عشق و نور
1.2K subscribers
449 photos
1.35K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
ادامه تفسیر سوترا 👇

این روند فقط طبیعی است. درختان بذرهایی می‌آورند ؛ سپس بذرها درختانی را می‌آورند، و باردیگر درختان بذرهایی را می‌آورند
یک بذر چیست؟ نابودشدن درخت است
آن درخت به حیطه‌ی “بی‌شکلی” وارد شده است
آن بذر کوچک نقشه‌ی وجودی تمامی آن درخت را در خود دارد: برگها ـــ شکل و اندازه و تعداد آنها، و شاخه‌ها، ‌و شکل آنها و طول و قامت درخت و نحوه‌ی حیات آن و چند شکوفه و چند میوه خواهد داد و در نهایت همین درخت چند بذر از خودش تولید خواهد کرد.

بودا می‌گوید هیچکس آن را تولید نکرده و هیچکس آن را متوقف نمی‌کند
و این چه پیامی دارد؟
بودا می‌گوید:
“این را بپذیر. چنین هست. این طبیعت و ذات امور است. فقط طبیعی است چیزها می‌آیند و می‌روند.”

در این پذیرش، تمام نگرانی‌ها ازبین می‌روند؛ از نگرانی‌ها آزاد می‌شوی. آنگاه مشکلی وجود ندارد. و هیچ‌چیز را نمی‌توان متوقف کرد و هیچ چیز نمی‌تواند تغییر کند و هیچ چیز نمی‌تواند تولید شود. چیزها همانطوری که هستند وجود دارند و همانطور هم باقی خواهند بود و کاری برای تو نیست که انجام بدهی
فقط می‌توانی وقوع این چیزها را تماشا کنی. می‌توانی در آنها مشارکت کنی. فقط باش…. در این بودن، سکوت هست؛ در این بودن شادمانی هست؛ در این بودن آزادی هست.

(آلوده یا معصوم نشده‌اند،)

این جهان‌هستی نه آلوده است و نه پاک. هیچکس یک گناهکار نیست و هیچکس یک قدیس نیست.
بینش بودا تماماً‌ انقلابی است:
می‌گوید هیچ چیز نمی‌تواند ناپاک باشد و هیچ چیز نمی‌تواند پاک باشد؛ چیزها فقط همانطور که هستند وجود دارند. این فقط بازی‌های ذهنی است که ما بازی می کنیم و مفهوم پاکی را خلق می‌کنیم و سپس ناپاکی ایجاد می‌شود. ما مفهوم “قدیس” را می‌سازیم و سپس “گناهکار” وارد می‌شود.

آیا می‌خواهید گناهکاران ازبین بروند؟ آنان فقط وقتی می‌توانند ازبین بروند که قدیسان ازبین رفته باشند، نه قبل از آن. این دو باهم وجود دارند
می‌خواهید بی‌اخلاقی ازبین برود؟
پس اخلاق‌گرایی باید ازبین برود. این اخلاق‌گرایی است که بی‌اخلاقی را خلق کرده. این آرمان‌های اخلاقی است که برای کسانی که نمی‌توانند از آن آرمان‌ها پیروی کنند، سرزنش را خلق کرده است. و می‌توانید هرچیزی را غیراخلاقی بسازید ـــ فقط یک مفهوم را درست کنید: “این اخلاقی است!” می‌توانید از هر چیزی یک گاو مقدس بسازید، و سپس این یک مشکل خواهد شد.

بودا می‌گوید هیچ چیز هرگز آلوده نیست و هیچ‌چیز هرگز معصوم نیست. پاکی، ناپاکی؛ اینها نگرش‌های ذهنی هستند. آیا می‌توانید بگویید که یک درخت پاک است یا فاسد؟ آیا می‌توانید حیوانی را نام ببرید که گناهکار است یا مقدس است؟ سعی کنید بینش نهایی را ببینید: نه گناهکار وجود دارد و نه قدیس؛ نه اخلاقی وجود دارد و نه غیراخلاقی
در این پذیرش، چه امکانی برای نگرانی وجود دارد؟
چیزی برای بهبودبخشیدن هم وجود ندارد! و هدفی هم وجود ندارد، زیرا ارزشی وجود ندارد. این سفر، سفری بدون مقصد است. این یک سفر خالص است، یک نمایشنامه است، یک لی‌لا Leela است. و هیچکس پشت‌سر آن نیست که انجامش می‌دهد. همه چیز رخ می‌دهد و هیچکس آن را انجام نمی‌دهد. اگر کننده‌ای وجود داشته باشد آنوقت مشکل ایجاد می‌شود ـــ آنوقت باید نزد آن کننده دعا کنی، او را ترغیب کنی، با او دوست بشوی! آنوقت سود خواهی برد و آنان که با او دوست نیستند محروم خواهند بود ــ در جهنم عذاب می‌کشند! این چیزی است که مسیحیان،‌ هندوها و محمدی‌ها فکر می‌کنند. مسيحيان فکر می‌کنند آنان که مسیحی هستند به بهشت می‌روند و آنان که نیستند، آن بیچاره‌ها به جهنم خواهند رفت! و همین در مورد محمدیان و هندوها نیز صدق می‌کند: هندوها فکر می‌کنند که آنان که هندو نیستند هیچ شانسی ندارند؛ مسیحیان فکر می‌کنند آنان که از طریق کلیسا وارد نشوند تاابد در دوزخ عذاب خواهند کشید ـــ نه مدتی محدود، نامحدود: تا ابد!

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب؛ من از خانواده‌ای می‌آیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر می‌گذارد؟
چه چیزی کمک می‌کند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟

#پاسخ_قسمت 5 از 5

“چه چیزی کمک می‌کند تا از این دیدگاه انحرافی در مورد مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟”
این را یک انحراف نخوان؛ چنین نیست. آن افراد فقط قربانی بوده‌اند؛ نمی‌توانستند با جامعه‌ی بیمار کنار بیایند و تصمیم گرفتند که در ناشناخته ناپدید شوند. برایشان احساس شفقت داشته باش و نه سرزنش. به آنان ناسزا نگو و برچسب نچسبان ـــ این انحراف یا هرچیز دیگر نخوان. برایشان مهربانی و عشق داشته باش.

نیازی نیست از آنان پیروی کنی، ولی احساسشان کن. آنان می‌بایست بسیار رنج برده باشند. فرد به آسانی تصمیم نمی‌گیرد که زندگی را ترک کند و دست به خودکشی بزند: آنان می‌بایست بسیار رنج برده باشند باید جهنم زندگی را دیده باشند. فرد هرگز به آسانی تصمیم نمی‌گیرد که بمیرد، زیرا زنده‌ ماندن یک غریزه‌ی طبیعی است. انسان در تمام موقعیت‌ها و شرایط خودش را زنده نگه می‌دارد. فقط برای زنده ماندن سازشکاری می‌کند. وقتی کسی زندگیش را ترک می‌کند فقط نشان می‌دهد که سازشکاری ورای ظرفیت اوست؛ تقاضای زیادی از اوست که نمی‌تواند انجام بدهد. آن تقاضا چنان زیاد است که زندگی ارزشش را ندارد؛ فقط آنوقت است که فرد تصمیم به خودکشی می‌گیرد. برای این مردم شفقت و مهربانی داشته باش.

و اگر فکر می‌کنی که اشتباهی وجود دارد، پس جامعه در اشتباه است، احساس آن مردم اشتباه نیست. این جامعه است که منحرف است. در یک جامعه‌ی ابتدایی هیچکس خودکشی نمی‌کند
من در قبایل ابتدایی هندوستان بوده‌ام: آنان در طول قرن‌ها هیچکس را ندیده‌اند که خودکشی کند. هیچ سابقه‌ای از خودکشی در آنجا وجود ندارد.
چرا؟ چون آن جامعه طبیعی است، منحرف نیست. آن جامعه افرادش را به سمت چیزهای غیرطبیعی نمی‌راند. آن جامعه پذیرش دارد. به هرکسی اجازه می‌دهد تا خودش باشد و طبق سلیقه‌ی خودش زندگی کند. این حق همگان است. اگر کسی دیوانه شود، جامعه این را می پذیرد؛ این حق اوست که دیوانه شود. سرزنشی وجود ندارد. درواقع، در یک جامعه‌ی ابتدایی، دیوانگان مانند عارفان مورد احترام هستند و آنان نوعی رمزوراز در اطرافشان دارند. اگر به چشمان یک فرد دیوانه و به چشمان یک عارف نگاه کنی، نوعی شباهت وجود دارد: چیزی وسیع، تعریف نشده، چیزی مانند ابرها، چیزی مانند آن آشوبی که ستاره‌ها از آن زاده می‌شوند. انسان دیوانه و یک عارف شباهت‌هایی دارند.

تمام دیوانگان شاید عارف نباشند ولی تمام عارفان دیوانه هستند. منظورم از “دیوانه” mad این است که آنان به ورای ذهن رفته‌اند
فرد دیوانه شاید به پایین ذهن سقوط کرده باشد و عارف به فراسوی ذهن رفته است، ولی در یک چیز تشابه دارند ـــ هردو در ذهنشان زندگی نمی‌کنند
در یک جامعه‌ی ابتدایی فرد دیوانه حتی مورد احترام است و بسیار به او احترام می‌گذارند. اگر تصمیم گرفته که دیوانه باشد، اشکالی ندارد. جامعه ابتدایی ترتیب خوراک و سرپناه او را می‌دهد. جامعه او را دوست دارد، دیوانگی او را دوست دارد. جامعه ابتدایی هیچ مقررات ثابتی ندارد؛ آنوقت هیچکس خودکشی نمی‌کند زیرا آزادی افراد دست نخورده باقی است.

وقتی جامعه از افراد طلب بردگی دارد و همواره آزادی آنان را نابود می‌کند و شما را از هر سو فلج می‌کند روح و قلب شما را از کار می‌اندازد…. فرد به این احساس می‌رسد که بهتر است بمیرد تا اینکه سازش کند.

آن افراد را منحرف نخوان. آنان بسیار رنج برده‌اند و قربانی بوده‌اند؛ برایشان شفقت داشته باش. و سعی کن بفهمی که چه اتفاقی برایشان افتاده است؛ این کار بینشی به تو در مورد زندگی خودت می‌دهد. و نیازی نیست عمل آنان را تکرار کنی، زیرا من به تو فرصتی می‌دهم که خودت باشی. من دری را برایت تو باز می کنم. اگر درک کنی، نکته را خواهی دید؛ ولی اگر درک نکنی، دشوار خواهد بود. من می‌توانم به فریاد زدن ادامه بدهم و تو فقط آنچه را که بتوانی خواهی شنید، و فقط چیزی را می‌شنوی که دوست داری بشنوی

لطفاً برای چند روزی که اینجا هستی این مفاهیم را رها کن. خودت را باز کن، از همان ابتدا تعصب نداشته باش که:
“این هرگز اتفاق نیفتاده است.”
اتفاق افتاده است!
در من اتفاق افتاده. فقط به چشمان من نگاه کن، فقط مرا احساس کن و این می‌تواند برای تو نیز اتفاق بیفتد
هیچ چیز مانع آن نیست مگر مفاهیم تو، دانش تو. برای همین است که می‌گویم دانش یک نفرین است. از دانش خودت خلاص بشو و از بیماری خودت خلاص خواهی شد.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
ادامه پاسخ 👇

ولی هرچه بیشتر انباشته کنی، آن فقر درونی را بیشتر احساس می‌کنی.
این فقر درون در برابر ثروت بیرون می‌تواند به آسانی دیده شود.
وقتی این را ببینی ـــ که ضعف تو سعی دارد که قوی شود ـــ مسخره است. ضعف چگونه می‌تواند قوی شود؟
با دیدن این، نمی‌خواهی قوی شوی.
و وقتی نخواهی قوی بشوی، ناتوانی نمی‌تواند در تو بماند. فقط با فکر قدرت می‌تواند بماند ـــ این دو باهم هستند؛ مانند قطب‌های مثبت و منفی برق. باهم وجود دارند.
اگر این جاه‌طلبی برای کسب قدرت را رها کنی، یک روز خواهی یافت که ضعف هم ازبین رفته است. نمی‌تواند در تو بماند.
اگر این فکر ثروتمندبودن را رها کنی، چگونه می‌توانی خودت را فقیر بدانی؟ چگونه مقایسه خواهی کرد و چگونه قضاوت می‌کنی که فقیر هستی؟
در تضاد با چه؟
هیچ امکانی برای اندازه‌گیری فقر تو وجود ندارد. با دورانداختن فکر ثروت و ثروتمندبودن، یک روز فقر نیز ازبین خواهد رفت.

وقتی مشتاق گردآوری دانش نباشی و دانش‌آلودگی را رها کنی، چگونه می‌توانی جاهل بمانی؟
وقتی دانش ازبین برود، جهل نیز مانند سایه‌ی آن ازبین خواهد رفت.
آنگاه انسان خردمند است.
خرد wisdom، دانش knowledge نیست؛
خرد غیبتِ دانش و جهل، هردو، است.

این‌ها سه امکان هستند:
می‌توانی جاهل باشی، می‌توانی جاهل و دانش‌آلوده باشی؛ و می‌توانی بدون جهل و بدون دانش باشی.
سومین امکان همان خرد است.
این چیزی است که بودا آن را پراجناپارامیتا Prajnaparamita می‌خواند:
خرد ماورایی، خرد فراسویی.
این دانش نیست.

نخست این خواسته برای قدرت را رها کن، و تماشا کن. یک روز تعجب خواهی کرد، شروع می‌کنی به رقصیدن:
ضعف ازبین رفته است. این‌ها دو روی یک سکّه هستند. باهم زندگی می‌کنند، باهم می‌روند. زمانی که به این واقعیت در درون خودت نفوذ کردی، یک تحول عظیم ایجاد خواهد شد.

#اشو
#سوترای_دل
ادامه پاسخ 👇👇

می‌توانی صاحب وسایل منزل باشی، آنوقت ترسی وجود ندارد
ولی وقتی سعی کنی صاحب یک موجود زنده باشی، ترس وارد می‌شود کسی چه می‌داند: او دیروز مال تو نبود، امروز مال تو است، شاید فردا مال دیگری باشد! ترس برمی‌خیزد.

ترس به سبب خواستن برای تملک برمی‌خیزد؛ یک محصول‌جانبی است؛ چون می‌خواهی مالک باشی، ترس وجود دارد
اگر نخواهی مالک شوی، ترسی وجود ندارد. اگر خواسته‌ای نداشته باشی که در آینده می‌خواهی چنین یا چنان باشی، آنوقت ترسی وجود نخواهد داشت. اگر نخواهی به بهشت بروی، ترسی نداری؛ آنوقت کشیش نمی‌تواند تو را بترساند. اگر نخواهی جایی بروی، آنوقت هیچکس نمی‌تواند تو را بترساند.
اگر شروع کنی به زندگی در لحظه‌ی حال، ترس ناپدید می‌شود
ترس از طریق خواسته وارد می‌شود. بنابراین دراساس، خواسته است که تولید ترس می‌کند.

هروقت دچار ترس شدی، آن را نگاه کن: ببین که از کجا وارد شده ـــ چه خواسته‌ای آن را خلق کرده ـــ و سپس بیهودگی آن را تماشا کن
چگونه می‌توانی یک زن یا یک مرد را صاحب شوی؟ این فکری بسیار احمقانه و سخیف است. فقط اشیاء را می‌توان مالک شد؛ نه اشخاص را.

یک شخص، یک آزادی است. انسان به سبب آزادی است که زیباست.
پرنده در حال پرکشیدن در آسمان زیباست: آن را در قفس بینداز ــ دیگر آن پرنده‌ی سابق نیست؛
این را به یاد بسپار: مانند آن پرنده به‌نظر می‌رسد؛ ولی دیگر همان پرنده نیست. آسمان کجاست؟ خورشید کجاست؟ آن بادها و آن ابرها کجا هستند؟ آن آزادی پرکشیدن کجاست؟ تمام اینها ازبین رفته‌اند. این همان پرنده نیست.

عاشق زنی هستی چون او یک آزادی است. سپس او را در قفس بینداز:
آنوقت به ادارات قانونی بروید و ازدواج کنید. سپس یک قفس زیبا و شاید طلایی برای او بساز؛ ولی او دیگر همان زن نیست. و حالا ترس وارد می‌شود. تو می‌ترسی، ترس از اینکه شاید این زن آن قفس را دوست نداشته باشد؛ شاید دوباره مشتاق آزادی خودش باشد.
و آزادی ارزش نهایی است؛
فرد نمی‌تواند آن را رها کند.

انسان از آزادی تشکیل شده،
آگاهی از آزادی تشکیل شده
پس دیر یا زود آن زن کسل‌شده و به ستوه خواهد آمد. شروع می‌کند به گشتن برای فردی دیگر. تو می‌ترسی. ترس تو از آنجا می‌آید که می‌خواهی مالک باشی ــ ولی از همان ابتدا چرا می‌خواهی مالک بشوی؟
احساس مالکیت نداشته باش و سپس ترسی وجود ندارد. و وقتی ترسی نباشد، مقدار زیادی از انرژی تو که صرف ترس شده بود آزاد می‌شود و همین انرژی می‌تواند نیروی خلاقه‌ی تو بشود؛ می‌تواند به یک رقص و یک ضیافت تبدیل شود.

می‌ترسی که بمیری؟
بودا می‌گوید: تو نمی‌توانی بمیری، نخست اینکه از همان ابتدا تو وجود نداری؛ پس چگونه می‌توانی بمیری؟
به وجود خودت نگاه کن، عمیقاً واردش بشو. خوب ببین: چه کسی آنجاست که بمیرد؟ و هیچ نفْسی در آنجا نخواهی یافت. پس امکان مرگ وجود ندارد.
فقط مفهوم نفْس است که ترس از مرگ را خلق می‌کند. وقتی نفْس نباشد، مرگ هم وجود ندارد. تو سکوت کامل، بی‌مرگ و جاودانه هستی ـــ نه همچون یک نفس، بلکه همچون یک آسمان باز، نیالوده‌شده توسط مفهوم “من” یا “خود” ـــ نامحدود، ‌تعریف نشده
آنوقت ترسی وجود ندارد.

ترس می‌آید زیرا چیزهای دیگری وجود دارند، راماناندا. باید به آن چیزها نگاه کنی و با نگاه‌کردن به آنها، خودشان شروع می‌کنند به تغییرکردن.

پس لطفاً نپرس که چگونه می‌توان ترس را کُشت یا بر آن چیره شد. ترس را نباید کشت، نباید بر آن غلبه کرد. نمی‌تواند کشته شود و نمی‌توانی بر آن غلبه کنی؛ فقط می‌تواند فهمیده شود.
بگذار ادراک تنها قانون تو باشد.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

و هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
ادامه 👆👆👆

آنوقت او هم سعی می‌کند حضور خودش را اعلام کند. شروع می‌کند به خراب کردن وسایل، یا شروع می‌کند به سیگارکشیدن و هرکاری را که شما دوست ندارید انجام می‌دهد! و خواهد گفت: “حالا می‌بینید؟
باید به من توجه کنید؛ باید حضور مرا احساس کنید. باید بدانید که من کسی هستم و اینجا هستم و نمی‌توانید مرا نادیده بگیرید.”

اینگونه است که آدم خوب و آدم بد: گناهکار و قدیس زاده می‌شوند.


مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

⭐️ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

⭐️هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

💫اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
پنجمین در، تصویرِ خود است. کودک چیزها را نگاه می‌کند، تجربه می‌کند. وقتی والدین احساس خوبی به کودک دارند، کودک فکر می‌کند، “من خوب هستم.” وقتی او را نوازش می‌کنند، او احساس می‌کند، “من خوب هستم.” وقتی آنان با خشم نگاهش می‌کنند و بر سرش فریاد می‌زنند و می‌گویند، “نکن آن کار را،” او احساس می‌کند، “اشکالی در من هست.” خودش را جمع می‌کند

ششمین در، “خود به‌عنوان دلیل” است. این نفْس توسط تعلیم‌وتربیت، تجربه، مطالعه، آموختن و شنیدن می‌آید: شروع می‌کنید به انباشتن مفاهیم، سپس از این مفاهیم سیستم‌ها، ترکیبات سازگار و فلسفه‌ها را خلق می‌کنید. این جایی است که فیلسوفان، دانشمندان، اندیشمندان، روشنفکران و عقل‌گرایان در آنجا گرفتار هستند

هفتمین در،  کوششِ تسکین‌بخش Propriate Striving است: هنرمند، عارف، خیالباف آرمان‌شهری utopian، خواب‌زده؛ همه در اینجا گرفتار هستند. آنان همیشه سعی دارند تا یک مدینه‌ی فاضله در دنیا ایجاد کنند

اینها هفت در هستند. وقتی نفْس کامل شد، فرد از تمام این درها عبور کرده است، آنگاه آن نفس بالغ به‌خودیِ خود می‌افتد

کودک قبل از این هفت نوع نفْس قرار دارد و بودا پس از هفت مرحله.
ین یک چرخه‌ی کامل است.

از من می‌پرسی، “چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودک‌وارِ یک بودا؟”

تفاوت این است: بودا از میان این هفت نفْس عبور کرده است ـــ آنها را دیده، به آنها نگاه کرده، دریافته که توهمی هستند و به وطن بازگشته
باردیگر یک کودک شده است. منظور مسیح همین است وقتیکه می‌گوید، “تاوقتی مانند کودکان خردسال نشوید، وارد ملکوت خداوند نخواهید شد.”

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
ادامه 👆👆👆

بنابراین به شما نمی‌گویم که منتظر نوبت بعدی باشید.
همین لحظه را بگیرید!
این تنها زمان موجود است، زمان دیگری وجود ندارد. حتی اگر هشتادوپنج سال داشته باشی، می‌توانی شروع کنی به زندگی‌کردن. و وقتی هشتادوپنج سال داری، چه چیزی برای ازدست‌دادن داری؟ اگر پابرهنه به ساحل بروی و گل‌های مروارید بیشتری جمع‌اوری کنی ـــ حتی اگر در آن وقت بمیری، هیچ اشکالی ندارد. مردن با پای برهنه در ساحل، راه درستی است برای مردن! مردن درحالیکه گل‌مروارید جمع‌آوری می‌کنی، برای مردن مناسب است.
چه هشتادوپنج سال داشته باشی و چه پانزده سال، تفاوتی ندارد. همین لحظه را دریاب. یک زوربا باش.

می‌پرسی، “من فقط کنجکاو هستم. آیا کتاب زوربای یونانی نوشته‌ی کازانتزاکیس را خوانده‌اید؟ من بسیار آن را دوست دارم.”

فقط دوست‌داشتن آن کمکی نمی‌کند. چنان باش!
گاهی چنین است که تو عاشق چیزی هستی که مخالف با آنچه خودت هستی است. از آنچه که با تو مخالف است لذت می‌بری ـــ زیرا تخیلات را در تو آزاد می‌کند. به تو بینشی می‌دهد که چگونه مایلی باشی؛ جاذبه‌ی زوربا در همین است.
ولی دوست داشتنِ کتاب کمکی نخواهد کرد. این کاری است که مردم در طول قرن‌ها انجام داده‌اند. مردم عاشق انجیل هستند و مسیح نمی‌شوند، و عاشق “سوترای دل” هستند ـــ‌ آن را تکرار می‌کنند و هر روز آن را ذکر می‌کنند. میلیون‌ها انسان در شرق روزی پنج بار سوترای دل را تکرار می‌کنند ـــ در چین، در ژاپن، در کره، در ویتنام ـــ آنان پیوسته آن را تکرار می‌کنند. سوترای کوتاهی است؛ در چند دقیقه می‌تواند تکرار شود. مردم عاشق آن هستند،
ولی بودا نمی‌شوند!

یک زوربا باش. به یاد بسپار:
عشق به کتاب کمکی نخواهد کرد،
فقط بودن کمک می‌کند.

می‌پرسی:
“من بسیار آن را دوست دارم. آیا زوربا دقیقاً کسی نیست که شما می‌خواهید ما باشیم؟”

نه دقیقاً، زیرا من تعداد زیادی زوربا را در دنیا دوست ندارم. نه دقیقاً؛ چون این یک پدیده‌ی زشت و یکنواخت و خسته‌کننده خواهد بود
تو به روش خودت یک زوربا باش ـــ
نه دقیقاً.

هرگز سعی نکنید از دیگری تقلید کنید، هرگز یک مقّلد نباشید، این خودکشی است. هرگز قادر نخواهی بود تا لذت ببری. همیشه یک نسخه‌ی کاربنی خواهی ماند، هرگز اصیل نخواهی بود.
و در زندگی هرآنچه که رخ می‌دهد
ــ‌ حقیقت، زیبایی، نیکی، آزادی، مراقبه، عشق… ـــ
همه برای فرد اصیل رخ می‌دهد، نه برای یک نسخه‌ی کاربنی
مراقب باش ـــ نه دقیقاً؛ این خطرناک است. اگر فقط از زوربا پیروی کنی و کارهایی را بکنی که او می‌کند، دچار دردسر خواهی شد. مردم چنین کرده‌اند.

به مسیحیان نگاه کن، به هندوها نگاه کن: آنان سعی کرده‌اند دقیقاً چنین کاری کنند
هیچکس نمی‌تواند دوباره یک بودا باشد! خداوند اجازه‌ی هیچ تکرار را نمی‌دهد! خداوند اجازه نمی دهد مردم دستِ دوم باشند، او عاشق مردم دست‌اول است. او عاشق بودا بود. او چنان بودا را دوست داشت که تمام شد؛ اینکه نیازی به بودا نیست. دیگر یک رابطه‌ی عاشقانه نخواهد بود. این مانند دیدن فیلمی است که قبلاً‌ دیده‌ای؛‌ مانند کتابی که قبلاً آن را بارها خوانده‌ای. خداوند خنگ و احمق نیست، هرگز اجازه نمی‌دهد کسی دیگری را تکرار کند:
مسیح فقط یکی است، بودا فقط یکی است ـــ و تو نیز فقط یکی هستی!
و تو تنها هستی، هیچکس دیگر مانند تو نیست. فقط تو خودت هستی.
من این را احترام به زندگی می‌خوانم. این واقعاً احترام به خود است.

از زوربا یادبگیر، آن راز را بیاموز، ولی هرگز تقلید نکن. حال‌وهوای او را بیاموز، آن را تحسین کن، واردش شو، با آن همدلی کن، با زوربا مشارکت کن و سپس راه خودت را برو. آنوقت خودت باش.

#اشو
#سوترای_دل

#همه_چیز_يکتاست
خدا هیچگاه کپی برداری نمی کند
بلکه همیشه اصل را می آفریند
او فقط به اصل باور دارد
او به راستی آفریننده است.
هرگز چیزی را تکرار نمیکند

اما انسان همچنان مشغول تقلید و کپی برداری است.
ما همواره می کوشیم که کسی دیگر باشیم، که ناممکن است. هر کاری بکنی شکست خواهی خورد.
تو فقط میتوانی خودت باشي
هیچ امکان دیگری نیست

اما همه ما می کوشیم که کسی دیگر باشیم.
این کل ماجرای شکست ما و داستان غم انگیز زندگی است.

بخودت احترام بگذار
بخودت عشق بورز
خودت را بپذیر و خودت باش
هیچ لزومی ندارد غیر از این باشی؛ خداوند تو را یکتا آفریده است.

من به تو نه خصلتی ویژه، نه روش ویژه زندگی، بلکه بصیرت و آگاهی می بخشم تا بتوانی روش زندگیت را انتخاب کني.
تا بتوانی در مسیر خودت زندگی کنی،
و همین که تو چراغ راه زندگی خود شوی ،شادمانی از آن تو میشود.

#اشو
#کتاب_بااقيانوس_یکی_شدن
#تفاوت_مراقبه_و_تمرکز

مراقبه چیست؟

تمام این سوترای دل در مورد درونی‌ترین هسته‌ی مراقبه است. بگذارید واردش شویم.

نخستین چیز:
مراقبه تمرکز نیست
در تمرکز یک خود است که متمرکز می‌شود و یک موضوع است که روی آن تمرکز صورت می‌گیرد.
یک دوگانگی وجود دارد.

در مراقبه هیچکس در درون نیست و چیزی در بیرون نیست. مراقبه، تمرکز نیست. جدایی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون پیوسته در بیرون جاری است و بیرون پیوسته در درون جریان دارد. خط جدایی، مرز و محدوده‌ای دیگر وجود ندارد. درون، بیرون است و بیرون، درون است؛ مراقبه یک آگاهی غیردوگانه است.

تمرکز یک آگاهی دوگانه است:
برای همین است که تمرکز تولید خستگی می‌کند؛ برای همین است که وقتی تمرکز می‌کنید احساس خستگی زیاد می‌کند. و نمی‌توانید بیست‌وچهار ساعته تمرکز کنید، باید برای استراحت به تعصیلات بروید!
تمرکز هرگز نمی‌تواند طبیعت شما بشود

مراقبه خسته نمی‌کند، احساس کوفتگی به شما نمی‌دهد.
مراقبه می‌تواند بیست‌وچهارساعته باشد ــ هر روز و هرشب، هر سال و همه سال. می‌تواند ابدی بشود. مراقبه خودِ آسودگی است.

تمرکز یک عمل است، یک عمل ارادی است. مراقبه وضعیت بدون اراده است، وضعیت بی‌عملی؛ آسودگی است. فرد فقط به درون وجودش می‌افتد و این وجود با تمام وجودهای دیگر یکسان است.
در تمرکز یک نقشه وجود دارد، یک فرافکنی، یک فکر. در تمرکز ذهن از روی یک نتیجه‌گیری عمل می‌کند:
تو کاری انجام می‌دهی.
تمرکز از گذشته می‌آید.

در مراقبه هیچ نتیجه‌گیری در پشت آن وجود ندارد. هیچ کار خاصی انجام نمی‌دهی، فقط حضور داری و هستی؛ گذشته‌ای در آن وجود ندارد، با گذشته آلوده نشده است. در مراقبه هیچ آینده‌ای وجود ندارد، از تمام آینده پاک و آزاد است. مراقبه چیزی است که لائوتزو آن را Wei-Wu-Wei می‌خواند:
عمل توسط بی‌عملی.
این چیزی است که مرشدان ذن گفته‌اند: نشستن در سکوت و کاری نکردن؛ بهار می‌آید و علف‌ها خودشان سبز می‌شوند.
به یاد بسپارید “خودشان…”
هیچ عملی انجام نگرفته، شما علف را بیرون نمی‌کشید؛ بهار می‌آید و علف‌ها خودشان رشد می‌کنند.
وقتی که به زندگی اجازه می‌دهید تا راه خودش را برود، وقتی که دستکاری نمی‌کنید، وقتی هیچ انضباطی را بر زندگی تحمیل نمی‌کنید، وقتی نمی‌خواهید هیچ کنترلی داشته باشید… این وضعیت خودانگیخته و تحمیل‌نشده، مراقبه است.

مراقبه در زمان حال است،
زمان حال خالص.
مراقبه مستقیم و بی‌واسطه است. نمی‌توانید مراقبه کنید،
ولی می‌توانید در مراقبه باشید؛
نمی‌توانید در تمرکز باشید،
ولی می‌توانید تمرکز کنید.
تمرکز انسانی است،
مراقبه الهی است.

تمرکز در شما یک مرکز دارد: تمرکز از آن مرکز می‌آید. تمرکز یک خود self در شما دارد. درواقع، کسی که زیاد تمرکز می‌کند شروع می‌کند به گردآوردن یک خودِ بسیار قوی! او قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود و اراده‌اش بیشتر و بیشتر میگردد. او بیشتر یکپارچه و قوی به‌نظر می‌آید.

انسان اهل مراقبه، قوی نمی‌شود: ساکت می‌شود، آرام می‌گردد.
قدرت بر اثر تضاد ایجاد می‌شود؛
علت تمام قدرت‌ها اصطکاک است.
برق از اصطکاک بوجود می‌آید. می‌توانید از آب، برق تولید کنید: وقتی رودخانه از کوهستان به‌پایین جاری می‌شود، اصطکاکی بین رودخانه و صخره‌ها وجود دارد و آن اصطکاک تولید انرژی می‌کند. برای همین است که افرادی که همیشه جویای قدرت هستند همیشه مشغول جنگیدن هستند. جنگ تولید انرژی می‌کند. انرژی، نیرو، همیشه توسط اصطکاک تولید می‌شود.
دنیا بارها و بارها وارد جنگ می شود زیرا دنیا تحت تسلط مفهوم قدرت است. بدون جنگیدن نمی‌توانی قدرتمند باشی.

مراقبه آرامش می‌آورد. آرامش قدرتِ خودش را دارد، ولی پدیده‌ای کاملاً‌متفاوت است.
آن قدرتی که از اصطکاک تولید شده، تهاجمی، خشن و مردانه است.
ولی آن قدرتی که از آرامش بیرون می‌آید (من از همان واژه استفاده می‌کنم چون واژه‌ی دیگری وجود ندارد) زنانه است؛
در خودش وقاری دارد؛ یک قدرت غیرفعال است، پذیرش است، بازبودن است. از اصطکاک تولید نشده و برای همین، خشن نیست.

بودا قدرتمند است، در آرامش، در سکوت خود قدرتمند است. او مانند یک گل‌سرخ قدرتمند است و نه مانند یک بمب اتم. او همچون لبخند یک کودک قدرتمند است… بسیار شکننده، بسیار آسیب‌پذیر؛ ولی این قدرت مانند قدرت شمشیر نیست. بودا قوی است، مانند یک چراغ سفالین کوچک، شعله‌ی کوچکی که در شب تاریک در آن به روشنی می‌سوزد. این یک بُعد کاملاً‌ متفاوت از قدرت است. این قدرتی است که ما آن را قدرت الهی می‌خوانیم؛
قدرتی بدون اصطکاک است.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#هیچ

و وقتی می‌گویم “آن را ببین،” منظورم این است که همین‌حالا، بی‌درنگ آن
(این لحظه) را ببین. نیازی نیست منتظر بمانی. و وقتی می‌گویم، “آن را ببین،” سریع باش! آن را ببین، ولی با سرعت، زیرا اگر شروع کنی به فکرکردن، اگر آن را فوری و بلافاصله نبینی، در همان کسری از ثانیه ذهن وارد می‌شود و در فکر فرومی‌رود و افکار را وارد می‌کند و ذهن شروع می‌کند به آوردن تعصبات خودش. و تو در یک وضعیت فیلسوفانه هستی ـــ افکار بسیاری وجود دارند. آنوقت باید انتخاب کنی که کدام درست است و کدام نادرست است، و گمانه‌زنی شروع می‌شود.
اینگونه آن لحظه‌ی وجودین را ازکف داده‌ای
لحظه‌ی وجودین همین حالا است.
فقط نگاهی بینداز، و مراقبه همین است ـــ آن نگاه، مراقبه است.
فقط دیدن واقعیت یک پدیده‌ی خاص، یک موقعیت خاص، مراقبه است. مراقبه انگیزه‌ای ندارد، بنابراین مرکزی برایش نیست. و چون انگیزه و مرکز وجود ندارد، در آن “خود” نیز وجود ندارد. در مراقبه از یک مرکز عمل نمی‌کنی، از هیچی عمل می‌کنی. پاسخی که از هیچی بیاید، همان مراقبه است.

ذهن تمرکز می‌کند: از گذشته عمل می‌کند
مراقبه در زمان حال عمل می‌کند، از لحظه می‌آید. یک پاسخ خالص است به لحظه‌ی حال، یک واکنش نیست.
مراقبه از نتیجه‌گیری‌ها عمل نمی‌کند،
از دیدن چیزهای وجودین عمل می‌کند.

زندگی خودت را مشاهده کن:
وقتی از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی تفاوت زیادی وجود دارد.
مردی را می‌بینی، جذب او می‌شوی ــ مردی زیبا، با ظاهری خوب و معصوم. چشمانش زیبا هستند، ارتعاش خوبی دارد. ولی وقتی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید:
“من یک یهودی هستم”
ـــ و تو یک مسیحی هستی! ـــ
چیزی بلافاصله حرکت می‌کند و یک فاصله ایجاد شده:
حالا آن مرد دیگر معصوم نیست، دیگر زیبا نیست. تو مفاهیم مشخص خودت را در مورد یهودیان داری.
و چیزی بی‌درنگ تغییر می‌کند.

این عمل‌کردن از روی نتیجه‌گیری‌ها، تعصبات است و نه دین آن مرد
زیرا این مرد شاید آن کسی نباشد که تو فکر می‌کنی یک یهودی باید چنان باشد؛ زیرا هر یهودی یک انسان متفاوت است، هر هندو انسانی متفاوت است،
هر محمدی نیز با بقیه تفاوت دارد. نمی‌توانی از روی تعصبات عمل کنی. نمی‌توانی با دست‌بندی‌کردن مردم عمل کنی. نمی‌توانی مردم را در قفسه‌بندی‌ها قرار بدهی.

هرگاه از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی، این ذهن تو است.
وقتی به لحظه‌ی حال نگاه می‌کنی و اجازه نمی‌دهی که هیچ‌چیز واقعیت را بپوشاند، وقتی با این نگاه فقط به واقعیت نگاه می‌کنی، این مراقبه است.

مراقبه چیزی نیست که صبح‌ها انجام بدهی و تمام شود؛ مراقبه چیزی است که باید هرلحظه از عمرت آن را زندگی کنی. در حال راه‌رفتن، خوابیدن، نشستن، صحبت‌کردن، شنیدن ـــ
باید برایت نوعی حال‌وهوا شود
شخصی که آسوده است در مراقبه باقی می‌ماند.
کسی که پیوسته گذشته را رها می‌کند مراقبه‌گون باقی می‌ماند. هرگز از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل نکنید؛
آن نتیجه‌گیری‌ها همان شرطی‌شدگی‌های شما هستند، تعصبات، خواسته‌ها و ترس‌های شما هستند.
بطور خلاصه تو در آنها وجود داری!
تو یعنی گذشته‌ات. تو همان تجربه‌های گذشته‌ات هستی
اجازه نده که مُرده بر زنده حاکم باشد؛ اجازه نده تا گذشته بر حال تاثیر بگذارد؛ اجازه نده که مرگ بر زندگی چیره شود ـــ‌ مراقبه یعنی همین.
بطور خلاصه:
در مراقبه تو وجود نداری؛
آن مرده، زنده را کنترل نمی‌کند.

مراقبه نوعی تجربه است که کیفیتی کاملاً‌ متفاوت برای زندگی‌کردن به تو می‌دهد. آنگاه تو مانند یک هندو، یک محمدی، یک هندی یا آلمانی عمل نمی‌کنی؛
فقط بعنوان یک آگاهی زندگی می‌کنی. وقتی در زمان حال زندگی کنی و هیچ چیز آن را مختل نکند، توجه تو تمام است زیرا هیچ اختلالی وجود ندارد ـــ اختلال‌ها از گذشته و آینده می‌آیند.
وقتی توجه تمام باشد، عمل کامل است؛ هیچ رسوباتی برجای نمی‌گذارد. چنین عمل‌کردن، پیوسته تو را آزاد می‌کند، هرگز برایت قفس نمی‌سازد، هرگز تو را زندانی نمی‌کند. و این همان هدف نهایی بودا است؛ این چیزی است که نیروانا خوانده می‌شود.

نیروانا یعنی:
آزادی تمام، مطلق، بدون مانع، یک آسمان باز می‌شوی: هیچ مرزی وجود ندارد، بی‌نهایت است. فقط وجود دارد… و آنگاه در همه‌طرف هیچی وجود دارد: در درون و بیرون
هیچی عملکرد آگاهی در وضعیت مراقبه است.
و در این هیچی سعادت و برکت وجود دارد. خودِ این هیچی، سعادت است

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا