🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ چپ و سیاست هویت
نوشتهی: اریک هابسبام
ترجمهی: ارغوان فراهانی
20 اوت 2022
📝 این مقاله متن سخنرانی هابسباوم در مه 1996 است.
🔸 موضوع سخنرانی من موضوعی است که در کمال تعجب بسیار جدید است. ما چنان به اصطلاحاتی همچون «هویت جمعی»، «گروههای هویتی»، «سیاست هویت» و البته «قومیت» خو کردهایم که سخت میتوان به یاد آورد که این اصطلاحات چهقدر در دایرهی واژگان رایج گفتمان سیاسی نوظهورند. برای مثال اگر به دایرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی، منتشرشده در سال 1968 رجوع کنید ــ که یعنی نگارش آن مربوط به اواسط دههی 1960 بوده است ــ هیچ مدخلی تحت عنوان هویت نمییابید، به جز یک مورد دربارهی هویت روانی- اجتماعی نوشتهی اریک اریکسون که دغدغهاش عمدتاً مباحثی بود از جنسِ به اصطلاح «بحران هویت» در نوجوانانی که با این مسئله درگیرند که دقیقاً که و چه هستند و از این گذشته متنی کلی دربارهی هویتیابی رأیدهندگان. و در رابطه با واژهی «قومیت» هم باید گفت که در واژهنامهی آکسفورد منتشرشده در اوایل دههی 1970، هنوز واژهای کمیاب است که به «بتپرستی و خرافات خداناباورانه» اشاره دارد و بر اساس نقلقولهایی مربوط به قرن هجدهم ثبت شده است. خلاصه آنکه ما با اصطلاحات و مفاهیمی سروکار داریم که تازه از دههی 1960 کاربرد پیدا کردهاند...
🔸 از نظر من ظهور سیاست هویت پیامد دگرگونیها و تحولات بهشدت عمیق و سریع جامعهی بشری در ربع سوم قرن حاضر [قرن بیستم] است؛ تحولاتی که سعی کردهام آن را در بخش دوم کتاب عصر نهایت ها که در واقع تاریخی است که دربارهی «سدهی بیستم کوتاه»نوشتهام، توضیح دهم و بفهمم. این دیدگاهِ فقط من نیست. مثلاً دنیل بل، جامعهشناس آمریکایی در سال 1975 استدلال کرده است که «فروپاشی ساختارهای اقتدار سنتی، و گروههای اجتماعیِ مؤثر سابق ــ که بهصورت تاریخی شامل ملت و طبقه بوده است ــ وابستگی قومی را برجستهتر میکند.»
🔸 در واقع میدانیم که هم دولت- ملت و هم احزاب و جنبشهای طبقاتی سابق، در نتیجهی این تحولات تضعیف شدهاند، و بهعلاوه، ما در بحبوحهی یک «انقلاب فرهنگی» غولآسا بودهایم (و هنوز هستیم)، در میانهی یک «اضمحلال حیرتآور هنجارها، شکلها و ارزشهای اجتماعی قدیم که بسیاری از ساکنان جهان توسعهیافته را تنها و غریب به حال خود رها کرده است.» اگر اجازه بدهید یک نقلقول دیگر از خودم هم بیاورم: «کلمهی ”اجتماع“ هیچگاه چنین نادقیق و بیربط استفاده نشده بود که در این دهههایی که ”اجتماعها“، در معنای دقیق جامعهشناختی آن، بهندرت در زندگی واقعی یافت میشوند». در جهانی که همهی چیزهای دیگر در حال حرکت و تغییر است و هیچچیز دیگری در آن قطعی نیست، انسانها به دنبال گروههایی میگردند که بتوانند، همواره و بیچونوچرا، به آنها تعلق داشته باشند و گروه هویتی را مییابند؛ از همینجاست پارادوکس عجیبی که اورلاندو پترسون، جامعهشناس برجسته هاروارد (که اتفاقاً اهل کارائیب هم هست) شناسایی کرده است: «مردم انتخاب میکنند که به یک گروه هویتی تعلق داشته باشند، اما این انتخابیست بر مبنای باوری بسیار محکم مبنی بر اینکه شخص مطلقاً چارهای جز تعلق به آن گروه ندارد».اینکه تعلق به چنین گروهی، انتخابی است، گاهی ممکن است آشکار شود. مثلاً بین سالهای 1960 تا 1990، تعداد آمریکاییهایی که خود را «آمریکایی سرخپوست» یا «بومی آمریکا» میدانند تقریباً چهار برابر شد، آماری بسیار بزرگتر از آنکه بتوان با جمعیتشناسی معمول توضیح داد، و اتفاقاً از آنجاییکه هفتاد درصد از این «بومیان آمریکا» ازدواجهای بروننژادی میکنند، اینکه «بومی آمریکا» از لحاظ قومیتی دقیقاً چه کسی است، بههیچوجه روشن نیست.
پس ما از این «هویت» جمعی، این احساس تعلق به یک گروه اصلی و اولیه که اساس این هویت است، چه میفهمیم؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35B
#اریک_هابسبام #ارغوان_فراهانی #سیاست_هویت #چپ
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ چپ و سیاست هویت
نوشتهی: اریک هابسبام
ترجمهی: ارغوان فراهانی
20 اوت 2022
📝 این مقاله متن سخنرانی هابسباوم در مه 1996 است.
🔸 موضوع سخنرانی من موضوعی است که در کمال تعجب بسیار جدید است. ما چنان به اصطلاحاتی همچون «هویت جمعی»، «گروههای هویتی»، «سیاست هویت» و البته «قومیت» خو کردهایم که سخت میتوان به یاد آورد که این اصطلاحات چهقدر در دایرهی واژگان رایج گفتمان سیاسی نوظهورند. برای مثال اگر به دایرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی، منتشرشده در سال 1968 رجوع کنید ــ که یعنی نگارش آن مربوط به اواسط دههی 1960 بوده است ــ هیچ مدخلی تحت عنوان هویت نمییابید، به جز یک مورد دربارهی هویت روانی- اجتماعی نوشتهی اریک اریکسون که دغدغهاش عمدتاً مباحثی بود از جنسِ به اصطلاح «بحران هویت» در نوجوانانی که با این مسئله درگیرند که دقیقاً که و چه هستند و از این گذشته متنی کلی دربارهی هویتیابی رأیدهندگان. و در رابطه با واژهی «قومیت» هم باید گفت که در واژهنامهی آکسفورد منتشرشده در اوایل دههی 1970، هنوز واژهای کمیاب است که به «بتپرستی و خرافات خداناباورانه» اشاره دارد و بر اساس نقلقولهایی مربوط به قرن هجدهم ثبت شده است. خلاصه آنکه ما با اصطلاحات و مفاهیمی سروکار داریم که تازه از دههی 1960 کاربرد پیدا کردهاند...
🔸 از نظر من ظهور سیاست هویت پیامد دگرگونیها و تحولات بهشدت عمیق و سریع جامعهی بشری در ربع سوم قرن حاضر [قرن بیستم] است؛ تحولاتی که سعی کردهام آن را در بخش دوم کتاب عصر نهایت ها که در واقع تاریخی است که دربارهی «سدهی بیستم کوتاه»نوشتهام، توضیح دهم و بفهمم. این دیدگاهِ فقط من نیست. مثلاً دنیل بل، جامعهشناس آمریکایی در سال 1975 استدلال کرده است که «فروپاشی ساختارهای اقتدار سنتی، و گروههای اجتماعیِ مؤثر سابق ــ که بهصورت تاریخی شامل ملت و طبقه بوده است ــ وابستگی قومی را برجستهتر میکند.»
🔸 در واقع میدانیم که هم دولت- ملت و هم احزاب و جنبشهای طبقاتی سابق، در نتیجهی این تحولات تضعیف شدهاند، و بهعلاوه، ما در بحبوحهی یک «انقلاب فرهنگی» غولآسا بودهایم (و هنوز هستیم)، در میانهی یک «اضمحلال حیرتآور هنجارها، شکلها و ارزشهای اجتماعی قدیم که بسیاری از ساکنان جهان توسعهیافته را تنها و غریب به حال خود رها کرده است.» اگر اجازه بدهید یک نقلقول دیگر از خودم هم بیاورم: «کلمهی ”اجتماع“ هیچگاه چنین نادقیق و بیربط استفاده نشده بود که در این دهههایی که ”اجتماعها“، در معنای دقیق جامعهشناختی آن، بهندرت در زندگی واقعی یافت میشوند». در جهانی که همهی چیزهای دیگر در حال حرکت و تغییر است و هیچچیز دیگری در آن قطعی نیست، انسانها به دنبال گروههایی میگردند که بتوانند، همواره و بیچونوچرا، به آنها تعلق داشته باشند و گروه هویتی را مییابند؛ از همینجاست پارادوکس عجیبی که اورلاندو پترسون، جامعهشناس برجسته هاروارد (که اتفاقاً اهل کارائیب هم هست) شناسایی کرده است: «مردم انتخاب میکنند که به یک گروه هویتی تعلق داشته باشند، اما این انتخابیست بر مبنای باوری بسیار محکم مبنی بر اینکه شخص مطلقاً چارهای جز تعلق به آن گروه ندارد».اینکه تعلق به چنین گروهی، انتخابی است، گاهی ممکن است آشکار شود. مثلاً بین سالهای 1960 تا 1990، تعداد آمریکاییهایی که خود را «آمریکایی سرخپوست» یا «بومی آمریکا» میدانند تقریباً چهار برابر شد، آماری بسیار بزرگتر از آنکه بتوان با جمعیتشناسی معمول توضیح داد، و اتفاقاً از آنجاییکه هفتاد درصد از این «بومیان آمریکا» ازدواجهای بروننژادی میکنند، اینکه «بومی آمریکا» از لحاظ قومیتی دقیقاً چه کسی است، بههیچوجه روشن نیست.
پس ما از این «هویت» جمعی، این احساس تعلق به یک گروه اصلی و اولیه که اساس این هویت است، چه میفهمیم؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35B
#اریک_هابسبام #ارغوان_فراهانی #سیاست_هویت #چپ
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چپ و سیاست هویت
نوشتهی: اریک هابسبام ترجمهی: ارغوان فراهانی سیاست هویت چه ربطی به چپ دارد؟ بگذارید قاطعانه بر نکتهای که نیاز به بازگویی ندارد تأکید کنم. پروژهی سیاسی چپ جامع است: مربوط به همهی انسانهاست. هر…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی
نوشتهی: راجو داس
ترجمهی ارغوان فراهانی
29 ژانویه 2023
🔸 سیاست طبقاتی، چنانکه در شکلهای متنوع مبارزهی اقتصادیِ کارگران و تولیدکنندگان خرد شاهدیم، اخیراً به شکل فزایندهای مشهود گردیده است. میلیونها مرد و زن، چه در چارچوب اتحادیهها و چه خارج از آن، دست به اعتصاب زده یا علیه سرمایهداری نئولیبرال به اعتراض برخاستهاند. در آمریکا تعداد اعتصابکنندگان افزایش یافته است: از میانگین سالانه 76 هزار اعتصابکننده طی سالهای 2007 تا 2017، به میانگین سالانه 475 هزار نفر طی 2018 تا 2019. این جریان در ایالات متحده بخشی از خیزشی جهانی است که بزرگترین اعتصاب عمومی در تاریخ را نیز دربرمیگیرد: اعتصاب ژانویهی 2020 در هند که بنابر گزارشها بیش از 250 میلیون مرد و زن در آن شرکت کردند. همزمان «سیاست هویتی» هم، خواه مبتنی بر مذهب و کاست باشد (همچون در هند) و خواه مبتنی بر نژاد و جنسیت (همچون در آمریکای شمالی)، با شدت، و شاید بتوان گفت حتی بیش از سیاست طبقاتی در جریان بوده است. مسئلهی سیاست طبقاتی در نسبتش با سیاست هویتی موضوعِ دائمی بحث در محافل دانشگاهی و سیاسی است. در این مقاله تأملاتی بر این موضوع ارائه میشود.
🔸 مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این میپردازم که سیاست هویتی چیست و پیشانگاشتهای نظری آن کداماند. همچنین دربارهی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویتی و محدودیتهای چنین کنشی بحث خواهم کرد. در بخش دوم دیدگاه خود را دربارهی سیاست مارکسیستی ارائه میکنم؛ سیاستی که مبتنی است بر نظریهی طبقاتی و سیاست طبقاتی، در کنار نظریه و سیاست طبقاتیِ مربوط به مبارزه با ستم. توضیح میدهم که معنای مفاهیم مارکسیستی «وجه مشترک» و «اکثریت» که مؤلفههایی مهم در سیاست مارکسیستیاند از نظر من چیست: اکثریت، در معنای مارکسیستیاش، کسانیاند که بهطور عینی در معرض استثمار طبقاتی قرار میگیرند؛ وجه مشترک در سیاست از دو جنبه معنی میدهد: الف) اکثریت مردم یک سرنوشت مشترک دارند، یعنی تحت استثمار قرار میگیرند و ب) این اکثریتِ استثمارشده، از میان سازوکارهای متعدد ستم (نژادی، جنسیتی، مبتنی بر کاست و غیره) در معرض یک یا چند نوع آن قرار میگیرند که همگی حاکی از تجربهای واحدند: نقض حقوق دموکراتیک (یا بهتعبیر لنین، تجربهی «استبداد»). در بخش آخر، مقاله را به پایان برده به برخی از نتایجی میپردازم که از استدلالهای ارائهشده منتج میشود. از جمله بر این ایده تأکید میکنم که مارکسیسم باید مسئلهی ستم را جدی بگیرد و باید در زبانمان تغییراتی در رابطه با موضوع ستم اجتماعی ایجاد کنیم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nW
#راجو_داس #ارغوان_فراهانی
#سیاست_هویت
#طبقه
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی
نوشتهی: راجو داس
ترجمهی ارغوان فراهانی
29 ژانویه 2023
🔸 سیاست طبقاتی، چنانکه در شکلهای متنوع مبارزهی اقتصادیِ کارگران و تولیدکنندگان خرد شاهدیم، اخیراً به شکل فزایندهای مشهود گردیده است. میلیونها مرد و زن، چه در چارچوب اتحادیهها و چه خارج از آن، دست به اعتصاب زده یا علیه سرمایهداری نئولیبرال به اعتراض برخاستهاند. در آمریکا تعداد اعتصابکنندگان افزایش یافته است: از میانگین سالانه 76 هزار اعتصابکننده طی سالهای 2007 تا 2017، به میانگین سالانه 475 هزار نفر طی 2018 تا 2019. این جریان در ایالات متحده بخشی از خیزشی جهانی است که بزرگترین اعتصاب عمومی در تاریخ را نیز دربرمیگیرد: اعتصاب ژانویهی 2020 در هند که بنابر گزارشها بیش از 250 میلیون مرد و زن در آن شرکت کردند. همزمان «سیاست هویتی» هم، خواه مبتنی بر مذهب و کاست باشد (همچون در هند) و خواه مبتنی بر نژاد و جنسیت (همچون در آمریکای شمالی)، با شدت، و شاید بتوان گفت حتی بیش از سیاست طبقاتی در جریان بوده است. مسئلهی سیاست طبقاتی در نسبتش با سیاست هویتی موضوعِ دائمی بحث در محافل دانشگاهی و سیاسی است. در این مقاله تأملاتی بر این موضوع ارائه میشود.
🔸 مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این میپردازم که سیاست هویتی چیست و پیشانگاشتهای نظری آن کداماند. همچنین دربارهی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویتی و محدودیتهای چنین کنشی بحث خواهم کرد. در بخش دوم دیدگاه خود را دربارهی سیاست مارکسیستی ارائه میکنم؛ سیاستی که مبتنی است بر نظریهی طبقاتی و سیاست طبقاتی، در کنار نظریه و سیاست طبقاتیِ مربوط به مبارزه با ستم. توضیح میدهم که معنای مفاهیم مارکسیستی «وجه مشترک» و «اکثریت» که مؤلفههایی مهم در سیاست مارکسیستیاند از نظر من چیست: اکثریت، در معنای مارکسیستیاش، کسانیاند که بهطور عینی در معرض استثمار طبقاتی قرار میگیرند؛ وجه مشترک در سیاست از دو جنبه معنی میدهد: الف) اکثریت مردم یک سرنوشت مشترک دارند، یعنی تحت استثمار قرار میگیرند و ب) این اکثریتِ استثمارشده، از میان سازوکارهای متعدد ستم (نژادی، جنسیتی، مبتنی بر کاست و غیره) در معرض یک یا چند نوع آن قرار میگیرند که همگی حاکی از تجربهای واحدند: نقض حقوق دموکراتیک (یا بهتعبیر لنین، تجربهی «استبداد»). در بخش آخر، مقاله را به پایان برده به برخی از نتایجی میپردازم که از استدلالهای ارائهشده منتج میشود. از جمله بر این ایده تأکید میکنم که مارکسیسم باید مسئلهی ستم را جدی بگیرد و باید در زبانمان تغییراتی در رابطه با موضوع ستم اجتماعی ایجاد کنیم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nW
#راجو_داس #ارغوان_فراهانی
#سیاست_هویت
#طبقه
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی
نوشتهی: راجو داس ترجمهی: ارغوان فراهانی مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این میپردازم که سیاست هویتی چیست و پیشانگاشتهای نظری آن کداماند. همچنین دربارهی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویت…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ضیافت همخوانها
به سوی تکرار تفوقی سرمایهدارانه ـ مرکزگرا
5 می 2024
نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی
🔸 یادداشتها و مقالات اخیر محمدرضا نیکفر را باید شکل منجسمی از پروژهی فکری طولانیمدت او دانست که حالا وجوه انضمامی و استراتژیک خود را پیدا کرده و سعی میکند آن را با وضعیتهایی که پس از قیام ژینا تولید شده، پیوند زند و بازخوانی کند. ما هم به بهانهی یادداشت آخر او و قرائت آن در نشستی با نام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» که به گفتهی خودشان ائتلافی است از احزاب و افراد جمهوریخواه (متشکل از چپ و راست) و انتشار مبانی این ائتلاف، تصمیم گرفتیم به کلیت این جریان و معنی حضور سیاسی-جنبشیِ محمدرضا نیکفر در این ائتلاف بپردازیم. در این متن سعی نمیشود که به تمام زاویههای پروژهی نیکفر و همفکرانش نگریسته شود، بلکه تلاش میکنیم بخش مهمی از مفاهیم و پروژهی او را بازخوانی و نقد کنیم. به بیان دیگر به پروژهاش نوری انتقادی بتابانیم و با زاویههایی از آن وارد گفتوگو شویم.
🔸 هنگامی که نیکفر به هرمنوتیک تفاهم و ایجاد قرارداد اجتماعی نو میاندیشد، این تفاهم برپایهی حق را تنها در ضدیت با ولایت/سلطنت و گاه با شکلی از جمهوریخواهی قرار میدهد. پیرو همین امر جنبش کرامت، خودولایتی و امرجمهور را در مقابل این دوگانه برای رسیدن به هرمنوتیک تفاهم قرار میدهد. و گویی جمهوریخواهی و تشکیل دولت-ملت مدرن را تنها راه برای رسیدن به حق اجتماعی میداند. او دوگانهای انتزاعی را بدون آنچه توان متکثر اجتماعی خواندیم در نظر میگیرد؛ اولی، کرامت شهروندی که از طریق انتگراسیون بر پایهی برابری و مشارکت ایجاد میشود و دومی، انتگراسیون بر پایهی اقتدار و کنترل و سرکوب که به سبب آن شکلی دیگر را در مقابل اولی قرار میدهد: خواری و فرودستی رعیت. دوگانهی نیکفر در مقالهی «جنبش کرامت» این است: انتخاب میان شأن و کرامت شهروند، یا خواری و فرودستی تاریخی رعیت. آیا میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و به جای انتگراسیون و نظریهی دولت-ملت برپایهی کرامت شهروندی، به قدرت بسگانهی اجتماعی بیندیشیم که قدرت سازماندهی شوراها، تشکلها و نیروها را در خود میپروراند، یا به معنایی دیگرْ آن را ضدبازنمایی و مقدم بر نظریهی دولت بدانیم؟
🔸 از بحثهای نیکفر دربارهی بنیادگرایی/ولایت و سلطان برمیآید که او به مانند بخشی از جمهوریخواهانْ ایران را استثنایی بر قاعدهی جهانی میداند. بنابر این تز، سرایتبخشی و مبارزهی انترناسیونال بهشدت در فعالیتهای او کمرنگ است. تنها بدیل پیش روی ما که «دموکراسی مطلق» را همراه با توان اجتماع و مبارزات طبقاتی به میان میآورد، قوام بخشیدن به حرکتهای فراگیر انبوهه و تشکیل نهادهای خودگردان است که شکافی انضمامی بر نسبتهای سرمایهداری میگذارد. به همین علت برای از بین بردن ساختار طبقاتیِ متشکل از دولت استبدادی، استثمار-ستم و تبعیض باید زمین عملِ بروز این توان را حاصلخیز کنیم نه اینکه حصار دولت-ملت را این بار با عنوانی متفاوت دور آن بچینیم. مثالی از این زمین عمل را در ادامهی لحظهی انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم: کوچ مریوان، جنگ سنندج، شوراهای شهر و روستاها، کارخانههای خودگردان شده، کمیتههای محلات، «زنان» سرپیچی کرده از قانون و غیره. توان بدن مشترک-متکثر جامعه که در بطن امور انضمامی اجرا میشود، در جهت از میان برداشتنِ فاصلهی حق و توان است.
🔸 از نیکفر باید پرسید، کدام احساس همسرنوشتیای در اولین دقایق شکلگیریِ ایران مدرن تا به حال که به گفتهی خودش با یک سازوکار عظیم طبقاتی مواجهایم وجود داشته است. چرا جمعیتهای منتسب به کُرد، تُرک، لُر، بلوچ و غیره که «قوم» بازشناسی شدند و برای تثبیت دولت-ملت ایران با همان «تمامیت ارضی»اشْ در سراسر کشور کشتار، تبعید و سلب مالکیت از ارضشان شدند، باید با طبقهی مالک تازهتاسیس و حکمران احساس همسرنوشتی کنند، یا در زمان حال، حدود ۳۰ میلیون نفر جمعیت زیر خط فقر با ۲۵۰ هزار نفر میلیاردر در کشور احساس هموطن بودن کنند؟ البته ممکن است بر اثر وهمهای ایدئولوژی ملیگرایانه این فریب را بخورند، اما در گذشته وظیفهی چپ رادیکالْ زدودن این غبارها و رسوبهای ایدئولوژیک بود، نه اضافه کردن بر آن...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-448
#علی_ذکایی #حمید_احسانی
#محمدرضا_نیکفر
#جمهوری_خواهی #سیاست_هویت
#مرکز_حاشیه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ضیافت همخوانها
به سوی تکرار تفوقی سرمایهدارانه ـ مرکزگرا
5 می 2024
نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی
🔸 یادداشتها و مقالات اخیر محمدرضا نیکفر را باید شکل منجسمی از پروژهی فکری طولانیمدت او دانست که حالا وجوه انضمامی و استراتژیک خود را پیدا کرده و سعی میکند آن را با وضعیتهایی که پس از قیام ژینا تولید شده، پیوند زند و بازخوانی کند. ما هم به بهانهی یادداشت آخر او و قرائت آن در نشستی با نام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» که به گفتهی خودشان ائتلافی است از احزاب و افراد جمهوریخواه (متشکل از چپ و راست) و انتشار مبانی این ائتلاف، تصمیم گرفتیم به کلیت این جریان و معنی حضور سیاسی-جنبشیِ محمدرضا نیکفر در این ائتلاف بپردازیم. در این متن سعی نمیشود که به تمام زاویههای پروژهی نیکفر و همفکرانش نگریسته شود، بلکه تلاش میکنیم بخش مهمی از مفاهیم و پروژهی او را بازخوانی و نقد کنیم. به بیان دیگر به پروژهاش نوری انتقادی بتابانیم و با زاویههایی از آن وارد گفتوگو شویم.
🔸 هنگامی که نیکفر به هرمنوتیک تفاهم و ایجاد قرارداد اجتماعی نو میاندیشد، این تفاهم برپایهی حق را تنها در ضدیت با ولایت/سلطنت و گاه با شکلی از جمهوریخواهی قرار میدهد. پیرو همین امر جنبش کرامت، خودولایتی و امرجمهور را در مقابل این دوگانه برای رسیدن به هرمنوتیک تفاهم قرار میدهد. و گویی جمهوریخواهی و تشکیل دولت-ملت مدرن را تنها راه برای رسیدن به حق اجتماعی میداند. او دوگانهای انتزاعی را بدون آنچه توان متکثر اجتماعی خواندیم در نظر میگیرد؛ اولی، کرامت شهروندی که از طریق انتگراسیون بر پایهی برابری و مشارکت ایجاد میشود و دومی، انتگراسیون بر پایهی اقتدار و کنترل و سرکوب که به سبب آن شکلی دیگر را در مقابل اولی قرار میدهد: خواری و فرودستی رعیت. دوگانهی نیکفر در مقالهی «جنبش کرامت» این است: انتخاب میان شأن و کرامت شهروند، یا خواری و فرودستی تاریخی رعیت. آیا میتوانیم یک قدم به عقب برگردیم و به جای انتگراسیون و نظریهی دولت-ملت برپایهی کرامت شهروندی، به قدرت بسگانهی اجتماعی بیندیشیم که قدرت سازماندهی شوراها، تشکلها و نیروها را در خود میپروراند، یا به معنایی دیگرْ آن را ضدبازنمایی و مقدم بر نظریهی دولت بدانیم؟
🔸 از بحثهای نیکفر دربارهی بنیادگرایی/ولایت و سلطان برمیآید که او به مانند بخشی از جمهوریخواهانْ ایران را استثنایی بر قاعدهی جهانی میداند. بنابر این تز، سرایتبخشی و مبارزهی انترناسیونال بهشدت در فعالیتهای او کمرنگ است. تنها بدیل پیش روی ما که «دموکراسی مطلق» را همراه با توان اجتماع و مبارزات طبقاتی به میان میآورد، قوام بخشیدن به حرکتهای فراگیر انبوهه و تشکیل نهادهای خودگردان است که شکافی انضمامی بر نسبتهای سرمایهداری میگذارد. به همین علت برای از بین بردن ساختار طبقاتیِ متشکل از دولت استبدادی، استثمار-ستم و تبعیض باید زمین عملِ بروز این توان را حاصلخیز کنیم نه اینکه حصار دولت-ملت را این بار با عنوانی متفاوت دور آن بچینیم. مثالی از این زمین عمل را در ادامهی لحظهی انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم: کوچ مریوان، جنگ سنندج، شوراهای شهر و روستاها، کارخانههای خودگردان شده، کمیتههای محلات، «زنان» سرپیچی کرده از قانون و غیره. توان بدن مشترک-متکثر جامعه که در بطن امور انضمامی اجرا میشود، در جهت از میان برداشتنِ فاصلهی حق و توان است.
🔸 از نیکفر باید پرسید، کدام احساس همسرنوشتیای در اولین دقایق شکلگیریِ ایران مدرن تا به حال که به گفتهی خودش با یک سازوکار عظیم طبقاتی مواجهایم وجود داشته است. چرا جمعیتهای منتسب به کُرد، تُرک، لُر، بلوچ و غیره که «قوم» بازشناسی شدند و برای تثبیت دولت-ملت ایران با همان «تمامیت ارضی»اشْ در سراسر کشور کشتار، تبعید و سلب مالکیت از ارضشان شدند، باید با طبقهی مالک تازهتاسیس و حکمران احساس همسرنوشتی کنند، یا در زمان حال، حدود ۳۰ میلیون نفر جمعیت زیر خط فقر با ۲۵۰ هزار نفر میلیاردر در کشور احساس هموطن بودن کنند؟ البته ممکن است بر اثر وهمهای ایدئولوژی ملیگرایانه این فریب را بخورند، اما در گذشته وظیفهی چپ رادیکالْ زدودن این غبارها و رسوبهای ایدئولوژیک بود، نه اضافه کردن بر آن...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-448
#علی_ذکایی #حمید_احسانی
#محمدرضا_نیکفر
#جمهوری_خواهی #سیاست_هویت
#مرکز_حاشیه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ضیافت همخوانها
بهسوی تکرار تفوقی سرمایهدارانهـمرکزگرا نوشتهی: علی ذکایی و حمید احسانی دخیل بستن به دولتـملت و ذکر برابریِ صوری شهروندان در قوانین آن، هالهانداختن بر مسألهی تولید و بازتولید است و باعث می…