▫️ جنگ سرد قدیم و جدید
نوشتهی: فرانک دپِه
ترجمهی: مریم فرهمند
۱۵ مارس ۲۰۲۲
🔸 پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۹۱ ـ ۸/۱۹۴۷) رقابت نظامها بین «غرب» سرمایهداری به رهبری ایالات متحدهی آمریکا و «شرق» سوسیالیستی (در آغاز، شامل جمهوری خلق چین نیز) به رهبری اتحاد شوروی وارد بهاصطلاح جنگ سرد شد. تصور میشد بتوان با مسابقهی تسلیحاتی و ارعاب متقابل و تجهیز به سیستم سلاحهای اتمی (و از طریق مسابقه در ایجاد سیستمهای تسلیحاتی برتر) مانع از جنگ جهانی اتمی (و نابودی نوع بشر) شد. در لوای این ناقوس، جنگی اقتصادی، فنآورانه و مهمتر از آن ایدئولوژیک تحقق یافت که درعینحال نقش تحکیم روابط درونی سلطه در چارچوب نظامهای رقیب را نیز ایفا میکرد. سرمشق فکری دوست ـ دشمن (که همچنان در مقام پیآمد آنتیکمونیستی که به آئین و قاموس دولتهای «غربی» ارتقاء یافته است) در آگاهی لایههای بسیار گستردهای از مردم ریشه گرفت و با سرکوب هرگونه انتقاد در درون نظامها ــ در شرق علیه باصطلاح «ناراضیان»، در غرب عمدتاً علیه نیروهای سوسیالیست و کمونیست ــ تقویت شد. شعار رایج در غرب این بود: «مردهبودن به از سرخبودن!».
🔸این سیاست رویارویی همواره از نو به مرز انفجارهای نظامی میرسید (سوئز ۱۹۵۶، بحران برلین ۱۹۶۱، بحران کوبا ۱۹۶۲). در این دوره جنگ آشکار بین نظامها، همواره با کشتهها و قربانیان بیشُمار، بیگمان در «جنوب» جهانی ــ یا بهاصطلاح جهان سوم ــ صورت میگرفت، جاییکه در متن کشاکش نظامها، نبرد علیه استعمار دست بالا را داشت. غرب، جنگ علیه استعمار را باخت، اما در سال ۱۹۹۱ در جنگ سرد پیروز شد. ایالات متحده و متحدانش در غرب همواره بر اتحاد شوروی و متحدانش در شرق، از لحاظ توسعهی اقتصادی، رشد نیروهای مولد و شرایط مادی زیست انسانها ــ شامل طبقات کارگر نیز ــ برتری داشتند.
🔸جنگ سرد جدید از منطق دیگری پیروی میکند. این جنگ، توسط جنگی در تقسیم و بازتقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در مقیاس جهانی بعد از پایان رقابت نظامها و توسط پیآمدها و تناقضات سرمایهداری جهانی بازار مالی تعیین میشود، که از ربع آخر قرن بیستم هجوم پیروزمندانهی خود را آغاز کرده بود.
🔸در زمان ریاست جمهوری جو بایدنِ دمکرات چرخشی استراتژیک روی داده است. هدفْ ثابت ماندهاست: «حفظ نظم جهانیِ مساعد برای لیبرالیسم (از لحاظ اقتصادی و سیاسی – فرانک دِپه)» که صرفاً میتواند توسط ایالات متحده، «بهمثابه تنها اَبَرقدرت تضمین شود.» تنها چیز جدیدی که بر دانش ما افزوده شده این است که ایالات متحده فقط در صورتی قادر است امر رهبری خود را تثبیت یا بازسازی کند که روابط همپیمانی خود را با متحدان اروپاییاش در ناتو (اما همچنین در منطقهی اقیانوس آرام ـ از ژاپن تا استرالیا) تجدید کند، و همچنین زمانی، که موفق شود فرآیند گسترش قدرت چین (تا اندازهای کمتر، روسیه) را نیز در سیستم بینالمللی متوقف کند و به عقب براند. این امر بهخودیخود نیازمند آمادگی استفاده از تهدید به اِعمال مجازاتهای اقتصادی و ارعاب نظامی است. این [آمادگی برای تهدید] باید آنجایی خود را ثابت کند که چین و روسیه درگیر تنشهایی در حاشیهی کشورهای خود (در تایوان/اوکراین) هستند. متحدین لیبرالِ ایالات متحده در اروپا و حوزهی اقیانوس آرام از زوال قدرت آمریکا و غرب هراس دارند و از فروپاشی انسجام اجتماعیِ درونی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری غربی در پی بحرانهای پایانناپذیر از زمان سقوط عظیم 2008 به بعد بخوبی آگاه هستند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2SJ
#فرانک_دپه #مریم_فرهمند
#اوکراین #استراتژی_غرب
#جنگ_سرد
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: فرانک دپِه
ترجمهی: مریم فرهمند
۱۵ مارس ۲۰۲۲
🔸 پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۹۱ ـ ۸/۱۹۴۷) رقابت نظامها بین «غرب» سرمایهداری به رهبری ایالات متحدهی آمریکا و «شرق» سوسیالیستی (در آغاز، شامل جمهوری خلق چین نیز) به رهبری اتحاد شوروی وارد بهاصطلاح جنگ سرد شد. تصور میشد بتوان با مسابقهی تسلیحاتی و ارعاب متقابل و تجهیز به سیستم سلاحهای اتمی (و از طریق مسابقه در ایجاد سیستمهای تسلیحاتی برتر) مانع از جنگ جهانی اتمی (و نابودی نوع بشر) شد. در لوای این ناقوس، جنگی اقتصادی، فنآورانه و مهمتر از آن ایدئولوژیک تحقق یافت که درعینحال نقش تحکیم روابط درونی سلطه در چارچوب نظامهای رقیب را نیز ایفا میکرد. سرمشق فکری دوست ـ دشمن (که همچنان در مقام پیآمد آنتیکمونیستی که به آئین و قاموس دولتهای «غربی» ارتقاء یافته است) در آگاهی لایههای بسیار گستردهای از مردم ریشه گرفت و با سرکوب هرگونه انتقاد در درون نظامها ــ در شرق علیه باصطلاح «ناراضیان»، در غرب عمدتاً علیه نیروهای سوسیالیست و کمونیست ــ تقویت شد. شعار رایج در غرب این بود: «مردهبودن به از سرخبودن!».
🔸این سیاست رویارویی همواره از نو به مرز انفجارهای نظامی میرسید (سوئز ۱۹۵۶، بحران برلین ۱۹۶۱، بحران کوبا ۱۹۶۲). در این دوره جنگ آشکار بین نظامها، همواره با کشتهها و قربانیان بیشُمار، بیگمان در «جنوب» جهانی ــ یا بهاصطلاح جهان سوم ــ صورت میگرفت، جاییکه در متن کشاکش نظامها، نبرد علیه استعمار دست بالا را داشت. غرب، جنگ علیه استعمار را باخت، اما در سال ۱۹۹۱ در جنگ سرد پیروز شد. ایالات متحده و متحدانش در غرب همواره بر اتحاد شوروی و متحدانش در شرق، از لحاظ توسعهی اقتصادی، رشد نیروهای مولد و شرایط مادی زیست انسانها ــ شامل طبقات کارگر نیز ــ برتری داشتند.
🔸جنگ سرد جدید از منطق دیگری پیروی میکند. این جنگ، توسط جنگی در تقسیم و بازتقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در مقیاس جهانی بعد از پایان رقابت نظامها و توسط پیآمدها و تناقضات سرمایهداری جهانی بازار مالی تعیین میشود، که از ربع آخر قرن بیستم هجوم پیروزمندانهی خود را آغاز کرده بود.
🔸در زمان ریاست جمهوری جو بایدنِ دمکرات چرخشی استراتژیک روی داده است. هدفْ ثابت ماندهاست: «حفظ نظم جهانیِ مساعد برای لیبرالیسم (از لحاظ اقتصادی و سیاسی – فرانک دِپه)» که صرفاً میتواند توسط ایالات متحده، «بهمثابه تنها اَبَرقدرت تضمین شود.» تنها چیز جدیدی که بر دانش ما افزوده شده این است که ایالات متحده فقط در صورتی قادر است امر رهبری خود را تثبیت یا بازسازی کند که روابط همپیمانی خود را با متحدان اروپاییاش در ناتو (اما همچنین در منطقهی اقیانوس آرام ـ از ژاپن تا استرالیا) تجدید کند، و همچنین زمانی، که موفق شود فرآیند گسترش قدرت چین (تا اندازهای کمتر، روسیه) را نیز در سیستم بینالمللی متوقف کند و به عقب براند. این امر بهخودیخود نیازمند آمادگی استفاده از تهدید به اِعمال مجازاتهای اقتصادی و ارعاب نظامی است. این [آمادگی برای تهدید] باید آنجایی خود را ثابت کند که چین و روسیه درگیر تنشهایی در حاشیهی کشورهای خود (در تایوان/اوکراین) هستند. متحدین لیبرالِ ایالات متحده در اروپا و حوزهی اقیانوس آرام از زوال قدرت آمریکا و غرب هراس دارند و از فروپاشی انسجام اجتماعیِ درونی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری غربی در پی بحرانهای پایانناپذیر از زمان سقوط عظیم 2008 به بعد بخوبی آگاه هستند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2SJ
#فرانک_دپه #مریم_فرهمند
#اوکراین #استراتژی_غرب
#جنگ_سرد
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنگ سرد قدیم و جدید
نوشتهی: فرانک دپه ترجمهی: مریم فرهمند جنگ سرد جدید از منطق دیگری پیروی میکند. این جنگ، توسط جنگی در تقسیم و بازتقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در مقیاس جهانی بعد از پایان رقابت نظامها و توسط پیآمده…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم
نوشتهی: فرانک دِپه
ترجمهی: داریوش آرام
30 ژوئیه 2022
📝 توضیح مترجم: آثار هانا آرنت، خواسته یا ناخواسته، از همان ابتدا در خدمت جنگی ایدئولوژیک علیه چپ قرار گرفت. امروزه که بار دیگر جنگ سرد رونق گرفته است، تا جایی که به شکلی مبتذل روسیهی کنونی را هم چپ میخوانند، رجوع به اندیشههای هانا آرنت بیشتر هدفی سیاسی و ایدئولوژیک دنبال میکند تا کنکاشی در اندیشهی سیاسی.
این اهداف ایدئولوژیک در ایران به شکل عریانتری خود را نشان میدهد. چپستیزی از رژیم اسلامی حاکم تا خاندان از حاکمیت افتادهی پهلوی را در بر میگیرد. در این میان طیفی از «نظریه»پردازان رنگارنگ را هم باید لحاظ کرد که در زمانهای که میتوان آن را پساواقعیت خواند، بینیاز از هر استدلال و واقعیت تاریخی، چپ را آماج حملات بیپایهی خود قرار داده و هرآنچه بتوانند از آرای آرنت در خدمت چپستیزی خود بهره میبرند.
فرانک دِپه اندیشمند سیاسی و پرفسور پارهوقت دانشگاه ماربورگ آلمان، در 15 ژوئیه 2006 در سخنرانیاش به هنگام وداع به موضوع «بحران و نوسازی نظریهی مارکسیستی» پرداخت. در متن زیر او به جایگاه هانا آرنت در اندیشهی سیاسی قرن بیستم، که موضوعی است مورد مناقشه، میپردازد. زمانی که او به این مناقشه وارد شد، تصور نمیشد جنگ سرد رونقی دوباره پیدا کند. خواندن نوشتار او کمکی است به درک بهتر جایگاه آرنت در اندیشهی سیاسی امروز.
🔸 هانا آرنت اکنون یکی از مهمترین نمایندگان تفکر سیاسی در قرن بیستم به رسمیت شناخته شده است. اخیراً این موضوع با حضور همیشگیاش در رسانهها به مناسبت صدمین سال تولدش در اکتبر 2006 آشکار شد. در انتقادی از خود به یاد آوردند که چپ آلمان (از جمله چپ آلمان غربی) عمدتاً هانا آرنت را «در جایگاه راست قرار داده بودند»؛ از طرف دیگر بعد از چرخش سالهای 1981-1991، جایگاه والای او بهعنوان مهمترین نظریهپرداز سیاسی قرن بیستم به سرعت از سوی تعداد قابلملاحظهای از چپها ستایش شد. چنین چرخشهایی احتیاط را گوشزد و پرسشهایی را برمیانگیزاند. خود او از چنین برچسبهایی بیزار بود. بنا به نظر گِرت شِفر به نظر میرسید او در دوران زندگیاش بین چند صندلی مینشیند و میگفت: «من هیچکجا نیستم. من به واقع نه در جریان اصلی حرکت میکنم نه در هیچ اندیشهی سیاسی دیگری.» او آزادی را برگزید تا اسیر نباشد و خود را همچون «روحی کاملاً مستقل» توصیف کرد.
🔸 کار هانا آرنت که با کتابی دربارهی توتالیتاریسم آغاز شد و نخستین بار در سال 1951 در آمریکا منتشر شد و شهرت جهانی او را رقم زد، به عصر جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی تعلق دارد. اگر ما انکشاف گرایشهای اصلی تفکر سیاسی ــ مثل لیبرالیسم، محافظهکاری و سوسیالیسم ــ را بهطور فشرده جمعبندی کنیم، خواهیم دید که دستهبندیکردن هانا آرنت در یک گرایش آسان نیست. لیبرالیسم (بهعنوان گرایش اصلی تفکر بورژوایی) در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به بحران عمیقی دچار میشود. از یک سو با برآمد سوسیالیسم و جنبش کارگری مواجه شد، که خود در خلال جنگ جهانی اول و پس از آن به دو گرایش بزرگ ــ درحال ستیز با یکدیگر ــ یعنی کمونیسم و سوسیالدموکراسی تجزیه شد. از سوی دیگر، افسون محافظهکارانهی دولت مقتدر و طبیعیسازی نابرابری اجتماعی با برآمد ایدئولوژیهای امپریالیستی ترکیب شد که سیاستهای توسعهطلبانهی دولتهای قدرتمند امریالیستی را تجلیل میکرد و خواستار اتخاذ سیاستهای توسعهطلبانه و ستیزهجویانه در خارج و حمایت از اقدامات سختگیرانه در داخل علیه «خطر سرخ» بود. سوسیالداروینیسم، آغازگاه آموزههای زیستشناسانهی نژادی (ازجمله یهودستیزی) این کارکرد را هم برای سیاست امپریالیستی داشتند که بنیانی تودهای علیه چپ را تضمین کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34n
#فرانک_دپه #هانا_آرنت #داریوش_آرام #تفکر_سیاسی
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم
نوشتهی: فرانک دِپه
ترجمهی: داریوش آرام
30 ژوئیه 2022
📝 توضیح مترجم: آثار هانا آرنت، خواسته یا ناخواسته، از همان ابتدا در خدمت جنگی ایدئولوژیک علیه چپ قرار گرفت. امروزه که بار دیگر جنگ سرد رونق گرفته است، تا جایی که به شکلی مبتذل روسیهی کنونی را هم چپ میخوانند، رجوع به اندیشههای هانا آرنت بیشتر هدفی سیاسی و ایدئولوژیک دنبال میکند تا کنکاشی در اندیشهی سیاسی.
این اهداف ایدئولوژیک در ایران به شکل عریانتری خود را نشان میدهد. چپستیزی از رژیم اسلامی حاکم تا خاندان از حاکمیت افتادهی پهلوی را در بر میگیرد. در این میان طیفی از «نظریه»پردازان رنگارنگ را هم باید لحاظ کرد که در زمانهای که میتوان آن را پساواقعیت خواند، بینیاز از هر استدلال و واقعیت تاریخی، چپ را آماج حملات بیپایهی خود قرار داده و هرآنچه بتوانند از آرای آرنت در خدمت چپستیزی خود بهره میبرند.
فرانک دِپه اندیشمند سیاسی و پرفسور پارهوقت دانشگاه ماربورگ آلمان، در 15 ژوئیه 2006 در سخنرانیاش به هنگام وداع به موضوع «بحران و نوسازی نظریهی مارکسیستی» پرداخت. در متن زیر او به جایگاه هانا آرنت در اندیشهی سیاسی قرن بیستم، که موضوعی است مورد مناقشه، میپردازد. زمانی که او به این مناقشه وارد شد، تصور نمیشد جنگ سرد رونقی دوباره پیدا کند. خواندن نوشتار او کمکی است به درک بهتر جایگاه آرنت در اندیشهی سیاسی امروز.
🔸 هانا آرنت اکنون یکی از مهمترین نمایندگان تفکر سیاسی در قرن بیستم به رسمیت شناخته شده است. اخیراً این موضوع با حضور همیشگیاش در رسانهها به مناسبت صدمین سال تولدش در اکتبر 2006 آشکار شد. در انتقادی از خود به یاد آوردند که چپ آلمان (از جمله چپ آلمان غربی) عمدتاً هانا آرنت را «در جایگاه راست قرار داده بودند»؛ از طرف دیگر بعد از چرخش سالهای 1981-1991، جایگاه والای او بهعنوان مهمترین نظریهپرداز سیاسی قرن بیستم به سرعت از سوی تعداد قابلملاحظهای از چپها ستایش شد. چنین چرخشهایی احتیاط را گوشزد و پرسشهایی را برمیانگیزاند. خود او از چنین برچسبهایی بیزار بود. بنا به نظر گِرت شِفر به نظر میرسید او در دوران زندگیاش بین چند صندلی مینشیند و میگفت: «من هیچکجا نیستم. من به واقع نه در جریان اصلی حرکت میکنم نه در هیچ اندیشهی سیاسی دیگری.» او آزادی را برگزید تا اسیر نباشد و خود را همچون «روحی کاملاً مستقل» توصیف کرد.
🔸 کار هانا آرنت که با کتابی دربارهی توتالیتاریسم آغاز شد و نخستین بار در سال 1951 در آمریکا منتشر شد و شهرت جهانی او را رقم زد، به عصر جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی تعلق دارد. اگر ما انکشاف گرایشهای اصلی تفکر سیاسی ــ مثل لیبرالیسم، محافظهکاری و سوسیالیسم ــ را بهطور فشرده جمعبندی کنیم، خواهیم دید که دستهبندیکردن هانا آرنت در یک گرایش آسان نیست. لیبرالیسم (بهعنوان گرایش اصلی تفکر بورژوایی) در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به بحران عمیقی دچار میشود. از یک سو با برآمد سوسیالیسم و جنبش کارگری مواجه شد، که خود در خلال جنگ جهانی اول و پس از آن به دو گرایش بزرگ ــ درحال ستیز با یکدیگر ــ یعنی کمونیسم و سوسیالدموکراسی تجزیه شد. از سوی دیگر، افسون محافظهکارانهی دولت مقتدر و طبیعیسازی نابرابری اجتماعی با برآمد ایدئولوژیهای امپریالیستی ترکیب شد که سیاستهای توسعهطلبانهی دولتهای قدرتمند امریالیستی را تجلیل میکرد و خواستار اتخاذ سیاستهای توسعهطلبانه و ستیزهجویانه در خارج و حمایت از اقدامات سختگیرانه در داخل علیه «خطر سرخ» بود. سوسیالداروینیسم، آغازگاه آموزههای زیستشناسانهی نژادی (ازجمله یهودستیزی) این کارکرد را هم برای سیاست امپریالیستی داشتند که بنیانی تودهای علیه چپ را تضمین کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34n
#فرانک_دپه #هانا_آرنت #داریوش_آرام #تفکر_سیاسی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم
نوشتهی: فرانک دِپه ترجمهی: داریوش آرام هانا آرنت با تحلیلهایش نگاه خود را به حوزههایی معطوف کرد که برای بخشی از چپ تابو شده بود ــ خصوصیت رژیمهای توتالیتر، یهودستیزی، نژادپرستی، پناهندگان و غ…