عشق و نور
1.19K subscribers
441 photos
1.34K videos
22 files
588 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
سکس، عشق و نیایش:
سه گام به‌سوی الوهیت
۱۴ فوریه ۱۹۷۱

#سوال_از_اشو

لطفاً اهمیت  معنویِ انرژی جنسی را برای ما توصیف کنید.
چگونه می‌توانیم سکس را متعالی و معنوی سازیم؟
آیا ممکن است از عمل جنسی و آمیزش عاشقانه بعنوان مراقبه استفاده کنیم
و از آن بعنوان تخته‌پرشی به سوی سطوح والاتر معرفت بهره ببریم؟

#پاسخ_قسمت_ششم

من با سکس مخالف نیستم
این به آن معنی نیست که من طرفدار سکس هستم
این یعنی که:
من طرفدار رفتن عمیق در سکس و نمایان ساختن فراسوی آن هستم. فراسو همیشه وجود دارد، ‌ولی سکس معمولی همان سکسِ “بزن و دررو” است که هیچکس عمیق واردش نمی‌شود
اگر بتوانی عمیق وارد سکس شوی نسبت به الوهیت شاکر هستی که توسط سکس دری باز شده است
ولی اگر سکس فقط “بزن و دررو” باشد، هرگز نخواهی دانست که نزدیکِ چیزی عظیم‌تر بوده‌ای.

ما چنان حیله‌گر هستیم که:
یک عشق دروغین ساخته‌ایم که پس از سکس نمی‌آید، بلکه قبل از آن می‌آید.

این چیزی مصنوعی و پرورشی است. برای همین است که وقتی سکس ارضاء شد، احساس می‌کنیم که عشق گم شده است
آن عشق یک مقدمه بود و اینک دیگر نیازی به مقدمه وجود ندارد!

ولی عشق واقعی همیشه ورای سکس است؛ در پشت سکس پنهان شده است. عمیقاً واردش شو، همچون یک پرستش روی آن مراقبه کن و آنگاه به یک وضعیت ذهنی عاشقانه شکوفا می‌شوی

من با سکس مخالف نیستم و طرفدار عشق هم نیستم. هنوز هم باید به ورای آن بروید. روی آن مراقبه کنید؛ به ورای آن بروید. منظورم از مراقبه این است که باید تماماً‌ هشیار و آگاه از میان سکس عبور کنید
نباید ناهشیار و کورکورانه از آن عبور کنید. سرور عظیمی در آن هست، ولی می‌توانید کورکورانه گذر کنید و آن را از دست بدهید
این نابینایی باید دگرگون شود؛ چشمانتان باید باز شود
سکس با چشمان باز می‌تواند
شما را به راه وحدت رهنمون گردد.

قطره می‌تواند اقیانوس شود. این شوقی است در دل هر قطره. در هر عمل، در هر خواسته، همین شوق را خواهید یافت.
از آن پوشش‌برداری کنید، آن را دنبال کنید. این یک ماجراجویی بزرگ است! اینگونه که امروزه زندگی می‌کنیم،
ما ناهشیار هستیم. ولی این مقدار می‌تواند انجام شود. این کاری طاقت‌فرسا است، ولی ناممکن نیست.
برای یک مسیح ممکن بوده، برای یک بودا، برای یک ماهاویرا ممکن بوده؛ و برای هرکس دیگر ممکن است.

وقتی با این شدت، با این هشیاری، با این حساسیت وارد سکس ‌شوی؛ به ورای آن خواهی رفت.
ابداً هیچگونه متعالی‌سازی وجود ندارد. وقتی به فراسو رفتی، سکس وجود نخواهد داشت، نه حتی سکسی که متعالی شده است
حال عشق، نیایش و یگانگی وجود دارد.

در عشق سه مرحله وجود دارد:
عشقِ جسمانی،
عشقِ روانی و عشقِ روحانی
و زمانی که به ورای این سه بروی، الوهیت وجود دارد
وقتی مسیح گفت، “خداوند عشق است،”
این نزدیک‌ترین تعریفِ ممکن است، زیرا آخرین چیزی که ما در طریقت به سوی خداوند می‌شناسیم، عشق است. ورای آن، ناشناخته است و ناشناخته را نمی‌توان تعریف کرد.
ما فقط می‌توانیم توسط آخرین ادراک خود ــ عشق ــ به الوهیت اشاره کنیم.
ورای نقطه‌ی عشق، تجربه‌ای وجود ندارد، زیرا تجربه‌کننده‌ای وجود ندارد
آن قطره اقیانوس شده است.

قدم به قدم پیش برو، با یک رفتار دوستانه، بدون تنش، بدون مبارزه. فقط گوش‌به‌زنگ باش.
هشیاری و گوش‌به‌زنگ بودن
تنها نور در شب تاریک زندگی است
با چنین نور، واردش بشو. هر گوشه‌وکنار را جستجو‌ کن و تحقیق کن.
الوهیت در همه‌جا هست، پس با هیچ‌چیز مخالفت نکن.

ولی با هیچ‌چیز هم باقی نمان. به ورای این‌ها برو، زیرا هنوز هم سرور بزرگ‌تری در انتظارت است.
سفر باید ادامه پیدا کند. اگر نزدیک سکس هستی، از سکس استفاده کن. اگر نزدیک عشق هستی، از عشق استفاده کن
به سرکوب و متعالی کردن فکر نکن؛
به فکر جنگیدن نباش
الوهیت ممکن است در پشت هر چیزی پنهان باشد، پس نجنگ
از هیچ چیز فرار نکن. درواقع، الوهیت در پشت همه چیز است، پس در هرکجا که هستی، نزدیک‌ترین در را انتخاب کن و پیشرفت خواهی کرد. در هیچ‌کجا راکد نمان و خواهی رسید؛ زیرا زندگی در همه‌جا هست.

مسیح گفت: “زیر هر سنگی خداوند وجود دارد،” ولی تو فقط سنگ را می‌بینی. باید از این وضعیت سنگی ذهن عبور کنی. وقتی به سکس همچون دشمن نگاه کنی، یک سنگ می‌شود. آنوقت غیرشفاف می‌شود؛ نمی‌توانی ورای آن را ببینی.
از آن استفاده کن،‌روی آن مراقبه کن و آن سنگ درست مانند شیشه می‌شود. زیرِ آن را خواهی دید، و شیشه را فراموش خواهی کرد. آنچه که در پشت شیشه است به یاد خواهد ماند.

هرآنچه که شفاف شود ناپدید خواهد شد. پس از سکس یک سنگ نساز؛ آن را شفاف کن.
و توسط مراقبه است که سکس شفاف می گردد.
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

کندالینی یوگا چیست و چگونه می‌تواند به غرب کمک کند؟
چرا روش شما برای بیدارسازی کندالینی بجای اینکه مانند روش‌های سنتی کنترل‌شده باشد،پرهرج ومرج است؟

#پاسخ_قسمت_ششم (پایانی)


کندالینی یوگا با انرژی حیاتی و جریان روبه‌درون آن سروکار دارد
تکنیک‌هایی برای آوردن بدن و ذهن به‌نقطه‌ای که از آنجا رفتن به فراسو ممکن باشد ارائه می‌دهد
آنگاه همه چیز تغییر کرده است.
بدن متفاوت است؛ ذهن متفاوت است و طرز زندگی تفاوت کرده است.
فقط زندگی وجود دارد.

یک گاری وسیله‌ی مفیدی است ولی دیگر نیازی به آن نیست. اینک شما با اتوموبیل رانندگی می‌کنید؛ پس نمی‌توانید از تکنیک‌هایی استفاده کنید که با گاری مورد استفاده بوده
آن روش‌ها با گاری مفید بوده ولی با اتوموبیل بی‌ربط است. روش‌های سنتّی جاذبه‌ای دارند زیرا بسیار قدیمی هستند و افراد زیادی در گذشته توسط آن‌ها رسیده‌اند. شاید آنها برای ما بی‌ربط شده‌اند ولی برای بودا، ماهاویرا، پاتانجلی یا کریشنا بی‌ربط نبوده‌اند. در آن زمان بامعنی و کمک‌کننده بوده‌اند. روش‌های قدیمی شاید اینک بی‌معنی باشند ولی چون بودا توسط آن‌ها به بیداری رسید برای ما جاذبه دارند!

سنّت‌گرایان احساس می‌کنند:
“اگر بودا با چنین روش‌هایی رسید، چرا من نتوانم؟!”
ولی ما اینک در موقعیتی کاملاً‌ متفاوت زندگی می‌کنیم
تمام حال‌وهوا،‌ تمامی فضای تفکرات تغییر کرده است.
هر روشی برای یک موقعیت خاص، یک ذهنیت مشخص و یک انسان خاص زنده و موثر است.

قطب ضد آن، کریشنامورتی است. او تمام شیوه‌ها را انکار می‌کند. ولی برای اینکار او باید بودا را هم انکار کند.
این روی دیگر همان سکّه است. اگر روش‌ها را انکار کنی آنوقت باید بودا را نیز انکار کنی و اگر بودا را انکار نکنی‌،
آنگاه نمی‌توانی روش‌ها او را انکار کنی.

این‌ها افراط و تفریط هستند. افراط و تفریط همیشه اشتباه است
نمی‌توانی با گرفتن موضع افراطی یک اشتباه را انکار کنی، زیرا آن قطب تفریط نیز اشتباه خواهد بود. حقیقت همیشه درست در وسط قرار دارد
پس به‌نظر من، این واقعیت که روش‌های قدیمی کار نمی‌کنند به این معنا نیست که هیچ روشی مفید نیست. فقط به این معنی است که خودِ ‌این روش‌ها باید تغییر پیدا کنند.

حتی “بی‌روشی” No-method هم خودش یک روش است. ممکن هست برای فردی همین بی‌روش بودن یک روش باشد! یک روش همیشه در مورد یک فرد خاص صدق می‌کند؛ هرگز کلَی general نیست
وقتی حقیقت‌ها کلّی و عمومی generalized شوند، تبدیل به‌دروغ می‌شوند
بنابراین هرگاه چیزی باید مورد استفاده قرار گیرد و یا گفته شود،
همیشه مخاطب آن یک فرد انسانی مشخص است
برای توجه اوست؛ برای ذهنیت اوست و فقط او و نه هیچکس دیگر
این نیز امروزه یک مشکل شده است. در روزگاران قدیم همیشه بین مرشد/مرید و یا استاد/شاگرد رابطه‌ای یک-به-‌یک وجود داشت. این یک ارتباط شخصی و رابطه‌ی فردی بود. امروزه این رابطه همیشه غیرفردی شده است.
فرد باید با یک جمعیت صحبت کند، پس مجبور است که کلّی بگوید. ولی حقایق کلی گویی‌شده به دروغ تبدیل می‌شوند.
حقایق وقتی معنا می‌دهند که مخاطب یک فرد خاص باشد.

من روزانه با این مشکل روبه‌رو هستم. اگر نزد من بیایی و چیزی بپرسی، به تو پاسخ می‌دهم و نه هیچکس دیگر.
در وقتی دیگر، فردی دیگر از من چیزی می‌پرسد و من فقط به او پاسخ می‌دهم و نه هیچکس دیگر.
این دو پاسخ ممکن است حتی متضاد باشند، زیرا این دو نفری که سوال کرده‌اند شاید متضاد باشند.
پس اگر قرار باشد به شما کمک کنم، باید شخصاً با فرد فرد شما صحبت کنم.
و اگر قرار باشد با تک تک شما بصورت انفرادی صحبت کنم، مجبور هستم که چیزهای بسیار متضادی را بیان کنم.

هرکسی که بطور کلی حرف می‌زند، می‌تواند پیوسته و یکسان سخن بگوید، ولی آنوقت حقیقت به دروغ تبدیل می‌شود، زیرا هر جمله‌ای که درست باشد باید خطاب به یک فرد خاص باشد
البته که حقیقت جاودانه است ــ هرگز جدید نیست، هرگز کهنه نیست ـــ
ولی حقیقت در انتها باید یک ادراک فردی باشد. وسیله‌های بیان حقیقت همیشه برای یک فرد خاص، با ذهنیتی خاص و نگرشی خاص، باربط یا بی‌ربط هستند.

ادامه قسمت ششم پاسخ 👇👇👇


آنگونه که من اوضاع را می‌بینم، انسان معاصر چنان تغییر کرده است که نیاز به روش‌های جدید و تکنیک‌های تازه دارد. تکنیک‌های پویا و پرهرج‌ومرج به ذهن امروزی کمک می‌کند زیرا ذهن انسان معاصر، خودش پرهرج‌ومرج است!
این هرج‌ومرج، این عصیانگری در ذهن انسان امروزی درواقع عصیانِ چیزهای دیگر هست:
عصیان بدن برعلیه ذهن و برعلیه سرکوب‌ها.
اگر با عبارات یوگا صحبت کنیم می‌توانیم بگوییم که این عصیان مرکز قلب و مرکز ناف است بر علیه مرکز مغز
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

گفتید که ما هفت بدن داریم:
یک بدن ایتریک، یک بدن ذهنی و غیره.
گاهی اوقات تنظیم زبان هندی با  عبارات روانشناسی غربی دشوار است.
ما در غرب نظریه‌ای در این خصوص نداریم، پس چگونه می‌توانیم این بدن‌های مختلف را به زبان خودمان ترجمه کنیم؟
بدن معنوی مشکلی نیست
ولی ایتریک؟ ستاره‌ای؟!

#پاسخ_قسمت_ششم

پس از بدن پنجم به بعد، موضوعِ بالا، پایین، کنار، درون و بیرون مطرح نیست. موضوع:
با نفس‌بودن یا بی‌نفس‌بودن است

و نفس مشکل‌ترین چیز برای ازدست دادن است. نفس تا بدن پنجم مشکلی نیست، زیرا خودِ پیشرفت در مسیر ارضاءکننده‌ی نفس است. هیچکس نمی‌خواهد چندشخصیتی باشد؛ همه ترجیح می‌دهند که شخصیتی منسجم و متبلور داشته باشند. پس هر سالک، ‌هر جوینده می‌تواند تا بدن پنجم پیشرفت کند

برای حرکت به ورای بدن پنجم روشی وجود ندارد، زیرا هرگونه روش با نفس مرتبط است
لحظه‌ای که از یک تکنیک استفاده کنی، ‌نفس تقویت می‌شود
بنابراین ‌آنان که مشتاق رفتن به ورای بدن پنجم هستند
از بی‌روشی حرف می‌زنند
آنان در مورد بی شیوه ‌بودن و بی تکنیک بودن سخن می‌گویند
اینک“چگونه”وجود ندارد
از پنجم به بعد شیوه و متد وجود ندارد

تا بدن پنجم می توانی از روش‌‌ها استفاده کنی، ولی پس از آن شیوه کاربردی ندارد زیرا کاربر باید گم شود.
اگر از هر تکنیکی استفاده کنی، کاربَر قوی‌تر می‌شود. نفس بیشتر متبلور و جامد می‌شود؛ هسته‌ای برای تبلوریافتن می‌شود. برای همین است کسانی که در بدن پنجم مانده‌اند می‌گویند که تعداد روح‌ها و جان‌ها بی‌نهایت است.
آنان هر روح را به مثابه‌ی یک اتم می‌بینند. دو اتم نمی‌تواند باهم دیدار کنند
آنها بدون در و بدون پنجره هستند؛ نسبت به هرچیزی خارج از خودشان بسته هستند
نفس بدون روزنه است. می‌توانی از واژه‌ی لایبنیتز Leibnitz استفاده کنی: “موناد Monad”.
کسانی که در بدن پنجم می‌مانند، “موناد” می‌شوند: اتم‌های بی‌روزنه، اینک تنها هستی: و تنها، و تنها

ولی این نفس متبلورشده باید گم شود. وقتی که روشی نباشد چگونه آن را گم کنی؟
وقتی طریقی نباشد چگونه به ورای آن بروی؟
چگونه از آن فرار کنی؟
دری وجود ندارد
راهبان ذن در مورد “دروازه‌ی بی‌دروازه” The Gateless Gate صحبت می‌کنند. حالا دروازه‌ای وجود ندارد، و فرد باید به ورای آن برود پس چه باید کرد؟
اول اینکه: با این متبلورشدن هویت نگیر فقط از این خانه‌ی دربسته‌ی “من” هشیار باش
فقط از آن آگاه باش
هیچ‌کاری در موردش نکن
و انفجاری رخ خواهد داد!
به ورای آن خواهی رفت

در ذن تمثیلی وجود دارد: تخم غاز را در یک بطری قرار می‌دهند. غاز از تخم بیرون می‌آید و شروع می کند به رشدکردن. ولی دهانه‌ی بطری بسیار کوچک است و آن غاز نمی‌تواند از بطری بیرون بیاید. بزرگتر و بزرگتر می‌شود و آن بطری برای زندگی او بسیار کوچک می‌شود. حالا یا بطری باید شکسته شود تا غاز نجات پیدا کند، یا اینکه غاز بمیرد.
از سالکان سوال می‌شود، “چه باید کرد؟ نمی‌خواهیم هیچکدام آسیب ببینند. هم بطری باید سالم بماند و هم غاز نجات پیدا کند. پس چه کنیم؟”
این پرسش مربوط به بدن پنجم است
وقتی که راهی نیست و غاز مشغول رشد کردن است و زمانی که متبلورشدن تکمیل می‌شود، چه باید کرد؟

سالک به اتاقی می‌رود و درها را می‌بندد و شروع می‌کند به حل کردن این معما. چه باید کرد؟ فقط دو چیز ممکن به‌نظر می‌رسد: یا اینکه بطری را بشکنیم و غاز را نجات دهیم، یااینکه بگذاریم غاز بمیرد و بطری را نجات بدهیم.
مراقبه‌کننده به تفکر ادامه می‌دهد و ادامه می‌دهد. فکری به نظرش می‌رسد ولی باطل می‌شود زیرا راه دیگری وجود ندارد. معلم او را برمی‌گرداند تا بیشتر فکر کند.

سالک روزها و شب‌های بسیاری را روی این موضوع فکر می کند ولی راهی برای آن پیدا نمی‌کند. عاقبت لحظه‌ای فرامی‌رسد که تفکرات متوقف می‌شوند. او به بیرون می‌دود و فریاد می‌زند، “یافتم! Eureka غاز بیرون هست!”
معلم هرگز نمی‌پرسد که چگونه به جواب رسیده، زیرا تمام این فقط بی‌معنی است

پس برای حرکت از بدن پنجم، مشکل همان کوآن، ذن می‌شود. فرد فقط باید از آن متبلورشدن نفس هشیار باشد
و غاز بیرون است! لحظه‌ای می‌آید که تو بیرون هستی؛ “من،” دیگر وجود ندارد. آن تبلور کسب شده و رها شده است. برای پنجمین بدن متبلور، داشتن مرکز یا نفسِ منسجم و یکپارچه، الزامی بود. بعنوان یک گذرگاه، یک پل، ضرورت داشت؛ وگرنه نمی‌توانستی از بدن پنجم عبور کنی. ولی اینک دیگر نیازی به آن نیست
هستند کسانی که بدون گذشتن از بدن چهارم به پنجم رسیده‌اند

کسی که رییس‌جمهور کشوری شده، به نوعی نفس منسجمی دارد
نفْس‌های یک هیتلر، یک موسولینی به نوعی متبلور شده‌
اگر چهار بدن پایینی با آن منطبق نباشند، آنگاه این تبلوریافتن یک بیماری می‌شود
ماهاویرا و بودا نیز متبلور شده‌اند
ولی تبلور نفس آنان متفاوت است


ادامه قسمت ششم پاسخ👇👇👇
#سوال_از_اشو:

لطفا چیزی در مورد تنش‌ها و آسودگی در هفت بدن برایمان بگویید.

#پاسخ_قسمت_ششم


بدن پنجم بدن روحی یا معنوی است. تاجایی که به این بدن مربوط است، جهل به خود تنها تنش است.
در تمام مدتی که هستی، کاملاًً خوب می‌دانی که خودت را نمی‌شناسی. تو از زندگی عبور می‌کنی، چنین و چنان می‌کنی، به این چیز و آن چیز دست پیدا می‌کنی، ولی احساس جهل‌به‌خود در تمام مدت مدام با تو هست. در پشت تو کمین کرده است؛ مهم نیست چقدر سعی کنی آن را فراموش کنی و از آن فرار کنی، ولی یک همنشین دائمی است. نمی‌توانی از جهل خودت فرار کنی. می‌دانی که نمی‌دانی
بیماری در سطح بدن پنجم همین است.

آنان که در معبد دلفی Delphy نوشتند “خودت را بشناس” منظورشان بدن پنجم بوده. آنان روی این بدن کار می‌کردند. سقراط پیوسته تکرار می‌کرد: “خودت را بشناس.” منظورش بدن پنجم بود.
برای بدن پنجم، آتما گیانا Atma Gyana، شناخت خویش، تنها دانش است.

ماهاویرا گفت:“فرد با شناخت خودش همه چیز را می‌شناسد.” چنین نیست. فرد نمی‌تواند با شناخت خودش همه چیز را بشناسد. ولی ضد این درست است: با نشناختن خود، فرد نمی‌تواند هیچ چیزی را بشناسد.
پس برای متعادل کردن این، ماهاویرا گفته: “با شناخت خودت همه چیز را خواهی شناخت.”
حتی اگر من همه چیز را بدانم ولی خودم را نشناخته باشم، چه فایده دارد؟ چگونه می‌توانم اصول و پایه ها و غایت را بشناسم، اگر حتی خودم را نشناخته باشم؟
غیرممکن است

پس با بدن پنجم،
تنش بین شناخت و جهل است

ولی به‌یاد داشته باش:
می‌گویم شناخت Knowing و جهل؛
نمی‌گویم دانش Knowledge و جهل Ignorance.
دانش را می‌توان از کتاب‌های مذهبی گردآوری کرد؛ شناخت را نمی‌توانی از هیچ‌کجا گردآوری کنی.
افراد بسیاری هستند که تحت این دروغ، این سؤتفاهم بین دانش و شناخت، عمل می‌کنند.
شناخت همیشه مال خودت است.
من نمی‌توانم شناخت خودم را به تو منتقل کنم؛ فقط می‌توانم دانش خودم را منتقل کنم. کتاب‌های مذهبی دانش را منتقل می‌کنند، نه شناخت را.
کتابهایی می‌توانند بگویند که تو الهی هستی، آتمن Atman هستی، تو آن خودِ برتر هستی، ولی این شناخت نیست.

اگر به این دانش بچسبی، تنش بزرگی وجود خواهد داشت.
جهل همراه با دانش کاذب و جمع‌آوری‌ شده (وام گرفته شده) است.
اطلاعات وجود خواهد داشت. تو جاهل خواهی بود ولی فکر می‌کنی که می‌دانی!
آنوقت تنش زیادی وجود دارد.
بهتر است جاهل باشی و خوب بدانی که: “من فردی جاهل هستم.”
آنوقت تنش خواهد بود، ولی آنچنان عظیم نخواهد بود.
اگر خودت را با دانشی که از دیگران گردآوری کرده‌ای فریب ندهی،
آنوقت می‌توانی در درون خودت بجویی و تحقیق کنی و آنگاه شناخت ممکن خواهد شد.

زیرا تو هستی، این مقدار قطعی است: که هرآنچه که هستی،‌ هستی. این را نمی‌توان انکار کرد.

یک نکته‌ی دیگر:
تو فکر می‌کنی کسی هستی که می‌داند!
شاید دیگران را بشناسی، شاید فقط توهمات را می‌شناسی، شاید آنچه که می‌دانی درست نباشد!
ولی تو می‌دانی!
پس دو چیز یقین است:
وجود و هستی/تو و آگاهیت
ولی سومین چیز غایب است.
هستیِ اساسی انسان را می‌توان توسط سه چیز (بُعد) متصور شد:
وجود، آگاهی و سرور
ما می‌دانیم که خودِ جهان هستی هستیم؛
می‌دانیم کسی هستیم که می‌داند ــ
خودِ آگاهی. فقط سرور کسر است.
ولی اگر درون خودت را بجویی، سومی را هم خواهی شناخت. آنجا هست.
مسرور بودن، شعف حاصل از وجود فرد آنجا هست.
و وقتی این را بشناسی، خودت را کامل شناخته‌ای:
هستی خودت را، آگاهیت را و سرور خودت را

تو نمی‌توانی خودت را کاملاً بشناسی بدون اینکه سرور شناخته شود،
زیرا کسی که مسرور نیست به فرار از خویشتن ادامه می‌دهید
تمام زندگی ما فرار از خویشتن است. دیگران برای ما اهمیت دارند زیرا این به فرار ما کمک می‌کنند.
برای همین است که همگی ما دیگر-محور other-oriented هستیم.

حتی اگر فرد مذهبی شود، خدایی را بعنوان “دیگری” خلق می‌کند.
بار دیگر به دیگری تکیه کرده است؛ همان دروغ و کذب تکرار شده است.

بنابراین در مرحله‌ی پنجم:
فرد باید از درون به جستن خودش مشغول باشد.
این یک جستن نیست،‌ بلکه یک
“در جستجو بودن” است.
تا بدن پنجم به وجود تو نیاز هست.
ورای بدن پنجم چیزها آسان و خودانگیخته می‌شوند.

اشو