نشرموج
469 subscribers
531 photos
33 videos
39 files
150 links
📚رمان هاي فانتزي و تخيلي 📚

وبسایت :
WWW.MOWJBOOK.COM
تلفن :
02188980374
09124126731
خ انقلاب خ ۱۲ فروردین خ نظری غربی کوچه جاوید ۱ پلاک ۶ واحد ۱
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
⚠️طغیان (پوچی شرزه ها )
.
.
.
.
جلد نخست / فصل گهواره اهریمن
#فانتزی #ترسناک

مردم چیزی را که در مقابل خودشان می‌دیدند باور‌ نمی‌کردند، همچنین باور‌ نمی‌کردند که در حین تماشای چنین تصویری بر سر جای خود ایستاده‌اند! پیرمرد با حالاتی وحشیانه، جسد کودک را به خاک و خون می‌کشید. رشته‌های خون بر هوا و دانه‌های شکسته دندان به زیر دیوار می‌ریخت.
زنی از یکی از خانه‌های کوچه بیرون آمده و درحالی که از ترس جیغ می‌کشید، بر زمین افتاده بود. از خانه‌ای دیگر مردی چوب به دست، و از میان جمعیت، کاسبی قداره به‌دست خارج شد.
پیرمرد با دیدن مردم، پاهای کودک را از دست رها کرد و ابتدا آرام، سپس سریع و با توحش بسیار، نعره زنان و جامه دران به سمت آن‌ها دوید. مردم ترسیدند و در جنب وجوش شدند اما در همین لحظه مرد چوب به دست از پشت سر به پیرمرد رسید و ضربه محکمی بر فرقِ سرِ او وارد آورد به‌طوری‌که چوب شکست و پیرمرد بر زمین افتاد...
پیرمرد بر زمین افتاد اما نعره‌هایش تمام نشد، کمی بر زمین به‌خود پیچید و ددگون و متوحش بر سر و روی خود کوفت و موی کند. سپس دندان به زمین فرو کرد و دمی بعد دوباره از جا برخاست و به سمت ضاربش حمله کرد...
مردم دوباره جیغ کشیدند. کاسب قداره به‌دست هم از راه رسید و در نزدیکی پیرمرد ایستاد... پیرمرد چشمانش را به غضب می‌درانید و نعره سرمی‌داد، با دیدن مرد دیگر، به سمت او دوید. مرد خود را پس کشید و قداره‌اش را بر سرِ پیرمرد کوفت. قداره در استخوان سر پیرمرد ماند و از دستِ مرد رها شد. پیرمرد دندان‌هایش را که هنوز گوشت خام درمیانشان آویزان بود بارِ دیگر به قصد جان مرد گشود که این‌بار نیزه‌ای در هوا صدا کرد و از میان تن پیرمرد گذشت. خونی سیاه از تنش جهید و در آنی به زمین دوخته شد.
نیزه متعلق به یکی از سربازان امنیتی بود که سرانجام خود را از میان جمعیت به ماجرا رسانده بود. پیرمردِ دیوانه و درّنده خو، دیگر جان کنده بود و مردم با اطمینان از این موضوع، با بهت و اندوه به محل فاجعه و اجساد پاره پاره سه کودک، نزدیک شدند. عده‌ای می‌گریستند و عده‌ای هنوز متعجب و مرعوب بودند. زمزمه‌های بهت و عجب در جمع بالا می‌گرفت... هرکس در پی فهمیدن جریان، مشغول به کاری بود که سربازان مردم را از نزدیک شدن منع کردند. همچنان که به صدای شیون و فغان افزوده می شد، و افرادی پیدا شدند که هویت اجساد را می‌دانستند... گویا پیرمرد از پیران همین محله بوده که در این اواخر حال و روزش به وخامت می‌رفته و در بستر موت بوده. همه خیره به صورت آن کودک بودند. سربازی سنگ ریزه‌هایی را که به اجزای له شده و خونین چهره‌اش چسبیده بود، را با شال کمر پاک می‌کرد اما دیگر حتی مادرش هم در شناختن او ناتوان خواهد بود چه برسد به مردم.
در همین حال، یکی از کودکان که گویا آسیب کمتری دیده بود، اصوات مغشوشی را از گلو خارج کرد و به‌سختی از جا برخاست...

نوشته : #بنیامین_ملکی
قیمت ۲۵۰۰۰ تومان
ارسال به سراسر ایران تلفن سفارش ۰۲۱۶۶۴۹۵۲۷۴
قیمت نسخه الکترونیکی ۵۰۰۰ تومان دانلود از وب سایت #نشرموج و #طاقچه
#معرفی-کتاب #رمان_فانتزی

📚 @mowjpub
🌐 www.mowjbook.com
Forwarded from اتچ بات
⚠️طغیان (پوچی شرزه ها )
.
.
.
.
جلد نخست / فصل گهواره اهریمن
#فانتزی #ترسناک

مردم چیزی را که در مقابل خودشان می‌دیدند باور‌ نمی‌کردند، همچنین باور‌ نمی‌کردند که در حین تماشای چنین تصویری بر سر جای خود ایستاده‌اند! پیرمرد با حالاتی وحشیانه، جسد کودک را به خاک و خون می‌کشید. رشته‌های خون بر هوا و دانه‌های شکسته دندان به زیر دیوار می‌ریخت.
زنی از یکی از خانه‌های کوچه بیرون آمده و درحالی که از ترس جیغ می‌کشید، بر زمین افتاده بود. از خانه‌ای دیگر مردی چوب به دست، و از میان جمعیت، کاسبی قداره به‌دست خارج شد.
پیرمرد با دیدن مردم، پاهای کودک را از دست رها کرد و ابتدا آرام، سپس سریع و با توحش بسیار، نعره زنان و جامه دران به سمت آن‌ها دوید. مردم ترسیدند و در جنب وجوش شدند اما در همین لحظه مرد چوب به دست از پشت سر به پیرمرد رسید و ضربه محکمی بر فرقِ سرِ او وارد آورد به‌طوری‌که چوب شکست و پیرمرد بر زمین افتاد...
پیرمرد بر زمین افتاد اما نعره‌هایش تمام نشد، کمی بر زمین به‌خود پیچید و ددگون و متوحش بر سر و روی خود کوفت و موی کند. سپس دندان به زمین فرو کرد و دمی بعد دوباره از جا برخاست و به سمت ضاربش حمله کرد...
مردم دوباره جیغ کشیدند. کاسب قداره به‌دست هم از راه رسید و در نزدیکی پیرمرد ایستاد... پیرمرد چشمانش را به غضب می‌درانید و نعره سرمی‌داد، با دیدن مرد دیگر، به سمت او دوید. مرد خود را پس کشید و قداره‌اش را بر سرِ پیرمرد کوفت. قداره در استخوان سر پیرمرد ماند و از دستِ مرد رها شد. پیرمرد دندان‌هایش را که هنوز گوشت خام درمیانشان آویزان بود بارِ دیگر به قصد جان مرد گشود که این‌بار نیزه‌ای در هوا صدا کرد و از میان تن پیرمرد گذشت. خونی سیاه از تنش جهید و در آنی به زمین دوخته شد.
نیزه متعلق به یکی از سربازان امنیتی بود که سرانجام خود را از میان جمعیت به ماجرا رسانده بود. پیرمردِ دیوانه و درّنده خو، دیگر جان کنده بود و مردم با اطمینان از این موضوع، با بهت و اندوه به محل فاجعه و اجساد پاره پاره سه کودک، نزدیک شدند. عده‌ای می‌گریستند و عده‌ای هنوز متعجب و مرعوب بودند. زمزمه‌های بهت و عجب در جمع بالا می‌گرفت... هرکس در پی فهمیدن جریان، مشغول به کاری بود که سربازان مردم را از نزدیک شدن منع کردند. همچنان که به صدای شیون و فغان افزوده می شد، و افرادی پیدا شدند که هویت اجساد را می‌دانستند... گویا پیرمرد از پیران همین محله بوده که در این اواخر حال و روزش به وخامت می‌رفته و در بستر موت بوده. همه خیره به صورت آن کودک بودند. سربازی سنگ ریزه‌هایی را که به اجزای له شده و خونین چهره‌اش چسبیده بود، را با شال کمر پاک می‌کرد اما دیگر حتی مادرش هم در شناختن او ناتوان خواهد بود چه برسد به مردم.
در همین حال، یکی از کودکان که گویا آسیب کمتری دیده بود، اصوات مغشوشی را از گلو خارج کرد و به‌سختی از جا برخاست...

نوشته : #بنیامین_ملکی
قیمت ۲۵۰۰۰ تومان
ارسال به سراسر ایران تلفن سفارش ۰۲۱۶۶۴۹۵۲۷۴
قیمت نسخه الکترونیکی ۵۰۰۰ تومان دانلود از وب سایت #نشرموج و #طاقچه
#معرفی-کتاب #رمان_فانتزی

📚 @mowjpub
🌐 www.mowjbook.com
جلد اول از مجموعه زامبی نوشت دارنشان به چاپ دوم رسید. جلد دوم این مجموعه به زودی به چاپ خواهد رسید.
این مجموعه توسط رضاکیامحمدی مترجم آثار فانتزی و تخیلی ترجمه شده است و در کتاب فروشی‌های سراسر کشور در دسترس می‌ باشد.
#نشرموج #رضا_کیامحمدی #دارن_شان #دارن_شان_فارسی #زامبی #زام_بی #ترسناک #کتاب #کتاب_ترسناک #رمان #فانتزی #رمان_ترجمه #رمان_ترسناک #رمان_فانتزی www.mowjbook.com