▫️ نقد مارکسیستی نظریهی «بُرشگاه»
نوشتهی: باربارا فولی
ترجمهی: ن. ناجی
1 ژوئن 2018
🔸واژهی Intersection به معنی فصل اشتراک، مقطع مشترک، نقطهی تقاطع، تقاطع و… بین دو یا چند چیز یا وضعیت است. بنابراین ما برای Intersection، معادل «بُرشگاه» و برای Intersectionality، «همْبرشگاهی» را انتخاب کردهایم. این اصطلاح کلید واژهای است برآمده از مبارزات جنبش فمینیستی درآمریکا، که برای درک و ارائهی راهکارهای اجتماعی بسیار گسترده در حوزههای دیگر نیز رواج یافتهاست. مثلا در بسیاری از دانشگاههای آمریکا، نه تنها استادان علوم اجتماعی موظف شدهاند که حتماً فصلی از دروس خود را بر این مبنا ارائه دهند، بلکه در گفتمان مبارزات اجتماعی، عدالتخواهی و برابریطلبیهای نژادی، جنسی، قومی و مذهبی جایگاه برجستهای بهدست آوردهاست.
🔸مسائل طرحشده در نظریهی «بُرشگاه» اهمیتی حیاتی دارند؛ چه برای پژوهشگر و چه هر انسانی عادی، برای هرکس که دلمشغول عدالت اجتماعی و متعهد به درک انواع علیتی است که موجب نابرابریهای شدید جامعهی امروز میشود.
🔸جنس، نژاد و طبقه – این چیزی که تری ایگلتون یکبار از آنها، بهعنوان «تثلیث مقدس معاصر» یاد کرد، یا به قول مارتا گیمنز، این «سه گانه»ها، – این مقولهها – چگونه با هم مرتبط اند، و زمانی که یکی از آنها میانکنش مابینشان را مقرر میکند، چه نوع پارادایم علّیای آنجا دست در کار است؟ من بعضی مخالفتهای طرفداران نظریهی «بُرشگاه» را قبول میکنم که میگویند ما نباید این مقولهها را به «هویت» تقلیل دهیم و اینکه آنها، همانگونه که آنژماری هانکاک طرح کردهاست، «مقولههای تحلیلی» هستند. اما اگر جنس، نژاد و طبقه، مقولههای تحلیلی باشند، از چه نوعی هستند؟ آیا آنها قیاسپذیراند یا متمایز؟ آیا میتوان نقش علیت آنها را در نوع خاصی از سلسلهمراتب قرارداد، یا آنها بهموجب کارکرد «درون آمیخته» و متناظرشان، از ضرورت هستیشناسانهی همترازی برخوردارند؟ آیا اصلاً میتوان آنها را به نیت پژوهش از یکدیگر انتزاع کرد؟
🔸متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-k8
#باربارا_فولی #ن_ناجی
#کرشناو #برشگاه #طبقه #جنسیت #نژاد
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: باربارا فولی
ترجمهی: ن. ناجی
1 ژوئن 2018
🔸واژهی Intersection به معنی فصل اشتراک، مقطع مشترک، نقطهی تقاطع، تقاطع و… بین دو یا چند چیز یا وضعیت است. بنابراین ما برای Intersection، معادل «بُرشگاه» و برای Intersectionality، «همْبرشگاهی» را انتخاب کردهایم. این اصطلاح کلید واژهای است برآمده از مبارزات جنبش فمینیستی درآمریکا، که برای درک و ارائهی راهکارهای اجتماعی بسیار گسترده در حوزههای دیگر نیز رواج یافتهاست. مثلا در بسیاری از دانشگاههای آمریکا، نه تنها استادان علوم اجتماعی موظف شدهاند که حتماً فصلی از دروس خود را بر این مبنا ارائه دهند، بلکه در گفتمان مبارزات اجتماعی، عدالتخواهی و برابریطلبیهای نژادی، جنسی، قومی و مذهبی جایگاه برجستهای بهدست آوردهاست.
🔸مسائل طرحشده در نظریهی «بُرشگاه» اهمیتی حیاتی دارند؛ چه برای پژوهشگر و چه هر انسانی عادی، برای هرکس که دلمشغول عدالت اجتماعی و متعهد به درک انواع علیتی است که موجب نابرابریهای شدید جامعهی امروز میشود.
🔸جنس، نژاد و طبقه – این چیزی که تری ایگلتون یکبار از آنها، بهعنوان «تثلیث مقدس معاصر» یاد کرد، یا به قول مارتا گیمنز، این «سه گانه»ها، – این مقولهها – چگونه با هم مرتبط اند، و زمانی که یکی از آنها میانکنش مابینشان را مقرر میکند، چه نوع پارادایم علّیای آنجا دست در کار است؟ من بعضی مخالفتهای طرفداران نظریهی «بُرشگاه» را قبول میکنم که میگویند ما نباید این مقولهها را به «هویت» تقلیل دهیم و اینکه آنها، همانگونه که آنژماری هانکاک طرح کردهاست، «مقولههای تحلیلی» هستند. اما اگر جنس، نژاد و طبقه، مقولههای تحلیلی باشند، از چه نوعی هستند؟ آیا آنها قیاسپذیراند یا متمایز؟ آیا میتوان نقش علیت آنها را در نوع خاصی از سلسلهمراتب قرارداد، یا آنها بهموجب کارکرد «درون آمیخته» و متناظرشان، از ضرورت هستیشناسانهی همترازی برخوردارند؟ آیا اصلاً میتوان آنها را به نیت پژوهش از یکدیگر انتزاع کرد؟
🔸متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-k8
#باربارا_فولی #ن_ناجی
#کرشناو #برشگاه #طبقه #جنسیت #نژاد
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکسیستی نظریهی «بُرشگاه»
نوشتهی: باربارا فولی ترجمهی: ن. ناجی جنس، نژاد و طبقه – این چیزی که تری ایگلتون یکبار از آنها، بهعنوان «تثلیث مقدس معاصر» یاد کرد، یا بهقول مارتا گیمنز، این «سه گانه»ها، – این مقولهها &…
▫️ کار نامولد همچون کارِ بیشینهسازِ نرخ سود
نوشتهی: جرالد دومهنیل و دومنیک لووی
ترجمهی: ن. ناجی
10دسامبر 2018
🔸 زمانیکه مارکس درآغاز کاپیتال، ارزش را همچون کارِ پیکریافته تعریف میکند، همچنین روشن میکند که تنها یک مقوله از کار، کارمولد، ارزشآفرین است. بههر صورت او وارد هیچ بحث جدیای در اینمورد که کار نامولد چیست، نمیشود.
هیچ فصل یا بخشی ویژه از کاپیتال بهتمایز این دو مقوله از کار، تخصیص نیافتهاست، مگر بهشکل چند مشکلگشاییِ «موضعی» در مضمونهای مختلف...
🔸 خوانندهی کاپیتال ممکن است بپرسد در این تمایزِ دقیق در واقع چه چیزی اهمیت دارد؟ اینجا دستکم دو موضوع مطرح و مهماند. نکتهی اول تحلیلی است. چرا سرمایهداران چنین کارهای نامولدی را میپذیرند؟ یا چرا آنها این کارگرانِ نامولد را استخدام میکنند؟ نکتهی دوم مربوط است به دلالتهای سیاسیِ آن. در چارچوب سادهی مانیفست کمونیست، طبقهی بورژوا در مبارزهی طبقاتی رودرروی یک طبقهی پرولتر است، و دیگر جای زیادی برای دیگرانی جز ایندو نیست. یک کارگر پرولتر کیست؟ کارگری است مزدبگیر و فروشندهی نیروی کارش، چراکه هیچ دسترسی مستقیمی به وسائل تولید ندارد. یک کارمند فروشنده هم مسلماً همین شرایط را دارا است. ولی براساس چارچوب تحلیلی مارکس، استثمار، در سرمایهداری بر استخراج ارزشاضافی متکی است، و معلوم است که ارزش اضافی، کار مولدِ اضافی است. آیا این بدان معنا است که کارکنانِ نامولداستثمار نمیشوند؟ موقعیت آنها در قالب مناسبات تولید سرمایهدارانه چیست؟ این نوشتار قصد پاسخگویی به همهی این سئوالات را ندارد، ولی بهرویکرد و وارسی مارکس از کار نامولد خواهد پرداخت. نتیجهی اصلی این است که مارکس کار نامولد را بهسادگی کنار نمیگذارد، بلکه نظریهی کارِ او (در بنگاهها) در واقع دووجهی است. کار نامولد باید جدی تلقی شود.
🔸 تحلیل مارکس از کار، دووجهی است. هردو مقولهی کار مستقیمأ در رابطه با تئوری سرمایهاند: (1) کار صرف شده در کارگاه بهقصد تولید، و بهشکلی که منشاء اضافه است ؛ و(2) کار رصدگرِ فرآیندِ سرمایه. کار نامولد مفید است. مشخصترین بیان عملکرد آن بیشینهکردنِ نرخِ سود است: صرفهجویی در دروندادهها، تولید تا سرحدِ کارآییِ ممکن، فروش در اسرع وقت با بهترین قیمت. دلیل این فعالیت تضمینکردن بیشترین سود برای سرمایهدار، در تناسب با سرمایهی گذاشتهشده است. روشن است که هزینههای غیرمولد میبایست از سود تفریق شود، و در این معنا، اخلال در نرخ سود است، ولی نقش آن کمکردن از دیگرهزینهها یا افزایش حداکثر بارآوری یا فروشی است که میتواند بر مبنای همان سرمایه متحقق شود.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-C8
#جرالد_دومهنیل #دومنیک_لووی #ن_ناجی
#کار_مولد #کار_نامولد #مارکس #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: جرالد دومهنیل و دومنیک لووی
ترجمهی: ن. ناجی
10دسامبر 2018
🔸 زمانیکه مارکس درآغاز کاپیتال، ارزش را همچون کارِ پیکریافته تعریف میکند، همچنین روشن میکند که تنها یک مقوله از کار، کارمولد، ارزشآفرین است. بههر صورت او وارد هیچ بحث جدیای در اینمورد که کار نامولد چیست، نمیشود.
هیچ فصل یا بخشی ویژه از کاپیتال بهتمایز این دو مقوله از کار، تخصیص نیافتهاست، مگر بهشکل چند مشکلگشاییِ «موضعی» در مضمونهای مختلف...
🔸 خوانندهی کاپیتال ممکن است بپرسد در این تمایزِ دقیق در واقع چه چیزی اهمیت دارد؟ اینجا دستکم دو موضوع مطرح و مهماند. نکتهی اول تحلیلی است. چرا سرمایهداران چنین کارهای نامولدی را میپذیرند؟ یا چرا آنها این کارگرانِ نامولد را استخدام میکنند؟ نکتهی دوم مربوط است به دلالتهای سیاسیِ آن. در چارچوب سادهی مانیفست کمونیست، طبقهی بورژوا در مبارزهی طبقاتی رودرروی یک طبقهی پرولتر است، و دیگر جای زیادی برای دیگرانی جز ایندو نیست. یک کارگر پرولتر کیست؟ کارگری است مزدبگیر و فروشندهی نیروی کارش، چراکه هیچ دسترسی مستقیمی به وسائل تولید ندارد. یک کارمند فروشنده هم مسلماً همین شرایط را دارا است. ولی براساس چارچوب تحلیلی مارکس، استثمار، در سرمایهداری بر استخراج ارزشاضافی متکی است، و معلوم است که ارزش اضافی، کار مولدِ اضافی است. آیا این بدان معنا است که کارکنانِ نامولداستثمار نمیشوند؟ موقعیت آنها در قالب مناسبات تولید سرمایهدارانه چیست؟ این نوشتار قصد پاسخگویی به همهی این سئوالات را ندارد، ولی بهرویکرد و وارسی مارکس از کار نامولد خواهد پرداخت. نتیجهی اصلی این است که مارکس کار نامولد را بهسادگی کنار نمیگذارد، بلکه نظریهی کارِ او (در بنگاهها) در واقع دووجهی است. کار نامولد باید جدی تلقی شود.
🔸 تحلیل مارکس از کار، دووجهی است. هردو مقولهی کار مستقیمأ در رابطه با تئوری سرمایهاند: (1) کار صرف شده در کارگاه بهقصد تولید، و بهشکلی که منشاء اضافه است ؛ و(2) کار رصدگرِ فرآیندِ سرمایه. کار نامولد مفید است. مشخصترین بیان عملکرد آن بیشینهکردنِ نرخِ سود است: صرفهجویی در دروندادهها، تولید تا سرحدِ کارآییِ ممکن، فروش در اسرع وقت با بهترین قیمت. دلیل این فعالیت تضمینکردن بیشترین سود برای سرمایهدار، در تناسب با سرمایهی گذاشتهشده است. روشن است که هزینههای غیرمولد میبایست از سود تفریق شود، و در این معنا، اخلال در نرخ سود است، ولی نقش آن کمکردن از دیگرهزینهها یا افزایش حداکثر بارآوری یا فروشی است که میتواند بر مبنای همان سرمایه متحقق شود.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-C8
#جرالد_دومهنیل #دومنیک_لووی #ن_ناجی
#کار_مولد #کار_نامولد #مارکس #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کار نامولد همچون کارِ بیشینهسازِ نرخ سود
نوشتهی: جرالد دومهنیل و دومنیک لووی ترجمهی: ن. ناجی تحلیل مارکس از کار، دووجهی است. هردو مقولهی کار مستقیمأ در رابطه با تئوری سرمایهاند: (1) کار صرفشده در کارگاه بهقصد تولید، و بهشکلی که من…
▫️علیه ماتریالیسم تاریخی
▫️ مارکسیسم همچون گفتمانی مرتبهی اول
30 ژوئیه 2023
نوشتهی: ریچارد گان
ترجمهی: ن. ناجی
🔸 مارکس بهعنوان نظریهپردازی اجتماعی معروف است، به این معنا که «جامعه» را موضوعِ تأملِ نظری قرار داده است. هدف نوشتهی حاضر این است که مستدل کند مارکس نه نظریهپردازی اجتماعی است و نه اساساً «نظریهپرداز» در این معنای مشخص. (من «نظریهپرداز» را کسی میدانم که موضوعی را، حالا هر موضوعی که میخواهد باشد، مورد تأمل قرار میدهد و آن موضوع نیز ذیل مجموعهای از مفاهیم یا مقولات یا اصطلاحات مشخص میشود.) شکل اولیهی بحثم را میتوان اینطور روایت کرد: مارکس نظریهای اجتماعی ارائه نمیدهد بلکه نقد آن را به دست میدهد، به همان معنا که نقدِ فلسفه (در آثار اولیهاش) و نقدِ اقتصاد سیاسی را (که در 1844 آغاز شد و در دستنوشتههای 1858-1857 گروندریسه و کاپیتال از سر گرفته شد) در اختیار میگذارد. همین نکته را میتوان این طور بیان کرد که مارکس جامعهشناس نبود بلکه منتقد جامعهشناسی بود: «جامعهشناسی مارکسیستی» اصطلاحی است متناقض. (منظورم از «جامعهشناسی» فقط دانشرشتهای نیست که بر شالودههای نوکانتی در نیمهی دوم سدهی نوزدهم بنا شده است بلکه منظورم هرگونه نظریهی عام جامعه از هر قسمی است) توضیح بیشتر ادعایم از این قرار خواهد بود: ماتریالیسم تاریخی غیرمارکسیستی است، آنهم نه فقط از منظر اصطلاحشناسی یا از منظر جبرباوری اقتصادی که مثلاً صورتبندیهای مارکس در پیشگفتار 1859 پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به آن درمیغلتد.
🔸 اما از چه چیزهایی باید دست کشید؟ قبل از هر چیزی و بنا به تعریف اولیهام، باید جامعهشناسی را کنار گذاشت. جامعهشناسی (بهعنوان هر نظریهی عامی دربارهی هر گونه جامعه، فارغ از اینکه نظریهای ارادهباور یا جبرباور، فردگرا یا ساختارگرا، وبری یا دورکهایمی و «بورژوایی» یا «مارکسیستی» باشد) به محض کنار گذاشتن مفهوم نظریهی عام خودبهخود از بین میرود. بار دیگر بنا به همان تعریف اولیهام، مارکس چنانچه تز وحدت عمل نظریهی خودش را جدی بگیرد، دیگر نمیتواند نظریهپردازی اجتماعی باشد. در حقیقت مارکس نظریهپرداز اجتماعی نیست، چرا که (در «تزهایی دربارهی فوئرباخ»، تز هشتم) اعلام میکند که «همهی زندگی اجتماعی اساساً پراتیکی است» و همچنین به همین سیاق در دستنوشتههای 1844 اذعان میکند کلید درک نهاد مالکیت خصوصیْ کار بیگانه است و نه برعکس. تأکید چنین مقولاتی بر کنش، یا پراتیک، در تقابل با ساختارهای اجتماعی است: به نظر میرسد که مارکس میگوید اگر میخواهید «جامعه» را بفهمید، باید به پراکسیسی بنگرید که جامعه (در حال حاضر و زیر نفوذ بیگانگی) از آن بر آمده است و نه به خودِ جامعه بهصورت فینفسه.
🔸 در گام دوم ماتریالیسم تاریخی را نیز باید کنار گذاشت. آنچه بهاصطلاح ماتریالیسم تاریخی نام گرفته، نزدیکترین رویکرد به یک نظریهی عام جامعه است که نوشتههای مارکس ــ بهخصوص پارهی اول ایدئولوژی آلمانی و پیشگفتار 1859 ــ شامل بود... ماتریالیسم تاریخی قربانی نقد مارکسیستی (مشتق از تز وحدت نظریه/عمل) از نظریه بهمثابهی «نظریهای دربارهی …» میشود. ایدههای لنینیستی و انگلسی از کاپیتال بهمثابهی نوعی کاربستِ مشخصِ برداشت نوعی ماتریالیستی تاریخی (همراه با خود روابط میان جنس/نوع) نیز همگی نقش بر آب شدند... نقد ماتریالیسم تاریخی که اینجا طرح شده کمتر به محتوای آن و بیشتر به شکل آن مربوط است. مشاجرات درون ماتریالیسم تاریخی و دربارهی آن البته پرشمار بودهاند. برای مثال، پرسشی همیشگی وجود دارد که ماتریالیسم تاریخی کلیتبخش است یا علّیتباور؛ دیگر پرسش مرتبط این است که آیا «زیربنا»ی اقتصادی را میتوان مستقل از «روبنا»ی سیاسی و حقوقی و ایدئولوژیک مفهومپردازی کرد یا خیر؛ و مشاجرهای در مورد این مسئله که آیا «نیروهای» مولد بر «مناسبات» تولید اولویت دارند یا برعکس. مسئلهی تدقیق تعریف نیروها و مناسباتِ تولید نیز کماکان به همین اندازه مناقشهبرانگیز است. هیچیک از این مناقشات به جایگاه یا شکل ماتریالیسم تاریخی نمیپردازند. پس از نظرگاه فعلی ما همگی ثانوی محسوب میشوند. شاید تنها حرف معقولی که در مسیر این مباحثات گفته شده این باشد که در پیشگفتار 1859 مارکس (در مسیر توضیح «سرنخ راهنمای» مطالعاتش) هیچ اشارهای به طبقه نیست، در حالی که درجملهی آغازین مانیفست کمونیست این سرنخ منحصراً همانا پراکسیس مبارزهی طبقاتی توصیف میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AA
#ریچارد_گان #ن_ناجی
#فرانظریه #ماتریالیسم_تاریخی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مارکسیسم همچون گفتمانی مرتبهی اول
30 ژوئیه 2023
نوشتهی: ریچارد گان
ترجمهی: ن. ناجی
🔸 مارکس بهعنوان نظریهپردازی اجتماعی معروف است، به این معنا که «جامعه» را موضوعِ تأملِ نظری قرار داده است. هدف نوشتهی حاضر این است که مستدل کند مارکس نه نظریهپردازی اجتماعی است و نه اساساً «نظریهپرداز» در این معنای مشخص. (من «نظریهپرداز» را کسی میدانم که موضوعی را، حالا هر موضوعی که میخواهد باشد، مورد تأمل قرار میدهد و آن موضوع نیز ذیل مجموعهای از مفاهیم یا مقولات یا اصطلاحات مشخص میشود.) شکل اولیهی بحثم را میتوان اینطور روایت کرد: مارکس نظریهای اجتماعی ارائه نمیدهد بلکه نقد آن را به دست میدهد، به همان معنا که نقدِ فلسفه (در آثار اولیهاش) و نقدِ اقتصاد سیاسی را (که در 1844 آغاز شد و در دستنوشتههای 1858-1857 گروندریسه و کاپیتال از سر گرفته شد) در اختیار میگذارد. همین نکته را میتوان این طور بیان کرد که مارکس جامعهشناس نبود بلکه منتقد جامعهشناسی بود: «جامعهشناسی مارکسیستی» اصطلاحی است متناقض. (منظورم از «جامعهشناسی» فقط دانشرشتهای نیست که بر شالودههای نوکانتی در نیمهی دوم سدهی نوزدهم بنا شده است بلکه منظورم هرگونه نظریهی عام جامعه از هر قسمی است) توضیح بیشتر ادعایم از این قرار خواهد بود: ماتریالیسم تاریخی غیرمارکسیستی است، آنهم نه فقط از منظر اصطلاحشناسی یا از منظر جبرباوری اقتصادی که مثلاً صورتبندیهای مارکس در پیشگفتار 1859 پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به آن درمیغلتد.
🔸 اما از چه چیزهایی باید دست کشید؟ قبل از هر چیزی و بنا به تعریف اولیهام، باید جامعهشناسی را کنار گذاشت. جامعهشناسی (بهعنوان هر نظریهی عامی دربارهی هر گونه جامعه، فارغ از اینکه نظریهای ارادهباور یا جبرباور، فردگرا یا ساختارگرا، وبری یا دورکهایمی و «بورژوایی» یا «مارکسیستی» باشد) به محض کنار گذاشتن مفهوم نظریهی عام خودبهخود از بین میرود. بار دیگر بنا به همان تعریف اولیهام، مارکس چنانچه تز وحدت عمل نظریهی خودش را جدی بگیرد، دیگر نمیتواند نظریهپردازی اجتماعی باشد. در حقیقت مارکس نظریهپرداز اجتماعی نیست، چرا که (در «تزهایی دربارهی فوئرباخ»، تز هشتم) اعلام میکند که «همهی زندگی اجتماعی اساساً پراتیکی است» و همچنین به همین سیاق در دستنوشتههای 1844 اذعان میکند کلید درک نهاد مالکیت خصوصیْ کار بیگانه است و نه برعکس. تأکید چنین مقولاتی بر کنش، یا پراتیک، در تقابل با ساختارهای اجتماعی است: به نظر میرسد که مارکس میگوید اگر میخواهید «جامعه» را بفهمید، باید به پراکسیسی بنگرید که جامعه (در حال حاضر و زیر نفوذ بیگانگی) از آن بر آمده است و نه به خودِ جامعه بهصورت فینفسه.
🔸 در گام دوم ماتریالیسم تاریخی را نیز باید کنار گذاشت. آنچه بهاصطلاح ماتریالیسم تاریخی نام گرفته، نزدیکترین رویکرد به یک نظریهی عام جامعه است که نوشتههای مارکس ــ بهخصوص پارهی اول ایدئولوژی آلمانی و پیشگفتار 1859 ــ شامل بود... ماتریالیسم تاریخی قربانی نقد مارکسیستی (مشتق از تز وحدت نظریه/عمل) از نظریه بهمثابهی «نظریهای دربارهی …» میشود. ایدههای لنینیستی و انگلسی از کاپیتال بهمثابهی نوعی کاربستِ مشخصِ برداشت نوعی ماتریالیستی تاریخی (همراه با خود روابط میان جنس/نوع) نیز همگی نقش بر آب شدند... نقد ماتریالیسم تاریخی که اینجا طرح شده کمتر به محتوای آن و بیشتر به شکل آن مربوط است. مشاجرات درون ماتریالیسم تاریخی و دربارهی آن البته پرشمار بودهاند. برای مثال، پرسشی همیشگی وجود دارد که ماتریالیسم تاریخی کلیتبخش است یا علّیتباور؛ دیگر پرسش مرتبط این است که آیا «زیربنا»ی اقتصادی را میتوان مستقل از «روبنا»ی سیاسی و حقوقی و ایدئولوژیک مفهومپردازی کرد یا خیر؛ و مشاجرهای در مورد این مسئله که آیا «نیروهای» مولد بر «مناسبات» تولید اولویت دارند یا برعکس. مسئلهی تدقیق تعریف نیروها و مناسباتِ تولید نیز کماکان به همین اندازه مناقشهبرانگیز است. هیچیک از این مناقشات به جایگاه یا شکل ماتریالیسم تاریخی نمیپردازند. پس از نظرگاه فعلی ما همگی ثانوی محسوب میشوند. شاید تنها حرف معقولی که در مسیر این مباحثات گفته شده این باشد که در پیشگفتار 1859 مارکس (در مسیر توضیح «سرنخ راهنمای» مطالعاتش) هیچ اشارهای به طبقه نیست، در حالی که درجملهی آغازین مانیفست کمونیست این سرنخ منحصراً همانا پراکسیس مبارزهی طبقاتی توصیف میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AA
#ریچارد_گان #ن_ناجی
#فرانظریه #ماتریالیسم_تاریخی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
علیه ماتریالیسم تاریخی
مارکسیسم همچون گفتمانی مرتبهی اول نوشتهی: ریچارد گان ترجمهی: ن. ناجی اما مارکسیسم منهای ماتریالیسم تاریخی چه میتواند باشد؟ پاسخ کلی به این پرسش در آنچه تا به اینجا گفتیم مستتر است. مارکسیسم…