This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مثل_حکم_نایینی
.
ایم گو نَبو، دیم گو نبو، دَبولی زینی دِلُم وَبو
ان را که نباشد، این نیز نباشد، دبیلی می زنم که دلم وا شود.
ان و این اسم اشاره مبهم است ،اولی به دور و دومی به نزدیک،حرف میم در هر دو ضمیر مفعول.
دبیلی پوست خشکیده ای برای جمع آوری زباله
کنایه از الکی خوش بودن و بیعاری پیشه کردن
@naein_nameh
.
ایم گو نَبو، دیم گو نبو، دَبولی زینی دِلُم وَبو
ان را که نباشد، این نیز نباشد، دبیلی می زنم که دلم وا شود.
ان و این اسم اشاره مبهم است ،اولی به دور و دومی به نزدیک،حرف میم در هر دو ضمیر مفعول.
دبیلی پوست خشکیده ای برای جمع آوری زباله
کنایه از الکی خوش بودن و بیعاری پیشه کردن
@naein_nameh
Forwarded from ناهید (ناهید)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوانش شعرگویشی توسط جناب آقای نعمت الله پاکدامن .
انجمن ادبی جلوه
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
انجمن ادبی جلوه
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
#شعرای_نایین
عبرت نایینی
شعری از محمدعلی مصاحبی متخلص به عبرت نایینی غزل شماره 293
ابلیس ملک بود، خطا اهرمنش کرد
گمره شد و گمراهی او راهزانش کرد
محروم ز الطاف حق از کبر و ریا شد
مردود ز درگاه خدا ،ما و منش کرد
آدم نفسی کرد فراموش خدا را
آن غفلت او دست خوش اهرمنش کرد
یعقوب شبی بی خبر از گرسنه ای ماند
چل سال خدا ساکن بیت الحزنش کرد
هان واقف دم باش که یوسف دمی از دوست
غافل شد و پا بست به دام محنش کرد
یونس به دعا خواست بلا امت خود را
آفکند به یم وز دل ماهی وطنش کرد
افسوس بر آنکس که هوا و هوس نفس
بد خوی و بد اندیشه و پیمان شکنش کرد
افتاد به هر کس نظر عاطفت دوست
ازفیض نظر صاحب خلق حسنش کرد
جز فکر در اوصاف کمالات بت ما
هر فکر نوی بود زمانه کهنش کرد
عبرت سخنش گشت پراکنده در آفاق
اوصاف علی را چو طراز سخش کرد
ایزد به وجود از عدم آورد چو او را
مدحتگر سلطان هدا بوالحسنش کرد
با سپاس از جناب آقای (مصاحب)
@naein_nameh
عبرت نایینی
شعری از محمدعلی مصاحبی متخلص به عبرت نایینی غزل شماره 293
ابلیس ملک بود، خطا اهرمنش کرد
گمره شد و گمراهی او راهزانش کرد
محروم ز الطاف حق از کبر و ریا شد
مردود ز درگاه خدا ،ما و منش کرد
آدم نفسی کرد فراموش خدا را
آن غفلت او دست خوش اهرمنش کرد
یعقوب شبی بی خبر از گرسنه ای ماند
چل سال خدا ساکن بیت الحزنش کرد
هان واقف دم باش که یوسف دمی از دوست
غافل شد و پا بست به دام محنش کرد
یونس به دعا خواست بلا امت خود را
آفکند به یم وز دل ماهی وطنش کرد
افسوس بر آنکس که هوا و هوس نفس
بد خوی و بد اندیشه و پیمان شکنش کرد
افتاد به هر کس نظر عاطفت دوست
ازفیض نظر صاحب خلق حسنش کرد
جز فکر در اوصاف کمالات بت ما
هر فکر نوی بود زمانه کهنش کرد
عبرت سخنش گشت پراکنده در آفاق
اوصاف علی را چو طراز سخش کرد
ایزد به وجود از عدم آورد چو او را
مدحتگر سلطان هدا بوالحسنش کرد
با سپاس از جناب آقای (مصاحب)
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
ای سیرک خاشی تندرسی(2)
یک تاوه موا و یک سه پایه
یک کیلک و یک پناه و سایه
خُب اُسمی ابی هیمچی سازو
غیر از اتشش گو چون نیازو
یک انجو شوا جَوون و خوش دسّ
تا در پایی می هَنیگه دِربس
یک انجو گو نَقلَچوش خاشو
بیکار بو و خویُش نواشو
یک انجو جون گو خوش قیدم بو
مو مو نکیره دیر از منم بو
یک انجو گو مهربون و وَس بو
بی مردی سرش هیزار کَس بو
یک انجو گو راسّی راسّی جن بو
پیرو؟ بو ، جونو؟ بو ، مسن بو
خوی مای میره یک و دو نکیره
خوی خو میره ها هَته هَگیره
حرفی همارُس نگیره در دل
دُمباله حرف ول کیره ول
مچّی رو و خوب و با خیدا بو
خوش روجه و اهل و با نیما بو
خیاطی و کوک و کوله زُمبَه
تا کارکیره آئیش نجمبَه
یک وَعده ایگر غذاش آشو
خوی جیربا یک روبی شوا شو
هم قلیه بیلد بو رسمی ساتش
هم چیّزاله داربه در بساطش
سالی دو سه وعده ماش و که ماش
بد نابو اگر اریجه در آش
خوی اَرجن (ارزن) و یَه میونه داربه
ایم ناوا ،دیم ناوَسَه نداربه
از پنجش اگر طیلا اُیواره
جِم کیره اگر نبو ، نداره
راسّی چه موات و نقلی چی بی
از کیم نی اووات حرفی کی بی
از بابتی ویر و هوش لنگی
هر چند گو از زیوو زرنگی
تَختم ونن گو بی حیواسی
وِسگُم گو ، خورنده و چیلاسی
ای عزّت و اعتیبار شعبون
ای مایه ی افتیخاری شعبون
تا ماهی بیراتی بی گُشُم دارب
در خاکی قیناعتی خوشم دارب
از:استاد ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
.
ای سیرک خاشی تندرسی(2)
یک تاوه موا و یک سه پایه
یک کیلک و یک پناه و سایه
خُب اُسمی ابی هیمچی سازو
غیر از اتشش گو چون نیازو
یک انجو شوا جَوون و خوش دسّ
تا در پایی می هَنیگه دِربس
یک انجو گو نَقلَچوش خاشو
بیکار بو و خویُش نواشو
یک انجو جون گو خوش قیدم بو
مو مو نکیره دیر از منم بو
یک انجو گو مهربون و وَس بو
بی مردی سرش هیزار کَس بو
یک انجو گو راسّی راسّی جن بو
پیرو؟ بو ، جونو؟ بو ، مسن بو
خوی مای میره یک و دو نکیره
خوی خو میره ها هَته هَگیره
حرفی همارُس نگیره در دل
دُمباله حرف ول کیره ول
مچّی رو و خوب و با خیدا بو
خوش روجه و اهل و با نیما بو
خیاطی و کوک و کوله زُمبَه
تا کارکیره آئیش نجمبَه
یک وَعده ایگر غذاش آشو
خوی جیربا یک روبی شوا شو
هم قلیه بیلد بو رسمی ساتش
هم چیّزاله داربه در بساطش
سالی دو سه وعده ماش و که ماش
بد نابو اگر اریجه در آش
خوی اَرجن (ارزن) و یَه میونه داربه
ایم ناوا ،دیم ناوَسَه نداربه
از پنجش اگر طیلا اُیواره
جِم کیره اگر نبو ، نداره
راسّی چه موات و نقلی چی بی
از کیم نی اووات حرفی کی بی
از بابتی ویر و هوش لنگی
هر چند گو از زیوو زرنگی
تَختم ونن گو بی حیواسی
وِسگُم گو ، خورنده و چیلاسی
ای عزّت و اعتیبار شعبون
ای مایه ی افتیخاری شعبون
تا ماهی بیراتی بی گُشُم دارب
در خاکی قیناعتی خوشم دارب
از:استاد ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
#مثل_حکم_نایینی
.
باریک رِسَه=نازک می ریسد . باریک صفت است برای نخ, رِسَ ضمیر سوم شخص مفرد.
کنایه از ضعف و بی حالی
شعری زیبا با لهجه اطراف جزه و مشکنان در خصوص نخ ریسی،
اُفتُو بِشو به مشکنون
پِنجَه چُله ، چِش دُش کِرُون
باریک رسی ، دِر نرسون
پِر، پِری رسون کتک خورُن
ترجمه:
آفتاب به افق مغرب نزدیک شد (چون مشکنان در مغرب گوینده بوده است)
(پنجاه) واحد وزنی نزدیک یک کیلو و منطور وقت کم و مقدار پنبه باقی مانده است.
اگر باریک بریسم زمان ندارم
چنانچه ضخیم بریسم کتک خواهم خورد. نشان از مزدوری ریسنده بوده است.
@naein_nameh
.
باریک رِسَه=نازک می ریسد . باریک صفت است برای نخ, رِسَ ضمیر سوم شخص مفرد.
کنایه از ضعف و بی حالی
شعری زیبا با لهجه اطراف جزه و مشکنان در خصوص نخ ریسی،
اُفتُو بِشو به مشکنون
پِنجَه چُله ، چِش دُش کِرُون
باریک رسی ، دِر نرسون
پِر، پِری رسون کتک خورُن
ترجمه:
آفتاب به افق مغرب نزدیک شد (چون مشکنان در مغرب گوینده بوده است)
(پنجاه) واحد وزنی نزدیک یک کیلو و منطور وقت کم و مقدار پنبه باقی مانده است.
اگر باریک بریسم زمان ندارم
چنانچه ضخیم بریسم کتک خواهم خورد. نشان از مزدوری ریسنده بوده است.
@naein_nameh
زبان نایینی
#مثل_حکم_نایینی . باریک رِسَه=نازک می ریسد . باریک صفت است برای نخ, رِسَ ضمیر سوم شخص مفرد. کنایه از ضعف و بی حالی شعری زیبا با لهجه اطراف جزه و مشکنان در خصوص نخ ریسی، اُفتُو بِشو به مشکنون پِنجَه چُله ، چِش دُش کِرُون باریک رسی ، دِر نرسون پِر، پِری رسون…
علیرضا صدری:
سلام ،وزن پنجاه دقیقا ششصد گرم است ،
نصف آن بیست و پنج دو برابر آن صدرم
معادل یک چهارم من است.
سلام و ارادت بسیار
از تکمیل مطلب و تشریح اوزان قدیمی یک دنیا ممنون، حضرت آقای صدری حفظه الله
سلام ،وزن پنجاه دقیقا ششصد گرم است ،
نصف آن بیست و پنج دو برابر آن صدرم
معادل یک چهارم من است.
سلام و ارادت بسیار
از تکمیل مطلب و تشریح اوزان قدیمی یک دنیا ممنون، حضرت آقای صدری حفظه الله
#تاریخچه_نایین
.
مسجد بسیار قدیمی "سرکوچه" در محمدیه
مسجد محمدیه نایین با معماری مثال زدنی و نقش خطوط بدین زیبایی متاسفانه ترمیم و مرمت نشده..لطفا به مهندس مدنیان و مدیر کل استان جناب دکتر ایزدی مکاتبه و پی گیری شود، بلکه از این بیش اسیب نبیند.
..با احترام اکبر اخوندی..
@naein_nameh
.
مسجد بسیار قدیمی "سرکوچه" در محمدیه
مسجد محمدیه نایین با معماری مثال زدنی و نقش خطوط بدین زیبایی متاسفانه ترمیم و مرمت نشده..لطفا به مهندس مدنیان و مدیر کل استان جناب دکتر ایزدی مکاتبه و پی گیری شود، بلکه از این بیش اسیب نبیند.
..با احترام اکبر اخوندی..
@naein_nameh
#آن_روزها
*بايد پاسخ بدهيم:*
*همان طور که نسل شما امروز میتواند*
*بدون دلسوزی*
*بدون خجالت*
*بدون احترام*
*بدون عشق واقعی*
*بدون فروتنی*
*زندگی کند.*
*ما بعد از مدرسه مشقهايمان را مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*
*ما با دوستان واقعی* *بازی میکردیم نه دوستان مجازی*
*ما خودمان با* *دستهايمان بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم*
*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*
*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مىشديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه میرفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف میکردیم.*
*نسل ما در مغازههايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارتخوان خرید کنید»!*
*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*
*زمان ما تختخواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رختخوابهای گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرینتر بود!*
*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که میخواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*
*خانوادههايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانیها نمیرسیدند*
*زودتر میرفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...*
*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...*
*ما بلاک کردن نمیدانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دلهاى بیکینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...*
*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمیآورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار میخرید و برايمان مىآورد، با هزار تا پیتزا عوض نمیکنيم!*
*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشهای لذتی داشت که هنوز هم مزهاش زير دندانمان است ...*
*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدمفروشی بود ...*
*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشنهاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشیهای رنگارنگ و دلهاى واقعا شاد و لبهاى واقعا خندان ...*
*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط چراغانی برگزار میکردیم و خيلى هم خوش مىگذشت ...*
*ما نذریهايمان را در ظروف یک بار مصرف نمیدادیم*
*تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایهمان هم توى ظرفِ خالیاش نقل و نبات مىريخت*
*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشقهايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوشعطر بود، مینوشتیم ...*
*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*
*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنتها و بازیهایِ کودکانه میشکستیم، خانم جون دعوامون نمیکرد؛ تازه برامون اسفند دود میکرد، تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*
*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...*
*ما از ذوقِ یک پاککُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمیبُرد!*
*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*
😓 دلنوشته ای زیبا و واقعی است
فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹
پایان نسل ما خدا خودش هم دلتنگ نبودنمان میشود! همین
✍ علیرضا، گروه تلگرامی دوستان همولایتی
@naein_nameh
*بايد پاسخ بدهيم:*
*همان طور که نسل شما امروز میتواند*
*بدون دلسوزی*
*بدون خجالت*
*بدون احترام*
*بدون عشق واقعی*
*بدون فروتنی*
*زندگی کند.*
*ما بعد از مدرسه مشقهايمان را مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*
*ما با دوستان واقعی* *بازی میکردیم نه دوستان مجازی*
*ما خودمان با* *دستهايمان بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم*
*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*
*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مىشديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه میرفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف میکردیم.*
*نسل ما در مغازههايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارتخوان خرید کنید»!*
*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*
*زمان ما تختخواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رختخوابهای گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرینتر بود!*
*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که میخواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*
*خانوادههايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانیها نمیرسیدند*
*زودتر میرفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...*
*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...*
*ما بلاک کردن نمیدانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دلهاى بیکینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...*
*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمیآورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار میخرید و برايمان مىآورد، با هزار تا پیتزا عوض نمیکنيم!*
*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشهای لذتی داشت که هنوز هم مزهاش زير دندانمان است ...*
*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدمفروشی بود ...*
*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشنهاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشیهای رنگارنگ و دلهاى واقعا شاد و لبهاى واقعا خندان ...*
*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط چراغانی برگزار میکردیم و خيلى هم خوش مىگذشت ...*
*ما نذریهايمان را در ظروف یک بار مصرف نمیدادیم*
*تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایهمان هم توى ظرفِ خالیاش نقل و نبات مىريخت*
*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشقهايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوشعطر بود، مینوشتیم ...*
*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*
*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنتها و بازیهایِ کودکانه میشکستیم، خانم جون دعوامون نمیکرد؛ تازه برامون اسفند دود میکرد، تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*
*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...*
*ما از ذوقِ یک پاککُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمیبُرد!*
*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*
😓 دلنوشته ای زیبا و واقعی است
فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹
پایان نسل ما خدا خودش هم دلتنگ نبودنمان میشود! همین
✍ علیرضا، گروه تلگرامی دوستان همولایتی
@naein_nameh
#طنز_هفته
.
✅به علت زمستان سرد اروپا و کنترل مصرف گاز، مدارس و ادارات گلستان سه روز تعطیل شدند.
@naein_nameh
.
✅به علت زمستان سرد اروپا و کنترل مصرف گاز، مدارس و ادارات گلستان سه روز تعطیل شدند.
@naein_nameh
#حکایت
.
📛 روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟ کالسکهران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلیحضرت ، دریای خزر است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر همراه تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی. ناصرالدینشاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.
@vaj_naein
.
📛 روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟ کالسکهران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلیحضرت ، دریای خزر است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر همراه تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی. ناصرالدینشاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.
@vaj_naein
#مفاخر_ملی
#معرفی_کتاب
.
میرزا تقی خان امیر کبیر
✅بیستم دیماه سالروز قتل امیرکبیر
بیرق ایران
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران میگذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراولخانهها رفتیم. دیدم بالای هر قراولخانه بیرقی از شیر و خورشید است. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.
[امیرکبیر و ناصرالدینشاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]
@naein_nameh
#معرفی_کتاب
.
میرزا تقی خان امیر کبیر
✅بیستم دیماه سالروز قتل امیرکبیر
بیرق ایران
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران میگذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراولخانهها رفتیم. دیدم بالای هر قراولخانه بیرقی از شیر و خورشید است. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.
[امیرکبیر و ناصرالدینشاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]
@naein_nameh
#سخن_روز
.
به صحرا شدم،
دیدم که عشق باریده بود،
آنگونه که پای به برف میرود،
پای من به عشق فرو میرفت...
بایزید بسطامی
@naein_nameh
.
به صحرا شدم،
دیدم که عشق باریده بود،
آنگونه که پای به برف میرود،
پای من به عشق فرو میرفت...
بایزید بسطامی
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
رباعی به زبان شیرین مادری:
.
دلی داری سِر اِندر پاش ماتِم
دلی مشت از غیباری غصّه و غم
هیوّسُم بی گو شوق و خِنده و شور
هَنیگَه در دلی بیچاره یک دِم
مشت=پر
هَنیگه=بنشیند
استاد ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
.
رباعی به زبان شیرین مادری:
.
دلی داری سِر اِندر پاش ماتِم
دلی مشت از غیباری غصّه و غم
هیوّسُم بی گو شوق و خِنده و شور
هَنیگَه در دلی بیچاره یک دِم
مشت=پر
هَنیگه=بنشیند
استاد ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#حومه_نایین
.
هدیه ای تقدیم به دوستان مهربان و همراهان نازنین در این روزهای سرد و برفی، امید که دلتان گرم باشد
.
بگذار بر شاخه ی این صبح دلاویز بنشینم
و از عشق سرودی بسرایم
ِآنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
برگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله ی پر برف
آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز
( مشیری )
@naein_nameh
.
هدیه ای تقدیم به دوستان مهربان و همراهان نازنین در این روزهای سرد و برفی، امید که دلتان گرم باشد
.
بگذار بر شاخه ی این صبح دلاویز بنشینم
و از عشق سرودی بسرایم
ِآنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
برگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله ی پر برف
آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز
( مشیری )
@naein_nameh
#سخن_روز
.
باغبان گر ندهد راه به گلزار مرا
بس بود سیرگل از رخنه دیوار مرا
شعر از عبرت نایینی
@naein_nameh
.
باغبان گر ندهد راه به گلزار مرا
بس بود سیرگل از رخنه دیوار مرا
شعر از عبرت نایینی
@naein_nameh
Forwarded from یک حرف از هزاران
#گزیده_کتاب
پیامبر
«ﺳﺎﺭه» ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
▫️ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪه ﺍﻡ، ﺁﻣﺪه ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامه ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
▫️ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
▫️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی آید، فراموش خاص و عام شده ام، به سختی زندگی می کنم.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
🍥 عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
ﯾﮑﯽ ﺍینﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟
منبع:
ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﺟﻠﺪ ۹، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، چ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱. به نقل از: ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ، ۹/۲۷
@yekhezaran
پیامبر
«ﺳﺎﺭه» ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
▫️ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪه ﺍﻡ، ﺁﻣﺪه ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامه ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
▫️ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
▫️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی آید، فراموش خاص و عام شده ام، به سختی زندگی می کنم.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
🍥 عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
ﯾﮑﯽ ﺍینﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟
منبع:
ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﺟﻠﺪ ۹، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، چ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱. به نقل از: ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ، ۹/۲۷
@yekhezaran
کتیبه جشن زایش
در ۷ هزار سال قبل دختری در یکی از روستاهای ایران بدنیا می اید و برایش جشن تولد می گیرند شادی و پایکوبی و جشن می گیرند..بر انچه خرد راهنمایی ام نمود کتیبه سنگ نگاره را جشن زایش معرفی نمودم..یادتان هست در کتب می خواندید اعراب دختران زنده بگور می کردند..ما ایرانیان در دور افتاده روستا به احترام تولد دختران جشن و شادی می نمودیم..و برای ایندگان هم مثل امثال ما و دگران در اینده بر روی صخره حکاکی کرده اند تا بماند در سرزمین پارس و در مسیر جاده ابریشم به خلیج فارس یادگار دوران ماقبل تاریخ جاودان ماند..
اکبر اخوندی پدر سنگ نگاره های ایران
@naein_nameh
در ۷ هزار سال قبل دختری در یکی از روستاهای ایران بدنیا می اید و برایش جشن تولد می گیرند شادی و پایکوبی و جشن می گیرند..بر انچه خرد راهنمایی ام نمود کتیبه سنگ نگاره را جشن زایش معرفی نمودم..یادتان هست در کتب می خواندید اعراب دختران زنده بگور می کردند..ما ایرانیان در دور افتاده روستا به احترام تولد دختران جشن و شادی می نمودیم..و برای ایندگان هم مثل امثال ما و دگران در اینده بر روی صخره حکاکی کرده اند تا بماند در سرزمین پارس و در مسیر جاده ابریشم به خلیج فارس یادگار دوران ماقبل تاریخ جاودان ماند..
اکبر اخوندی پدر سنگ نگاره های ایران
@naein_nameh
#مثل_حکم_نایینی
.
ماس ناوُنه
ماست نمی بُرد
کنایه از کندی الات بُرنده
.
ماشین از اُوُ و اَتیش، آدم از گوشت و اُسوخُن
اتومبیل از اب و آتش است و ادمی زاد از گوشت و استخوان
منظور این است که نه ماشین جزو سرمایه است و نه انسان جاودانه
.
مالُت مُئکِم گوشدار و همسایت دُز نَکر
اموالت را خوب نگهداری کن و همسایه را دزد معرفی نکن
ایضا:
بِر کی یت هَبند، همسایت دُز نَکر
.
ماه از کوه بِر یَه، خِر از طیویله
ماه از کوه سر می زند و الاغ از طویله بیرون می آید
جواب مردم روستاهای کوهستان به عنوان تخصیصی و لفظ تحقیری نایینی ها به اهالی کوهستان با عنوان ( کوهی)
@naein_nameh
.
ماس ناوُنه
ماست نمی بُرد
کنایه از کندی الات بُرنده
.
ماشین از اُوُ و اَتیش، آدم از گوشت و اُسوخُن
اتومبیل از اب و آتش است و ادمی زاد از گوشت و استخوان
منظور این است که نه ماشین جزو سرمایه است و نه انسان جاودانه
.
مالُت مُئکِم گوشدار و همسایت دُز نَکر
اموالت را خوب نگهداری کن و همسایه را دزد معرفی نکن
ایضا:
بِر کی یت هَبند، همسایت دُز نَکر
.
ماه از کوه بِر یَه، خِر از طیویله
ماه از کوه سر می زند و الاغ از طویله بیرون می آید
جواب مردم روستاهای کوهستان به عنوان تخصیصی و لفظ تحقیری نایینی ها به اهالی کوهستان با عنوان ( کوهی)
@naein_nameh
#برای_زنان_شجاع_ایران
.
خدا گفت: زمین سرد است؟
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد
خدا گفت: زن, شعله را خرج کن
زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد
خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...❤️❤️❤️
@naein_nameh
روز زن مبارک
.
خدا گفت: زمین سرد است؟
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد
خدا گفت: زن, شعله را خرج کن
زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد
خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...❤️❤️❤️
@naein_nameh
روز زن مبارک
Forwarded from Ali