عشق و نور
1.15K subscribers
418 photos
1.29K videos
20 files
565 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
و اين يكي از اشتباهات اين قرن است: ما از مردمان نابينا درمورد نور پرسيده ايم‘ يا از مردمان ناشنوا، موسيقي را جويا شده ايم. پرسيدن از عقل درمورد عشق، معنا، اهميت و شعف، كاري بيهوده است
عقل به سادگي خواهد گفت كه اين چيزها وجود ندارند ، زيرا هرگز با هيچ يك از اين ها تماسي نداشته است
عقل عمداً اين چيزها را منكر نيست فقط در ظرفيتش نيست
نمي توان چيزي بيش از ظرفيتش از آن درخواست كرد.
اين خوب است كه دست كم در زندگيت هنوز يك چيز بااهميت وجود دارد:
عشق تو براي من
ولي نمي تواني براي آن هيچ دليلي بياوري
يا اينكه مي تواني؟!
آيا اين چيزي عقلاني است؟
آيا در پشت آن محاسباتي وجود دارد؟
آيا ذهنت مي تـواند از اين عشق حمايت كند؟
رابطه ي تو با من به دليل ذهن نيست اين بخشي از دل تو است كه هنوز با من زنده است، هنوز مي رقصد و آواز مي خواند.
و اين اميدي بزرگ است: قلبت هنوز نمرده است هنوز آن را كاملاً منكر نشده اي
همين روزنه ي كوچك كافي است
اگر من بتوانم از همين روزنه وارد شوم، مي توانم در پشت سرم تمام بهشت را برايت بياورم ، نگران نباش.و تو چنان مرد خوبي هستي كه به فكر خودكشي نيستي. پس هنوز زمان هست. تو منتظر مرگ طبيعي هستي. نگران نباش.
پيش از مرگ طبيعي، من به تو مزه اي از زندگي طبيعي خواهم چشاند.
و زماني كه از زندگي طبيعي مست شدي، مرگ ازبين خواهد رفت،تو بخشي از جريان ابدي زندگي خواهي شد كه پاياني نمي شناسد
هر لحظه يك اكتشاف جديد است
هر لحظه يك اوج جديد است
هر لحظه فكر مي كني كه چه چيز بيش از اين مي تواند باشد؟
بااين حال، لحظه ي بعد چيزي بيشتر ممكن خواهد شد
اين روندي بي پايان است. فقط بگذار من به درون قلبت بيايم. و راهي كه به من كمك كني اين است كه مراقبه كني
ساكت بنشين...
زندگي كسالت آور است ، بنابراين ضرري ندارد كه با چشمان بسته بنشيني، زيرا چيزي براي ديدن نيست. در آرامش و در سكوت بنشين.
تو به بيرون نگاه كرده اي و چيزي جز،
بي معني بودن نيافته اي
اينك به دنياي درون فرصتي بده، درون را بنگر
و به تو قول مي دهم كه همان چشماني كه در بيرون هيچ چيز نيافته، در درون همه چيز خواهد يافت.

#اشو
#زبان_از_یاد_رفته_دل
ادامه👇👇👇

اگر از انساني كور در مورد نور سوال كني خواهد گفت كه نور وجود ندارد
زيرا براي ديدن نور از دست هايت كاري ساخته نيست
گوش هايت نمي تواند آن را ببيند،
نمي تواني آن را بچشي
نمي تواني آن را ببويي

تمام حواس كامل هستند، ولي تنها چشم ها هستند كه  ظرفيت ديدن نور، رنگ و رنگين كمان را دارند. عقل محدود است براي چيزهاي بي جان ابزاري كامل است
و اين يكي از اشتباهات اين قرن است: ما از مردمان نابينا درمورد نور پرسيده ايم‘ يا از مردمان ناشنوا، موسيقي را جويا شده ايم. پرسيدن از عقل درمورد عشق، معنا، اهميت و شعف، كاري بيهوده است
عقل به سادگي خواهد گفت كه اين چيزها وجود ندارند ، زيرا هرگز با هيچ يك از اين ها تماسي نداشته است
عقل عمداً اين چيزها را منكر نيست فقط در ظرفيتش نيست
نمي توان چيزي بيش از ظرفيتش از آن درخواست كرد.
اين خوب است كه دست كم در زندگيت هنوز يك چيز بااهميت وجود دارد:
عشق تو براي من
ولي نمي تواني براي آن هيچ دليلي بياوري
يا اينكه مي تواني؟!
آيا اين چيزي عقلاني است؟
آيا در پشت آن محاسباتي وجود دارد؟
آيا ذهنت مي تـواند از اين عشق حمايت كند؟
رابطه ي تو با من به دليل ذهن نيست اين بخشي از دل تو است كه هنوز با من زنده است، هنوز مي رقصد و آواز مي خواند.
و اين اميدي بزرگ است: قلبت هنوز نمرده است هنوز آن را كاملاً منكر نشده اي
همين روزنه ي كوچك كافي است
اگر من بتوانم از همين روزنه وارد شوم، مي توانم در پشت سرم تمام بهشت را برايت بياورم ، نگران نباش.و تو چنان مرد خوبي هستي كه به فكر خودكشي نيستي. پس هنوز زمان هست. تو منتظر مرگ طبيعي هستي. نگران نباش.
پيش از مرگ طبيعي، من به تو مزه اي از زندگي طبيعي خواهم چشاند.
و زماني كه از زندگي طبيعي مست شدي، مرگ ازبين خواهد رفت،تو بخشي از جريان ابدي زندگي خواهي شد كه پاياني نمي شناسد
هر لحظه يك اكتشاف جديد است
هر لحظه يك اوج جديد است
هر لحظه فكر مي كني كه چه چيز بيش از اين مي تواند باشد؟
بااين حال، لحظه ي بعد چيزي بيشتر ممكن خواهد شد
اين روندي بي پايان است. فقط بگذار من به درون قلبت بيايم. و راهي كه به من كمك كني اين است كه مراقبه كني
ساكت بنشين...
زندگي كسالت آور است ، بنابراين ضرري ندارد كه با چشمان بسته بنشيني، زيرا چيزي براي ديدن نيست. در آرامش و در سكوت بنشين.
تو به بيرون نگاه كرده اي و چيزي جز،
بي معني بودن نيافته اي
اينك به دنياي درون فرصتي بده، درون را بنگر
و به تو قول مي دهم كه همان چشماني كه در بيرون هيچ چيز نيافته، در درون همه چيز خواهد يافت.

#اشو
#زبان_از_یاد_رفته_دل
ادامه👇👇👇

اگر از انساني كور در مورد نور سوال كني خواهد گفت كه نور وجود ندارد
زيرا براي ديدن نور از دست هايت كاري ساخته نيست
گوش هايت نمي تواند آن را ببيند،
نمي تواني آن را بچشي
نمي تواني آن را ببويي

تمام حواس كامل هستند، ولي تنها چشم ها هستند كه  ظرفيت ديدن نور، رنگ و رنگين كمان را دارند. عقل محدود است براي چيزهاي بي جان ابزاري كامل است
و اين يكي از اشتباهات اين قرن است: ما از مردمان نابينا درمورد نور پرسيده ايم‘ يا از مردمان ناشنوا، موسيقي را جويا شده ايم. پرسيدن از عقل درمورد عشق، معنا، اهميت و شعف، كاري بيهوده است
عقل به سادگي خواهد گفت كه اين چيزها وجود ندارند ، زيرا هرگز با هيچ يك از اين ها تماسي نداشته است
عقل عمداً اين چيزها را منكر نيست فقط در ظرفيتش نيست
نمي توان چيزي بيش از ظرفيتش از آن درخواست كرد.
اين خوب است كه دست كم در زندگيت هنوز يك چيز بااهميت وجود دارد:
عشق تو براي من
ولي نمي تواني براي آن هيچ دليلي بياوري
يا اينكه مي تواني؟!
آيا اين چيزي عقلاني است؟
آيا در پشت آن محاسباتي وجود دارد؟
آيا ذهنت مي تـواند از اين عشق حمايت كند؟
رابطه ي تو با من به دليل ذهن نيست اين بخشي از دل تو است كه هنوز با من زنده است، هنوز مي رقصد و آواز مي خواند.
و اين اميدي بزرگ است: قلبت هنوز نمرده است هنوز آن را كاملاً منكر نشده اي
همين روزنه ي كوچك كافي است
اگر من بتوانم از همين روزنه وارد شوم، مي توانم در پشت سرم تمام بهشت را برايت بياورم ، نگران نباش.و تو چنان مرد خوبي هستي كه به فكر خودكشي نيستي. پس هنوز زمان هست. تو منتظر مرگ طبيعي هستي. نگران نباش.
پيش از مرگ طبيعي، من به تو مزه اي از زندگي طبيعي خواهم چشاند.
و زماني كه از زندگي طبيعي مست شدي، مرگ ازبين خواهد رفت،تو بخشي از جريان ابدي زندگي خواهي شد كه پاياني نمي شناسد
هر لحظه يك اكتشاف جديد است
هر لحظه يك اوج جديد است
هر لحظه فكر مي كني كه چه چيز بيش از اين مي تواند باشد؟
بااين حال، لحظه ي بعد چيزي بيشتر ممكن خواهد شد
اين روندي بي پايان است. فقط بگذار من به درون قلبت بيايم. و راهي كه به من كمك كني اين است كه مراقبه كني
ساكت بنشين...
زندگي كسالت آور است ، بنابراين ضرري ندارد كه با چشمان بسته بنشيني، زيرا چيزي براي ديدن نيست. در آرامش و در سكوت بنشين.
تو به بيرون نگاه كرده اي و چيزي جز،
بي معني بودن نيافته اي
اينك به دنياي درون فرصتي بده، درون را بنگر
و به تو قول مي دهم كه همان چشماني كه در بيرون هيچ چيز نيافته، در درون همه چيز خواهد يافت.

#اشو
#زبان_از_یاد_رفته_دل
#زبان_از_یاد_رفته_دل


آهسته آهسته زبان دل از ياد می رود؛
امكاناتي كه تنها ،
از طريق دل گشوده مي شوند ،
كاملاً فراموش شده اند.
تنها يك چيز برجاي مانده ،
و آن منطق و عقلانيت است.

مشكل در اين است كه ،
هر آنچه كه زيباست به "دل" تعلق دارد،
تمام چيزهاي پرمعني ،
به دل تعلق دارند ؛
هرچيز با اهميت، عطري از دل است.
تا جايي كه اشياء،
وچيزهاي بي جان مورد توجه هستند،
عقل چيز خوبي است ،
براي پژوهش هاي علمي،
عقل بهترين ابزار است.
براي اکتشاف اشياء،
برهان روشي مناسبی است؛
ولي لحظه اي كه مورد پرسش ما ،
هرچيز زنده باشد، عقل ناتوان است؛

اگر از عقل در مورد زندگي،
عشق، آسايش، خوشي و سرور بپرسي،
به سادگي نفي مي كند،
گويي كه اين چيزها وجود ندارند ؛
تقريباً مانند انسان كور است.

اگر از انساني كور ،
در مورد نور سوال كني،
خواهد گفت كه نور وجود ندارد؛
کاری نیز از تو براي ديدن نور ساخته نيست ؛
گوش هايت نمي تواند آن را ببيند،
نمي تواني آن را بچشي،
نمي تواني آن را ببويي.
تمام حواس كامل هستند،
ولي فقط چشم ها هستند كه ،
ظرفيت ديدن نور، رنگ و رنگين كمان  را دارند.

عقل محدود است؛
براي چيزهاي بي جان ابزاري كامل است.
و اين يكي از اشتباهات اين قرن است،
که ما از مردمان نابينا ،
درمورد نور پرسيده ايم ،
يا از مردمان ناشنوا،
موسيقي را جويا شده ايم.

اشو
#سوال_از_اشو

اشو عزيز، من در شصت سالگي ام و  يك سالك دو ساله هستم!
از اينكه خويشتن را در جرگه ي لطف شما مي يابم احساس بركت يافتن دارم.
آيا تقدير چنين بوده؟ ولي چرا چنين دير در زندگي؟
آيا كودك من در باقي عمرم مي تواند بالغ شود؟ چگونه؟
لطفاً كمك كنيد.

#پاسخ

  آناند يشوانتAnand Yeshwant ،  پرسشي كه كرده اي  جنبه هاي بسيار دارد.
در همين يك پرسش، پرسش هاي بسيار وجود دارد.
نخست: مي گويي در سن شصت سالگي، كودكي دو ساله هستي ، تا جايي كه به سلوكsannyas  مربوط است. اين مرا به ياد يك سنت باستاني در شرق مي اندازد. سنت چنين است كه ما عمر انسان را از لحظه ي #تشرف او به سلوك شمارش مي كنيم،
نه از لحظه ي تولدش. زيرا تولد الزاماً به  زندگي كردن نمي انجامد:
بيشتر اوقات به زندگي نباتيvegetation  ختم مي شود.
انسان هايي هستند كه كلم هستند و انسان هايي هستند كه گل كلم هستند، ولي تفاوت زيادي بين آنان نيست. كارشناسان مي گويند كه گل كلم ها همان كلم ها هستند با مدارك دانشگاهي!
ولي بيشتر انسان ها فقط زندگي نباتي دارند: زندگي نمي كنند، با آب هاي جان دار زندگي برخوردي ندارند.
آنان تنفس مي كنند، پير مي شوند، ولي هرگز رشد نمي كنند. بين تولد و مرگشان يك #خط_افقي وجود دارد. اوجي از شادماني وجود ندارد و از قله هاي درخشان سرور اثري نيست. اعماقي از عشق، آرامش و سكوت وجود ندارد.
فقط يك خط افقي، يك روزمرگي بي پيچ و خم، از گهواره تا گور. هيچ رويدادي رخ نمي دهد. آنان مي آيند و مي روند.
گفته شده كه بيشتر مردم فقط در هنگام مرگ درمي يابند كه زنده هستند، زيرا زندگي بسيار يكنواخت و بي رنگ بوده است.
زندگي آنان يك رقص نبوده، يك زيبايي نبوده، بركتي نبوده است.
پس آناند يشوانت، نخستين نكته اين است: نگران پنجاه و هشت سال كه در خواب سپري شده نباش. چه آن سال ها وجود داشته اند و چه نه، اهميت ندارد. آن اوقات همچون نوشتاري بر آب
بوده اند، تو به نوشتن ادامه مي دهي و آن ها به ناپديد شدن ادامه مي دهند.
اين دو سال كه در سلوك گذرانده اي بسيار اهميت دارند، و اهميت نيازي به #زمان ندارد، به #عمق نياز دارد.
مي تواني تمامي ابديت را به طور سطحي داشته باشي.
و مي تواني يك لحظه از ژرفاي عظيم يا اوج اورست را داشته باشي و تو ارضاء شده اي. پس نخستين نكته اي كه مي خواهم به تو بگويم اين است:
نگران آن پنجاه و هشت سال سرگشتگي در كوير نباش. براي اين دو سال كه وارد بوستان خداوند شده اي شاكر باش.
اينك بستگي به تو دارد كه چگونه از هر لحظه رضايتي عميق، سكوتي ژرف و رقصي شادمانه بسازي....
ابديتي از سرور و شادماني، رايحه اي كه اين جهاني نيست...  به زمان و مكان تعلق ندارد، بلكه به ماورا تعلق دارد.
و چنين كه من مي بينم، تو در راهي درست با قلبي صادق درحال رشد هستي.... 
من به آوازهايت گوش داده ام: رنجي شيرين در آن ها هست، يك سپاسگزاري قلبي. شيرين است زيرا كه هيچ چيز بيش از در تماس بودن با آن منبع جاودانه ي بي زمان و هميشه زنده ي حيات، شيرين نيست.
در تماس بودن با مرشد، به طور غيرمستقيم يعني در تماس بودن با الوهيت جهان هستي.

#اشو
#زبان_از_یاد_رفته_دل