#زندگي_یك_معجزه_است.
هيچ توضيحي براي زندگي و اين كه چرا بايد باشد، وجود ندارد.
راز زندگي هميشه ناگشوده خواهد ماند.
اين راز گشودني نيست،
زيرا موضوع بيشتر دانستن مطرح نيست.
چه نيازي به گل سرخ، گل نيلوفر و هزاران گل ديگر است؟
اگر ما وجود نداشتيم، زمين همچنان به دور خورشيد مي چرخيد،
بدون اينكه جاي خالي ما را احساس كند،
درختان سبز مي شدند و همه چيز همان گونه كه هست مي بود.
اما زندگي در واقع پيوسته است.
نه تنها زندگي، بلكه آگاهي و عشق نيز،
معجزه اي پس از معجزه ديگر به وقوع پيوسته است!
#اشو
هيچ توضيحي براي زندگي و اين كه چرا بايد باشد، وجود ندارد.
راز زندگي هميشه ناگشوده خواهد ماند.
اين راز گشودني نيست،
زيرا موضوع بيشتر دانستن مطرح نيست.
چه نيازي به گل سرخ، گل نيلوفر و هزاران گل ديگر است؟
اگر ما وجود نداشتيم، زمين همچنان به دور خورشيد مي چرخيد،
بدون اينكه جاي خالي ما را احساس كند،
درختان سبز مي شدند و همه چيز همان گونه كه هست مي بود.
اما زندگي در واقع پيوسته است.
نه تنها زندگي، بلكه آگاهي و عشق نيز،
معجزه اي پس از معجزه ديگر به وقوع پيوسته است!
#اشو
ما در زمان خاصی زندگی میکنیم. بشریت هرگز مانند امروز در چنین بحرانی قرار نداشته است
ما هر روز به یک فاجعهی عظیم نزدیک و نزدیکتر میشویم. و این ورای ظرفیت شماست که از آن مصیبت، از این فاجعه خودکشی دستهجمعی که تقریباً قطعی به نظر میرسد جلوگیری کنید.
در واقع جهان هستی مایل است که تمام این بشریت، این بشریتِ فاسد نابود شود، تا تکامل بتواند بار دیگر از ابتدا آغاز شود. چیزی به خطا رفته است.
شما فکر میکنید باید به دیگران کمک کنید تا درک کنند و این غیرممکن است. رویکرد شما فقط باید بالا بردن معرفت خودتان به والاترین اوج ممکن باشد.
پس تنها امکان نجات دادن دنیا، بیداری خودت است
هر کسی که بخواهد به دنیا کمک کند، باید دنیا را از یاد ببرد و روی خودش تمرکز کند
معرفت خود را به چنان اوجی برسان که جهان هستی مجبور شود برای نابود کردن یا نجات دادن این دنیا، دوباره تفکر کند
اگر تعداد اندکی اشخاص روشن ضمیر وجود داشته باشد، آنان بسیار وزینتر از میلیاردها مردم ناآگاه روی زمین هستند.
آنوقت جهان هستی نمیتواند دنیا را نابود کند، به این دلیل که به سبب روشن ضمیری آنان، تودههای ناآگاه نیز تحت تأثیر قرار میگیرند.
ولی ما باید اثبات کنیم که از میان این بشریتِ ناآگاه و تقریباً مرده، تعدادی گل نیلوفر آبی میتوانند شکوفا شوند.
پس کمک کردن را فراموش کن. هیچکس نمیتواند به کسی دیگر کمک کند.
فقط میتوانی از خواب بیدار شوی.
این تنها راهی است که میتوان این سیارهی زیبا را نجات داد.
#اشو
ما هر روز به یک فاجعهی عظیم نزدیک و نزدیکتر میشویم. و این ورای ظرفیت شماست که از آن مصیبت، از این فاجعه خودکشی دستهجمعی که تقریباً قطعی به نظر میرسد جلوگیری کنید.
در واقع جهان هستی مایل است که تمام این بشریت، این بشریتِ فاسد نابود شود، تا تکامل بتواند بار دیگر از ابتدا آغاز شود. چیزی به خطا رفته است.
شما فکر میکنید باید به دیگران کمک کنید تا درک کنند و این غیرممکن است. رویکرد شما فقط باید بالا بردن معرفت خودتان به والاترین اوج ممکن باشد.
پس تنها امکان نجات دادن دنیا، بیداری خودت است
هر کسی که بخواهد به دنیا کمک کند، باید دنیا را از یاد ببرد و روی خودش تمرکز کند
معرفت خود را به چنان اوجی برسان که جهان هستی مجبور شود برای نابود کردن یا نجات دادن این دنیا، دوباره تفکر کند
اگر تعداد اندکی اشخاص روشن ضمیر وجود داشته باشد، آنان بسیار وزینتر از میلیاردها مردم ناآگاه روی زمین هستند.
آنوقت جهان هستی نمیتواند دنیا را نابود کند، به این دلیل که به سبب روشن ضمیری آنان، تودههای ناآگاه نیز تحت تأثیر قرار میگیرند.
ولی ما باید اثبات کنیم که از میان این بشریتِ ناآگاه و تقریباً مرده، تعدادی گل نیلوفر آبی میتوانند شکوفا شوند.
پس کمک کردن را فراموش کن. هیچکس نمیتواند به کسی دیگر کمک کند.
فقط میتوانی از خواب بیدار شوی.
این تنها راهی است که میتوان این سیارهی زیبا را نجات داد.
#اشو
شما موجود كاملا آزاد هستيد؛
عاري از هرگونه محدوديت،
تمام محدوديتها، كاذب هستند
به همين دليل است كه فقط در عشق، سالم و كامل مي شويم؛ زيرا عشق تمام محدوديتها و عنوانها را مي زدايد. شما را طبقه بندي نمي كند. شما را همانگونه كه هستيد، مي پذيرد
هيچكس به راستي بيمار نيست
در واقع، جامعه بيمار است و مردم قرباني جامعه بيمار هستند
جامعه نياز به درمان دارد. افراد جامعه فقط به عشق نياز دارند. جامعه بيمار است و نيازمند درمان. افراد جامعه رنج مي برند، ولي نمي توانيد جامعه را دستگير كنيد. جامعه نامريي است. وقتي مي كوشيد جامعه را دستگير كنيد، فردي را به جاي آن مي يابيد و او مسوول مي شود. در حاليكه او هم خود قرباني است و رنج مي برد. آن شخص نيازمند درك و همدلي است نه درمان؛
او نيازمند عشق است. جامعه شناخت و دركي به او نداده است. جامعه به او عشق نداده است. جامعه در عوض، زندان و زنجير به او داده است. او را بايگاني كرده، طبقه بندي و عنوان گذاري كرده است:
« اين تو هستي، اين هويت توست. »
شما آزاديد و هويتي نداريد.
اين زيبايي و شكوه شماست
نمي توان گفت شما چه كسي هستيد. تصميم مي گيريد هر لحظه چگونه باشد؛ اصلا باشد يا نباشد. هرلحظه تصميم تازه اي وجود دارد؛ زندگي تازه منتشر مي شود. يك گناهكار در عرض يك لحظه مي تواند پاك و مطهر شود.
فردي پاك و مطهر مي تواند در يك لحظه، فردي گناهكار شود. بيمار مي تواند سالم شود و سالم مي تواند بيمار شود
فقط تغيير دادن تصميم، نگرش و شناخت، همه چيز را تغيير مي دهد.
#اشو
عاري از هرگونه محدوديت،
تمام محدوديتها، كاذب هستند
به همين دليل است كه فقط در عشق، سالم و كامل مي شويم؛ زيرا عشق تمام محدوديتها و عنوانها را مي زدايد. شما را طبقه بندي نمي كند. شما را همانگونه كه هستيد، مي پذيرد
هيچكس به راستي بيمار نيست
در واقع، جامعه بيمار است و مردم قرباني جامعه بيمار هستند
جامعه نياز به درمان دارد. افراد جامعه فقط به عشق نياز دارند. جامعه بيمار است و نيازمند درمان. افراد جامعه رنج مي برند، ولي نمي توانيد جامعه را دستگير كنيد. جامعه نامريي است. وقتي مي كوشيد جامعه را دستگير كنيد، فردي را به جاي آن مي يابيد و او مسوول مي شود. در حاليكه او هم خود قرباني است و رنج مي برد. آن شخص نيازمند درك و همدلي است نه درمان؛
او نيازمند عشق است. جامعه شناخت و دركي به او نداده است. جامعه به او عشق نداده است. جامعه در عوض، زندان و زنجير به او داده است. او را بايگاني كرده، طبقه بندي و عنوان گذاري كرده است:
« اين تو هستي، اين هويت توست. »
شما آزاديد و هويتي نداريد.
اين زيبايي و شكوه شماست
نمي توان گفت شما چه كسي هستيد. تصميم مي گيريد هر لحظه چگونه باشد؛ اصلا باشد يا نباشد. هرلحظه تصميم تازه اي وجود دارد؛ زندگي تازه منتشر مي شود. يك گناهكار در عرض يك لحظه مي تواند پاك و مطهر شود.
فردي پاك و مطهر مي تواند در يك لحظه، فردي گناهكار شود. بيمار مي تواند سالم شود و سالم مي تواند بيمار شود
فقط تغيير دادن تصميم، نگرش و شناخت، همه چيز را تغيير مي دهد.
#اشو
بودا مهر و شفقت را،
#عشق_همراه_با_مدیتیشن
تعریف کرده است.
هنگامی که عشق شما فقط آرزویی برای داشتن دیگری نیست،
هنگامی که عشق شما فقط یک نیاز نیست، و هنگامی که عشق شما شریک بودن و سهیم شدن است،
هنگامی که عشق شما نیازی به جبران و تلافی ندارد و آماده است تا فقط ببخشد.
ببخشد تا لذتی که در بخشیدن وجود دارد را بچشد،
در این صورت مدیتیشن را به آن اضافه کنید و بوی خوشی که محصول طبیعی آن است آنگاه همه جا را فرا خواهد گرفت
این #مهر_و_شفقت است.
و مهر و شفقت والاترین پدیدهای است که در هستی وجود دارد.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
#عشق_همراه_با_مدیتیشن
تعریف کرده است.
هنگامی که عشق شما فقط آرزویی برای داشتن دیگری نیست،
هنگامی که عشق شما فقط یک نیاز نیست، و هنگامی که عشق شما شریک بودن و سهیم شدن است،
هنگامی که عشق شما نیازی به جبران و تلافی ندارد و آماده است تا فقط ببخشد.
ببخشد تا لذتی که در بخشیدن وجود دارد را بچشد،
در این صورت مدیتیشن را به آن اضافه کنید و بوی خوشی که محصول طبیعی آن است آنگاه همه جا را فرا خواهد گرفت
این #مهر_و_شفقت است.
و مهر و شفقت والاترین پدیدهای است که در هستی وجود دارد.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
براى ايجاد ارتباط و هماهنگى [بین کالبد فیزیکی و کالبدهای غیرفیزیکی] كارهایی هست كه حتماً بايد انجام شود.
اولاً مادام كه از بدن فيزيكى آگاه و نسبت به آن حساس نباشيم، اين كالبد نمىتواند با كالبدهاى ديگر هماهنگ گردد. منظورم از حساسيت اين است كه كاملاً از بدنمان آگاه باشيم.
ما وقتى قدم مىزنيم به ندرت از قدم زدنمان آگاهيم. وقتى ايستادهايم به سختى متوجه ايستادنمان هستيم. موقع خوردن هم متوجه غذا خوردنمان نيستيم. ما مثل خوابگردها با بدنمان كارهايى انجام مىدهيم اما از آنها بىخبريم.
وقتى از بدنمان تا اين حد بىخبريم، ناآگاهى از كالبدهاى ديگر، كه ظريفتر هستند، دو برابر مىشود. وقتى از جثهاى به اين بزرگى كه جلوى چشممان است، تا اين حد بىخبريم، كالبدهاى ظريفى كه غيرقابل رؤيتاند جاى خود دارند؛ آگاهى از آنها غيرممكن مىشود.
ناآگاهى به هماهنگى منجر نمىشود، بلكه هماهنگى تنها در سايهى آگاهى به دست مىآيد.
ناآگاهى، تمام هارمونىها را در هم مىريزد. پس گام اول، آگاه شدن از بدن است. داشتن هشیاری نسبت به حركات ظريف اعمال بدنى، لازم و ضرورى است.
هر كارى انجام مىدهيم بايد به آن توجه داشته باشيم. همانطور كه بودا مىگفت: “وقتى در راهى قدم مىزنى از قدم زدنت آگاه باش. وقتى پاى چپ را برمىدارى، هشیارانه باید بدانی که پا برداشته شده است.” [اعمال نباید بطور مکانیکی انجام شوند]
واقعهاى از زندگى بودا ــ زمانى كه هنوز يك جستجوگر بود ــ نقل شده است: او هنگام عبور از دهكدهاى با دوستى مشغول صحبت بود، حشرهاى روى گردنش نشست. هنگامى كه گرم بحث بود، دستش را براى راندن حشره بالا برد. حشره پرواز كرد، اما بودا ناگهان ايستاد. به دوستش گفت: “اشتباه بزرگى كردم” و دوباره دستش را بالا برد تا حشره را براند.
دوستش با تعجب گفت: “اين چه كارى است كه مىكنى؟ حشره كه ديگر آنجا نيست”، بودا جواب داد: “دارم حشره را مىرانم زيرا بايد چنين كنم. اما حالا کاملاً متوجهم که چه مىكنم. دستم را كه بلند مىكنم كاملاً آگاهم كه بلند شده است. متوجهم كه به طرف گردنم مىرود تا حشره را براند. اما آن موقع مشغول صحبت بودم، پس راندن حشره، عملی مكانيكى بود. من در مورد بدنم مرتكب غفلت شدم.”
اگر بياموزيم كه اعمال فيزيكىمان را با آگاهىِ كامل انجام دهيم، آنگاه هويت و شناخت خود، از طريق صرفاً فيزيكى، از بين مىرود. زیرا وقتى دستتان را بالا مىبريد، اگر توجه داشته باشيد، آن وقت خود را از «دست» جدا حس مىكنيد، زيرا دستى كه بلند شده با كسى كه دستور بلند شدن را صادر كرده، تفاوت دارد.
احساس جدا شدن از بدن فيزيكى، شروع آگاهشدن از كالبد اترى است.
همانطور كه گفتم، از بدن دوم (کالبد اِتِری) هم بايد كاملاً آگاه بود.
فرض كنيد اركسترى در حال اجراى آهنگى است. انواع سازها در آن نواخته مىشود. اگر در ميان حضار شخصى باشد كه هرگز تاكنون موسيقى گوش نكرده است، او تنها صداى طبلها را خواهد شنيد، زيرا صداى آنها از همه بلندتر است. او قادر نيست نواهاى ظريف سازهاى ديگر را بشنود. اما به تدريج كه با موسيقى آشنا مىشود، نتهاى ظريف را هم درك خواهد كرد. با افزايش آگاهى، نتهاى بسيار ظريفتر و ملايمتر را هم خواهد شنيد. هنگامى كه آگاهى او عميق شد، نه تنها نتها بلكه فاصلهى بين دو نت و سكوتِ بين آنها را هم تشخيص خواهد داد. حالا او به موسيقى دست يافته است، فاصلهها و مكثها آخرين چيزهايى هستند كه بايد بفهمد. آنگاه مىتوان گفت درك موسيقى او كامل شده است.
فاصلهها و مكثهاى بين دو نت، معناى خاصى دارد. در واقع وجود نتها براى اين است كه سكوت را بشناسانند. اين كه عملاً اين سكوت چقدر برجسته نمايانده شود، مسئلهاى اساسى در موسيقى است.
در صفحهى سكوت، نتها جز نقطههايى بیش نيستند. صدا تنها يك فايده دارد كه سكوت و جهان تهى را نمايان كند و بعد خود از نما خارج شود و خلوت گزيند. شما هرچه بيشتر به عمق موسيقى برويد، سكوت عميقترى را حس خواهيد كرد.
جسم فيزيكى ما وسيلهاى است تا بتوانيم كالبدهاى ظريفتر را با آن بشناسيم. اما ما جسم را در اين مسير به كار نمىگيريم، زيرا جسممان هويت خمار و خوابآلود ماست.
ما در خواب به سر مىبريم. در بدنى به سر مىبريم كه از عمق حالتهايش ناآگاهيم. اگر از هر عمل و حركت بدن آگاه باشيم، آنگاه كالبد دوممان را حس خواهيم كرد. كالبد دوم هم فعاليت خاص خود را دارد. اما تا بدن فيزيكى را كاملاً حس نكنيد، نمىتوانيد به بدن اترى خود پى ببريد، زيرا بسيار ظريفتر است.
وقتى كاملاً بر بدن فيزيكى مشرِف شديد، آنگاه جنبشهاى كالبد دوم را حس خواهيد كرد. بعد متعجب مىشويد كه چگونه بدن ظريفى سالها در شما در تلاطم بوده است اما نوسان و جنبشش را حس نكردهايد.
#اشو
«تانترا»
اولاً مادام كه از بدن فيزيكى آگاه و نسبت به آن حساس نباشيم، اين كالبد نمىتواند با كالبدهاى ديگر هماهنگ گردد. منظورم از حساسيت اين است كه كاملاً از بدنمان آگاه باشيم.
ما وقتى قدم مىزنيم به ندرت از قدم زدنمان آگاهيم. وقتى ايستادهايم به سختى متوجه ايستادنمان هستيم. موقع خوردن هم متوجه غذا خوردنمان نيستيم. ما مثل خوابگردها با بدنمان كارهايى انجام مىدهيم اما از آنها بىخبريم.
وقتى از بدنمان تا اين حد بىخبريم، ناآگاهى از كالبدهاى ديگر، كه ظريفتر هستند، دو برابر مىشود. وقتى از جثهاى به اين بزرگى كه جلوى چشممان است، تا اين حد بىخبريم، كالبدهاى ظريفى كه غيرقابل رؤيتاند جاى خود دارند؛ آگاهى از آنها غيرممكن مىشود.
ناآگاهى به هماهنگى منجر نمىشود، بلكه هماهنگى تنها در سايهى آگاهى به دست مىآيد.
ناآگاهى، تمام هارمونىها را در هم مىريزد. پس گام اول، آگاه شدن از بدن است. داشتن هشیاری نسبت به حركات ظريف اعمال بدنى، لازم و ضرورى است.
هر كارى انجام مىدهيم بايد به آن توجه داشته باشيم. همانطور كه بودا مىگفت: “وقتى در راهى قدم مىزنى از قدم زدنت آگاه باش. وقتى پاى چپ را برمىدارى، هشیارانه باید بدانی که پا برداشته شده است.” [اعمال نباید بطور مکانیکی انجام شوند]
واقعهاى از زندگى بودا ــ زمانى كه هنوز يك جستجوگر بود ــ نقل شده است: او هنگام عبور از دهكدهاى با دوستى مشغول صحبت بود، حشرهاى روى گردنش نشست. هنگامى كه گرم بحث بود، دستش را براى راندن حشره بالا برد. حشره پرواز كرد، اما بودا ناگهان ايستاد. به دوستش گفت: “اشتباه بزرگى كردم” و دوباره دستش را بالا برد تا حشره را براند.
دوستش با تعجب گفت: “اين چه كارى است كه مىكنى؟ حشره كه ديگر آنجا نيست”، بودا جواب داد: “دارم حشره را مىرانم زيرا بايد چنين كنم. اما حالا کاملاً متوجهم که چه مىكنم. دستم را كه بلند مىكنم كاملاً آگاهم كه بلند شده است. متوجهم كه به طرف گردنم مىرود تا حشره را براند. اما آن موقع مشغول صحبت بودم، پس راندن حشره، عملی مكانيكى بود. من در مورد بدنم مرتكب غفلت شدم.”
اگر بياموزيم كه اعمال فيزيكىمان را با آگاهىِ كامل انجام دهيم، آنگاه هويت و شناخت خود، از طريق صرفاً فيزيكى، از بين مىرود. زیرا وقتى دستتان را بالا مىبريد، اگر توجه داشته باشيد، آن وقت خود را از «دست» جدا حس مىكنيد، زيرا دستى كه بلند شده با كسى كه دستور بلند شدن را صادر كرده، تفاوت دارد.
احساس جدا شدن از بدن فيزيكى، شروع آگاهشدن از كالبد اترى است.
همانطور كه گفتم، از بدن دوم (کالبد اِتِری) هم بايد كاملاً آگاه بود.
فرض كنيد اركسترى در حال اجراى آهنگى است. انواع سازها در آن نواخته مىشود. اگر در ميان حضار شخصى باشد كه هرگز تاكنون موسيقى گوش نكرده است، او تنها صداى طبلها را خواهد شنيد، زيرا صداى آنها از همه بلندتر است. او قادر نيست نواهاى ظريف سازهاى ديگر را بشنود. اما به تدريج كه با موسيقى آشنا مىشود، نتهاى ظريف را هم درك خواهد كرد. با افزايش آگاهى، نتهاى بسيار ظريفتر و ملايمتر را هم خواهد شنيد. هنگامى كه آگاهى او عميق شد، نه تنها نتها بلكه فاصلهى بين دو نت و سكوتِ بين آنها را هم تشخيص خواهد داد. حالا او به موسيقى دست يافته است، فاصلهها و مكثها آخرين چيزهايى هستند كه بايد بفهمد. آنگاه مىتوان گفت درك موسيقى او كامل شده است.
فاصلهها و مكثهاى بين دو نت، معناى خاصى دارد. در واقع وجود نتها براى اين است كه سكوت را بشناسانند. اين كه عملاً اين سكوت چقدر برجسته نمايانده شود، مسئلهاى اساسى در موسيقى است.
در صفحهى سكوت، نتها جز نقطههايى بیش نيستند. صدا تنها يك فايده دارد كه سكوت و جهان تهى را نمايان كند و بعد خود از نما خارج شود و خلوت گزيند. شما هرچه بيشتر به عمق موسيقى برويد، سكوت عميقترى را حس خواهيد كرد.
جسم فيزيكى ما وسيلهاى است تا بتوانيم كالبدهاى ظريفتر را با آن بشناسيم. اما ما جسم را در اين مسير به كار نمىگيريم، زيرا جسممان هويت خمار و خوابآلود ماست.
ما در خواب به سر مىبريم. در بدنى به سر مىبريم كه از عمق حالتهايش ناآگاهيم. اگر از هر عمل و حركت بدن آگاه باشيم، آنگاه كالبد دوممان را حس خواهيم كرد. كالبد دوم هم فعاليت خاص خود را دارد. اما تا بدن فيزيكى را كاملاً حس نكنيد، نمىتوانيد به بدن اترى خود پى ببريد، زيرا بسيار ظريفتر است.
وقتى كاملاً بر بدن فيزيكى مشرِف شديد، آنگاه جنبشهاى كالبد دوم را حس خواهيد كرد. بعد متعجب مىشويد كه چگونه بدن ظريفى سالها در شما در تلاطم بوده است اما نوسان و جنبشش را حس نكردهايد.
#اشو
«تانترا»
#سوال_از_اشو
آموزهی اساسی گوراک نات چیست؟
#پاسخ
بطور خلاصه و خیلی مختصر:
بخند، بازی کن، شادی کن: نه شهوت باقی میماند و نه خشم
بخند، بازی کن، آوازی بخوان: آگاهیت را خوب متمرکز کن
این آموزش من نیز هست:
بخند، بازی کن، شادی کن. شاد باشید! در شعف، در خوشی، در سرور
خداوند بسیار بخشیده است: برقصید، زمزمه کنید، آواز بخوانید!
ترانهای از شکرگزاری میخواهد از قلب بیرون بیاید: این نیایش است.
بخند، بازی کن، شادی کن…
بخند. اگر نتوانی بخندی پس بدان که هرگز نمیتوانی با دیانت بشوی.
این مردمان به اصطلاح مذهبی شما خنده را کاملاً از یاد بردهاند؛ نمیتوانند بخندند، خنده برای آنان یک نقص است، یک گناه! برای همین است که نمیتوانید مدت زیادی را با کشیشان خود بمانید. فقط برو، پاهایشان را سریع لمس کن، سلامی بده و ترک کن. ماندن بیست وچهارساعته نزد آنان را دشوار خواهی یافت. خندهی خودت ازبین خواهد رفت. مردمی که نزد کشیشان میروند جدّی میشوند. مردم نزد این سالکان تارک دنیا میروند و خشک و جدی میشوند، بسیار جدی میگردند! به نظرشان خندیدن یک گناه است.
ولی بشنو که بزرگترین سالک، گوراک چه میگوید:
بخند، بازی کن…
خندیدن و بازی کردن! زندگی را بیشتر از یک نمایشنامه نگیر، آن را همچون یک تئاتر و نمایش در نظر بگیر.
بخند، بازی کن، شادی کن…
و فقط چنین باش: شاد باش. بگذار زندگیت یک شادمانی باشد، بگذار شادی کردن روش زندگیت باشد.
نه شهوت باقی میماند و نه خشم.
آنگاه درخواهی یافت که شهوت و خشم خودشان شروع به رفتن میکنند. آنان از همنشینی با تو جدا شدهاند؛ نیازی نیست که تو آنها را دور بیندازی. تمام انرژی تو در خندیدن، بازیکردن، آواز خوانی، نیایش، شعف و رقص مصرف میشود. همان انرژی که در شهوت و خشم رفته بود ـــ
حالا چه کسی وقت برای اینها دارد؟
آن ثروت فرد که شروع کرده به خرید الماسها و جواهرات، اینک دیگر خریدار آشغال نیست! اینک ابعاد انرژی تو تغییر کردهاند.
بخند، بازی کن، شادی کن: نه شهوت باقی میماند و نه خشم.
بخند، بازی کن، آوازی بخوان…
بگذار آوازها برخیزند! ترانهها باید در هر نفَس تو باشند؛ فقط آنوقت میتوانی بادیانت باشی.
دیانت شعر است؛ شعری عظیم. دیانت نثر نیست، نظم است
دیانت هنر آوازخواندنِ زندگی است. دیانت موسیقی است
دیانت رقص است.
… آگاهیت را خوب متمرکز کن.
آوازت را بخوان و در ترانهات بگذار آگاهیت تثبیت شود، بگذار آگاهیت جمع شود و به استراحت در بیاید ـــ و همه چیز رخ خواهد داد. هرچیز دیگر خودبهخود اتفاق خواهد افتاد. تو این مقدار را انجام بده، جهانهستی بقیه را انجام خواهد داد.
صدا آن قفل است، صدا آن کلید است؛ فقط صداست که صدا را بیدار میکند.
صدا با صدا صمیمی میشود، صدا در صدا حل میگردد.
همه چیز از این موسیقی برتر زاده شده است. خداوند همان صدای عظیم است ـــ اومکار Omkar.
“اِک اومکار ساتنام Ek Omkar Satnam” صدای اوم حقیقت است
صدا آن قفل است، صدا آن کلید است… در این والاترین صدا، آن قفل وجود دارد؛ در این والاترین صدا، کلید نیز وجود دارد. آن قفل از موسیقی ساخته شده؛
آن کلید نیز از موسیقی ساخته شده.
آن قفل از ریتم ساخته شده؛
آن کلید هم از ریتم ساخته شده
در درونت آن موسیقی ساکت برمیخیزد؛ آن ترانهی ساکت بیدار میشود ـــ بدون کلام؛ خالی از کلمه ـــ موسیقی خالص بیدار میشود. کافیست، تو کلید را داری!
…. فقط صداست که صدا را بیدار میکند.
و این چیزی است که در نزدیکی مرشد رخ میدهد. مرشد بر سیمهای وینای خودش میزند، نوای خودش را مینوازد، و آن صدای خفته در درون شما شروع به برخاستن میکند. در صدای درونی شما پژواکی شروع به برخاستن میکند. …. فقط صداست که صدا را بیدار میکند.
صدا با صدا صمیمی میشود…
و با غرق شدن در موسیقی مرشد، با غرقه شدن در ارتعاش مرشد، در محو شدن در آن صدای اساسی مرشد؛
فرد با خودش آشنا میگردد.
صدا با صدا صمیمی میشود، صدا در صدا حل میگردد.
و سپس موسیقی، تمام موسیقی زندگی در آن موسیقی بزرگ جذب میشود.
دنیا صداست. معنی صدا آن موسیقی است که ساخته شده.
خداوند سکوت است. معنی سکوت آن صدایی است که دوباره در آن منبع اصیل حل شده است
آنگاه برقص؛ آواز بخوان.
بخند، بازی کن، شادی کن: نه شهوت باقی میماند و نه خشم.
بخند، بازی کن، آوازی بخوان: آگاهیت را خوب متمرکز کن.
#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
آموزهی اساسی گوراک نات چیست؟
#پاسخ
بطور خلاصه و خیلی مختصر:
بخند، بازی کن، شادی کن: نه شهوت باقی میماند و نه خشم
بخند، بازی کن، آوازی بخوان: آگاهیت را خوب متمرکز کن
این آموزش من نیز هست:
بخند، بازی کن، شادی کن. شاد باشید! در شعف، در خوشی، در سرور
خداوند بسیار بخشیده است: برقصید، زمزمه کنید، آواز بخوانید!
ترانهای از شکرگزاری میخواهد از قلب بیرون بیاید: این نیایش است.
بخند، بازی کن، شادی کن…
بخند. اگر نتوانی بخندی پس بدان که هرگز نمیتوانی با دیانت بشوی.
این مردمان به اصطلاح مذهبی شما خنده را کاملاً از یاد بردهاند؛ نمیتوانند بخندند، خنده برای آنان یک نقص است، یک گناه! برای همین است که نمیتوانید مدت زیادی را با کشیشان خود بمانید. فقط برو، پاهایشان را سریع لمس کن، سلامی بده و ترک کن. ماندن بیست وچهارساعته نزد آنان را دشوار خواهی یافت. خندهی خودت ازبین خواهد رفت. مردمی که نزد کشیشان میروند جدّی میشوند. مردم نزد این سالکان تارک دنیا میروند و خشک و جدی میشوند، بسیار جدی میگردند! به نظرشان خندیدن یک گناه است.
ولی بشنو که بزرگترین سالک، گوراک چه میگوید:
بخند، بازی کن…
خندیدن و بازی کردن! زندگی را بیشتر از یک نمایشنامه نگیر، آن را همچون یک تئاتر و نمایش در نظر بگیر.
بخند، بازی کن، شادی کن…
و فقط چنین باش: شاد باش. بگذار زندگیت یک شادمانی باشد، بگذار شادی کردن روش زندگیت باشد.
نه شهوت باقی میماند و نه خشم.
آنگاه درخواهی یافت که شهوت و خشم خودشان شروع به رفتن میکنند. آنان از همنشینی با تو جدا شدهاند؛ نیازی نیست که تو آنها را دور بیندازی. تمام انرژی تو در خندیدن، بازیکردن، آواز خوانی، نیایش، شعف و رقص مصرف میشود. همان انرژی که در شهوت و خشم رفته بود ـــ
حالا چه کسی وقت برای اینها دارد؟
آن ثروت فرد که شروع کرده به خرید الماسها و جواهرات، اینک دیگر خریدار آشغال نیست! اینک ابعاد انرژی تو تغییر کردهاند.
بخند، بازی کن، شادی کن: نه شهوت باقی میماند و نه خشم.
بخند، بازی کن، آوازی بخوان…
بگذار آوازها برخیزند! ترانهها باید در هر نفَس تو باشند؛ فقط آنوقت میتوانی بادیانت باشی.
دیانت شعر است؛ شعری عظیم. دیانت نثر نیست، نظم است
دیانت هنر آوازخواندنِ زندگی است. دیانت موسیقی است
دیانت رقص است.
… آگاهیت را خوب متمرکز کن.
آوازت را بخوان و در ترانهات بگذار آگاهیت تثبیت شود، بگذار آگاهیت جمع شود و به استراحت در بیاید ـــ و همه چیز رخ خواهد داد. هرچیز دیگر خودبهخود اتفاق خواهد افتاد. تو این مقدار را انجام بده، جهانهستی بقیه را انجام خواهد داد.
صدا آن قفل است، صدا آن کلید است؛ فقط صداست که صدا را بیدار میکند.
صدا با صدا صمیمی میشود، صدا در صدا حل میگردد.
همه چیز از این موسیقی برتر زاده شده است. خداوند همان صدای عظیم است ـــ اومکار Omkar.
“اِک اومکار ساتنام Ek Omkar Satnam” صدای اوم حقیقت است
صدا آن قفل است، صدا آن کلید است… در این والاترین صدا، آن قفل وجود دارد؛ در این والاترین صدا، کلید نیز وجود دارد. آن قفل از موسیقی ساخته شده؛
آن کلید نیز از موسیقی ساخته شده.
آن قفل از ریتم ساخته شده؛
آن کلید هم از ریتم ساخته شده
در درونت آن موسیقی ساکت برمیخیزد؛ آن ترانهی ساکت بیدار میشود ـــ بدون کلام؛ خالی از کلمه ـــ موسیقی خالص بیدار میشود. کافیست، تو کلید را داری!
…. فقط صداست که صدا را بیدار میکند.
و این چیزی است که در نزدیکی مرشد رخ میدهد. مرشد بر سیمهای وینای خودش میزند، نوای خودش را مینوازد، و آن صدای خفته در درون شما شروع به برخاستن میکند. در صدای درونی شما پژواکی شروع به برخاستن میکند. …. فقط صداست که صدا را بیدار میکند.
صدا با صدا صمیمی میشود…
و با غرق شدن در موسیقی مرشد، با غرقه شدن در ارتعاش مرشد، در محو شدن در آن صدای اساسی مرشد؛
فرد با خودش آشنا میگردد.
صدا با صدا صمیمی میشود، صدا در صدا حل میگردد.
و سپس موسیقی، تمام موسیقی زندگی در آن موسیقی بزرگ جذب میشود.
دنیا صداست. معنی صدا آن موسیقی است که ساخته شده.
خداوند سکوت است. معنی سکوت آن صدایی است که دوباره در آن منبع اصیل حل شده است
آنگاه برقص؛ آواز بخوان.
بخند، بازی کن، شادی کن: نه شهوت باقی میماند و نه خشم.
بخند، بازی کن، آوازی بخوان: آگاهیت را خوب متمرکز کن.
#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
گل ها زیبا هستند ولی خارها چطور؟
خارها هـم بخشی از وجود گل ها هستند. زندگی گل، بدون خار امکان پذیر نیست و خارها در حقیقت نقش محافظ گلها را بازی می کنند؛ پس دارای هدف و وظیفه هستند.
ولی شما میان آنها فرق می گذارید و فکر می کنید گل زیباست ولی خار زشت است.
درختی که گل و خار روی آن قرار دارد برای هر دو به طور یکسان شیره و غذا می فرستد. در وجود درخت هیچ گونه تقسیم بندی و قضاوتی وجود ندارد، درخت هرگز گلها را به خارها ترجیح نمی دهد بلکه هر دو آنها را با هم قبول می کند.
در زندگی ما نیز می تواند چنین دیدگاهی وجود داشته باشد. چیزهای کوچکی در زندگی انسان وجود دارند که اگر در موردشان قضاوت کنیم زشت به نظر می رسند، ولی زشتی آنها تنها به خاطر قضاوت ماست، در غیر این صورت آنها نیز نقش خاص خودشان را در هستی بازی می کنند.
کاری که «ذهن» انجام می دهد این است که دائما در حال جـدا کـردن و تقسیم کردن است
و اما کاری که «دل» انجام می دهد این است که به همبستگی ها و یکی شدن ها توجه میکند،همبستگی هایی که ذهن از دیدن آنها قاصر است
ذهن چیزی فراتر از کلمات را درک نمی کند. ذهن تنها کلمات و مواردی که به طور منطقی درست به نظر می رسند را درک می کند. ذهن هیچ کاری به هستی، زندگی و حقیقت ندارد و به خودی خود تنها از خیالات و افکار مختلف تشکیل شده است.
زندگی بدون «ذهن» امکان پذیر است ولی زندگی بدون «دل» غیر ممکن است و هر چه بیشتر انسان وارد عمق زندگی شود به مقدار بیشتری از دلش استفاده می کند.
#اشو
عشق، رقص زندگی
خارها هـم بخشی از وجود گل ها هستند. زندگی گل، بدون خار امکان پذیر نیست و خارها در حقیقت نقش محافظ گلها را بازی می کنند؛ پس دارای هدف و وظیفه هستند.
ولی شما میان آنها فرق می گذارید و فکر می کنید گل زیباست ولی خار زشت است.
درختی که گل و خار روی آن قرار دارد برای هر دو به طور یکسان شیره و غذا می فرستد. در وجود درخت هیچ گونه تقسیم بندی و قضاوتی وجود ندارد، درخت هرگز گلها را به خارها ترجیح نمی دهد بلکه هر دو آنها را با هم قبول می کند.
در زندگی ما نیز می تواند چنین دیدگاهی وجود داشته باشد. چیزهای کوچکی در زندگی انسان وجود دارند که اگر در موردشان قضاوت کنیم زشت به نظر می رسند، ولی زشتی آنها تنها به خاطر قضاوت ماست، در غیر این صورت آنها نیز نقش خاص خودشان را در هستی بازی می کنند.
کاری که «ذهن» انجام می دهد این است که دائما در حال جـدا کـردن و تقسیم کردن است
و اما کاری که «دل» انجام می دهد این است که به همبستگی ها و یکی شدن ها توجه میکند،همبستگی هایی که ذهن از دیدن آنها قاصر است
ذهن چیزی فراتر از کلمات را درک نمی کند. ذهن تنها کلمات و مواردی که به طور منطقی درست به نظر می رسند را درک می کند. ذهن هیچ کاری به هستی، زندگی و حقیقت ندارد و به خودی خود تنها از خیالات و افکار مختلف تشکیل شده است.
زندگی بدون «ذهن» امکان پذیر است ولی زندگی بدون «دل» غیر ممکن است و هر چه بیشتر انسان وارد عمق زندگی شود به مقدار بیشتری از دلش استفاده می کند.
#اشو
عشق، رقص زندگی
تودهی مردم هرگز شما را درک نخواهد کرد. هیچ نیازی نیست که نگران تودهی مردم باشید. وقت خود را در نگران بودن از اینکه دیگران شما را درک کنند هدر ندهید. همهی انرژی خود را روی درککردن خویشتن خود بگذارید.
تودهی مردم همیشه در اَدوار تاریک مانده است و به نظر میرسد مصمم است همیشه در ادوار تاریکی بماند. این آزادی و انتخاب آنهاست. بگذارید هر چیزی و هر جایی که میخواهند باشند. نگران نباشید که آیا آنها شما را درک میکنند یا نه.
همهی انرژیتان را روی کار درونی بگذارید. زیرا کار درونی خودتان به تمامیت شما نیاز دارد و زندگی کوتاه است و هیچ کسی در مورد فردا چیزی نمیداند. بنابراین حتی یک لحظه هم نباید در نگرانیهای غیرلازم هدر شود.
#اشو
تودهی مردم همیشه در اَدوار تاریک مانده است و به نظر میرسد مصمم است همیشه در ادوار تاریکی بماند. این آزادی و انتخاب آنهاست. بگذارید هر چیزی و هر جایی که میخواهند باشند. نگران نباشید که آیا آنها شما را درک میکنند یا نه.
همهی انرژیتان را روی کار درونی بگذارید. زیرا کار درونی خودتان به تمامیت شما نیاز دارد و زندگی کوتاه است و هیچ کسی در مورد فردا چیزی نمیداند. بنابراین حتی یک لحظه هم نباید در نگرانیهای غیرلازم هدر شود.
#اشو
زیبایی، نخستین اشارت الوهیت است. هر جا زیبایی را دیدی، یادت باشد که بر روی سرزمینی مقدسی. هر جا؛ در چهره انسان، در چشمان یک کودک، در نیلوفر آبی یا در بالهای پرنده ای در پرواز، در رنگین کمان، یا در تخته سنگی خاموش. هر جا زیبایی را دیدی، به خاطر داشته باش بر روی زمین مقدس قرار داری – خدا نزدیک است.
#اشو
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، سوالی در مورد احساس گناه دارم.
نمی توانم آن را ببینم، یا آن را مزه کنم،
یا لمسش کنم، ولی به نوعی همیشه وجود دارد، مخصوصاٌ وقتی که هیچ کاری نمی کنم.
فقط وقتی ازبین می رود که مشغول کارکردن باشم، و زمانی که فکر رقصیدن یا آواز خواندن یا مراقبه کردن را می کنم، بلافاصله برمی گردد.
مکانیسم احساس گناه چیست و آیا من هرگز از آن آزاد خواهم شد؟
#پاسخ
پریم پراسادوPrem Prasado ، مکانیسم احساس گناه خیلی ساده است.
تو از همان ابتدای کودکی شرطی شده ای که کاری کردن بهتر از کاری نکردن است ، و مراقبه یعنی رفتن به هیچی. این مفهوم برای مدت های طولانی برتو تحمیل شده است و در ذهنت ریشه گرفته است. ولی چون این مفهومی در اساس کاذب است، می تواند دورانداخته شود.
نخست باید درک کنی که در جهان هستی در هیچ کجا گناهی وجود ندارد؛ شاید #اشتباه وجود داشته باشد،
ولی گناه ابداٌ وجود ندارد.
احساس گناه guiltمحصول جانبی از مفهوم گناه کردن یا معصیتsin است که تو مرتکب کاری گناه آلود شده ای. دنیا می خواهد که شما برون گرا باشید: معتاد به کارworkoholic !
می خواهد شما پیوسته مشغول کار و کار و کار باشید.
دنیا ظاهراٌ به کسانی نیاز ندارد که در سکوت بنشینند و هیچ کاری نکنند.
اینان نیز مورد نیاز هستند، بسیار زیاد مورد نیاز هستند، ولی دیدن این به یک ادراک عمیق نیاز دارد.
انسان اهل سکوت، انسانی که بتواند بدون هیچ حرکتی در بدنش و در ذهنش بنشیند، یک ارتعاش مشخص در اطرافش ایجاد می کند که بسیار مسری است. این ارتعاش به مردم کمک می کند تا ساکت باشند و آسوده شوند.
او تقریباٌ مانند واحه ای در کویر است.
ولی چون این امری نامریی است،
دنیا هرگز به آن توجهی نداشته است.
وقتی کاری انجام نمی دهی همیشه احساس گناه می کنی، و این بزرگترین فضیلت در دنیاست، نه تنها بدنت کاری انجام نمی دهد، بلکه ذهنت نیز ساکت است.تمام عمل ها متوقف شده اند.
تو فقط یک حضور هستی.
پس باید آن فکر را توسط دیگران در تو کاشته شده رها کنی.
آنان از تو می خواسته اند کار کنی، زیرا کار مولد است. آنان نمی توانستند درک کنند که کاری نکردن، ساکت بودن،
روشی خاص است برای خلق نوعی اتمسفر، که از هر تولید دیگری باارزش تر است.
کار می تواند تولید کند،
سکوت می تواند خلق کند.
ولی خیلی دشوار است، زیرا تمام دنیای اطراف تو اصرار دارد که تو کاری بکنی: "بی فایده نباش!"
کلام رابیندرانات تاگور که چند روز پیش در موردش صحبت کردیم را به یاد داشته باش:
"من بی فایده هستم، فقط می توانم آواز بخوانم و ترانه های من بی هدف هستند.".
ولی رابیندرانات بیش از هر فرد دیگر در این قرن به این کشور غنا بخشیده است. گل ها هدفی ندارند، ولی دنیایی که در آن گل ها وجود نداشته باشند، دنیایی بسیار خاکی و بی روح است.
گل سرخ چیزی از ماورا را به این دنیا می آورد ، آن زیبایی، آن عطر. این ها هیچکدام مقصد خاصی ندارند.
ولی مقصد و هدف تنها چیزهای زندگی نیستند.
برای ادامه ی بقا هدف خوب است
ولی بقا داشتن همان زندگی کردن نیست. زندگی به ترانه و رقص و عشق و صلح نیاز دارد.
گل ها نشان می دهند که جهان هستی چنان سرشار از رنگ و عطر است که به تقسیم کردن و بخشیدن ادامه می دهد. دنیایی بدون گل، بدون شعر، بدون موسیقی، بدون نقاشی، ارزشی برای زندگی کردن ندارد.
ولی قرن هاست که انسان های عوضی بر دنیا حاکم بوده اند.
#اشو
اشو عزیز، سوالی در مورد احساس گناه دارم.
نمی توانم آن را ببینم، یا آن را مزه کنم،
یا لمسش کنم، ولی به نوعی همیشه وجود دارد، مخصوصاٌ وقتی که هیچ کاری نمی کنم.
فقط وقتی ازبین می رود که مشغول کارکردن باشم، و زمانی که فکر رقصیدن یا آواز خواندن یا مراقبه کردن را می کنم، بلافاصله برمی گردد.
مکانیسم احساس گناه چیست و آیا من هرگز از آن آزاد خواهم شد؟
#پاسخ
پریم پراسادوPrem Prasado ، مکانیسم احساس گناه خیلی ساده است.
تو از همان ابتدای کودکی شرطی شده ای که کاری کردن بهتر از کاری نکردن است ، و مراقبه یعنی رفتن به هیچی. این مفهوم برای مدت های طولانی برتو تحمیل شده است و در ذهنت ریشه گرفته است. ولی چون این مفهومی در اساس کاذب است، می تواند دورانداخته شود.
نخست باید درک کنی که در جهان هستی در هیچ کجا گناهی وجود ندارد؛ شاید #اشتباه وجود داشته باشد،
ولی گناه ابداٌ وجود ندارد.
احساس گناه guiltمحصول جانبی از مفهوم گناه کردن یا معصیتsin است که تو مرتکب کاری گناه آلود شده ای. دنیا می خواهد که شما برون گرا باشید: معتاد به کارworkoholic !
می خواهد شما پیوسته مشغول کار و کار و کار باشید.
دنیا ظاهراٌ به کسانی نیاز ندارد که در سکوت بنشینند و هیچ کاری نکنند.
اینان نیز مورد نیاز هستند، بسیار زیاد مورد نیاز هستند، ولی دیدن این به یک ادراک عمیق نیاز دارد.
انسان اهل سکوت، انسانی که بتواند بدون هیچ حرکتی در بدنش و در ذهنش بنشیند، یک ارتعاش مشخص در اطرافش ایجاد می کند که بسیار مسری است. این ارتعاش به مردم کمک می کند تا ساکت باشند و آسوده شوند.
او تقریباٌ مانند واحه ای در کویر است.
ولی چون این امری نامریی است،
دنیا هرگز به آن توجهی نداشته است.
وقتی کاری انجام نمی دهی همیشه احساس گناه می کنی، و این بزرگترین فضیلت در دنیاست، نه تنها بدنت کاری انجام نمی دهد، بلکه ذهنت نیز ساکت است.تمام عمل ها متوقف شده اند.
تو فقط یک حضور هستی.
پس باید آن فکر را توسط دیگران در تو کاشته شده رها کنی.
آنان از تو می خواسته اند کار کنی، زیرا کار مولد است. آنان نمی توانستند درک کنند که کاری نکردن، ساکت بودن،
روشی خاص است برای خلق نوعی اتمسفر، که از هر تولید دیگری باارزش تر است.
کار می تواند تولید کند،
سکوت می تواند خلق کند.
ولی خیلی دشوار است، زیرا تمام دنیای اطراف تو اصرار دارد که تو کاری بکنی: "بی فایده نباش!"
کلام رابیندرانات تاگور که چند روز پیش در موردش صحبت کردیم را به یاد داشته باش:
"من بی فایده هستم، فقط می توانم آواز بخوانم و ترانه های من بی هدف هستند.".
ولی رابیندرانات بیش از هر فرد دیگر در این قرن به این کشور غنا بخشیده است. گل ها هدفی ندارند، ولی دنیایی که در آن گل ها وجود نداشته باشند، دنیایی بسیار خاکی و بی روح است.
گل سرخ چیزی از ماورا را به این دنیا می آورد ، آن زیبایی، آن عطر. این ها هیچکدام مقصد خاصی ندارند.
ولی مقصد و هدف تنها چیزهای زندگی نیستند.
برای ادامه ی بقا هدف خوب است
ولی بقا داشتن همان زندگی کردن نیست. زندگی به ترانه و رقص و عشق و صلح نیاز دارد.
گل ها نشان می دهند که جهان هستی چنان سرشار از رنگ و عطر است که به تقسیم کردن و بخشیدن ادامه می دهد. دنیایی بدون گل، بدون شعر، بدون موسیقی، بدون نقاشی، ارزشی برای زندگی کردن ندارد.
ولی قرن هاست که انسان های عوضی بر دنیا حاکم بوده اند.
#اشو