▫️ مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی دو گزینهی مورد بحث، گزینههایی تاریخیاند که اهمیت آنها در بستر رشد آگاهی و مبارزهی فمینیستی در کشوری معین و در زمانی مشخص بهتر درک خواهد شد. رشد …
▫️ دیدگاه مارکسیسم ساختارگرا دربارهی ستم بر زنان
▫️بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
7 مارس 2022
🔸 فمینیسم مدرن موجبِ پیدایش مجموعهای از آثار رشدیابنده شده است که با بهرهگیری از علوم اجتماعی و نظریههای مارکسیستی، درصدد تعیین منشاء ستم بر زنان، دلایل تداوم آن در طی تاریخ؛ عمکردهای آن در جامعهی معاصر و شرایطی است که منجر به نابودی آن میشود. ترکیب طبقاتی ناهمگن، نژادی و قومیِ جنبش زنان و همچنین تفاوت در آموزش دانشگاهی نویسندگان منفرد، در شکافهای سیاسی درون جنبش و در ناهمگونی نظری و روششناختی این نوشتهها بازتاب یافتهاند. مهمتر از آن، این نوشتهها بهعنوان تولیدات فکریِ سرچشمهگرفته از یک بزنگاه تاریخاً خاص سیاسی و ایدئولوژیک، تحت تاثیر هژمونی مفروضات ایدهآلیستی و تجربیای قرار داشتهاند که شالودهی دیدگاههای عرفِ جاری جهان، پارادایمهای علوم اجتماعی و تفاسیر غالب از مارکسیسم بودند. درواقع ظاهراً روایتهای ایدهآلیستی از مارکسیسم (یعنی هگلی، پدیدارشناختی، اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، روانشناختی، ارادهگرایی) در میان محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی فمینیستی، مارکسیستی، و غیرمارکسیستی در ایالات متحده قابل قبولتر و قابل احترامتر بودهاند. از سوی دیگر، آن نوع تحولات نظری که مدعی حفظ دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکیِ مارکسیسم کلاسیک هستند و بر بُعد غیرسوبژکتیو فرآیندهای اجتماعی تاکید میکنند عموماً نادیده گرفته و با اتهام جبرگرایی اقتصادی، اقتصادگرایی یا کارکردگرایی مورد نقد قرار گرفته و رد شدهاند.
🔸 یک مورد جالب در این زمینه که ماهیت عوامل حاکم بر تولیدات فکری در ایالات متحده امروزه را پُررنگ میکند غیاب مارکسیسم ساختارگرا در نظریهی فمینیسم امریکایی است. نه دانشمندانِ علوم اجتماعیِ غیرمارکسیست برای برساخت نظریه به دنبال ایدههای جدید بودند و نه به نظر میرسد که فمینیستهای موافق با مارکسیسم، مارکسیسم ساختارگرا را آنقدر قانعکننده یافتهاند تا کمی آن را موردملاحظه قرار دهند.
🔸 بررسی عوامل تعیینکنندهی تاریخی پیچیدهی این بزنگاه نظری از حوصلهی این فصل خارج است، که قصد آن در درجه اول پژوهشی است دربارهی موضوعیت بالقوهی مارکسیسم ساختارگرا برای بسط و توسعهی نظریهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان تحت سرمایه. جولیت میچل، فمینیست مشهور، یکبار پیشنهادی ارائه کرد که از جانب اکثر فمینیستهای دیگری که درصدد توسعهی تحلیلی مارکسیستی از ستم بر زنان بودند، مورد قبول واقع شد: «ما باید پرسشهای فمینیستی بپرسیم، اما تلاش کنیم به پاسخهای مارکسیستی برسیم.» به نظر من تنها راه برای رسیدن به پاسخهای مارکسیستی، طرح پرسشهای مارکسیستی است. به همین منظور، مارکسیسم ساختارگرا ابزارهای مفهومی مهمی برای تدوین پرسشهای مارکسیستی و شرح و بسط واکاویهای مارکسیستی از موضوعات مشخص ارائه میدهد: واکاویهایی که از کاربرد مقولههای مارکسیستیِ منفک از منطقِ نظریه و روششناسی مارکسیستی فراتر میروند.
🔸 در بخش اول این فصل، خلاصهای از رهآوردهای نظری و روششناختی مارکسیسم ساختارگرا ارائه میدهم. در بخش دوم، برخی از گزارههای نظری جامعهشناختی و فمینیستی را مورد بررسی انتقادی قرار خواهم داد، و در بخش سوم، بینشهای نظری و روششناختی بهدست آمده از طرح مسئلهی ستم برزنان در پرتو مارکسیسم ساختارگرا را ارائه میدهم. با اینکه مارکسیسم ساختارگرا نیز معاف از مسئله نیست، بحث من این است که گنجاندن سنجیدهی بینشهای اصلی آن در واکاوی ستم بر زنان، درک ما را از پشتوانههای ساختاری و شرایط لازم برای غلبه بر آنها ارتقاء میبخشد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Rs
#هشت_مارس #فمینیسم
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #ساختارگرایی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
7 مارس 2022
🔸 فمینیسم مدرن موجبِ پیدایش مجموعهای از آثار رشدیابنده شده است که با بهرهگیری از علوم اجتماعی و نظریههای مارکسیستی، درصدد تعیین منشاء ستم بر زنان، دلایل تداوم آن در طی تاریخ؛ عمکردهای آن در جامعهی معاصر و شرایطی است که منجر به نابودی آن میشود. ترکیب طبقاتی ناهمگن، نژادی و قومیِ جنبش زنان و همچنین تفاوت در آموزش دانشگاهی نویسندگان منفرد، در شکافهای سیاسی درون جنبش و در ناهمگونی نظری و روششناختی این نوشتهها بازتاب یافتهاند. مهمتر از آن، این نوشتهها بهعنوان تولیدات فکریِ سرچشمهگرفته از یک بزنگاه تاریخاً خاص سیاسی و ایدئولوژیک، تحت تاثیر هژمونی مفروضات ایدهآلیستی و تجربیای قرار داشتهاند که شالودهی دیدگاههای عرفِ جاری جهان، پارادایمهای علوم اجتماعی و تفاسیر غالب از مارکسیسم بودند. درواقع ظاهراً روایتهای ایدهآلیستی از مارکسیسم (یعنی هگلی، پدیدارشناختی، اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، روانشناختی، ارادهگرایی) در میان محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی فمینیستی، مارکسیستی، و غیرمارکسیستی در ایالات متحده قابل قبولتر و قابل احترامتر بودهاند. از سوی دیگر، آن نوع تحولات نظری که مدعی حفظ دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکیِ مارکسیسم کلاسیک هستند و بر بُعد غیرسوبژکتیو فرآیندهای اجتماعی تاکید میکنند عموماً نادیده گرفته و با اتهام جبرگرایی اقتصادی، اقتصادگرایی یا کارکردگرایی مورد نقد قرار گرفته و رد شدهاند.
🔸 یک مورد جالب در این زمینه که ماهیت عوامل حاکم بر تولیدات فکری در ایالات متحده امروزه را پُررنگ میکند غیاب مارکسیسم ساختارگرا در نظریهی فمینیسم امریکایی است. نه دانشمندانِ علوم اجتماعیِ غیرمارکسیست برای برساخت نظریه به دنبال ایدههای جدید بودند و نه به نظر میرسد که فمینیستهای موافق با مارکسیسم، مارکسیسم ساختارگرا را آنقدر قانعکننده یافتهاند تا کمی آن را موردملاحظه قرار دهند.
🔸 بررسی عوامل تعیینکنندهی تاریخی پیچیدهی این بزنگاه نظری از حوصلهی این فصل خارج است، که قصد آن در درجه اول پژوهشی است دربارهی موضوعیت بالقوهی مارکسیسم ساختارگرا برای بسط و توسعهی نظریهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان تحت سرمایه. جولیت میچل، فمینیست مشهور، یکبار پیشنهادی ارائه کرد که از جانب اکثر فمینیستهای دیگری که درصدد توسعهی تحلیلی مارکسیستی از ستم بر زنان بودند، مورد قبول واقع شد: «ما باید پرسشهای فمینیستی بپرسیم، اما تلاش کنیم به پاسخهای مارکسیستی برسیم.» به نظر من تنها راه برای رسیدن به پاسخهای مارکسیستی، طرح پرسشهای مارکسیستی است. به همین منظور، مارکسیسم ساختارگرا ابزارهای مفهومی مهمی برای تدوین پرسشهای مارکسیستی و شرح و بسط واکاویهای مارکسیستی از موضوعات مشخص ارائه میدهد: واکاویهایی که از کاربرد مقولههای مارکسیستیِ منفک از منطقِ نظریه و روششناسی مارکسیستی فراتر میروند.
🔸 در بخش اول این فصل، خلاصهای از رهآوردهای نظری و روششناختی مارکسیسم ساختارگرا ارائه میدهم. در بخش دوم، برخی از گزارههای نظری جامعهشناختی و فمینیستی را مورد بررسی انتقادی قرار خواهم داد، و در بخش سوم، بینشهای نظری و روششناختی بهدست آمده از طرح مسئلهی ستم برزنان در پرتو مارکسیسم ساختارگرا را ارائه میدهم. با اینکه مارکسیسم ساختارگرا نیز معاف از مسئله نیست، بحث من این است که گنجاندن سنجیدهی بینشهای اصلی آن در واکاوی ستم بر زنان، درک ما را از پشتوانههای ساختاری و شرایط لازم برای غلبه بر آنها ارتقاء میبخشد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Rs
#هشت_مارس #فمینیسم
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #ساختارگرایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دیدگاه مارکسیسم ساختارگرا دربارهی ستم بر زنان
بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی روابط سرمایهداری و طبقهی کارگر در بازتولید فیزیکی و اجتماعی در تمام صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری تحت محدودیتهای…
▫️ مارکسیسم و بازنگری سهگانهی طبقه، جنسیت و نژاد
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
10 مه 2022
🔸 امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، بهویژه آنهایی که دربارهی نابرابری مینویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیلهای نظری که برای اصلاح «شکستهای» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی میدانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیستها به خاطر عدم ارائهی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیلگرایی طبقاتی» و مقولههای تحلیلی «کورجنسی»شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بیتوجهی به نژاد، جمعیتشناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآنچه برای «جنبشهای اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانیکه جنبشها فروکش کردند، دانشپژوهیِ متأثر از همان دغدغههای سیاسی رونق گرفت؛ انرژیای که میتوانست در عرصهی عمومی صرف شود در برنامههای آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاشهایی برای افزایش «تنوع» در برنامهی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.
🔸 انتشار مجلهی نژاد، جنس و طبقه در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقه تغییر نام داد)، نشاندهندهی همگرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنانکه از ازدیادِ مقالههای ژورنالیستی و کتابهایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگینپوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریههای فمینیستیای که تفاوتهای نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده میگرفتند، نظریههایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیضجنسی در میان مردان و زنان رنگینپوست را نادیده میگرفتند، و همانطور که انتظار میرود تصحیحی بر کاستیهای ادعاییِ مارکسیسم به شمار میآمد.
🔸 در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریهپردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. میخواهم از دیدِ نظریهی مارکسیستی استدلالهایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آنها ارائه شده است، بهطور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیتشان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعهی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمعآوری مستندات بیپایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آنها در بافتارها و تجربههای بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.
🔸 تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، بهطوری که تقاطع و درهمتنیدگی، بهنوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعارههای تقسیم و پیوند مبهم باقی میماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضدونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریهی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» میتواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهاییبخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسبترینشان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Yf
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #جنسیت_و_طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
10 مه 2022
🔸 امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، بهویژه آنهایی که دربارهی نابرابری مینویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیلهای نظری که برای اصلاح «شکستهای» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی میدانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیستها به خاطر عدم ارائهی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیلگرایی طبقاتی» و مقولههای تحلیلی «کورجنسی»شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بیتوجهی به نژاد، جمعیتشناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآنچه برای «جنبشهای اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانیکه جنبشها فروکش کردند، دانشپژوهیِ متأثر از همان دغدغههای سیاسی رونق گرفت؛ انرژیای که میتوانست در عرصهی عمومی صرف شود در برنامههای آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاشهایی برای افزایش «تنوع» در برنامهی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.
🔸 انتشار مجلهی نژاد، جنس و طبقه در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقه تغییر نام داد)، نشاندهندهی همگرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنانکه از ازدیادِ مقالههای ژورنالیستی و کتابهایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگینپوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریههای فمینیستیای که تفاوتهای نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده میگرفتند، نظریههایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیضجنسی در میان مردان و زنان رنگینپوست را نادیده میگرفتند، و همانطور که انتظار میرود تصحیحی بر کاستیهای ادعاییِ مارکسیسم به شمار میآمد.
🔸 در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریهپردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. میخواهم از دیدِ نظریهی مارکسیستی استدلالهایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آنها ارائه شده است، بهطور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیتشان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعهی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمعآوری مستندات بیپایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آنها در بافتارها و تجربههای بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.
🔸 تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، بهطوری که تقاطع و درهمتنیدگی، بهنوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعارههای تقسیم و پیوند مبهم باقی میماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضدونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریهی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» میتواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهاییبخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسبترینشان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Yf
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #جنسیت_و_طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و بازنگری سهگانهی طبقه، جنسیت و نژاد
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی اینکه استدلال کنیم طبقهی کارگر عامل اساسی تغییر است بدین معنا نیست که یگانه عامل تغییر است. طبقهی کارگر البته متشکل از زنان و مردانی است که به نژا…
▫️ مارکسیسم و کار غیررسمی
نوشتهی: توماس بارنز
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژوئن 2022
🔸 پژوهشگرانِ متأثر از مارکسیسم کوشیدهاند تا با مسئلهی افزایش نیروی کار در بخش غیررسمیِ اقتصاد دستوپنجه نرم کنند. مفهوم «نیروی کار غیررسمی» برای تعدیل و بهچالش کشیدنِ این ایدهی تاکنون بحثانگیز بهکار رفته است که سرمایهداری «گورکنان» خود را میآفریند. نظریهپردازان معاصر در واکنش به افزایش نیروی کارِ غیررسمی دست به بازبینی ارتباطِ بین رشد سرمایهداری، پرولتاریاییشدن و استراتژی سیاسی زدهاند.
🔸 این مقاله بهطور انتقادی نمونههایی اصلی از چگونهگی تلاش این متفکران رادیکال برای بهروزرسانی و تقویت تحلیل مارکسیستی را بررسی کرده و تلاش میکند آنها را در چارچوبی، برای تحلیلِ تغییرات در ترکیب نیروی کار ادغام کند. گرچه برخی از این بحثها گذشته از کشورهای فقیر به کشورهای ثروتمند نیز مربوط میشود، این مقاله عمدتاً بر جنوب جهان متمرکز است، جایی که اکثریت کارگران جهان زندگی میکنند. بخش اول مقاله طرحی کلی از دیدگاههای مارکس دربارهی شکلگیری طبقات را براساس جلد اول سرمایه ترسیم میکند. تفاوت این دیدگاهها با نظرات نظریهپردازان رادیکالی که به گسترش نیروی کار غیررسمی از دههی 1960 اشاره کردهاند، همچنین با واکنشهای مارکسیستی معاصر به نیروی کار غیررسمی، مقایسه میشود. پس از بررسی این تحولات، بخش دوم مقاله رویکردی گونهشناختی به نیرویکار در اقتصادی غیررسمی را، با تکیه بر بینشهای چن، چانگ، و باناجی تشریح میکند. بخش سوم به تشریح «شکلهای مختلف استثمار»ی میپردازد که در این گونهشناسی همانا کار بهشمار میآیند، و نمونههایی را در هر نوع و حوزههای پیچیدگی، همپوشانی و اصلاح بالقوه بررسی میکند. بخش پایانی، مقاله را خلاصه کرده و مجدداً بر ظرفیت بالقوهای تأکید میکند که کاربرد انتقادیِ ایدههای مارکس دربارهی تکوین طبقاتی میتواند در مورد مسئلهی گسترش نیروی کارغیررسمی در جنوب جهانی داشته باشد. هدف نوشتهی حاضر ارائهی یک راهنمای تحلیلی پایه برای انواع مختلف کار و اشتغال موجود در اقتصاد غیررسمی شهری معاصر است.
🔸 استدلال میشود که این رویکرد با سرمایه سازگار است که در آن مارکس روشی برای مقایسهی گرایشهای گستردهی تاریخی ایجاد کرد، در عین اینکه گرایشهای متناقض و شواهد متضاد را نیز بررسی کرده است. هدف این تلاش ایجاد چارچوبی تحلیلی است که هم بهلحاظ تجربی به تغییراتِ ساختار طبقه حساس باشد و هم بتواند بهطور بالقوه برای اصلاح گزارههای نظری زیربنایی مارکسیسم مورد استفاده قرار گیرد. این مقاله، چارچوب مذکور را با تفسیر هر نوع کارغیررسمی بهعنوان «شکلی از استثمار»، بنا میکند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30u
#توماس_بارنز #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #مبارزه_طبقاتی #نیروی_کار #کار_غیررسمی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: توماس بارنز
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژوئن 2022
🔸 پژوهشگرانِ متأثر از مارکسیسم کوشیدهاند تا با مسئلهی افزایش نیروی کار در بخش غیررسمیِ اقتصاد دستوپنجه نرم کنند. مفهوم «نیروی کار غیررسمی» برای تعدیل و بهچالش کشیدنِ این ایدهی تاکنون بحثانگیز بهکار رفته است که سرمایهداری «گورکنان» خود را میآفریند. نظریهپردازان معاصر در واکنش به افزایش نیروی کارِ غیررسمی دست به بازبینی ارتباطِ بین رشد سرمایهداری، پرولتاریاییشدن و استراتژی سیاسی زدهاند.
🔸 این مقاله بهطور انتقادی نمونههایی اصلی از چگونهگی تلاش این متفکران رادیکال برای بهروزرسانی و تقویت تحلیل مارکسیستی را بررسی کرده و تلاش میکند آنها را در چارچوبی، برای تحلیلِ تغییرات در ترکیب نیروی کار ادغام کند. گرچه برخی از این بحثها گذشته از کشورهای فقیر به کشورهای ثروتمند نیز مربوط میشود، این مقاله عمدتاً بر جنوب جهان متمرکز است، جایی که اکثریت کارگران جهان زندگی میکنند. بخش اول مقاله طرحی کلی از دیدگاههای مارکس دربارهی شکلگیری طبقات را براساس جلد اول سرمایه ترسیم میکند. تفاوت این دیدگاهها با نظرات نظریهپردازان رادیکالی که به گسترش نیروی کار غیررسمی از دههی 1960 اشاره کردهاند، همچنین با واکنشهای مارکسیستی معاصر به نیروی کار غیررسمی، مقایسه میشود. پس از بررسی این تحولات، بخش دوم مقاله رویکردی گونهشناختی به نیرویکار در اقتصادی غیررسمی را، با تکیه بر بینشهای چن، چانگ، و باناجی تشریح میکند. بخش سوم به تشریح «شکلهای مختلف استثمار»ی میپردازد که در این گونهشناسی همانا کار بهشمار میآیند، و نمونههایی را در هر نوع و حوزههای پیچیدگی، همپوشانی و اصلاح بالقوه بررسی میکند. بخش پایانی، مقاله را خلاصه کرده و مجدداً بر ظرفیت بالقوهای تأکید میکند که کاربرد انتقادیِ ایدههای مارکس دربارهی تکوین طبقاتی میتواند در مورد مسئلهی گسترش نیروی کارغیررسمی در جنوب جهانی داشته باشد. هدف نوشتهی حاضر ارائهی یک راهنمای تحلیلی پایه برای انواع مختلف کار و اشتغال موجود در اقتصاد غیررسمی شهری معاصر است.
🔸 استدلال میشود که این رویکرد با سرمایه سازگار است که در آن مارکس روشی برای مقایسهی گرایشهای گستردهی تاریخی ایجاد کرد، در عین اینکه گرایشهای متناقض و شواهد متضاد را نیز بررسی کرده است. هدف این تلاش ایجاد چارچوبی تحلیلی است که هم بهلحاظ تجربی به تغییراتِ ساختار طبقه حساس باشد و هم بتواند بهطور بالقوه برای اصلاح گزارههای نظری زیربنایی مارکسیسم مورد استفاده قرار گیرد. این مقاله، چارچوب مذکور را با تفسیر هر نوع کارغیررسمی بهعنوان «شکلی از استثمار»، بنا میکند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30u
#توماس_بارنز #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #مبارزه_طبقاتی #نیروی_کار #کار_غیررسمی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و کار غیررسمی
نوشتهی: توماس بارنز ترجمهی: فرزانه راجی این مقاله چارچوبی را برای درک تنوع نیروی کارِ شاغل در بخش غیررسمی ایجاد کرده است. این رویکردِ گونهشناختی ابزاری برای اصلاح گزارههای اصلی نظریهی مارکسی…
▫️ تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی از نظر سیاسی، تقاطعگرایی را میتوان در هر بافتار سیاسی بهکار گرفت؛ بهعنوان مثال مبارزات ضد نژادپرستی، ضد جنسیتگرایی و مبارزات برای حقوق مهاجران؛ …
▫️ چه چیز در فمینیسم ماتریالیستی اهمیت دارد؟
▫️ نقد فمینیسم مارکسیستی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
3 سپتامبر 2022
🔸 در روزهای پرتبوتاب جنبش آزادی زنان، شناسایی چهار جریان اصلی در اندیشهی فمینیستی امکانپذیر بود: لیبرال (با دغدغهی دستیابی به برابری اقتصادی و سیاسی در چارچوب سرمایهداری)، رادیکال (متمرکز بر مردان و مردسالاری بهعنوان عوامل اصلی ستم بر زنان)، سوسیالیست (منتقد سرمایهداری و مارکسیسم، تا آنجا که اجتناب از تقلیلگراییهای منتسب به مارکسیسم به نظریههای سیستمهای دوگانهای انجامید که اشکال مختلفی از برهمکنش بین سرمایهداری و پدرسالاری را مسلم میانگاشتند)، و فمینیسم مارکسیستی (موضع نظری اتخاذشدهی عدهی نسبتاً معدودی از فمینیستهای ایالات متحده ــ از جمله خود من ــ که بهدنبال توسعهی پتانسیل نظریهی مارکسیستی برای درک خاستگاههای سرمایهدارانهی ستم بر زنان بوده است).
🔸 البته اینها توصیفهایی بیشازحد ساده از مجموعه آثاری غنی و پیچیده است که درعین حال شکافهای نظری، سیاسی و اجتماعی مهم بین زنان را، که تا به امروز ادامه دارد، بازتاب میداد. ظهور تأثیرات نظریهپردازی پساساختارگرایی و پستمدرن در کنار چالشهای مردمی برای فمینیسمی که همچون بیان نیازها و دغدغههای زنان سفیدپوست طبقهی متوسط و متوسط بالای زنانِ «جهان اول» تلقی میشد، باعث افزایش شاخههای اندیشهی فمینیستی شد. در این فرآیند، تعریف سوژهی فمینیسم بیشازپیش دشوار شد، زیرا نقد پسامدرن از «زن» بهعنوان مقولهای ذاتگرایانه همراه با نقدهای مبتنی بر ترجیحات نژادی، قومیتی، جنسی و تفاوتهای ملیتی، منجر به تکثیر ظاهراً بیپایانِ «موقعیتهای سوژه»، «هویتها»، و «صداها» شد. سیاست فرهنگی و هویتیْ جایگزین تمرکزِ پیشین بر سرمایهداری (عمدتاً در بین فمینیستهای مارکسیست) و شکاف طبقاتی میان زنان شد؛ امروزه طبقه به «ایسمی» دیگر تقلیل یافته است؛ یعنی به شکل دیگری از ستم که همراه با جنسیت و نژاد نوعی مانترا را شکل میدهد، چیزی که همه باید در نظریهپردازی و پژوهش لحاظ کنند، هرچند، تا جایی که من میدانم، نظریهپردازی دربارهی آن در سطح استعارهها باقی میماند (مثلاً درهمتنیدگی، برهمکنش، ارتباط متقابل و غیره).
🔸 به همین دلیل چند سال پیش، فراخوانی برای مقاله در مورد کتابی در دست انتشار دربارهی فمینیسم ماتریالیستی (MaFem) برایم بسیار خواندنی بود. توصیفی که ویراستاران: کریس اینگراهام و رزماری هنسی از فمینیسم ماتریالیستی داده بودند برای من قابلتمیز از فمینیسم مارکسیستی (MarxFem) نبود. آنچنان پیشرفت امیدوارکنندهای در نظریهی فمینیستی به نظر میرسید که از ویراستاران دعوت کردم تا برای ایجاد سلسله گفتگوهایی الکترونیکی دربارهی فمینیسم ماتریالیستی به من بپیوندند. ابتدا فکر میکردم که فمینیسم ماتریالیستی صرفاً روشی دیگر برای اشاره به فمینیسم مارکسیستی است، اما اشتباه میکردم؛ این دو شکلهای متمایزی از نظریهپردازی فمینیستی هستند. با این حال، دربرخی از آثار فمینیستی چنان شباهتهایی بین آنها وجود دارد که انتظار میرود درجاتی از سردرگمی بین آن دو یافت شود.
🔸 در این فصل، تفاوتهای این دو جریان مهم در نظریهی فمینیستی و دلایل بازگشتِ گرایشهای فمینیستی به ماتریالیسم را در دورهای که چرخشی نظری بهسمت ایدهآلیسم و اقتضاگرایی در آکادمی به نظر مسلط میرسید، شناسایی خواهم کرد. با توجه به دیدگاههای متناقضی که زیر پوششِ ماتریالیستی وجود دارند، من در جهت تفکیک روشن بین فمینیسم ماتریالیستی و فمینیسم مارکسیستی، و برای بازگشت به دومی که بهدلیل تأثیرات مخرب سرمایهداری بر زنان و در نتیجهی اهمیت سیاسی تحلیل نظری بسنده از علل نگونبختی آنها ضروری است، استدلال خواهم کرد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-36U
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینسیم #فمینیسم_ماتریالیستی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقد فمینیسم مارکسیستی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
3 سپتامبر 2022
🔸 در روزهای پرتبوتاب جنبش آزادی زنان، شناسایی چهار جریان اصلی در اندیشهی فمینیستی امکانپذیر بود: لیبرال (با دغدغهی دستیابی به برابری اقتصادی و سیاسی در چارچوب سرمایهداری)، رادیکال (متمرکز بر مردان و مردسالاری بهعنوان عوامل اصلی ستم بر زنان)، سوسیالیست (منتقد سرمایهداری و مارکسیسم، تا آنجا که اجتناب از تقلیلگراییهای منتسب به مارکسیسم به نظریههای سیستمهای دوگانهای انجامید که اشکال مختلفی از برهمکنش بین سرمایهداری و پدرسالاری را مسلم میانگاشتند)، و فمینیسم مارکسیستی (موضع نظری اتخاذشدهی عدهی نسبتاً معدودی از فمینیستهای ایالات متحده ــ از جمله خود من ــ که بهدنبال توسعهی پتانسیل نظریهی مارکسیستی برای درک خاستگاههای سرمایهدارانهی ستم بر زنان بوده است).
🔸 البته اینها توصیفهایی بیشازحد ساده از مجموعه آثاری غنی و پیچیده است که درعین حال شکافهای نظری، سیاسی و اجتماعی مهم بین زنان را، که تا به امروز ادامه دارد، بازتاب میداد. ظهور تأثیرات نظریهپردازی پساساختارگرایی و پستمدرن در کنار چالشهای مردمی برای فمینیسمی که همچون بیان نیازها و دغدغههای زنان سفیدپوست طبقهی متوسط و متوسط بالای زنانِ «جهان اول» تلقی میشد، باعث افزایش شاخههای اندیشهی فمینیستی شد. در این فرآیند، تعریف سوژهی فمینیسم بیشازپیش دشوار شد، زیرا نقد پسامدرن از «زن» بهعنوان مقولهای ذاتگرایانه همراه با نقدهای مبتنی بر ترجیحات نژادی، قومیتی، جنسی و تفاوتهای ملیتی، منجر به تکثیر ظاهراً بیپایانِ «موقعیتهای سوژه»، «هویتها»، و «صداها» شد. سیاست فرهنگی و هویتیْ جایگزین تمرکزِ پیشین بر سرمایهداری (عمدتاً در بین فمینیستهای مارکسیست) و شکاف طبقاتی میان زنان شد؛ امروزه طبقه به «ایسمی» دیگر تقلیل یافته است؛ یعنی به شکل دیگری از ستم که همراه با جنسیت و نژاد نوعی مانترا را شکل میدهد، چیزی که همه باید در نظریهپردازی و پژوهش لحاظ کنند، هرچند، تا جایی که من میدانم، نظریهپردازی دربارهی آن در سطح استعارهها باقی میماند (مثلاً درهمتنیدگی، برهمکنش، ارتباط متقابل و غیره).
🔸 به همین دلیل چند سال پیش، فراخوانی برای مقاله در مورد کتابی در دست انتشار دربارهی فمینیسم ماتریالیستی (MaFem) برایم بسیار خواندنی بود. توصیفی که ویراستاران: کریس اینگراهام و رزماری هنسی از فمینیسم ماتریالیستی داده بودند برای من قابلتمیز از فمینیسم مارکسیستی (MarxFem) نبود. آنچنان پیشرفت امیدوارکنندهای در نظریهی فمینیستی به نظر میرسید که از ویراستاران دعوت کردم تا برای ایجاد سلسله گفتگوهایی الکترونیکی دربارهی فمینیسم ماتریالیستی به من بپیوندند. ابتدا فکر میکردم که فمینیسم ماتریالیستی صرفاً روشی دیگر برای اشاره به فمینیسم مارکسیستی است، اما اشتباه میکردم؛ این دو شکلهای متمایزی از نظریهپردازی فمینیستی هستند. با این حال، دربرخی از آثار فمینیستی چنان شباهتهایی بین آنها وجود دارد که انتظار میرود درجاتی از سردرگمی بین آن دو یافت شود.
🔸 در این فصل، تفاوتهای این دو جریان مهم در نظریهی فمینیستی و دلایل بازگشتِ گرایشهای فمینیستی به ماتریالیسم را در دورهای که چرخشی نظری بهسمت ایدهآلیسم و اقتضاگرایی در آکادمی به نظر مسلط میرسید، شناسایی خواهم کرد. با توجه به دیدگاههای متناقضی که زیر پوششِ ماتریالیستی وجود دارند، من در جهت تفکیک روشن بین فمینیسم ماتریالیستی و فمینیسم مارکسیستی، و برای بازگشت به دومی که بهدلیل تأثیرات مخرب سرمایهداری بر زنان و در نتیجهی اهمیت سیاسی تحلیل نظری بسنده از علل نگونبختی آنها ضروری است، استدلال خواهم کرد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-36U
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینسیم #فمینیسم_ماتریالیستی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چه چیزی در فمینیسم ماتریالیستی اهمیت دارد؟
نقد فمینیسم مارکسیستی نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی دلیل دیگری وجود دارد که چرا معتقدم فمینیسم مارکسیستی باید از فمینیسم ماتریالیستی «پیوندزدایی» شود: از لحاظ نظری، فمینیستهای…
▫️ جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی در طول این فصل من با تمرکز بر تحلیل رابطهی بین سرمایهداری و جمعیت، تاثیرات عملکرد شیوهی تولید را بر قلمروی اجتماعی-اقتصادی بررسی کردهام، قلمرویی …
▫️ زنان کارگر و سناریوهای سرمایهداری:
▫️ ایدئولوژیهای سلطه، منافع مشترک و سیاست همبستگی
28 می 2023
نوشتهی: چاندرا تالپاد موهانتی
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «ما رؤیای این را داریم که وقتی سخت کار میکنیم بتوانیم لباس مناسب به فرزندانمان بپوشانیم و باز هم کمی وقت و پول برای خودمان باقی بماند. میخواهیم وقتی مانند دیگران کار میکنیم، رفتار یکسانی با ما داشته باشند، و چون شبیه آنها نیستیم ما را تحقیر نکنند. بعد از خود میپرسیم ”چگونه میتوانیم این چیزها را محقق کنیم؟“ و تا الان فقط به دو تا پاسخ ممکن رسیدهام: برنده شدن در بختآزمایی یا سازماندهی. چه میتوانم بگویم جز اینکه هرگز در مورد اعداد خوششانس نبودهام. بنابراین در کتاب خود بگویید: ممکن است طول بکشد که مردم باور کنند شانس ندارند، بنابراین باید سازماندهی کنند! … زیرا تنها راه برای به دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی خود این است که آنرا بهصورت جمعی و با پشتیبانی سایر افرادی انجام دهید که همان نیازهای شما را دارند.» (ایرما، کارگری فیلیپینی در سیلیکونولی، کالیفرنیا)
🔸 رؤیاهای ایرما در مورد یک زندگی آبرومندانه برای فرزندانش و خودش، تمایل او به دیدن رفتاری برابر و کرامت بر اساس کیفیت و شایستگی کارش، اعتقاد او به این که مبارزهی جمعی وسیلهای برای «به دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی» خود است، بهطور خلاصه مبارزات زنان کارگر فقیر را در عرصهی جهان سرمایهداری به تصویر میکشد. در این مقاله میخواهم بر استثمار زنان فقیر جهان سوم، بر عاملیت آنها بهعنوان کارگر، بر منافع مشترک زنان کارگر بر اساس درک موقعیت و نیازهای مشترک، و بر استراتژیها/روشهای سازماندهی که هدف استوار و نتیجهی آنها دگرگونی زندگی روزمرهی زنان کارگر است، بهطور جدی تمرکز کنم.
🔸 این مقاله موضوعات تحلیلی و سیاسی زیر را در ارتباط با زنان کارگر جهان سوم در عرصهی جهانی برجسته میکند: ۱) گروه خاصی از زنان کارگر را در تاریخ و در حوزهی عملکرد اقتدار سرمایهداری معاصر تشریح و ثبت میکند؛ ۲) پیوندها و پتانسیلِ همبستگی بین زنان کارگر در سراسر مرزهای دولت-ملتها را بر اساس ابهامزدایی از ایدئولوژی مذکرانگاشتنِ کارگر ترسیم میکند؛ ۳) تعریفی بومی شده از کار زنان جهان سوم به نمایش میگذارد که در واقع استراتژی استعمار مجدد سرمایهداری جهانی است؛ ۴) نشان میدهد که زنان بهعنوان کارگر دارای منافعی مشترک هستند، نه فقط در جهت تحول زندگی کاری و محیطهایشان، بلکه در بازتعریف فضاهای خانه بهگونهای که شغل خانگی بهعنوان کاری برای کسب معاش به رسمیت شناخته شود نه بهعنوان فعالیتی مکمل در اوقات فراغت؛ ۵) نیاز به دانش رهاییبخش فمینیستی را بهعنوان مبنای سازماندهی فمینیستی و مبارزات جمعی برای عدالت اقتصادی و سیاسی ایدهآل و بسیار مهم میداند؛ ۶) تعریفی کاربردی از منافع مشترک زنان کارگر جهان سوم بر مبنای نظریهپردازی هویت اجتماعی مشترک زنان جهان سوم بهعنوان زن/کارگر ارائه میکند و در نهایت ۷) عادات مقاومت، اشکال مبارزهی جمعی و راهبردهای سازماندهی زنان کارگر فقیر جهان سوم را بررسی میکند. ایرما درست میگوید که «تنها راه برای بهدست آوردن اندکی قدرت بر زندگی خود این است که این کار را بهصورت جمعی و با حمایت سایر افرادی انجام دهیم که نیازهای مشترکی با ما دارند.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uK
#فمینیسم #جنسیت #زنان_کارگر #سرمایهداری
#فرزانه_راجی #چاندرا_تالپاد_موهانتی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ایدئولوژیهای سلطه، منافع مشترک و سیاست همبستگی
28 می 2023
نوشتهی: چاندرا تالپاد موهانتی
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «ما رؤیای این را داریم که وقتی سخت کار میکنیم بتوانیم لباس مناسب به فرزندانمان بپوشانیم و باز هم کمی وقت و پول برای خودمان باقی بماند. میخواهیم وقتی مانند دیگران کار میکنیم، رفتار یکسانی با ما داشته باشند، و چون شبیه آنها نیستیم ما را تحقیر نکنند. بعد از خود میپرسیم ”چگونه میتوانیم این چیزها را محقق کنیم؟“ و تا الان فقط به دو تا پاسخ ممکن رسیدهام: برنده شدن در بختآزمایی یا سازماندهی. چه میتوانم بگویم جز اینکه هرگز در مورد اعداد خوششانس نبودهام. بنابراین در کتاب خود بگویید: ممکن است طول بکشد که مردم باور کنند شانس ندارند، بنابراین باید سازماندهی کنند! … زیرا تنها راه برای به دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی خود این است که آنرا بهصورت جمعی و با پشتیبانی سایر افرادی انجام دهید که همان نیازهای شما را دارند.» (ایرما، کارگری فیلیپینی در سیلیکونولی، کالیفرنیا)
🔸 رؤیاهای ایرما در مورد یک زندگی آبرومندانه برای فرزندانش و خودش، تمایل او به دیدن رفتاری برابر و کرامت بر اساس کیفیت و شایستگی کارش، اعتقاد او به این که مبارزهی جمعی وسیلهای برای «به دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی» خود است، بهطور خلاصه مبارزات زنان کارگر فقیر را در عرصهی جهان سرمایهداری به تصویر میکشد. در این مقاله میخواهم بر استثمار زنان فقیر جهان سوم، بر عاملیت آنها بهعنوان کارگر، بر منافع مشترک زنان کارگر بر اساس درک موقعیت و نیازهای مشترک، و بر استراتژیها/روشهای سازماندهی که هدف استوار و نتیجهی آنها دگرگونی زندگی روزمرهی زنان کارگر است، بهطور جدی تمرکز کنم.
🔸 این مقاله موضوعات تحلیلی و سیاسی زیر را در ارتباط با زنان کارگر جهان سوم در عرصهی جهانی برجسته میکند: ۱) گروه خاصی از زنان کارگر را در تاریخ و در حوزهی عملکرد اقتدار سرمایهداری معاصر تشریح و ثبت میکند؛ ۲) پیوندها و پتانسیلِ همبستگی بین زنان کارگر در سراسر مرزهای دولت-ملتها را بر اساس ابهامزدایی از ایدئولوژی مذکرانگاشتنِ کارگر ترسیم میکند؛ ۳) تعریفی بومی شده از کار زنان جهان سوم به نمایش میگذارد که در واقع استراتژی استعمار مجدد سرمایهداری جهانی است؛ ۴) نشان میدهد که زنان بهعنوان کارگر دارای منافعی مشترک هستند، نه فقط در جهت تحول زندگی کاری و محیطهایشان، بلکه در بازتعریف فضاهای خانه بهگونهای که شغل خانگی بهعنوان کاری برای کسب معاش به رسمیت شناخته شود نه بهعنوان فعالیتی مکمل در اوقات فراغت؛ ۵) نیاز به دانش رهاییبخش فمینیستی را بهعنوان مبنای سازماندهی فمینیستی و مبارزات جمعی برای عدالت اقتصادی و سیاسی ایدهآل و بسیار مهم میداند؛ ۶) تعریفی کاربردی از منافع مشترک زنان کارگر جهان سوم بر مبنای نظریهپردازی هویت اجتماعی مشترک زنان جهان سوم بهعنوان زن/کارگر ارائه میکند و در نهایت ۷) عادات مقاومت، اشکال مبارزهی جمعی و راهبردهای سازماندهی زنان کارگر فقیر جهان سوم را بررسی میکند. ایرما درست میگوید که «تنها راه برای بهدست آوردن اندکی قدرت بر زندگی خود این است که این کار را بهصورت جمعی و با حمایت سایر افرادی انجام دهیم که نیازهای مشترکی با ما دارند.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uK
#فمینیسم #جنسیت #زنان_کارگر #سرمایهداری
#فرزانه_راجی #چاندرا_تالپاد_موهانتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
زنان کارگر و سناریوهای سرمایهداری
ایدئولوژیهای سلطه، منافع مشترک و سیاست همبستگی نوشتهی: چاندرا تالپاد موهانتی ترجمهی: فرزانه راجی این مقاله موضوعات تحلیلی و سیاسی زیر را در ارتباط با زنان کارگر جهان سوم در عرصهی جهانی برجسته …
▫️ نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
نوشتهی: نانسی هولمستروم ترجمهی: فرزانه راجی حقایق زیستشناختی ــ صرفاً به این دلیل که جهانی هستند ــ نمیتوانند این تنوعهای اجتماعی و تاریخی را توضیح دهند. نظریهای که بتواند آنها را توضیح دهد …
▫️ سیاست عشق و عشق به سیاست
▫️ پیش بهسوی نظریهی مارکسیستی عشق
6 سپتامبر 2023
نوشتهی: راجو داس
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 به نظر میرسد که عشق رمانتیکْ همچون بسیاری از انواع دیگر عشق فقط رابطهای بین دو فرد باشد، اما در واکاوی دقیقتر بیش از این است. عشق یک فرآیند عمیق اجتماعی است. همچنین بیش از یک تکانهی عصبی-بیولوژیکی خودبهخودی است. عشق مستلزم فعالیت آگاهانهی ذهنی و مادی است. عشق فرآیندی است اجتماعی، هم در سطح جامعهی انسانی و هم در سطح جامعهی طبقاتی از جمله سرمایهداری. مناسبات مالکیت خصوصی و منطقهای مرتبط با انباشت در همهی شکلهای جوامع طبقاتی روابط عشقی را شکل میدهند. عشق در سرمایهداری با سرمایهداری بازتولید میشود. چون عشق اجتماعی است، سیاسی است. سیاسی است زیرا در مبارزه با سرمایهداری و ساخت سوسیالیسم نقش دارد. عشق را باید نجات داد، هم از اصول کلی عشق بین دو انسان، مثل آنچه در عشق رمانتیک در جوامع مدرن وجود دارد، و هم از مبادی اخلاقیِ عشق به همهی انسانها. به جای این اصول، به اصول جدیدی از عشق نیاز داریم که عشق به برادران و خواهران طبقاتی را ترویج یا حمایت کند، در چارچوب عشق به مبارزه با دشمنان طبقاتی، بهگونهای که عشق اروتیک بین افراد را نیز نادیده نگیرد؛ عشقی که ادعاهای اغراقآمیزی دربارهی قدرت سیاسی عشق ندارد. بررسی انتقادی عشق از منظر دیالکتیک ماتریالیستی امکان پرداختن به این پرسش را فراهم میکند که در کمونیسم چه نوع عشقی ممکن است وجود داشته باشد و از چه لحاظ با عشق در سرمایهداری متفاوت است و چرا؟
🔸 این مقاله بر پایهی نظرات مارکس و کولونتای و همچنین مارکسیستهای دیگر استوار است. همچنین نهتنها از روانشناسی و جامعهشناسی بلکه از علوم اعصاب نیز بهره میگیرد (مارکسیسم در واقع باید از علم مدرن در همهی شکلهای آن استفاده کند). دلالتهای اقتصاد سیاسی و نظریه اجتماعی مارکس را برای درک عشق استخراج میکند. در این فرآیند، به عشق در سرمایهداری، از لحاظ رابطهاش با مبارزهی طبقاتی، به شیوهای محکمتر از کولونتای و دیگران جنبهی سیاسی میدهد. این مقاله همچنین ایدههای کولونتای را که بیش از هر مارکسیست دیگری دربارهی عشق نوشته، برمبنایی محکمتر از آنچه خود ارائه کرده است، در نظریهی مارکسیستیِ طبقه و سرمایهداری قرار میدهد.
🔸 عشق در نگاه اول ممکن است اولین مواجهه و علاقهی اولیه را ایجاد کند، اما عشق شامل تفکر شناختی و تصمیمگیری است. عشق فراتر از یک رانه و عملکردِ انتقالدهندههای عصبیِ خاص است، بنابراین افراد عاشق آگاهانه به ویژگیهای یکدیگر فکر میکنند و تأثیر برخورد اولیه را بر احساسات خود جرحوتعدیل میکنند. افراد عاشق مانند معماران مارکس هستند: انسانها واقعیت را قبل از اینکه هستی یابد ابتدا در تخیل برپا میکنند. زمانی که افراد بر اساس ویژگیهای مشترک خاص عاشق میشوند، جدای از جذابیت فیزیکی، معمولاً شکلهای مترقی آگاهی تعیین کنندهی انتخاب این ویژگیها نیست. همانطور که آگاهی مترقی، به لطف عملکرد نظام سرمایهداری در مورد بسیاری از دیگر حوزههای زندگی آگاهیرسانی نمیکند. سرمایهداری شکلهای مترقی آگاهی و بهویژه آگاهی طبقاتی را تایید نمیکند و مانع آن میشود. بدین ترتیب سرمایهداری با آن مفهوم از عشق که توسط آگاهی مترقی شکل میگیرد و به نفع تودههاست، یعنی عشق مبتنی بر همبستگی طبقاتی، ناسازگار است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Du
#راجو_داس #فرزانه_راجی #عشق
#مارکسیسم #آگاهی_انتقادی #جامعه_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیش بهسوی نظریهی مارکسیستی عشق
6 سپتامبر 2023
نوشتهی: راجو داس
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 به نظر میرسد که عشق رمانتیکْ همچون بسیاری از انواع دیگر عشق فقط رابطهای بین دو فرد باشد، اما در واکاوی دقیقتر بیش از این است. عشق یک فرآیند عمیق اجتماعی است. همچنین بیش از یک تکانهی عصبی-بیولوژیکی خودبهخودی است. عشق مستلزم فعالیت آگاهانهی ذهنی و مادی است. عشق فرآیندی است اجتماعی، هم در سطح جامعهی انسانی و هم در سطح جامعهی طبقاتی از جمله سرمایهداری. مناسبات مالکیت خصوصی و منطقهای مرتبط با انباشت در همهی شکلهای جوامع طبقاتی روابط عشقی را شکل میدهند. عشق در سرمایهداری با سرمایهداری بازتولید میشود. چون عشق اجتماعی است، سیاسی است. سیاسی است زیرا در مبارزه با سرمایهداری و ساخت سوسیالیسم نقش دارد. عشق را باید نجات داد، هم از اصول کلی عشق بین دو انسان، مثل آنچه در عشق رمانتیک در جوامع مدرن وجود دارد، و هم از مبادی اخلاقیِ عشق به همهی انسانها. به جای این اصول، به اصول جدیدی از عشق نیاز داریم که عشق به برادران و خواهران طبقاتی را ترویج یا حمایت کند، در چارچوب عشق به مبارزه با دشمنان طبقاتی، بهگونهای که عشق اروتیک بین افراد را نیز نادیده نگیرد؛ عشقی که ادعاهای اغراقآمیزی دربارهی قدرت سیاسی عشق ندارد. بررسی انتقادی عشق از منظر دیالکتیک ماتریالیستی امکان پرداختن به این پرسش را فراهم میکند که در کمونیسم چه نوع عشقی ممکن است وجود داشته باشد و از چه لحاظ با عشق در سرمایهداری متفاوت است و چرا؟
🔸 این مقاله بر پایهی نظرات مارکس و کولونتای و همچنین مارکسیستهای دیگر استوار است. همچنین نهتنها از روانشناسی و جامعهشناسی بلکه از علوم اعصاب نیز بهره میگیرد (مارکسیسم در واقع باید از علم مدرن در همهی شکلهای آن استفاده کند). دلالتهای اقتصاد سیاسی و نظریه اجتماعی مارکس را برای درک عشق استخراج میکند. در این فرآیند، به عشق در سرمایهداری، از لحاظ رابطهاش با مبارزهی طبقاتی، به شیوهای محکمتر از کولونتای و دیگران جنبهی سیاسی میدهد. این مقاله همچنین ایدههای کولونتای را که بیش از هر مارکسیست دیگری دربارهی عشق نوشته، برمبنایی محکمتر از آنچه خود ارائه کرده است، در نظریهی مارکسیستیِ طبقه و سرمایهداری قرار میدهد.
🔸 عشق در نگاه اول ممکن است اولین مواجهه و علاقهی اولیه را ایجاد کند، اما عشق شامل تفکر شناختی و تصمیمگیری است. عشق فراتر از یک رانه و عملکردِ انتقالدهندههای عصبیِ خاص است، بنابراین افراد عاشق آگاهانه به ویژگیهای یکدیگر فکر میکنند و تأثیر برخورد اولیه را بر احساسات خود جرحوتعدیل میکنند. افراد عاشق مانند معماران مارکس هستند: انسانها واقعیت را قبل از اینکه هستی یابد ابتدا در تخیل برپا میکنند. زمانی که افراد بر اساس ویژگیهای مشترک خاص عاشق میشوند، جدای از جذابیت فیزیکی، معمولاً شکلهای مترقی آگاهی تعیین کنندهی انتخاب این ویژگیها نیست. همانطور که آگاهی مترقی، به لطف عملکرد نظام سرمایهداری در مورد بسیاری از دیگر حوزههای زندگی آگاهیرسانی نمیکند. سرمایهداری شکلهای مترقی آگاهی و بهویژه آگاهی طبقاتی را تایید نمیکند و مانع آن میشود. بدین ترتیب سرمایهداری با آن مفهوم از عشق که توسط آگاهی مترقی شکل میگیرد و به نفع تودههاست، یعنی عشق مبتنی بر همبستگی طبقاتی، ناسازگار است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Du
#راجو_داس #فرزانه_راجی #عشق
#مارکسیسم #آگاهی_انتقادی #جامعه_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سیاست عشق و عشق به سیاست
پیش بهسوی نظریهی مارکسیستی عشق نوشتهی: راجو داس ترجمهی: فرزانه راجی به نظر میرسد که عشق رمانتیکْ همچون بسیاری از انواع دیگر عشق فقط رابطهای بین دو فرد باشد، اما در واکاوی دقیقتر بیش از این …
▫️ انقلاب اجتماعی و جنسی
▫️ دربارهی مارکس و کتاب رایش
1 نوامبر2023
نوشتهی: برتل اولمان
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکس ادعا میکرد که از رابطهی جنسی «میتوان … سطح کلی رشد انسان را قضاوت کرد… رابطهی مرد با زن طبیعیترین رابطهی انسان با انسان است. بنابراین نشان میدهد که رفتار طبیعی انسان تا چه اندازه انسانی شده است.» جنبش آزادی زنان شواهد زیادی ارائه کرده است که نشان میدهد در جامعهی ما این رابطهای نابرابر است، رابطهای که در آن از زن بهعنوان یک شیء استفاده میشود و رضایت چندانی برای هیچیک از طرفین ایجاد نمیکند. همانطور که پیشبینی میشد، همین ویژگیها را میتوان در سراسر زندگی سرمایهداری مشاهده کرد. نابرابری، برخورد مردم با یکدیگر بهعنوان اشیاء، بهعنوان نمونههایی از نوع (بدون در نظر گرفتن ویژگیهای منحصربهفرد و فردی دیگری) و سرخوردگی عمومی حاصلشده، ویژگیهای اصلی بیگانگیِ توصیف شده توسط مارکس است.
🔸 با این حال خود مارکس هرگز سعی نکرد چیزی را توضیح دهد که اکنون میتوانیم آن را «بیگانگی جنسی» بنامیم. اشاره به واقعیت بهرهکشی و نشان دادن اینکه این امر نمونهای است از آنچه در سراسر جامعهی سرمایهداری میگذرد بهوضوح نارساست. همچنین میخواهیم بدانیم نظام سرمایهداری چگونه از زندگی و نگرشهای جنسی مردم بهرهبرداری میکند و برعکس، این شیوهها و تفکرات چه نقشی در پیشبرد غایتهای نظام دارند. آنچه در این معادلهی دیالکتیکی غایب است، بُعد روانشناختی آن است که مارکس با توجه به چگونگی دانشِ زمانِ خودش، برای ارائهی آن چندان مجهز نبود.
🔸 نیمقرن پس از مرگ مارکس، ویلهلم رایش وظیفهی تعریف بیگانگی جنسی را بر عهده گرفت. رایش که در 1897 در گالیسیای اتریش به دنیا آمده بود پس از جنگ جهانی اول برای تحصیل پزشکی به وین رفت و در 1920، در حالی که هنوز دانشجو بود، تبدیل به روانکاوی تجربی شد. تا 1924، او مدیر سمینار معتبر انجمن روانکاوی وین در تکنیک روانکاوی بود و بهواسطهی سهمش در این رشته بسیار مورد توجه قرار گرفت. با این حال، رایش تقریباً از آغاز کار خود بهعنوان تحلیلگر، دلواپسِ بیتوجهی فروید به عوامل اجتماعی بود. کار او در کلینیک روانکاوی رایگان وین (1922-1930) به او نشان داد که فقر و عوامل مرتبط با آن ــ مسکن نامناسب، کمبود وقت، ناآگاهی و غیره ــ تا چه حد در بروز روانرنجوری مؤثرند. او بهزودی متقاعد شد مشکلاتی که از طریق روانکاوی درمان میشوند، در اصل مشکلاتی اجتماعی هستند و نیاز به درمان اجتماعی دارند. پژوهشهای بیشتر او را به مارکسیسم و سرانجام در 1927 به عضویت در حزب سوسیال دموکرات اتریش سوق داد.
🔸 من معتقدم تلاشهای اصلی رایش بهعنوان یک مارکسیست در جهت تکمیل نظریهی بیگانگی در قلمروی جنسی بود. احتمالاً خود رایش از چنین قضاوتی شگفتزده میشد، چرا که او فقط تا حدی با این نظریه آشنا بود و بهندرت از واژگان مرتبط با آن استفاده میکرد. ایدئولوژی آلمانی و دستنوشتههای 1844، که حاوی واضحترین برخورد مارکس با بیگانگی هستند، به ترتیب در سالهای 1928 و 1931 در دسترس بودند و به نظر میرسد که رایش هرگز اثر دوم را نخوانده است. بحث او در مورد شکافِ بین فرد و فعالیت جنسیِ طبیعیش که تا حدی با شکاف بین عشق معنوی و جسمانی (و به همین ترتیب بین شفقت و اروتیسم) بازتاب یافته است، این واقعیت که تمایلات جنسی تحت کنترل دیگری قرار میگیرد (سرکوب و دستکاری میشود)؛ عینیت بخشیدن به آن در ساختارهای سرکوبگر (نشانهها و نیز اشکال اجتماعی)؛ شیءسازی (وابستگی عصبی) هر دو طرف؛ رفتار مردم با یکدیگر بهعنوان ابژهی جنسی و نارضایتیای که این امر ایجاد میکند؛ نقشی که پول در خرید محبتهای جنسی ایفا میکند (که فقط به این دلیل امکانپذیر است که آنها دیگر جزء جداییناپذیرِ شخصیت نیستند)؛ و تضاد اولیه بین سرکوبگران و سرکوبشدگان، هنوز در ماتریکس مارکسی قرار میگیرند. افزون بر این، مارکس با استفاده از نظریهی بیگانگی ــ مطابق با درکِ دیالکتیکی خود ــ سعی کرد نشان دهد که مردم نهتنها زندانی شرایط خود هستند، بلکه زندانی خودشان هستند، زندانی همان چیزی که توسط شرایطشان ساخته شده است. شاید در نشان دادن عوارضِ سرکوبِ جنسی بر توانایی افراد برای مقابله با وضعیت زندگیشان (و بهویژه در مورد توانایی طبقهی کارگر در شناخت منافع خود و آگاهی طبقاتی) است که رایش مهمترین سهم خود را در نظریهی بیگانگی مارکس ادا میکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kz
#فرزانه_راجی #مارکس #ویلهلم_رایش #برتل_اولمان
#بیگانگی_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی مارکس و کتاب رایش
1 نوامبر2023
نوشتهی: برتل اولمان
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکس ادعا میکرد که از رابطهی جنسی «میتوان … سطح کلی رشد انسان را قضاوت کرد… رابطهی مرد با زن طبیعیترین رابطهی انسان با انسان است. بنابراین نشان میدهد که رفتار طبیعی انسان تا چه اندازه انسانی شده است.» جنبش آزادی زنان شواهد زیادی ارائه کرده است که نشان میدهد در جامعهی ما این رابطهای نابرابر است، رابطهای که در آن از زن بهعنوان یک شیء استفاده میشود و رضایت چندانی برای هیچیک از طرفین ایجاد نمیکند. همانطور که پیشبینی میشد، همین ویژگیها را میتوان در سراسر زندگی سرمایهداری مشاهده کرد. نابرابری، برخورد مردم با یکدیگر بهعنوان اشیاء، بهعنوان نمونههایی از نوع (بدون در نظر گرفتن ویژگیهای منحصربهفرد و فردی دیگری) و سرخوردگی عمومی حاصلشده، ویژگیهای اصلی بیگانگیِ توصیف شده توسط مارکس است.
🔸 با این حال خود مارکس هرگز سعی نکرد چیزی را توضیح دهد که اکنون میتوانیم آن را «بیگانگی جنسی» بنامیم. اشاره به واقعیت بهرهکشی و نشان دادن اینکه این امر نمونهای است از آنچه در سراسر جامعهی سرمایهداری میگذرد بهوضوح نارساست. همچنین میخواهیم بدانیم نظام سرمایهداری چگونه از زندگی و نگرشهای جنسی مردم بهرهبرداری میکند و برعکس، این شیوهها و تفکرات چه نقشی در پیشبرد غایتهای نظام دارند. آنچه در این معادلهی دیالکتیکی غایب است، بُعد روانشناختی آن است که مارکس با توجه به چگونگی دانشِ زمانِ خودش، برای ارائهی آن چندان مجهز نبود.
🔸 نیمقرن پس از مرگ مارکس، ویلهلم رایش وظیفهی تعریف بیگانگی جنسی را بر عهده گرفت. رایش که در 1897 در گالیسیای اتریش به دنیا آمده بود پس از جنگ جهانی اول برای تحصیل پزشکی به وین رفت و در 1920، در حالی که هنوز دانشجو بود، تبدیل به روانکاوی تجربی شد. تا 1924، او مدیر سمینار معتبر انجمن روانکاوی وین در تکنیک روانکاوی بود و بهواسطهی سهمش در این رشته بسیار مورد توجه قرار گرفت. با این حال، رایش تقریباً از آغاز کار خود بهعنوان تحلیلگر، دلواپسِ بیتوجهی فروید به عوامل اجتماعی بود. کار او در کلینیک روانکاوی رایگان وین (1922-1930) به او نشان داد که فقر و عوامل مرتبط با آن ــ مسکن نامناسب، کمبود وقت، ناآگاهی و غیره ــ تا چه حد در بروز روانرنجوری مؤثرند. او بهزودی متقاعد شد مشکلاتی که از طریق روانکاوی درمان میشوند، در اصل مشکلاتی اجتماعی هستند و نیاز به درمان اجتماعی دارند. پژوهشهای بیشتر او را به مارکسیسم و سرانجام در 1927 به عضویت در حزب سوسیال دموکرات اتریش سوق داد.
🔸 من معتقدم تلاشهای اصلی رایش بهعنوان یک مارکسیست در جهت تکمیل نظریهی بیگانگی در قلمروی جنسی بود. احتمالاً خود رایش از چنین قضاوتی شگفتزده میشد، چرا که او فقط تا حدی با این نظریه آشنا بود و بهندرت از واژگان مرتبط با آن استفاده میکرد. ایدئولوژی آلمانی و دستنوشتههای 1844، که حاوی واضحترین برخورد مارکس با بیگانگی هستند، به ترتیب در سالهای 1928 و 1931 در دسترس بودند و به نظر میرسد که رایش هرگز اثر دوم را نخوانده است. بحث او در مورد شکافِ بین فرد و فعالیت جنسیِ طبیعیش که تا حدی با شکاف بین عشق معنوی و جسمانی (و به همین ترتیب بین شفقت و اروتیسم) بازتاب یافته است، این واقعیت که تمایلات جنسی تحت کنترل دیگری قرار میگیرد (سرکوب و دستکاری میشود)؛ عینیت بخشیدن به آن در ساختارهای سرکوبگر (نشانهها و نیز اشکال اجتماعی)؛ شیءسازی (وابستگی عصبی) هر دو طرف؛ رفتار مردم با یکدیگر بهعنوان ابژهی جنسی و نارضایتیای که این امر ایجاد میکند؛ نقشی که پول در خرید محبتهای جنسی ایفا میکند (که فقط به این دلیل امکانپذیر است که آنها دیگر جزء جداییناپذیرِ شخصیت نیستند)؛ و تضاد اولیه بین سرکوبگران و سرکوبشدگان، هنوز در ماتریکس مارکسی قرار میگیرند. افزون بر این، مارکس با استفاده از نظریهی بیگانگی ــ مطابق با درکِ دیالکتیکی خود ــ سعی کرد نشان دهد که مردم نهتنها زندانی شرایط خود هستند، بلکه زندانی خودشان هستند، زندانی همان چیزی که توسط شرایطشان ساخته شده است. شاید در نشان دادن عوارضِ سرکوبِ جنسی بر توانایی افراد برای مقابله با وضعیت زندگیشان (و بهویژه در مورد توانایی طبقهی کارگر در شناخت منافع خود و آگاهی طبقاتی) است که رایش مهمترین سهم خود را در نظریهی بیگانگی مارکس ادا میکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kz
#فرزانه_راجی #مارکس #ویلهلم_رایش #برتل_اولمان
#بیگانگی_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انقلاب اجتماعی و جنسی
دربارهی مارکس و کتاب رایش نوشتهی: برتل اولمان ترجمهی: فرزانه راجی زندگی در سرمایهداری نهتنها مسئول باورهای ماست، اندیشههایی که از آن آگاه هستیم، بلکه مسئول نگرشهای ناخودآگاهِ مرتبط با همهی…
▫️ مارکسیسم، نظریهپردازی سکسوالیته و سیاست جنسی
7 ژانویه 2024
نوشتهی: پل رینولدز
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکسیسم بهوضوح در تحولات مرتبط با مطالعهی سکسوالیته و سیاستِ هویت و جهتگیریِ جنسی از دههی 1970 غایب بوده است. دخالتگریها و بحثهای سیاسیِ اساسی در این حوزه از سوی طیف متنوعی از جامعهشناسان، مورخان و نظریهپردازان فرهنگی است که مواضع متفاوتی پیرامون بحثهای معاصر بین نظریهی دگرباش و ساختگرایی اجتماعی در خصوص ساختِ اجتماعی و فرهنگیِ سکسوالیته در جامعه اتخاذ میکنند. برخلافِ سایر حوزههای نظریهپردازی دربارهی جامعه که میتوان ادعا کرد مارکسیسم با تمرکز بر تحلیلِ ساختاری مناسبات اجتماعی (طبقاتی)، شرایط مادی مناسبات تولید، فرآیندهای کالاییسازی و استثمارِ سرمایهدارانهی ارزش نیرویکار و سیاستِ قدرتِ ایدئولوژیک و سرکوبگر بهعنوان مبنایی برای سرکوب طبقاتی و بیگانگیْ خطوط نظریهپردازی رادیکالی را شکل داده است، این غیبت هم قابلتوجه و هم مشکوک است.
🔸 نوشتههای مرتبط با سیاستِ جنسیت از عناصر موجود در زبانِ مارکسیسم بهعنوان استعاره در راهبردهای حقوق جنسی و عدالت اجتماعی استفاده کردهاند و همهنگام آشکارا با نظریه و سیاست مارکسیستی بهعنوان «بخشی از مشکل» دشمنی کردهاند. بخش عمدهی این زبان همان زبان واکاویهای گرامشی است ــ ایدئولوژی، فرهنگ و هژمونی ــ که با تصاحب آن از سوی پسامارکسیستها و کسانی که «چرخش فرهنگی» در تحلیلهای اجتماعی را دنبال میکنند، خود مشکلساز میشود. کسانی که رویکردی مبتنی بر مفاهیم و ایدههای مارکسیستی اتخاذ میکنند، مانند دیوید ایوانز، تمایل دارند بر محدودیتهای شهروندی جنسی در سرمایهداری تأکید کنند، نه بر دامنهی شهروندی جنسی، برابری و عدالت از طریق مبارزهی طبقاتی. نیکولا فیلد به طور متناوب دربارهی همبستگی طبقاتی بهعنوان مبنایی برای امتناع و سیاسی کردنِ مبارزات برای برابری و عدالت بحث میکند، اما از موضعی که در آن منافع مشترک و مبارزات مرکزی قاطعانه از طریق واکاوی طبقاتی بیان میشوند. هر دو رویکرد، در بحث گستردهترِ سیاست جنسی و شهروندی صداهایی در اقلیت هستند و این پرسش اجتنابناپذیر را برمیانگیزند که نظریهها و مقولههای مارکسیستی چه سهمی میتوانند در تحلیل هویت، روابط، رفتار، مقررات و تفاوت جنسی داشته باشند. آیا زمینهای برای مشارکت معنادار مارکسیسم در مطالعاتِ رهاییِ اجتماعیِ تنوع جنسی وجود دارد؟
🔸 نظریه و سیاست مارکسیستی در نظریه و سیاستِ سکسوالیته سهمی دارد. سهم آن در ارزش انتقادی مقولههایِ مارکسیستی در واکاوی گرایش جنسی و ارزشها، حقوق و عدالت اجتماعی در جوامع معاصر است. فهرست چهار حوزهای که در ادامه میآید، شکل توسعهنیافتهای است که بر اساس آن این احتمالها بنا شده است. اولاً، تمرکز انتقادی بر فرهنگ، کالاسازی و مصرف که متأثر از مارکسیسم است، بیشک زمینهای مستحکم و بارور برای نقد گفتمانهای معاصر حقوق جنسی، عدالت و فضا در جوامع معاصر است.
ثانیاً، مارکسیستها میتوانند در قالب برداشتی ماتریالیستی از تاریخْ چارچوب انتقادی گستردهتری برای درک سکسوالیته ارائه دهند.
این رویکرد به نکتهی سوم منتهی میشود: اینکه هنوز باید از گستره و عمق نظریهی مارکسیستی در پژوهش و گشودن زمینهای پرثمر برای مطالعات سکسوالیته استفاده کرد... رگههایی غنی از پژوهشگری مارکسیستی وجود دارد که برای پروراندن دیدگاههای انتقادی پیرامون سکسوالیته چندان کندوکاو نشده است.
سرانجام اینکه مارکسیستها در خصوص رهایی و سیاست مبارزه هنوز حرفی برای گفتن دارند. هژمونی، هرچند استفادهی نادرست از یک مفهوم است، هنوز بهعنوان یک چارچوب مفهومیِ مفید هم برای درک استراتژیهای سلطه و هم استراتژیهای مقاومت باقی میماند.... نظریهپردازی مبارزه برای حقوق، آزادیها و عدالت اجتماعی برای افرادِ دارای سکسوالیتههای متفاوت با استفاده از برداشتی ماتریالیستی از تاریخِ سیاست جنسی، سیاست همبستگی جمعی و درک قدرتِ هژمونیکِ تعصبِ جنسی تقویت میشود...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3S1
#پل_رینولدز #فرزانه_راجی #نقد_پدرسالاری #سکسوالیته #سیاست_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
7 ژانویه 2024
نوشتهی: پل رینولدز
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکسیسم بهوضوح در تحولات مرتبط با مطالعهی سکسوالیته و سیاستِ هویت و جهتگیریِ جنسی از دههی 1970 غایب بوده است. دخالتگریها و بحثهای سیاسیِ اساسی در این حوزه از سوی طیف متنوعی از جامعهشناسان، مورخان و نظریهپردازان فرهنگی است که مواضع متفاوتی پیرامون بحثهای معاصر بین نظریهی دگرباش و ساختگرایی اجتماعی در خصوص ساختِ اجتماعی و فرهنگیِ سکسوالیته در جامعه اتخاذ میکنند. برخلافِ سایر حوزههای نظریهپردازی دربارهی جامعه که میتوان ادعا کرد مارکسیسم با تمرکز بر تحلیلِ ساختاری مناسبات اجتماعی (طبقاتی)، شرایط مادی مناسبات تولید، فرآیندهای کالاییسازی و استثمارِ سرمایهدارانهی ارزش نیرویکار و سیاستِ قدرتِ ایدئولوژیک و سرکوبگر بهعنوان مبنایی برای سرکوب طبقاتی و بیگانگیْ خطوط نظریهپردازی رادیکالی را شکل داده است، این غیبت هم قابلتوجه و هم مشکوک است.
🔸 نوشتههای مرتبط با سیاستِ جنسیت از عناصر موجود در زبانِ مارکسیسم بهعنوان استعاره در راهبردهای حقوق جنسی و عدالت اجتماعی استفاده کردهاند و همهنگام آشکارا با نظریه و سیاست مارکسیستی بهعنوان «بخشی از مشکل» دشمنی کردهاند. بخش عمدهی این زبان همان زبان واکاویهای گرامشی است ــ ایدئولوژی، فرهنگ و هژمونی ــ که با تصاحب آن از سوی پسامارکسیستها و کسانی که «چرخش فرهنگی» در تحلیلهای اجتماعی را دنبال میکنند، خود مشکلساز میشود. کسانی که رویکردی مبتنی بر مفاهیم و ایدههای مارکسیستی اتخاذ میکنند، مانند دیوید ایوانز، تمایل دارند بر محدودیتهای شهروندی جنسی در سرمایهداری تأکید کنند، نه بر دامنهی شهروندی جنسی، برابری و عدالت از طریق مبارزهی طبقاتی. نیکولا فیلد به طور متناوب دربارهی همبستگی طبقاتی بهعنوان مبنایی برای امتناع و سیاسی کردنِ مبارزات برای برابری و عدالت بحث میکند، اما از موضعی که در آن منافع مشترک و مبارزات مرکزی قاطعانه از طریق واکاوی طبقاتی بیان میشوند. هر دو رویکرد، در بحث گستردهترِ سیاست جنسی و شهروندی صداهایی در اقلیت هستند و این پرسش اجتنابناپذیر را برمیانگیزند که نظریهها و مقولههای مارکسیستی چه سهمی میتوانند در تحلیل هویت، روابط، رفتار، مقررات و تفاوت جنسی داشته باشند. آیا زمینهای برای مشارکت معنادار مارکسیسم در مطالعاتِ رهاییِ اجتماعیِ تنوع جنسی وجود دارد؟
🔸 نظریه و سیاست مارکسیستی در نظریه و سیاستِ سکسوالیته سهمی دارد. سهم آن در ارزش انتقادی مقولههایِ مارکسیستی در واکاوی گرایش جنسی و ارزشها، حقوق و عدالت اجتماعی در جوامع معاصر است. فهرست چهار حوزهای که در ادامه میآید، شکل توسعهنیافتهای است که بر اساس آن این احتمالها بنا شده است. اولاً، تمرکز انتقادی بر فرهنگ، کالاسازی و مصرف که متأثر از مارکسیسم است، بیشک زمینهای مستحکم و بارور برای نقد گفتمانهای معاصر حقوق جنسی، عدالت و فضا در جوامع معاصر است.
ثانیاً، مارکسیستها میتوانند در قالب برداشتی ماتریالیستی از تاریخْ چارچوب انتقادی گستردهتری برای درک سکسوالیته ارائه دهند.
این رویکرد به نکتهی سوم منتهی میشود: اینکه هنوز باید از گستره و عمق نظریهی مارکسیستی در پژوهش و گشودن زمینهای پرثمر برای مطالعات سکسوالیته استفاده کرد... رگههایی غنی از پژوهشگری مارکسیستی وجود دارد که برای پروراندن دیدگاههای انتقادی پیرامون سکسوالیته چندان کندوکاو نشده است.
سرانجام اینکه مارکسیستها در خصوص رهایی و سیاست مبارزه هنوز حرفی برای گفتن دارند. هژمونی، هرچند استفادهی نادرست از یک مفهوم است، هنوز بهعنوان یک چارچوب مفهومیِ مفید هم برای درک استراتژیهای سلطه و هم استراتژیهای مقاومت باقی میماند.... نظریهپردازی مبارزه برای حقوق، آزادیها و عدالت اجتماعی برای افرادِ دارای سکسوالیتههای متفاوت با استفاده از برداشتی ماتریالیستی از تاریخِ سیاست جنسی، سیاست همبستگی جمعی و درک قدرتِ هژمونیکِ تعصبِ جنسی تقویت میشود...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3S1
#پل_رینولدز #فرزانه_راجی #نقد_پدرسالاری #سکسوالیته #سیاست_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم، نظریهپردازی سکسوالیته و سیاست جنسی
نوشتهی: پل رینولدز ترجمهی: فرزانه راجی نظریهها و مقولههای مارکسیستی چه سهمی میتوانند در تحلیل هویت، روابط، رفتار، مقررات و تفاوت جنسی داشته باشند. آیا زمینهای برای مشارکت معنادار مارکسیسم در …
▫️سکسوالیته، بیگانگی و سرمایهداری
5 مارس 2024
نوشتهی: شیلا مکگرگور
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 در دههی 1980 سوسیالیستهای انقلابی با استدلالهای فمینیسم رادیکال مخالفت کردند که در آن فرض میشد مردان ذاتاً تهاجمی و خشن هستند و تجاوز جنسی سلاحی است که مردان برای سرکوب زنان از آن استفاده میکنند. بحثهای امروزی بسیار متفاوت است، اما هنوز هم واکاویای از تمایلات جنسی انسان ارائه میکنیم که ریشه در درک ماتریالیستی از توسعهی جامعهی انسانی و در نتیجه طبیعت انسانی دارد. من واقعیت رفتار جنسی را امری مسلم میدانم، زیرا تکامل بشریت بدون آن ممکن نبود. روند تکاملیای که باعث پیدایش انسانهای مدرن شد هم جنسیت انسان را به وجود آورد و هم به آن شکل داد.
🔸 سالهای پس از جنگ جهانی دوم شاهد ورود انبوه زنان به مشاغل دستمزدی خارج از خانه و تحصیل انبوه زنان جوان در کنار مردان در دانشگاه بود. اخلاق محافظهکارانهی حاکم بر دههی 1950 بهزودی با آرمانهای زنان طبقهی کارگر و دانشجویان زن به منازعه برخاست. این منازعات در نهایت به جنبش آزادی زنان انجامید که در اواخر دههی 1960 در کنار سایر جنبشهای آزادیبخش پدید آمد. مطالبات اصلی جنبش آزادی زنانْ دستمزد برابر، مهدکودکهای ٢٤ ساعته، پایان دادن به تبعیضجنسی و حق سقطجنین و پیشگیری از بارداری بود. افزون بر این، جنبش آزادی زنانْ کلیشههای جنسیتی دربارهی توانایی ذهنی، شغل و تمایلات جنسی را به چالش کشید.
🔸 زنان جوان نهتنها میخواستند مشاغل مختصِ مردان به رویشان گشوده شود، بلکه میخواستند بتوانند روابط جنسی خارج از ازدواج را بهطور برابر با مردان تجربه کنند بدون اینکه «زن هرزه» قلمداد شوند. فضایی ایجاد شد که در آن تمایلات جنسی زنان میتوانست بهطور جدی از سوی زنان و مردان مورد بحث قرار گیرد. کلیشههای جنسیتی به تدریج کم شدند و این امکان برای زنان و مردان فراهم شد تا تواناییهای خود را متناسب با فردیت خود درک کنند تا بر اساس جنسیتشان. زیرا ستم بر زنان اگر رشد زنان را بهطور جدی محدود میکرد، رشد مردان را نیز محدود میکرد.
🔸 تقریباً در همان زمان در بریتانیا، طبقهی کارگری با اعتمادبهنفس فزاینده در نبردهای کلیدی علیه کارفرمایان و دولت وقت پیروز میشد. همبستگی طبقهی کارگر خود را از طریق احترام به اعتصابکنندگان، اجتماعات و اعتصاباتِ همبستگی نشان داد. و آن تجربهی همبستگی طبقهی کارگر همچنین به سوسیالیستها و فمینیستها این امکان را داد تا لایههای گستردهای از جنبش سندیکاییِ تحت سلطهی مردان را متقاعد کنند که زنان حق کنترلِ تمایلات جنسی خود را از طریق دسترسی به سقطجنین و پیشگیری از بارداری دارند.
🔸 با این که بسیاری از این تغییرات در نقش زنان پایدار بودهاند، شماری از ایدههای دیگر دربارهی آزادی زنان با کاهش خوشبینی جنبشها در حدود سال 1968 از بین رفت. واکنشها علیه آزادی زنان از جهات مختلفی صورت گرفت و زیربنای تحولات گستردهتری در کل جامعه بود. چالشهای طبقهی کارگر برای کنترل مزد و قوانین اتحادیهی کارگری در اواخر دههی 1970 تضعیف و در نهایت به دولت محافظهکار مارگارت تاچر منجر شد. با تضعیف همبستگی طبقهی کارگر، لایهای از فمینیستها شروع به استدلال کردند که ریشههای سرکوب زنان در بیولوژی مردان نهفته است و تجاوز بهعنوان سلاح انتخابی برای حفظ انقیاد زنان است. صداهای غالب بیشتری این دیدگاه را مطرح کردند که مطالبات جنبش زنان باعث ایجاد «بحران» در مردانگی شده است. همچنین این ایده که رفتار انسان را میتوان با ارجاع به ژنها یا مغز توضیح داد، از نو مطرح شد، که به ایدهی «مردها اینطوریاند دیگر» دامن زد، دیدگاهی که کلیشههای جنسیتی را ذاتی میداند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Yn
#شیلا_مکگرگور #فرزانه_راجی
#فمینیسم #همبستگی_طبقاتی #سکسوالیته
👇🏽
🖋@naghd_com
5 مارس 2024
نوشتهی: شیلا مکگرگور
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 در دههی 1980 سوسیالیستهای انقلابی با استدلالهای فمینیسم رادیکال مخالفت کردند که در آن فرض میشد مردان ذاتاً تهاجمی و خشن هستند و تجاوز جنسی سلاحی است که مردان برای سرکوب زنان از آن استفاده میکنند. بحثهای امروزی بسیار متفاوت است، اما هنوز هم واکاویای از تمایلات جنسی انسان ارائه میکنیم که ریشه در درک ماتریالیستی از توسعهی جامعهی انسانی و در نتیجه طبیعت انسانی دارد. من واقعیت رفتار جنسی را امری مسلم میدانم، زیرا تکامل بشریت بدون آن ممکن نبود. روند تکاملیای که باعث پیدایش انسانهای مدرن شد هم جنسیت انسان را به وجود آورد و هم به آن شکل داد.
🔸 سالهای پس از جنگ جهانی دوم شاهد ورود انبوه زنان به مشاغل دستمزدی خارج از خانه و تحصیل انبوه زنان جوان در کنار مردان در دانشگاه بود. اخلاق محافظهکارانهی حاکم بر دههی 1950 بهزودی با آرمانهای زنان طبقهی کارگر و دانشجویان زن به منازعه برخاست. این منازعات در نهایت به جنبش آزادی زنان انجامید که در اواخر دههی 1960 در کنار سایر جنبشهای آزادیبخش پدید آمد. مطالبات اصلی جنبش آزادی زنانْ دستمزد برابر، مهدکودکهای ٢٤ ساعته، پایان دادن به تبعیضجنسی و حق سقطجنین و پیشگیری از بارداری بود. افزون بر این، جنبش آزادی زنانْ کلیشههای جنسیتی دربارهی توانایی ذهنی، شغل و تمایلات جنسی را به چالش کشید.
🔸 زنان جوان نهتنها میخواستند مشاغل مختصِ مردان به رویشان گشوده شود، بلکه میخواستند بتوانند روابط جنسی خارج از ازدواج را بهطور برابر با مردان تجربه کنند بدون اینکه «زن هرزه» قلمداد شوند. فضایی ایجاد شد که در آن تمایلات جنسی زنان میتوانست بهطور جدی از سوی زنان و مردان مورد بحث قرار گیرد. کلیشههای جنسیتی به تدریج کم شدند و این امکان برای زنان و مردان فراهم شد تا تواناییهای خود را متناسب با فردیت خود درک کنند تا بر اساس جنسیتشان. زیرا ستم بر زنان اگر رشد زنان را بهطور جدی محدود میکرد، رشد مردان را نیز محدود میکرد.
🔸 تقریباً در همان زمان در بریتانیا، طبقهی کارگری با اعتمادبهنفس فزاینده در نبردهای کلیدی علیه کارفرمایان و دولت وقت پیروز میشد. همبستگی طبقهی کارگر خود را از طریق احترام به اعتصابکنندگان، اجتماعات و اعتصاباتِ همبستگی نشان داد. و آن تجربهی همبستگی طبقهی کارگر همچنین به سوسیالیستها و فمینیستها این امکان را داد تا لایههای گستردهای از جنبش سندیکاییِ تحت سلطهی مردان را متقاعد کنند که زنان حق کنترلِ تمایلات جنسی خود را از طریق دسترسی به سقطجنین و پیشگیری از بارداری دارند.
🔸 با این که بسیاری از این تغییرات در نقش زنان پایدار بودهاند، شماری از ایدههای دیگر دربارهی آزادی زنان با کاهش خوشبینی جنبشها در حدود سال 1968 از بین رفت. واکنشها علیه آزادی زنان از جهات مختلفی صورت گرفت و زیربنای تحولات گستردهتری در کل جامعه بود. چالشهای طبقهی کارگر برای کنترل مزد و قوانین اتحادیهی کارگری در اواخر دههی 1970 تضعیف و در نهایت به دولت محافظهکار مارگارت تاچر منجر شد. با تضعیف همبستگی طبقهی کارگر، لایهای از فمینیستها شروع به استدلال کردند که ریشههای سرکوب زنان در بیولوژی مردان نهفته است و تجاوز بهعنوان سلاح انتخابی برای حفظ انقیاد زنان است. صداهای غالب بیشتری این دیدگاه را مطرح کردند که مطالبات جنبش زنان باعث ایجاد «بحران» در مردانگی شده است. همچنین این ایده که رفتار انسان را میتوان با ارجاع به ژنها یا مغز توضیح داد، از نو مطرح شد، که به ایدهی «مردها اینطوریاند دیگر» دامن زد، دیدگاهی که کلیشههای جنسیتی را ذاتی میداند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Yn
#شیلا_مکگرگور #فرزانه_راجی
#فمینیسم #همبستگی_طبقاتی #سکسوالیته
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سکسوالیته، بیگانگی و سرمایهداری
نوشتهی: شیلا مکگرگور ترجمهی: فرزانه راجی یکی از جنبههای رهایی، هم برای مردان و هم برای زنان، رشد و گسترش کامل پتانسیل ما بهعنوان افراد، بدون توجه به جنسیت است. دوم، بینش ما از روابط جنسی انسا…
▫️ زنان: طولانیترین انقلاب
20 می 2024
نوشتهی: جولیت میچل
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 وضعیت زنان با دیگر گروههای اجتماعی متفاوت است، بدین دلیل که آنها یکی از واحدهای مجزای اجتماعی نیستند، بلکه نیمی از یک کلیت، نوع انسان، هستند: زنان ضروری و غیرقابل جایگزینی هستند. بنابراین نمیتوان از آنها به همان شیوهی سایر گروههای اجتماعی بهرهکشی کرد. آنها برای وضعیت انسانی اساسی، اما در نقشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود، حاشیهای هستند. دقیقاً همین ترکیبِ ــ همزمان اساسی و حاشیهای ــ است که برای آنها مصیبتبار بوده است. در دنیای مردان، موقعیت آنها با اقلیتی تحتستم قابلقیاس است: اما آنها در خارج از دنیای مردان نیز وجود دارند. وضعیتی که دیگری را توجیه میکند و مانع اعتراض میشود. کار زنان در جامعهی صنعتی پیشرفته برای کل اقتصاد صرفاً حاشیهای است. اما از طریق کار است که انسان شرایط طبیعی را تغییر میدهد و از این طریق جامعه را به وجود میآورد. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ ندهد، وضعیت کار است که موقعیت زنان را در دنیای مردان تعیین میکند. اما به زنان دنیایی از آن خود پیشنهاد میشود: خانواده. خانواده همچون خودِ زن بهعنوان ابژهای طبیعی ظاهر میشود، اما در واقع آفرینشی است فرهنگی. هیچچیز بهجز شخصیت یا نقش زنان در مورد شکل یا نقش خانواده اجتنابناپذیر نیست. این کارکردِ ایدئولوژی است که این گونههای اجتماعیِ معین را بهعنوان جنبههایی از خودِ طبیعت معرفی میکند. هر دو را میتوان بهطور متناقضی، بهعنوان نمونههای آرمانی، تعالی بخشید. زنِ «واقعی» و خانوادهی «واقعی» تصاویری از صلح و فراوانی هستند: اما در واقع هر دو ممکن است محل خشونت و ناامیدی باشند. شرایط ظاهرا طبیعی را میتوان بهگونهای نشان داد که جذابتر از پیشرویِ طاقتفرسای انسانها بهسوی فرهنگ بهنظر برسد. اما آنچه مارکس در مورد اسطورههای بورژوایی دنیای طلاییِ باستان نوشت دقیقاً قلمروی زنان را توصیف میکند: «. . . از یک جهت، دنیای کودکانهی پیشینیان برتر به نظر میرسد، و تا آنجا که ما درجستوجوی شکل و فرمِ بسته و محدودسازیِ مقرر هستیم، این چنین است. پیشینیان رضایت محدودی ایجاد میکردند، در حالی که دنیای مدرن ما را ناراضی رها میکند یا جایی که به نظر میرسد از خودش راضی است، مبتذل و پست است.»
🔸 همهی متفکران بزرگ سوسیالیست در قرن نوزدهم به مسئلهی انقیاد زنان و ضرورت رهایی آنها اذعان داشتند. این بخشی از میراث کلاسیک جنبش انقلابی است. با این حال، امروز، در غرب، این مسئله به عنصری فرعی، اگر نگوییم عنصری نامرئی در مشغلههای سوسیالیستها تبدیل شده است. شاید هیچ موضوع مهم دیگری تا این حد به فراموشی سپرده نشده باشد... این ضدانقلاب چگونه بهوجود آمده است؟ چرا مسئلهی وضعیت زن به عرصهای از سکوت در سوسیالیسم معاصر تبدیل شده است؟ آگوست ببل که کتابش «زن در گذشته، حال و آینده» یکی از متون استاندارد حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای اولیهی این قرن بود، نوشت: «هر سوسیالیستی وابستگی کارگر به سرمایهدار را تصدیق میکند و نمیتواند درک کند که دیگران و بهویژه خود سرمایهداران نیز آنرا تشخیص ندهند. اما همان سوسیالیست اغلب وابستگی زنان به مردان را تشخیص نمیدهد زیرا این مسئله کموبیش منافع خودش را مورد هدف قرار میدهد.» اما این نوع توضیح ــ روانشناختی و اخلاقی ــ بهوضوح ناکافی است. آشکارا دلایل بسیار عمیقتر و ساختاریتری در کار بودهاند. پرداختن به این موارد به یک مطالعهی تاریخی اساسی نیاز دارد که در اینجا غیرممکن است. اما تقریباً با اطمینان میتوان گفت بخشی از توضیحِ کاهشِ بحث سوسیالیستی در مورد این موضوع نه تنها در فرآیندهای واقعی تاریخی، بلکه در ضعفهای عمدهی بحثِ سنتیِ کتابهای کلاسیکها دربارهی آن نهفته است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45R
#جولیت_میچل #فرزانه_راجی #رهایی_زنان #بازتولید
🖋@naghd_com
20 می 2024
نوشتهی: جولیت میچل
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 وضعیت زنان با دیگر گروههای اجتماعی متفاوت است، بدین دلیل که آنها یکی از واحدهای مجزای اجتماعی نیستند، بلکه نیمی از یک کلیت، نوع انسان، هستند: زنان ضروری و غیرقابل جایگزینی هستند. بنابراین نمیتوان از آنها به همان شیوهی سایر گروههای اجتماعی بهرهکشی کرد. آنها برای وضعیت انسانی اساسی، اما در نقشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود، حاشیهای هستند. دقیقاً همین ترکیبِ ــ همزمان اساسی و حاشیهای ــ است که برای آنها مصیبتبار بوده است. در دنیای مردان، موقعیت آنها با اقلیتی تحتستم قابلقیاس است: اما آنها در خارج از دنیای مردان نیز وجود دارند. وضعیتی که دیگری را توجیه میکند و مانع اعتراض میشود. کار زنان در جامعهی صنعتی پیشرفته برای کل اقتصاد صرفاً حاشیهای است. اما از طریق کار است که انسان شرایط طبیعی را تغییر میدهد و از این طریق جامعه را به وجود میآورد. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ ندهد، وضعیت کار است که موقعیت زنان را در دنیای مردان تعیین میکند. اما به زنان دنیایی از آن خود پیشنهاد میشود: خانواده. خانواده همچون خودِ زن بهعنوان ابژهای طبیعی ظاهر میشود، اما در واقع آفرینشی است فرهنگی. هیچچیز بهجز شخصیت یا نقش زنان در مورد شکل یا نقش خانواده اجتنابناپذیر نیست. این کارکردِ ایدئولوژی است که این گونههای اجتماعیِ معین را بهعنوان جنبههایی از خودِ طبیعت معرفی میکند. هر دو را میتوان بهطور متناقضی، بهعنوان نمونههای آرمانی، تعالی بخشید. زنِ «واقعی» و خانوادهی «واقعی» تصاویری از صلح و فراوانی هستند: اما در واقع هر دو ممکن است محل خشونت و ناامیدی باشند. شرایط ظاهرا طبیعی را میتوان بهگونهای نشان داد که جذابتر از پیشرویِ طاقتفرسای انسانها بهسوی فرهنگ بهنظر برسد. اما آنچه مارکس در مورد اسطورههای بورژوایی دنیای طلاییِ باستان نوشت دقیقاً قلمروی زنان را توصیف میکند: «. . . از یک جهت، دنیای کودکانهی پیشینیان برتر به نظر میرسد، و تا آنجا که ما درجستوجوی شکل و فرمِ بسته و محدودسازیِ مقرر هستیم، این چنین است. پیشینیان رضایت محدودی ایجاد میکردند، در حالی که دنیای مدرن ما را ناراضی رها میکند یا جایی که به نظر میرسد از خودش راضی است، مبتذل و پست است.»
🔸 همهی متفکران بزرگ سوسیالیست در قرن نوزدهم به مسئلهی انقیاد زنان و ضرورت رهایی آنها اذعان داشتند. این بخشی از میراث کلاسیک جنبش انقلابی است. با این حال، امروز، در غرب، این مسئله به عنصری فرعی، اگر نگوییم عنصری نامرئی در مشغلههای سوسیالیستها تبدیل شده است. شاید هیچ موضوع مهم دیگری تا این حد به فراموشی سپرده نشده باشد... این ضدانقلاب چگونه بهوجود آمده است؟ چرا مسئلهی وضعیت زن به عرصهای از سکوت در سوسیالیسم معاصر تبدیل شده است؟ آگوست ببل که کتابش «زن در گذشته، حال و آینده» یکی از متون استاندارد حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای اولیهی این قرن بود، نوشت: «هر سوسیالیستی وابستگی کارگر به سرمایهدار را تصدیق میکند و نمیتواند درک کند که دیگران و بهویژه خود سرمایهداران نیز آنرا تشخیص ندهند. اما همان سوسیالیست اغلب وابستگی زنان به مردان را تشخیص نمیدهد زیرا این مسئله کموبیش منافع خودش را مورد هدف قرار میدهد.» اما این نوع توضیح ــ روانشناختی و اخلاقی ــ بهوضوح ناکافی است. آشکارا دلایل بسیار عمیقتر و ساختاریتری در کار بودهاند. پرداختن به این موارد به یک مطالعهی تاریخی اساسی نیاز دارد که در اینجا غیرممکن است. اما تقریباً با اطمینان میتوان گفت بخشی از توضیحِ کاهشِ بحث سوسیالیستی در مورد این موضوع نه تنها در فرآیندهای واقعی تاریخی، بلکه در ضعفهای عمدهی بحثِ سنتیِ کتابهای کلاسیکها دربارهی آن نهفته است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-45R
#جولیت_میچل #فرزانه_راجی #رهایی_زنان #بازتولید
🖋@naghd_com
▫️ تجاوز جنسی، خشونت جنسی و سرمایهداری
3 ژوئیه 2024
نوشتهی: ساندرا بلادورث
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «سکوت دربارهی خشونت جنسی را بشکن!» این شعار اغلب در پردیسهای ویکتوریایی در پایان سال 1991 زمانی شنیده میشد که دانشجویان کارزارهایی را سازماندهی میکردند تا مدیریت دانشگاهها را وادار کنند محیط امنتری فراهم کنند. تظاهرات سالانهی «شب را بازپس بگیر» در ملبورن یکی از بزرگترین و پر جنبوجوشترین راهپیماییهای سال بوده است. چه تجاوز جنسی در یک باشگاه باشد، یا یک قاضی جنسیتگرا اعلام کند روسپیها کمتر از زنان «عفیف» از تجاوز رنج میبرند، صدها نفر بلافاصله با نامههایی به روزنامهها و تظاهرات خیابانی اعتراض میکنند. در دانشگاه کوئینزلند کارزاری برای بهبودِ پارکینگ موضوعِ ایمنی را مطرح کرد. به نظر میرسد دولتها دستکم مجبور شدهاند موضوع خشونت علیه زنان را جدی بگیرند، علیه خشونت جنسی تبلیغات تلویزیونی بگذارند و حتی مقداری بودجه برای خانههای امن اختصاص دهند. دولتها، نیروهای پلیس و نهادهای رسمی در طول دههی 1980، شمار بیسابقهای پژوهش و کنفرانس دربارهی خشونت علیه زنان برگزار کردند که بهطور روزافزونی بر خشونت خانگی تمرکز داشتند.
🔸 این فعالیتها نشاندهندهی اهمیت خشونت علیه زنان بهمثابهی یک موضوعِ سیاسی تکراری است. سه دلیل اصلی برای این فعالیتها وجود دارد. اولاً، تبعیض جنسیتی که همهی زنان در زندگی روزمرهی خود تحمل میکنند و خشونت و تجاوز جنسی که اقلیتی متحمل میشوند. ثانیاً، تأکید روزافزون فمینیستها بر موضوع خشونت. و ثالثاً، تغییر در نگرش به تمایلاتجنسی و زندگی زنان در سرمایهداریِ قرن بیستم. از آنجا که در این قرن تعداد فزایندهای از زنان به کارِ مزدی جذب شدهاند، به این بینش رسیدهاند که خود را بیش از گذشته افرادی محق و با نیازها و خواستههای خاص خود تلقی کنند.این بینش با فشار مداوم برای اینکه زنانْ همسر و مادری مهربان و برخوردار از حقوقِ اندکی در ازدواج باشند تناقض دارد. جنگ جهانی دوم در استرالیا، تأثیر مهمی بر جنسیت و هویت زنان داشت که هرگز بهطور کامل محو نشد. ورود آنها به مشاغلی که قبلاً مردانه بود، استقلال اقتصادی بیسابقهای را به همراه داشت. جابهجاییهای ناشی از جنگ، همراه با حضور تعداد زیادی از نظامیان آمریکایی در کنار سربازان استرالیاییِ در مرخصی یا در انتظار اعزام به نبرد، پیوندهای سنتی کنترلکنندهی تمایلات جنسی را سست کرد. «انقلاب جنسی» دههی ۱۹۶۰ تناقضهای ناشی از موقعیتِ جدید زنان را در جامعه بهشدت برجسته کرد. از یک سو، تأثیر کار مزدی، دسترسی به روشهای پیشگیری از بارداری و دسترسی محدود اما فزاینده به سقط جنین، به به این معنا بود که زنانْ موجوداتی جنسی با نیازها و خواستههای واقعی تلقی میشدند. این گامی به پیش در تصوری بود که آنها را صرفاً زنان منفعلِ خانهدار میدانست.
🔸 از سوی دیگر، ظهور زنان بهعنوان موجودات جنسی باعث شد بدن آنها بهعنوان ابژههای جنسی بهطور آشکارتری مورد بهرهکشی قرارگیرد. جامعه بهطور فزایندهای روابط خوب را برحسب جنسیت میسنجد، با این حال استفاده از بدن زنان برای فروش کالاها یا در هرزهنگاری این ایدهی قدیمی را تقویت میکند که زنان از حقوق و نیازهای برابر با مردان برخوردار نیستند.
🔸 در این مقاله با اشاره به آثار اخیر محققان استرالیایی، به بررسی مضامین، واکاویها و راهحلهای مطرح شده از سوی فمینیستها در دههی گذشته میپردازم و قسمی واکاوی مارکسیستی از خشونت علیه زنان را ترسیم میکنم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4aq
#ساندرا_بلادورث #فرزانه_راجی #فمینیسم #خشونت_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
3 ژوئیه 2024
نوشتهی: ساندرا بلادورث
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «سکوت دربارهی خشونت جنسی را بشکن!» این شعار اغلب در پردیسهای ویکتوریایی در پایان سال 1991 زمانی شنیده میشد که دانشجویان کارزارهایی را سازماندهی میکردند تا مدیریت دانشگاهها را وادار کنند محیط امنتری فراهم کنند. تظاهرات سالانهی «شب را بازپس بگیر» در ملبورن یکی از بزرگترین و پر جنبوجوشترین راهپیماییهای سال بوده است. چه تجاوز جنسی در یک باشگاه باشد، یا یک قاضی جنسیتگرا اعلام کند روسپیها کمتر از زنان «عفیف» از تجاوز رنج میبرند، صدها نفر بلافاصله با نامههایی به روزنامهها و تظاهرات خیابانی اعتراض میکنند. در دانشگاه کوئینزلند کارزاری برای بهبودِ پارکینگ موضوعِ ایمنی را مطرح کرد. به نظر میرسد دولتها دستکم مجبور شدهاند موضوع خشونت علیه زنان را جدی بگیرند، علیه خشونت جنسی تبلیغات تلویزیونی بگذارند و حتی مقداری بودجه برای خانههای امن اختصاص دهند. دولتها، نیروهای پلیس و نهادهای رسمی در طول دههی 1980، شمار بیسابقهای پژوهش و کنفرانس دربارهی خشونت علیه زنان برگزار کردند که بهطور روزافزونی بر خشونت خانگی تمرکز داشتند.
🔸 این فعالیتها نشاندهندهی اهمیت خشونت علیه زنان بهمثابهی یک موضوعِ سیاسی تکراری است. سه دلیل اصلی برای این فعالیتها وجود دارد. اولاً، تبعیض جنسیتی که همهی زنان در زندگی روزمرهی خود تحمل میکنند و خشونت و تجاوز جنسی که اقلیتی متحمل میشوند. ثانیاً، تأکید روزافزون فمینیستها بر موضوع خشونت. و ثالثاً، تغییر در نگرش به تمایلاتجنسی و زندگی زنان در سرمایهداریِ قرن بیستم. از آنجا که در این قرن تعداد فزایندهای از زنان به کارِ مزدی جذب شدهاند، به این بینش رسیدهاند که خود را بیش از گذشته افرادی محق و با نیازها و خواستههای خاص خود تلقی کنند.این بینش با فشار مداوم برای اینکه زنانْ همسر و مادری مهربان و برخوردار از حقوقِ اندکی در ازدواج باشند تناقض دارد. جنگ جهانی دوم در استرالیا، تأثیر مهمی بر جنسیت و هویت زنان داشت که هرگز بهطور کامل محو نشد. ورود آنها به مشاغلی که قبلاً مردانه بود، استقلال اقتصادی بیسابقهای را به همراه داشت. جابهجاییهای ناشی از جنگ، همراه با حضور تعداد زیادی از نظامیان آمریکایی در کنار سربازان استرالیاییِ در مرخصی یا در انتظار اعزام به نبرد، پیوندهای سنتی کنترلکنندهی تمایلات جنسی را سست کرد. «انقلاب جنسی» دههی ۱۹۶۰ تناقضهای ناشی از موقعیتِ جدید زنان را در جامعه بهشدت برجسته کرد. از یک سو، تأثیر کار مزدی، دسترسی به روشهای پیشگیری از بارداری و دسترسی محدود اما فزاینده به سقط جنین، به به این معنا بود که زنانْ موجوداتی جنسی با نیازها و خواستههای واقعی تلقی میشدند. این گامی به پیش در تصوری بود که آنها را صرفاً زنان منفعلِ خانهدار میدانست.
🔸 از سوی دیگر، ظهور زنان بهعنوان موجودات جنسی باعث شد بدن آنها بهعنوان ابژههای جنسی بهطور آشکارتری مورد بهرهکشی قرارگیرد. جامعه بهطور فزایندهای روابط خوب را برحسب جنسیت میسنجد، با این حال استفاده از بدن زنان برای فروش کالاها یا در هرزهنگاری این ایدهی قدیمی را تقویت میکند که زنان از حقوق و نیازهای برابر با مردان برخوردار نیستند.
🔸 در این مقاله با اشاره به آثار اخیر محققان استرالیایی، به بررسی مضامین، واکاویها و راهحلهای مطرح شده از سوی فمینیستها در دههی گذشته میپردازم و قسمی واکاوی مارکسیستی از خشونت علیه زنان را ترسیم میکنم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4aq
#ساندرا_بلادورث #فرزانه_راجی #فمینیسم #خشونت_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تجاوز جنسی، خشونت جنسی و سرمایهداری
نوشتهی: ساندرا بلادورث ترجمهی: فرزانه راجی نقشهای جنسیتیِ مرتبط با خانوادهی سرمایهداری ــ مرد قوی و پرخاشگر و زن دلسوز و منفعل ــ از طریق نظام آموزشی، رسانههای جمعی، سرگرمیها و غیره در تما…
▫️ «مارکسیسم در مقابل اخلاقگرایی»
▫️ تحلیلی مارکسیستی از روسپیگری
18 سپتامبر 2024
نوشتهی: هلن وارد
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «روسپیگری فقط بیان خاصی از روسپیگری جهانیِ کارگر است.» این نقلقول از مارکس ممکن است این تصور را پدید آورد که روسپیگری موضوعی نسبتاً سرراست و روشنی برای سوسیالیستها است. اما برعکس نشانگر چالشی واقعی برای مواضع چپ است: از حمایت از سرکوب و الغای روسپیگری از سویی تا جرمزدایی و سازماندهی اتحادیه از سوی دیگر. بخش زیادی از بحثهای کنونی حول این موضوع میچرخد که آیا واقعاً میتوان روسپیگری را کار دانست یا بهتر است آن را شکلی از خشونت علیه زنان تلقی کرد.
🔸 این دو موضع به استراتژیهای کاملاً متضادی منجر میشوند. اگر روسپیگری کار است، پس مبارزه برای خودسازماندهی و حقوق بخش مهمی از پاسخ سوسیالیستی است. از سوی دیگر، اگر روسپیگری خشونت و بردگی است، شرکتکنندگان قربانیانی هستند که نیاز به نجات دارند. کاتلین بری، سازماندهندهی کنفرانس بینالمللی فمینیستی پیرامون قاچاق در 1983، هنگامی که از بحث و گفتوگو با فعالِ کارگرِ جنسی مارگو سنت جیمز خودداری کرد، با این استدلال که «کنفرانس فمینیستی است و از نهاد روسپیگری حمایت نمیکند»، دیدگاه دوم را بیان کرد.… «بحث دربارهی بردهداری جنسی با زنان روسپی مناسب نیست.»
🔸 جولی بیندل، نویسنده، نیز این دیدگاه را تکرار کرده و در نوشتهاش دربارهی تصمیم اتحادیهی سراسری کارگری در انگلستان (GMB) برای راهاندازی شعبهای برای کارگرانجنسی استدلال میکند: «چطور یک اتحادیه از یک سو میتواند علیه خشونت بر زنان مبارزه کند، اما در همان زمان آن را به اتحادیه تبدیل کند؟ به جای اینکه جامعه وانمود کند روسپیگری یک انتخابِ شغلی است، باید آن را بهخاطر آنچه هست ــ خشونت علیه زنان ــ افشا کند. اتحادیهسازی نمیتواند از زنان در این صنعتِ پست محافظت کند.»
🔸 هلن وارد در این مقاله استدلال میکند که کسانی که روسپیگری را صرفاً به عنوان خشونت علیه زنان میبینند، ویژگیهای اساسی ستم بر زنان در نظام سرمایهداری را درک نمیکنند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4ij
#هلن_وارد #فرزانه_راجی
#کار_بیگانه #کارگران_جنسی #صنعت_سکس
#فمینیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ تحلیلی مارکسیستی از روسپیگری
18 سپتامبر 2024
نوشتهی: هلن وارد
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 «روسپیگری فقط بیان خاصی از روسپیگری جهانیِ کارگر است.» این نقلقول از مارکس ممکن است این تصور را پدید آورد که روسپیگری موضوعی نسبتاً سرراست و روشنی برای سوسیالیستها است. اما برعکس نشانگر چالشی واقعی برای مواضع چپ است: از حمایت از سرکوب و الغای روسپیگری از سویی تا جرمزدایی و سازماندهی اتحادیه از سوی دیگر. بخش زیادی از بحثهای کنونی حول این موضوع میچرخد که آیا واقعاً میتوان روسپیگری را کار دانست یا بهتر است آن را شکلی از خشونت علیه زنان تلقی کرد.
🔸 این دو موضع به استراتژیهای کاملاً متضادی منجر میشوند. اگر روسپیگری کار است، پس مبارزه برای خودسازماندهی و حقوق بخش مهمی از پاسخ سوسیالیستی است. از سوی دیگر، اگر روسپیگری خشونت و بردگی است، شرکتکنندگان قربانیانی هستند که نیاز به نجات دارند. کاتلین بری، سازماندهندهی کنفرانس بینالمللی فمینیستی پیرامون قاچاق در 1983، هنگامی که از بحث و گفتوگو با فعالِ کارگرِ جنسی مارگو سنت جیمز خودداری کرد، با این استدلال که «کنفرانس فمینیستی است و از نهاد روسپیگری حمایت نمیکند»، دیدگاه دوم را بیان کرد.… «بحث دربارهی بردهداری جنسی با زنان روسپی مناسب نیست.»
🔸 جولی بیندل، نویسنده، نیز این دیدگاه را تکرار کرده و در نوشتهاش دربارهی تصمیم اتحادیهی سراسری کارگری در انگلستان (GMB) برای راهاندازی شعبهای برای کارگرانجنسی استدلال میکند: «چطور یک اتحادیه از یک سو میتواند علیه خشونت بر زنان مبارزه کند، اما در همان زمان آن را به اتحادیه تبدیل کند؟ به جای اینکه جامعه وانمود کند روسپیگری یک انتخابِ شغلی است، باید آن را بهخاطر آنچه هست ــ خشونت علیه زنان ــ افشا کند. اتحادیهسازی نمیتواند از زنان در این صنعتِ پست محافظت کند.»
🔸 هلن وارد در این مقاله استدلال میکند که کسانی که روسپیگری را صرفاً به عنوان خشونت علیه زنان میبینند، ویژگیهای اساسی ستم بر زنان در نظام سرمایهداری را درک نمیکنند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4ij
#هلن_وارد #فرزانه_راجی
#کار_بیگانه #کارگران_جنسی #صنعت_سکس
#فمینیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«مارکسیسم در مقابل اخلاقگرایی»
تحلیلی مارکسیستی از روسپیگری نوشتهی: هلن وارد ترجمهی: فرزانه راجی قتل اخیر پنج زن در سافک، آسیبپذیری کارگران جنسی را برجسته کرده است. هلن وارد استدلال میکند که کسانی که آن را صرفاً به عنوان خش…
▫️ «نظریهی بازتولید اجتماعی»، بازتولید اجتماعی و تولید خانگی
27 اکتبر 2024
نوشتهی: کریستین مونرو
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 نظریهی بازتولید اجتماعی برای اینکه بازتعریفش از بازتولید اجتماعیْ صرفاً به معنای بازتولید نیرویکار باشد، بر بینش مرکزی فمینیسم مارکسیستی تأکید نکرده است، یعنی نقش ضروریای که تولید خانگی در بازتولید جامعهی سرمایهداری ایفا میکند. مدلی از تولید سرمایهداری ــ که در آن خانوارها، شرکتهای سرمایهداری و دولت به نهادههای سایر بخشها در فرآیند تولیدشان برای تداوم وجود خود و نیز کل جامعهی سرمایهداری متکیاند ــ نشان میدهد که لازم است خانوار و تولید خانگی را به پویش تولید و بازتولید در جامعهی سرمایهداری گره بزنیم. هیچ بازتولید اجتماعی بدون «بازتولید جامعهگانی» وجود ندارد، چرا که تمام تولید و بازتولید در جامعهی سرمایهداری با انباشت شکل میگیرد. بنابراین، ارتقای رفاه انسان و محیطزیست مستلزم تغییر اساسی فرآیندهای تولیدی است که در خانوارها و جاهای دیگر اتفاق میافتد، نه صرفاً بازتوزیع هزینهها و منافع آن تولید.
🔸 آوردهی مهم تفکر مارکسیستی در پنج دههی گذشتهی این بینش بوده که خانوار نقشی جداییناپذیر در بازتولید جامعهی طبقاتی ایفا میکند. نظریهی بازتولید اجتماعی جنبههایی از پژوهش فمینیسم مارکسیستی را برای نظریهپردازیِ مبارزهی طبقاتی در زمان معاصر ما وام میگیرد و بر موقعیت طبقهی کارگر و ظرفیت انقلابی افرادِ خارجِ از اقتصادِ «تولیدی» تأکید میکند. نظریهی بازتولید اجتماعی باتاچاریا در سالهای اخیر موضوعی بسیار قابلتوجه برای عموم و مورد علاقهی دانشگاه بوده است. با این حال، در تعریفِ مجدد «بازتولید اجتماعی» به معنای بازتولید کل جامعهی سرمایهداری که فقط بهمعنایِ بازتولید نیرویکار است، برداشت باتاچاریا از نظریهی بازتولید اجتماعی دیگر بر رهیافتِ مرکزی فمینیسم مارکسیستی تاکید نمیکند ــ یعنی نقش ضروری تولید خانگی در بازتولید جامعهی سرمایهداری ــ بنابراین ضرورت بحثِ علمی در مورد معانی چندگانهی «بازتولید» دوباره مطرح میشود.
🔸 نظریهی بازتولید اجتماعی باتاچاریا نقدی از توزیع از دیدگاهی فراتاریخی از کار مولد و بازتولیدی ارائه میکند. آنچه در اینجا ارائه خواهم کرد، نقد جامعهی سرمایهداری از لحاظِ سازمان تولید و بازتولید است. در حالی که باتاچاریا برای کارِ درگیر در تولید و بازتولید ارزش قائل است، من با بسط رهیافت مارکس، که کارگر مولد بودن «بخت و اقبال نیست، بلکه مصیبت است» استدلال میکنم که همان مصیبت برای کارگران بازتولیدی نیز صادق است. از اینجا نتیجه میشود که حتی اگر برداشتِ باتاچاریا از نظریهی بازتولید اجتماعی شرحی از بازتولید جامعهی سرمایهداری ارائه دهد ــ که او در جاهایی بدون تحلیلِ کامل به آن اشاره میکند ــ شرحی خواهد بود سطحی خواهد بود که در آن استثمار و سلطه نسبت به سازمان تولید و بازتولید، و فعالیتهای مربوط به آن امری فرعی و بیرونی است. مبنای بحث من در اینجا این دیدگاه است که استثمار و سلطه در سازمان و فرآیندهای تولید و بازتولیدِ سرمایهداری ذاتیاند، و بنابراین بازتولید جامعهی سرمایهداری با حفظ و تداومِ این شکلهای سازماندهی، بدون توجه به نرخ استثمار یا میزان بازتوزیع پیش میرود.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4mC
#کریستین_مونرو #فرزانه_راجی
#فمینیسم #فمینیسم_مارکسیستی #تولید_خانگی #بازتولید_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
27 اکتبر 2024
نوشتهی: کریستین مونرو
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 نظریهی بازتولید اجتماعی برای اینکه بازتعریفش از بازتولید اجتماعیْ صرفاً به معنای بازتولید نیرویکار باشد، بر بینش مرکزی فمینیسم مارکسیستی تأکید نکرده است، یعنی نقش ضروریای که تولید خانگی در بازتولید جامعهی سرمایهداری ایفا میکند. مدلی از تولید سرمایهداری ــ که در آن خانوارها، شرکتهای سرمایهداری و دولت به نهادههای سایر بخشها در فرآیند تولیدشان برای تداوم وجود خود و نیز کل جامعهی سرمایهداری متکیاند ــ نشان میدهد که لازم است خانوار و تولید خانگی را به پویش تولید و بازتولید در جامعهی سرمایهداری گره بزنیم. هیچ بازتولید اجتماعی بدون «بازتولید جامعهگانی» وجود ندارد، چرا که تمام تولید و بازتولید در جامعهی سرمایهداری با انباشت شکل میگیرد. بنابراین، ارتقای رفاه انسان و محیطزیست مستلزم تغییر اساسی فرآیندهای تولیدی است که در خانوارها و جاهای دیگر اتفاق میافتد، نه صرفاً بازتوزیع هزینهها و منافع آن تولید.
🔸 آوردهی مهم تفکر مارکسیستی در پنج دههی گذشتهی این بینش بوده که خانوار نقشی جداییناپذیر در بازتولید جامعهی طبقاتی ایفا میکند. نظریهی بازتولید اجتماعی جنبههایی از پژوهش فمینیسم مارکسیستی را برای نظریهپردازیِ مبارزهی طبقاتی در زمان معاصر ما وام میگیرد و بر موقعیت طبقهی کارگر و ظرفیت انقلابی افرادِ خارجِ از اقتصادِ «تولیدی» تأکید میکند. نظریهی بازتولید اجتماعی باتاچاریا در سالهای اخیر موضوعی بسیار قابلتوجه برای عموم و مورد علاقهی دانشگاه بوده است. با این حال، در تعریفِ مجدد «بازتولید اجتماعی» به معنای بازتولید کل جامعهی سرمایهداری که فقط بهمعنایِ بازتولید نیرویکار است، برداشت باتاچاریا از نظریهی بازتولید اجتماعی دیگر بر رهیافتِ مرکزی فمینیسم مارکسیستی تاکید نمیکند ــ یعنی نقش ضروری تولید خانگی در بازتولید جامعهی سرمایهداری ــ بنابراین ضرورت بحثِ علمی در مورد معانی چندگانهی «بازتولید» دوباره مطرح میشود.
🔸 نظریهی بازتولید اجتماعی باتاچاریا نقدی از توزیع از دیدگاهی فراتاریخی از کار مولد و بازتولیدی ارائه میکند. آنچه در اینجا ارائه خواهم کرد، نقد جامعهی سرمایهداری از لحاظِ سازمان تولید و بازتولید است. در حالی که باتاچاریا برای کارِ درگیر در تولید و بازتولید ارزش قائل است، من با بسط رهیافت مارکس، که کارگر مولد بودن «بخت و اقبال نیست، بلکه مصیبت است» استدلال میکنم که همان مصیبت برای کارگران بازتولیدی نیز صادق است. از اینجا نتیجه میشود که حتی اگر برداشتِ باتاچاریا از نظریهی بازتولید اجتماعی شرحی از بازتولید جامعهی سرمایهداری ارائه دهد ــ که او در جاهایی بدون تحلیلِ کامل به آن اشاره میکند ــ شرحی خواهد بود سطحی خواهد بود که در آن استثمار و سلطه نسبت به سازمان تولید و بازتولید، و فعالیتهای مربوط به آن امری فرعی و بیرونی است. مبنای بحث من در اینجا این دیدگاه است که استثمار و سلطه در سازمان و فرآیندهای تولید و بازتولیدِ سرمایهداری ذاتیاند، و بنابراین بازتولید جامعهی سرمایهداری با حفظ و تداومِ این شکلهای سازماندهی، بدون توجه به نرخ استثمار یا میزان بازتوزیع پیش میرود.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4mC
#کریستین_مونرو #فرزانه_راجی
#فمینیسم #فمینیسم_مارکسیستی #تولید_خانگی #بازتولید_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«نظریهی بازتولید اجتماعی»
بازتولید اجتماعی و تولید خانگی نوشتهی: کریستین مونرو ترجمهی: فرزانه راجی این نقد از تولید ــ از جمله تولید خانگی ــ در سرمایهداری مجموعهای از پرسشها را برای تحقیق و استراتژیهایی برای ارتقای ش…