#تاریخ_سینما #ادوین_اس_پورتر
فیلمشناسی اس.پورتر - سال 1906 {هفتمین فیلم در سال 1906}
52-گرفتن شواهد / Getting Evidence
🎞 https://www.youtube.com/watch?v=Ey5pIoGhJ8E
پس از تجربه در فیلم های ریز و درشت و فیلم گروهی «سراشیبی زمستان» در سال اخیر، حوادثی بس غافلگیرکننده و و بامزه را در این کار خلق می کند. این حوادث در کمدی بزن و بکوب که با عکاس فضولش که در بستر بلایا و حوادث عجیب و غریب، بالاخره موفق به انجام وظیفه می شود و سرانجام میفهمد که سوژه را به کل اشتباه گرفته پورتر او را به فضول هرگز نیاسود به اتمام و عاقبتی ناخوش می رساند. کمدی خوبیست و بعضی از حوادث در آن بهتر است. ولی بستر کلیه حوادث از میزان خوبی بهره مند است. تکنیک پورتر در خلق حادثه بسیار طبیعی تر گردیده و استفاده از تکنیک عروسک_بدل بسیار باورپذیر از کار درآمده است.
این فیلم یک عکاس خیلی خوب در نقش بازیگر دارد و می توانست به تیپ پرسوناژ خوبی بدل شود، اگر مجموعه کارهایش را مانند کمدین های پس از خود ادامه میداد. این کار بازیگری دارد که رد پایش می تواند ما را در تاریخ سینما بعدها به چارلی چاپلین و کمدی های لورل و هاردی یا باستر کیتون برساند.
بیش از این به صحبت بیشتر مجالی نیست. فقط ببینید - لذت ببرید و بدانید که قطعا در بررسی فیلمساز بعدی، هیچ خبری از این دست آثار نخواهد بود - از لذت تداوم، لذت قصه و لذت درام. باید به ملی یس و زجر تحمل شعبده بازیهایش اکتفا کنیم و از این تصویر شعبده به آن یکی با همان دستاورد اولیه و بی ذوق او در جلوه های ویژه برویم و تمرین صبوری کنیم. آخرین لذت ها برای تحمل درد فیلمهای بی درد اروپایی از نوع جلوه زده اش...
🔺پایان فیلم های اس.پورتر _ سال 1905
@mohsen_baghery_critic
فیلمشناسی اس.پورتر - سال 1906 {هفتمین فیلم در سال 1906}
52-گرفتن شواهد / Getting Evidence
🎞 https://www.youtube.com/watch?v=Ey5pIoGhJ8E
ارزش گذاری: 2 از 4 ستاره🔰 اولین فیلم کمدی اسلپ استیک پورتر به بهترین شکل،
پس از تجربه در فیلم های ریز و درشت و فیلم گروهی «سراشیبی زمستان» در سال اخیر، حوادثی بس غافلگیرکننده و و بامزه را در این کار خلق می کند. این حوادث در کمدی بزن و بکوب که با عکاس فضولش که در بستر بلایا و حوادث عجیب و غریب، بالاخره موفق به انجام وظیفه می شود و سرانجام میفهمد که سوژه را به کل اشتباه گرفته پورتر او را به فضول هرگز نیاسود به اتمام و عاقبتی ناخوش می رساند. کمدی خوبیست و بعضی از حوادث در آن بهتر است. ولی بستر کلیه حوادث از میزان خوبی بهره مند است. تکنیک پورتر در خلق حادثه بسیار طبیعی تر گردیده و استفاده از تکنیک عروسک_بدل بسیار باورپذیر از کار درآمده است.
این فیلم یک عکاس خیلی خوب در نقش بازیگر دارد و می توانست به تیپ پرسوناژ خوبی بدل شود، اگر مجموعه کارهایش را مانند کمدین های پس از خود ادامه میداد. این کار بازیگری دارد که رد پایش می تواند ما را در تاریخ سینما بعدها به چارلی چاپلین و کمدی های لورل و هاردی یا باستر کیتون برساند.
بیش از این به صحبت بیشتر مجالی نیست. فقط ببینید - لذت ببرید و بدانید که قطعا در بررسی فیلمساز بعدی، هیچ خبری از این دست آثار نخواهد بود - از لذت تداوم، لذت قصه و لذت درام. باید به ملی یس و زجر تحمل شعبده بازیهایش اکتفا کنیم و از این تصویر شعبده به آن یکی با همان دستاورد اولیه و بی ذوق او در جلوه های ویژه برویم و تمرین صبوری کنیم. آخرین لذت ها برای تحمل درد فیلمهای بی درد اروپایی از نوع جلوه زده اش...
🔺پایان فیلم های اس.پورتر _ سال 1905
@mohsen_baghery_critic
YouTube
Getting Evidence 1906 - Edwin S. Porter - Silent Comedy Short
Getting Evidence 1906 - Edwin S. Porter - Silent Comedy Short https://youtu.be/Ey5pIoGhJ8E http://www.imdb.com/title/tt0287461/combined A jealous husband arr...
#پرسش_پاسخ :
درباره پرونده: به کوشش دوست عزیز (احمدرضا رسولی) پرسشهای پرتکرار را برای شناخت و تعاملی بهتر جمع آوری کردیم و برای پاسخ گوی در پرونده ای ثابت با عنوان «صد پرسش و صد پاسخ» اقدام کردیم.
عنوان : برای اندیشه_پیشه در ورزیدن کن !
1️⃣ (( پرسش اول ))
۱- رشته تحصیلی شما چیست؟
#پاسخ
🗣 محسن باقری: گرایش تحصیلی علوم انسانی_ و_ 2 ترم دانشگاه در رشته جامعه شناسی_ و _ نهایتا لبیک به هر گونه مدرک، کلاس، درس / و /بدرود مدرک و مدرک گرایی.
از دید خانواده و بستگان، یک تنبلِ ناموفق ! (تا قبل از یک ماجرا که بماند، نمیدانم چه شد که یکباره شدیم موفق!) اما از دید خود موضوع ؛ پذیرش تاوان و سرکوفت ها و زنده نگاه داشتن جهان بینی، ایدئولوژی، تفکر رادیکالیسمی، فردگرایی، تجربه گرایی خویش است.
جامعه شناسی) یک غلطِ مرسوم در فرهنگ ما جا خوش کرده به نام مدرک گرایی - استعدادکشی و نخبه سوزی/ اینها جبر محتوم هر بچه ای در خانواده های ایرانیست. حق انتخاب تقریبا در حد شوخی. بچه اساسا بچه است و نمی فهمد و خانواده مثلا دلسوز و همیشه آگاه. حقیقت همیشه برعکس و خانواده همیشه ناآگاه است و پذیرش این شجاعت میخواهد. من خوشبختانه با آنارشی و عصیانی که در سنین نوجوانی داشتم. از همان دوران راه خود را جدا کرده و در رمان دانشگاه مجبور نبودم. خود رفتم خود عطایش بخشیدم. خیلی زودتر سرکوفت ها را به جان خریدم ... عده ای شاید متعجب شوند. خب هدف همین است !
به نظرم به جای دانشگاه درست تر سوادگاه و گاهی سواد است. فرق سواد با دانش- در یادگیری بی کاربرد است (سوادآموزی)_ و_ یادگیری برای بکارگیری است (دانش اندوزی). حداقل اسمش را سوادگاه بگذارند؛ از اینکه در آن بمانیم و مدرکی دوزاری برای خوردن دوهزارمیلیارد در آینده داشته باشیم اینطور خجالت زده نشویم... نام دانشگاه در چنین مکان هایی یکجاهایی از آدم را می سوزاند ، که ماندن زور دارد و بودن اصالت سوزی.
تاریخی) درس و مشق همیشه مرا از هر آنچه بودم، هستم، باید باشم از خویش می ربود و به جایش دلخوش آینده نگری پوچ.فردا که مرده و که زنده است؟ بخورد در فرق سرش / قطعا در تفکر بنده آینده در حال و در امروز ساخته میشود ولی نه میتوان تغییرش داد و نه میتوان سرنوشت را از نو نوشت! به آواز های دهل از دور خوش است و تلف کردن عمر در چیزی که دوستش نداری چرا بشود تلاش و کوشش های بی ثمر برای آینده. ترجیحا بی آبرویی را به این تفکر ترجیح داده و همچنان می دهم.
انسانی) البته سوتفاهم نشود؛ قطعا سازگاری با محیط را در خود اگر دیدید، حتما به دانشگاه بروید و حرفهایم توصیه نیست. من اینکاره نبودم. حتما با دانشگاه به دانش هم میتوان رسید. البته در جهان از هر یک میلیون نفر به تعداد انگشت های یک دست پروفسورهای حسابی ! بیرون می آید، مشکل دقیقا در همین است؛ پروفسور نبودن و نقدزیستی ام. مسیر و روش من، در همین حساب و کتاب_دخل و خرج به یک اندازه است. کمتر خورده _ کمتر مال اندوزی کرده و بیشتر به عشق و علاقه خود در امروز بپردازم و از حال خود عشق کنم و دانشگاه خانگی خویش را بسازم.
حقوقی) مهرم حلال و دانشگاه را طلاق دادم. احترام و اعتبار خویش را از رفتارم به دیگران حق قضاوت و دیگران هم برونیات به ارزیابی و اعتبارسنجی می نشینم. فرقی نیست در دکتر زنان و زایمان _یا_ حمال درد و اجسام. نهایتا فرقش در انتخاب زبان است. شاید زبان دکترین برگزیده و انتظار بیشتر بدارم، اما اعتبار و سوادش را تراوشات برونی می سپارم که از درونش خبر می دهند. سخت شد ؟ ولش کن ... توضیح دادنی نیست، در عمل باید ببینی.
پس انگ و برچسب ها را به جان خریده و کفش آهنی پوشیدم، ولی ننگ و ذلت با سسیتم_ یا_ یکی از سیستم شدن را نمی پذیرم. دوره شعار است و شعار خوب همراه با عمل هم جوابگوست. هر چه جامعه گفت، من چَشم نمیگم (برداشتی آزاد از دیالوگ داریوش ارجمند - اعتراض)
خاستگاه) فیلم جابز 2013 و شخصیت استیو جابر در رسیدن به این نگاه هم موثر است، من آزادانه کسب دانش، و برای اندیشه_پیشه در ورزیدن می کنم- خود می خوانم و خود برای نیازهای خویش به تلاش برای رسیدن به دانش بر روی پای خود می ایستم. انگشت زدن به جای امضا کردن ، شرف دارد به ادعای سواد وغیر از این بودن..
جابز جمله فوق العاده ای دارد که در بیان ناقص خویش، هدرش نمی کنم. در خماری گذاشتن هم در مرام ما نیست. برای فراهم کردن بستری برای انتقال بهتر جمله را به جان میخرم.
لذا در پیوست؛ 2 ویدیو فرستاده خواهد شد و برای این پاسخِ مبسوط که پیرو سوالی کوتاه برای ثبت در تاریخ پدید آمده را تکمیل می کنم و تمام...
یا باز به قول استیو: ما کله خراب ها، تنبل ها، دیوونه ها خطرناکیم. چون میتونیم دنیا رو تغییر بدیم !!
این پاسخ با 2 #پیوست ویدیویی در کانال نقدزیست جهت #ثبت_در_تاریخ منتشر شد.
@mohsen_baghery_critic
«صد پرسش و صد پاسخ»
درباره پرونده: به کوشش دوست عزیز (احمدرضا رسولی) پرسشهای پرتکرار را برای شناخت و تعاملی بهتر جمع آوری کردیم و برای پاسخ گوی در پرونده ای ثابت با عنوان «صد پرسش و صد پاسخ» اقدام کردیم.
عنوان : برای اندیشه_پیشه در ورزیدن کن !
1️⃣ (( پرسش اول ))
۱- رشته تحصیلی شما چیست؟
#پاسخ
🗣 محسن باقری: گرایش تحصیلی علوم انسانی_ و_ 2 ترم دانشگاه در رشته جامعه شناسی_ و _ نهایتا لبیک به هر گونه مدرک، کلاس، درس / و /بدرود مدرک و مدرک گرایی.
از دید خانواده و بستگان، یک تنبلِ ناموفق ! (تا قبل از یک ماجرا که بماند، نمیدانم چه شد که یکباره شدیم موفق!) اما از دید خود موضوع ؛ پذیرش تاوان و سرکوفت ها و زنده نگاه داشتن جهان بینی، ایدئولوژی، تفکر رادیکالیسمی، فردگرایی، تجربه گرایی خویش است.
جامعه شناسی) یک غلطِ مرسوم در فرهنگ ما جا خوش کرده به نام مدرک گرایی - استعدادکشی و نخبه سوزی/ اینها جبر محتوم هر بچه ای در خانواده های ایرانیست. حق انتخاب تقریبا در حد شوخی. بچه اساسا بچه است و نمی فهمد و خانواده مثلا دلسوز و همیشه آگاه. حقیقت همیشه برعکس و خانواده همیشه ناآگاه است و پذیرش این شجاعت میخواهد. من خوشبختانه با آنارشی و عصیانی که در سنین نوجوانی داشتم. از همان دوران راه خود را جدا کرده و در رمان دانشگاه مجبور نبودم. خود رفتم خود عطایش بخشیدم. خیلی زودتر سرکوفت ها را به جان خریدم ... عده ای شاید متعجب شوند. خب هدف همین است !
به نظرم به جای دانشگاه درست تر سوادگاه و گاهی سواد است. فرق سواد با دانش- در یادگیری بی کاربرد است (سوادآموزی)_ و_ یادگیری برای بکارگیری است (دانش اندوزی). حداقل اسمش را سوادگاه بگذارند؛ از اینکه در آن بمانیم و مدرکی دوزاری برای خوردن دوهزارمیلیارد در آینده داشته باشیم اینطور خجالت زده نشویم... نام دانشگاه در چنین مکان هایی یکجاهایی از آدم را می سوزاند ، که ماندن زور دارد و بودن اصالت سوزی.
تاریخی) درس و مشق همیشه مرا از هر آنچه بودم، هستم، باید باشم از خویش می ربود و به جایش دلخوش آینده نگری پوچ.فردا که مرده و که زنده است؟ بخورد در فرق سرش / قطعا در تفکر بنده آینده در حال و در امروز ساخته میشود ولی نه میتوان تغییرش داد و نه میتوان سرنوشت را از نو نوشت! به آواز های دهل از دور خوش است و تلف کردن عمر در چیزی که دوستش نداری چرا بشود تلاش و کوشش های بی ثمر برای آینده. ترجیحا بی آبرویی را به این تفکر ترجیح داده و همچنان می دهم.
انسانی) البته سوتفاهم نشود؛ قطعا سازگاری با محیط را در خود اگر دیدید، حتما به دانشگاه بروید و حرفهایم توصیه نیست. من اینکاره نبودم. حتما با دانشگاه به دانش هم میتوان رسید. البته در جهان از هر یک میلیون نفر به تعداد انگشت های یک دست پروفسورهای حسابی ! بیرون می آید، مشکل دقیقا در همین است؛ پروفسور نبودن و نقدزیستی ام. مسیر و روش من، در همین حساب و کتاب_دخل و خرج به یک اندازه است. کمتر خورده _ کمتر مال اندوزی کرده و بیشتر به عشق و علاقه خود در امروز بپردازم و از حال خود عشق کنم و دانشگاه خانگی خویش را بسازم.
حقوقی) مهرم حلال و دانشگاه را طلاق دادم. احترام و اعتبار خویش را از رفتارم به دیگران حق قضاوت و دیگران هم برونیات به ارزیابی و اعتبارسنجی می نشینم. فرقی نیست در دکتر زنان و زایمان _یا_ حمال درد و اجسام. نهایتا فرقش در انتخاب زبان است. شاید زبان دکترین برگزیده و انتظار بیشتر بدارم، اما اعتبار و سوادش را تراوشات برونی می سپارم که از درونش خبر می دهند. سخت شد ؟ ولش کن ... توضیح دادنی نیست، در عمل باید ببینی.
پس انگ و برچسب ها را به جان خریده و کفش آهنی پوشیدم، ولی ننگ و ذلت با سسیتم_ یا_ یکی از سیستم شدن را نمی پذیرم. دوره شعار است و شعار خوب همراه با عمل هم جوابگوست. هر چه جامعه گفت، من چَشم نمیگم (برداشتی آزاد از دیالوگ داریوش ارجمند - اعتراض)
خاستگاه) فیلم جابز 2013 و شخصیت استیو جابر در رسیدن به این نگاه هم موثر است، من آزادانه کسب دانش، و برای اندیشه_پیشه در ورزیدن می کنم- خود می خوانم و خود برای نیازهای خویش به تلاش برای رسیدن به دانش بر روی پای خود می ایستم. انگشت زدن به جای امضا کردن ، شرف دارد به ادعای سواد وغیر از این بودن..
جابز جمله فوق العاده ای دارد که در بیان ناقص خویش، هدرش نمی کنم. در خماری گذاشتن هم در مرام ما نیست. برای فراهم کردن بستری برای انتقال بهتر جمله را به جان میخرم.
لذا در پیوست؛ 2 ویدیو فرستاده خواهد شد و برای این پاسخِ مبسوط که پیرو سوالی کوتاه برای ثبت در تاریخ پدید آمده را تکمیل می کنم و تمام...
یا باز به قول استیو: ما کله خراب ها، تنبل ها، دیوونه ها خطرناکیم. چون میتونیم دنیا رو تغییر بدیم !!
این پاسخ با 2 #پیوست ویدیویی در کانال نقدزیست جهت #ثبت_در_تاریخ منتشر شد.
@mohsen_baghery_critic
محسن باقری - نقدزیست
#پرسش_پاسخ : «صد پرسش و صد پاسخ» درباره پرونده: به کوشش دوست عزیز (احمدرضا رسولی) پرسشهای پرتکرار را برای شناخت و تعاملی بهتر جمع آوری کردیم و برای پاسخ گوی در پرونده ای ثابت با عنوان «صد پرسش و صد پاسخ» اقدام کردیم. عنوان : برای اندیشه_پیشه در ورزیدن کن…
خواندن پاسخ مکتوب پرسش
رشته تحصیلی شما چیست؟
پاسخ مکتوب :
https://t.me/c/1304521193/2710
@mohsen_baghery_critic
رشته تحصیلی شما چیست؟
پاسخ مکتوب :
https://t.me/c/1304521193/2710
@mohsen_baghery_critic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پیوست #پرسش_پاسخ 1
فیلم جابز 2013
دیالوگ های استیو جابز در مورد تحصیلات و بینش تجربی او در دانش
این فیلم را ببینید بیشتر از هر چیزی در تاریخ سینما دوستش دارم !
@mohsen_baghery_critic
فیلم جابز 2013
دیالوگ های استیو جابز در مورد تحصیلات و بینش تجربی او در دانش
این فیلم را ببینید بیشتر از هر چیزی در تاریخ سینما دوستش دارم !
@mohsen_baghery_critic
این به افتخار دیوونه هاست. اخراجی ها. کله شق ها. دردسرسازها. آدم های اشتباهی. کسانی که نگاهشون به مسائل متفاوته. اونها از قوانین خوششون نمیاد و احترامی برای شرایط موجود قائل نیستن.
میشه ازشون نقل قول کرد. باهاشون مخالفت کرد. تحسینشون کرد. یا ازشون بد گفت. ولی تنها کاری که نمیشه باهاشون کرد. اینه که نادیده بگیریشون. چون اونها شرایط رو تغییر میدن. نژاد بشر رو به جلو میبرن. و با اینکه شاید از نظر بعضی ها دیوونه باشن. از نظر ما نابغه اند . چون آدمهایی که انقدر دیوونه اند که فکر میکنن میتونن دنیا رو تغییر بدن، واقعا اینکار رو میکنند
چطور بود؟
من هم پاسخم اینه معرکه
میشه ازشون نقل قول کرد. باهاشون مخالفت کرد. تحسینشون کرد. یا ازشون بد گفت. ولی تنها کاری که نمیشه باهاشون کرد. اینه که نادیده بگیریشون. چون اونها شرایط رو تغییر میدن. نژاد بشر رو به جلو میبرن. و با اینکه شاید از نظر بعضی ها دیوونه باشن. از نظر ما نابغه اند . چون آدمهایی که انقدر دیوونه اند که فکر میکنن میتونن دنیا رو تغییر بدن، واقعا اینکار رو میکنند
چطور بود؟
من هم پاسخم اینه معرکه
#پرسش_پاسخ : «صد پرسش و صد پاسخ»
عنوان:
2️⃣ (( پرسش دوم ))
۲- علاقه شما به سینما از کجا و با چه فیلمی شروع شد ؟
#پاسخ
🗣 محسن باقری:
روانکاوی |
اولین تجربه دخلی با فیلم نداشت؛ بلکه اولین مواجهه ام، انس با《سالن سینما》بود. تصاویری گنگ از سالن انتظار، چهره اقوام، لحظه ورود به سالن_ ذوق مرگی من و پسرخاله در سنین کودکی 8 تا 10 سالگی و باز کردن چیپس و پفک، شادی مضاعف از مواجهه با چیزی غریب و خاموش شدن برقهای سالن ؛ حیرت زدگی و مبهوت و مات شدنمان /و/ روشن شدن برق ها ! _ فیلم را هم اصلا به یاد ندارم!
ابهت سالن سینما، تاریکی و روبرو شدن با پرده تماشا خودش در این پروسه دل و عقل می رباید. عشق سینما در همان زمان ریشه در درونم پروراند و بارور کرد... پس از این به راحتی نباید گذشت. عاشق سالن سینما _ یعنی با اصالت سینما (سالن) مجذوب و شیفته گشتم، نه هیچ فیلم و فیلمسازی ...
📍تاریخی |
انس من با فیلم "مارمولک" کمال تبریزی در همان سنین 10 الی 12 سالگی شکل گرفت. مواجهه ای که بستر نقد فیلم هم همان سال انگار در ریشه دواند و لذت ساندویچ های بعد از سینما به همراه خانواده (جغول بغول) کنار اغذیه فروشی سالن سینما سپیده در میدان شهدا. یک روز کاملا خانوادگی و تفریحی در بهترین تفریحگاه هستی !
پدرم بعد از فیلم کل مسیر بازگشت به منزل را در باب فیلم صحبت کرد و مرا کاملا با چیزی بیشتر از سینما، یعنی لذت بردن از فیلم همراه ساخت. قطعا فهمیده اید که سینما: سالن نمایش فیلم است / فیلم: آنچه نمایش داده میشود.
لذت از فیلم را اینبار با تفریح دوست داشتنی《سینما》مانوس میدیدم و تمامی لذت هایی که باید از سینما می بردم؛ با این مواجهه و از این ماجرا شروع شد. بله لذت چیزی نیست جز سالن سینما که تفریحی است دسته جمعی در تماشای یک فیلم؛ اما اینبار با نقد و تحلیل که نعمت آدمیست در مواجهه با هر پدیده ای در زندگی ؛ همه چیز را مهیا ساخت برای عشق ورزی به سینما و عشقبازی بیشتر با نقد ...
از همان روز سینما شد محرم اسرار و محفل آرامش من... فرقی هم مابین فیلم خوب و بد نبود. خودش مسئله بود. فیلم بد با نقدش جبران میشود و لذت سینما به شخصه همیشگی است و خواهد بود.
📌 نکته: برای پرهیز از طولانی شدن پاسخ _ پرهیز از شرح کامل در ویدیویی نریشن "صابر ابر" در فیلم "اینجا بدون من" به پیوست ضمیمه می گردد.
عکس
@mohsen_baghery_critic
عنوان:
عاشق سینما بودم نه فیلم و فیلمساز
2️⃣ (( پرسش دوم ))
۲- علاقه شما به سینما از کجا و با چه فیلمی شروع شد ؟
#پاسخ
🗣 محسن باقری:
روانکاوی |
اولین تجربه دخلی با فیلم نداشت؛ بلکه اولین مواجهه ام، انس با《سالن سینما》بود. تصاویری گنگ از سالن انتظار، چهره اقوام، لحظه ورود به سالن_ ذوق مرگی من و پسرخاله در سنین کودکی 8 تا 10 سالگی و باز کردن چیپس و پفک، شادی مضاعف از مواجهه با چیزی غریب و خاموش شدن برقهای سالن ؛ حیرت زدگی و مبهوت و مات شدنمان /و/ روشن شدن برق ها ! _ فیلم را هم اصلا به یاد ندارم!
ابهت سالن سینما، تاریکی و روبرو شدن با پرده تماشا خودش در این پروسه دل و عقل می رباید. عشق سینما در همان زمان ریشه در درونم پروراند و بارور کرد... پس از این به راحتی نباید گذشت. عاشق سالن سینما _ یعنی با اصالت سینما (سالن) مجذوب و شیفته گشتم، نه هیچ فیلم و فیلمسازی ...
📍تاریخی |
انس من با فیلم "مارمولک" کمال تبریزی در همان سنین 10 الی 12 سالگی شکل گرفت. مواجهه ای که بستر نقد فیلم هم همان سال انگار در ریشه دواند و لذت ساندویچ های بعد از سینما به همراه خانواده (جغول بغول) کنار اغذیه فروشی سالن سینما سپیده در میدان شهدا. یک روز کاملا خانوادگی و تفریحی در بهترین تفریحگاه هستی !
پدرم بعد از فیلم کل مسیر بازگشت به منزل را در باب فیلم صحبت کرد و مرا کاملا با چیزی بیشتر از سینما، یعنی لذت بردن از فیلم همراه ساخت. قطعا فهمیده اید که سینما: سالن نمایش فیلم است / فیلم: آنچه نمایش داده میشود.
لذت از فیلم را اینبار با تفریح دوست داشتنی《سینما》مانوس میدیدم و تمامی لذت هایی که باید از سینما می بردم؛ با این مواجهه و از این ماجرا شروع شد. بله لذت چیزی نیست جز سالن سینما که تفریحی است دسته جمعی در تماشای یک فیلم؛ اما اینبار با نقد و تحلیل که نعمت آدمیست در مواجهه با هر پدیده ای در زندگی ؛ همه چیز را مهیا ساخت برای عشق ورزی به سینما و عشقبازی بیشتر با نقد ...
از همان روز سینما شد محرم اسرار و محفل آرامش من... فرقی هم مابین فیلم خوب و بد نبود. خودش مسئله بود. فیلم بد با نقدش جبران میشود و لذت سینما به شخصه همیشگی است و خواهد بود.
📌 نکته: برای پرهیز از طولانی شدن پاسخ _ پرهیز از شرح کامل در ویدیویی نریشن "صابر ابر" در فیلم "اینجا بدون من" به پیوست ضمیمه می گردد.
عکس
@mohsen_baghery_critic
Telegram
Image naghdzee
محسن باقری - نقدزیست
#پرسش_پاسخ : «صد پرسش و صد پاسخ» عنوان: عاشق سینما بودم نه فیلم و فیلمساز 2️⃣ (( پرسش دوم )) ۲- علاقه شما به سینما از کجا و با چه فیلمی شروع شد ؟ #پاسخ 🗣 محسن باقری: روانکاوی | اولین تجربه دخلی با فیلم نداشت؛ بلکه اولین مواجهه ام، انس با《سالن سینما》بود.…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from نقدزی
نقد #سرخپوست به قلم #کیان_زندی
سیاهپوست، ص ۱
بررسی ریشه ای مشکلات فیلم سرخپوست را باید با بررسی پایان بندی اش آغاز کرد. برای منطقی بودن پایان بندی، لازم بود دو میل در وجود سرگرد نمایان شود: از طرفی میل به اجرای عدالت (دستگیری سیاهپوست) و از سوی دیگر، کششی به سوی مددکار. هیچ یک از این دو درست ساخته نشده اند و پایان، بی منطق شده است. مددکار از ابتدا به سرگرد خیانت کرده و رابطه این دو کمی پیش از پایان حتی به خصومت گراییده. پس ادعای درگیری سرگرد از درون و بیرون قابل باور نیست. اول باید درون و بیرون را تعریف کرد تا بفهمیم منظور از "درگیری" چیست. پایان، بن بستی ست بهت انگیز برای مخاطبی که بعد از چنین سطحی از مسخرگی، دیگر درگیری معنایی برایش ندارد. چرا؟ چون آن POV بد پایانی، ما را در جایگاهی ناآشنا قرار می دهد. از چشم کسی دنیا را می بینیم که هنوز نمی دانیم مجرم است یا بیگناه؛ اما مجبوریم صدای سنگین نفس هایش را بشنویم بی آن که بدانیم در ذهنش چه می گذرد. البته صبر کنید. از یک چیز خبر داریم: سرگرد به خاطر مرگ قورباغه عذاب وجدان گرفته و برای همین سیاهپوست را آزاد می کند! کافی ست دیگر. نه؟
اصلاً سرخپوستی وجود ندارد. سیاه پوستی ست با چهار قوطی واکس، که مثل قورباغه اش پوست انداخته ولی قورباغه را هم رها می کند. کدام سرخی؟ تمام پایه های داستان در زندانی آبی رنگ بنا شده، از اولین نما تا ابد... . اصلا مسأله ی اصلی سرخپوست نیست که بیگناه بودن یا نبودنش بخواهد دغدغه ما شود. آن سیاهپوست باریک و بلند در حالی در اعماق لانگ شات ظاهر می شود که پیش از آن تلمبار انبوهی از کلوز های سرگرد عاشق پیشه را داریم موقع پخش موسیقی برای مددکار عزیزتر از جانش، در راهروهای تابوت وار زندانی که حس مخاطب را دفن کرده است. پس از استشمام عطر خوش مداد (!؟)، سرگرد از مددکار می پرسد: "چرا برگشتی؟"؛ و در یک پلان کوتاه اروتیک (برای تحریک مخاطب)، پاسخ این است که خودش هم نمی داند. بعدا می فهمیم که برگشته تا زندگی سرگرد را مختل کند و در تمام فیلم تنها به دنبال فریب دادن او - و ما - بوده است. تغییر سرگرد به واسطه عشق مددکار اصلا موضوعیت ندارد چون این اروتیسم نمایشی ریشه در اغواگری دارد نه محبت. اولویت مددکار نجات سیاهپوست سیاه بخت است حتی به بهای سیاه شدن روزگار سرگرد سرگردان. اما مخاطب، سمپات سرگرد است نه آن زندانی بی چهره. مهربانی، هوش، گاهی خجالتی بودن و گاهی جدیت وظیفه شناسانه ی سرگرد را به یاد آورید؛ چگونه چنین شخصیتی می تواند چنان حمله ی وحشیانه ای به دختربچه داشته باشد؟ و بعد....، هیچ منطقی در بسته شدن در نیست. قرار گرفتن سرگرد در جایگاه زندانی هم بی ربط است و بیرون از روایت می ایستد. اما این تنها جایی نیست که پرداخت اجزای فیلم در تناقض با خط اصلی فیلمنامه قرار دارد.
در سکانس بازجویی از زندانیان، مددکار در نمایی درست از پس زمینه وارد می شود و نفوذش را نشان می دهد؛ اما حرف زندانی ای که می گوید نمی توانید سرخپوست را بگیرید، تأثیر را از بین می برد. اینجا کارگردان کار فیلمبردار را خراب کرده. بعد از آن مسیر شعار دادن برای مددکار هم باز می شود و می گوید: "با مهربانی جهنم رو هم میشه اداره کرد." اما خودش فریبکار است نه مهربان؛ کارش دروغگویی و صحنه سازی ست با چاشنی بغض و گریه؛ نفوذش روی زندانیان هم مرهون سیگار است نه محبت! اگر مهربان بود، همه از جمله سرگرد را قربانی سیاه پوست نمی کرد. جایزه استنداپ کمدی حبیب رضایی هم همان سیگارهای خانم بانفوذ است. می بینید چطور ویژگی های یک خرابکار مافیایی در پرداخت شخصیت مثبت و نجات بخش مددکار تپانده شده اند؟
@naghdzee
@KiAn4z
سیاهپوست، ص ۱
بررسی ریشه ای مشکلات فیلم سرخپوست را باید با بررسی پایان بندی اش آغاز کرد. برای منطقی بودن پایان بندی، لازم بود دو میل در وجود سرگرد نمایان شود: از طرفی میل به اجرای عدالت (دستگیری سیاهپوست) و از سوی دیگر، کششی به سوی مددکار. هیچ یک از این دو درست ساخته نشده اند و پایان، بی منطق شده است. مددکار از ابتدا به سرگرد خیانت کرده و رابطه این دو کمی پیش از پایان حتی به خصومت گراییده. پس ادعای درگیری سرگرد از درون و بیرون قابل باور نیست. اول باید درون و بیرون را تعریف کرد تا بفهمیم منظور از "درگیری" چیست. پایان، بن بستی ست بهت انگیز برای مخاطبی که بعد از چنین سطحی از مسخرگی، دیگر درگیری معنایی برایش ندارد. چرا؟ چون آن POV بد پایانی، ما را در جایگاهی ناآشنا قرار می دهد. از چشم کسی دنیا را می بینیم که هنوز نمی دانیم مجرم است یا بیگناه؛ اما مجبوریم صدای سنگین نفس هایش را بشنویم بی آن که بدانیم در ذهنش چه می گذرد. البته صبر کنید. از یک چیز خبر داریم: سرگرد به خاطر مرگ قورباغه عذاب وجدان گرفته و برای همین سیاهپوست را آزاد می کند! کافی ست دیگر. نه؟
اصلاً سرخپوستی وجود ندارد. سیاه پوستی ست با چهار قوطی واکس، که مثل قورباغه اش پوست انداخته ولی قورباغه را هم رها می کند. کدام سرخی؟ تمام پایه های داستان در زندانی آبی رنگ بنا شده، از اولین نما تا ابد... . اصلا مسأله ی اصلی سرخپوست نیست که بیگناه بودن یا نبودنش بخواهد دغدغه ما شود. آن سیاهپوست باریک و بلند در حالی در اعماق لانگ شات ظاهر می شود که پیش از آن تلمبار انبوهی از کلوز های سرگرد عاشق پیشه را داریم موقع پخش موسیقی برای مددکار عزیزتر از جانش، در راهروهای تابوت وار زندانی که حس مخاطب را دفن کرده است. پس از استشمام عطر خوش مداد (!؟)، سرگرد از مددکار می پرسد: "چرا برگشتی؟"؛ و در یک پلان کوتاه اروتیک (برای تحریک مخاطب)، پاسخ این است که خودش هم نمی داند. بعدا می فهمیم که برگشته تا زندگی سرگرد را مختل کند و در تمام فیلم تنها به دنبال فریب دادن او - و ما - بوده است. تغییر سرگرد به واسطه عشق مددکار اصلا موضوعیت ندارد چون این اروتیسم نمایشی ریشه در اغواگری دارد نه محبت. اولویت مددکار نجات سیاهپوست سیاه بخت است حتی به بهای سیاه شدن روزگار سرگرد سرگردان. اما مخاطب، سمپات سرگرد است نه آن زندانی بی چهره. مهربانی، هوش، گاهی خجالتی بودن و گاهی جدیت وظیفه شناسانه ی سرگرد را به یاد آورید؛ چگونه چنین شخصیتی می تواند چنان حمله ی وحشیانه ای به دختربچه داشته باشد؟ و بعد....، هیچ منطقی در بسته شدن در نیست. قرار گرفتن سرگرد در جایگاه زندانی هم بی ربط است و بیرون از روایت می ایستد. اما این تنها جایی نیست که پرداخت اجزای فیلم در تناقض با خط اصلی فیلمنامه قرار دارد.
در سکانس بازجویی از زندانیان، مددکار در نمایی درست از پس زمینه وارد می شود و نفوذش را نشان می دهد؛ اما حرف زندانی ای که می گوید نمی توانید سرخپوست را بگیرید، تأثیر را از بین می برد. اینجا کارگردان کار فیلمبردار را خراب کرده. بعد از آن مسیر شعار دادن برای مددکار هم باز می شود و می گوید: "با مهربانی جهنم رو هم میشه اداره کرد." اما خودش فریبکار است نه مهربان؛ کارش دروغگویی و صحنه سازی ست با چاشنی بغض و گریه؛ نفوذش روی زندانیان هم مرهون سیگار است نه محبت! اگر مهربان بود، همه از جمله سرگرد را قربانی سیاه پوست نمی کرد. جایزه استنداپ کمدی حبیب رضایی هم همان سیگارهای خانم بانفوذ است. می بینید چطور ویژگی های یک خرابکار مافیایی در پرداخت شخصیت مثبت و نجات بخش مددکار تپانده شده اند؟
@naghdzee
@KiAn4z
Forwarded from نقدزی
نقد #سرخپوست به قلم #کیان_زندی
سیاهپوست، ص ۲
از گسیختگی منطقی فیلم گفتیم. حالا اجازه دهید قدری به اجزای تکنیکی پراکنده اش بپردازیم. موسیقی، تنها عنصر مستحکم است که باری ورای طاقتش بر دوش دارد؛ دوربین، نور و تدوین هم نان موسیقی را می خورند. کات های تدوین و حرکات دوربین زیر لایه ی سنگین موسیقی پنهان شده اند. مثلا کات های پیاپی موقع پایین رفتن از پلکان دوار زندان، تحت تأثیر موسیقی، نوعی حرکت ممتد و دایره ای می سازند؛ یعنی هندسه ی فضایی قاب را به جای تدوین، موسیقی ست که می سازد. یا در یک ربع انتهای فیلم، وقتی که اتوبوس مأمورین زندان وارد آن دایره برمودا می شود، باز به دلیل ریتم سریع موسیقی، در لحظاتی تشخیص کات یا پن دوربین سخت می شود. در کل، معرفی زندان و فضاسازی، همین طور پرداخت حس های بازیگران خصوصا در کلوز چهره عمدتا وابسته به موسیقی ست. تمام این ها یعنی رفو کردن شکاف های تصویر با صدا. اما همچنان اجزای بسیاری در فیلمنامه هستند که حتی پوشش موسیقی جذاب فیلم هم برای پوشاندنشان کافی نیست. برای درک این مطلب لازم است برخی اجزای صحنه و نقش شان در پیشبرد درام را بررسی کنیم به ویژه گربه سیاه و گردن آویز چرمی.
گربه ی سیاهی که در لانگ شات اول ظاهر شده بود، بعدا به آرامی در دستان گروهبان جا خوش می کند. خب؟ این عنصر کدام مفهوم یا حس را قرار است القا کند؟ بالاخره بخشی از فضای تاریک و شوم زندان است یا عاملی برای پرداخت گروهبان تپلی و گوگولی؟ اصلا در آن صحرای کربلا، چنین گربه ای چرا باید چنان آرام باشد؟ .... و اما گردن آویز چرمی؛ سرگرد آن را در ابتدای کار زیر چوبه ی دار می یابد اما درونش را نمی بیند. در حالیکه در انتها، دیدن دستخط داخل گردن آویز، درام را جلو می برد. دلیل این تأخیر عجیب و بی منطق در کنش طبیعی سرگرد چیزی نیست جز سوء استفاده از اجزای صحنه برای گیج کردن یا فریب دادن مخاطب. همه چیز باید در خدمت پیشبرد درام باشد نه عامل اختلال یا کندی آن. همین معضل به شکلی جدی تر در نشانه های مکانی و زمانی فیلم هویداست به شرحی که در ادامه می آید. با تمام دقتی که در خالص ماندن اکسسوار صحنه و تعلقش به دهه ۴۰ شده، باز هم سروکله ی لیوان های سبز رنگ تولید اوایل دهه ۶۰ در جای جای فیلم پیدا شده است. وقتی به دلیل راحت طلبی و محافظه کاری، بنا را بر حذف عوامل دردسرساز زمانی و مکانی می گذاریم، چنین مواردی هم پیش می آید. البته این سوتی کوچک در مقابل ایرادهای اساسی فیلمنامه چندان به حساب نمی آید. زمان فیلم، سال ۴۶ است و مکان، جایی نزدیک بندرعباس. اگر از این جلوتر می رفت، عدم وجود دوربین مداربسته در زندان غیرمنطقی می بود. به علاوه، نمایش زندان در دوران پیش از انقلاب بی دردسر تر است. مکان هم ناکجاآبادی ست مبهم که سر راه باند سفارشی علیاحضرت سبز شده. برای فرار از محدودیت های تاریخ و جغرافیا، کجا بهتر از اینجا؟
در پایان لازم به ذکر است که نگارنده فیلم را شش بار کامل روی پرده دیده است تا بتواند نقدی سالم، صادقانه و با دوام بنویسد. در واقع من در جشنواره از فیلم لذت برده بودم اما به مرور این لذت های آنی و سطحی در مواجهه با "نقد" رنگ باخت. در زمان اکران برای بالابردن آمار فروش، به دلیل برتری فیلم از رقبای اکران، بیشتر بر نقاط قوت تأکید داشتم؛ ولی در نقدنویسی قصد دارم که همه ی آنها را کنار بگذارم و نظر واقعی خودم را بازگو بکنم. این نظرِ نهایی و واقعی من پس از ده روز گفتگوی فشرده و پیگیرانه با محسن باقری شکل گرفت؛ او مرا مجاب کرد تا بدون هیچگونه ترسی و با کنار زدن دروغ هایی سازنده و عوام فریب، نظر واقعی ام را بیان کنم؛ و نتیجه حالا پیش روی شماست. (با تشکر فراوان از محسن باقری عزیز، سردبیر رسانه ی نقدزی)
کیان زندی
@naghdzee
@KiAn4z
سیاهپوست، ص ۲
از گسیختگی منطقی فیلم گفتیم. حالا اجازه دهید قدری به اجزای تکنیکی پراکنده اش بپردازیم. موسیقی، تنها عنصر مستحکم است که باری ورای طاقتش بر دوش دارد؛ دوربین، نور و تدوین هم نان موسیقی را می خورند. کات های تدوین و حرکات دوربین زیر لایه ی سنگین موسیقی پنهان شده اند. مثلا کات های پیاپی موقع پایین رفتن از پلکان دوار زندان، تحت تأثیر موسیقی، نوعی حرکت ممتد و دایره ای می سازند؛ یعنی هندسه ی فضایی قاب را به جای تدوین، موسیقی ست که می سازد. یا در یک ربع انتهای فیلم، وقتی که اتوبوس مأمورین زندان وارد آن دایره برمودا می شود، باز به دلیل ریتم سریع موسیقی، در لحظاتی تشخیص کات یا پن دوربین سخت می شود. در کل، معرفی زندان و فضاسازی، همین طور پرداخت حس های بازیگران خصوصا در کلوز چهره عمدتا وابسته به موسیقی ست. تمام این ها یعنی رفو کردن شکاف های تصویر با صدا. اما همچنان اجزای بسیاری در فیلمنامه هستند که حتی پوشش موسیقی جذاب فیلم هم برای پوشاندنشان کافی نیست. برای درک این مطلب لازم است برخی اجزای صحنه و نقش شان در پیشبرد درام را بررسی کنیم به ویژه گربه سیاه و گردن آویز چرمی.
گربه ی سیاهی که در لانگ شات اول ظاهر شده بود، بعدا به آرامی در دستان گروهبان جا خوش می کند. خب؟ این عنصر کدام مفهوم یا حس را قرار است القا کند؟ بالاخره بخشی از فضای تاریک و شوم زندان است یا عاملی برای پرداخت گروهبان تپلی و گوگولی؟ اصلا در آن صحرای کربلا، چنین گربه ای چرا باید چنان آرام باشد؟ .... و اما گردن آویز چرمی؛ سرگرد آن را در ابتدای کار زیر چوبه ی دار می یابد اما درونش را نمی بیند. در حالیکه در انتها، دیدن دستخط داخل گردن آویز، درام را جلو می برد. دلیل این تأخیر عجیب و بی منطق در کنش طبیعی سرگرد چیزی نیست جز سوء استفاده از اجزای صحنه برای گیج کردن یا فریب دادن مخاطب. همه چیز باید در خدمت پیشبرد درام باشد نه عامل اختلال یا کندی آن. همین معضل به شکلی جدی تر در نشانه های مکانی و زمانی فیلم هویداست به شرحی که در ادامه می آید. با تمام دقتی که در خالص ماندن اکسسوار صحنه و تعلقش به دهه ۴۰ شده، باز هم سروکله ی لیوان های سبز رنگ تولید اوایل دهه ۶۰ در جای جای فیلم پیدا شده است. وقتی به دلیل راحت طلبی و محافظه کاری، بنا را بر حذف عوامل دردسرساز زمانی و مکانی می گذاریم، چنین مواردی هم پیش می آید. البته این سوتی کوچک در مقابل ایرادهای اساسی فیلمنامه چندان به حساب نمی آید. زمان فیلم، سال ۴۶ است و مکان، جایی نزدیک بندرعباس. اگر از این جلوتر می رفت، عدم وجود دوربین مداربسته در زندان غیرمنطقی می بود. به علاوه، نمایش زندان در دوران پیش از انقلاب بی دردسر تر است. مکان هم ناکجاآبادی ست مبهم که سر راه باند سفارشی علیاحضرت سبز شده. برای فرار از محدودیت های تاریخ و جغرافیا، کجا بهتر از اینجا؟
در پایان لازم به ذکر است که نگارنده فیلم را شش بار کامل روی پرده دیده است تا بتواند نقدی سالم، صادقانه و با دوام بنویسد. در واقع من در جشنواره از فیلم لذت برده بودم اما به مرور این لذت های آنی و سطحی در مواجهه با "نقد" رنگ باخت. در زمان اکران برای بالابردن آمار فروش، به دلیل برتری فیلم از رقبای اکران، بیشتر بر نقاط قوت تأکید داشتم؛ ولی در نقدنویسی قصد دارم که همه ی آنها را کنار بگذارم و نظر واقعی خودم را بازگو بکنم. این نظرِ نهایی و واقعی من پس از ده روز گفتگوی فشرده و پیگیرانه با محسن باقری شکل گرفت؛ او مرا مجاب کرد تا بدون هیچگونه ترسی و با کنار زدن دروغ هایی سازنده و عوام فریب، نظر واقعی ام را بیان کنم؛ و نتیجه حالا پیش روی شماست. (با تشکر فراوان از محسن باقری عزیز، سردبیر رسانه ی نقدزی)
کیان زندی
@naghdzee
@KiAn4z
#پرسش_پاسخ : «صد پرسش و صد پاسخ»
https://t.me/image_naghdzee/31
3️⃣ (( پرسش سوم ))
“۳- آیا شما زمانیکه یک مخاطب عادی و آماتور سینما بودید، از عشق و علاقه به هنرپیشهها به مرور وابسته به سینما شدید یا نه بخاطر یک سری فیلم ؟ چون معمولأ متداولترین علاقه به سینما توسط مخاطب عام و یا حتی خاص از طریق هنرپیشه است. آیا برای شما هم اینطور بود ؟”
#پاسخ
عنوان : بازیگر خر فیلم است !
✒️ محسن باقری:
یک نکته درون این سوال است که خود باید بحث و سوالی دیگر شود. آنهم: "قائل شدن تمایز بین مخاطب عام و خاص در سینماست" برای این موضوع اعلام موضعی می کنم تا برای پاسخ مبسوط در پرسش مربوطه اقدامات لازمه به
و اما بعد ...
✔️ دیدگاه | من اساسا به دلیل خواندن مجلات، برای دنبال کردن فیلمها تنها رویکردم تئوری مولفی بود؛ یعنی دنبال کردن فیلمسازان... اساسا می رفتم تا یک کار از یک فیلمسازی ببینم که قطعا آثار قبلی اش را دیده بودم. این مدل هم مانند اُنسی بود که با سینما داشتم و دیگر فرقی نمی کرد؛ "قدرت الله صلح میرزایی" باشد یا "مسعود کیمیایی". می رفتم و می دیدم و از روندی که فیلمساز طی کرده به سبک او می رسیدم. داستان در فیلمهای خارجی که به کل مُجزاست؛ ولی در خارجی ها هم اول فیلمسازها بودند که عامل جذابیت و دلیل پیگیری من می شدند. اساسا بازیگران خارجی را به اسم حتی نمی شناسم. مگر عده معدودی ...
🔶 دلیل | مجلات و خواندن، همزمان با دیدن فیلم ها بود. منظور از مجلات، قطعا تخصصی های سینماست؛ نه مجلاتی دوزاری با مصاحبه هایی زرد مثل سحر قریشی یا فلان ستاره ... من هیچوقت نسبت به بازیگرها در سینما موضعی نداشتم. در نقد فیلم هم معمولا نقد بازیگری، جز معدود دفعاتی پیش نیامده که این رویه را پیش بگیرم. از نظر من "بازیگر واقعا خر فیلم و فیلمساز است" که در بهترین بازی اش آن هم در بهترین شرایط، با به وظیفه اش عمل کرده و از دستورات پیروی کرده ... بازیگری را اصلا در سینما هنر نمی دانم! بلکه یک تخصص و یکی از ابزارهای تکنیکیِ هنر به شمار می آورم (که این می تواند زمینه ساز سوالات بعدی شود)
📌 پیوست: همچنین برای دو مبحثی که در اینجا طرح شد، اما فرصت تشریح و تحلیل آن مهیا نبود؛ میتوان در گروه نقدزیست ادامه یابد ... در آنجا همیشه منتظر هستم، تا دیالوگ - این بزرگترین محبتی که بین انسان ها در عصر مدرن به موهبت تبدیل شده را برای خود فراهم آورم.
همچنین در ادامه و در اسکرین شاتی که به این پست اتچ شده است، گفتمان درون کانالی ناشی شده از این پرسش و پاسخ را در اسکرین شات زیر بخوانید. سپاس
🌐 t.me/mohsen_baghery_critic
https://t.me/image_naghdzee/31
3️⃣ (( پرسش سوم ))
“۳- آیا شما زمانیکه یک مخاطب عادی و آماتور سینما بودید، از عشق و علاقه به هنرپیشهها به مرور وابسته به سینما شدید یا نه بخاطر یک سری فیلم ؟ چون معمولأ متداولترین علاقه به سینما توسط مخاطب عام و یا حتی خاص از طریق هنرپیشه است. آیا برای شما هم اینطور بود ؟”
#پاسخ
عنوان : بازیگر خر فیلم است !
✒️ محسن باقری:
یک نکته درون این سوال است که خود باید بحث و سوالی دیگر شود. آنهم: "قائل شدن تمایز بین مخاطب عام و خاص در سینماست" برای این موضوع اعلام موضعی می کنم تا برای پاسخ مبسوط در پرسش مربوطه اقدامات لازمه به
عمل
آید. «در سینما خاص و عام نداریم. مخاطب سینما دسته بندی نمی شود و کسانی که به عام و خاص در سینما معتقدند؛ معمولا خودشان جز مخاطبین سینما نیستند» - قطعا بحث می رود در وقت مناسبش ...و اما بعد ...
✔️ دیدگاه | من اساسا به دلیل خواندن مجلات، برای دنبال کردن فیلمها تنها رویکردم تئوری مولفی بود؛ یعنی دنبال کردن فیلمسازان... اساسا می رفتم تا یک کار از یک فیلمسازی ببینم که قطعا آثار قبلی اش را دیده بودم. این مدل هم مانند اُنسی بود که با سینما داشتم و دیگر فرقی نمی کرد؛ "قدرت الله صلح میرزایی" باشد یا "مسعود کیمیایی". می رفتم و می دیدم و از روندی که فیلمساز طی کرده به سبک او می رسیدم. داستان در فیلمهای خارجی که به کل مُجزاست؛ ولی در خارجی ها هم اول فیلمسازها بودند که عامل جذابیت و دلیل پیگیری من می شدند. اساسا بازیگران خارجی را به اسم حتی نمی شناسم. مگر عده معدودی ...
🔶 دلیل | مجلات و خواندن، همزمان با دیدن فیلم ها بود. منظور از مجلات، قطعا تخصصی های سینماست؛ نه مجلاتی دوزاری با مصاحبه هایی زرد مثل سحر قریشی یا فلان ستاره ... من هیچوقت نسبت به بازیگرها در سینما موضعی نداشتم. در نقد فیلم هم معمولا نقد بازیگری، جز معدود دفعاتی پیش نیامده که این رویه را پیش بگیرم. از نظر من "بازیگر واقعا خر فیلم و فیلمساز است" که در بهترین بازی اش آن هم در بهترین شرایط، با به وظیفه اش عمل کرده و از دستورات پیروی کرده ... بازیگری را اصلا در سینما هنر نمی دانم! بلکه یک تخصص و یکی از ابزارهای تکنیکیِ هنر به شمار می آورم (که این می تواند زمینه ساز سوالات بعدی شود)
📌 پیوست: همچنین برای دو مبحثی که در اینجا طرح شد، اما فرصت تشریح و تحلیل آن مهیا نبود؛ میتوان در گروه نقدزیست ادامه یابد ... در آنجا همیشه منتظر هستم، تا دیالوگ - این بزرگترین محبتی که بین انسان ها در عصر مدرن به موهبت تبدیل شده را برای خود فراهم آورم.
همچنین در ادامه و در اسکرین شاتی که به این پست اتچ شده است، گفتمان درون کانالی ناشی شده از این پرسش و پاسخ را در اسکرین شات زیر بخوانید. سپاس
🌐 t.me/mohsen_baghery_critic
Telegram
Image naghdzee
Forwarded from محسن باقری - نقدزیست (سیدمحسن باقری)
محسن باقری - نقدزیست
Voice message
بحث و تبادل نظر از هم اکنون در گروه نقدزیست در جریان است.
گروه متصل به این کانال در قسمت بیو کانال موجود است
بحث جدیدتر با رویکرد گفتگو در قالب ویس دونفره من و علیرضا قدیمی به زودی در کانال قرار میگیرد
گروه متصل به این کانال در قسمت بیو کانال موجود است
بحث جدیدتر با رویکرد گفتگو در قالب ویس دونفره من و علیرضا قدیمی به زودی در کانال قرار میگیرد
Audio
2️⃣ نقد فیلم قسم "محسن تنابنده"
👥 محسن باقری & علیرضا قدیمی
شهریور 1398 / بازی بد مهناز افشار
@mohsen_baghery_critic
👥 محسن باقری & علیرضا قدیمی
شهریور 1398 / بازی بد مهناز افشار
@mohsen_baghery_critic
Audio
3️⃣ نقد فیلم قسم "محسن تنابنده"
👥 محسن باقری & علیرضا قدیمی
شهریور 1398 / هفتاد دقیقه برای شوک و غافلگیری
@mohsen_baghery_critic
👥 محسن باقری & علیرضا قدیمی
شهریور 1398 / هفتاد دقیقه برای شوک و غافلگیری
@mohsen_baghery_critic
Audio
4️⃣ نقد فیلم قسم "محسن تنابنده"
👥 محسن باقری & علیرضا قدیمی
شهریور 1398 / سکانس تصادف و غرق شدن اتوبوس / ژانر اکشن در ایران
@mohsen_baghery_critic
👥 محسن باقری & علیرضا قدیمی
شهریور 1398 / سکانس تصادف و غرق شدن اتوبوس / ژانر اکشن در ایران
@mohsen_baghery_critic
#پرسش_پاسخ : «صد پرسش و صد پاسخ»
4️⃣ (( پرسش چهارم ))
۴- خب الان که منتقد هستید، آیا قبلا به فکر کارگردانی و تولید یک اثر بودید یا از همون اول منتقد شدن رو انتخاب کردید ؟
#پاسخ
از حس ، تفکر / و/ از منطق، احساس نخواه
محسن باقری:
شکواییه | از مدیوم نظری و عملی چگونه انتظار یکی شدن دارید؟ وقتی منتقد را مُشتی فیلمساز ناموفق می نامند، قطعا من هم می سپارم به سوزش بیخ تا بیخشان از نقد...
⚜️ پاسخ را اینگونه شروع کردم که تفاوت دو مدیوم را اثبات کنم : از مدیومی که با تخیل و تجربه زیستی به وجود می آید، بینش حقیقت بینی نمی خواهند. از خلق اثر هنری کنش فکری و فلسفیدن نمی خواهند. از شعر قطعا شعور و منطق نمی خواهند. از کاشت فیلمساز، برداشت نمیخواهند. قطعا کاشته فیلمساز با برداشت مخاطب همراه است. منتقد هم نماینده مخاطب است و فیلمساز به جای احترام به او به نماینده بی اعتناست و از منتقد، فیلمسازی طلب می کند! بی شعوری در حدی است که مدیومش را انقدر محترم نمی شمارد که هر کسی را شایسته حضور در آن نداند و همینطور که خودش کشکی به چرخه فیلمسازی رسیده به دیگران هم کشکی_کشکی پیشنهادش می دهد. همین میشود دیگر ...
🔅 دل میسازد که دل و عقل برُباید نه آنکه بزُداید. رُبایش و زُدودن هم کسی را میخواهد که ارزیابی کند و داوری ... مخاطب هم خاص خودش را نماینده میکند تا داوری کند و این وسط منتقد را زبان و تریبون خودش می کند. از بین مخاطبان جدی عده ای کارشان می شود نظریه پردازی و منتقد سینما._ مسیرها مجزاست یکی به فیلمسازی روی آورده و دیگری ازجاده نقدزیستی به مقام خود رسیده. هر کدام اگر همزمان فعال باشد، مانع انجام وظیفه به نحو احسنت میشود؛ بینش و نگرش توسط فیلمساز و منتقد جدا_جدا می پیوندند. بگذریم ساده تر باید گفت ...
✅ سینما دو بخش تولید دارد و اندیشه. دو بخش خلقت و استفاده خلق الله ... دو بخش تجربه و تفکر. اندیشه وظیفه منتقد است که به معنی خواندن، دیدن، تئوریزه کردن، قانونی کردن و چارچوب سازی ست.
فیلمساز کارش به معنی تجربه کردن، طبع لطیف داشتن، حسی بودن، تخیل کردن، کنترل کردن و بنا ساختن است. زیست فیلمساز جمعی و زیست منتقد فردیست.
منتقد خراب میکند برای سازندگی. بستر ساختن برای رشد و نموی بیشتر. ایجاد پیشرفت و تکامل ... بهتر کردن . کَندنِ علف های هرز و اجازه نفس کشیدن به سره ها. نابلدی را از بلدی جدا می کند.
❇️ حال چرا این دو نباید در کار یکدیگر دخالت کنند و از یک سو لازم و ملزوم یکدیگرند؟
چون سینما برای تربیت احساس آمده و اندیشه برای تربیت حس می آید. دریافت کردن حس کار منتقد است و اندیشه روی آن، وظیفه اوست. تولید حس وظیفه فیلمساز و انتقالش رسالتش خواهد بود. تفاوت را فهم و درک می کنید؟
پس زیست فیلمساز و منتقد متغیر است و فضایشان متکی به دو جهان است.
منتقد سالها عمر در مطالعه، پژوهش و زیست اتاقی گذرانده /و از آن سمت / فیلمساز زیست در تیم تولیدی، کار با دوربین، ایده تا پژوهش های حسی و عاطفی در تعامل با جهان اجتماعی خویش عمر تلف کرده!. این دو به دلیل زیستشان نمی توانند جای یکدیگر قرار گیرند، ولی قطعا به یکدیگر نیاز دارند و در کنار هم به تکامل می رسند. هر کدام به خاطر آن دیگری نفس می کشد. پس منتقد فیلمساز نیست و فیلمساز قطعا نمیتواند، نقد کند. فیلمسازی حس است و نقد اندیشه. فیلمسازی دل است و نقد تیع دل ...
نزد من | در کودکی حتی خاله بازی هم هیچگاه فیلمسازی جایی نداشت. واقعا چرا هیچوقت وسوسه و رویای ساخت حتی در مخیله ام نگنجید؟ / قطعا خودش ریشه یابی روانی از روانکاوان فضول ! می طلبد / هیچوقت دوست نداشتم در آن سوی مخفی پرده جادویی باشم. اهل دیدن و اندیشه بودم، نه ساختن و خلق. خلق من، بهتر کردن دنیای آن سمت است، از راه اندیشه و نقد به آن می رسیدم نه یکی از آنوری ها شدن. همانطور که گفتم سینما پناهگاه من بود، نه پناه ساختن ... خود متزلزل بودم، چگونه میتوانستم معبدجانم، سالن تاریک و جادویی سینما را با فیلمسازی از بین ببرم و به معماری اکتفا کنم؟ من ناظم معمارها هستم نه معمار. ناظرمعمار برای نظارت اجرایی نه مهندس ساخت ... استاد تئوریک قطعا مهندس اجرایی نیست. فرقش را باید بفهمند آن بی سوادان و بی خبران از مدیوم خودشان... لطفا ماست و آب را جدا بخورند و با خوردن دوغ کمتر چرت بزنند! دیده شده ماست و نوشابه هم می خورند و خروجی برای ملت ماستشابه تحویل میدهند. (به معنی ماست از مجرای ادراری!)
✍️ پیوست: در ادامه لینک 3 مطلب در همین رابطه را بخوانید؛
* تفاوت دو مدیوم فیلم و نقد
https://t.me/mohsen_baghery_critic/449
** صحبت های مسعود فراستی در این باب
https://t.me/mohsen_baghery_critic/450
** توضیح همین مسئله با نثر طنز سلبی و تمثیل کمی
https://t.me/massoud_farassati/2540
🆔 t.me/mohsen_baghery_critic
4️⃣ (( پرسش چهارم ))
۴- خب الان که منتقد هستید، آیا قبلا به فکر کارگردانی و تولید یک اثر بودید یا از همون اول منتقد شدن رو انتخاب کردید ؟
#پاسخ
از حس ، تفکر / و/ از منطق، احساس نخواه
محسن باقری:
شکواییه | از مدیوم نظری و عملی چگونه انتظار یکی شدن دارید؟ وقتی منتقد را مُشتی فیلمساز ناموفق می نامند، قطعا من هم می سپارم به سوزش بیخ تا بیخشان از نقد...
⚜️ پاسخ را اینگونه شروع کردم که تفاوت دو مدیوم را اثبات کنم : از مدیومی که با تخیل و تجربه زیستی به وجود می آید، بینش حقیقت بینی نمی خواهند. از خلق اثر هنری کنش فکری و فلسفیدن نمی خواهند. از شعر قطعا شعور و منطق نمی خواهند. از کاشت فیلمساز، برداشت نمیخواهند. قطعا کاشته فیلمساز با برداشت مخاطب همراه است. منتقد هم نماینده مخاطب است و فیلمساز به جای احترام به او به نماینده بی اعتناست و از منتقد، فیلمسازی طلب می کند! بی شعوری در حدی است که مدیومش را انقدر محترم نمی شمارد که هر کسی را شایسته حضور در آن نداند و همینطور که خودش کشکی به چرخه فیلمسازی رسیده به دیگران هم کشکی_کشکی پیشنهادش می دهد. همین میشود دیگر ...
🔅 دل میسازد که دل و عقل برُباید نه آنکه بزُداید. رُبایش و زُدودن هم کسی را میخواهد که ارزیابی کند و داوری ... مخاطب هم خاص خودش را نماینده میکند تا داوری کند و این وسط منتقد را زبان و تریبون خودش می کند. از بین مخاطبان جدی عده ای کارشان می شود نظریه پردازی و منتقد سینما._ مسیرها مجزاست یکی به فیلمسازی روی آورده و دیگری ازجاده نقدزیستی به مقام خود رسیده. هر کدام اگر همزمان فعال باشد، مانع انجام وظیفه به نحو احسنت میشود؛ بینش و نگرش توسط فیلمساز و منتقد جدا_جدا می پیوندند. بگذریم ساده تر باید گفت ...
✅ سینما دو بخش تولید دارد و اندیشه. دو بخش خلقت و استفاده خلق الله ... دو بخش تجربه و تفکر. اندیشه وظیفه منتقد است که به معنی خواندن، دیدن، تئوریزه کردن، قانونی کردن و چارچوب سازی ست.
فیلمساز کارش به معنی تجربه کردن، طبع لطیف داشتن، حسی بودن، تخیل کردن، کنترل کردن و بنا ساختن است. زیست فیلمساز جمعی و زیست منتقد فردیست.
منتقد خراب میکند برای سازندگی. بستر ساختن برای رشد و نموی بیشتر. ایجاد پیشرفت و تکامل ... بهتر کردن . کَندنِ علف های هرز و اجازه نفس کشیدن به سره ها. نابلدی را از بلدی جدا می کند.
❇️ حال چرا این دو نباید در کار یکدیگر دخالت کنند و از یک سو لازم و ملزوم یکدیگرند؟
چون سینما برای تربیت احساس آمده و اندیشه برای تربیت حس می آید. دریافت کردن حس کار منتقد است و اندیشه روی آن، وظیفه اوست. تولید حس وظیفه فیلمساز و انتقالش رسالتش خواهد بود. تفاوت را فهم و درک می کنید؟
پس زیست فیلمساز و منتقد متغیر است و فضایشان متکی به دو جهان است.
منتقد سالها عمر در مطالعه، پژوهش و زیست اتاقی گذرانده /و از آن سمت / فیلمساز زیست در تیم تولیدی، کار با دوربین، ایده تا پژوهش های حسی و عاطفی در تعامل با جهان اجتماعی خویش عمر تلف کرده!. این دو به دلیل زیستشان نمی توانند جای یکدیگر قرار گیرند، ولی قطعا به یکدیگر نیاز دارند و در کنار هم به تکامل می رسند. هر کدام به خاطر آن دیگری نفس می کشد. پس منتقد فیلمساز نیست و فیلمساز قطعا نمیتواند، نقد کند. فیلمسازی حس است و نقد اندیشه. فیلمسازی دل است و نقد تیع دل ...
نزد من | در کودکی حتی خاله بازی هم هیچگاه فیلمسازی جایی نداشت. واقعا چرا هیچوقت وسوسه و رویای ساخت حتی در مخیله ام نگنجید؟ / قطعا خودش ریشه یابی روانی از روانکاوان فضول ! می طلبد / هیچوقت دوست نداشتم در آن سوی مخفی پرده جادویی باشم. اهل دیدن و اندیشه بودم، نه ساختن و خلق. خلق من، بهتر کردن دنیای آن سمت است، از راه اندیشه و نقد به آن می رسیدم نه یکی از آنوری ها شدن. همانطور که گفتم سینما پناهگاه من بود، نه پناه ساختن ... خود متزلزل بودم، چگونه میتوانستم معبدجانم، سالن تاریک و جادویی سینما را با فیلمسازی از بین ببرم و به معماری اکتفا کنم؟ من ناظم معمارها هستم نه معمار. ناظرمعمار برای نظارت اجرایی نه مهندس ساخت ... استاد تئوریک قطعا مهندس اجرایی نیست. فرقش را باید بفهمند آن بی سوادان و بی خبران از مدیوم خودشان... لطفا ماست و آب را جدا بخورند و با خوردن دوغ کمتر چرت بزنند! دیده شده ماست و نوشابه هم می خورند و خروجی برای ملت ماستشابه تحویل میدهند. (به معنی ماست از مجرای ادراری!)
✍️ پیوست: در ادامه لینک 3 مطلب در همین رابطه را بخوانید؛
* تفاوت دو مدیوم فیلم و نقد
https://t.me/mohsen_baghery_critic/449
** صحبت های مسعود فراستی در این باب
https://t.me/mohsen_baghery_critic/450
** توضیح همین مسئله با نثر طنز سلبی و تمثیل کمی
https://t.me/massoud_farassati/2540
🆔 t.me/mohsen_baghery_critic
Telegram
محسن باقری - نقدزیست
در توضیح صحبتهای استاد فراستی در ویدیو بالا
✍️سیدمحسن باقری
فیلمنامه نویسی نیاز به آزادسازی تخیل و گریز از واقعیت دارد.
ذهن مننقد باید آکنده از تخیل و همیشه آگاه از واقعیت باشد. واقعیت در اینجا به منظور تحلیل آنچه که هست و ارزیابی دیدنی های ماست.
ذهن منتقد…
✍️سیدمحسن باقری
فیلمنامه نویسی نیاز به آزادسازی تخیل و گریز از واقعیت دارد.
ذهن مننقد باید آکنده از تخیل و همیشه آگاه از واقعیت باشد. واقعیت در اینجا به منظور تحلیل آنچه که هست و ارزیابی دیدنی های ماست.
ذهن منتقد…
Forwarded from نقدزی
🎬 سالن نقدزی در کافه فاستر افتتاح
شد
افتتاحیه با حضور و تبادل نظر جمعی از اعضای فعال و منتقدین جوان گروه نقدزی پیرامون برنامه های پیش رو آغاز شد، و سپس در همین قدم اول، پس از اکران ۴ فیلم کوتاه از ۳ کارگردان خوش آتیه، میز نقد با حضور فیلمساز برگزار شد.
گروه تلگرامی نقدزی، پس از ۶ ماه فعالیت گروه فراستی ژی (جمعی از کاربران کانال مسعود فراستی با مدیریت مستقل سیدمحسن باقری) در آذر ۹۵ تأسیس شد. پس از طی دوره های مدیریتی مختلف، رفت و آمد اعضای متعدد و گاهی شکل گیری گروه های فرعی، از این پس سالن نقدزی، پایگاه این جمع در پایتخت خواهد بود. این قدم در پی گام های قبلی و به عنوان بخشی از مسیر تکامل و گسترش نقدزی تحقق پیدا کرده است.
اولین مجرای انتشار محصولات فرهنگی نقدزی، همین کانال بود. پس از آن برای اطمینان از حفظ و نگهداری منظم دستاوردهای گروه، سایت نقدزی با حمایت مالی جمعی از اعضا تأسیس شد که امروز در مسیر ارتقا و به روزرسانی ست. از اردیبهشت ۹۷، دورهمی های حضوری نقدزی برای تماشا و نقد فیلم های مهم ایران شروع شدند که بعد از این به سالن نقدزی منتقل می شوند. از دی ۹۷، جلسات پلان به پلان حضوری فیلم های مهم جهان در تهران و شهرستان ها شروع شدند که حالا با مرکزیت سالن نقدزی و با نظم و استمرار بیشتر برقرار خواهند بود. به یاری ایزد منان، آینده ی نقدزی با هم افزایی روزافزون نهادهای حضوری و مجازی اش رقم می خورد.
برای اطلاع از برنامه های ثابت یا مناسبتی نقدزی اعم از کلاس های تاریخ سینما، کارگاه نقد، دورهمی دوستانه، جلسات تخصصی پلان به پلان، و طرح های متنوع دیگر که با همکاری و مشورت هیأت تحریریه نقدزی در کافه فاستر (سالن نقدزی) برگزار می شوند، کانال ما را دنبال کنید.
🆔 @naghdzee
لازم به ذکر است که سایر فعالین عرصه ی نقد در صورت تمایل به همکاری با نقدزی یا استفاده از امکانات ویژه این پایگاه فرهنگی جهت نمایش فیلم و برگزاری جلسات تخصصی می توانند با ادمین روابط عمومی نقدزی تماس بگیرند.
🗣 @Mohsenbaghery
#سالن_نقدزی #کافه_فاستر
https://t.me/image_naghdzee/63
شد
افتتاحیه با حضور و تبادل نظر جمعی از اعضای فعال و منتقدین جوان گروه نقدزی پیرامون برنامه های پیش رو آغاز شد، و سپس در همین قدم اول، پس از اکران ۴ فیلم کوتاه از ۳ کارگردان خوش آتیه، میز نقد با حضور فیلمساز برگزار شد.
گروه تلگرامی نقدزی، پس از ۶ ماه فعالیت گروه فراستی ژی (جمعی از کاربران کانال مسعود فراستی با مدیریت مستقل سیدمحسن باقری) در آذر ۹۵ تأسیس شد. پس از طی دوره های مدیریتی مختلف، رفت و آمد اعضای متعدد و گاهی شکل گیری گروه های فرعی، از این پس سالن نقدزی، پایگاه این جمع در پایتخت خواهد بود. این قدم در پی گام های قبلی و به عنوان بخشی از مسیر تکامل و گسترش نقدزی تحقق پیدا کرده است.
اولین مجرای انتشار محصولات فرهنگی نقدزی، همین کانال بود. پس از آن برای اطمینان از حفظ و نگهداری منظم دستاوردهای گروه، سایت نقدزی با حمایت مالی جمعی از اعضا تأسیس شد که امروز در مسیر ارتقا و به روزرسانی ست. از اردیبهشت ۹۷، دورهمی های حضوری نقدزی برای تماشا و نقد فیلم های مهم ایران شروع شدند که بعد از این به سالن نقدزی منتقل می شوند. از دی ۹۷، جلسات پلان به پلان حضوری فیلم های مهم جهان در تهران و شهرستان ها شروع شدند که حالا با مرکزیت سالن نقدزی و با نظم و استمرار بیشتر برقرار خواهند بود. به یاری ایزد منان، آینده ی نقدزی با هم افزایی روزافزون نهادهای حضوری و مجازی اش رقم می خورد.
برای اطلاع از برنامه های ثابت یا مناسبتی نقدزی اعم از کلاس های تاریخ سینما، کارگاه نقد، دورهمی دوستانه، جلسات تخصصی پلان به پلان، و طرح های متنوع دیگر که با همکاری و مشورت هیأت تحریریه نقدزی در کافه فاستر (سالن نقدزی) برگزار می شوند، کانال ما را دنبال کنید.
🆔 @naghdzee
لازم به ذکر است که سایر فعالین عرصه ی نقد در صورت تمایل به همکاری با نقدزی یا استفاده از امکانات ویژه این پایگاه فرهنگی جهت نمایش فیلم و برگزاری جلسات تخصصی می توانند با ادمین روابط عمومی نقدزی تماس بگیرند.
🗣 @Mohsenbaghery
#سالن_نقدزی #کافه_فاستر
https://t.me/image_naghdzee/63
Telegram
Image naghdzee