اینک سی سال است که من سایهای زیر پاهای تو هستم
سگ سیاه وفاداری که بر گرد پاشنههای تو میچرخد...
.
.
چشم های الزا، به قلم لویی آراگون و ترجمه جواد فرید را هرجای دنیا که هستید از #ناکجا بخواهید.
.
http://www.naakojaa.com/book/16487
.
#چشم_های_الزا #لویی_آراگون #جواد_فرید #کتاب #ناکجاکتاب #خرید_کتاب_آنلاین #کتابخوانی #کتاب_خوان_باشیم
سگ سیاه وفاداری که بر گرد پاشنههای تو میچرخد...
.
.
چشم های الزا، به قلم لویی آراگون و ترجمه جواد فرید را هرجای دنیا که هستید از #ناکجا بخواهید.
.
http://www.naakojaa.com/book/16487
.
#چشم_های_الزا #لویی_آراگون #جواد_فرید #کتاب #ناکجاکتاب #خرید_کتاب_آنلاین #کتابخوانی #کتاب_خوان_باشیم
Forwarded from Tinoush Nazmjou تینوش نظم جو
تو مرا برای هیچ رویایی ترک نکردی رویایش را حتی ندیدی…
#لویی_آراگون
برگردان #تینوش_نظم_جو
عکس: #اولین_نسبیت حدودا در سال ۱۹۰۰ میلادی
#لویی_آراگون
برگردان #تینوش_نظم_جو
عکس: #اولین_نسبیت حدودا در سال ۱۹۰۰ میلادی
محلهای در شهر نیست که تو برای همیشه ملکهاش نبوده باشی
چیزی را دوست ندارم مگر به شکرانهی لطف و مدد تو
و پاریس برایم جز الزا نیست.
#لویی_آراگون
چیزی را دوست ندارم مگر به شکرانهی لطف و مدد تو
و پاریس برایم جز الزا نیست.
#لویی_آراگون
دختری کشته شد
برگردید چرا که بیهوده است
چیزی بیشتر پیشنهادن در ازای دوزخ و دیو،
شاید که با قنداق تفنگ بشکنید درها را
آلمانیها
بیدارش نمیکنید هرگز
زیرا که مرده است
پیشتر زان که چشمان درشتش را بگشاید
هیچ چیز
از رویای شگفتی که با خود میبردش
بیدارش نمیکند
انگار خفته با گیسوان پریشانش
حالاست که نفس میکشد واقعا
حالا نفس نفس میکشد
شب میاید و قلمرو خویش را
در دستهای کوچکش میگذارد
دیگر یادهایش را برنمیدارد.
و رنگ پریده گل سوری از مرگ.
او آرام ِ آرام ِ آرام
دیدن و زیستن را
میبرد از یاد.
#لویی_آراگون
ترجمهی حسین مکیزاده
برگردید چرا که بیهوده است
چیزی بیشتر پیشنهادن در ازای دوزخ و دیو،
شاید که با قنداق تفنگ بشکنید درها را
آلمانیها
بیدارش نمیکنید هرگز
زیرا که مرده است
پیشتر زان که چشمان درشتش را بگشاید
هیچ چیز
از رویای شگفتی که با خود میبردش
بیدارش نمیکند
انگار خفته با گیسوان پریشانش
حالاست که نفس میکشد واقعا
حالا نفس نفس میکشد
شب میاید و قلمرو خویش را
در دستهای کوچکش میگذارد
دیگر یادهایش را برنمیدارد.
و رنگ پریده گل سوری از مرگ.
او آرام ِ آرام ِ آرام
دیدن و زیستن را
میبرد از یاد.
#لویی_آراگون
ترجمهی حسین مکیزاده
Forwarded from Tinoush Nazmjou تینوش نظم جو
#لویی_آراگون ؛ عشقی که تنها یک واژه نیست.
سال ۲۰۰۰ وقتی نمایشنامه خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد را ترجمه و اجرا کردم، این شعر آراگون را به جای شعر بودلر در نمایشنامه گذاشتم. البته با اجازهی ماتئی ویسنییک که گفت ایدهی خوبیست. به نظرم موفقیت آن نمایشنامه بیربط با اشعار لویی آراگون نبود که آن زمان هنوز برای خوانندهی ایرانی کاملا ناشناس بود.
سال ۲۰۰۰ وقتی نمایشنامه خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد را ترجمه و اجرا کردم، این شعر آراگون را به جای شعر بودلر در نمایشنامه گذاشتم. البته با اجازهی ماتئی ویسنییک که گفت ایدهی خوبیست. به نظرم موفقیت آن نمایشنامه بیربط با اشعار لویی آراگون نبود که آن زمان هنوز برای خوانندهی ایرانی کاملا ناشناس بود.
Forwarded from Tinoush Nazmjou تینوش نظم جو
#لویی_آراگون ؛ عشقی که تنها یک واژه نیست.
سال ۲۰۰۰ وقتی نمایشنامه خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد را ترجمه و اجرا کردم، این شعر آراگون را به جای شعر بودلر در نمایشنامه گذاشتم. البته با اجازهی ماتئی ویسنییک که گفت ایدهی خوبیست. به نظرم موفقیت آن نمایشنامه بیربط با اشعار لویی آراگون نبود که آن زمان هنوز برای خوانندهی ایرانی کاملا ناشناس بود.
سال ۲۰۰۰ وقتی نمایشنامه خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد را ترجمه و اجرا کردم، این شعر آراگون را به جای شعر بودلر در نمایشنامه گذاشتم. البته با اجازهی ماتئی ویسنییک که گفت ایدهی خوبیست. به نظرم موفقیت آن نمایشنامه بیربط با اشعار لویی آراگون نبود که آن زمان هنوز برای خوانندهی ایرانی کاملا ناشناس بود.
دختری کشته شد
برگردید چرا که بیهوده است
چیزی بیشتر پیشنهادن در ازای دوزخ و دیو،
شاید که با قنداق تفنگ بشکنید درها را
آلمانیها
بیدارش نمیکنید هرگز
زیرا که مرده است
پیشتر زان که چشمان درشتش را بگشاید
هیچ چیز
از رویای شگفتی که با خود میبردش
بیدارش نمیکند
انگار خفته با گیسوان پریشانش
حالاست که نفس میکشد واقعا
حالا نفس نفس میکشد
شب میآید و قلمرو خویش را
در دستهای کوچکش میگذارد
دیگر یادهایش را برنمیدارد.
و رنگ پریده گل سوری از مرگ.
او آرام ِ آرام ِ آرام
دیدن و زیستن را
میبرد از یاد.
#لویی_آراگون
ترجمهی حسین مکیزاده
برگردید چرا که بیهوده است
چیزی بیشتر پیشنهادن در ازای دوزخ و دیو،
شاید که با قنداق تفنگ بشکنید درها را
آلمانیها
بیدارش نمیکنید هرگز
زیرا که مرده است
پیشتر زان که چشمان درشتش را بگشاید
هیچ چیز
از رویای شگفتی که با خود میبردش
بیدارش نمیکند
انگار خفته با گیسوان پریشانش
حالاست که نفس میکشد واقعا
حالا نفس نفس میکشد
شب میآید و قلمرو خویش را
در دستهای کوچکش میگذارد
دیگر یادهایش را برنمیدارد.
و رنگ پریده گل سوری از مرگ.
او آرام ِ آرام ِ آرام
دیدن و زیستن را
میبرد از یاد.
#لویی_آراگون
ترجمهی حسین مکیزاده
Forwarded from Tinoush Nazmjou تینوش نظم جو
در عشاقی که از هم جدا میشوند این تویی که مرا ترک میکنی
در تمام چشمان گریان این عشق ماست
در آن کوچهای که هر کس گمراه میشود عشق ماست
و آن دم که کوچه بسته میشود این تویی این عشق ماست
#لویی_آراگون
تصویر از #سائول_لایتر
در تمام چشمان گریان این عشق ماست
در آن کوچهای که هر کس گمراه میشود عشق ماست
و آن دم که کوچه بسته میشود این تویی این عشق ماست
#لویی_آراگون
تصویر از #سائول_لایتر