#قاصد_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_پنجاه_پنج
ماهان_خب واضحه که شما مایل به دیدار مجدد من نبودین و این
رو تا به الان چند بار متذکر شدین که غیره منتظره بوده و این یه
قراره صرفا کاریه..
جا خورده نگاهش می کنم.... چه در سر میپرواند مردک موذی ؟
_من اینو نگفتم فقط گفتم که ما معمولا راجع به شرایط تمد ید
قرارداد با ابویتون صحبت م یکردیم. و در مورد قسمت دوم حرفتون،
مگه غیر از اینه؟
ماهان_ منم مثل شما قرارای کاری مو تو رستوران نمیزارم
این جواب حرف من نبود....اما تصمیم گرفته که مستقیم تر
مقصودش را برساند
_پس الان برای چی اینجا هستی م؟
ماهان_ باهوش تر از این حرفا یی!
به کاهدون زده ای .... من کاملا متوجه نی تش هستم.... او به زعم
خودش توانسته بدون زحمت مرا به یک قرار دعوت کند و مخم را
شستشو دهد و من هم چون با او و پدرش در رودربایستی هستم به اصطلاح دستم زیر ساطورشان است زبان به کام میگ یرم و اجازه
میدهم که مرا گ ی ر بیندازد. نا فرم به کاهدون زده ا ی .....
_من دوست دارم که به طرفم یه شانس توضیح بدم و خودم نتیجه
گیری نکنم.... اگر غیر از این باشه و بخوام برداشت خودم رو از
حرفتون داشته باشم تا الان باید از در اینجا بیرون رفته باشم!!!
در کمال ادب به او حکم میکنم که یا شرایط را توضیح می دهی یا
لحظه ای دیگر مرا در مقابلت نمی بین ی...
ماهان_ من ادم خجالتی نیستم.... ازتون خوشم اومده و انکارش
نمیکنم .... دوست داشتم که به شام دعوتتون کنم و این کار رو
کردم و شما هم اومدی .... الان مشکل کجاست؟
کثیف بازی کرده..... خودش هم میداند که مشکل کجاست....
دوست دارد که با طعمه اش بازی کند. خیله خب.... بازی میکنیم
اما از نتیجه بازی خوشحال نمیشو ی !!!
_ببینید آقای میوه چی....
ماهان_ ماهان هستم
❤️🔥🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#قاصد_عشق هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود💦
@mikhaand
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_پنجاه_پنج
ماهان_خب واضحه که شما مایل به دیدار مجدد من نبودین و این
رو تا به الان چند بار متذکر شدین که غیره منتظره بوده و این یه
قراره صرفا کاریه..
جا خورده نگاهش می کنم.... چه در سر میپرواند مردک موذی ؟
_من اینو نگفتم فقط گفتم که ما معمولا راجع به شرایط تمد ید
قرارداد با ابویتون صحبت م یکردیم. و در مورد قسمت دوم حرفتون،
مگه غیر از اینه؟
ماهان_ منم مثل شما قرارای کاری مو تو رستوران نمیزارم
این جواب حرف من نبود....اما تصمیم گرفته که مستقیم تر
مقصودش را برساند
_پس الان برای چی اینجا هستی م؟
ماهان_ باهوش تر از این حرفا یی!
به کاهدون زده ای .... من کاملا متوجه نی تش هستم.... او به زعم
خودش توانسته بدون زحمت مرا به یک قرار دعوت کند و مخم را
شستشو دهد و من هم چون با او و پدرش در رودربایستی هستم به اصطلاح دستم زیر ساطورشان است زبان به کام میگ یرم و اجازه
میدهم که مرا گ ی ر بیندازد. نا فرم به کاهدون زده ا ی .....
_من دوست دارم که به طرفم یه شانس توضیح بدم و خودم نتیجه
گیری نکنم.... اگر غیر از این باشه و بخوام برداشت خودم رو از
حرفتون داشته باشم تا الان باید از در اینجا بیرون رفته باشم!!!
در کمال ادب به او حکم میکنم که یا شرایط را توضیح می دهی یا
لحظه ای دیگر مرا در مقابلت نمی بین ی...
ماهان_ من ادم خجالتی نیستم.... ازتون خوشم اومده و انکارش
نمیکنم .... دوست داشتم که به شام دعوتتون کنم و این کار رو
کردم و شما هم اومدی .... الان مشکل کجاست؟
کثیف بازی کرده..... خودش هم میداند که مشکل کجاست....
دوست دارد که با طعمه اش بازی کند. خیله خب.... بازی میکنیم
اما از نتیجه بازی خوشحال نمیشو ی !!!
_ببینید آقای میوه چی....
ماهان_ ماهان هستم
❤️🔥🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#قاصد_عشق هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود💦
@mikhaand
Telegram
😂 میخند 😂
#قاصد_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_اول
بادی وزید، قطره ای از چشم مهتاب چکید/سفری آغاز شد تا دل خاک
قاصدکی از دل خاک سر به افلاک کشید./کودکی بازیگوش او را دید، بی هوا از دل خاک
او را چید/رقص کنان به سوی مادرش دو ید
مادرش گفت:…
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_اول
بادی وزید، قطره ای از چشم مهتاب چکید/سفری آغاز شد تا دل خاک
قاصدکی از دل خاک سر به افلاک کشید./کودکی بازیگوش او را دید، بی هوا از دل خاک
او را چید/رقص کنان به سوی مادرش دو ید
مادرش گفت:…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این کاربر لبنانی میگه ایرانیا فقط پاسخ سفارتخونشون تو دمشق رو ندادن؛ بلکه حتی پاسخ یهودیایی که در زمان پیامبر به در خانهی پیامبر زباله مینداختن هم دادن. :)))
@mikhaand
@mikhaand
#قاصد_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_پنجاه_شش
_من حتی یک درصد هم احتمال این رو نمیدادم که این یه قرار
کاری نباشه آقای میوه چییی ....
روی فامیلی اش تاکید میکنم که حساب کار دستش بیاید.... ادامه میدهم ....
_و حتی اگر بر فرض هم بگ یم که شما تصور کردین که من
از دعوت شما به رستوران باید این برداشت رو میکردم... فکر
نمیکنین که باید این درخواست رو از خودم میکردین و نه از
منشیم؟ فکر نمی کنین که احترام حکم میکرد که من در مورد
پیشنهادتون فکر کنم و نظرمو شخصا به خودتون اعالم کنم؟ منو
در این حد ندونستین که نظرمو بپرسید یا خودتونو در اون حدی
که نظر من براتون مهم باشه؟ هرکدوم از ا ین موارد هم که باشه
من تحسینتون نمیکنم..... اگر می خواستین نظر منو جلب کنی نباید
بگم که رفتارتون زیاد هوشمندانه نبود....
و به او متذکر شدم که هوش مرا هرگز در مقابل خودم به چالش
نکشد.... من به خودم و هوشم مطمئنم..... حرفش را به شکل
مودبانه ای تلافی کردم
ماهان_ اصلا این چیزا نبودش چرا انقدر سختش م یکنی این صرفا
یه شام دوستانه س و من دوست داشتم یه شب خوب باهم داشته
باشی م ...همین
به تقلا افتاده.... به یکباره از شما به تو تبدیل شدم..... میخواهد با
قضیه ریلکس تر برخورد کند و نشان دهد که بعنوان دوست رو ی
من حساب کرده .....
_لطفا به شعورم بیشتر از این توهین نکن ین.... از ا ینکه قابل
دونستین که به عنوان یه دوست منو به یه شام دوستاااانه دعوت
کنی ن متشکرم اما من با کمال احترام رد میکنم.... من دوستامو با
یه ساعت شام خوردن انتخاب نمیکنم ....
عصبی شده و اخم هایش در هم شده به پشتی صندلی تکیه م یدهد
و انگشتش را با حالت خاصی به بینی اش می کشد.... هوشیارانه
زیر نظرش دارم..... فهمیده که روش های معمولش روی من کارساز
نیست . گارسن با میز چرخدار از راه می رسد.... غذاها را روی میز
قرار میدهد . با گفتن اینکه چیزی دیگری لازم داری د یا نه و جوابماهان سریعا دور می شود. او هم متوجه فضای پر تنش بینمان
شد.
ماهان _اصلا من انتظار این برخورد رو نداشتم جدا ناامید شدم ....
..پر واضح است که توقع این برخورد را نداشته..... من هم به احدی
قول نداده ام که مطابق توقعات و انتظاراتشان ظاهر شوم!
_ متاسفم که طبق انتظاراتتون ظاهر نشدم....
ماهان _دوست داری اینجور ی خودتو نشون بدی ؟
آه خدای من.... او ورا ی تصوراتم پررو و متوقع است
_بازم من متوجه منظورتون نشدم؟
ماهان_ دوست داری سرسخت نشون بدی و بگی که من راحت به
دست نمیام!
هیچ از لحن حرف زدنش خوشم نمی آید.... ابرو در هم می کشم
_من مسئول افکار و برداشت شما نیستم.... و اینکه جوری که من
دوست دارم خودمو نشون بدم به خودم مربوطه.... من به هدف ی کهبخاطرش اینجا اومدم نرسی دم....ادامه این دیدار به نظرم بی نتیجه ست.
کیف و سویچم را برمیدارم و از داخل کیف سه تا تراول در می اورم
و روی میز کنار بشقاب غذایم قرار میدهم و چشمان سرکشم را در چشمانش می کوبم
_از دعوتتون ممنون جناب میوه چی. شبتون خوش.
❤️🔥🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#قاصد_عشق هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود💦
@mikhaand
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_پنجاه_شش
_من حتی یک درصد هم احتمال این رو نمیدادم که این یه قرار
کاری نباشه آقای میوه چییی ....
روی فامیلی اش تاکید میکنم که حساب کار دستش بیاید.... ادامه میدهم ....
_و حتی اگر بر فرض هم بگ یم که شما تصور کردین که من
از دعوت شما به رستوران باید این برداشت رو میکردم... فکر
نمیکنین که باید این درخواست رو از خودم میکردین و نه از
منشیم؟ فکر نمی کنین که احترام حکم میکرد که من در مورد
پیشنهادتون فکر کنم و نظرمو شخصا به خودتون اعالم کنم؟ منو
در این حد ندونستین که نظرمو بپرسید یا خودتونو در اون حدی
که نظر من براتون مهم باشه؟ هرکدوم از ا ین موارد هم که باشه
من تحسینتون نمیکنم..... اگر می خواستین نظر منو جلب کنی نباید
بگم که رفتارتون زیاد هوشمندانه نبود....
و به او متذکر شدم که هوش مرا هرگز در مقابل خودم به چالش
نکشد.... من به خودم و هوشم مطمئنم..... حرفش را به شکل
مودبانه ای تلافی کردم
ماهان_ اصلا این چیزا نبودش چرا انقدر سختش م یکنی این صرفا
یه شام دوستانه س و من دوست داشتم یه شب خوب باهم داشته
باشی م ...همین
به تقلا افتاده.... به یکباره از شما به تو تبدیل شدم..... میخواهد با
قضیه ریلکس تر برخورد کند و نشان دهد که بعنوان دوست رو ی
من حساب کرده .....
_لطفا به شعورم بیشتر از این توهین نکن ین.... از ا ینکه قابل
دونستین که به عنوان یه دوست منو به یه شام دوستاااانه دعوت
کنی ن متشکرم اما من با کمال احترام رد میکنم.... من دوستامو با
یه ساعت شام خوردن انتخاب نمیکنم ....
عصبی شده و اخم هایش در هم شده به پشتی صندلی تکیه م یدهد
و انگشتش را با حالت خاصی به بینی اش می کشد.... هوشیارانه
زیر نظرش دارم..... فهمیده که روش های معمولش روی من کارساز
نیست . گارسن با میز چرخدار از راه می رسد.... غذاها را روی میز
قرار میدهد . با گفتن اینکه چیزی دیگری لازم داری د یا نه و جوابماهان سریعا دور می شود. او هم متوجه فضای پر تنش بینمان
شد.
ماهان _اصلا من انتظار این برخورد رو نداشتم جدا ناامید شدم ....
..پر واضح است که توقع این برخورد را نداشته..... من هم به احدی
قول نداده ام که مطابق توقعات و انتظاراتشان ظاهر شوم!
_ متاسفم که طبق انتظاراتتون ظاهر نشدم....
ماهان _دوست داری اینجور ی خودتو نشون بدی ؟
آه خدای من.... او ورا ی تصوراتم پررو و متوقع است
_بازم من متوجه منظورتون نشدم؟
ماهان_ دوست داری سرسخت نشون بدی و بگی که من راحت به
دست نمیام!
هیچ از لحن حرف زدنش خوشم نمی آید.... ابرو در هم می کشم
_من مسئول افکار و برداشت شما نیستم.... و اینکه جوری که من
دوست دارم خودمو نشون بدم به خودم مربوطه.... من به هدف ی کهبخاطرش اینجا اومدم نرسی دم....ادامه این دیدار به نظرم بی نتیجه ست.
کیف و سویچم را برمیدارم و از داخل کیف سه تا تراول در می اورم
و روی میز کنار بشقاب غذایم قرار میدهم و چشمان سرکشم را در چشمانش می کوبم
_از دعوتتون ممنون جناب میوه چی. شبتون خوش.
❤️🔥🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#قاصد_عشق هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود💦
@mikhaand
Telegram
😂 میخند 😂
#قاصد_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_اول
بادی وزید، قطره ای از چشم مهتاب چکید/سفری آغاز شد تا دل خاک
قاصدکی از دل خاک سر به افلاک کشید./کودکی بازیگوش او را دید، بی هوا از دل خاک
او را چید/رقص کنان به سوی مادرش دو ید
مادرش گفت:…
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_اول
بادی وزید، قطره ای از چشم مهتاب چکید/سفری آغاز شد تا دل خاک
قاصدکی از دل خاک سر به افلاک کشید./کودکی بازیگوش او را دید، بی هوا از دل خاک
او را چید/رقص کنان به سوی مادرش دو ید
مادرش گفت:…
#قاصد_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_پنجاه_هفت
و فرصتی به او نم یدهم و به سمت در راه می افتم. چهره اش را به
یاد می اورم که وقتی از جای بلند شدم جا خورده و مبهوت نگاهم
میکرد و وقتی که پول را روی میز قرار دادم حس کردم که لبخندی
در چشمانش دی دم که رو لب هایی که زیر دستش پنهان شده بود
نتوانستم ببی نم. به ماشی نم میرسم و سریع سوار می شوم و به راه
می افتم. برایم مهم نیست که پول گذاشتن کار مودبانه ای بود یا
نه.... من دعوت او را نپذیرفتم پس از نظر من او نباید بابت قراری
که از طرف من رد شد هزینه ای پرداخت میکرد. از اینکه زیر دین
کسی باشم متنفرم و اگر اون ا ی ن کار را حمل بر بی ادبی بداند
مشکل خودش است و من بخاطر یک غریبه ز یر چتر حیا و ادب
خود را معذب نمیکنم و کاری که به نظرم درست و است و
شخصیتم را زیر سوال نبرد انجام میدهم . حقیقتا مرد جذاب و
خوش استایلی است و مطمئنا کم و شاید هرگز دست رد به سینه
اش نخورده پس انتظار نداشته که از رفتارش بد برداشت کنم و
دستش را در حنا بگذارم ولی من هرکسی ن یستم من به اندازه
خودم منحصر به فردم و هیچوقت دیگر به کمتر از چیزی که حقم
است قانع نمی شوم ....
به سمت خانه به راه می افتم. سرم در حال انفجار است.... روز
مزخرفی را پشت سر گذاشته ام ....روزی پر از اتفاقات غیره منتظره
و خسته کننده.... انرژی در تنم باقی نمانده و آنقدر خسته ام که
دوست دارم فقط خود را به تختم برسانم و تا خود صبح دیگر بیدار
نشوم. نمی دانم ک ه برخوردم با ماهان میوه چی عواقبی برای آینده
موسسه خواهد داشت یا نه.... اما اگر باز هم به عقب برگردم همین
رفتار را خواهم داشت. موسسه بی نهایت برایم مهم است.... شب و
روز برای به ثمر رسیدنش تلاش کرده ام اما برای ادامه حاضر ن یستم
که به احدی باج دهم! لان که به عقب نگاه می کنم از خودم دستاورد هایم راضی هستم و به خودم افتخار م ی کنم و حاضر
نیستم که این حس را با هیچ چی زی عوض کنم.... من موفقیت را
با زحمت به دست آورده ام اما حاضر ن یستم خودم را در ازای ادامه
موفقی ت هایم طاق بزنم ....
***
مرضیه_تو که دهن بدبختو سایی د ی با این سختگ ی ری هات
_مرضیه موضوع بحثمون تیداست !!!! من نه بخاطر اون بلکه بخاطر
خودم باااید سخت گیر باشم من باید نهایت تالشم رو بکنم که نقطه
کوری تو ماجرا برام نمونه که بعدا نگم میتونستم جلوی یه فاجعه
رو بگیرم و نگرفتم.
بلند میشوم به کنار پنجره م ی روم و پشت به مرضیه برایش توضیح
میدهم ...
❤️🔥🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#قاصد_عشق هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود💦
@mikhaand
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/47531
#قسمت_پنجاه_هفت
و فرصتی به او نم یدهم و به سمت در راه می افتم. چهره اش را به
یاد می اورم که وقتی از جای بلند شدم جا خورده و مبهوت نگاهم
میکرد و وقتی که پول را روی میز قرار دادم حس کردم که لبخندی
در چشمانش دی دم که رو لب هایی که زیر دستش پنهان شده بود
نتوانستم ببی نم. به ماشی نم میرسم و سریع سوار می شوم و به راه
می افتم. برایم مهم نیست که پول گذاشتن کار مودبانه ای بود یا
نه.... من دعوت او را نپذیرفتم پس از نظر من او نباید بابت قراری
که از طرف من رد شد هزینه ای پرداخت میکرد. از اینکه زیر دین
کسی باشم متنفرم و اگر اون ا ی ن کار را حمل بر بی ادبی بداند
مشکل خودش است و من بخاطر یک غریبه ز یر چتر حیا و ادب
خود را معذب نمیکنم و کاری که به نظرم درست و است و
شخصیتم را زیر سوال نبرد انجام میدهم . حقیقتا مرد جذاب و
خوش استایلی است و مطمئنا کم و شاید هرگز دست رد به سینه
اش نخورده پس انتظار نداشته که از رفتارش بد برداشت کنم و
دستش را در حنا بگذارم ولی من هرکسی ن یستم من به اندازه
خودم منحصر به فردم و هیچوقت دیگر به کمتر از چیزی که حقم
است قانع نمی شوم ....
به سمت خانه به راه می افتم. سرم در حال انفجار است.... روز
مزخرفی را پشت سر گذاشته ام ....روزی پر از اتفاقات غیره منتظره
و خسته کننده.... انرژی در تنم باقی نمانده و آنقدر خسته ام که
دوست دارم فقط خود را به تختم برسانم و تا خود صبح دیگر بیدار
نشوم. نمی دانم ک ه برخوردم با ماهان میوه چی عواقبی برای آینده
موسسه خواهد داشت یا نه.... اما اگر باز هم به عقب برگردم همین
رفتار را خواهم داشت. موسسه بی نهایت برایم مهم است.... شب و
روز برای به ثمر رسیدنش تلاش کرده ام اما برای ادامه حاضر ن یستم
که به احدی باج دهم! لان که به عقب نگاه می کنم از خودم دستاورد هایم راضی هستم و به خودم افتخار م ی کنم و حاضر
نیستم که این حس را با هیچ چی زی عوض کنم.... من موفقیت را
با زحمت به دست آورده ام اما حاضر ن یستم خودم را در ازای ادامه
موفقی ت هایم طاق بزنم ....
***
مرضیه_تو که دهن بدبختو سایی د ی با این سختگ ی ری هات
_مرضیه موضوع بحثمون تیداست !!!! من نه بخاطر اون بلکه بخاطر
خودم باااید سخت گیر باشم من باید نهایت تالشم رو بکنم که نقطه
کوری تو ماجرا برام نمونه که بعدا نگم میتونستم جلوی یه فاجعه
رو بگیرم و نگرفتم.
بلند میشوم به کنار پنجره م ی روم و پشت به مرضیه برایش توضیح
میدهم ...
❤️🔥🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#قاصد_عشق هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود💦
@mikhaand