، نیستی.
اطمینان ات را از دست مى دهی.
تو زندگی کرده ای، پول را شناخته ای، همسر و فرزندان را تجربه کرده ای، سکس و عشق را شناخته ای، این و آن را دیده ای، به سراسر دنیا سفر کرده ای، ولی هیچ چیز تو را راضی نکرده است.
احساس می کنی که گم شده ای داری.
این، لحظه ای است که مذهب وارد زندگیت می شود.
به یاد بسپار:
مرگ و مذهب باهم وارد می شوند.
در زدن مرگ، در زدن مذهب نیز هست
اینک بستگی به خودت دارد.
اگر خیلی ضد مذهبی باشی،
فرصت را برای سالك شدن از دست مى دهی.
#اشو
#ذن_جاده_اضداد
#سوال_از_اشو
نظر به اینکه سفر زندگی کوتاه است
و غمزا و دردآور،
چرا ما باید اینقدر بیمیل باشیم، به بازگشت به آسمانِ بومی خودمان؟
#پاسخ
زندگی سفری از هیچ کجا به هیچ کجا است.
هیچ چیز از آن به دست نیامده است.
هیچ کس، هیچ چیز از زندگی
به دست نیاورده است.
مردم میدوند، و سريع میدوند.
و هر روز به سرعت خود میافزایند،
اما هرگز به هیچ جا نمیرسند.
آنها سخت کار میکنند،
آنها سخت رنج میکشند، اما
هیچ گاه چیزی از آن کار حاصل نمیآيد،
هیچ چیز خلق نمیشود.
میلیاردها نفر قبل از تو زیستهاند،
و آنها کجا هستند؟
در خاک ناپدید شدهاند، خاک بر روی خاک، و ما نیز دیر یا زود در همان خاک ناپديد میشويم.
هزاران تمدن وجود داشتهاند
و بی هيچ نشانی ناپدید شدهاند.
زندگی هیچ چیز به دست نمیدهد
فقط سر و صدای بسیاری
برای هیچ به راه میاندازد؛
داستانی پر از هیجان و صدا،
بی هيچ معنیای.
باید چشم در چشم زندگی بدوزی.
طفره نرو، زیرچشمی نگاه نکن
مستقیم به زندگی نگاه کن.
معنی زندگی چيست؟
چه چيزی برایت به دست میدهد؟
در نهایت به کجا میرسد؟
هیچ؟!
مثل يک رویای بزرگ
مکانهای زیبا در رويا،
و يک پادشاهی بزرگ در رويا،
و صبح، وقتی بيدار میشوی،
همه رفته و برای همیشه رفته است،
در واقع، آن اصلاً آنجا نبوده است.
و تو فقط باور داشتهای که آن آنجاست.
شخص دیندار کسي است که:
در هیچ جایي گیر نکرده است؛
کسي است که هیچ امیدی ندارد؛
هیچ آینده ای ندارد؛
در فرداها زندگي نميکند؛
کسي است که در #اكنون_و_اینجا زندگي ميکند. و این را ببینید؛
در ابتدا من به شما گفتم
که زندگي سفری از هیچ جا به هیچ کجا است.
اما در مورد شخص دیندار؛
زندگي سفری از هیچ جا، به اینک و اینجا است.
زندگي از هیچ جا به هیچ جا است.
اما ميتواند از هیچ جا به اینک و اینجا باشد.
کل مدیتشین این است:
چرخش از هیچ جا به اینک،
دراکنون بودن و در اینجا بودن.
و ناگهان از زمان به ابدیت منتقل ميشوید.
آنگاه زندگي ناپدید ميشود؛
مرگ ناپدید ميشود.
آنگاه برای اولین بار آنچه که هست را ميشناسید.
ميتوانید آن را خدا یا نیروانا بنامید.
اینها کلمه هستند.
شما به #شناخت_آنچه_هست ميرسید.
و شناختن آن؛ رها و آزاد بودن است.
رها از همه رنجها؛ همه عذابها و همه کابوسها،
در اینک و اینجا بودن؛
بیدار بودن است.
درجایي دیگر بودن؛
درخواب و رویا بودن است.
بعداً و آنجا، بخشي از رویا هستند.
اینک و اینجا، بخشي از واقعیت هستند؛ بخشي از هستي هستند.
#اشو
#سخت_نگیر
نظر به اینکه سفر زندگی کوتاه است
و غمزا و دردآور،
چرا ما باید اینقدر بیمیل باشیم، به بازگشت به آسمانِ بومی خودمان؟
#پاسخ
زندگی سفری از هیچ کجا به هیچ کجا است.
هیچ چیز از آن به دست نیامده است.
هیچ کس، هیچ چیز از زندگی
به دست نیاورده است.
مردم میدوند، و سريع میدوند.
و هر روز به سرعت خود میافزایند،
اما هرگز به هیچ جا نمیرسند.
آنها سخت کار میکنند،
آنها سخت رنج میکشند، اما
هیچ گاه چیزی از آن کار حاصل نمیآيد،
هیچ چیز خلق نمیشود.
میلیاردها نفر قبل از تو زیستهاند،
و آنها کجا هستند؟
در خاک ناپدید شدهاند، خاک بر روی خاک، و ما نیز دیر یا زود در همان خاک ناپديد میشويم.
هزاران تمدن وجود داشتهاند
و بی هيچ نشانی ناپدید شدهاند.
زندگی هیچ چیز به دست نمیدهد
فقط سر و صدای بسیاری
برای هیچ به راه میاندازد؛
داستانی پر از هیجان و صدا،
بی هيچ معنیای.
باید چشم در چشم زندگی بدوزی.
طفره نرو، زیرچشمی نگاه نکن
مستقیم به زندگی نگاه کن.
معنی زندگی چيست؟
چه چيزی برایت به دست میدهد؟
در نهایت به کجا میرسد؟
هیچ؟!
مثل يک رویای بزرگ
مکانهای زیبا در رويا،
و يک پادشاهی بزرگ در رويا،
و صبح، وقتی بيدار میشوی،
همه رفته و برای همیشه رفته است،
در واقع، آن اصلاً آنجا نبوده است.
و تو فقط باور داشتهای که آن آنجاست.
شخص دیندار کسي است که:
در هیچ جایي گیر نکرده است؛
کسي است که هیچ امیدی ندارد؛
هیچ آینده ای ندارد؛
در فرداها زندگي نميکند؛
کسي است که در #اكنون_و_اینجا زندگي ميکند. و این را ببینید؛
در ابتدا من به شما گفتم
که زندگي سفری از هیچ جا به هیچ کجا است.
اما در مورد شخص دیندار؛
زندگي سفری از هیچ جا، به اینک و اینجا است.
زندگي از هیچ جا به هیچ جا است.
اما ميتواند از هیچ جا به اینک و اینجا باشد.
کل مدیتشین این است:
چرخش از هیچ جا به اینک،
دراکنون بودن و در اینجا بودن.
و ناگهان از زمان به ابدیت منتقل ميشوید.
آنگاه زندگي ناپدید ميشود؛
مرگ ناپدید ميشود.
آنگاه برای اولین بار آنچه که هست را ميشناسید.
ميتوانید آن را خدا یا نیروانا بنامید.
اینها کلمه هستند.
شما به #شناخت_آنچه_هست ميرسید.
و شناختن آن؛ رها و آزاد بودن است.
رها از همه رنجها؛ همه عذابها و همه کابوسها،
در اینک و اینجا بودن؛
بیدار بودن است.
درجایي دیگر بودن؛
درخواب و رویا بودن است.
بعداً و آنجا، بخشي از رویا هستند.
اینک و اینجا، بخشي از واقعیت هستند؛ بخشي از هستي هستند.
#اشو
#سخت_نگیر
ما انسانها در "بودن" _ در "بدنمان" که در اینجا و اکنون است، حضور و سکنی نداریم بلکه این کیفیت وجودمان را "من هستم" را که در آن با عالم هستی یگانه ایم، بدست فراموشی سپرده ایم و فقط شدن هایمان را در حافظه ذهنمان بیاد میآوریم که نیستیم.
قدری ذهنت را خاموش کن و به سکوت بنشین تا به هستی گوش فرادهی و راه بازگشت به خانه قلبت را پیدا کنی. بدون الهامات قلبت، سردرگم و سرگشته میمانی چون از وجودت غافل گشته و بیخبر مانده ایی. در وجودت هشیار و حاضر باش، مدتهای طولانی غایب ماندی و حضور در لحظه ات را بیاد نمیاوری فقط در سکوت و سکون ذهنت بیاد خواهی آورد.
🌞💖
قدری ذهنت را خاموش کن و به سکوت بنشین تا به هستی گوش فرادهی و راه بازگشت به خانه قلبت را پیدا کنی. بدون الهامات قلبت، سردرگم و سرگشته میمانی چون از وجودت غافل گشته و بیخبر مانده ایی. در وجودت هشیار و حاضر باش، مدتهای طولانی غایب ماندی و حضور در لحظه ات را بیاد نمیاوری فقط در سکوت و سکون ذهنت بیاد خواهی آورد.
🌞💖
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خودبرتر 11:
عاقلان است که اندیشه کند آخر را..
عاقلان نقطه پرگار وجودند
عشق داند که دراین حلقه سرگردانند
باورهات بازنگری کن باورهای تو منیت ها را ساخته است تا باورهایت تخریب نشود دردامش گرفتاری
مشکل ما باورهای ماست
آنکه نمی پذیرد باورهای توست
افکارت و باور نکن تا باورهایت تخریب شود
هیچوقت افکارت باورنکن فقط خودش فرو میریزه همیشه افکار دروغ میگه
باورها مارا محدود میکند بسته میکند زندانی میکند باورهای ما تابوهای مارا بوجود آورده است
ترسها احساس گناه خجالت شرم حیا منیت ها اعتقادات هویت ها الگوها همش تابو هستش هرچیزی که تورا محدود میکند تابو هستش
هرچیزی درسرت داری تابوهستش هرباوری تابو هستش
هر چیزی را که فکر میکنی درسته غلطه
هیچوقت افکارت یا همون کله خودتو باور نکن بها نده همراش نباش هرلحظه بگو شاید من اشتباه میکنم شاید من بد متوجه شدم شاید من قضاوت نادرست میکنم شاید شاید
هراتفاقی چالشی براتون پیش می آید آزرده نباشید دارید رشد می کنید
ذهنی که شاهد نداشته باشه خودسر عمل می کند برای اینکه دهنت خودسر عمل نکند به افکارت شاهد باش ولی باورش نکن بهاه نده همراش نرو
باور نکردن باورهایت دگرگونی را برات خواهد داشت
هرچیزی رو رد میکنی حذف میکنی جبهه یا دفاع می کنی واکنش نشان میدی قبول وتایید میکنی بخاطر باورهایت است باورش نکن
ذهنی که شهودی نباشه، همه نظام و ساختاره باورمندی هاش بر اساس برداشتهای غلط و تحریف شده است
عاقلان است که اندیشه کند آخر را..
عاقلان نقطه پرگار وجودند
عشق داند که دراین حلقه سرگردانند
باورهات بازنگری کن باورهای تو منیت ها را ساخته است تا باورهایت تخریب نشود دردامش گرفتاری
مشکل ما باورهای ماست
آنکه نمی پذیرد باورهای توست
افکارت و باور نکن تا باورهایت تخریب شود
هیچوقت افکارت باورنکن فقط خودش فرو میریزه همیشه افکار دروغ میگه
باورها مارا محدود میکند بسته میکند زندانی میکند باورهای ما تابوهای مارا بوجود آورده است
ترسها احساس گناه خجالت شرم حیا منیت ها اعتقادات هویت ها الگوها همش تابو هستش هرچیزی که تورا محدود میکند تابو هستش
هرچیزی درسرت داری تابوهستش هرباوری تابو هستش
هر چیزی را که فکر میکنی درسته غلطه
هیچوقت افکارت یا همون کله خودتو باور نکن بها نده همراش نباش هرلحظه بگو شاید من اشتباه میکنم شاید من بد متوجه شدم شاید من قضاوت نادرست میکنم شاید شاید
هراتفاقی چالشی براتون پیش می آید آزرده نباشید دارید رشد می کنید
ذهنی که شاهد نداشته باشه خودسر عمل می کند برای اینکه دهنت خودسر عمل نکند به افکارت شاهد باش ولی باورش نکن بهاه نده همراش نرو
باور نکردن باورهایت دگرگونی را برات خواهد داشت
هرچیزی رو رد میکنی حذف میکنی جبهه یا دفاع می کنی واکنش نشان میدی قبول وتایید میکنی بخاطر باورهایت است باورش نکن
ذهنی که شهودی نباشه، همه نظام و ساختاره باورمندی هاش بر اساس برداشتهای غلط و تحریف شده است
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من کیستم؟ بخشی از سخنرانی اشو در مورد خودشناسی / مترجم و زیر نویس، آناند بهرام / ۶ دقیقه
شما بدون نامتان، بدون مایملکتان، بدون تحصیلاتتان و بدون موفقیتهایتان.. که همگی بی دوام و زوال پذیرند! کیستید؟
بسیار زیبا، پر محتوا و تامل بر انگیز اساس خودشناسی هم با این سوالات شروع میشه..
شما بدون نامتان، بدون مایملکتان، بدون تحصیلاتتان و بدون موفقیتهایتان.. که همگی بی دوام و زوال پذیرند! کیستید؟
بسیار زیبا، پر محتوا و تامل بر انگیز اساس خودشناسی هم با این سوالات شروع میشه..
که این طور!
هاکوئین، استاد ذن، در یکی از شهر های کشور ژاپن زندگی می کرد. این مرد فرزانه از احترام فراوانی برخوردار بود و بسیاری از مردم برای بهره گیری از آموزه های معنوی او به دیدنش می رفتند. روزی از قضا، دختر جوان همسایه او باردار شـد، وقتی والدین دختر با سرزنش و اوقات تلخی از فرزند خود باز خواست کردند تا نام پدر بچه ای را که در شکم داشـت به آن ها بگوید، او سرانجام گفت که استاد هاکوئین پدر بچه است. پدر و مادر آن دختر با خشم به سراغ استاد رفتند و با داد و فریاد هاکوئین را متهم کردند که بنا به اقـرار دخترشان، او پدر بچه می باشد. تنها پاسخ استاد این بود: «که این طور!»
خبر این رسوایی در سراسر شهر پیچید و به شهر های دیگر رسید. استاد، آبروی خود را از دست داد که البته این ماجرا او را ناراحت نکرد. دیگر هیچ کس به دیدن هاکوئین نیامد، با این حال او همچنان خونسرد بود. والدین آن دختر پس از تولد کودک، بچه را نزد استاد آوردند و گفتند: «تو پدر بچه هستی، پس خودت هم از او مراقبت کن!» هاکوئین با مهر و علاقه از بچه نگهداری کرد. سال بعـد مادر کودک با پشیمانی به خانواده اش اعتراف کرد که پدر بچه، مرد جوانی است که در قصابی کار می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
هاکوئین، استاد ذن، در یکی از شهر های کشور ژاپن زندگی می کرد. این مرد فرزانه از احترام فراوانی برخوردار بود و بسیاری از مردم برای بهره گیری از آموزه های معنوی او به دیدنش می رفتند. روزی از قضا، دختر جوان همسایه او باردار شـد، وقتی والدین دختر با سرزنش و اوقات تلخی از فرزند خود باز خواست کردند تا نام پدر بچه ای را که در شکم داشـت به آن ها بگوید، او سرانجام گفت که استاد هاکوئین پدر بچه است. پدر و مادر آن دختر با خشم به سراغ استاد رفتند و با داد و فریاد هاکوئین را متهم کردند که بنا به اقـرار دخترشان، او پدر بچه می باشد. تنها پاسخ استاد این بود: «که این طور!»
خبر این رسوایی در سراسر شهر پیچید و به شهر های دیگر رسید. استاد، آبروی خود را از دست داد که البته این ماجرا او را ناراحت نکرد. دیگر هیچ کس به دیدن هاکوئین نیامد، با این حال او همچنان خونسرد بود. والدین آن دختر پس از تولد کودک، بچه را نزد استاد آوردند و گفتند: «تو پدر بچه هستی، پس خودت هم از او مراقبت کن!» هاکوئین با مهر و علاقه از بچه نگهداری کرد. سال بعـد مادر کودک با پشیمانی به خانواده اش اعتراف کرد که پدر بچه، مرد جوانی است که در قصابی کار می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
نور آگاهی، درست در پس افکار و اندیشه هاست
آگاهی نامحدود است و در درک و فهم انسانی نمیگنجد
آگاهی را نمیتوان بدست آورد
آگاهی نه متولد میشود و نه مرگی بر آن است
وقتی از جمله سهیم کردنِ آگاهی با دیگران سخن میگوییم چون آگاهی در گفتار نمیگنجد، فقط با استفاده از کلمات به آن اشاره میکنیم.
آگاهی ما هستیم
آگاهی ذاتِ وجود ماست و هرچقدر هم که سعی کنیم با کلمات توضیح و تفسیرش کنیم، در اجباره بیان که از کلمات استفاده میکنیم، میمانیم. ذاتی که ورای کلمات باشد برای ذهن کنجکاو، پژوهشگر و استدلالیِ ما انسانها غیره قابل درک و فهم خواهد ماند و این نکته باید عمیقا درک شده تا به شناخت برسد وگرنه ذهن از جستارهایش برای به اصطلاح رسیدن به آگاهی، دست نخواهد کشید و همچنان با سوال و پرسش و استدلالهایش جستارش را برای به آگاهی رسیدن در آینده ادامه خواهد داد.
آگاهی را نمیتوانی به چنگ آوری و بگویی این آگاهی ست و استنباط و تثبیت اش کرده و بگویی من به آگاهی رسیدم. آگاهی این یا آن نیست ورای این و آن است.
آگاهی، کمال نمیپذیرد هرچه در مورده آگاهی بگویی، دروغی بیش نخواهد بود و در هیچ وصفی نمیگنجد.
برای ارتباط با سطوح والاتری از آگاهی نامحدود، نیاز به ارتباط باقلبت داری تا با الهاماتش بسوی حقیقتِ مستقیم و بیواسطه وجودت که مرکزیت و همه وجود توست، هدایت شوی و در این راه فقط از ندای درونت با ارتباط با خودبرتر و آگاهت پیروی میکنی.
در حالتِ مراقبه و مشاهده گری درونت که در کیفیتِ سکوت و سکونِ ذهن صورت میگیرد، مثل ابزاری پذیرنده برای دریافتِ آگاهی نامحدوده کیهان هستی و میدانی که نمیتوانی بازتعریفش کرده یا سخنی از آن گویی فقط راه ارتباط و اتصال با سطوح والاتری از آگاهی را با استفاده از کلمات با دیگران سهیم میشوی.
اگر کسی بشما گفت من به آگاهی رسیدم به گفته هایش شک کنید و به هیچوجه باورش نکنید چون آگاهی باورکردنی نیست.
🌞💖
آگاهی نامحدود است و در درک و فهم انسانی نمیگنجد
آگاهی را نمیتوان بدست آورد
آگاهی نه متولد میشود و نه مرگی بر آن است
وقتی از جمله سهیم کردنِ آگاهی با دیگران سخن میگوییم چون آگاهی در گفتار نمیگنجد، فقط با استفاده از کلمات به آن اشاره میکنیم.
آگاهی ما هستیم
آگاهی ذاتِ وجود ماست و هرچقدر هم که سعی کنیم با کلمات توضیح و تفسیرش کنیم، در اجباره بیان که از کلمات استفاده میکنیم، میمانیم. ذاتی که ورای کلمات باشد برای ذهن کنجکاو، پژوهشگر و استدلالیِ ما انسانها غیره قابل درک و فهم خواهد ماند و این نکته باید عمیقا درک شده تا به شناخت برسد وگرنه ذهن از جستارهایش برای به اصطلاح رسیدن به آگاهی، دست نخواهد کشید و همچنان با سوال و پرسش و استدلالهایش جستارش را برای به آگاهی رسیدن در آینده ادامه خواهد داد.
آگاهی را نمیتوانی به چنگ آوری و بگویی این آگاهی ست و استنباط و تثبیت اش کرده و بگویی من به آگاهی رسیدم. آگاهی این یا آن نیست ورای این و آن است.
آگاهی، کمال نمیپذیرد هرچه در مورده آگاهی بگویی، دروغی بیش نخواهد بود و در هیچ وصفی نمیگنجد.
برای ارتباط با سطوح والاتری از آگاهی نامحدود، نیاز به ارتباط باقلبت داری تا با الهاماتش بسوی حقیقتِ مستقیم و بیواسطه وجودت که مرکزیت و همه وجود توست، هدایت شوی و در این راه فقط از ندای درونت با ارتباط با خودبرتر و آگاهت پیروی میکنی.
در حالتِ مراقبه و مشاهده گری درونت که در کیفیتِ سکوت و سکونِ ذهن صورت میگیرد، مثل ابزاری پذیرنده برای دریافتِ آگاهی نامحدوده کیهان هستی و میدانی که نمیتوانی بازتعریفش کرده یا سخنی از آن گویی فقط راه ارتباط و اتصال با سطوح والاتری از آگاهی را با استفاده از کلمات با دیگران سهیم میشوی.
اگر کسی بشما گفت من به آگاهی رسیدم به گفته هایش شک کنید و به هیچوجه باورش نکنید چون آگاهی باورکردنی نیست.
🌞💖
اکنون که داریم از شناخته ها به ناشناخته ها میرویم، یک پا در کهن الگوهای قدیمی و شناخته ها داریم و برای ناشناخته ها، هیچ الگوی از پیش آماده ایی نداریم که باید صبور و شکیبا در این لحظه باشیم چون کاملا ناشناخته است و نیاز به زمان دارد. بقول معروف کائنات در حال بوجود آوردنِ الگوهای کاملا جدید و تازه برای ماست که مثل زایش و تولدی نوین برای ماست.
🌞💖
🌞💖