مصدق به روايت تاريخ و اسناد
7.48K subscribers
1.89K photos
147 videos
603 files
622 links
اين كانال به هيچ عنوان وابسته به هيچ گروه و جرياني نيست و صرفا در صدد روايت تاريخ معاصر با محوريت دكترمصدق و نهضت ملي ايران است. آدرس ادمین کانال: @mohammadmosaddegh_admin
Download Telegram
قسمت پنجم گزارش تصویری نمایشگاه روزی روزگاری مصدق @mohammadmosaddegh
قسمت ششم و پایانی نمایشگاه روزی روزگاری مصدق @mohammadmosaddegh
آذر ۳۲ و نیکسون
مهدی تدینی
در تقویم روز شانزدهم آذر به عنوان روز دانشجو نامگذاری شده است. گویا قضیه به تصاویری ربط دارد که در ویدئو می‌بینید. ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران آمده است. البته نه شانزدهم آذر - هواپیمای او هجدهم آذر [۱۳۳۲ خورشیدی] در مهرآباد به زمین می‌نشیند. او پس از سفر به چند کشور آسیای شرقی همراه همسرش به ایران می‌آید.

در جریان این سفر سه روزه، نیکسون به دانشگاه تهران هم می‌رود و در دانشکده حقوق، دکتری افتخاری خود را از دست دکتر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران دریافت می‌کند. شانزدهم آذر اعتراضاتی در دانشکده فنی دانشگاه تهران رخ داده بود که در جریان آن سه دانشجو کشته می‌شوند. گفته می‌شود دلیل این اعتراضات آمدن نیکسون به ایران و از سرگیری روابط ایران و انگلستان بوده است. تصمیم برای قطع رابطه با انگلستان از آن دست تصمیماتی بود که مصدق شخصاً گرفته بود - اما شخص او اینک در دادگاه بود.
قضیه‌ی درگیری شانزدهم آذر هم احتمالاً در اصل به دادگاه مصدق ربط داشت. در کیفرخواست ابتدایی که علیه او قرائت شد، برای او مجازات اعدام درخواست شده بود و چنان که می‌دانیم مصدق در نهایت به سه سال حبس و بعد حصر در احمد آباد محکوم شد. فضای دانشکده فنی بسیار تحت تأثير استادانی بود که یا مصدق‌دوست بودند یا مخالف شاه بودند.
مهدی بازرگان، شش سال رئیس دانشکده فنی بود و توده‌ای‌هایی مثل کیانوری و حسین جودت در آنجا تدریس می‌کردند. نمی‌توان گفت اعتراضات دانشکده فنی ربطی به آمدن نیکسون و رابطه با انگلستان نداشته است اما به گمانم اخبار دادگاه مصدق تأثیر بیشتری داشته است.

آتش ۲۸ مرداد تازه خوابیده بود. دولت زاهدی و فرمانداری نظامی تهران همچنان در فضای مرداد بودند و با اعتراضات مماشات نمی‌کردند. در گزارش رسمی دانشگاه ادعا شده بود این سه دانشجو که کشته شدند، قصد داشته بودند تفنگ را از نظامیان بگیرند اما به هر روی هرگونه قتل در این دست درگیری‌ها، تقصیرِ نیروی نظامی و امنیتی است. اصلاً چرا نیروی نظامی باید اسلحه به محیط دانشگاه ببرد؟ البته تجربه شانزدهم آذر و گروی سنگین آن به پای حکومت باعث شد دولت در سالهای بعد تا انقلاب نسبت به ورود نظامیان به دانشگاه بسیار محتاط باشد.
سالها بعد که کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور تشکیل شد، شانزدهم آذر را روز دانشجو نامید. البته چیزی که احتمالاً برای دانشجویان اهمیت نداشت این بود که رابطه با آمریکا برای کشوری عقب‌مانده مانند ایران منافع زیادی داشت. ولی اولویت تفکر معترضان، ایران نبود بلکه از زاویه‌ی درگیری شاه و مصدق به همه مسائل می‌نگریستند.
نقدی بر مطلب آذر ٣٢ و نیکسون نوشته مهدی تدینی
در سالگشت روز دانشجو و ۱۶ آذر جستاری از آقای مهدی تدینی منتشر شده است. نوشتار، آکنده از روایت‌های نادرست و نتیجه‌گیری‌های بی‌پایه است و اوج این واژگونه خوانی بیان رخداد ۱۶ آذر ۱۳۳۲ است.
حتی گزارش ارکان نظامی دولت کودتا از این روایت منصفانه‌تر است‌!
در این نوشتار سوگیرانه، از قول گزارش رسمی دانشگاه روایت شده که دانشجویان کشته شده قصد گرفتن سلاح‌های گارد نظامی مهاجم به دانشگاه را داشته‌اند!!(پرواضح که بیربط است)
دقیقا می‌دانیم استادان دانشگاه تهران بویژه دکتر علی‌اکبر سیاسی ریاست مقتدر وقت دانشگاه تهران بشدت نسبت به این کشتار و یورش نظامیان به حریم دانشگاه و دانشکده فنی معترض بودند (به کتاب خاطرات ایشان مراجعه بشود)
آقای تدینی تر و خشک دیگری درباره کیانوری و جودت بافته‌اند تا شاید به زعم خود رخداد خونین دانشکده فنی را در سال ۱۳۳۲ به این دو نفر نسبت بدهند!
می‌دانیم هم کیانوری و هم جودت از اعضای حزب توده و دارای درجه علمی بالا بودند و به دلیل نیازمندی، کوتاه مدتی در دانشگاه تهران به تدریس مشغول بوده‌اند.اما لازم است بدانیم
کیانوری چند ماه پیش از ۱۳۲۰ در دانشکده فنی به خواست مهندس ریاضی تدریس کرد که اثری از حزب توده نبود و پس از شهریور بیست و پیش از ۱۳۲۷ و ترور پادشاه در بهمن ۱۳۲۷ کوتاه مدتی مشغول به تدریس در دانشکده معماری و نه فنی بود.
دکتر حسین جودت نیز مدتی کوتاه استاد ریاضی دانشکده فنی بود و هر دو اینها پس از رخداد ترور شاه در بهمن ۱۳۲۷ دستگیر و زندانی شدند‌ و ارتباطی با دانشگاه تهران نداشتند.
آقای تدینی در این نوشتار سعی دارد قطع ارتباط ایران با بریتانیا را صرفا تصمیم شخصی دکتر مصدق جلوه بدهد که چنین نتیجه‌گیری به دلیل عدم فهم دقیق و چرایی رخداد‌های مربوط به قطع ارتباط بی‌معنی و نادرست است.
ایشان اگر آگاهی درستی از تاریخ داشتند می‌دانستند پس از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ دانشگاه تهران و برخی مراکز آموزش عالی بارها مورد یورش نیروهای نظامی قرار گرفتند که می‌توان به رخداد های ۴۰ تا ۴۲ و بویژه بهمن ۱۳۴۰ اشاره کرد که منجر به ویرانی گسترده تاسیسات علمی و اداری در دانشگاه تهران شد. پاراگراف آخر نوشتار ایشان نیز  بیشتر به شوخی شباهت دارد تا یک تحلیل تاریخی. گویا
به زعم امثال آقای تدینی و برخی همفکرانشان نسخه درست زمین و زمانه آن دوران تسلیم محض جامعه و دانشگاه و اساتید و دانشجویان و روشنفکران پیرامون زیاده‌خواهی‌های ضد ملی بیگانگانی همچون بریتانیا و آمریکا بوده است و اطاعت و تسلیم محض پیرامون استبداد دولت برآمده از کودتای ۲۸ مرداد!
  نیک می‌دانیم پس از گذشت هفتاد سال پس از آن رخداد‌ها برخی جریانات در این دو کشور از منتقدان جدی سیاست زیاده خواهانه و ضددموکراتیک دولت‌هایشان در ایران بوده و بدان اعتراف کرده‌اند که در نتیجه آن سیاست‌ها دولت ملی مصدق ساقط و دموکراسی در ایران چشم انداز آن چه بسا به دلیل امکان تاثیرگذاری در منطقه نابود شد.
در کنار دستاوردهای پراهمیت، دوران ۲۸ ماهه دولت ملی مصدق، دوران طلایی دانشگاه تهران بود. در این زمان بود که دانشگاه تهران استقلال مطلق مالی و اداری خود را شاهد بود این نکته ارزشمند و مهم در پرتو پشتیبانی کامل دولت ملی حاصل شد و شوربختانه این دستاورد بزرگ چندی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از بین رفت (به خاطرات دکتر سیاسی و برخی اسناد تاریخی رجوع کنید)
پس از روی کار آمدن دولت مصدق استادان و دانشجویان همسو با نهضت ملی در اغلب  انتخابات صنفی و دانشجویی دست بالا را پیدا کرده و طبیعی بود دانشگاه تهران پشتیبان قاطع دولت دکتر مصدق و برنامه‌های ملی باشد.
در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ سه دانشجوی دانشگاه تهران در تظاهراتی که پیش از ورود ریچارد نیکسون به تهران رخ داد، با تیراندازی سربازان مهاجم به دانشگاه کشته شدند. دکتر سیاسی به ملاقات شاه رفت و به این رفتار به شدت اعتراض کرد.
با تصویب لایحه قرارداد ضدملی کنسرسیوم نفت دوازده نفر از استادان دانشگاه تهران به همراه عده‌ای دیگر از فعالان سیاسی اعلامیه‌ای را بر ضد این قرارداد و کودتای ۲۸ مرداد امضا و منتشر کردند. شاه و سپهبدزاهدی از دکتر  سیاسی خواستند که این استادان را از دانشگاه اخراج کند. سیاسی در برابر این درخواست نیز مقاومت کرد.
پس از این ایستادگی‌ها مجلس هجدهم پس از کودتا قانونی را تصویب کرد که طبق آن برای انتخاب رئیس دانشگاه تهران بجای اینکه شورای دانشگاه رئیس را انتخاب کند سه نفر را پیشنهاد می‌کند و وزارت فرهنگ یکی را برمی‌گزیند. در جلسه شورای دانشگاه سه نفر معرفی شدند و دکتر منوچهر اقبال بجای سیاسی به ریاست دانشگاه تهران برگزیده شد. با برکناری سیاسی در سال ۱۳۳۳ و تصویب قانون یاد شده استقلال دانشگاه تهران از بین رفت و به نهادی زیر نظر مطلق وزارت فرهنگ تبدیل شد.
افشین جعفرزاده
۱۶ آذر ١۴٠٢
Forwarded from تاریخ تحلیلی
۲۱ آذر

بیست و یک آذر همچون بیست و هشت مرداد در تاریخ عصر پهلوی، یادآور یک رویداد مهم در تاریخ معاصرایران است که پرداختن به آن، بویژه در شرایط کنونی که بدلیل برخی از سیاست ها، در میان فعالان قومی بعضی از مناطق، گرایشات رادیکالی ولو بصورت محدود مشاهده می شود، اهمیتی دوچندان پیدا می کند.

باید دانست که خوانش های مبتنی بر عواطف و احساسات میهن پرستانه حتی اگر بر اسناد غیر قابل انکاری متکی باشند، قادر نخواهند بود تا سپهر عمومی را تسخیر کنند. چنین چشم اندازی نیازمند فاصله گرفتن از الگوهای خدمت و خیانت در بازخوانی این برهه از تاربخ ایران است و البته، کناره جستن از طرح گزینشی اسناد. اگر قصدمان مهار واگرایی و جلوگیری از تعمیق شکاف ها باشد، باید به جد از کوشش هایی که صرف تیدیل قهرمان به ضد قهرمان و یا ضدقهرمان به قهرمان می شود اجتناب کنیم. ارجح این است که اگر توانی بود مصروف درک چیستی و چرایی و چگونگی بازی این کنشگران و ارزیابی پیامدهای ناگزیر انتخاب هاشان شود. در این صورت، می توان امیدوار بود که قدم های بعدی همه ی ما برای تحقق بخشیدن به یک زندگی انسانی شایسته و قابل دفاع در این آب و خاک با خطای کمتری همراه باشد.

برخی تلاش می کنند همه ی آنچه را که در آن سالها در کردستان و آذربابجان بوقوع پیوسته، یک توطئه ی پیچیده ی خارجی ارزیابی کنند که بازیگرانی نه از سر جهل بل از سر آگاهی وارد آن شده اند. ما انکار نمی کنیم که یک طرح و نقشه ی خارجی هم در کار بوده چنانکه اسناد محدود وارهایی شده از آرشیوهای شوروی پس از فروپاشی نیز آن را تایید می کنند اما لابلای همین اسناد و یا مجموعه اسناد مشابه دیگر نیز می توان مواردی را مشاهده کرد که اگرچه ساده دلانه به نظر می رسد، نشان می دهد که اغراض بازیگران برجسته ی ایرانی ولو نه همه ی آنها، نه خیانت و وطن فروشی و سرسپردگی که برقراری یک رژیم حقوقی برابر در منطقه ی خود بوده است.

برای نمونه جرالد دوهر، کنسولیار تبریز هیئت دیپلماتیک آمریکا در ایران، یکی از گفتگوهای خود با قاضی محمد را این گونه گزارش کرده است: "خاطر نشان ساختم که شنیده ام قوام بر این نظر است که مساله کرد دشواری چندانی نخواهد داشت. وی پاسخ داد که مساله حتی از آنچه که قوام تصور می کند نیز ساده تر است. اگر او در اظهاراتش در مورد دموکراسی صادق باشد، مسئله هم اینک حل است. وی افزود قوام در حال حاضر مانند یک دموکرات واقعی سخن می گوید و اگر هم مانند یک دموکرات واقعی عمل کند، عناصر متنوع ملی و نژادی ایران نیز می توانند بدون هیچ خونریزی و با دوستی کامل با همدیگر زندگی کنند." [وزارت خارجه، تلگراف ۹۳۲۳، تبریز، ۶ اردیبهشت ۱۳۲۵]

درتلگراف دیگری به وزارت خارجه، دوهر می گوید: "هنگامی که پا شدم بروم، قاضی اشاره کرد که بنشینم و از من پرسید چرا دولت ایالات متحده از نفوذ خود برای تبدیل دولت ایران به یک دموکراسی واقعی استفاده نمی کند؟ خاطر نشان ساختم که عدم مداخله از اصول راسخ دولت ایالات متحده است و مسائل داخلی ایران باید صرفا توسط خود ایرانی ها و بدون مداخله هر کشور بیگانه ای حل و فصل شود. سپس وی به نحو شگفت آوری چنین اظهار داشت که کردها از مداخله ی آمریکا استقبال خواهند کرد، دولت آمریکا با قدم گذاشتن به نفع اقلیت های ایران بر اعتبار خود خواهد افزود." [وزارت خارجه، تلگراف ۹۷۶۸، تبریز، ۶ اردیبهشت ۱۳۲۵]

تو گویی مسئله مهم برای قاضی محمد بهم زدن توازن قوا در مرکز ایران به نفع پیرامون بوده و ابدا برای او مهم نبوده که این نیروی بر هم زننده ی توازن قوا که توده های محروم ایرانی از خلق آن عاجز بوده اند، روسی باشد یا آمریکایی هرچند او نیز مانند همه ی ایرانیان دیگر همواره نسبت به انگلیسی ها بدگمان بوده است. چگونه با یک همچو پیشنهادی به کنسولیار آمریکا می توان قاضی محمد را سرسپرده ی روس ها دانست؟به نظر می رسد آنچه که ما با آن مواجه ایم صرفا یک فرصت طلبی خطرناک در یک شرایط ناپایدار ببن المللی ست. تم محوری و کانونی شایسته ی مطالعه این است.

توصیف دوهر از قاضی محمد وجوه دیگری از شخصیت او و موقعیت خطیرش را آشکار می کند: "در اینکه قاضی محمد فرصت طلب است تردید نیست ولی برداشتی که باقی می‌ماند آن است که فرصت طلبی او رنگ و روی ایدئولوژیک ندارد....در حال حاضر تقدیر و سرنوشت جنگ او را در اردوی شوروی قرار داده است ولی به نظر نمی آید که از این وضع خیلی راضی باشد. بارها به نحوی بارز نشان داده است که هم نسبت به شوروی ها بی اعتماد است هم به سخنگویان آذربایجانی آنها." [سرویس خارجی ایالات متحده آمریکا، سفارت آمریکا، تهران، شماره ۲۶۲ ، ۲۵ دی ۱۳۲۵]

@hamidrezaabedian

منابع
- فرامین تاسیس، اداره و انحلال حکومت فرقه دموکرات آذربایجان، مجموعه ای از اسناد شوروی، ترجمه کاوه بیات، نشر شیرازه
- کردها و فرقه دموکرات آذربایجان، گزارش هایی از کنسولگری آمریکا در تبریز، ترجمه کاوه بیات، نشر شیرازه
نگرش تنی چند از بانوان به مصدق

فروغ دولت آبادی (شهاب) دختر یحیی دولت‌آبادی در خاطراتش در بارۀ یاری و کمک‌های مصدق در هنگام جنگ جهانی اول که یحیی دولت آبادی به خاطرمبارزه برعلیه اشغالگران روس و انگلیس در خارج به سر می‌برد ، می‌نویسد: «ما، سه ماه قبل از شروع جنگ جهانی اول، به ایران بازگشتیم. جنگ شروع شد. آزادیخواهان در خطر بودند. گروهی همراه با نظام السلطنه مافی فرار کردند. پدرم ما را به بروجرد نزد دائی‌ام صارم الممالک برد و به او سپرد. سپس به اتفاق دوستانش، ابتدا به ترکیه و بعد، به آلمان رفت. ما، تا پایان جنگ از پدرم بی‌خبر بودیم. دائی‌ام انبار اسلحه مفصلی داشت. شبی انبار را آتش زدند. می‌شنیدم که خان دائی به مادرم می‌گفت: روسها دنبال( آقا) (منظور پدرم بود) هستند. ماندن شما اینجا خطرناک است. باید برویم قلعه.
یک سال در قلعه فلک الافلاک زندگی کردیم. آن قلعه را پدر بزرگ مادری‌ام، مظفر الملک در دوران حکومت 25 ساله خود در جنوب و غرب ایران ساخته بود. بعد از یکسال به تهران برگشتیم. دیناری پول نداشتیم. هیچگونه وسیله زندگی نبود. یکی از عموهایم مختصر کمکی می‌کرد. خانه ما در کوچه سراج الملک مقابل مسجد قرار داشت.
قحطی بود. تنها غذای مردم نوعی دمپختک بود که هر کس می‌خورد آماس می‌کرد و می‌مرد. صحن مسجد و کوچه ما از اجساد مردگان وحشتناک بود.
بابای پیر به عادت معمول روی چهار پایه پشت پرده راه راه اندرون می‌نشست و گریه می‌کرد. خواهرم و من در حیاط بازی می‌کردیم.
روزی بابا، دایه را صدا کرد و گفت: آقایی آمده است می‌خواهد فروغ زمان را ببیند. همراه دایه به هشتی رفتم. محمد خان آنجا ایستاده بود. مرا بغل کرد و بوسید و گفت :” مرا می‌شناسید؟ گفتم:” بله شما در سوئیس به خانه ما می‌آمدید و به من شکلات می‌دادید.”
گفت: ”مشتت را باز کن” و مقداری پول طلا در دستم ریخت و گفت:” اینها را به خانم مادر بده و از قول من سلام برسان.”
سپس از دایه پرسید:” دایه خانم بلدید نان بپزید؟” دایه جواب داد:” البته که بلدم من دهاتی هستم.”
دکتر مصدق گفت:” من فردا می‌آیم و ترتیب کارها را می‌دهم.”
روز بعد دکتر مصدق با دو نفر دیگر آمد. وسائل بنائی آورده بودند. کتش را بیرون آورد، آستینهایش را بالا زد و به کمک دو نفر دیگر، در انتهای حیاط تنور ساختند. یک گاری بزرگ هم رسید پر از آذوقه بود، همه را به انبار بردند.
زندگی ما به همت دکتر مصدق تأمین شد. حتی به بعضی از اقوام و دوستانمان کمک می کردیم. دکتر مصدق گهگاه به ما سر می زد و چنانچه احتیاجی بود فوراً برآورده می‌شد.
جنگ پایان گرفت. پدرم به ایران بازگشت. من ده سال داشتم و دوره ابتدائی را با موفقیت زیاد به اتمام رسانده بودم. یکبار دیگر دکترمصدق مقداری پول طلا درمشتم ریخت…»
دولت آبادی در خاطراتش به این موضوع اشاره می کند و می‌نویسد: بلی اگر نبود مساعدت یک تن از دوستان من که در ایام قحطی یکهزار و سیصد و سی و پنج( 1335 ه) نانی باین خانواده رسانده بود شاید از چنگال مرگ از گرسنگی هم رها نشده بودند.
نوشته مجید الهامی
@mohammadmosaddegh
🔶 میراث‌دار مصدق

✍️ محمدجواد غلامرضا کاشی

📌 اطلاعیه‌های مربوط به مراسم بزرگداشت مهندس میثمی، پیش از برگزاری در فضای مجازی واکنش‌هایی برانگیخت. ایشان را مصداق کسانی دانستند که تجربیات ناگوار امروز را باید از چشم آن‌ها دید. این ادبیات بیش از یک دهه است جریان یافته است. همه مبارزان و اهل فکر و قلم در دهه‌های 40 و 50 در ذهنیت و قلم کسانی از هم‌اکنون بازداشت شده‌اند، مورد بازجویی قرار گرفته‌اند و مجازات‌هایی برایشان تعیین شده است.

📌نباید برآشفت. زندگی و روزگار نسل جدید آن‌قدر تلخ است که عصیان و خشم برانگیزد. باید با آن‌ها همدردی کرد و خطاهای در نظر و در عمل را پذیرفت. این شرط اولیه گفت‎وگو و پایان بخشی به مجادلات بی‌محتوا در عرصه عمومی است. یک پاسخ اولیه و متواضعانه به نسل جدید آن است که هر گروه و نسلی فرزندان زمانه خویشتن هستند. هر دوره با یک نظام حقیقت، یک راهبرد اخلاقی و الگوهای عمل، از دوره‌های پیش و پس از خود متمایز می‌شود. الگوی شاختی و آگاهی منتشر در فضای دهه‌های 30 و 40 جامعه ایران، مشخصاتی متفاوت با دوره‌های قبل و بعد خود دارد. مطابق با آن الگوی شناختی، مرزهای خوب و بدی ترسیم شده و راهبردهایی برای بهترین عمل پیشاروی آن‌ها گشوده شده است.

📌نسلی که اینک به محاکمه نسل پیش از خود می‌پردازد، خود نیز در یک نظام حقیقت، راهبردهای اخلاقی و الگوهای عمل دوران خود زیست می‌کند. این نظام حقیقت نیز کاستی‌ها و محدودیت‌های خود را دارد. تفاوت در این است که هنوز مشتش بسته است و دوران علنی شدن پیامدهای مطلوب و نامطلوب آن هنوز فرانرسیده است. از این حیث نسل جدید با نسلی که به محاکمه‌اش می‌پردازد در یک نکته مشترک است: نظام حقیقت خود را تام، مطلق و آخرالزمانی می‌پندارد. هر دو باید بیاموزیم که متواضع باشیم و همان‌قدر که نسبت به گذشته رویکرد انتقادی داریم، نسبت به خود و نظام هژمونیک خود نیز قدرت ارزیابی انتقادی پیدا کنیم. آنگاه هم ما و هم آن‌ها توان رویارویی تفاهمی پیدا خواهیم کرد.

📌هنگامی‌که از نظام شناختی و اخلاقی یک دوره سخن می‌گوییم به این معنا نیست که همه چنان بوده‌اند که مهندس میثمی و همراهانشان بوده‌اند. اغلب مردم سر در زندگی شخصی و خصوصی خود دارند. آن‌ها نه آن روزنه امروز فاعلان هیچ تغییری نبوده و نیستند. قلیلی از مردم می‌خواهند اخلاقی زندگی کنند و همین گروه‌اند که به فاعلان تغییر تبدیل می‌شوند. مهندس میثمی در زمره آن قلیل مردمان بود. اگر فاعلان تغییر در ایران امروز را باید ستود، چرا فاعلان تغییر در روزگاران گذشته متهم‌اند؟ اگر روزگار تلخ امروز حاصل تلاش فاعلان تغییر دیروز است، از کجا معلوم که فاعلان تغییر امروز معماران روزگار تلخ‌تر از امروز نباشند؟ همیشه فاعلان تغییر را باید محترم داشت؛ اما از آن‌ها اسطوره نساخت.

📌ممکن است ضمن مجادلات کلامی، از دردهای مشترک دو دوره و وجوه مشترک افق‌های دو دوره غفلت کنیم. آنگاه یا تکرارکننده خطاهای نسل پیشین خود هستیم، یا از نقاط قوت و تجربیات ارزشمند آن‌ها خود را محروم خواهیم ساخت. استبداد سیاسی به‌مثابه یک درد، کمترین نقطه مشترک میان نسل جدید و نسل‌های پیشین است. به این معنا تکاپوهای نسل جدید تداوم نسل پیش از خود است. تجربیات پیشین را باید بررسید هم در نظر هم در عمل، از نقاط ضعف و قدرت آن بهره گرفت. این تنها راه گریز از چرخه مادام برآمدن از یک دام و فروافتادن در دام دیگر است. اگر خیال می‌کنید تکاپوهای نسل قدیم سبب‌ساز استبداد دوران شماست، چرا تکاپوهای نسل جدید سبب‌ساز استبداد تازه‌ای نباشد.

🔷سخنرانی محمدجواد غلامرضا کاشی در مراسم بزرگداشت مهندس لطف الله میثمی

@mohammadmosaddegh
Forwarded from نشر نی

منتشر شد
«دکتر محمد مصدق: سرگذشت سیاسی»
نوشته‌ی فرهاد دیبا
ترجمه‌ی شیرین کریمی

این کتاب سرگذشت سیاسی دکتر محمد مصدق به همراه برخی جزئیات زندگی خصوصی اوست. مصدق با جداشدن از پیشینه‌ی اجتماعی خود به رهبر جنبش استقلال‌خواهی در کشوری به‌ظاهر مستقل تبدیل شد. گرچه نفت نقش اساسی در زندگینامه‌ی سیاسی مصدق ایفا نمی‌کرد، او در جایگاه پیشاهنگِ یک «انقلاب نفتی» به عرصه آمد؛ انقلابی که قرار بود دو دهه پس از برکناری او از قدرت به سرانجام برسد. نویسنده همچنین اشاراتی به برخی سیاستمداران منطقه‌ی خاورمیانه دارد تا اهمیت سیاسی مصدق را در میان نیروهای نوظهور در جهان سوم روشن سازد. مصدق به نسل رهبران ناسیونالیستی تعلق داشت که تحت تأثیر مشروطه‌گرایی غربی بودند. دکتر محمد مصدق: سرگذشت سیاسی شرح سرسختی او در راه آرمان‌هایش و شرح ترتیب رویدادهای سیاسی است که در طول پنجاه سال بی‌امان او را به سوی مقام نخست‌وزیریِ ایران سوق داد و جایگاهش را در تاریخ سیاسی این کشور تثبیت کرد.

▫️ بخشی از کتاب