▫️ سوسیالیسم و فرد انسانی در آثار مارکس
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای
ترجمهی: منصور موسوی
4 سپتامبر 2020
🔸 امروزه همگرایی غریبی بین راست و چپ مسلط دربارهی معنای سوسیالیسم به چشم میخورد. دقیقتر بگوییم هم برای راست و هم برای چپ مسلط، سوسیالیسم به نظامی اشاره دارد که با تصاحب قدرت سیاسی توسط بلشویکها در سال 1917 در روسیه برقرار شد و بر جامعهای دلالت میکند که یک حزب سیاسی ــ حزب کمونیست ــ بر آن حاکم است و در آن وسایل تولید عمدتاً در تملک دولت است و اقتصاد با برنامهریزی مرکزی هدایت میشود. دو نکتهی بسیار مهم که از هر دو سو در خصوص این سوسیالیسم مطرح میشوند، عبارتند از وجود یک اقتدار مرکزی که قدرت سیاسی و نهاد مالکیت عمومی را اعمال میکند ــ که حاکی از جایگزینی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید عمدتاً با مالکیت دولتی است. لازم نیست بگوییم که راستها با نظری منفی به این نوع سوسیالیسم مینگرند، در حالی که (غالب) چپ آن را مثبت در نظر میگیرد. این دو گرایش مضافاً خاستگاه این سوسیالیسم را در ایدههای مارکس میجویند.
🔸 اکنون که این نوع سوسیالیسم تقریباً نابود شده است، دو نوع مسئولیت به مارکس نسبت داده شده است که متضمن دو نوع نقد از مارکس در رابطه با این سوسیالیسم است. یکی اینکه، ادعا میشود از آنجا که ظاهراً مارکس الهامبخش این نظام است، و از اینرو از آنجا که گمان میرود مارکس مسئول ایجاد آن است، نابودی آن فقط شکست ایدههای مارکس را نشان میدهد. به همین منوال، بنا به همین فرض که این سوسیالیسم ابداع مارکس است، اتهام متضادی نیز به او وارد میشود. در این مورد، بر این نکته تأکید میکنند که واقعیت دهشتناک این نظام، که بیش از هر چیز در رابطهاش با افراد انسانی به نمایش در میآید، فقط ثابت میکند که سوسیالیسم (مارکس) طبیعتاً سرکوبگر است، یعنی رژیمی غیرانسانی است. دومین نوع مسئولیتی که به مارکس نسبت میدهند و بنابراین دومین نوع نقد از مارکس بسیار متفاوت است. این نقدی است بر پیشبینی مارکس از آیندهی بعد از سرمایهداری. تصریح میشود که آنچه مارکس برای آینده متصور شده بود، یعنی اینکه سرمایهداری با تضادهای درونیاش از پای در میآید، از بین میرود و جایش را به جامعهای جدید و قطعاً انسانیتر میدهد ــ جامعهی سوسیالیستی ــ اشتباه از کار درآمد. سرمایهداری با وجود همهی فرازونشیبها هنوز وجود دارد و سوسیالیسم تحقق نمییابد...
🔸 بحث ما در اینجا متمرکز است بر جایگاه فرد انسانی ــ به ویژه فرد کارکن ــ در بینش مارکس از جامعهی آینده. خوانندگان مانیفست کمونیست مارکس و انگلس میبایست با تأکید چشمگیری که در پایان دومین بخش آن در ارتباط با جامعهی آینده مطرح شده و در آن بر «رشد آزادانهی هر فرد» به عنوان «شرط رشد آزادانهی همگان» تأکید شده است، آشنا باشند. ویژگی بنیادین آنچه بر سر سوسیالیسم پس از 1917 رخ داد، دقیقاً نفی این تأکید است. در واقع، کانون توجه مارکس در سراسر دوران بالیدگیاش به شرایط فرد انسان در جامعه معطوف بود؛ در حقیقت، معیار پایهای او برای داوری یک جامعه گسترهای است که فرد درون آن آزاد است.
🔸 مارکس با ارجاع به وضعیت فرد در جامعه، سه مرحله را در تحول جامعهی انسانی تشخیص میدهد و آنها را (1) وابستگی سوبژکتیو یا شخصی، (2) وابستگی شخصی اما عینی یا مادی، (3) فردیت آزاد بدون وابستگی شخصی یا عینی مینامد. دو مرحلهی نخست به وضعیت فرد در جامعه در دورهی پیش از سوسیالیسم اشاره دارند. سومین مرحله به وضعیت فرد در جامعهی سوسیالیستی مربوط است. بحث سومین مرحله، جزیی کامل از بحث ما را دربارهی سوسیالیسم مارکس تشکیل میدهد و درون بحث ما از جامعهی کمونیستی آینده قرار میگیرد. اما برای اینکه کاملاً درک کنیم چه چیزی فرد پیشاسوسیالیستی یا کارکن را از فرد سوسیالیستی مجزا میکند، باید ببینیم بر سر فرد در آن دسته از جوامعی که مقدم بر سوسیالیسم هستند چه اتفاقی رخ میدهد و چگونه آن جوامع سرانجام به سوسیالیسم بدل میشوند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Hq
#پرش_چاتوپدهیای #منصور_موسوی
#فردیت #کمونیسم #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای
ترجمهی: منصور موسوی
4 سپتامبر 2020
🔸 امروزه همگرایی غریبی بین راست و چپ مسلط دربارهی معنای سوسیالیسم به چشم میخورد. دقیقتر بگوییم هم برای راست و هم برای چپ مسلط، سوسیالیسم به نظامی اشاره دارد که با تصاحب قدرت سیاسی توسط بلشویکها در سال 1917 در روسیه برقرار شد و بر جامعهای دلالت میکند که یک حزب سیاسی ــ حزب کمونیست ــ بر آن حاکم است و در آن وسایل تولید عمدتاً در تملک دولت است و اقتصاد با برنامهریزی مرکزی هدایت میشود. دو نکتهی بسیار مهم که از هر دو سو در خصوص این سوسیالیسم مطرح میشوند، عبارتند از وجود یک اقتدار مرکزی که قدرت سیاسی و نهاد مالکیت عمومی را اعمال میکند ــ که حاکی از جایگزینی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید عمدتاً با مالکیت دولتی است. لازم نیست بگوییم که راستها با نظری منفی به این نوع سوسیالیسم مینگرند، در حالی که (غالب) چپ آن را مثبت در نظر میگیرد. این دو گرایش مضافاً خاستگاه این سوسیالیسم را در ایدههای مارکس میجویند.
🔸 اکنون که این نوع سوسیالیسم تقریباً نابود شده است، دو نوع مسئولیت به مارکس نسبت داده شده است که متضمن دو نوع نقد از مارکس در رابطه با این سوسیالیسم است. یکی اینکه، ادعا میشود از آنجا که ظاهراً مارکس الهامبخش این نظام است، و از اینرو از آنجا که گمان میرود مارکس مسئول ایجاد آن است، نابودی آن فقط شکست ایدههای مارکس را نشان میدهد. به همین منوال، بنا به همین فرض که این سوسیالیسم ابداع مارکس است، اتهام متضادی نیز به او وارد میشود. در این مورد، بر این نکته تأکید میکنند که واقعیت دهشتناک این نظام، که بیش از هر چیز در رابطهاش با افراد انسانی به نمایش در میآید، فقط ثابت میکند که سوسیالیسم (مارکس) طبیعتاً سرکوبگر است، یعنی رژیمی غیرانسانی است. دومین نوع مسئولیتی که به مارکس نسبت میدهند و بنابراین دومین نوع نقد از مارکس بسیار متفاوت است. این نقدی است بر پیشبینی مارکس از آیندهی بعد از سرمایهداری. تصریح میشود که آنچه مارکس برای آینده متصور شده بود، یعنی اینکه سرمایهداری با تضادهای درونیاش از پای در میآید، از بین میرود و جایش را به جامعهای جدید و قطعاً انسانیتر میدهد ــ جامعهی سوسیالیستی ــ اشتباه از کار درآمد. سرمایهداری با وجود همهی فرازونشیبها هنوز وجود دارد و سوسیالیسم تحقق نمییابد...
🔸 بحث ما در اینجا متمرکز است بر جایگاه فرد انسانی ــ به ویژه فرد کارکن ــ در بینش مارکس از جامعهی آینده. خوانندگان مانیفست کمونیست مارکس و انگلس میبایست با تأکید چشمگیری که در پایان دومین بخش آن در ارتباط با جامعهی آینده مطرح شده و در آن بر «رشد آزادانهی هر فرد» به عنوان «شرط رشد آزادانهی همگان» تأکید شده است، آشنا باشند. ویژگی بنیادین آنچه بر سر سوسیالیسم پس از 1917 رخ داد، دقیقاً نفی این تأکید است. در واقع، کانون توجه مارکس در سراسر دوران بالیدگیاش به شرایط فرد انسان در جامعه معطوف بود؛ در حقیقت، معیار پایهای او برای داوری یک جامعه گسترهای است که فرد درون آن آزاد است.
🔸 مارکس با ارجاع به وضعیت فرد در جامعه، سه مرحله را در تحول جامعهی انسانی تشخیص میدهد و آنها را (1) وابستگی سوبژکتیو یا شخصی، (2) وابستگی شخصی اما عینی یا مادی، (3) فردیت آزاد بدون وابستگی شخصی یا عینی مینامد. دو مرحلهی نخست به وضعیت فرد در جامعه در دورهی پیش از سوسیالیسم اشاره دارند. سومین مرحله به وضعیت فرد در جامعهی سوسیالیستی مربوط است. بحث سومین مرحله، جزیی کامل از بحث ما را دربارهی سوسیالیسم مارکس تشکیل میدهد و درون بحث ما از جامعهی کمونیستی آینده قرار میگیرد. اما برای اینکه کاملاً درک کنیم چه چیزی فرد پیشاسوسیالیستی یا کارکن را از فرد سوسیالیستی مجزا میکند، باید ببینیم بر سر فرد در آن دسته از جوامعی که مقدم بر سوسیالیسم هستند چه اتفاقی رخ میدهد و چگونه آن جوامع سرانجام به سوسیالیسم بدل میشوند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Hq
#پرش_چاتوپدهیای #منصور_موسوی
#فردیت #کمونیسم #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم و فرد انسانی در آثار مارکس
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای ترجمهی: منصور موسوی کار تحت سرمایه از کارگر بیگانه میشود. از دستنوشتههای 1844 مارکس میآموزیم که بیگانگی ابژهی کار در بیگانگی کارگر از فعالیت خود بروز مییابد. «کارگر …