مصدق به روايت تاريخ و اسناد
7.54K subscribers
1.9K photos
147 videos
626 files
664 links
اين كانال به هيچ عنوان وابسته به هيچ گروه و جرياني نيست و صرفا در صدد روايت تاريخ معاصر با محوريت دكترمصدق و نهضت ملي ايران است. آدرس ادمین کانال: @mohammadmosaddegh_admin
Download Telegram
#مطلب_روز ۱۲ بهمن ماه سالروز ملی شدن شیلات ایران، توده‌ای‌ها: مصدق فرمان اربابان امپریالیستش را اجرا کرد!
ملی شدن صنعت ماهی و شیلات ایران، یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران است که در روز ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۳۱ خورشیدی، و در دوران زمامداری دکتر محمد مصدق به انجام رسید. این واقعه که در راستای سیاست موازنه منفی دولت مصدق ارزیابی می‌شود.
در دی ماه ۱۳۳۱ از جانب شوروی در مورد تجدید نظر امتیاز انحصار کشتیرانی شوروی در دریای خزر و شیلات در اطراف بندرهای ایرانی این دریاچه به دولت مصدق پیشنهادهایی شد. این امتیاز، در گذشته (در زمان محمد شاه قاجار) ابتدا به یک تبعه روس تزاری به نام لیانازوف داده شده بود و مدت آن در ۱۳۰۳ به سر می‌آمد. رضاشاه موافقت کرد امتیاز مزبور برای ۲۵ سال دیگر به شوروی انتقال یابد. توافقنامه شیلات که توسط رضاشاه در ۱۳۰۶/۱۹۲۷ امضا شده بود، نفعی برای ایران نداشت زیرا به قول فرهاد دیبا پرداخت پول‌ها به روبل انجام می‌شد و شوروی تعیین نرخ و فروش را کنترل می‌کرد و تمام حساب و کتاب‌ها را در اختیار خود داشت. این وضع چاره‌ای جز قبول هر آنچه شوروی می‌خواست برای ایران نمی‌گذاشت. مصدق در همان زمان در مجلس با این تمدید امتیاز مخالفت ورزید.
اما پیش از پایان آمدن مهلت امتیاز، در دی ماه ۱۳۳۱، دولت شوروی خواهان تمدید قرارداد برای مدتی دیگر شد. مصدق درخواست شوروی را رد کرد و به سفیر شوروی گفت از ایران در حالی که امتیاز نفت انگلیس را(که هنوز چند دهه به پایان آن مانده است) لغو می‌کند، نباید انتظار داشت امتیاز واگذار شده به دولت روسیه را تمدید نماید.
در ۱۴ بهمن ۱۳۳۱ «به سوی آینده»( روز نامه حزب توده) نوشت: «واقعیت امر این است که دولت ایران نماینده فئودال ها، زمینداران بزرگ و سرمایه داران عمده‌ای است که وابسته به امپریالیسم‌اند. به همین جهت نمی‌تواند با سیاست دولت شوروی همراه شود، سیاستی که تامین صلح، آزادی و خوشبختی توده‌های تمامی مردم جهان را بر عهده دارد.»
«به سوی آینده» و «شهباز»(دو روز نامه حزب توده) ابتدا منکر این شدند که دولت شوروی خواهان تمدید امتیاز شیلات بوده است، اما به دنبال اعلام این مطلب از سوی خبرگزاری تاس، آنها نیز حرفشان را پس گرفتند. "مردم" (ارگان رسمی حزب توده) در ۲۳ بهمن، نظر رسمی حزب را در این مورد به شرح زیر بیان کرد: «روز اول بهمن ماه ۱۳۳۱ به سبب توقف عملیات شرکت شیلات ایران! دولت شوروی به دولت ایران پیشنهاد تمدید فعالیت‌های شرکت را برای مدت بیشتری داد. این پیشنهاد کاملا به نفع مردم ما و کشور ما بود. با وجود این، و به رغم این همه حقایق بدیهی، دولت مصدق بر خلاف منافع مردم ما و کشور ما و در راستای اجرای فرامین اربابان خارجی‌اش، رسما به پیشنهاد اتحاد شوروی پاسخ داد و اعلام کرد دولت او قصد تمدید فعالیت شرکت مشترک ایران و شوروی را ندارد. مردم ایران این اقدام ضد ملی مصدق را عمل زشتی تلقی می‌کنند و معتقدند که انگیزه این اقدام دشمنی با منافع مردم و پیروی از اربابان امپریالیست کسانی است که سر رشته سیاست کنونی ایران را در دست دارند.»
مصدق و نبرد قدرت- همایون کاتوزیان، ص ۲۵۳-۲۵۵
فرهاد دیبا، محمد مصدق، ص ۱۶۷
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز مشکل‌هایی که دکتر مصدق با مرجع تقلید شیعیان داشت؛ بروجردی گفته بود می‌خواهم از ایران بروم، آیت‌الله نمی‌پذیرفت به فساد منصوبانش رسیدگی شود!
بر اثر انفصال تولیت قم(شخص مصباح التولیه)، [آیت‌الله] بروجردی بهانه‌گیر آورده بود تقاضای تذکره (پاسپورت) کرده بود که از ایران برود سر این کار.
دکتر مصدق هم در می‌ماند. یک شب صحبتی داشتیم یک مقدار مطلبی بود راجع به قم. دکتر مصدق گفت: "آقا این بروجردی دست بردار نیست! این تولیت را ما باید برگردانیم سر جایش."و واقعا دکتر مصدق متاثر بود.گفت: «ببینید ما چه کار می کنیم چه فکری داریم، مصالح مملکت را در نظر داریم، این آقایان فقط افکار خودشان را ادامه می دهند و به هیچ وجه منصرف نمی شوند!»
دکتر مصدق گفت یک کاری بکنید. گفتم من چه کار می توانم بکنم؟ گفت از این خرابکاری ها و تقلب‌های تولیت [قم] یک گزارشی تنظیم کنید و یک بازپرس دقیقی بفرستید تحقیق بکند و اینها را گزارش بدهیم به بروجردی که آقا تحت حمایت شما این خرابکاری ها هم هست.
من با آقای لطفی (وزیر دادگستری) صحبت کردم. ایشان یکی از قضات خیلی دقیق و وارد، شهبندی نامی را معین کرد. شهبندی را فرستادیم رفت و برگشت ده بیست روز، دقیقا به موضوع رسیدگی کرده بود. آن درآمد و وجوهاتی که در ضریح می‌ریختند، حقوق تولیت، تصرفاتی که تولیت در اوقاف می‌کرد، اینها همه با اطلاع بروجردی بوده یا نبوده، کاری به اینها نداریم ولی خوب خرابکاری‌های این تولیت را تنظیم کرد.
من این را فرستادم خدمت آقای بروجردی. گفته بود اینها به درد نمی‌خورد این مامورین دولت مثل خود دولت همه‌شان متقلب و دروغگو هستند. من یک از دوستانمان که سابقا در قم رئیس اوقاف بود، گنجعلی زاده نامی بود، او را خواستم. او خیلی به بروجردی اظهار ارادت می‌کرد. هر وقت پیش من می‌آمد می‌گفت محرمش هستم. به او گفتم از شما با این سابقه دوستی و ارادت خواهش دارم این را ببرید فقط یکی دو صفحه‌اش را یک جوری برایش بخوانید کافی است.
رفت، بعد از ده یازده روز برگشت و گفت آقا چقدر رفتم پیشش شبها، زمستان هم بود، می‌نشستیم صحبت می‌کردیم بالاخره اجازه گرفتم یک صفحه از این گزارش را بخوانم، همچین که پنج-شش سطری خواندم گفت"آقا برای من تولید تکلیف می‌کند، تولید تکلیف نکنید." یعنی نمی‌خواهم وارد بشوم چون وقتی خبر شدم مکلفم کاری بکنم. بنابراین ایجاد تکلیف نکنید.
این روحانی مرجع عامه بود. همین آیت‌الله بهبهانی واسطه بود. هر شب تلفن از طرف بروجردی به بهبهانی می‌شد، بهبهانی هم به دکتر مصدق تلفن می‌کرد. بهبهانی در میان همه باز مرا ، چون بیشتر در کار اوقاف بودم، می‌خواست و گله‌هایش را می‌کرد، در ضمن توصیه‌هایش را هم می‌کرد. این پسر مرا نمی‌دانم پسر آقا جعفر را بفرستید حکمی برایش بدهید، خرج تحصیل بدهید برود فرنگ، آن یکی را چه کار کنید...
بر گرفته از پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد ۱، به کوشش حبیب لاجوردی، گفتگو با دکتر آذر، ص ۳۲۷-۳۲۸
@mohammadmosaddrgh
#مطلب_روز شاه می‌باید سلطنت کند نه حکومت
در مجلس چهاردهم به نمایندگی مردم تهران وارد مجلس شدم چون دیگر محظوری نبود به اعلی حضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی قسم یاد کردم و تا آخرین ساعتی که گرفتار نشده بودم، وفادار ماندم و اختلاف من با دربار روی این اصل نبود که دولت می‌خواست سلطنت مشروطه را به جمهوری دموکراتیک یا هر رقم جمهوری دیگری تبدیل کند. بلکه روی این اصل بود که «شاه می‌باید سلطنت کند نه حکومت» و این همان اصلی است که در ممالک مشروطه درجه اول دنیا مجرا و معمول شده است.
شخصیت شاه در این نیست که هر کار خواست بکند و مسئول هم نباشد، بلکه عظمت پادشاه در این است که به قانون احترام کند و جز مقررات قانون چیزی در نظر نگیرد. هیچ شنیده نشده است در ممالکی مانند انگلستان و یا سوئد پادشاه دراین صدد برآید که اختیارات خود را زیاد کند و مسئول هم نباشد. این قبیل هوا و هوس بیشتر در ممالکی روی می‌دهد که ملت به حق خود عارف نیستند و شاهان هم به آن درجه از تمدن نرسیده‌اند که ملت خود را به به پایه ملل درجه اول برسانند و در مقابل سیاست خارجی منافع ملت را حفظ نمایند.
خاطرات و تالمات دکتر مصدق به قلم دکتر محمد مصدق- به کوشش ایرج افشار ص ۲۲۸
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز اسفندماه ۱۳۲۴؛ سخنرانی کوبنده دکتر مصدق بر ضد شوروی، بیرون نرفتن نیروهایش از ایران و غائله آذربایجان؛ لازم نیست بیگانگان برای قانون اساسی ما غمخواری کنند...!
آقایان محترم، اجازه می‌خواهم امروز توجه همكاران خود را به یك مسئله معطوف نمایم كه برای مقدرات آینده ما برای استقلال و تمامیت‌ ما و برای موجودیت ما كمال اهمیت را دارد و خدا را شاهد می‌گیرم كه در بیانات امروزی جز ایفای وظیفه نمایندگی، جز احترام به افكار عمومی و جز نگرانی از آینده كشور محركی ندارم ... اگر سكوت بكنیم شاید فرصت فوت شود و آیندگان سكوت ما را بزرگ‌ترین خیانت‌ها محسوب بدارند حاجت به تذكار نیست كه ملت ایران از شهریور ۱۳۲۰ قریب ۴ سال دچار بزرگ‌ترین مصائب گردیده و انواع دشواری‌ها و محرومیت‌ها و قربانی‌ها را به خاطر عملیات جنگی متفقین بزرگ خود تحمل نموده است ما با این كه یك ملت ضعیف و صلح‌جو هستیم و نفع مستقیمی در جنگ نداشتیم فقط و فقط به ملاحظه این كه وضعیت جغرافیایی ما ایجاب می‌كرد كه در مقدرات همسایگان بزرگ خود شریك و علاقه‌مند باشیم و به پیروزی آنها كمك كنیم تمام وسایل حیاتی خود را در اختیار آنها گذاشتیم در زیر بار مفاسد قهری ارتش بیگانه رفتیم و پیمانی را كه برای بنیه ضعیف ما كمرشكن بود قبول نمودیم و در عمل تمام تعهدات خود را مافوق قوه خود اجرا كردیم و از مزایای اقتصادی آن به معاذیر جنگی محروم ماندیم و در طی تمام این شداید به یك امید دلخوش بودیم و آن این بود كه دیر یا زود جنگ تمام می‌شود و پس از آن همسایگان بزرگ ما این فداكاری‌های ما را فراموش نخواهند كرد و اگر پاداشی به ما ندهند لااقل به پاس این سابقه ما را عزیز و محترم خواهند شمرد و مجال خواهند داد كه در روزگار صلح ما هم با فراغت بال بر جراحات خود مرهمی بگذاریم و به زندگانی آشفته خود سر و سامانی بدهیم و آسایشی را كه ملل ضعیف و صلح‌جو استحقاق دارند برای خود فراهم سازیم و اگر در حصول این مقاصد مشروع برای ما گرفتاری پیش آید در رفع آن با ما كمك خواهند كرد.
در این امیدواری راه خطا و مبالغه نه پیموده بودیم زیرا متفقین ما همیشه رسماً و علناً اعلام می‌كردند كه برعلیه بیدادگری و برای حفظ ملل از تجاوزکاران می‌جنگند و در منشور آتلانتیک جزء ایده‌آل‌های مقدس آینده بشر اطمینان داده بودند که پس از برانداختن ظلم و جور نازی، صلحی که بتواند وسایل زندگی و امنیت داخلی تمام ملل را تأمین نماید برقرار خواهد شد و هرکس و در هر کشور خواهد توانست فارغ از ترس زندگی نماید و تعهد نموده بودند که تمام ملل دنیا خواه به علل مادی و خواه معنوی باید از استعمال ترور دست بردارند.
اکنون بیش از شش ‌ماه از خاتمه جنگ می‌گذرد نه فقط خاک کشور ما هنوز از نیروی بیگانه تخلیه نشده است بلکه نغمه‌هایی برای ما ساز کرده‌اند که موجودیت و تمامیت و همه چیز آینده ما را هم تهدید می‌کند و برای ما اوضاع ناگواری پیش آمده است که ما را به‌طرف تجزیه و جنگ‌های داخلی و برادرکشی سوق می‌دهد برای ما کمیسیون نظارت خواب می‌بینند یعنی به‌جای احترام استقلال و تمامیت و وحدت ما نقشه قیمومیت و تفرقه را می‌کشند . «‌میهمانان گرامی ما به‌جای اینکه از صاحبخانه با اظهار امتنان خداحافظی کنند و به او مجالی بدهند از خستگی میهمان‌نوازی طولانی بیاساید پی در پی انجمن می‌کنند و مقدرات ما را از انجمن پوتسدام به انجمن لندن و از انجمن لندن به مسکو و از آنجا نمی‌دانم که به کدام انجمن حواله می‌نمایند تازه برای قانون اساسی ما غمخواری می‌کنند و اظهار تأسف می‌نمایند تازه برای ما دارند موضوع زبان و اقلیت را پیش می‌کشند مگر فرانسه و بلژیک مطابق قانون اسا‌سی‌شان انجمن ایالتی و ولایتی ندارند آیا هرگز این دو کشور را کسی کشور متحده خوانده است‌؟ مگر در این دو کشور به زبان‌های محلی تکلم نمی‌شود؟ آیا هرگز کسی به‌عنوان این زبان‌ها برای این دو کشور موضوع اقلیت را طرح کرده است‌؟ خبرگزاری شوروی ابلاغیه منتشر می‌کند که قرائت آن هر ایرانی را دچار شگفتی و نگرانی می‌نماید!
ما تخلیه ایران را یک مسئله حل شده و مقطوع می‌دانیم زیرا تکلیف آن به موجب فصل پنجم پیمان اتحاد سه‌جانبه معین شده و این فصل صراحت دارد به این که پس از متارکه جنگ دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد قوای خود را از خاک ایران بیرون خواهند برد بنابراین مطابق این پیمان بایستی در تاریخ دوم مارس در خاک ایران یک نفر سرباز بیگانه نباشد و عنوان کردن آغاز تخلیه از روز دوم مارس آن هم نسبت به قسمتی از خاک ایران به هیچ وجه با این تعهد قطعی دولت شوروی مطابقت ندارد. وقتی که می‌گوییم ما تخلیه ایران را یک مسئله مقطوع می‌دانیم مراد ما این است که ما راجع به این مسئله دیگر به هیچ وجه حاضر برای گفت‌وگو و مباحثه نیستیم.
مجلس شورای ملی، دوره چهاردهم(روزهای واپسین)، یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۲۴
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز اسفند ۱۳۴۵ درگذشت دکتر محمد مصدق؛ شاه نگذاشت وصیتش انجام شود تا پیکرش را در اتاق خانه‌اش به خاک سپارند!
مصدق را عارضه‌ای افتاد و غده‌ای بر صورتش هویدا شد. هنوز تصمیمی در چگونگی درمان اتخاذ نکرده بودند. از برای درمان پدرش، غلامحسین‌خان [پسر دکتر مصدق] بدون آن که از او پرسد، خود توسط پرفسور یحیی عدل از شاه تقاضا کرد که اجازه دهد او را روانه دیار فرنگ کند. شاه نپذیرفت و پیام داد می‌توانند برای شفایش از هر پزشک متخصصی که مایل باشند دعوت به ایران کنند. هنگامی که پسر کلام شاه را به پدر بازگو نمود،‌ مصدق سخت برآشفت و به پسرش پرخاش کرد و گفت «که به تو گفت من قصد سفر به فرنگ را دارم؟ غلط‌ کردی سرخود از شاه اجازه گرفتی، اصلا نیازی به متخصص از فرنگ نیست که شاه اجازه بدهد یا ندهد. ابدا لازم نیست کسی از خارج بیاورید و من هم پایم را از این مملکت بیرون نخواهم گذاشت.»
صبح روز مرگ مصدق به بیمارستان رفتم، تختخوابی در گوشه اتاق و او بر روی آن روبه قبله، دراز کشیده بود و ملافه سفیدی که سرتاپایش را می‌پوشاند. مدتی بی‌حرکت در کنارش ایستادم و غرق در همان سکوت عمیق تماشایش کردم، پس جرات یافتم و آهسته ملافه را از روی صورتش پس زدم. تا به آن روز جز بر روی پرده سینما مرده‌ای ندیده بودم. چشم بر او دوخته، تماشایش کردم می‌دانستم که آن اتاق و آن سکوت را برای همیشه خاطرخواهم سپرد. خفته بود در خوابی که بیداری نداشت و من همچنان در کنارش ایستاده بودم، مدتی گذشت تا به خود آمدم و دیدم که اشک می‌ریزم.برای اولین بار پس از مرگ پدرم در سوگ کسی گریه می‌کردم.
...از هر طرف تاکید می‌شد درباره مرگ او با کسی سخن نگوییم. [به روستای احمدآباد رفتیم] برای اولین بار آزادانه وارد حیاط می‌شدیم، دیگر ماموری برای بازرسی نبود و اما من چنان به آنها خو گرفته بودم که کمبودشان را شدیدا احساس می‌کردم. نبودشان، نیستی مصدق را به خاطرم می‌آورد..و نماز میت، که من از طبقه دوم ناظرش بودم. مردان ده در کنار مردان شهر به نماز ایستاده بودند، صحنه پاک و بی‌آلایش. به سادگی زیست و بدون کوچکترین تشریفاتی به خاک سپرده شد و اما نه در مکانی که آرزو داشت. می‌گفتند در ده به امانت سپرده شده است و با خود می‌گفتم خدا داناد تا به کی!
«غلام، جای من پهلوی این بچه‌های من است. من روزی که مُردم باید همین جا پهلوی این بچه‌ها دفن بشوم. [نصرت] امینی هم بود، امینی شهردار بود.» مصدق این را دو سه روزی بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ گفت، خطاب به پسرش غلامحسین بر سر آرامگاه شهدای قیام در ابن‌بابویه. یکسال پیش از درگذشت در وصیتنامه‌ای که نوشت تصریح کرد «مرا در محلی که شهدای ۳۰ تیر مدفونند، دفن نمایند.» (۲۰ آذر ۱۳۴۴) ولی غلامحسین که پدر اول به او وصیت کرده بود از طریق امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر به شاه پیغام داد که وصیت چنین است اما پاسخ آمد «نه همان احمدآباد خاکش کنید» و باید دنبال جایی می‌گشتند برای دفن: «جا نداشتیم. همان نهارخوری که نهار می‌خوردیم با هم رفتیم وسط اتاق نهارخوری را کندیم و همان جا امانت گذاشتیمش تو تابوت. چون دفن کردن با امانت فرق دارد. دفن که کردی دیگر نمی‌شود نبش قبر کرد و مرده را درآورد.»
در خلوت مصدق- شیرین سمیعی- ص ۱۷۳، ۱۸۱-۱۸۴
پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد ۱۶، به کوشش حبیب لاجوردی، گفتگو با دکتر غلامحسین مصدق، ص ۶۱۱
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز ۲۴ اسفند ۱۳۳۲؛ قلمی که شکسته شد، روزنامه نگاری که زنده زنده در آتش سوزانده شد.
دکتر شفیعی کدکنی می‌نویسد:«در میهن ما، انسان‌های بزرگی زیسته‌اند که هر یک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و اندیشه به پیکار استبداد رفته و در آتش نامردمی‌ها سوخته‌اند. یکی از آنها امیر مختار کریم‌پور شیرازی، شاعر و مدیر شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد.»
کريم‌پور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند، تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه‌ای از او بگيرند ، ولی او زير بار نرفت و به مصدق وفادار ماند. غروب سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی، کريم‌پور را از زندان بيرون کشيدند، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند، مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر پيکر وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش، جشنشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می‌دويد و فرياد می‌زد شعله آتش همه بدن او را فرا گرفته بود. سر نیزه سربازان نیز مانع از این می‌شد که بازیگر این نمایش از این میدان دید تماشاگران بیرون رود...
فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فرياد زد: «والاحضرت اشرف مرا کشت!» اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت: «ديوانه است، هذيان می‌گويد.» بالاخره پیکر سوخته‌اش را که جای هفت زخم سرنیزه نیز بر خود داشت، به گورستان مسگرآباد بردند و بی هیچ نام ونشانی به خاک سپردند.
مسعود بهنود در کتاب سه زن می‌نویسد:«اشرف پهلوی همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود که کریم‌پور را آوردند. او سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد. زبانش باز شد. در لباس ژولیده زندان با آن خانم عطرزده و شیک معارضه می‌کرد. او را آتش زدند و مستحق گلوله ندانستند.»
شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت، پیرامون به قتل وی می‌گوید: این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا… گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن.
روزنامه شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق، در واقع افشاگر بسیاری از توطئه‌های ضد مردمی و کارشکنان نهضت بود، و کریم‌پور شیرازی به راستی جان خود بر سر افشای توطئه گران گذاشت. او در روزنامه‌اش چنین نوشته بود «...سوگند یاد کرده‌ام که حقایق را بگویم و بنویسم ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود، من با خدای خویش عهد و پیمان محکم بسته‌ام ...چون من پرده‌هایی را بالا می‌زنم که در آن هزارها خیانت، هزارها نارو، هزارها بدبختی و بیچارگی نهفته است. من مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتی‌ناپذیر را تا سر حد مرگ شرافتمندانه سرخ که ایده آل و آرزوی دیرین من است دیوانه وار دنبال کنم.»
او در زندان قطعه شعری سرود و در آن از قلم تیز شورش سخن گفت:
کلک شورش به دل خصم چنان کار کند/ که بدان کوه گران تیشه فرهاد نکرد
خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی-بهرام افراسیابی، ص ۴۵-۴۸
کتاب این سه زن، مسعود بهنود
خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار- ص ۱۳۷
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز داستان نفت و ملی شدن آن؛ واقعیات صنعت بین المللی نفت که می‌گفتند دکترمصدق نمی‌فهمد، چه بودند؟
به گفته برخی نویسندگان غربی [کتاب امپراتوری و ملیت امریکا، بریتانیای کبیر و نفت ایرانیان؛ نوشته مری آن هایس] «امریکا و انگلیس در این نکته اتفاق نظر داشتند که دکتر مصدق ، واقعیات صنعت بین المللی نفت رانمی فهمد.» ببینیم واقعیت‌های صنعت نفت که در برابر دکترمصدق قرار دارد چیست؟
امتیازی را با حقه بازی گرفته‌اند [امتیازنامه دارسی، مظفرالدین شاه] و با حقه بازی تجدید و تمدید کرده‌اند [قرارداد ۱۹۳۳-۱۳۱۲، رضاشاه] و از طریق آن به تمام زندگی یک ملت چنگ انداخته و آن را به تباهی کشانده‌اند. مردم کشور می‌گویند آنچه در ظرف نیم قرن کرده‌اید و برده‌اید مفت چنگ‌تان، از این پس می‌خواهیم خودمان حساب و کتاب را به دست گیریم. طرف‌ها پاسخ می‌دهند: قرارداد دارید و نمی‌توانید برخلاف آن عمل کنید.
- از همان راه می‌رویم که شما درکشور خود رفته اید. نفت خود را ملی می‌کنیم. [بریتانیا صنایع زغالسنگ و برق خود را در آن سالها ملی کرده بود].
- اما ملی کردن محتاج پرداخت غرامت است.
- غرامت هم می‌پردازیم.
- شماکه پول ندارید غرامت چگونه می‌پردازید؟
- بیست وپنج درصد ازدرآمد نفت را برای غرامت شما کنار می‌گذاریم.
- ما که نمی‌گذاریم این نفت را به کس دیگری بفروشید. مگر این که به خود ما بفروشید.
- به خود شما می‌فروشیم.
- اما تولید نفت را چه کسی برعهده می گیرد؟
- متاسفیم که پس از پنجاه سال ما هنوز کارشناس برای تولید نفت به تعداد لازم نداریم [آموزش و تربیت کارشناسان ایرانی جزو تعهدهای بریتانیا در قراردادهای پیشین بود که هیچ گاه به آن عمل نکرد]. حاضریم که با کارشناسان شما قرارداد ببندیم و حقوق و مزایای کافی به آن ها بدهیم تا به کار خود ادامه دهند.
- کارشناسان ما حاضر نیستند زیر نظر شما کار بکنند.
- بیست پست درجه اول را در اختیار شما می‌گذاریم. حتی حاضریم تعداد مدیران شرکت ملی نفت ایران را تا ۱۲ تا بالا ببریم که فقط چهارنفر از آن ها ایرانی باشند و هشت نفر دیگر را از کارشناسان اروپایی انتخاب کنیم.
- این حرف‌ها غیرعملی است، نشدنی است، کنترل اداره عملیات نیز مانند کنترل فروش باید کلآ دردست ما باشد. بعد هم شما درنظر دارید غرامت را به بهای تاسیسات محدود سازید. این هم قبول نیست. شما باید حساب کنید همه منافعی را که درصورت ادامه قرارداد تا پایان مدت آن عاید ما می‌شد به ما بدهید. آخرسر هم پولی که به دست شما می‌رسد نباید از پنجاه درصدی که به سایرکشورهای نفت خیز داده می‌شد بیش‌تر باشد. اگرشما پول بیش‌تری دریافت کنید ساختار صنعت نفت به هم می‌خورد و همه امتیازات ملی می‌شود ...
این ها بود واقعیات صنعت بین المللی نفت که می‌گفتند دکترمصدق نمی‌فهمد!
خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران- محمدعلی موحد- جلد دوم- ص ۹۲۱-۹۲۳
@mohammadosaddegh
#مطلب_روز ایران دوران مصدق و چشم‌انداز آن
دشمنان مصدق او را شخصیتی زیانبار و منفی باف می‌نامیدند، در حالی که بینش سیاسی او عاری از تعصب و ترقیخواهانه بود و با گذشت زمان و سپری شدن عمر پخته و جاافتاده شده بود. با اقدامات دوران نخست وزیری و باورهای دیرینه‌اش امکان داشت بتواند چهره ایران را تغییر دهد و کشور را طبق دلخواهش بازسازی کند.
در دوران مصدق، ایران در امور خارجی به غرب گرایش داشت و با فروش نفت به جهان آزاد و دوستی محتاطانه با ایالات متحده، به غرب وابسته بود. اما در برابر همسایه شمالی مودب و رسمی باقی می‌ماند و هیچ گرایشی به بلوک کمونیست نشان نمی‌داد. در امور داخلی در خاورمیانه آن زمان، به استثنای اسرائیل، ایران به میزانی تصورنکردنی دموکرات بود. در جهان دیکتاتوری‌ها، وابستگی‌ها و دموکراسی‌های دروغین، با ضربات پی درپی که دولت مصدق به طبقه حاکم میزد، می‌توانست مساوات طلب و خواستار توزیع مجدد ثروت باشد. با اقتصادی هدایت شده که قدرت «هزار فامیل» را تضعیف می‌کرد و با نخبه سالاری (شرط باسوادی رای دهندگان و تمایل به گزینش وزیران تحصیل کرده فرانسه) حکومت کند. در امور اجتماعی، جدایی دین [از سیاست] و آزادی فردی می‌توانست آهن ربای دولت مصدق باشد و حجاب و مشروبات الکلی مسئله شخصی تلقی شود. دیر یا زود، زنان حق رای دادن پیدا می‌کردند.
ایرانی میهن پرست؛ محمد مصدق و کودتای انگلیسی- آمریکایی، کریستوفر دوبلیگ، ص ۲۵۹-۲۶۰
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز ۱۹ فروردین ۱۳۳۳؛ محاکمه دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر نظامی. تاریخ خواهد گفت:«که شما او را محاکمه کرده‌اید.»
اولین جلسه دادرسی دادگاه تجدیدنظر نظامی مامور رسیدگی به اتهامات دکتر مصدق و سرتیپ ریاحی در ساعت ۹ بامداد روز پنج شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۳۳ به ریاست سرلشکر جوادی تشکیل گردید. سرتیپ حسین آزموده دادستان و سرهنگ بزرگمهر وکیل دکتر مصدق بود. کار دادگاه تجدید نظر در ۲۶ جلسه، از تاریخ ۱۹ فروردین تا ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۳ به طول انجامید و خبر آن مانند دادگهاه بدوی در روزنامه های ایران و مطبوعات جهان انتشار یافت.
مجله روشنفکر به قلم دکتر رحمت مصطفوی در شماره ۱۹ فروردین، زیر عنوان «یک حقیقت تاریخی» نوشت: «امروز محاکمه تجدیدنظر مصدق شروع می‌شود و بار دیگر صفحات روزنامه‌ها و مجلات ایران و دنیا از اخبار این محاکمه پر خواهد شد و مراکز رادیویی در سراسر جهان، گزارش‌های این محاکمه را به عنوان یکی از مهمترین اخبار خود به سمع مردم خواهند رساند. هم محکمه‌ای که قبلا دکتر مصدق را محاکمه کرد و هم دادگاه تجدیدنظر که از امروز شروع به کار می‌کند، اساس خود را بر یک سلسله اتهامات قرار داده است. حقیقت بزرگ تاریخی این است که این اتهامات صرف‌نظر از اینکه وارد هست، یا نیست، این اتهامات نیست که نام مصدق را در چهار گوشه دنیا منعکس کرده است...تصویری که از دکتر مصدق در تاریخ می‌ماند، تصویر این اتهامات نیست و حتی خارج از مرزهای ایران کسانی که نام دکتر مصدق را شنیده‌اند و تصویری از او در مغز خود دارند، اجزا متشکله این تصویر خطوطی است غیر از این اتهامات. این جبر تاریخ و جبر قوانین اجتماعی و روان‌شناسی است که اخبار آن از دست من و شما خارج است. من و تو، او ما و شما ایشان، چه بخواهیم چه نخواهیم، وقتی اسم دکتر مصدق به میان می‌آید، اولین نکته‌ای که به مغز خطور می‌کند این اتهامات نیست.
وقتی اسم مصدق به میان می‌آید، جوش و خروش فریادهای پر اشتیاق ملتی به یاد می‌آید که پس از قرن‌ها خمودگی و تیره روزی، خون تازه‌ای در عروقش دمیده است؛ وقتی اسم دکتر مصدق به میان می‌آید، چشمان غم زده و مایوس میلیون‌ها آدمیزاد به یاد می‌آید که ناگهان پرتو امید و شادی از آن می‌جهد؛ وقتی اسم دکتر مصدق به میان می‌آید، ناله‌ای به گوش می‌رسد که تبدیل به نعره خشم می‌شود؛ آبادان به یاد می‌آید، دیوان دادگستری لاهه به یاد می‌آید، ملتی کوچک به یاد می‌آید که در برابر غول‌های بین المللی قد علم می‌کند و صدای این ملت به یاد می‌آید که از ورای نعره، گریه غول‌ها به گوش مردم دنیا می‌رسد[...] این است تصویری که از دکتر مصدق در تاریخ خواهد ماند؛ این است شخصی که شما او را محاکمه می‌کنید و این است که تاریخ خواهد گفت: «شما او را محاکمه کرده‌اید...»
گفتنی است فرمانداری نظامی تهران از انتشار شماره ۱۹ فروردین ۱۳۳۳ مجله روشنفکر جلوگیری کرد، ولی نسخه‌هایی از آن به دست مردم ایران رسید و در سرتاسر ایران پخش گردید.
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد دوم ص ۲۷۶-۲۷۷
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز ۲۵ فرودین ۱۳۳۰، دکتر مصدق: مملکتی که در نصف آن دولت انگلیس و در نصف دیگر، شوروی دخالت می‌کند، کجا مستقل است!
جبهه ملی می‌گوید که صنعت نفت باید در سراسر ایران ملی شود تا موضوع دخالت شرکت نفت و اعمال نفوذ آن [در ایران] از بین برود. بنابراین تشکیل شرکت نفت مختلط در شمال ایران سبب می‌شود که دولت شوروی هم با ما همان معامله‌ای را بکند که شرکت نفت انگلیس می‌کند.
من از آقایان نمایندگان محترم استدعا می‌کنم توجه کنند مملکتی که در نصف آن دولت انگلیس و در نصف دیگر، اتحاد جماهیر شوروی دخالت کند، کجا مستقل است. در چنین مملکتی چه طور ممکن است پایه زندگی مردم به جایی برسد که در دول مترقی، ساکنین آن رسیده‌اند؟
توجه کنید که من در این جلسه چه عرض می‌کنم..؛ ما می‌گوییم که ایران جز از طریق دموکراسی و غیر از عدالت اجتماعی با رویه دیگری اصلاح و اداره نمی‌شود.
سخنرانی دکتر مصدق در مجلس شورای ملی(مجلس شانزدهم)، ۲۵ فرودین ۱۳۳۰
@mohammadmosaddegh