📙🔍
«در طول همین چند ساعتی که از بیمارستان برگشته بود، این سومینبار بود که کتاب آن زن را باز میکرد و یادداشت کوتاه صفحهی اول کتاب را میخواند. صاحب کتاب با جوهر و به خطی ریز به آلمانی نوشته بود: «خدای من، زندگی جهنم است.» قبل و بعدش هیچ نبود. ایکس دقایقی به آن صفحه زل زد و کوشید تحتتأثیر آن قرار نگیرد، هرچند کار آسانی نبود. بعد با شور و شوقی که هفتهها میشد به سراغش نیامده بود، نهماندهی مدادی را برداشت و زیر آن یادداشت به انگلیسی نوشت: «ای پدران و ای آموزگاران، با خود میاندیشم که بهراستی جهنم چیست؟ به باور من، جهنم چیزی نیست جز رنج انسانی که از عشقورزیدن عاجز است.»
سلینجر در طول دوران زندگیاش بسیار نوشت، اما تنها بخش اندکی از آنها را منتشر کرد. نه داستان که در سال ۱۹۵۳ به چاپ رسید، بیشک یکی از مشهورترین و اثرگذارترین کتابهای اوست. تنوع مضامین این مجموعه بهراستی حیرتانگیز است و بیجهت نیست که این کتاب چنین شهرت عالمگیری پیدا کرده است.
📚 نشر ماهی
#نه_داستان نوشتهی #سلینجر را میتوانید از ناکجا، هرکجای جهان که باشید، سفارش دهید:
🌐 https://bit.ly/2OXdtKd
#ناکجا #ناکجاکتاب #خرید_آنلاین_کتاب
«در طول همین چند ساعتی که از بیمارستان برگشته بود، این سومینبار بود که کتاب آن زن را باز میکرد و یادداشت کوتاه صفحهی اول کتاب را میخواند. صاحب کتاب با جوهر و به خطی ریز به آلمانی نوشته بود: «خدای من، زندگی جهنم است.» قبل و بعدش هیچ نبود. ایکس دقایقی به آن صفحه زل زد و کوشید تحتتأثیر آن قرار نگیرد، هرچند کار آسانی نبود. بعد با شور و شوقی که هفتهها میشد به سراغش نیامده بود، نهماندهی مدادی را برداشت و زیر آن یادداشت به انگلیسی نوشت: «ای پدران و ای آموزگاران، با خود میاندیشم که بهراستی جهنم چیست؟ به باور من، جهنم چیزی نیست جز رنج انسانی که از عشقورزیدن عاجز است.»
سلینجر در طول دوران زندگیاش بسیار نوشت، اما تنها بخش اندکی از آنها را منتشر کرد. نه داستان که در سال ۱۹۵۳ به چاپ رسید، بیشک یکی از مشهورترین و اثرگذارترین کتابهای اوست. تنوع مضامین این مجموعه بهراستی حیرتانگیز است و بیجهت نیست که این کتاب چنین شهرت عالمگیری پیدا کرده است.
📚 نشر ماهی
#نه_داستان نوشتهی #سلینجر را میتوانید از ناکجا، هرکجای جهان که باشید، سفارش دهید:
🌐 https://bit.ly/2OXdtKd
#ناکجا #ناکجاکتاب #خرید_آنلاین_کتاب
naakojaa
نه داستان | naakojaa
در طول همین چند ساعتی که از بیمارستان برگشته بود، این سومینبار بود که کتاب آن زن را باز میکرد و یادداشت کوتاه صفحهی اول کتاب را میخواند. صاحب کتاب با جوهر و به خطی ریز به آلمانی نوشته بود: «خدای من، زندگی جهنم است.» قبل و بعدش هیچ نبود. ایکس دقایقی به…