This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 امروز سالروز پرکشیدن #هدی_صابر است. این ویدئو را درباره زندگی و کارهای او: یعنی مردی که فقط فکر تغییر سیاسی و اجتماعی بود و عاقبت در اوین در اعتصاب غذا جان باخت، ببینید. 🎧👆
@roozArooz_media @mohammadmosaddegh
@roozArooz_media @mohammadmosaddegh
💠بیانیه هدی صابر و امیرخسرو دلیر ثانی در اعتراض به شهادت هاله سحابی زیر تابوت پدر...
@mohammadmosaddegh
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز سایه سنگین دکتر محمد مصدق! دشنام به مصدق چرا؟
بیش از نیم قرن است که دستگاههای تبلیغاتی استبداد و استعمار تواما در تخریب شخصیت دکتر محمد مصدق کوشیدهاند. حدیث مردی که ملی شدن صنعت نفت ایران و خلاصی از استعمار دولت فخیمه انگلیس،به نام او ثبت شده است. مردی که مقابل تک روی سلطنت پهلویها ایستاد و جهت پاسداری از آرمانهای مشروطه و نگه داشت حرمت خونهای ریخته مشروطه خواهان، مصر بود که شاه فقط سلطنت کند و حکومت را بسپارد به دست مردم. اصرار داشت که مجموعه دربار و شاه، با حفظ احترام به خود و به مردم، به عنوان یک نهاد سنتی، نقش تشریفاتی داشته باشد...اما عملا چنین نشد و آرمانهای مشروطه عقیم ماند.
انگیزه خصومت بر علیه این مرد چیست؟ مردی که طول دو سال و اندی نخست وزیری، گامهای بلند و سریع برای ایران برداشت. آرمان و افکارش، مرزهای ایران را درنور دید و پژواک آن سر مشق عدیده آزادیخواهان جهان شده است. مردی که علی رغم تمام تبلیغات منفی و سیاه نویسی بر علیهاش، پژوهشگران سیاسی و فلسفی غرب و شرق، به اجماع نظر رسیدهاند، که اگر از افکار سازنده و بنیادی دکتر مصدق حمایت میشد، امروز هم ایران و هم منطقه خاورمیانه، از نقطه نظرهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کم از کشورهای دموکراتیک و پیشرفته غرب نداشت. دیدگاه دیگر اعتقاد به این نظر که مصدق یک نعمت و فرصت استثنایی تاریخی بود که از دست رفت و ضایعه آن منجر شد به سقوط شاه و سلطنت و قدرتگیری قبیله آخوندی که پس لرزههایش، شیوع رادیکالیسم اسلامی، نزج تروریزم و گسترش بحران در منطقه و جهان.
در واقع خصومت و کینه عوامل نظام سابق با آمال و اندیشههای دکتر مصدق از این رو است که معیارهای او را در سیاست، مانع باز تولید استبداد پهلویها میداند که در عمل، بازگشت “شاهزاده رضا” را با مشکلات متعددی روبرو کرده است.
بجز عوامل استبداد سابق، افکار دکتر مصدق مورد پذیرش و احترام قاطبه ملت ایران است. همین وجه اشتراک در پذیرش این شخصیت سیاسی است که عبور آزاد و بلامانع “شاهزاده” را بعنوان یک آلترناتیو مسدود کرده است. هرچند شاهزاده با گفتارش، از خود چهرهای دموکرات منش ارائه داده است اما بدان سبب که هم پدر و هم پدربزرگ ایشان با ژستی مشابه آمدند اما به محض قبضه قدرت، مردم را دور زدند، نفسها را بریدند، بر اریکه قدرت نشستند، تازیدند و تاراندند، از اینرو مردم اعتماد چندانی به این فرزند بر جا مانده ندارند. حال جهت زدودن تصویر چنین مردی از اذهان عمومی است که عوامل اختناق رژیم سابق، پروژه تخریب دکتر محمد مصدق را با هزینهای گزاف تدارک دیدهاند. از طریق دامن زدن به یک جنگ روانی در سطح سامانههای اینترنتی، از طریق معامله با معاملهگران کاسبکار رسانهای، پرداخت چاپ کتاب به افرادی که ته جیبشان سوراخ است و یا از قبیله چپهای پشیمان آمدهاند یا از کهنسالان فرسودهای هستند که حوصلهشان از خانهنشینی سر رفته است و یا افراد مشکوکی که یک دستشان در کاسه آش نظام آخوندی است و دست دیگرشان در جیب عوامل فراری ساواک!
پرسش این است که طومار جعلیات نوشتاری و گفتاری بر علیه محمد مصدق، از کدام آبشخور میآید...باند تخریب بر علیه دکتر محمد مصدق، با سرمایهای کلان و برنامهریزی دقیق در عین حال ناشیانه در حال حفر چاهی هستند که آب ندارد اما برای بعضیها نان دارد... مدام روشنفکران را محکوم کنند و مردم و ملت ایران را جماعتی مخبط و قدرناشناس قلمداد کنند که چرا دو پادشاه خدایگونه پهلوی را از ایران بیرون کردند.
ایران امروز، مقاله «سایه سنگین دکتر محمد مصدق!» به قلم هنگامه افشار
@mohammadmosaddegh
بیش از نیم قرن است که دستگاههای تبلیغاتی استبداد و استعمار تواما در تخریب شخصیت دکتر محمد مصدق کوشیدهاند. حدیث مردی که ملی شدن صنعت نفت ایران و خلاصی از استعمار دولت فخیمه انگلیس،به نام او ثبت شده است. مردی که مقابل تک روی سلطنت پهلویها ایستاد و جهت پاسداری از آرمانهای مشروطه و نگه داشت حرمت خونهای ریخته مشروطه خواهان، مصر بود که شاه فقط سلطنت کند و حکومت را بسپارد به دست مردم. اصرار داشت که مجموعه دربار و شاه، با حفظ احترام به خود و به مردم، به عنوان یک نهاد سنتی، نقش تشریفاتی داشته باشد...اما عملا چنین نشد و آرمانهای مشروطه عقیم ماند.
انگیزه خصومت بر علیه این مرد چیست؟ مردی که طول دو سال و اندی نخست وزیری، گامهای بلند و سریع برای ایران برداشت. آرمان و افکارش، مرزهای ایران را درنور دید و پژواک آن سر مشق عدیده آزادیخواهان جهان شده است. مردی که علی رغم تمام تبلیغات منفی و سیاه نویسی بر علیهاش، پژوهشگران سیاسی و فلسفی غرب و شرق، به اجماع نظر رسیدهاند، که اگر از افکار سازنده و بنیادی دکتر مصدق حمایت میشد، امروز هم ایران و هم منطقه خاورمیانه، از نقطه نظرهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کم از کشورهای دموکراتیک و پیشرفته غرب نداشت. دیدگاه دیگر اعتقاد به این نظر که مصدق یک نعمت و فرصت استثنایی تاریخی بود که از دست رفت و ضایعه آن منجر شد به سقوط شاه و سلطنت و قدرتگیری قبیله آخوندی که پس لرزههایش، شیوع رادیکالیسم اسلامی، نزج تروریزم و گسترش بحران در منطقه و جهان.
در واقع خصومت و کینه عوامل نظام سابق با آمال و اندیشههای دکتر مصدق از این رو است که معیارهای او را در سیاست، مانع باز تولید استبداد پهلویها میداند که در عمل، بازگشت “شاهزاده رضا” را با مشکلات متعددی روبرو کرده است.
بجز عوامل استبداد سابق، افکار دکتر مصدق مورد پذیرش و احترام قاطبه ملت ایران است. همین وجه اشتراک در پذیرش این شخصیت سیاسی است که عبور آزاد و بلامانع “شاهزاده” را بعنوان یک آلترناتیو مسدود کرده است. هرچند شاهزاده با گفتارش، از خود چهرهای دموکرات منش ارائه داده است اما بدان سبب که هم پدر و هم پدربزرگ ایشان با ژستی مشابه آمدند اما به محض قبضه قدرت، مردم را دور زدند، نفسها را بریدند، بر اریکه قدرت نشستند، تازیدند و تاراندند، از اینرو مردم اعتماد چندانی به این فرزند بر جا مانده ندارند. حال جهت زدودن تصویر چنین مردی از اذهان عمومی است که عوامل اختناق رژیم سابق، پروژه تخریب دکتر محمد مصدق را با هزینهای گزاف تدارک دیدهاند. از طریق دامن زدن به یک جنگ روانی در سطح سامانههای اینترنتی، از طریق معامله با معاملهگران کاسبکار رسانهای، پرداخت چاپ کتاب به افرادی که ته جیبشان سوراخ است و یا از قبیله چپهای پشیمان آمدهاند یا از کهنسالان فرسودهای هستند که حوصلهشان از خانهنشینی سر رفته است و یا افراد مشکوکی که یک دستشان در کاسه آش نظام آخوندی است و دست دیگرشان در جیب عوامل فراری ساواک!
پرسش این است که طومار جعلیات نوشتاری و گفتاری بر علیه محمد مصدق، از کدام آبشخور میآید...باند تخریب بر علیه دکتر محمد مصدق، با سرمایهای کلان و برنامهریزی دقیق در عین حال ناشیانه در حال حفر چاهی هستند که آب ندارد اما برای بعضیها نان دارد... مدام روشنفکران را محکوم کنند و مردم و ملت ایران را جماعتی مخبط و قدرناشناس قلمداد کنند که چرا دو پادشاه خدایگونه پهلوی را از ایران بیرون کردند.
ایران امروز، مقاله «سایه سنگین دکتر محمد مصدق!» به قلم هنگامه افشار
@mohammadmosaddegh
⭕️هیات امنای قلعه احمدآباد: خانه مصدق مصادره نشود
🔹هیات امنای قلعه احمدآباد اعلام کرده اجازه نمیدهد هیچ نهادی بدون هماهنگی و اجازه، این میراث ملی را مصادره کند. هیات امنای قلعه احمدآباد در واکنش به اظهارات مدیرکل میراث فرهنگی استان البرز که بیست و یکم خرداد گفته بود: «با تخصیص اعتبار مناسب، مرمت خانه مصدق به زودی وارد فاز اجرایی میشود»، اطلاعیهای صادر کرد که در آن آمده است: «در طول این سالیان هیات امنای قلعه احمدآباد بدون اتکا و التجا به هیچ نهاد حاکمیتی و تنها به پشتوانه کمکهای مردمی و دوستداران صادق دکتر محمد مصدق جهت حفظ و مرمت و مدیریت این میراث گرانسنگ تاریخی که نماد و یادمان مردی کمنظیر در تاریخ ایرانزمین است که هستی خود را برای آبادی و آزادی ایران ساخت و تا واپسین دم حیات برای استقرار حاکمیت ملت و قانونی دموکراتیک و حافظ منافع ملی و تمامیت ارضی کوشید، وظیفه خود را با جدیت و استمرار انجام داده است و با وجود همه موانع و مشکلاتی که نهادهای حاکمیتی برای این بنا به وجود آوردهاند تاکنون عقب ننشسته است. تعمیرات اساسی و مرمتهای داخل بنا، کوشش برای حفظ گیاهان داخل حیاط، نظافت و رسیدگی به بنا توسط متخصصان زیر نظر هیات امنا انجام شده است. استخدام افرادی جهت محافظت از کارهای انجام شده نیز صورت پذیرفته است. نظارت مستمر بر این مساله و نیز پیگیریهای حقوقی مشکلات اداری به وجود آمده برای این بنا از دیگر فعالیتهای هیات امنا بوده است که همچنان استمرار دارد. این بنا متعلق به هیچ نهاد حاکمیتی و حکومتی نیست و مستقل از سیاست حاکم توسط هیات امنا در چهارچوبی قانونی مدیریت میشود و هیچ نهادی بدون هماهنگی و اجازه هیات امنا حق مصادره این میراث ملی را ندارد. از اسفند ۱۳۸۸ تاکنون با وجود نامهنگاریهای هر ساله و پیگیریهای مکتوب و حضوری از مراجع مختلف حکومتی هنوز حاکمیت اجازه گشایش در این بنا را در مناسبتهای زادروز و سالگرد درگذشت به روی مشتاقان صادر نکرده است و حتی آرامگاهش نیز چون خودش در سالهای پایانی زندگانی در حصر مانده است، اما نام بلندش فراتر از زمان و مکان افقگشای نسلهای فردای این سرزمین است.»
🔹پیکر مصدق همچنان به طور امانت در اتاق پذیرایی تبعیدگاهش در احمدآباد دفن است و هیات امنای قلعه احمدآباد در سال ۹۴ با انتشار بیانیهای درخواست کرده بود که جلوگیری از تجمع علاقهمندان مصدق در آرامگاه او که از زمان احمدینژاد آغاز شده و در دولت روحانی نیز ادامه یافته، رفع شود. در سال ۹۵ هیات امنای قلعه احمدآباد خبر داد که حساب بانکی آنان مسدود شده است. افراد با اهدای کمکهای نقدی به این حساب بانکی که به نام محمود مصدق (نوه مصدق) و حسین شاهحسینی بود، در بازسازی و نگهداری آن مشارکت میکردند. شاهحسینی پس از انسداد حساب در مصاحبهای گفته بود: «قلعه ماهیانه حدود حداقل بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون هزینه دارد. نگهداریاش. چهار طرفش دیوار دارد. این قلعه دیوارهایش کاهگلی است و ما میخواهیم حفظ آثار هم شود. خود ساختمان خشتی است و رطوبت کشیده. طاق شیروانی قدیمی است. خب اینجا درخت دارد، آبیاری دارد، پاک کردن دارد، تلفن دارد، گاز دارد، برق دارد. سرایدار دارد که همیشه آنجا هست. یک کارگر همیشه هست. الان ایامی است که باید نهر را بیل زد، علفها را کند، شاخهها را تراش کنیم، سمپاشی باید باشد. برگریزان آنجا، تمیز کردن آنجا…»
http://tarikhirani.ir/fa/news/36/bodyView/6635
@tarikhirani
@MOHAMMADMOSADDEGH
🔹هیات امنای قلعه احمدآباد اعلام کرده اجازه نمیدهد هیچ نهادی بدون هماهنگی و اجازه، این میراث ملی را مصادره کند. هیات امنای قلعه احمدآباد در واکنش به اظهارات مدیرکل میراث فرهنگی استان البرز که بیست و یکم خرداد گفته بود: «با تخصیص اعتبار مناسب، مرمت خانه مصدق به زودی وارد فاز اجرایی میشود»، اطلاعیهای صادر کرد که در آن آمده است: «در طول این سالیان هیات امنای قلعه احمدآباد بدون اتکا و التجا به هیچ نهاد حاکمیتی و تنها به پشتوانه کمکهای مردمی و دوستداران صادق دکتر محمد مصدق جهت حفظ و مرمت و مدیریت این میراث گرانسنگ تاریخی که نماد و یادمان مردی کمنظیر در تاریخ ایرانزمین است که هستی خود را برای آبادی و آزادی ایران ساخت و تا واپسین دم حیات برای استقرار حاکمیت ملت و قانونی دموکراتیک و حافظ منافع ملی و تمامیت ارضی کوشید، وظیفه خود را با جدیت و استمرار انجام داده است و با وجود همه موانع و مشکلاتی که نهادهای حاکمیتی برای این بنا به وجود آوردهاند تاکنون عقب ننشسته است. تعمیرات اساسی و مرمتهای داخل بنا، کوشش برای حفظ گیاهان داخل حیاط، نظافت و رسیدگی به بنا توسط متخصصان زیر نظر هیات امنا انجام شده است. استخدام افرادی جهت محافظت از کارهای انجام شده نیز صورت پذیرفته است. نظارت مستمر بر این مساله و نیز پیگیریهای حقوقی مشکلات اداری به وجود آمده برای این بنا از دیگر فعالیتهای هیات امنا بوده است که همچنان استمرار دارد. این بنا متعلق به هیچ نهاد حاکمیتی و حکومتی نیست و مستقل از سیاست حاکم توسط هیات امنا در چهارچوبی قانونی مدیریت میشود و هیچ نهادی بدون هماهنگی و اجازه هیات امنا حق مصادره این میراث ملی را ندارد. از اسفند ۱۳۸۸ تاکنون با وجود نامهنگاریهای هر ساله و پیگیریهای مکتوب و حضوری از مراجع مختلف حکومتی هنوز حاکمیت اجازه گشایش در این بنا را در مناسبتهای زادروز و سالگرد درگذشت به روی مشتاقان صادر نکرده است و حتی آرامگاهش نیز چون خودش در سالهای پایانی زندگانی در حصر مانده است، اما نام بلندش فراتر از زمان و مکان افقگشای نسلهای فردای این سرزمین است.»
🔹پیکر مصدق همچنان به طور امانت در اتاق پذیرایی تبعیدگاهش در احمدآباد دفن است و هیات امنای قلعه احمدآباد در سال ۹۴ با انتشار بیانیهای درخواست کرده بود که جلوگیری از تجمع علاقهمندان مصدق در آرامگاه او که از زمان احمدینژاد آغاز شده و در دولت روحانی نیز ادامه یافته، رفع شود. در سال ۹۵ هیات امنای قلعه احمدآباد خبر داد که حساب بانکی آنان مسدود شده است. افراد با اهدای کمکهای نقدی به این حساب بانکی که به نام محمود مصدق (نوه مصدق) و حسین شاهحسینی بود، در بازسازی و نگهداری آن مشارکت میکردند. شاهحسینی پس از انسداد حساب در مصاحبهای گفته بود: «قلعه ماهیانه حدود حداقل بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون هزینه دارد. نگهداریاش. چهار طرفش دیوار دارد. این قلعه دیوارهایش کاهگلی است و ما میخواهیم حفظ آثار هم شود. خود ساختمان خشتی است و رطوبت کشیده. طاق شیروانی قدیمی است. خب اینجا درخت دارد، آبیاری دارد، پاک کردن دارد، تلفن دارد، گاز دارد، برق دارد. سرایدار دارد که همیشه آنجا هست. یک کارگر همیشه هست. الان ایامی است که باید نهر را بیل زد، علفها را کند، شاخهها را تراش کنیم، سمپاشی باید باشد. برگریزان آنجا، تمیز کردن آنجا…»
http://tarikhirani.ir/fa/news/36/bodyView/6635
@tarikhirani
@MOHAMMADMOSADDEGH
tarikhirani.ir
تاریخ ایرانی - هیات امنای قلعه احمدآباد: خانه مصدق مصادره نشود
قلعه احمدآباد ; مصدق ,
#مطلب_روز دکتر فاطمی خطاب به اشرف پهلوی؛ مصدق نه! مصدق کبیر.
پنج-شش سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که گاهی حسین مکی به منزل آقای زنجانی می رفت. حسین مکی برای آقای زنجانی تعریف کرده بود که اشرف پهلوی در زمان دکترمصدق بسیاری از ما را می خواست و می پذیرفت و تشویق و تهییج می کرد که نسبت به دکترمصدق، عواطف و علایقی نداشته باشیم. ازجمله فاطمی را به دفعات خواسته بود. مکی به آقای زنجانی گفته بود مقاومتی که دکترفاطمی کرده بود و مطالبی را که به اشرف پهلوی گفته بود از یاد ما نخواهد رفت. ولی متأسفانه هیچکدام از ما شجاعت و شهامت او را نداشتیم که مقابل اشرف پهلوی به این شکل مقاومت کنیم و وقتی اشرف اسم دکترمصدق را می آورد، دکترفاطمی می گفت: "مصدق کبیر", این لغت "کبیر" را اضافه می کرد و می گفت: «بفرمابید مصدق کبیر که به ایران، ایرانیت و حتی به سلطنت و مشروطه ى شما آبرو داد و بقای سلطنت شما و برادر شما در این است که حرفهای دکترمصدق را بشنوید. اگر بشنوید سلطنت شما دوام و بقایی پیدا می کند ویقین داشته باشید از بین رفتن شما با نشنیدن سخنان او یکسان است.» به این جهت بسیار مورد کینه ى شاه و اشرف بود .
فرازهایی از زندگی و مبارزات دکتر حسین فاطمی - چشم انداز ایران - شماره ۲۲- مهر - آبان ۱۳۸۲
@mohammadmosaddegh
پنج-شش سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که گاهی حسین مکی به منزل آقای زنجانی می رفت. حسین مکی برای آقای زنجانی تعریف کرده بود که اشرف پهلوی در زمان دکترمصدق بسیاری از ما را می خواست و می پذیرفت و تشویق و تهییج می کرد که نسبت به دکترمصدق، عواطف و علایقی نداشته باشیم. ازجمله فاطمی را به دفعات خواسته بود. مکی به آقای زنجانی گفته بود مقاومتی که دکترفاطمی کرده بود و مطالبی را که به اشرف پهلوی گفته بود از یاد ما نخواهد رفت. ولی متأسفانه هیچکدام از ما شجاعت و شهامت او را نداشتیم که مقابل اشرف پهلوی به این شکل مقاومت کنیم و وقتی اشرف اسم دکترمصدق را می آورد، دکترفاطمی می گفت: "مصدق کبیر", این لغت "کبیر" را اضافه می کرد و می گفت: «بفرمابید مصدق کبیر که به ایران، ایرانیت و حتی به سلطنت و مشروطه ى شما آبرو داد و بقای سلطنت شما و برادر شما در این است که حرفهای دکترمصدق را بشنوید. اگر بشنوید سلطنت شما دوام و بقایی پیدا می کند ویقین داشته باشید از بین رفتن شما با نشنیدن سخنان او یکسان است.» به این جهت بسیار مورد کینه ى شاه و اشرف بود .
فرازهایی از زندگی و مبارزات دکتر حسین فاطمی - چشم انداز ایران - شماره ۲۲- مهر - آبان ۱۳۸۲
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز ۲۹ خردادماه روز خلع ید شرکت نفت انگلیس از نفت ایران گرامی باد. خاطره های آن روزها؛از شوق مردم تا اشکهای ماشین نویس
مهندس بازرگان: کمتر اشخاصی، چه در آن زمان چه بعد از آن، اطلاع درست چگونگی اجرای عملی خلع ید در برخورد با انگلیسی ها...واداره دستگاه عظیم نفت جنوب دارند، دستگاهی که بزرگترین پالایشگاه دنیا بود و به تنهایی از نظر وسعت، قدرت، تشکیلات و ارزش اقتصادی و صنعتی برابر با مجموع کارخانجات و موسسات کشورمان بود.
دکتر مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰ مسئولیت دولت را عهده دار شد. بنا به پیشنهاد دکتر مصدق قانونی از مجلس گذشت که مسئولیت نظارت بر مراحل مختلف خلع ید در اختیار مجلسین قرار گیرد تا به هر نحو که تشخیص می دهد، امور را پیش ببرند. البته این موضوع نشان دهنده روحیه دموکرات دکتر مصدق بود و مبین این نکته که چقدر برای ملت و مجلس و به خصوص قانون، احترام قائل بود.
پس از تعیین هیات مدیره موقت، آقای دکتر حسابی برای قبول مسئولیت و مدیریت شرکت تقاضای امکانات و اختیارات ویژه برای خود می کرد و به اصطلاح قدری تند سلیقگی نشان می داد، که مورد موافقت قرار نگرفت و استعفا داد. آقای مهندس حسیبی پیشنهاد کرده بود حالا که یک شخصیت دانشگاهی و رئیس دانشکده علوم در راس هیات مدیره بوده و کنار رفته، جا دارد دانشگاهی دیگری به جای او انتخاب شود و جای رئیس دانشگاه علوم بهتر است رئیس دانشکده فنی را جایگزین کنیم. در آن زمان حدود ۶ سال بود که من رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم.
نحوه بر خورد ملت ایران و به خصوص مردم مناطق نفتی یکی از درخشان ترین خاطرات و یادگارها بود.ویژگی بارز آن، فداکاری صادقانه، ملی بودن و خودجوشی بود. یعنی کسی یا نهادی دخالت و نقشی در به میدان آوردن و جهت دادن به مردم نداشت.
در ماموریت خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران، تنها از ناحیه یک دسته و یک گروه بود که ما از اول دچار کارشکنی و مزاحمت بودیم؛ یعنی توده ای ها.روز اول که وارد آبادان شدیم روزی توفانی بود. گرما و گرد و خاک فراوانی همه جا را فرا گرفته بود. فرماندار آبادان، به ما که در اهواز در منزل استاندار- جناب امیرعلایی- بودیم، تلفن کرد که حرکت نکنید چون توفان است؛توفان تاریک و گرم. امیرعلایی در پشت تلفن گفتند: اینان نه از انگلیسی ها و نه از توفان و باد نمی ترسند! به سوی پالایشگاه حرکت کردیم. دو تا خانه محقر در محوطه منازل کارمندان به ما داده بودند که به نفع ما تمام شد؛زیرا از همان اول، مظلومیت ما نمایان شد. این مظلومیت را مردم آبادان به خوبی احساس کردند و اثر خنثی کننده روی تبلیغات توده ای ها داشت. از خبط های بزرگ آن ها خدمتی بود که «دریک»-رییس کل انگلیسی شرکت- نسبت به ما کرد. برای تحقیر ما، دو تا از خانه های سازمانی درجه چهار را در اختیارمان گذاشت.
اما چگونه اولین اقدام خلع ید انجام شدکه باید بگویم خلع ید نبود، خلع صندلی بود.[مهندس بازرگان در جلسه ای که با «دریک» داشت بر پشت صندلی و میز دریک می نشیند، دریک کلاهش را بر می دارد و اتاق هیات مدیره را ترک می کند.]
کارمندی از وزارت دارایی آمده بود به نام آقای وزیری، که ماشین نویسی هم بلد بود.یادم هست که یک اعلامیه هفت هشت سطری نوشتم. آقای وزیری که مشغول ماشین کردن آن بود، دیدم از شدت شوق و هیجان، قطرات اشکش روی کاغذ می افتد و جای آن باقی بود. در این اعلامیه بودکه برای اولین بار مردم، در زیر عنوان بسمه تعالی، حاکمیت دولت ایران را به جای حاکمیت انگلیسی ها می خواندند.
مصدق، دولت ملی و کودتا- عزت الله سحابی، ص۱۰-۱۳و ۲۶
روزنامه سرمايه، شماره ۴۸۳ به تاريخ ۲۹/۳/۸۶
@mohammadmosaddegh
مهندس بازرگان: کمتر اشخاصی، چه در آن زمان چه بعد از آن، اطلاع درست چگونگی اجرای عملی خلع ید در برخورد با انگلیسی ها...واداره دستگاه عظیم نفت جنوب دارند، دستگاهی که بزرگترین پالایشگاه دنیا بود و به تنهایی از نظر وسعت، قدرت، تشکیلات و ارزش اقتصادی و صنعتی برابر با مجموع کارخانجات و موسسات کشورمان بود.
دکتر مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰ مسئولیت دولت را عهده دار شد. بنا به پیشنهاد دکتر مصدق قانونی از مجلس گذشت که مسئولیت نظارت بر مراحل مختلف خلع ید در اختیار مجلسین قرار گیرد تا به هر نحو که تشخیص می دهد، امور را پیش ببرند. البته این موضوع نشان دهنده روحیه دموکرات دکتر مصدق بود و مبین این نکته که چقدر برای ملت و مجلس و به خصوص قانون، احترام قائل بود.
پس از تعیین هیات مدیره موقت، آقای دکتر حسابی برای قبول مسئولیت و مدیریت شرکت تقاضای امکانات و اختیارات ویژه برای خود می کرد و به اصطلاح قدری تند سلیقگی نشان می داد، که مورد موافقت قرار نگرفت و استعفا داد. آقای مهندس حسیبی پیشنهاد کرده بود حالا که یک شخصیت دانشگاهی و رئیس دانشکده علوم در راس هیات مدیره بوده و کنار رفته، جا دارد دانشگاهی دیگری به جای او انتخاب شود و جای رئیس دانشگاه علوم بهتر است رئیس دانشکده فنی را جایگزین کنیم. در آن زمان حدود ۶ سال بود که من رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم.
نحوه بر خورد ملت ایران و به خصوص مردم مناطق نفتی یکی از درخشان ترین خاطرات و یادگارها بود.ویژگی بارز آن، فداکاری صادقانه، ملی بودن و خودجوشی بود. یعنی کسی یا نهادی دخالت و نقشی در به میدان آوردن و جهت دادن به مردم نداشت.
در ماموریت خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران، تنها از ناحیه یک دسته و یک گروه بود که ما از اول دچار کارشکنی و مزاحمت بودیم؛ یعنی توده ای ها.روز اول که وارد آبادان شدیم روزی توفانی بود. گرما و گرد و خاک فراوانی همه جا را فرا گرفته بود. فرماندار آبادان، به ما که در اهواز در منزل استاندار- جناب امیرعلایی- بودیم، تلفن کرد که حرکت نکنید چون توفان است؛توفان تاریک و گرم. امیرعلایی در پشت تلفن گفتند: اینان نه از انگلیسی ها و نه از توفان و باد نمی ترسند! به سوی پالایشگاه حرکت کردیم. دو تا خانه محقر در محوطه منازل کارمندان به ما داده بودند که به نفع ما تمام شد؛زیرا از همان اول، مظلومیت ما نمایان شد. این مظلومیت را مردم آبادان به خوبی احساس کردند و اثر خنثی کننده روی تبلیغات توده ای ها داشت. از خبط های بزرگ آن ها خدمتی بود که «دریک»-رییس کل انگلیسی شرکت- نسبت به ما کرد. برای تحقیر ما، دو تا از خانه های سازمانی درجه چهار را در اختیارمان گذاشت.
اما چگونه اولین اقدام خلع ید انجام شدکه باید بگویم خلع ید نبود، خلع صندلی بود.[مهندس بازرگان در جلسه ای که با «دریک» داشت بر پشت صندلی و میز دریک می نشیند، دریک کلاهش را بر می دارد و اتاق هیات مدیره را ترک می کند.]
کارمندی از وزارت دارایی آمده بود به نام آقای وزیری، که ماشین نویسی هم بلد بود.یادم هست که یک اعلامیه هفت هشت سطری نوشتم. آقای وزیری که مشغول ماشین کردن آن بود، دیدم از شدت شوق و هیجان، قطرات اشکش روی کاغذ می افتد و جای آن باقی بود. در این اعلامیه بودکه برای اولین بار مردم، در زیر عنوان بسمه تعالی، حاکمیت دولت ایران را به جای حاکمیت انگلیسی ها می خواندند.
مصدق، دولت ملی و کودتا- عزت الله سحابی، ص۱۰-۱۳و ۲۶
روزنامه سرمايه، شماره ۴۸۳ به تاريخ ۲۹/۳/۸۶
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز شیوه عملی دکتر مصدق در پایبندی به آزای بیان در میان سیاستمداران معاصر یگانه بود.
اعتقاد و احترام به آزادی، به ویژه به آزادی عقیده و بیان را در تمام اعمال و رفتار و و گفتارش، نسبت به مخالفان و نیز در محیط جامعه مرعی می داشت و از این حیث، در میان سیاستمدران تاریخ معاصر ایران، نظیر نداشت. مصدق در اولین هفته زمامداریش در نامه ای به دستگاه قضایی نوشت:« در جراید کشور آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشدو هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد.»
مصدق جلسه علنی ۱۹ آذر ۱۳۳۰ مجلس شورای ملی ، در پاسخ به هتاکی های جمال امامی خویی، رهبر مخالفان خود که او را «دیکتاتور»، «هوچی» و «قانون شکن» خواند گفت:«...در مملکتی که اقلیت آزاد نباشد، آن مملکت به هیچ وجه ترقی نمی کند. اقلیت باید حرف های خود را بزند و مردم قضاوت کنند. حالا هم اگر تصور می کنید که از من خدمتی ساخته نیست، یک رای آبی به من بدهید، روی آقایان را می بوسم و می روم.»
بخشی از سخنان بی شرمانه جمال امامی، نماینده انگلوفیل وابسته به دربار:« این رئیس الوزرا ماست که می خواهد انقلاب به پا کند، برو آنجا هر غلطی می خواهی بکن. این نخست وزیر است یا هوچی؟ یا انقلابی؟ نخست وزیر این حرف را می زند که می روم با مردم حرف می زنم، شما ورق بزنید اوراق دموکراسی دنیا را ببینید یک همچو غلطی یک نخست وزیری در عمرش کرده است؟ يک مرد هفتاد وچند ساله ای که همیشه تمارض می کند، مي رود زیر لحاف،ولی در آمريکا شلنگ تخته مي اندازند. يک روز دکان نفت بازمي کند، اين دکان تخته مي شود دکان انتخابات باز مي کند، دکان انتخابات تخته مي شود، دکان خبازی و نعل بندی باز مي کند. این آدم این قدر سماجت به خرج می دهد که می می مانم. چه کردی برای این مملکت؟ چه کردی در این هشت ماه جز بدختی ، فلاکت، و دوئیت، چه ایجاد کردی؟ او یک سرشت خاصی است؛ خدا یک مرض هایی گاهی برای تنبیه در جامعه ایجاد می کند. دکتر مصدق هم یکی از آن امراض که خدا برای ایران فرستاده است.
مسلمانان خدا، شما نمایندگان ملت هستید،...هرچه از این حرف ها بزند پوچ است. از جان مملکت چه ميخواهی؟ می گوید آمدم خلع يد کردم، خوب خلع يد کردی و نفت را هم کردی زیر زمین، منبع عایدات این مملکت را که نفت بوده، جلویش را بستی، حالا چه می گویی؟»
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد ۱، ۴۰۱-۴۰۲
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد ۲،ص ۴۹۲
@mohammadmosaddegh
اعتقاد و احترام به آزادی، به ویژه به آزادی عقیده و بیان را در تمام اعمال و رفتار و و گفتارش، نسبت به مخالفان و نیز در محیط جامعه مرعی می داشت و از این حیث، در میان سیاستمدران تاریخ معاصر ایران، نظیر نداشت. مصدق در اولین هفته زمامداریش در نامه ای به دستگاه قضایی نوشت:« در جراید کشور آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشدو هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد.»
مصدق جلسه علنی ۱۹ آذر ۱۳۳۰ مجلس شورای ملی ، در پاسخ به هتاکی های جمال امامی خویی، رهبر مخالفان خود که او را «دیکتاتور»، «هوچی» و «قانون شکن» خواند گفت:«...در مملکتی که اقلیت آزاد نباشد، آن مملکت به هیچ وجه ترقی نمی کند. اقلیت باید حرف های خود را بزند و مردم قضاوت کنند. حالا هم اگر تصور می کنید که از من خدمتی ساخته نیست، یک رای آبی به من بدهید، روی آقایان را می بوسم و می روم.»
بخشی از سخنان بی شرمانه جمال امامی، نماینده انگلوفیل وابسته به دربار:« این رئیس الوزرا ماست که می خواهد انقلاب به پا کند، برو آنجا هر غلطی می خواهی بکن. این نخست وزیر است یا هوچی؟ یا انقلابی؟ نخست وزیر این حرف را می زند که می روم با مردم حرف می زنم، شما ورق بزنید اوراق دموکراسی دنیا را ببینید یک همچو غلطی یک نخست وزیری در عمرش کرده است؟ يک مرد هفتاد وچند ساله ای که همیشه تمارض می کند، مي رود زیر لحاف،ولی در آمريکا شلنگ تخته مي اندازند. يک روز دکان نفت بازمي کند، اين دکان تخته مي شود دکان انتخابات باز مي کند، دکان انتخابات تخته مي شود، دکان خبازی و نعل بندی باز مي کند. این آدم این قدر سماجت به خرج می دهد که می می مانم. چه کردی برای این مملکت؟ چه کردی در این هشت ماه جز بدختی ، فلاکت، و دوئیت، چه ایجاد کردی؟ او یک سرشت خاصی است؛ خدا یک مرض هایی گاهی برای تنبیه در جامعه ایجاد می کند. دکتر مصدق هم یکی از آن امراض که خدا برای ایران فرستاده است.
مسلمانان خدا، شما نمایندگان ملت هستید،...هرچه از این حرف ها بزند پوچ است. از جان مملکت چه ميخواهی؟ می گوید آمدم خلع يد کردم، خوب خلع يد کردی و نفت را هم کردی زیر زمین، منبع عایدات این مملکت را که نفت بوده، جلویش را بستی، حالا چه می گویی؟»
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد ۱، ۴۰۱-۴۰۲
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد ۲،ص ۴۹۲
@mohammadmosaddegh
در تکههای چهارم و پنجم روایتی میشنوید از نهضت جنوب و عاقبت کار وزرای تودهای در کابینهی قوام
ممنونم از دوست دیرینم محراب که سخنرانی سردارفاخر رو با صدای او شنیدید و آراگات عزیز که خاطرات آوانسیان رو برامون خوند و سپاسگزار دوستانم آذر و سیمین و فروغ هستم، که مطالب روزنامهها رو با صدای این عزیزان شنیدید. و مثل همیشه ممنونم از مسعود معینی همدانی که زحمت گرافیک این حکایت با اوست.
شرح عکس کاور:
وزرای احزاب آزادیخواه در کابینهی قوام
از راست، دکتر فریدون کشاورز(حزب توده)، ایرج اسکندری (حزب توده)، اللهیار صالح (حزب ایران)، دکتر مرتضی یزدی (حزب توده)
@inhekayat
ممنونم از دوست دیرینم محراب که سخنرانی سردارفاخر رو با صدای او شنیدید و آراگات عزیز که خاطرات آوانسیان رو برامون خوند و سپاسگزار دوستانم آذر و سیمین و فروغ هستم، که مطالب روزنامهها رو با صدای این عزیزان شنیدید. و مثل همیشه ممنونم از مسعود معینی همدانی که زحمت گرافیک این حکایت با اوست.
شرح عکس کاور:
وزرای احزاب آزادیخواه در کابینهی قوام
از راست، دکتر فریدون کشاورز(حزب توده)، ایرج اسکندری (حزب توده)، اللهیار صالح (حزب ایران)، دکتر مرتضی یزدی (حزب توده)
@inhekayat
در تکههای چهارم و پنجم روایتی میشنوید از نهضت جنوب و عاقبت کار وزرای تودهای در کابینهی قوام
خاطرات محمد باهری، ناصرخان قشقایی و مظفر فیروز رو از تاریخ شفاهی هاروارد برداشتم و ممنونم از بهرنگ رجبی که خاطرات مظفر رو با ترجمه و صدای او شنیدید. و ممنونم از عبدالله یوسفزادگان که خاطرات ایرج اسکندری رو با صدای او شنیدید. و ممنونم از دوستانم آذر و سیمین و کتایون که مطالب مکتوب رو برامون خوندن. و مثل همیشه ممنونم از مسعود معینی همدانی که زحمت گرافیک این حکایت با اوست.@inhekayat
خاطرات محمد باهری، ناصرخان قشقایی و مظفر فیروز رو از تاریخ شفاهی هاروارد برداشتم و ممنونم از بهرنگ رجبی که خاطرات مظفر رو با ترجمه و صدای او شنیدید. و ممنونم از عبدالله یوسفزادگان که خاطرات ایرج اسکندری رو با صدای او شنیدید. و ممنونم از دوستانم آذر و سیمین و کتایون که مطالب مکتوب رو برامون خوندن. و مثل همیشه ممنونم از مسعود معینی همدانی که زحمت گرافیک این حکایت با اوست.@inhekayat
#مطلب_روز ۵ تیر ۱۳۱۹؛ دستگیری بی دلیل دکتر مصدق، شعری که او برای رضاشاه خواند و دختری که قربانی شد.
اواخر سلطنت رضاشاه بود، یک روزی آمدند پدر مرا گرفتند بردند حبس. هیچ علتش هم معلوم نشد. تا همین امروز هم ما نفهمیدیم علتش چه بود. یکسال قبل از رفتن رضاشاه بود، سال ۱۳۱۹ بود، روز پنجم تیر، خاطرم هست در شمیران هوا هم گرم بود. آمدند پدر مرا گرفتند و به شهربانی بردند.
پدر من هیچ کتاب مهمی نداشت همه کتابخانه اش را چندسال پیش به به دانشگاه حقوق هدیه کرده بود. آنوقت که پدرم را بردند به حبس، عهد سرپاس مختاری بود. شهربانی یک ۱۵ روزی نگه داشتند، آمدند بازدید خانه هر چه بود برداشتند بردند. حتی یادم می آید پسر جوانی که بازرس شهربانی بود، جوانکی بود که لیسانسیه حقوق هم بود. پدر من یک کتاب داشت به نام «مرامنامه دموکرات ضد تشکیلی»، یک همچین چیزی بود مال قدیم در دوره مشروطیت بود آن جوان آمد و گفت«زود کتاب را جمعش کنید، قایمش کنید که اگر این کتاب را گیر بیاورند ۲۰ سال حبس برایتان می نویسند.» کتاب برنامه دموکرات و تشکیلات هیچی نبود.
موقعی بود که سرپاس مختاری منتهای اقتدار و آدمکشی بود. دیده بودیم تیمورتاش را زدند و خفه کردند، سردار اسعد را کشتند، خانبابا بختیاری را توی دیوار گچ گرفتند. اینها همه کثافتکاریهایی بود که آن موقع در عهد رضاشاه شد.
پدرم را گرفتند و بعد به پدر من گفتند که حسب الامر رئیس شهربانی باید شما را به یکی از شهربانی های دور دست در ولایات ببریم. پدر من گفته بود"بنده نمی روم برای اینکه تا به حال شما به من مشکوک بودید، قانونا ۱۵ روز هم وقت داشتید مطالعه کردید، خانه مرا گشتید، از من بازپرسی کردید. اگر گناه مرا پیدا کردید به من بگویید گناه من چیست، سر مرا ببرید. بی گناه زیر بار هیچ چیز نمی روم. مگر اینکه کت مرا ببندید به زور مرا ببرید اما من خودم نمی روم و نخواهم رفت". حتی همانجا بود که یک عکس رضاشاه هم بالای سر این رئیس شهربانی بود. پدر من رو کرده بود و گفته بود: سعدی علیه الرحمه فرموده است: ای زبردست زیردست آزار/ تا کی گرم بماندت این بازار" این شعری بود که سعدی در آخر می گوید: به چه کار آیدت جهانداری/مردنت به که مردم آزاری.
اینها از شنیدن این شعر وحشت کردند که چطور همچین جراتی کرده است همچین حرفی بزند، با آن اقتدار رضاشاه این حرف را بزند.
روزی آمدند و اتومبیل ما را به زور گرفتند با شوفر خودشان و پدر من را انداختند توی اتومبیل و همانروزی بود که خواهر من، خواهر کوچک من می رفتند که غذا ببرند برای پدرم که در شهربانی بود. دید که پدر مرا لوله کرده اند و او نمی خواست برود، به زور طناب پیچش کردند و انداختند توی اتومبیل و او را بردند.
خواهر من دیوانه شد، هنوز هم در سوئیس است. یک شوک شدید روحی به خواهر من دست داد.
پدر من همیشه همراه خودش یک سری دوا داشت، دوای سردرد، دوای خواب و دوای مسکن داشت. آن وقت ها هرکس را می برند به ولایات می کشتندش. مثلا مدرس را بردند کشتند. نصرت الدوله را بردند خفه اش کردند در سمنان و...گفت مرا که می برند مرا به طرف مرگ می فرستند چرا به دست اینها کشته شوم بگذار خودم به دست خودم...تمام این دواها را که داشت همه را خورد و بیهوش شده بود. خدا نخواست که بمیرد در راه پیچ در پیچ مشهد که می رفتند فیروزکوه، آنجا حالش به هم خورد و همه را قی کرده بود(بالا آورده بود).
بر گرفته از پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد ۱۶، به کوشش حبیب لاجوردی، گفتگو با دکترغلامحسین مصدق، ص ۵۵۶-۵۶۰
@mohammadmosaddegh
اواخر سلطنت رضاشاه بود، یک روزی آمدند پدر مرا گرفتند بردند حبس. هیچ علتش هم معلوم نشد. تا همین امروز هم ما نفهمیدیم علتش چه بود. یکسال قبل از رفتن رضاشاه بود، سال ۱۳۱۹ بود، روز پنجم تیر، خاطرم هست در شمیران هوا هم گرم بود. آمدند پدر مرا گرفتند و به شهربانی بردند.
پدر من هیچ کتاب مهمی نداشت همه کتابخانه اش را چندسال پیش به به دانشگاه حقوق هدیه کرده بود. آنوقت که پدرم را بردند به حبس، عهد سرپاس مختاری بود. شهربانی یک ۱۵ روزی نگه داشتند، آمدند بازدید خانه هر چه بود برداشتند بردند. حتی یادم می آید پسر جوانی که بازرس شهربانی بود، جوانکی بود که لیسانسیه حقوق هم بود. پدر من یک کتاب داشت به نام «مرامنامه دموکرات ضد تشکیلی»، یک همچین چیزی بود مال قدیم در دوره مشروطیت بود آن جوان آمد و گفت«زود کتاب را جمعش کنید، قایمش کنید که اگر این کتاب را گیر بیاورند ۲۰ سال حبس برایتان می نویسند.» کتاب برنامه دموکرات و تشکیلات هیچی نبود.
موقعی بود که سرپاس مختاری منتهای اقتدار و آدمکشی بود. دیده بودیم تیمورتاش را زدند و خفه کردند، سردار اسعد را کشتند، خانبابا بختیاری را توی دیوار گچ گرفتند. اینها همه کثافتکاریهایی بود که آن موقع در عهد رضاشاه شد.
پدرم را گرفتند و بعد به پدر من گفتند که حسب الامر رئیس شهربانی باید شما را به یکی از شهربانی های دور دست در ولایات ببریم. پدر من گفته بود"بنده نمی روم برای اینکه تا به حال شما به من مشکوک بودید، قانونا ۱۵ روز هم وقت داشتید مطالعه کردید، خانه مرا گشتید، از من بازپرسی کردید. اگر گناه مرا پیدا کردید به من بگویید گناه من چیست، سر مرا ببرید. بی گناه زیر بار هیچ چیز نمی روم. مگر اینکه کت مرا ببندید به زور مرا ببرید اما من خودم نمی روم و نخواهم رفت". حتی همانجا بود که یک عکس رضاشاه هم بالای سر این رئیس شهربانی بود. پدر من رو کرده بود و گفته بود: سعدی علیه الرحمه فرموده است: ای زبردست زیردست آزار/ تا کی گرم بماندت این بازار" این شعری بود که سعدی در آخر می گوید: به چه کار آیدت جهانداری/مردنت به که مردم آزاری.
اینها از شنیدن این شعر وحشت کردند که چطور همچین جراتی کرده است همچین حرفی بزند، با آن اقتدار رضاشاه این حرف را بزند.
روزی آمدند و اتومبیل ما را به زور گرفتند با شوفر خودشان و پدر من را انداختند توی اتومبیل و همانروزی بود که خواهر من، خواهر کوچک من می رفتند که غذا ببرند برای پدرم که در شهربانی بود. دید که پدر مرا لوله کرده اند و او نمی خواست برود، به زور طناب پیچش کردند و انداختند توی اتومبیل و او را بردند.
خواهر من دیوانه شد، هنوز هم در سوئیس است. یک شوک شدید روحی به خواهر من دست داد.
پدر من همیشه همراه خودش یک سری دوا داشت، دوای سردرد، دوای خواب و دوای مسکن داشت. آن وقت ها هرکس را می برند به ولایات می کشتندش. مثلا مدرس را بردند کشتند. نصرت الدوله را بردند خفه اش کردند در سمنان و...گفت مرا که می برند مرا به طرف مرگ می فرستند چرا به دست اینها کشته شوم بگذار خودم به دست خودم...تمام این دواها را که داشت همه را خورد و بیهوش شده بود. خدا نخواست که بمیرد در راه پیچ در پیچ مشهد که می رفتند فیروزکوه، آنجا حالش به هم خورد و همه را قی کرده بود(بالا آورده بود).
بر گرفته از پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد ۱۶، به کوشش حبیب لاجوردی، گفتگو با دکترغلامحسین مصدق، ص ۵۵۶-۵۶۰
@mohammadmosaddegh