🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ همونیها
▫️ روایت تجربهای از بازداشت توسط گشت ارشاد
14 اوت 2024
نوشتهی: نسا گمنام
📝 توضیح راوی: گزارش این تجربه را یکی دو ماه پیش نوشته بودم. نه برای انتشار. برای ثبت در آرشیو شخصی و مصون نگهداشتن جزییاتاش در برابر سنبادهی زمان و فراموشی. اما دیدن فیلم دستگیری دو دختر نوجوان توسط گشت ارشاد در هفتهی گذشته، و خشم و بغض و غرور توأمانی که از تماشای آن صحنهها در گلویم نشست، باعث شد به پیشنهاد رفیق عزیزی برای انتشار عمومی و به اشتراک گذاشتن تجربهی خودم فکر کنم. به دلایلی که بر همه روشن است، برخی مکانها، لباسها، شغلها یا خصوصیات چهرهها را تغییر داده یا حذف کردهام. اما رویدادها را نه. نام واقعی «همونی»هایم را هم به نام شهدای قیام ژینا تغییر دادهام. مگر نه اینکه هر کدام از ما میتوانست (میتواند) جای آنها باشد؟ و یادی کوتاه هم کردهام از بابا ماشالله و منیژه خانم به نیابت از همهی خانوادههای دادخواه این سالها… برای تک تک زنانی که در این تجربه همراهم بودند و برای همهی آن یاران دیگر نادیده، زندگی، امید، و شادی روز پیروزی و دادخواهی آرزو میکنم. و چه میماند برای گفتن جز مقاومت که زندگی است.
🔸 خسته از کار، گرم صحبت با غزاله از خیابان اصلی عبور میکنیم که ون گشت ارشاد و موتورهایشان را میبینیم. در حال پیچیدن داخل خیابان فرعی بودند و با دیدن ما توقف کردند. کاری نمیشود کرد، وسط خیابان هستیم. ترافیک است. وقتی از میان قاب پنجرهی آمبولانسی که جلوی پایمان توقف کرده است با جوان راننده چهره به چهره میشویم، سریع میگوید: «زود برو، الان میان میگیرنت!» چارهای جز تحویل دادن لبخندی احمقانه به او ندارم. چرا از گفتن این بدیهیات بیهوده خسته نمیشوند؟ گویی همه چیز روی دور تند اتفاق میافتد. از همان وسط خیابان از لابهلای ماشینها خیابان را به سمت پایین میرویم به این امید که مامورها در ترافیک بیخیال بشوند و بروند. صدای یکیشان را میشنوم: «خانم وایستا… وایستا میگم… حجابت کو…» نمیایستیم. غزاله شالی را که دور گردناش است میکشد روی سرش و من همانطور که به راهم ادامه میدهم دستم را میکنم داخل کیفم تا شال کذایی را پیدا کنم! وقتی دو مامور زن و یک مامور مرد درشتهیکل و چند موتور سوار که دو ترکه نشستهاند دورهمان میکنند، من تازه شال را وسط خرت و پرتهای ته کیف پیدا کردهام. آخر این کیف گنده را چرا با خودت خرکش میکنی زن؟ هیچ کدام چهره ندارند. نمیدانم ماسکی که زدهاند بیچهرهشان کرده یا عادت عجیب من که از دیدن چهرهی غریبهها پرهیز میکنم. چه فرقی میکند؟ چشم داریم اما کوریم ما. همه کوریم. مامور چادری با لحنی که سعی میکند ملایم باشد میگوید: «خانم مگه نمیگیم وایسا؟! مامور نیروی انتظامی رو دنبال خودت راه انداختی توی خیابون؟» میخواستید دنبالم راه نیافتید! «شال نداری؟» دارم، توی کیفم است. کارت شناسایی خواست. ندارم. همراهم نیست. «خانم، این رو که گفتی، من دیگه خیلی مشکوک شدم!» بلاهت است که موج میزند. یک لحظه از ذهنم میگذرد که اگر فقط اندکی ذکاوت داشته باشد قهقههی پشت این اخم تصنعیام را میبیند. این لباسشخصی کی از ترک موتور پرید پایین و شروع کرد به فیلم گرفتن؟ (کمی بعد میفهمم به او میگویند «مستندساز»! جمهوری اسلامی وهن کلمات است. وهن مفاهیم. استاد تهی کردن واژهها از هرچه انسان، از هرآنچه بویی از انسانیت داده باشد.)...
🔹 متن کامل این تجربه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4eP
#گزارش #حجاب_اجباری
#گشت_ارشاد
#زن_زندگی_آزادی
#نسا_گمنام
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ همونیها
▫️ روایت تجربهای از بازداشت توسط گشت ارشاد
14 اوت 2024
نوشتهی: نسا گمنام
📝 توضیح راوی: گزارش این تجربه را یکی دو ماه پیش نوشته بودم. نه برای انتشار. برای ثبت در آرشیو شخصی و مصون نگهداشتن جزییاتاش در برابر سنبادهی زمان و فراموشی. اما دیدن فیلم دستگیری دو دختر نوجوان توسط گشت ارشاد در هفتهی گذشته، و خشم و بغض و غرور توأمانی که از تماشای آن صحنهها در گلویم نشست، باعث شد به پیشنهاد رفیق عزیزی برای انتشار عمومی و به اشتراک گذاشتن تجربهی خودم فکر کنم. به دلایلی که بر همه روشن است، برخی مکانها، لباسها، شغلها یا خصوصیات چهرهها را تغییر داده یا حذف کردهام. اما رویدادها را نه. نام واقعی «همونی»هایم را هم به نام شهدای قیام ژینا تغییر دادهام. مگر نه اینکه هر کدام از ما میتوانست (میتواند) جای آنها باشد؟ و یادی کوتاه هم کردهام از بابا ماشالله و منیژه خانم به نیابت از همهی خانوادههای دادخواه این سالها… برای تک تک زنانی که در این تجربه همراهم بودند و برای همهی آن یاران دیگر نادیده، زندگی، امید، و شادی روز پیروزی و دادخواهی آرزو میکنم. و چه میماند برای گفتن جز مقاومت که زندگی است.
🔸 خسته از کار، گرم صحبت با غزاله از خیابان اصلی عبور میکنیم که ون گشت ارشاد و موتورهایشان را میبینیم. در حال پیچیدن داخل خیابان فرعی بودند و با دیدن ما توقف کردند. کاری نمیشود کرد، وسط خیابان هستیم. ترافیک است. وقتی از میان قاب پنجرهی آمبولانسی که جلوی پایمان توقف کرده است با جوان راننده چهره به چهره میشویم، سریع میگوید: «زود برو، الان میان میگیرنت!» چارهای جز تحویل دادن لبخندی احمقانه به او ندارم. چرا از گفتن این بدیهیات بیهوده خسته نمیشوند؟ گویی همه چیز روی دور تند اتفاق میافتد. از همان وسط خیابان از لابهلای ماشینها خیابان را به سمت پایین میرویم به این امید که مامورها در ترافیک بیخیال بشوند و بروند. صدای یکیشان را میشنوم: «خانم وایستا… وایستا میگم… حجابت کو…» نمیایستیم. غزاله شالی را که دور گردناش است میکشد روی سرش و من همانطور که به راهم ادامه میدهم دستم را میکنم داخل کیفم تا شال کذایی را پیدا کنم! وقتی دو مامور زن و یک مامور مرد درشتهیکل و چند موتور سوار که دو ترکه نشستهاند دورهمان میکنند، من تازه شال را وسط خرت و پرتهای ته کیف پیدا کردهام. آخر این کیف گنده را چرا با خودت خرکش میکنی زن؟ هیچ کدام چهره ندارند. نمیدانم ماسکی که زدهاند بیچهرهشان کرده یا عادت عجیب من که از دیدن چهرهی غریبهها پرهیز میکنم. چه فرقی میکند؟ چشم داریم اما کوریم ما. همه کوریم. مامور چادری با لحنی که سعی میکند ملایم باشد میگوید: «خانم مگه نمیگیم وایسا؟! مامور نیروی انتظامی رو دنبال خودت راه انداختی توی خیابون؟» میخواستید دنبالم راه نیافتید! «شال نداری؟» دارم، توی کیفم است. کارت شناسایی خواست. ندارم. همراهم نیست. «خانم، این رو که گفتی، من دیگه خیلی مشکوک شدم!» بلاهت است که موج میزند. یک لحظه از ذهنم میگذرد که اگر فقط اندکی ذکاوت داشته باشد قهقههی پشت این اخم تصنعیام را میبیند. این لباسشخصی کی از ترک موتور پرید پایین و شروع کرد به فیلم گرفتن؟ (کمی بعد میفهمم به او میگویند «مستندساز»! جمهوری اسلامی وهن کلمات است. وهن مفاهیم. استاد تهی کردن واژهها از هرچه انسان، از هرآنچه بویی از انسانیت داده باشد.)...
🔹 متن کامل این تجربه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4eP
#گزارش #حجاب_اجباری
#گشت_ارشاد
#زن_زندگی_آزادی
#نسا_گمنام
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
همونیها
روایت تجربهای از بازداشت توسط گشت ارشاد نوشتهی: نسا گمنام گزارش این تجربه را یکی دو ماه پیش نوشته بودم. نه برای انتشار. برای ثبت در آرشیو شخصی و مصون نگهداشتن جزییاتاش در برابر سنبادهی زمان و …