زبان نایینی
1.08K subscribers
4.21K photos
1.56K videos
211 files
384 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
برای گرامی داشت شاعر بزرگ معاصر در سالروز تولد او
@naein_nameh
Forwarded from (م.ر.عرفانیان)
برگی از تقویم تاریخ

۸ اسفند زادروز کمال اجتماعی جندقی "گلبانگ"

(زاده ۸ اسفند ۱۳۰۸ شیراز -- درگذشته ۵ اسفند ۱۴۰۱ تهران) شاعر، نویسنده، طنزپرداز و ویراستار

او در سال ۱۳۲۵ برای تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی شد و در پلشت ورامین، توفیق همخانه شدن با «مهدی اخوان ثالث» را پیدا کرد. اخوان به‌عنوان استادش، نارسایی شعرش را گوشزد کرد و چند ماه بعد که با وی دیدار داشت و غزلی برای او خواند، اخوان شعرش را با تخلص «گلبانگ» پسندید. در سال ۱۳۳۲ وزارت فرهنگ، گروهی از معلمان را در اختیار وزارت کار قرار داد و او مشغول کارهای دفتری شد. در همان زمان به دفتر مجله‌ای رفت و با «دکتر اسلامی ندوشن» آشنا شد. همزمان به بنگاه نشر و ترجمه کتاب هم رفت و کتاب «هیوبر دارک» در مورد تپه‌های سیلک با تنظیم، مقدمه، ویرایش و فهرست‌نگاری او منتشر شد.
وی در دهه ۳۰ و ۴۰ به ویراستاری مشغول شد و با نویسندگان برجسته مانند «عبدالحسین زرین‌کوب» کار کرد و بیش از هزار کتاب با کوشش او به‌چاپ رسید. او ویراستاری شد که ۷۰ سال مورد اعتماد منوچهر ستوده، ایرج افشار، شفیعی‌کدکنی و... بود. 
وی نظارت دقیقی بر چاپ فرهنگنامه‌های سخن داشت و از او تاکنون ۶ عنوان کتاب منتشر شده است که از آن‌جمله «اسم گل» منتخب اشعار‌، «کلیات سعدی» با کوشش او، «منظومه پندگذار در ادب فارسی» و «مجموعه اشعار گلبانگ» است.
  او با نام‌های مستعار کمالو، نیمسوز و کماج با نشریات طنز توفیق، چلنگر و آهنگر همکاری داشت.
کمال اجتماعی جندقی در ۹۳ سالگی درگذشت و در قطعه نام‌آوران به‌خاک سپرده شد.

🆔 @bargi_az_tarikh

#برگی_از_تقویم_تاریخ

۰
Audio
#آموزش_گویش_نایینی
#استقبال_از_نوروز
.
یک بند از شعر زیبای ای نارسینه به زبان نایینی (گویش انارکی) از استاد ابراهیمی انارکی همراه با ترجمه و شرح لغات و اصطلاحات
@naein_nameh
#استقبال_از_نوروز
.
*🟣 استان خوزستان ، شهرستان مسجدسلیمان ، شهر اندیکا ، روستای کُتُک ، طبیعت دامنه کوه کینو شمال اندیکا ، منطقه‌ بختیاری*
@naein_nameh
#اشتر_نامه
.

شتر از بار می نالد من از دل
بنالیم هر دومون منزل به منزل
@naein_nameh
#طنز_هفته
زیری پلی خواجو یارو وایسادِس
عشق چش و ابروش تو دلم افتادس
.
به دستور اداره اماکن و میراث فرهنگی، آوازخوانی زیر پُل خواجو در اصفهان ممنوع شد./ بهمن بابازاده

یعنی آواز خوندن زیر پل خواجو باعث افزایش قیمت دلار شده؟!!!!
@naein_nameh
#اخبار_نایین

.
ثبت تصویر یوزپلنگ ایرانی در منطقه عباس‌آباد نایین در شرق اصفهان

🔹مدیرکل حفاظت محیط زیست اصفهان از ثبت تصویر یک قلاده یوزپلنگ ایرانی در منطقه عباس آباد نایین در شرق این استان خبر داد.

🔹وی با بیان اینکه این تصویر در چند روز اخیر و با استفاده از دوربین تله‌ای ثبت شده است، افزود: جنسیت این یوزپلنگ ایرانی، نر است.

@naein_nameh
Forwarded from واج (75714 Hassnbalani)
وقتی طبیعت هنر خودشو به نمایش میزاره


@vaj_naein
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺


خیز تا بر کِلک آن نقاش جان افشان کنیم...
#قصه_های_ولایت

#فاطمه_سلطان قسمت ششم (بازنشر)

...کنار آغُل روی زمین نشست و دو دستش را حائل سرش کرد که مثل کوه سنگین شده بود. نمی‌دانست چند ساعت گذشته بود اما وقتی به خود آمد، هوا داشت روبه تاریکی می‌رفت. نای حرکت نداشت؛ به‌سختی از جایش بلند شد و خودش را به اتاق رساند، جسد رسول چوپان همچنان چشم در چشم آهو به دیوار تکیه داده بود. دوباره از ترس در را بست. هیزم دانی در زاویه صفه بود که مملو از هیزم بود. چند بوته دِرِمنَه و چند بوته چَزِه بر هم‌نهاد و آن‌ها را گیراند. گرمای آتش درجانش دوید. پاکت سیگارش را درآورد و سیگاری چاق کرد. عبایش را که در خُورجین بود برداشت در خود پیچید و کنار آتش نشست؛ لاشه بچه آهو پیش رویش بود و خونابه گلوی بریده‌اش در شکاف تکه سنگ‌های کف صُفه سُریده بود. سعی کرد حواسش را از بره پرت کند و به آنچه بر سرش آمده بود بیندیشد. گله‌اش ازدست‌رفته بود، حالا از کل مال دنیا برایش یک‌دانگ خَوگَچو و منزلش که هنوز هم پولش را تمام و کمال به علی حسینعلی پرداخت نکرده بود. از دست دادن گله، یعنی از دست دادن تمام اعتبار و دارایی‌اش. انگار توی رگ‌هایش یخ ریخته بودند. چند بوته و ریشه چَزِه بر آتش گذاشت. فکر کرد مغزش ازکارافتاده است؛ صورت یخ‌زده رسول چوپان، چشمان آهو، لاشه بچه آهو! دست در جیبش کرد و چاقویی خارج کرد، ران بچه آهو را برید و پوستش را کند و در میانه اجاق روی تکه سنگی گذاشت تا پخته شود؛ فکر کرد اگر گرسنگی‌اش رفع شود، حالش بهتر می‌شود؛ سرش را زیر عبا برد تا شاید از فکر و خیال بیرون آید. باوجود این‌که بدنش گرم شده بود اما همچنان می‌لرزید. خیلی نگذشته بود که صدایی شنید و سرش را از زیر عبا درآورد. گوشت بره جِلزووِلز می‌کرد و بو و دودش در هوا پیچیده بود. گوشت را جابجا کرد. ناگهان صدای دویدن حیوانی را شنید که به آنجا نزدیک می‌شد، امکان نداشت. آهوی تنومندی شبیه همان آهوی توی اتاق، روبرویش ایستاد و سم بر زمین می‌سایید. وحشت‌زده بلند شد؛ آهو ناگهان غیب شد. درِ اتاق را باز کرد؛ هیچ‌چیز تغییر نکرده بود. دوباره همان صدا را شنید؛ خودش را در زاویه صفه، به دیوار چسباند. این بار دو آهو جلوش ایستاده بودند. همان آهوی سلاخی شده و آهوی ماده‌ای که او زخمی‌اش کرده بود. بدنش مثل بید می‌لرزید و قادر نبود حتی دهانش را باز کند. هر دو آهو چشم در چشمش دوخته بودند. سرش گیج رفت و بر زمین افتاد و دیگر هیچ نفهمید...ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌸👁
@mamatiir
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

( اخوان )

دهم اسفند زادروز بزرگترین شاگرد نیما، استاد بزرگ مهدی اخوان ثالث مبارک باد
@naein_nameh
#استقبال_از_نوروز
.
خوش آمد گل وز آن خوش تر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و دُریاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد

@naein_nameh
fotuhi & violone javadzade &
fotuhi & violone javadzade &
#آموزش_گویش_نایینی

اهنگی به زبان شیرین نایینی
.
ای اَوری سیاهی گو داری سِری جِنگ
نِم نِمه چو اُووار ، گو داری دلی تِنگ
.
با صدای مرحوم فتوحی و ویالون استاد جوادزاده
@naein_nameh
#دستور_زبان_نایینی
.
صرف فعل ماضی از مصدر «پیارت»به معنی پس آوردن
پِم یارت(پس آوردم)
پِت یارت(پس آوردی)
پِش یارت(پس آورد)
.
پمی یارت(پس اوردیم)
پتی یارت(پس آوردید)
پشی یارت(پس اوردند)
امری
پیار(پس بیاور)
پیارید(پس بیاورید)
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
صفحه چهارم شعر یورت از استاد ابراهیمی انارکی:

تا چهار ستون ان بر پاست
تا نور از روزنه سقفی ان می تابد
یک اجاق در میان آن دارم
و یک لانه مرغ در کنج ان داردم
اطاقم نسرد(پشت به آفتاب) است ولی زمستان من
مثل تنور گرم است تا کنج پستویم
یک بنّا می خواهد، زرنگ و خودکار
تا بیرون ببرد آوارهای اطاقم را
خاک سَل (لایه ای خاک رس مانده از باران) گردنه یک بار الاغ
سلیمان را وادار کند با الاغ بیاورد
یک سطل گچ از پیوک(مزرعه ای در شش کیلومتری شرق انارک) بگوید
هر وقت الک کرد ، انرا بسازد
ای خالق نعمتهای بی حساب
دستی به من عطا کن، گره گشا و بزرگوار
دستی که دهندگی شعارش باشد
بشکند اگ در کار دیگران موفق نشود
ای خالق افتاب و سرما(جمع نقیض)
به من رحم کن و سرپا نگهم دار
پایی بده که بتوانم دوباره راه بروم
تا سرچشنه و سر تنور و چاه اب بروم
پایی که تا مسجد و ان محله دیگر
وقتی مرا راه می برد سرنگون نشوم
ادامه دارد......
@naein_nameh
#سخن_روز
.
فرخی یزدی
وقتی در زندان زبان فرخی یزدی را دوختند چنین نوشت:
آ ینه ی حق  نما  دل خسته ی ماست
برهان حقیقت دهن  بسته ی ماست
آنکس که درست حق و باطل بنوشت
نوک قلم و خامه ی بشکسته  ماست
ازفرخی یزدی رحمت الله علیه تقدیم به اهل هنر وادب توسط محمدعلی مصاحبی (مصاحب) نهم اسفندماه 1401
@naein_nameh
#قصه_های_ولایت

#فاطمه_سلطان قسمت هفتم (بازنشر)

...آفتاب صبح نزده بود که با شنیدن صدای بلند و آشنایی که نام او را صدا می‌زد، از خواب پرید. آتش خاکستر شده بود و از گوشت بره، جزغاله‌اش برجای‌مانده بود. به‌سختی از جایش بلند شد و به سمت صدا رفت؛ در نور سفیدرنگ صبح گاهی، شیخ ملک و اسدالله را دید که هرکدام با یک الاغ به سمت او می‌آمدند. شب گذشته، فاطمه سلطان تا نیمه‌شب منتظر نایب مانده بود اما چون خبری نشده بود، ناچار به‌اتفاق مادرش رفته بود منزل شیخ ملک و بعد از توضیح حال و حکایت التماس کرده بودند که همان ساعت برای جستجو به‌اتفاق اسدالله راهی خَوگَچو شوند. شیخ ملک که مردی جاافتاده و باتجربه بود، با دیدن جسد رسول چوپان دریافت که او به هر دلیلی روزها قبل سکته کرده و آهو را هم قبل از مرگ شکار کرده و شاید می‌خواسته گوشتش را به ولایت بیاورد که مرگ امانش نداده. نایب به‌شدت سرمازده شده بود و لازم بود هرچه زودتر بدنش را گرم کنند. آتشی افروختند و آفتاب‌نزده، بساط چایی و صبحانه را به راه کردند. بدن نایب کم‌کم جان گرفته بود اما مثل جن‌زده‌ها به یک نقطه خیره مانده بود و حرفی نمی‌زد. خورشید که بالا آمد، لاشه گوسفندان داخل آغل را یکی‌یکی درون گودال میان مزرعه بر هم تلنبار کردند، لاشه آهو و بره‌آهو را هم روی آن‌ها گذاشتند و رویشان را خاک ریختند؛ جسد رسول چوپان را بر گرده الاغ اسدالله بستند؛ نایب را روی الاغ دیگر ند و افسار الاغ حامل جسد را هم به پاردُم الاغ شیخ ملک بستند و به سمت ولایت حرکت کردند.
شب هفت رسول چوپان گذشت؛ نایب هنوز هم مثل جن‌زده‌ها خودش را در عبایش می‌پیچاند و از اتاق نیمه‌تاریکش جُم نمی‌خورد، یک‌شب که اسدالله به ملاقاتش آمده بود؛ چوپانی گله ولایت را به او واگذاری کرد و تا چهلم رسول چوپان حتی یک‌بار هم پایش را از منزل بیرون نگذاشت. فاطمه سلطان گرچه تظاهر می‌کرد که سرگرم تر و خشک‌کردن نقره است اما دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید و سعی داشت سکوت هولناک و غمبار همسر دلبندش را بشکند؛ اما نمی‌شد؛ انگار روح و جسم نایب را به زمین دوخته بودند؛ پایش زیر کرسی بود و از جایش جم نمی‌خورد و پشت سرهم سیگار می‌کشید. نایب به فاطمه سلطان سپرده بود هیچ‌کس را به خانه راه ندهد، حتی از فامیل. حوصله هیچ‌کسی را نداشت؛ دست و بالش به هیچ کاری نمی‌رفت. روزها گذشت و کفگیرش به ته‌دیگ خورد، یک‌دانگ سهمیه‌اش از خَوگَچو را هم به شیخ ملک فروخت. بعضی می‌گفتند به خاطر دیدن جنازه رسول چوپان دیوانه شده، بعضی می‌گفتند به خاطر از دست دادن گوسفندانش دیوانه شده و بعضی هم می‌گفتند چشم و نظر خورده؛ اما آن شب هولناک توی تنهایی خوفناکی که گذرانده بود، چه بلایی بر سرش آمده بود که چنین ویرانش کرده بود؟ در آن شب مرگبار چه بر او گذشته بود که نمی‌توانست به کسی بگوید؟ چه چیز روح و روانش را می‌گداخت و آبش می‌کرد و جرئت گفتنش را نداشت؟ مگر می‌شد آهویی بتواند حرف بزند؟! خیال نکرده بود، دیوانه هم نشده بود؛ آهوی ماده با صدایی که شبیه هیچ صدایی دیگری در دنیا نبود، چشم در چشم او دوخت و گفت: به خاطر شکار بره‌اش انتقام سختی از او خواهد گرفت...ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌸👁
@mamatiir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با سپاس از استاد آخوندی که با ارسال این ویدئوی زیبا معنی کلمه 《تاپو》 را با تصویر به خوبی بیان نموده اند.


@naein_nameh
#اصلاحیه
.
جناب آقای صدری فرهنگی فرهیخته و دوست بزرگوار محبت نموده مطلب را تکمیل و تصحیح فرموده اند. از ایشان بسیار سپاسگزار و ممنونم. فقط در نقل تاریخ شفاهی احتمال کم و زیاد وجود دارد.

این جریان رامن به صورت دیگری شنیده ام
به این شکل که بعداز اینکه مرحوم مصباح
و همراهان موردهجمه مخالفین قرار میگیرند
آقای مصباح به سرعت به نایین برمیگردند و
تعدادی ژاندارم که ریاست آنها باعموزاده آسان
بوده به نیستانک برمیگردند.دراینفاصله بعضی ازهمراهان مورد شماتت طرفداران مرحوم
دکترطبا قرار میگیرند ‌مرحوم میرزا محمد علی
خان مصطفوی از مرحوم فاضل احتمالاً پدراقا
هاشم جواهری استمداد می‌طلبد که ایشان در
جواب دستی به ریش می‌کشد و می‌گوید هرچه فکر میکنم شما مستوجبید.طولی نمی کشد که
ماشین های ژاندارمری به نیستانک می‌رسند و
تعدادی از مخالفان از جمله مرحوم فاضل پشت تاپو مخفی می‌شوند وتعدادی هم‌دستگیروبه
ژاندارمری آورده میشوند.روزبعد عده ای که
مخفی شده بودند برای کمک گرفتن از مرحوم
دکترطبا راهی متزل مرحوم میرزا اسماعیل خان معصومی میشوند.که ازبخت بددرابتدای
ورودبه نایین به مرحوم یدالله شهزادی خادم
مصباح برخورد می کنند وایشان انها را کت
بسته درقلعه تحویل میدهد....ادامه دارد

ضمناً این عکس چیل است و جنس آن ازگل
وهرگزچیل یاتاپوتوان جادادن مرحوم مصباح
باحدود دویست کیلووزن را نداشته.
.
از تذکر سرکار خانم امامیان استقبال و تشکر می شود:

سلام با تشکر از توجه اتان ، به عرض اتان میرسانم مرحوم فاضل پدر هاشم جواهری نیست، در ضمن تاپوی منزل امامیان  که مورد بحث ما هست تاپوی منزل  اربابی و خیلی بزرگ بوده  و بقیه مطالب اتان صحیح ، ایشان به نایین میرود و با یک ماشین ژاندارم برمیگردد ، در ضمن پدر اقای مصطفوی در درگیری سرشان زخم می شود.

@naein_nameh
تقدیم به دوست نازنین "اقا داوود"
.
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود...
رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود.(سعدي)


بین رهروان عالم شتر مصداق دقیق این ضرب المثل بوده و با پوزش از ایشان که از تصویر زیبایشان هنگام درج بیت :
شتر از بار می نالد، من از دل
بنالیم هر دومون منزل به منزل
استفاده نشد پوزش می خواهم.
امامی آرندی

@naein_nameh
#استقبال_از_نوروز
.
زیبایی بهار و ترکیب رنگ..
شقایق ..
اکبر اخوندی پژوهش هنر
@naein_nameh