▫️ خشونتپرهیزی، دگرگونی اجتماعی و انقلاب
نوشتهی: مارتین امپسون
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
13 دسامبر 2021
🔸 در هنگام نگارش این مقاله، شورشی جهانی طبقات حاکم را از هنگکنگ گرفته تا کلمبیا، از راه شیلی، هائیتی، کاتالونیا، مصر، لبنان و عراق بهلرزه در آورده است. این جنبشهای اعتراضی در بریتانیا قابل سنجش با سایر جنبشها نیست. اما اعتصابات مربوط بهشرایط اقلیمی و «خیزش علیه انقراض» (XR) براستی الهامبخش بودهاند، و دهها هزار نفر در آن شرکت کردند. رویدادهای مربوط به (XR) در دورههای طولانی رخ داده است، و در زمان شورش سبب آشفتگی برجسته در انگلیس، بهویژه در لندن، شده است.
🔸 در بسیاری از این جنبشها، کشمکشهای کهنه در شرایط جدید مطرح میشوند. در جنبشهای اجتماعی اینها گرهگاههایی هستند که سالهاست مورد بحث و جدل قرار گرفته است – نقش پلیس، مسالهی رهبری سیاسی و سازمانی، نقش طبقهیکارگر و غیره. موضوع خشونتپرهیزی یکی از موضوعات ویژهای است که این بحثوجدلها را تحت تاثیر قرار داده است.
🔸 در حالیکه ما مارکسیستها خشونت نظاممند (برنامهریزی شده) را دوست نداریم، برای «خشونتپرهیزی» بهعنوان یک راهبرد همهجانبه در جنبشهای اجتماعی بحث نمیکنیم. من نشان خواهم داد، که نظریهپردازان خشونتپرهیز اغلب پیشنهاد میکنند، که بین خشونت و خشونتپرهیزی انتخابی دوگانه وجود دارد. اما جنبشهای اجتماعی بسیار پیچیدهتر از این است. در واقع، ژرفنگری سرشت خشونت مورد اعتراض است. فعالانی که از موضع اصول و عقاید اخلاقی، همهی خشونتها مانند پرتاب سنگ، رویارویی بدنی یا ایستادگی در برابر دستگیریها را رد میکنند، شاید تعجب کنند که ببینند پارهای از نظریهپردازان «خشونتپرهیزی» بهکارگیری این ترفندها را ذیل جنبش بدون خشونت منتفی نمیدانند. انتفاضهی اول فلسطین نمونهای است که پیدرپی بهکار گرفته میشود و بهرغم پرتاب سنگ که مظهر آن مبارزه است، در حکم مبارزهای خشونتپرهیزانه دستهبندی میشود. در مقابل، جنبشهای «خشونتآمیز» ممکن است جنبشهایی شامل جنگ چریکی یا تروریسم باشد، اما اینها راهبردهایی نیستند که سنت کلاسیک مارکسیستی از آنها پشتیبانی کند. در واقع، همانگونه که خواهیم دید، بسیاری از مارکسیستها از استراتژیهای خشونتپرهیزانه برای دگرگونی ــ اعتصابات، تحصنها، اعتراضهای سیاسی ــ پشتیبانی میکنند، زیرا از راه هرجومرج اقتصادی و اجتماعی برای ایجاد تغییر طراحی شدهاند.
🔸 امروزه در درون جنبش، یک رویارویی نادرست بین «خشونتورزی» و «خشونتپرهیزی» وجود دارد، که دربارهی چگونگی آفرینش دگرگونی اجتماعی استدلالهای مهمی را پنهان میکند. از نگاه مارکسیستها، خشونت یک امر اخلاقی نیست، بلکه مسالهای در قلمرو راهکار و راهبرد است، که از سرشت نظام سرمایهداری برمیخیزد.
🔸 بیشترین انتقادی که در کتابهای چنووث، استفان و اکرمن و دووال بهنمونههای مبارزات خشونتپرهیز «موفق» اشاره میشود، معیارهای آنها تنها برای سنجش موفقیت است. هیچیک از جنبشهایی که آنها توصیف میکنند، منجر به نوعی تغییر اجتماعی نشد که بتواند آغازی برای توجه بهستم بنیادی و استثمار در قلب جامعهی سرمایهداری باشد. بهبیانی خام، ما میتوانیم موفقیت جنبشهایی را که بهآپارتاید در آفریقای جنوبی پایان دادند و آزادیهای مدنی را برای سیاه پوستان در ایالات متحده بهدست آوردند، جشن بگیریم، اما بیستوپنچ سال پس از اینکه نلسون ماندلا رئیس جمهور شد، بیش از نیمی از جمعیت آفریقای جنوبی هنوز زیر خط فقر زندگی میکنند و نابرابری از ۱۹۹۴ بیشتر شده است. باوجود پیروزیهای دههی ۱۹۶۰، نژادپرستی در آمریکا بهعنوان یک مشکل واقعی و رو به رشد باقی مانده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2G2
#مارتین_امپسون #بیژن_سپیدرودی
#لوترکینگ #گاندی #تغییر_انقلابی #خشونتپرهیزی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتین امپسون
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
13 دسامبر 2021
🔸 در هنگام نگارش این مقاله، شورشی جهانی طبقات حاکم را از هنگکنگ گرفته تا کلمبیا، از راه شیلی، هائیتی، کاتالونیا، مصر، لبنان و عراق بهلرزه در آورده است. این جنبشهای اعتراضی در بریتانیا قابل سنجش با سایر جنبشها نیست. اما اعتصابات مربوط بهشرایط اقلیمی و «خیزش علیه انقراض» (XR) براستی الهامبخش بودهاند، و دهها هزار نفر در آن شرکت کردند. رویدادهای مربوط به (XR) در دورههای طولانی رخ داده است، و در زمان شورش سبب آشفتگی برجسته در انگلیس، بهویژه در لندن، شده است.
🔸 در بسیاری از این جنبشها، کشمکشهای کهنه در شرایط جدید مطرح میشوند. در جنبشهای اجتماعی اینها گرهگاههایی هستند که سالهاست مورد بحث و جدل قرار گرفته است – نقش پلیس، مسالهی رهبری سیاسی و سازمانی، نقش طبقهیکارگر و غیره. موضوع خشونتپرهیزی یکی از موضوعات ویژهای است که این بحثوجدلها را تحت تاثیر قرار داده است.
🔸 در حالیکه ما مارکسیستها خشونت نظاممند (برنامهریزی شده) را دوست نداریم، برای «خشونتپرهیزی» بهعنوان یک راهبرد همهجانبه در جنبشهای اجتماعی بحث نمیکنیم. من نشان خواهم داد، که نظریهپردازان خشونتپرهیز اغلب پیشنهاد میکنند، که بین خشونت و خشونتپرهیزی انتخابی دوگانه وجود دارد. اما جنبشهای اجتماعی بسیار پیچیدهتر از این است. در واقع، ژرفنگری سرشت خشونت مورد اعتراض است. فعالانی که از موضع اصول و عقاید اخلاقی، همهی خشونتها مانند پرتاب سنگ، رویارویی بدنی یا ایستادگی در برابر دستگیریها را رد میکنند، شاید تعجب کنند که ببینند پارهای از نظریهپردازان «خشونتپرهیزی» بهکارگیری این ترفندها را ذیل جنبش بدون خشونت منتفی نمیدانند. انتفاضهی اول فلسطین نمونهای است که پیدرپی بهکار گرفته میشود و بهرغم پرتاب سنگ که مظهر آن مبارزه است، در حکم مبارزهای خشونتپرهیزانه دستهبندی میشود. در مقابل، جنبشهای «خشونتآمیز» ممکن است جنبشهایی شامل جنگ چریکی یا تروریسم باشد، اما اینها راهبردهایی نیستند که سنت کلاسیک مارکسیستی از آنها پشتیبانی کند. در واقع، همانگونه که خواهیم دید، بسیاری از مارکسیستها از استراتژیهای خشونتپرهیزانه برای دگرگونی ــ اعتصابات، تحصنها، اعتراضهای سیاسی ــ پشتیبانی میکنند، زیرا از راه هرجومرج اقتصادی و اجتماعی برای ایجاد تغییر طراحی شدهاند.
🔸 امروزه در درون جنبش، یک رویارویی نادرست بین «خشونتورزی» و «خشونتپرهیزی» وجود دارد، که دربارهی چگونگی آفرینش دگرگونی اجتماعی استدلالهای مهمی را پنهان میکند. از نگاه مارکسیستها، خشونت یک امر اخلاقی نیست، بلکه مسالهای در قلمرو راهکار و راهبرد است، که از سرشت نظام سرمایهداری برمیخیزد.
🔸 بیشترین انتقادی که در کتابهای چنووث، استفان و اکرمن و دووال بهنمونههای مبارزات خشونتپرهیز «موفق» اشاره میشود، معیارهای آنها تنها برای سنجش موفقیت است. هیچیک از جنبشهایی که آنها توصیف میکنند، منجر به نوعی تغییر اجتماعی نشد که بتواند آغازی برای توجه بهستم بنیادی و استثمار در قلب جامعهی سرمایهداری باشد. بهبیانی خام، ما میتوانیم موفقیت جنبشهایی را که بهآپارتاید در آفریقای جنوبی پایان دادند و آزادیهای مدنی را برای سیاه پوستان در ایالات متحده بهدست آوردند، جشن بگیریم، اما بیستوپنچ سال پس از اینکه نلسون ماندلا رئیس جمهور شد، بیش از نیمی از جمعیت آفریقای جنوبی هنوز زیر خط فقر زندگی میکنند و نابرابری از ۱۹۹۴ بیشتر شده است. باوجود پیروزیهای دههی ۱۹۶۰، نژادپرستی در آمریکا بهعنوان یک مشکل واقعی و رو به رشد باقی مانده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2G2
#مارتین_امپسون #بیژن_سپیدرودی
#لوترکینگ #گاندی #تغییر_انقلابی #خشونتپرهیزی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
خشونتپرهیزی، دگرگونی اجتماعی و انقلاب
نوشتهی: مارتین امپسون ترجمهی: بیژن سپیدرودی وسواس فکری گاندی در پرهیز از خشونت و هراس او از مبارزهی گستردهتر طبقاتی از پایین، پشتوانهای بود که در برهههای حیاتی مبارزهی کسانی را که فراتر از …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ مفهوم هژمونی فراتر از سیاست هویت و اقتصادگرایی است
گفتوگوی شیمنا ورگارا با خوان دال ماسو
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
13 دسامبر 2022
📝 توضیح: تابستان امسال پالگریو مک میلان کتاب «هژمونی و مبارزه طبقاتی: تروتسکی، گرامشی و مارکسیسم» اثر مارکسیست آرژانتینی خوان دال ماسو را منتشر کرد. شیمنا ورگارا، عضو صدای چپ، با دال ماسو دربارهی کتابش به نام مفهوم هژمونی که از سوی دو تن از درخشانترین مارکسیستهای انقلابی قرن بیستم، آنتونیو گرامشی و لئون تروتسکی بیان شده، مصاحبه کرد.
🔸 موضوع کتاب را مسئلهی هژمونی در برخی از جنبههای اصلی آن تشکیل میدهد: بهعنوان رابطهی رهبری طبقهی کارگر در میان سایر بخشهای تحت ستم، پیش و پس از انقلاب، بهمثابهی یک مفهوم سودمند برای درک روابط بینا-دولتی در یک سطح بینالمللی، و اینکه چگونه دولت بورژوایی در پی ایجاد مجدد یک پایگاه تودهای است. این مفهوم به دلایل متعدد هنوز به نظریهی مارکسیستی مرتبط است. در این میان، میتوان به مهمترین آنها اشاره کرد:
1) توسعهی سرمایهداری گرایش دارد جامعه را بین بورژوازی و طبقهی کارگر قطبی کند، اما قطبی شدن روندی مطلق نیست. هنوز اقشار مختلف اجتماعی وجود دارند و از این رو مطالبات خاصی دارند که دقیقاً در خواستهای یکی از این دو طبقهی اساسی نمیگنجند. اگر میخواهیم اتحادی بر پا کنیم که بتواند با سرمایهداری مقابله کند و آن را به شکست کشاند، باید این خواستها برآورده شوند.
2) سرمایهداری بر استثمار کار مزدی استوار است، اما به نفع خود، اشکال خاصی از ستم خارج از اقتصاد، مانند ستم بر زنان و نژادپرستی را نیز مجدداً فرموله میکند.
3) در خلال چند دهه گذشته، در نتیجهی سقوط استالینیسم و ارتباط پر از خطای (و اغلب بدخواهانه) آن با کمونیسم، افکار مارکسیستی بیاعتبار شده است. در نتیجه، نظریههای جدید جایگاه خود را به دست آوردهاند، نظریههایی که بر جنبشهای اجتماعی یا موضوعات جدیدی متمرکزند و جایگزین طبقهی کارگر بهعنوان عامل تغییر شدهاند (دیدگاههایی که به انواع مختلف اتونومیسم نزدیکترند)، یا نظریههایی که هژمونی را بدون هیچ دخلی به طبقه ابتدا با هدف ایجاد گفتمانهای سیاسی مترقی و سپس گفتمانهای پوپولیستی (لاکلائو و موفه) بازتفسیر میکنند. در برخی از موارد، این دیدگاهها برای ترویج نوعی همکاری بین «جنبشهای اجتماعی» و دولت ترکیب شدهاند. همانگونه که بهویژه در آمریکای لاتین تحت حکومتهای «پسانئولیبرال» فرض شده است یا ــ بهرغم تفاوتهای آشکار ــ آنگونه که برخی از بخشهای جنبشهای اجتماعی امروز در ایالات متحده نیز، در رابطه با دولت بایدن پیشنهاد میکنند. با وارسی مجدد مسئلهی هژمونی در اصطلاح مارکسیستی، میتوان یک بار دیگر مرکزیت طبقهی کارگر را بهعنوان یک سوژهی انقلابی مطرح کرد. این به نوبهی خود به معنای آن است که خواستهای سایر بخشهای اجتماعی، که هم از حیث دگرگونیهای اقتصادی و هم از منظر حقوق مرتبط با موضوعات نژادی، قومیتی و جنسیتی تحتتأثیر سرمایهداریاند، نیز درنظر گرفته شود. من فکر میکنم این یک پرسش اساسی است، زیرا از زمان بحران 2008، مارکسیسم تا حد معینی اقتدار خود را بهعنوان نظریهای که میتواند بحرانهای اقتصادی را تبیین کند بازیافته است، اما هنوز نفوذ خود را بهعنوان یک استراتژی سیاسی به کار نبسته است. من بر این باورم این بحث بهویژه برای ایالات متحده مهم است، زیرا رویکرد مارکسیستی به مسئله هژمونی امکان فراتر رفتن از تضاد بین «سیاست هویت» و رویکرد اقتصادگرایانه به مسئلهی طبقه را (که برای مثال توسط بخشی از مجله ژاکوبن و همچنین توسط رهبران جنبشهای اجتماعی طرح شده است) فراهم میکند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3jq
#هژمونی
#خوان_دال_ماسو
#شیمنا_ورگارا
#بیژن_سپیدرودی
#گرامشی
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ مفهوم هژمونی فراتر از سیاست هویت و اقتصادگرایی است
گفتوگوی شیمنا ورگارا با خوان دال ماسو
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
13 دسامبر 2022
📝 توضیح: تابستان امسال پالگریو مک میلان کتاب «هژمونی و مبارزه طبقاتی: تروتسکی، گرامشی و مارکسیسم» اثر مارکسیست آرژانتینی خوان دال ماسو را منتشر کرد. شیمنا ورگارا، عضو صدای چپ، با دال ماسو دربارهی کتابش به نام مفهوم هژمونی که از سوی دو تن از درخشانترین مارکسیستهای انقلابی قرن بیستم، آنتونیو گرامشی و لئون تروتسکی بیان شده، مصاحبه کرد.
🔸 موضوع کتاب را مسئلهی هژمونی در برخی از جنبههای اصلی آن تشکیل میدهد: بهعنوان رابطهی رهبری طبقهی کارگر در میان سایر بخشهای تحت ستم، پیش و پس از انقلاب، بهمثابهی یک مفهوم سودمند برای درک روابط بینا-دولتی در یک سطح بینالمللی، و اینکه چگونه دولت بورژوایی در پی ایجاد مجدد یک پایگاه تودهای است. این مفهوم به دلایل متعدد هنوز به نظریهی مارکسیستی مرتبط است. در این میان، میتوان به مهمترین آنها اشاره کرد:
1) توسعهی سرمایهداری گرایش دارد جامعه را بین بورژوازی و طبقهی کارگر قطبی کند، اما قطبی شدن روندی مطلق نیست. هنوز اقشار مختلف اجتماعی وجود دارند و از این رو مطالبات خاصی دارند که دقیقاً در خواستهای یکی از این دو طبقهی اساسی نمیگنجند. اگر میخواهیم اتحادی بر پا کنیم که بتواند با سرمایهداری مقابله کند و آن را به شکست کشاند، باید این خواستها برآورده شوند.
2) سرمایهداری بر استثمار کار مزدی استوار است، اما به نفع خود، اشکال خاصی از ستم خارج از اقتصاد، مانند ستم بر زنان و نژادپرستی را نیز مجدداً فرموله میکند.
3) در خلال چند دهه گذشته، در نتیجهی سقوط استالینیسم و ارتباط پر از خطای (و اغلب بدخواهانه) آن با کمونیسم، افکار مارکسیستی بیاعتبار شده است. در نتیجه، نظریههای جدید جایگاه خود را به دست آوردهاند، نظریههایی که بر جنبشهای اجتماعی یا موضوعات جدیدی متمرکزند و جایگزین طبقهی کارگر بهعنوان عامل تغییر شدهاند (دیدگاههایی که به انواع مختلف اتونومیسم نزدیکترند)، یا نظریههایی که هژمونی را بدون هیچ دخلی به طبقه ابتدا با هدف ایجاد گفتمانهای سیاسی مترقی و سپس گفتمانهای پوپولیستی (لاکلائو و موفه) بازتفسیر میکنند. در برخی از موارد، این دیدگاهها برای ترویج نوعی همکاری بین «جنبشهای اجتماعی» و دولت ترکیب شدهاند. همانگونه که بهویژه در آمریکای لاتین تحت حکومتهای «پسانئولیبرال» فرض شده است یا ــ بهرغم تفاوتهای آشکار ــ آنگونه که برخی از بخشهای جنبشهای اجتماعی امروز در ایالات متحده نیز، در رابطه با دولت بایدن پیشنهاد میکنند. با وارسی مجدد مسئلهی هژمونی در اصطلاح مارکسیستی، میتوان یک بار دیگر مرکزیت طبقهی کارگر را بهعنوان یک سوژهی انقلابی مطرح کرد. این به نوبهی خود به معنای آن است که خواستهای سایر بخشهای اجتماعی، که هم از حیث دگرگونیهای اقتصادی و هم از منظر حقوق مرتبط با موضوعات نژادی، قومیتی و جنسیتی تحتتأثیر سرمایهداریاند، نیز درنظر گرفته شود. من فکر میکنم این یک پرسش اساسی است، زیرا از زمان بحران 2008، مارکسیسم تا حد معینی اقتدار خود را بهعنوان نظریهای که میتواند بحرانهای اقتصادی را تبیین کند بازیافته است، اما هنوز نفوذ خود را بهعنوان یک استراتژی سیاسی به کار نبسته است. من بر این باورم این بحث بهویژه برای ایالات متحده مهم است، زیرا رویکرد مارکسیستی به مسئله هژمونی امکان فراتر رفتن از تضاد بین «سیاست هویت» و رویکرد اقتصادگرایانه به مسئلهی طبقه را (که برای مثال توسط بخشی از مجله ژاکوبن و همچنین توسط رهبران جنبشهای اجتماعی طرح شده است) فراهم میکند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3jq
#هژمونی
#خوان_دال_ماسو
#شیمنا_ورگارا
#بیژن_سپیدرودی
#گرامشی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مفهوم هژمونی فراتر از سیاست هویت و اقتصادگرایی
گفتگوی شیمنا ورگارا با خوان دال ماسو ترجمهی:بیژن سپیدرودی موضوع کتاب را مسئلهی هژمونی در برخی از جنبههای اصلی آن تشکیل میدهد: بهعنوان رابطهی رهبری طبقهی کارگر در میان سایر بخشهای تحت ستم، پ…