کتابی را از قفسهی کتابها برمیدارم، خاکش را میگیرم و بازش میکنم. پارک خلوت بود برگریزان باشکوهی بهراه افتاده بود. دست در دست هم قدم میزدیم و من میگشتم بهدنبال یکی از آن نیمکتهای چوبی. جای دنجی یافتیم. زیر بید مجنون کنار دریاچه. سرش را گذاشت روی شانهام و ساکت ماند. کلاغها غاز کشیدند و چسبیدند به ابرها. دیگر وقتش رسیده بود. دستش را گرفتم و با هم از آن جماعت دور شدیم. لبخند دلربایی زد و دستم را فشار داد. گفتم، حالا دیگه میتونیم بریم سروقت اون نیمکت چوبی خالی و با آرامش بشینیم کنار هم، فهمیدی عزیزم؟
.
بادها و برگها، به قلم سروش مظفرمقدم در نشر #ناکجا، بدون هیچ سانسوری منتشر شده است. نسخهی چاپی و الکترونیکش را هرکجای دنیا که باشید میتوانید از روی سایت ناکجا دریافت کنید.
https://bit.ly/2ZlSNya
.
#بادها_و_برگ_ها #سروش_مظفرمقدم #کتاب #ناکجاکتاب #ناکجا #خرید_کتاب_آنلاین #کتابخوانی #داستان #نشر_ناکجا
.
بادها و برگها، به قلم سروش مظفرمقدم در نشر #ناکجا، بدون هیچ سانسوری منتشر شده است. نسخهی چاپی و الکترونیکش را هرکجای دنیا که باشید میتوانید از روی سایت ناکجا دریافت کنید.
https://bit.ly/2ZlSNya
.
#بادها_و_برگ_ها #سروش_مظفرمقدم #کتاب #ناکجاکتاب #ناکجا #خرید_کتاب_آنلاین #کتابخوانی #داستان #نشر_ناکجا