محسن باقری - نقدزیست
463 subscribers
121 photos
86 videos
15 files
105 links
برای دیالوگ:
@mohsenbaghery

نقدزی قدیم:
T.me/naghdzee
Download Telegram
Forwarded from نقدزی
نقد #سرخپوست به قلم #کیان_زندی

سیاهپوست، ص ۱

بررسی ریشه ای مشکلات فیلم سرخپوست را باید با بررسی پایان بندی اش آغاز کرد. برای منطقی بودن پایان بندی، لازم بود دو میل در وجود سرگرد نمایان شود: از طرفی میل به اجرای عدالت (دستگیری سیاهپوست) و از سوی دیگر، کششی به سوی مددکار. هیچ یک از این دو‌ درست ساخته نشده اند و پایان، بی منطق شده است. مددکار از ابتدا به سرگرد خیانت کرده و رابطه این دو‌ کمی پیش از پایان حتی به خصومت گراییده. پس ادعای درگیری سرگرد از درون و بیرون قابل باور نیست. اول باید درون و بیرون‌ را تعریف کرد تا بفهمیم منظور از "درگیری" چیست. پایان، بن بستی ست بهت انگیز برای مخاطبی که بعد از چنین سطحی از مسخرگی، دیگر درگیری معنایی برایش ندارد. چرا؟ چون آن POV بد پایانی، ما را در جایگاهی ناآشنا قرار می دهد. از چشم کسی دنیا را می بینیم که هنوز نمی دانیم مجرم است یا بیگناه؛ اما مجبوریم صدای سنگین نفس هایش را بشنویم بی آن که بدانیم در ذهنش چه می گذرد. البته صبر کنید. از یک چیز خبر داریم: سرگرد به خاطر مرگ قورباغه عذاب وجدان گرفته و برای همین سیاهپوست را آزاد می کند! کافی ست دیگر. نه؟

اصلاً سرخپوستی وجود ندارد. سیاه پوستی ست با چهار قوطی واکس، که مثل قورباغه اش پوست انداخته ولی قورباغه را هم‌ رها می کند. کدام‌ سرخی؟ تمام پایه های داستان در زندانی آبی رنگ بنا شده، از اولین نما تا ابد... . اصلا مسأله ی اصلی سرخپوست نیست که بیگناه بودن یا نبودنش بخواهد دغدغه ما شود. آن سیاهپوست باریک و بلند در حالی در اعماق لانگ شات ظاهر می شود که پیش از آن تلمبار انبوهی از کلوز های سرگرد عاشق پیشه را داریم‌ موقع پخش موسیقی برای مددکار عزیزتر از جانش، در راهروهای تابوت وار زندانی که‌ حس مخاطب را دفن کرده است. پس از استشمام عطر خوش مداد (!؟)، سرگرد از مددکار می پرسد: "چرا برگشتی؟"؛ و در یک پلان کوتاه اروتیک (برای تحریک مخاطب)، پاسخ این است که خودش هم نمی داند. بعدا می فهمیم که برگشته تا زندگی سرگرد را مختل کند و در تمام فیلم تنها به دنبال فریب دادن او - و ما - بوده است. تغییر سرگرد به واسطه عشق مددکار اصلا موضوعیت ندارد چون این اروتیسم نمایشی ریشه در اغواگری دارد نه محبت. اولویت مددکار نجات سیاهپوست سیاه بخت است حتی به بهای سیاه شدن روزگار سرگرد سرگردان. اما مخاطب، سمپات سرگرد است نه آن زندانی بی چهره. مهربانی، هوش، گاهی خجالتی بودن و گاهی جدیت وظیفه شناسانه ی سرگرد را به یاد آورید؛ چگونه چنین شخصیتی می تواند چنان حمله ی وحشیانه ای به دختربچه داشته باشد؟ و بعد....، هیچ منطقی در بسته شدن در نیست. قرار گرفتن سرگرد در جایگاه زندانی هم بی ربط است و بیرون از روایت می ایستد. اما این تنها جایی نیست که پرداخت اجزای فیلم در تناقض با خط اصلی فیلمنامه قرار دارد.

در سکانس بازجویی از زندانیان، مددکار در نمایی درست از پس زمینه وارد می شود و نفوذش را نشان می دهد؛ اما حرف زندانی ای که می گوید نمی توانید سرخپوست را بگیرید، تأثیر را از بین می برد. اینجا کارگردان کار فیلمبردار را خراب کرده. بعد از آن‌ مسیر شعار دادن برای مددکار هم باز می شود و می گوید: "با مهربانی جهنم رو هم میشه اداره کرد." اما خودش فریبکار است نه مهربان؛ کارش دروغگویی و صحنه سازی ست با چاشنی بغض و گریه؛ نفوذش روی زندانیان هم مرهون سیگار است نه محبت! اگر مهربان بود، همه از جمله سرگرد را قربانی سیاه پوست نمی کرد. جایزه استنداپ کمدی حبیب رضایی هم همان سیگارهای خانم بانفوذ است. می بینید چطور ویژگی های یک خرابکار مافیایی در پرداخت شخصیت مثبت و نجات بخش مددکار تپانده شده اند؟

@naghdzee
@KiAn4z
Forwarded from نقدزی
نقد #سرخپوست به قلم #کیان_زندی

سیاهپوست، ص ۲

از گسیختگی منطقی فیلم گفتیم. حالا اجازه دهید قدری به اجزای تکنیکی پراکنده اش بپردازیم. موسیقی، تنها عنصر مستحکم است که باری ورای طاقتش بر دوش دارد؛ دوربین، نور و تدوین هم نان موسیقی را می خورند. کات های تدوین و حرکات دوربین زیر لایه ی سنگین موسیقی پنهان شده اند. مثلا کات های پیاپی موقع پایین رفتن از پلکان دوار زندان، تحت تأثیر موسیقی، نوعی حرکت ممتد و دایره ای می سازند؛ یعنی هندسه ی فضایی قاب را به جای تدوین، موسیقی ست که می سازد. یا در یک ربع انتهای فیلم، وقتی که اتوبوس مأمورین زندان وارد آن دایره برمودا می شود، باز به دلیل ریتم سریع موسیقی، در لحظاتی تشخیص کات یا پن دوربین سخت می شود. در کل، معرفی زندان و فضاسازی، همین طور پرداخت حس های بازیگران خصوصا در کلوز چهره عمدتا وابسته به موسیقی ست. تمام این ها یعنی رفو کردن شکاف های تصویر با صدا. اما همچنان اجزای بسیاری در فیلمنامه هستند که حتی پوشش موسیقی جذاب فیلم هم برای پوشاندنشان کافی نیست. برای درک این مطلب لازم است برخی اجزای صحنه و نقش شان در پیشبرد درام را بررسی کنیم به ویژه گربه سیاه و گردن آویز چرمی.

گربه ی سیاهی که در لانگ شات اول ظاهر شده بود، بعدا به آرامی در دستان گروهبان جا خوش می کند. خب؟ این عنصر کدام مفهوم‌ یا حس را قرار است القا کند؟ بالاخره بخشی از فضای تاریک و شوم زندان است یا عاملی برای پرداخت گروهبان تپلی و گوگولی؟ اصلا در آن صحرای کربلا، چنین گربه ای چرا باید چنان آرام باشد؟ .... و اما گردن آویز چرمی؛ سرگرد آن را در ابتدای کار زیر چوبه ی دار می یابد اما درونش را نمی بیند. در حالیکه در انتها، دیدن دستخط داخل گردن آویز، درام را جلو می برد. دلیل این تأخیر عجیب و بی منطق در کنش طبیعی سرگرد چیزی نیست جز سوء استفاده‌ از اجزای صحنه برای گیج کردن یا فریب دادن مخاطب. همه چیز باید در خدمت پیشبرد درام باشد نه عامل اختلال یا کندی آن. همین معضل به شکلی جدی تر در نشانه های مکانی و زمانی فیلم‌ هویداست به شرحی که در ادامه‌ می آید. با تمام دقتی که در خالص ماندن اکسسوار صحنه و تعلقش به دهه ۴۰ شده، باز هم سروکله ی لیوان های سبز رنگ تولید اوایل دهه ۶۰ در جای جای فیلم پیدا شده است. وقتی به دلیل راحت طلبی و محافظه کاری، بنا را بر حذف عوامل دردسرساز زمانی و مکانی می گذاریم، چنین مواردی هم پیش می آید. البته این سوتی کوچک در مقابل ایرادهای اساسی فیلمنامه چندان به حساب نمی آید. زمان فیلم، سال ۴۶ است و مکان، جایی نزدیک بندرعباس. اگر از این جلوتر می رفت، عدم وجود دوربین مداربسته در زندان غیرمنطقی می بود. به علاوه، نمایش زندان در دوران پیش از انقلاب بی دردسر تر است. مکان هم‌ ناکجاآبادی ست مبهم که سر راه باند سفارشی علیاحضرت سبز شده. برای فرار از محدودیت های تاریخ و جغرافیا، کجا بهتر از اینجا؟

در پایان لازم به ذکر است که نگارنده فیلم را شش بار کامل روی پرده دیده است تا بتواند نقدی سالم، صادقانه و با دوام بنویسد. در واقع من در جشنواره از فیلم لذت برده بودم اما به مرور این لذت های آنی و سطحی در مواجهه با "نقد" رنگ باخت. در زمان اکران برای بالابردن آمار فروش، به دلیل برتری فیلم از رقبای اکران، بیشتر بر نقاط قوت تأکید داشتم؛ ولی در نقدنویسی قصد دارم که همه ی آنها را کنار بگذارم و نظر واقعی خودم را بازگو بکنم. این نظرِ نهایی و واقعی من پس از ده روز گفتگوی فشرده و پیگیرانه با محسن باقری شکل گرفت؛ او مرا مجاب کرد تا بدون هیچگونه ترسی و با کنار زدن دروغ هایی سازنده و عوام فریب، نظر واقعی ام را بیان کنم؛ و نتیجه حالا پیش روی شماست. (با تشکر فراوان از محسن باقری عزیز، سردبیر رسانه ی نقدزی)

کیان زندی

@naghdzee
@KiAn4z